گنجور

بخش ۳۰ - رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین

خوشا مُلکا که مُلک زندگانی است
بها روزا که آن روز جوانی است
نه هست از زندگی خوش‌تر شماری
نه از روز جوانی روزگاری
جهان‌خسرو که سالار جهان بود
جوان بود و عجب خوش دل‌جوان بود
نخوردی بی‌غنا یک جرعه باده
نه بی‌مطرب شدی طبعش گشاده
مغنی را که پارنجی ندادی
به هر دستان کم از گنجی ندادی
به عشرت بود روزی باده در دست
مهین‌بانو درآمد شاد و بنشست
ملک تشریف خاص خویش دادش
ز دیگر وقت‌ها دل بیش دادش
چو آمد وقت خوان دارای عالم
ز موبد خواست رسم باج‌ِ بَرْسَم
به هر خوردی که خسرو دست‌گه داشت
حدیث باج بَرسَم را نگه داشت
حساب باج بَرسَم آن چنان است
که او بر چاشنی‌گیری نشان است
اجازت باشد از فرمان موبَد
خورش‌ها را که این نیک است و آن بد
به می خوردن نشاند آن‌گه مهان را
همان فرخنده بانوی جهان را
به جام خاص‌، مِی می‌خوَرد با او
سخن از هر دری می‌کرد با او
چو از جام نبید تلخ شد مست
حکایت را به شیرین باز پیوست
ز شیرین قصهٔ آوارگی کرد
به دل شادی به لب غم‌خوارگی کرد
که بانو را برادرزاده‌ای بود
چو گل خندان چو سرو آزاده‌ای بود
شنیدم که‌ادهم‌ ِ توسن کشیدش
چو عنقا کرد از این‌جا ناپدیدش
مرا از خانه پیکی آمد امروز
خبر آورد از آن ماه دل‌افروز
گر این‌جا یک دو هفته باز مانم
بر آن عزمم که جایش باز دانم
فرستم قاصدی تا بازش آرد
بسان مرغ در پروازش آرد
مهین‌بانو چو کرد این قصه را گوش
فروماند از سخن بی‌صبر و بی‌هوش
به خدمت بر زمین غلطید چون خاک
خروشی بر کشید از دلْ شغب‌ناک
که آن دُر کو که گر بینم به خوابش
نه در دامن که در دریای آبش
به نوک چشمش از دریا برآرم
به جان بسپارمش پس جان سپارم
پس آن‌گه بوسه زد بر مسند شاه
که مسند‌بوس بادت زهره و ماه
ز ماهی تا به ماه افسر پرستت
ز مشرق تا به مغرب زیر دستت
من آن گه گفتم او آید فرادست
که اقبال مَلِک در بنده پیوست
چو اقبال تو با ما سر در آرَد
چنین بسیار صید از در درآرد
اگر قاصد فرستد سوی او شاه
مرا باید ز قاصد کردن آگاه
به حکم آن که گل‌گون سبک‌خیز
بِدو بخشم ز هم‌زادان شبدیز
که با شبدیز کس هم‌تگ نباشد
جز این گل‌گون اگر بدرگ نباشد
اگر شبدیز با ماه تمام است
به همراهیش گلگون تیزگام است
و گر شبدیز نبود مانده بر جای
به جز گلگون که دارد زیر او پای؟
ملک فرمود تا آن رخش منظور
برند از آخور او سوی شاپور
وز آن‌جا یک‌تنه شاپور برخاست
دو اسبه راه رفتن را بیآراست
سوی ملک مداین رفت پویان
گرامی ماه را یک ماه جویان
به مشگو در نبود آن ماه‌رخ‌سار
مع‌القصه به قصر آمد دگر بار
در قصر نگارین زد زمانی
کس آمد دادش از خسرو نشانی
درون بردندش از در شادمانه
به خلوت‌گاه آن شمع زمانه
چو سر در قصر شیرین کرد شاپور
عقوبت باره‌ای دید از جهان دور
نشسته گوهری در بیضهٔ سنگ
بهشتی پیکری در دوزخ تنگ
رخش چون لعل شد زآن گوهر پاک
نمازش برد و رخ مالید بر خاک
ثنا‌ها کرد بر روی چو ماهش
بپرسید از غم و تیمار راهش
که چون بودی و چون رستی ز بیداد
که از بندت نبود این بنده آزاد
امیدم هست کاین سختی پسین است
دلم زین پس به شادی بر یقین است
یقین می‌دان که گر سختی کشیدی
از آن سختی به آسانی رسیدی
چه‌جای است این‌‌؟ که بس دلگیر جای است
که زد رایت‌؟ که بس شوریده‌رای است
در این ظلمت ولایت چون دهد نور‌؟
بدین دوزخ قناعت چون کند حور‌؟
مگر یک عذر هست آن نیز هم لنگ
که تو لعلی و باشد لعل در سنگ
چو نقش چین در آن نقاش چین دید
کلید کام خود در آستین دید
نهاد از شرم‌ناکی دست بر رخ
سپاسش برد و بازش داد پاسخ
که گر غم‌های دیده بر تو خوانم
ستم‌های کشیده بر تو رانم
نه در گفت آید و نه در شنیدن
قلم باید به حرفش در کشیدن
بدان مشگو که فرمودی رسیدم
در او مشتی ملالت دیده دیدم
به هم کرده کنیزی چند جماش
غلام وقت خود کاِی‌خواجه خوش باش
چو زهره بر گشاده دست و بازو
بهای خویش دیده در ترازو
چو من بودم عروسی پارسایی
از آن مشتی جلب جستم جدایی
دل خود بر جدایی راست کردم
وز ایشان کوشکی درخواست کردم
دلم از رشک پر خون‌آب کردند
بدین عبرت‌گهم پرتاب کردند
صبور‌آباد من گشت این سیه‌سنگ
که از تلخی چو صبر آمد سیه رنگ
چو کردند اختیار این جای دل‌گیر
ضرورت ساخت می‌باید چه تدبیر
پس آن‌گه گفت شاپورش که برخیز
که فرمان این چنین داده‌است پرویز
وز آن گلخن بر آن گلگون نشاندش
به گلزار مراد شاه راندش
چو زین بر پشت گل‌گون بست شیرین
به پویه دست برد از ماه و پروین
بدان پرندگی زیرش همایی
پری می‌بست در هر زیر پایی
وز آن سو خسرو اندر کار مانده
دلش در انتظار یار مانده
اگر چه آفت عمر انتظار است
چو سر با وصل دارد سهل‌کار است
چه خوش‌تر زآن که بعد از انتظار‌ی‌؟
به امیدی رسد امیدوار‌ی‌؟

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوشا مُلکا که مُلک زندگانی است
بها روزا که آن روز جوانی است
هوش مصنوعی: خوش به حال سرزمین‌هایی که زندگی در آن‌ها باارزش است و روزهایی که در آن‌ها جوانی می‌گذرد، ارزشمندتر از همه‌اند.
نه هست از زندگی خوش‌تر شماری
نه از روز جوانی روزگاری
هوش مصنوعی: در زندگی هیچ چیز بهتر از خوشی و شادکامی نیست، و از دوران جوانی هم زمانی ارزشمندتر وجود ندارد.
جهان‌خسرو که سالار جهان بود
جوان بود و عجب خوش دل‌جوان بود
دل‌جوان‌: دل‌تازه‌، کسی که خوش‌گذران و اهل می‌گساری و ساز و غنا‌ست.
نخوردی بی‌غنا یک جرعه باده
نه بی‌مطرب شدی طبعش گشاده
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب بی‌موسیقی و لذت، طعم واقعی‌اش را منتقل نمی‌کند و بدون همراهی طرب و شادابی، انسان نمی‌تواند از آن لذت ببرد.
مغنی را که پارنجی ندادی
به هر دستان کم از گنجی ندادی
چنان گشاده‌دست بود که وقتیکه به مُغنّی و نواگر، پارنج و مزد می‌داد برای هر دستان و نغمه کمتر از گنجی نمی‌داد.
به عشرت بود روزی باده در دست
مهین‌بانو درآمد شاد و بنشست
هوش مصنوعی: در روزی خوش، مهین‌بانو با شادابی و در دست داشتن جام شراب وارد شد و بر زمین نشست.
ملک تشریف خاص خویش دادش
ز دیگر وقت‌ها دل بیش دادش
هوش مصنوعی: سلطانی به او مقام ویژه‌ای بخشید و از دیگر زمان‌ها، دل‌دادگی بیشتری به او نشان داد.
چو آمد وقت خوان دارای عالم
ز موبد خواست رسم باج‌ِ بَرْسَم
بَرْسَم‌: شاخهٔ بریدهٔ (‌انار یا گز‌) که موبدان به هنگام نیایش در دست می‌گرفته‌اند.
به هر خوردی که خسرو دست‌گه داشت
حدیث باج بَرسَم را نگه داشت
هوش مصنوعی: در هر فرصتی که خسرو در دسترس بود، داستان باج گرفتن را حفظ کرد.
حساب باج بَرسَم آن چنان است
که او بر چاشنی‌گیری نشان است
هوش مصنوعی: حساب مبلغی که باید پرداخت کنم به گونه‌ای است که او نیز نشانه‌ای از مهارت خود را دارد.
اجازت باشد از فرمان موبَد
خورش‌ها را که این نیک است و آن بد
هوش مصنوعی: اجازه می‌دهید که با دستور موبد، غذاها را انتخاب کنیم، چرا که این یکی خوب است و آن یکی بد.
به می خوردن نشاند آن‌گه مهان را
همان فرخنده بانوی جهان را
هوش مصنوعی: آن را دعوت کرد که به می‌نوشد و در کنار آن بانوی خوشبخت جهان زندگی کند.
به جام خاص‌، مِی می‌خوَرد با او
سخن از هر دری می‌کرد با او
هوش مصنوعی: او در جام خاص، شراب می‌نوشد و با کسی که در کنار اوست، درباره هر موضوعی صحبت می‌کند.
چو از جام نبید تلخ شد مست
حکایت را به شیرین باز پیوست
هوش مصنوعی: وقتی که از جام شراب تلخ می‌نوشد، حالتی مستی به او دست می‌دهد و داستان را به طرز شیرینی ادامه می‌دهد.
ز شیرین قصهٔ آوارگی کرد
به دل شادی به لب غم‌خوارگی کرد
هوش مصنوعی: در این بیت، به احساسات متناقض انسان اشاره شده است. داستان‌های شیرین و جذاب، باعث شادی و خوشحالی در دل می‌شود، اما در عین حال، این داستان‌ها یادآور غم و اندوه‌هایی نیز هستند که فرد در زندگی تجربه کرده است. این تضاد نشان‌دهنده‌ی عمق احساسات انسانی است که می‌تواند به شکل همزمان شادی و غم را در خود جای دهد.
که بانو را برادرزاده‌ای بود
چو گل خندان چو سرو آزاده‌ای بود
هوش مصنوعی: بانو برادرزاده‌ای داشت که مانند گل خوشحال و شاداب بود، همچون سروی که آزاد و رها می‌نمود.
شنیدم که‌ادهم‌ ِ توسن کشیدش
چو عنقا کرد از این‌جا ناپدیدش
شنیدم (یا شنیده‌ام‌) که اسبی ادهم و سیاه‌ِ سرکش او را با خود برد و ناپدید کرد.
مرا از خانه پیکی آمد امروز
خبر آورد از آن ماه دل‌افروز
هوش مصنوعی: امروز کسی از خانه‌ام خبری آورد درباره آن ماه زیبای دل‌انگیز.
گر این‌جا یک دو هفته باز مانم
بر آن عزمم که جایش باز دانم
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به مدت یک یا دو هفته بمانم، با این اعتقاد هستم که می‌توانم آن‌جا را دوباره پیدا کنم.
فرستم قاصدی تا بازش آرد
بسان مرغ در پروازش آرد
هوش مصنوعی: می‌خواهم پیام‌آوری بفرستم تا او را برگرداند، مانند پرنده‌ای که در آسمان پرواز می‌کند.
مهین‌بانو چو کرد این قصه را گوش
فروماند از سخن بی‌صبر و بی‌هوش
هوش مصنوعی: مهین‌بانو وقتی این داستان را شنید، به حدی متوجه نشد که از حرف‌های پرشور و بی‌تابی غافل شد.
به خدمت بر زمین غلطید چون خاک
خروشی بر کشید از دلْ شغب‌ناک
هوش مصنوعی: به خدمت افتاد و خضوع کرد، مانند خاکی که بر زمین می‌افتد. پس در دل او هم جنجالی به پا شد.
که آن دُر کو که گر بینم به خوابش
نه در دامن که در دریای آبش
هوش مصنوعی: من دُری را که در خواب می‌بینم، نه در دامن کسی، بلکه در دریای آب او می‌یابم.
به نوک چشمش از دریا برآرم
به جان بسپارمش پس جان سپارم
ا‌و (آن دُر) را با مژه‌هایم از دریا بیرون آورم‌، جانم را فدایش کنم  و پس از آن جان دهم.
پس آن‌گه بوسه زد بر مسند شاه
که مسند‌بوس بادت زهره و ماه
هوش مصنوعی: سپس بر تخت پادشاه بوسه‌ای زد، زیرا که بوسیدن تخت، تو را به یاد زهره و ماه می‌اندازد.
ز ماهی تا به ماه افسر پرستت
ز مشرق تا به مغرب زیر دستت
هوش مصنوعی: از صبح تا شب، از شرق تا غرب، من در خدمت تو هستم و تو را مانند ماهی که از چقدر زیبایی‌اش می‌درخشد، می‌پرستم.
من آن گه گفتم او آید فرادست
که اقبال مَلِک در بنده پیوست
هوش مصنوعی: من زمانی این را گفتم که او برتر و بالاتر از من بیاید، که آن زمان خوشبختی و سعادت پادشاه به من وابسته شده بود.
چو اقبال تو با ما سر در آرَد
چنین بسیار صید از در درآرد
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار و سرنوشت تو با ما همراه شود، فراوانی برکت و نعمت به‌دست خواهد آمد.
اگر قاصد فرستد سوی او شاه
مرا باید ز قاصد کردن آگاه
هوش مصنوعی: اگر کسی را به سوی او بفرستم، باید شاه من از این کار خبر داشته باشد.
به حکم آن که گل‌گون سبک‌خیز
بِدو بخشم ز هم‌زادان شبدیز
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه می‌خواهم به زیبایی‌های گلگون و سبک‌بال اشاره کنم، تصمیم دارم آن‌ها را با همسران شبدیز به اشتراک بگذارم.
که با شبدیز کس هم‌تگ نباشد
جز این گل‌گون اگر بدرگ نباشد
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم با اسبی پرسرعت و زیبا همچون شبدیز همراه شویم، تنها در صورتی ممکن است که این زیبایی و شجاعت را از دست ندهیم و عاری از نقص باشیم.
اگر شبدیز با ماه تمام است
به همراهیش گلگون تیزگام است
هوش مصنوعی: اگر شبدیز به زیبایی ماه در اوج خود باشد، درکنارش گل زیبایی وجود دارد که با شتاب در حرکت است.
و گر شبدیز نبود مانده بر جای
به جز گلگون که دارد زیر او پای؟
هوش مصنوعی: اگر اسبی به نام شبدیز وجود نداشت، هیچ چیز دیگری جز گلی که زیر پای او است، باقی نمانده است.
ملک فرمود تا آن رخش منظور
برند از آخور او سوی شاپور
هوش مصنوعی: سلطان دستور داد که آن اسب زیبا را از آخور به سمت شاپور ببرند.
وز آن‌جا یک‌تنه شاپور برخاست
دو اسبه راه رفتن را بیآراست
هوش مصنوعی: شاپور با توانایی و قدرتی که داشت، به تنهایی از آنجا برخاست و با دو اسب به زیبایی به راه رفتن پرداخت.
سوی ملک مداین رفت پویان
گرامی ماه را یک ماه جویان
هوش مصنوعی: افرادی محترم و والامقام به سمت شهر مداین حرکت کردند تا ماه را جستجو کنند.
به مشگو در نبود آن ماه‌رخ‌سار
مع‌القصه به قصر آمد دگر بار
هوش مصنوعی: به خاطر غیبت آن چهره زیبا، مشگ برای بار دیگر به قصر برگشت.
در قصر نگارین زد زمانی
کس آمد دادش از خسرو نشانی
هوش مصنوعی: در یک قصر زیبا، کسی مدتی در آنجا بود که از خسرو علامتی به او داد.
درون بردندش از در شادمانه
به خلوت‌گاه آن شمع زمانه
هوش مصنوعی: آنها او را با خوشحالی به مکان خلوتی بردند، جایی که نور و روشنی زمانه وجود داشت.
چو سر در قصر شیرین کرد شاپور
عقوبت باره‌ای دید از جهان دور
هوش مصنوعی: وقتی شاپور وارد قصر شیرین شد، عذاب و دشواری‌هایی را از دور دست‌های دنیا مشاهده کرد.
نشسته گوهری در بیضهٔ سنگ
بهشتی پیکری در دوزخ تنگ
هوش مصنوعی: یک گوهر ارزشمند در درون یک تخم سنگی قرار دارد، مانند یک موجود زیبا که در دنیای دوزخ محبوس است.
رخش چون لعل شد زآن گوهر پاک
نمازش برد و رخ مالید بر خاک
هوش مصنوعی: اسب چون لعل شده بود و زیبایی‌اش به خاطر آن گوهر پاک بود، نمازی را برپا داشت و صورتش را بر خاک مالید.
ثنا‌ها کرد بر روی چو ماهش
بپرسید از غم و تیمار راهش
هوش مصنوعی: او از زیبایی چهره‌اش ستایش کرد و سپس درباره‌ی غم و دردی که بر زندگی‌اش سایه انداخته، از او سوال کرد.
که چون بودی و چون رستی ز بیداد
که از بندت نبود این بنده آزاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو چه زمانی در قید و بند بودی و چه زمانی از آن رهایی یافتی، زیرا این بنده، از ظلم و ستم رهایی یافته است و دیگر در بند نیست.
امیدم هست کاین سختی پسین است
دلم زین پس به شادی بر یقین است
هوش مصنوعی: امید دارم که این مشکلات و سختی‌ها پایان خواهد یافت و پس از این، قلبم مطمئن است که فقط شادمانی خواهد داشت.
یقین می‌دان که گر سختی کشیدی
از آن سختی به آسانی رسیدی
هوش مصنوعی: بدان که اگر در زندگی با مشکلات و سختی‌ها روبرو شدی، از همان سختی‌ها به آرامش و آسانی خواهی رسید.
چه‌جای است این‌‌؟ که بس دلگیر جای است
که زد رایت‌؟ که بس شوریده‌رای است
دلگیر یعنی غم‌‌آور صفتی است که برای مکان بکار رفته که متضاد آن می‌شود دل‌گشا‌، دلباز.      «که زد رایت‌؟» یعنی «با کی مشورت کردی‌؟» «این نظر چه کسی بود؟»      رای زدن‌: مشورت کردن. «رای» در اشعار نظامی، همیشه بر وزن «جای» خوانده می‌شود. نوشتن آن بصورت رأی غلط است.
در این ظلمت ولایت چون دهد نور‌؟
بدین دوزخ قناعت چون کند حور‌؟
هوش مصنوعی: در این تاریکی حکومت چگونه می‌توان نور پیدا کرد؟ و در این وضعیت دشوار چگونه می‌توان به خوشی و راحتی رسید؟
مگر یک عذر هست آن نیز هم لنگ
که تو لعلی و باشد لعل در سنگ
هوش مصنوعی: آیا تنها یک بهانه وجود دارد که آن هم ناپایدار است، چون تو گوهر با ارزشی هستی اما ممکن است در میان سنگی مخفی باقی بمانی؟
چو نقش چین در آن نقاش چین دید
کلید کام خود در آستین دید
هوش مصنوعی: وقتی که چهره دلنشین و زیبا را در نقاشی مشاهده کرد، متوجه شد که راز و گنج سعادتش را در درون خود دارد.
نهاد از شرم‌ناکی دست بر رخ
سپاسش برد و بازش داد پاسخ
هوش مصنوعی: از شدت شرم، دستش را بر روی چهره‌اش گذاشت و در نهایت به او پاسخ داد.
که گر غم‌های دیده بر تو خوانم
ستم‌های کشیده بر تو رانم
هوش مصنوعی: اگر غم‌های خود را برای تو بازگویم، تو را از ظلم‌هایی که بر من رفته آگاه می‌کنم.
نه در گفت آید و نه در شنیدن
قلم باید به حرفش در کشیدن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مفهوم یا معنا نمی‌تواند تنها از طریق گفتار یا شنیدن منتقل شود، بلکه برای درک صحیح آن، باید با دقت و تیزبینی آن را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد.
بدان مشگو که فرمودی رسیدم
در او مشتی ملالت دیده دیدم
هوش مصنوعی: بدان که وقتی به آنجا رسیدم، یک دسته از ناراحتی‌ها و دل‌نگرانی‌ها را مشاهده کردم.
به هم کرده کنیزی چند جماش
غلام وقت خود کاِی‌خواجه خوش باش
هوش مصنوعی: به جمع کردن چند کنیز و غلام مشغول نباش، یا ای خواجه، خوش باش و از زندگی لذت ببر.
چو زهره بر گشاده دست و بازو
بهای خویش دیده در ترازو
هوش مصنوعی: وقتی که زهره با دست‌ها و بازوهای باز خود به نمایش درمی‌آید، به ارزش خود در ترازوی خود نگاهی می‌اندازد.
چو من بودم عروسی پارسایی
از آن مشتی جلب جستم جدایی
هوش مصنوعی: وقتی من همچون عروسی پاکدامن و معصوم هستم، از آن دست افرادی که تنها به ظاهر اهمیت می‌دهند، فاصله می‌گیرم.
دل خود بر جدایی راست کردم
وز ایشان کوشکی درخواست کردم
هوش مصنوعی: دل خود را برای جدایی آماده کردم و از آنها درخواست کوچکی کردم.
دلم از رشک پر خون‌آب کردند
بدین عبرت‌گهم پرتاب کردند
هوش مصنوعی: دل من به خاطر حسادت دیگران به شدت جریحه‌دار شده و به دلیل این تجربه تلخ، به محلی نشان‌دهنده عبرت و پند تبدیل شده است.
صبور‌آباد من گشت این سیه‌سنگ
که از تلخی چو صبر آمد سیه رنگ
هوش مصنوعی: باغ صبوری که در آن زندگی می‌کنم، به خاطر تلخی‌ها و سختی‌ها به رنگ سیاه درآمده است.
چو کردند اختیار این جای دل‌گیر
ضرورت ساخت می‌باید چه تدبیر
هوش مصنوعی: وقتی که در این مکان ناخواسته قرار گرفتیم و احساس ناراحتی کردیم، باید ببینیم برای این وضعیت چه راه‌حلی پیدا کنیم.
پس آن‌گه گفت شاپورش که برخیز
که فرمان این چنین داده‌است پرویز
هوش مصنوعی: سپس شاپور به او گفت: برخیز، زیرا پرویز چنین دستوری داده است.
وز آن گلخن بر آن گلگون نشاندش
به گلزار مراد شاه راندش
هوش مصنوعی: به خاطر خوشبویی و زیبایی که از آن گلخن (محل پخت و پز) برمی‌خیزد، او را به باغی زیبا (گلزار) منتقل کرد و به سمت زندگی و آرزوهایش هدایتش نمود.
چو زین بر پشت گل‌گون بست شیرین
به پویه دست برد از ماه و پروین
هوش مصنوعی: شیرین بر روی اسب زیبای خود نشست و دستش را به سوی ماه و ستاره‌های درخشان در آسمان دراز کرد.
بدان پرندگی زیرش همایی
پری می‌بست در هر زیر پایی
هوش مصنوعی: پرنده‌ای را تصور کن که زیر پای او، مرغی زیبا نشسته است. این تصویر نشان‌دهنده‌ی ارتباط نزدیک و پیوند میان دو موجود است؛ به طوری که هر کدام از آنان بر دیگری تأثیر می‌گذارد و در زندگی یکدیگر نقش مهمی را ایفا می‌کنند.
وز آن سو خسرو اندر کار مانده
دلش در انتظار یار مانده
هوش مصنوعی: خسرو از آن طرف درگیر کارهایش است و دلش به یاد معشوق در انتظار او مانده است.
اگر چه آفت عمر انتظار است
چو سر با وصل دارد سهل‌کار است
هوش مصنوعی: هر چند که انتظار کشیدن سخت است، اما زمانی که به وصالی می‌رسی، همه چیز آسان می‌شود.
چه خوش‌تر زآن که بعد از انتظار‌ی‌؟
به امیدی رسد امیدوار‌ی‌؟
چه چیزی خوبتر از این است که بعد از یک دوره ی انتظار، شخص آرزومند به آرزویش برسد؟