بخش ۲۴ - گریختن شیرین از نزد مهینبانو به مداین
چو برزد بامدادان خازن چین
به دُرج گوهرین بر قفل زرین
برون آمد ز دُرج آن نقش چینی
شدن را کرده با خود نقش بینی
بتان چین به خدمت سر نهادند
بسان سرو بر پای ایستادند
چو شیرین دید روی مهربانان
به چربی گفت با شیرین زبانان
که بسمالله به صحرا میخرامم
مگر بسمل شود مرغی به دامم
بتان از سر سراغج باز کردند
دگرگون خدمتش را ساز کردند
به کردار کلهداران چون نوش
قبا بستند بکرانِ قصبپوش
که رسمی بود کآن صحرا خرامان
به صید آیند بر رسم غلامان
همه در گرد شیرین حلقه بستند
چو حالی بر نشست او، بر نشستند
به صحرایی شدند از صحن ایوان
به سرسبزی چو خضر از آب حیوان
در آن صحرا روان کردند رهوار
و زان صحرا به صحراهای بسیار
شدند آن روضه، حوران دلکَش
به صحرایی چو مینو خرم و خوش
زمین از سبزه نزهتگاه آهو
هوا از مشک پُر، خالی ز آهو
سرانجام اسب را پرواز دادند
عنان خود به مرکب باز دادند
بت لشگرشکن بر پشت شبدیز
سواری تند بود و مرکبی تیز
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاد از آن همتک سواران
گمان بردند که اسبش سر کشیدهست
ندانستند کاو سر در کشیدهست
بسی چون سایه دنبالش دویدند
ز سایه در گذر، گَردَش ندیدند
به جستن تا به شب دمساز گشتند
به نومیدی هم آخر باز گشتند
ز شاه خویش هر یک دور مانده
به تن رنجه، به دل رنجور مانده
به درگاه مهینبانو شبانگاه
شدند آن اختران بیطلعت ماه
به دیده پیش تختش راه رفتند
به تلخی حال شیرین باز گفتند
که سیاره چه شببازی نمودش
تک طیاره چون اندر ربودش
مهینبانو چو بشنید این سخن را
صلا در داد غمهای کهن را
فرود آمد ز تخت خویش غمناک
به سر بر خاک و سر هم بر سر خاک
از آن غم دستها بر سر نهاده
ز دیده سیل طوفان بر گشاده
ز شیرین یاد، بیاندازه میکرد
بدو سوگ برادر تازه میکرد
به آب چشم گفت ای نازنین ماه
ز من چشم بدت بربود ناگاه
گلی بودی که باد از بارت افکند
ندانم بر کدامین خارت افکند
چه افتادت که مهر از ما بریدی
کدامین مهربان بر ما گزیدی؟
چو آهو زین غزالان سیر گشتی
گرفتار کدامین شیر گشتی؟
چو ماه از اخترانِ خود جدایی
نه خورشیدی چنین تنها چرایی؟
کجا سرو تو کز جانم چمن داشت؟
به هر شاخی رگی با جان من داشت
رخت ماهست، تا خود بر که تابد
منش گم کردهام تا خود که یابد
همه شب تا به روز این نوحه میکرد
غمش بر غم فزود و درد بر درد
چو مهر آمد برون از چاه بیژن
شد از نورش جهان را دیده روشن
همه لشگر به خدمت سر نهادند
به نوبتگاهِ فرمان ایستادند
که گر بانو بفرماید به شبگیر
پی شیرین برانیم اسب چون تیر
مهینبانو به رفتن میل ننمود
نه خود رفت و نه کس را نیز فرمود
چو در خواب این بلا را بود دیده
که بودی بازی از دستش پریده
چو حسرت خورد از پرواز آن باز
همان باز آمدی بر دست او باز
بدیشان گفت اگر ما باز گردیم
و گر با آسمان همراز گردیم
نشد ممکن که در هیچ آبخوَردی
بیابیم از پی شبدیز گردی
نشاید شد پی مرغ پریده
نه دنبال شکارِ دامدیده
کبوتر چون پرید، از پس چه نالی؟
که وا برج آید ار باشد حلالی
بلی چندان شکیبم در فراقش
که برقی یابم از نعل براقش
چو زان گمگشته گنج آگاه گردم
دیگر ره با طرب همراه گردم
به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز
سپه چون پاسخ بانو شنیدند
به از فرمانبری کاری ندیدند
وزان سویِ دگر شیرین به شبدیز
جهان را مینوَشت از بهر پرویز
چو سیاره شتابآهنگ میبود
ز ره رفتن به روز و شب نیآسود
قبا در بسته بر شکل غلامان
همی شد دِه به دِه سامان به سامان
نبود ایمن ز دشمن گاه و بیگاه
به کوه و دشت میشد راه و بیراه
رونده کوه را چون باد میراند
به تک در باد را چون کوه میماند
نپوشد بر تو آن افسانه را راز
که در راهی زنی شد جادوییساز
یکی آیینه و شانه درافکند
به افسونی به راهش کرد دربند
فلک این آینه وان شانه را جست
کزین کوه آمد و زان بیشه بر رُست
زنی کاو شانه و آیینه بِفْکنْد
ز سختی شد به کوه و بیشه مانند
شده شیرین در آن راه از بس اندوه
غبارآلود چندین بیشه و کوه
رُخش سیمای کمرختی گرفته
مزاج نازکش سختی گرفته
نشان میجست و میرفت آن دلافروز
چو ماه چارده، شب چارده روز
جنیبت را به یک منزل نمیماند
خبر پرسان خبر پرسان همیراند
تکاور دستبرد از باد میبرد
زمین را دور چرخ از یاد میبرد
سپیدهدم چو دم بر زد سپیدی
سیاهی خواند حرف ناامیدی
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد
فرو شد تا بر آمد یک گل زرد
شتابان کرد شیرین بارگی را
به تلخی داد جان یکبارگی را
پدید آمد چو مینو، مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمهساری
ز شرم آب آن رخشندهخانی
شده در ظلمت، آب زندگانی
ز رنج راه بود اندام خسته
غبار از پای تا سر برنشسته
به گِرد چشمه جولان زد زمانی
دَه اندر دَه ندید از کس نشانی
فرود آمد، به یکسو بارگی بست
ره اندیشه بر نظارگی بست
چو قصد چشمه کرد آن چشمهٔ نور
فلک را آب در چشم آمد از دور
سهیل از شعر شکرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد
پرندی آسمانگون بر میان زد
شد اندر آب و آتش در جهان زد
فلک را کرد کحلیپوش پروین
مُوَصّل کرد نیلوفر به نسرین
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر بر زد آن ماه
تن سیمینش میغلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب
عجب باشد که گل را چشمه شوید
غلط گفتم که گل بر چشمه روید
در آب انداخته از گیسوان شست
نه ماهی بلکه ماه آورده در دست
ز مشک آرایش کافور کرده
ز کافورش جهان کافورخورده
مگر دانسته بود از پیش دیدن
که مهمانی نواَش خواهد رسیدن
در آب چشمهسار آن شکرِ ناب
ز بهر میهمان میساخت جلاب
بخش ۲۳ - پیدا شدن شاپور: برآمد ناگه آن مرغ فسونسازبخش ۲۵ - دیدن خسرو شیرین را در چشمهسار: سخنگوینده، پیرِ پارسیخوان
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو برزد بامدادان خازن چین
به دُرج گوهرین بر قفل زرین
وقتی که در بامداد نگهبان گنج چین بر صندوق زرین قفل طلا زد.
برون آمد ز دُرج آن نقش چینی
شدن را کرده با خود نقش بینی
و آن زیبا نگار چینی از صندوق زرین برون آمد و شدن را با خود نقشبین کرد.
بتان چین به خدمت سر نهادند
بسان سرو بر پای ایستادند
آن زیبایان چینی به خدمتگزاری روز را آغاز کردند و بهسان سرو به خدمت حاضر گشتند.
چو شیرین دید روی مهربانان
به چربی گفت با شیرین زبانان
وقتی که شیرین روی آن نازنینان را دید با مهربانی به آن شیرینسخنان گفت
که بسمالله به صحرا میخرامم
مگر بسمل شود مرغی به دامم
که امروز با نام خدا به صحرا میروم تا شاید مرغی بهدام بیندازم.
بتان از سر سراغج باز کردند
دگرگون خدمتش را ساز کردند
آن زیبارویان از گیسوی خود سراغج را گشودند و خدمتی دیگرگون را شروع کردند. (سراغج گیسوپوش زنان است، و آن کیسهای است بهدرازی سه گز و بر یک سر
آن کلاهی است و آن کلاه، چیزی است که از مروارید و زر دوزند و بر
پیشانی گذارند و گیسوی بافته را در آن کیسه نهند و بر سر دیگرش زنجیری بوده و آن
را بر زیر بغل راست گذرانیده بر کتف چپ اندازند و آنرا با جواهر و طلا مرصع میکردهاند. )
به کردار کلهداران چون نوش
قبا بستند بکرانِ قصبپوش
آنوقت همچون جنگاوران چون عسل، لباس پوشیدند آن دوشیزگان حریرپوش.
که رسمی بود کآن صحرا خرامان
به صید آیند بر رسم غلامان
که رسم بود آن صحرا خرامان و زیبارویان همچون مردان خدمتگزار به صید میرفتند.
همه در گرد شیرین حلقه بستند
چو حالی بر نشست او، بر نشستند
همگی دور شیرین جمع شدند و به محض اینکه شیرین بر اسب نشست آنها نیز سوار اسب شدند.
به صحرایی شدند از صحن ایوان
به سرسبزی چو خضر از آب حیوان
و به صحرایی در آن ناحیه رفتند که همچون خضر زندهدل، سرسبز و خرم بود.
در آن صحرا روان کردند رهوار
و زان صحرا به صحراهای بسیار
اسبهای خود را در آن صحرا تاختند و به صحرایی دیگر رفتند.
شدند آن روضه، حوران دلکَش
به صحرایی چو مینو خرم و خوش
آن حوران دلکش بهشتی به صحرایی خوش همچون باغ بهشت وارد شدند.
زمین از سبزه نزهتگاه آهو
هوا از مشک پُر، خالی ز آهو
زمین آنجا تفریحگاه آهوان بود و هوا پر عطر و عبیر و خوش بود و دور از آلودگی و غبار.
سرانجام اسب را پرواز دادند
عنان خود به مرکب باز دادند
سرانجام تاختند و اسبها را به نهایت تاختن رها کردند.
بت لشگرشکن بر پشت شبدیز
سواری تند بود و مرکبی تیز
شیرین آن بت لشکرشکن بر پشت شبدیز بسیار تند میتاخت و شبدیز تیزپرواز بود.
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاد از آن همتک سواران
وقتی که اسب را به تندی تاخت از آن همسواران جدا شد.
گمان بردند که اسبش سر کشیدهست
ندانستند کاو سر در کشیدهست
آنها فکر کردند که اسب او سرکشی کرده است؛ در حالیکه نمیدانستند که شیرین سرکشی کرده است.
بسی چون سایه دنبالش دویدند
ز سایه در گذر، گَردَش ندیدند
بسیار تند در پی او گشتند و بر سایه او رفتند اما به گرد پای او هم نرسیدند.
به جستن تا به شب دمساز گشتند
به نومیدی هم آخر باز گشتند
تا شب به جستن او همکاری کردند و در آخر ناامید و دستخالی برگشتند.
ز شاه خویش هر یک دور مانده
به تن رنجه، به دل رنجور مانده
همگی از شاه خود جدا گشته و با تنی خسته و دلی غمگین ماندهبودند.
به درگاه مهینبانو شبانگاه
شدند آن اختران بیطلعت ماه
شبهنگام به درگاه و سرای مهینبانو رفتند تنها و بدون شیرین.
به دیده پیش تختش راه رفتند
به تلخی حال شیرین باز گفتند
به اشک چشم پیش تخت او را شستند و با تلخی و غم، آنچه را برای شیرین رخ داده بود به او گفتند.
که سیاره چه شببازی نمودش
تک طیاره چون اندر ربودش
که دست تقدیر چه برای او رقم زد و آن اسب تکتاز چطور سرکشی کرد و او را ربود.
مهینبانو چو بشنید این سخن را
صلا در داد غمهای کهن را
هنگامی که مهینبانو این را شنید با بانگ بلند از غمهای کهن گفت.
فرود آمد ز تخت خویش غمناک
به سر بر خاک و سر هم بر سر خاک
از تخت خود فرود آمد و غمگین بر خاک نشست و بر خاک سر نهاد.
از آن غم دستها بر سر نهاده
ز دیده سیل طوفان بر گشاده
و از آن مصیبت دستها را بر سر نهاده و طوفان اشک از چشمانش بهپا خاست.
ز شیرین یاد، بیاندازه میکرد
بدو سوگ برادر تازه میکرد
بیاندازه برای شیرین دلتنگی و بیقراری کرد و با یاد او، یاد برادر را نیز تازه میکرد ( و از غم هر دو میگفت)
به آب چشم گفت ای نازنین ماه
ز من چشم بدت بربود ناگاه
با ریختن اشک و گریه میگفت که ای ماه نازنین، تو را چشم بد از من گرفت.
گلی بودی که باد از بارت افکند
ندانم بر کدامین خارت افکند
گلی بودی که باد حوادث تو را افکند و نمیدانم دچار کدام رنج و بلا گشتهای.
چه افتادت که مهر از ما بریدی
کدامین مهربان بر ما گزیدی؟
چه شد که ما را تنها گذاشتی؟ کدامین مهربان را بر ما ترجیح دادی؟
چو آهو زین غزالان سیر گشتی
گرفتار کدامین شیر گشتی؟
آیا همچون آهو از این غزالان همنشین سیر شدی؟ گرفتار کدام شیر گشتهای؟
چو ماه از اخترانِ خود جدایی
نه خورشیدی چنین تنها چرایی؟
چون ماه از ستارگان همنشین خود جدا شدی؟ خورشید نیستی که تنها بمانی.
کجا سرو تو کز جانم چمن داشت؟
به هر شاخی رگی با جان من داشت
سرو قامت تو کجاست که جانم را خرم و سرسبز کرده بود؟ سروی که هر شاخهاش با رگی از جان من پیوند داشت.
رخت ماهست، تا خود بر که تابد
منش گم کردهام تا خود که یابد
رخ زیبای تو ماه است، تا اقبال چهکسی باشد و بر که بتابد؛ من آن را گمکردهام تا بخت که باشد و آنرا بیابد.
همه شب تا به روز این نوحه میکرد
غمش بر غم فزود و درد بر درد
تمام شب را تا صبح بهاین نوحه و سوگ بود و هر لحظه غم و درد او بیشتر میشد.
چو مهر آمد برون از چاه بیژن
شد از نورش جهان را دیده روشن
وقتی که خورشید از چاه بیژن بیرون آمد و جهان و دیدهها را با نور خود روشن کرد.
همه لشگر به خدمت سر نهادند
به نوبتگاهِ فرمان ایستادند
همه لشکریان به خدمت آمدند و برای کسب فرمان منتظر شدند.
که گر بانو بفرماید به شبگیر
پی شیرین برانیم اسب چون تیر
که اگر بانو دستور دهد بدون خواب شبانه در پی شیرین اسب بتازیم و همچون تیر برانیم.
مهینبانو به رفتن میل ننمود
نه خود رفت و نه کس را نیز فرمود
مهینبانو تصمیم به رفتن نداشت، نه خود رفت و نه به دیگران دستور و اجازه رفتن داد.
چو در خواب این بلا را بود دیده
که بودی بازی از دستش پریده
هوش مصنوعی: وقتی در خواب به چنین مصیبتی برخوردی، باید بپذیری که این فقط یک بازی است که از دستت رفته است.
چو حسرت خورد از پرواز آن باز
همان باز آمدی بر دست او باز
هوش مصنوعی: وقتی که آن پرنده حسرت پرواز را خورد، دوباره به دست او بازگشت.
بدیشان گفت اگر ما باز گردیم
و گر با آسمان همراز گردیم
هوش مصنوعی: اگر ما دوباره برگردیم و یا اگر با آسمان همطراز شویم.
نشد ممکن که در هیچ آبخوَردی
بیابیم از پی شبدیز گردی
هوش مصنوعی: نتوانستیم در هیچ مکانی که آبخوردن باشد، نشانی از شبدیز، یعنی اسب افسانهای، پیدا کنیم.
نشاید شد پی مرغ پریده
نه دنبال شکارِ دامدیده
هوش مصنوعی: بهتر است به دنبال آن پرندهای که پرواز کرده نرویم، بلکه بر روی شکارهایی که در دام افتادهاند تمرکز کنیم.
کبوتر چون پرید، از پس چه نالی؟
که وا برج آید ار باشد حلالی
هوش مصنوعی: کبوتر وقتی پرواز کرد، از چه چیزی ناله میکند؟ آیا اگر مشکلی نباشد، دلیل خاصی برای شکایت وجود دارد؟
بلی چندان شکیبم در فراقش
که برقی یابم از نعل براقش
هوش مصنوعی: بله، من در دوری او به قدری صبر دارم که به اندازهای قوی شوم که مانند برقی از نعل اسبش بجهیدم.
چو زان گمگشته گنج آگاه گردم
دیگر ره با طرب همراه گردم
هوش مصنوعی: زمانی که از گنجی که گم شده است مطلع شوم، دیگر راهی را در پیش میگیرم که سراسر شادی و خوشی باشد.
به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز
هوش مصنوعی: من ثروتم را به خزانه میسپارم و به خاطر این عمل، خود را بهعنوان کسی که دغدغهی ثروت را دارد، معرفی میکنم.
سپه چون پاسخ بانو شنیدند
به از فرمانبری کاری ندیدند
هوش مصنوعی: وقتی سرداران به پاسخ بانو گوش فرا دادند، فهمیدند که بهتر است از اطاعت دست بکشند و کار دیگری انجام دهند.
وزان سویِ دگر شیرین به شبدیز
جهان را مینوَشت از بهر پرویز
مینوَشت: مینوردید.
چو سیاره شتابآهنگ میبود
ز ره رفتن به روز و شب نیآسود
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به ویژگیهای سیارهای اشاره دارد که با سرعت و شتاب حرکت میکند و هرگز از مسیر روز و شب خود بازنمیایستد. به نوعی، این تصویر بیانگر پایداری و تداوم در حرکت و عدم توقف در چرخه زندگی است.
قبا در بسته بر شکل غلامان
همی شد دِه به دِه سامان به سامان
هوش مصنوعی: کت و لباسی که به تن میکرد، به گونهای بود که شبیه به غلامان میشد و به همین خاطر در بین villages و مناطق مختلف، به سامان و نظم خاصی در میآمد.
نبود ایمن ز دشمن گاه و بیگاه
به کوه و دشت میشد راه و بیراه
هوش مصنوعی: در زمانهای مختلف، انسان هیچگاه از حمله و آسیب دشمنان در امان نیست و در هر زمان ممکن است به مکانهای مختلفی برود، چه راههای مشخص و چه راههای نامشخص.
رونده کوه را چون باد میراند
به تک در باد را چون کوه میماند
رونده کوه: استعاره است به شبدیز. شبدیز را همچون باد میتاخت و در آن تاخت، باد را همچون کوهِ ایستا بجا میگذاشت.
نپوشد بر تو آن افسانه را راز
که در راهی زنی شد جادوییساز
آن افسانه باعث نشود که رازش بر تو پوشیده بماند که زنی شگفتانگیز و بسیار زیبا در راهی (و بیابانی) میگذشت.
یکی آیینه و شانه درافکند
به افسونی به راهش کرد دربند
یک نفر آیینه و شانه را بهافسون و جادو در راه او افکند و راهش را بست.
فلک این آینه وان شانه را جست
کزین کوه آمد و زان بیشه بر رُست
آسمان و روزگار (هم از او آموخت) و از آیینه، کوه را ساخت و از شانه بیشهزار را.
زنی کاو شانه و آیینه بِفْکنْد
ز سختی شد به کوه و بیشه مانند
زنی که شانه و آیینه را دور انداخت در سختی و استقامت، همچون کوه و بیشه شد.
شده شیرین در آن راه از بس اندوه
غبارآلود چندین بیشه و کوه
شیرین در آن راه پر اندوه و رنج، غبار آلود چندین بیشه و کوه شده بود. (ادامه ابیات قبل است یعنی شیرین، آن زن محکم و مقاوم بود)
رُخش سیمای کمرختی گرفته
مزاج نازکش سختی گرفته
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و کمرنگ او حالتی خاص و نرم پیدا کرده و به خاطر نازکی و لطافتش دچار سختی و درد شده است.
نشان میجست و میرفت آن دلافروز
چو ماه چارده، شب چارده روز
هوش مصنوعی: دلربا نشانهایی را جستجو میکرد و به دنبال آن میرفت، مانند ماهی که در شب چهاردهم بر میتابد و در روزهای چهاردهم، درخشش خود را نمایش میدهد.
جنیبت را به یک منزل نمیماند
خبر پرسان خبر پرسان همیراند
هوش مصنوعی: خبر تو نمیتواند در یک مکان ثابت بماند و همواره در جستجوی توست.
تکاور دستبرد از باد میبرد
زمین را دور چرخ از یاد میبرد
هوش مصنوعی: تکاور از بادی که میوزد، میتواند زمین را از حرکت خارج کند و چرخ زمین را از خاطر ببرد.
سپیدهدم چو دم بر زد سپیدی
سیاهی خواند حرف ناامیدی
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح زود فرا میرسد و روشنایی شروع به ظهور میکند، سپیدهدم به سیاهی شب میگوید که سرانجام وقت آن رسیده که برود و نشانههای ناامیدی را به زبان میآورد.
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد
فرو شد تا بر آمد یک گل زرد
هوش مصنوعی: هزاران نرگس از گردشهای دنیا ریشهکن شدند تا اینکه یک گل زرد به وجود آمد.
شتابان کرد شیرین بارگی را
به تلخی داد جان یکبارگی را
هوش مصنوعی: شیرین به طور ناگهانی و سریع، زندگی را به تلخی تبدیل کرد و جانش را یکباره از دست داد.
پدید آمد چو مینو، مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمهساری
هوش مصنوعی: زمانی گل و گیاهان زیبا و خوشرنگی بهوجود آمدند، مانند پرندهای که در دشت پرواز میکند و مانند آب زلالی که از چشمه میجوشد.
ز شرم آب آن رخشندهخانی
شده در ظلمت، آب زندگانی
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و خجالت، آن دختر زیبا در تاریکی زندگیاش پنهان شده است.
ز رنج راه بود اندام خسته
غبار از پای تا سر برنشسته
هوش مصنوعی: از درد و رنج سفر، بدن خسته و کوفته است و غبار از سر تا پایم نشسته است.
به گِرد چشمه جولان زد زمانی
دَه اندر دَه ندید از کس نشانی
گرداگرد چشمه را جولانی زد، تا دوردستها در هر سو کسی آنجا نبود. (دَه اندر دَه یعنی ده میل در ده میل؛ قدما «میل» که یکسوم فرسنگاست را آنمقدار از مسافت تخمین میزدهاند که در زمین هموار بهوضوح دیده شود.)
فرود آمد، به یکسو بارگی بست
ره اندیشه بر نظارگی بست
هوش مصنوعی: او بر زمین فرود آمد و به طرفی رفت و بار گران اندیشهاش را در یکجا گذاشت تا بتواند بر زیباییها و لطافتها تمرکز کند.
چو قصد چشمه کرد آن چشمهٔ نور
فلک را آب در چشم آمد از دور
هوش مصنوعی: وقتی که آن پرتو روشنی به سوی چشمه رفت، آب در چشمان آسمان از دور به نظر رسید.
سهیل از شعر شکرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد
هوش مصنوعی: سهیل به صدای زیبای شعر نابش برخاست و از همسایهاش که شعرش به گردون و آسمان میرسید، متاثر شده و صدایش را بلند کرد.
پرندی آسمانگون بر میان زد
شد اندر آب و آتش در جهان زد
هوش مصنوعی: پرندهای که در آسمان پرواز میکند، ناگهان به زمین فرود آمده و در میان آب و آتش به فعالیت پرداخته است.
فلک را کرد کحلیپوش پروین
مُوَصّل کرد نیلوفر به نسرین
هوش مصنوعی: آسمان را مانند کحل چشم، زیبا و درخشان کرده است و گل نیلوفر را به گل نسرین متصل ساخته است.
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر بر زد آن ماه
هوش مصنوعی: حصار آسمان به رنگ نیل درآمد و این یعنی که در شب، ماه از سمت آسمان نیلی رنگ سر برآورده است.
تن سیمینش میغلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب
هوش مصنوعی: بدن نازکش در آب به آرامی حرکت میکرد، مانند اینکه یک پرنده کوچکی بر روی درختی میچرخد.
عجب باشد که گل را چشمه شوید
غلط گفتم که گل بر چشمه روید
هوش مصنوعی: جالب است که گل را چشمه بشوید، اما درستتر این است که بگوییم گل بر چشمه میروید.
در آب انداخته از گیسوان شست
نه ماهی بلکه ماه آورده در دست
هوش مصنوعی: موهایش را در آب رها کرده است، و نه تنها ماهی را به دست آورده، بلکه ماه را نیز گرفته است.
ز مشک آرایش کافور کرده
ز کافورش جهان کافورخورده
مصرع اول: سپیدی تنش را با مشک و سیاهیِ زلفش آراسته بود. جهان: جهانیان کافورخورده: مجازا یعنی کوتاهدست و ناکام.
مگر دانسته بود از پیش دیدن
که مهمانی نواَش خواهد رسیدن
گویا از پیشدیدن دانستهبود که مهمانی نو برایش خواهد رسید
در آب چشمهسار آن شکرِ ناب
ز بهر میهمان میساخت جلاب
که برای میهمان، با شکر و شیرینی نابش از آب آن چشمهسار شربت گلاب درست میکرد.
حاشیه ها
1397/12/28 16:02
zohresadr
زمین از سبزه نزهت گاه آهو
هوا از مشک پر خالی ز آهو
این بیت را به لحاظ آرایه های ادبی بسیار زیبا یافتم.
مراعات النظیر : سبزه ' آهو - آهو ' مشک - زمین ' هوا
تضاد : پر ' خالی - زمین ' هوا
جناس : آهو (حیوان چهار پا) - آهو (عیب و نقص)