بخش ۲۴ - گریختن شیرین از نزد مهینبانو به مداین
چو برزد بامدادان خازن چین
به دُرج گوهرین بر قفل زرین
برون آمد ز دُرج آن نقش چینی
شدن را کرده با خود نقش بینی
بتان چین به خدمت سر نهادند
بسان سرو بر پای ایستادند
چو شیرین دید روی مهربانان
به چربی گفت با شیرین زبانان
که بسمالله به صحرا میخرامم
مگر بسمل شود مرغی به دامم
بتان از سر سراغج باز کردند
دگرگون خدمتش را ساز کردند
به کردار کلهداران چون نوش
قبا بستند بکرانِ قصبپوش
که رسمی بود کآن صحرا خرامان
به صید آیند بر رسم غلامان
همه در گرد شیرین حلقه بستند
چو حالی بر نشست او، بر نشستند
به صحرایی شدند از صحن ایوان
به سرسبزی چو خضر از آب حیوان
در آن صحرا روان کردند رهوار
و زان صحرا به صحراهای بسیار
شدند آن روضه، حوران دلکَش
به صحرایی چو مینو خرم و خوش
زمین از سبزه نزهتگاه آهو
هوا از مشک پُر، خالی ز آهو
سرانجام اسب را پرواز دادند
عنان خود به مرکب باز دادند
بت لشگرشکن بر پشت شبدیز
سواری تند بود و مرکبی تیز
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاد از آن همتک سواران
گمان بردند که اسبش سر کشیدهست
ندانستند کاو سر در کشیدهست
بسی چون سایه دنبالش دویدند
ز سایه در گذر، گَردَش ندیدند
به جستن تا به شب دمساز گشتند
به نومیدی هم آخر باز گشتند
ز شاه خویش هر یک دور مانده
به تن رنجه، به دل رنجور مانده
به درگاه مهینبانو شبانگاه
شدند آن اختران بیطلعت ماه
به دیده پیش تختش راه رفتند
به تلخی حال شیرین باز گفتند
که سیاره چه شببازی نمودش
تک طیاره چون اندر ربودش
مهینبانو چو بشنید این سخن را
صلا در داد غمهای کهن را
فرود آمد ز تخت خویش غمناک
به سر بر خاک و سر هم بر سر خاک
از آن غم دستها بر سر نهاده
ز دیده سیل طوفان بر گشاده
ز شیرین یاد، بیاندازه میکرد
بدو سوگ برادر تازه میکرد
به آب چشم گفت ای نازنین ماه
ز من چشم بدت بربود ناگاه
گلی بودی که باد از بارت افکند
ندانم بر کدامین خارت افکند
چه افتادت که مهر از ما بریدی
کدامین مهربان بر ما گزیدی؟
چو آهو زین غزالان سیر گشتی
گرفتار کدامین شیر گشتی؟
چو ماه از اخترانِ خود جدایی
نه خورشیدی چنین تنها چرایی؟
کجا سرو تو کز جانم چمن داشت؟
به هر شاخی رگی با جان من داشت
رخت ماهست، تا خود بر که تابد
منش گم کردهام تا خود که یابد
همه شب تا به روز این نوحه میکرد
غمش بر غم فزود و درد بر درد
چو مهر آمد برون از چاه بیژن
شد از نورش جهان را دیده روشن
همه لشگر به خدمت سر نهادند
به نوبتگاهِ فرمان ایستادند
که گر بانو بفرماید به شبگیر
پی شیرین برانیم اسب چون تیر
مهینبانو به رفتن میل ننمود
نه خود رفت و نه کس را نیز فرمود
چو در خواب این بلا را بود دیده
که بودی بازی از دستش پریده
چو حسرت خورد از پرواز آن باز
همان باز آمدی بر دست او باز
بدیشان گفت اگر ما باز گردیم
و گر با آسمان همراز گردیم
نشد ممکن که در هیچ آبخوَردی
بیابیم از پی شبدیز گردی
نشاید شد پی مرغ پریده
نه دنبال شکارِ دامدیده
کبوتر چون پرید، از پس چه نالی؟
که وا برج آید ار باشد حلالی
بلی چندان شکیبم در فراقش
که برقی یابم از نعل براقش
چو زان گمگشته گنج آگاه گردم
دگر ره با طرب همراه گردم
به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز
سپه چون پاسخ بانو شنیدند
به از فرمانبری کاری ندیدند
وزان سویِ دگر شیرین به شبدیز
جهان را مینوَشت از بهر پرویز
چو سیاره شتابآهنگ میبود
ز ره رفتن به روز و شب نیآسود
قبا در بسته بر شکل غلامان
همی شد دِه به دِه سامان به سامان
نبود ایمن ز دشمن گاه و بیگاه
به کوه و دشت میشد راه و بیراه
رونده کوه را چون باد میراند
به تک در باد را چون کوه میماند
نپوشد بر تو آن افسانه را راز
که در راهی زنی شد جادوییساز
یکی آیینه و شانه درافکند
به افسونی به راهش کرد دربند
فلک این آینه وان شانه را جست
کزین کوه آمد و زان بیشه بر رُست
زنی کاو شانه و آیینه بِفْکنْد
ز سختی شد به کوه و بیشه مانند
شده شیرین در آن راه از بس اندوه
غبارآلود چندین بیشه و کوه
رُخش سیمای کمرختی گرفته
مزاج نازکش سختی گرفته
نشان میجست و میرفت آن دلافروز
چو ماه چارده شب، چارده روز
جنیبت را به یک منزل نمیماند
خبر پرسان خبر پرسان همیراند
تکاور دستبرد از باد میبرد
زمین را دور چرخ از یاد میبرد
سپیدهدم چو دم بر زد سپیدی
سیاهی خواند حرف ناامیدی
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد
فرو شد تا بر آمد یک گل زرد
شتابان کرد شیرین بارگی را
به تلخی داد جان یکبارگی را
پدید آمد چو مینو، مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمهساری
ز شرم آب آن رخشندهخانی
شده در ظلمت، آب زندگانی
ز رنج راه بود اندام خسته
غبار از پای تا سر برنشسته
به گِرد چشمه جولان زد زمانی
دَه اندر دَه ندید از کس نشانی
فرود آمد، به یکسو بارگی بست
ره اندیشه بر نظارگی بست
چو قصد چشمه کرد آن چشمهٔ نور
فلک را آب در چشم آمد از دور
سهیل از شعر شکرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد
پرندی آسمانگون بر میان زد
شد اندر آب و آتش در جهان زد
فلک را کرد کحلیپوش پروین
مُوَصّل کرد نیلوفر به نسرین
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر بر زد آن ماه
تن سیمینش میغلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب
عجب باشد که گل را چشمه شوید
غلط گفتم که گل بر چشمه روید
در آب انداخته از گیسوان شست
نه ماهی بلکه ماه آورده در دست
ز مشک آرایش کافور کرده
ز کافورش جهان کافورخورده
مگر دانسته بود از پیش دیدن
که مهمانی نواَش خواهد رسیدن
در آب چشمهسار آن شکرِ ناب
ز بهر میهمان میساخت جلاب
بخش ۲۳ - پیدا شدن شاپور: برآمد ناگه آن مرغ فسونسازبخش ۲۵ - دیدن خسرو شیرین را در چشمهسار: سخنگوینده، پیرِ پارسیخوان
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو برزد بامدادان خازن چین
به دُرج گوهرین بر قفل زرین
وقتی که در بامداد نگهبان گنج چین بر صندوق زرین قفل طلا زد.
برون آمد ز دُرج آن نقش چینی
شدن را کرده با خود نقش بینی
و آن زیبا نگار چینی از صندوق زرین برون آمد و شدن را با خود نقشبین کرد.
بتان چین به خدمت سر نهادند
بسان سرو بر پای ایستادند
آن زیبایان چینی به خدمتگزاری روز را آغاز کردند و بهسان سرو به خدمت حاضر گشتند.
چو شیرین دید روی مهربانان
به چربی گفت با شیرین زبانان
وقتی که شیرین روی آن نازنینان را دید با مهربانی به آن شیرینسخنان گفت
که بسمالله به صحرا میخرامم
مگر بسمل شود مرغی به دامم
که امروز با نام خدا به صحرا میروم تا شاید مرغی بهدام بیندازم.
بتان از سر سراغج باز کردند
دگرگون خدمتش را ساز کردند
آن زیبارویان از گیسوی خود سراغج را گشودند و خدمتی دیگرگون را شروع کردند. (سراغج گیسوپوش زنان است، و آن کیسهای است بهدرازی سه گز و بر یک سر
آن کلاهی است و آن کلاه، چیزی است که از مروارید و زر دوزند و بر
پیشانی گذارند و گیسوی بافته را در آن کیسه نهند و بر سر دیگرش زنجیری بوده و آن
را بر زیر بغل راست گذرانیده بر کتف چپ اندازند و آنرا با جواهر و طلا مرصع میکردهاند. )
به کردار کلهداران چون نوش
قبا بستند بکرانِ قصبپوش
آنوقت همچون جنگاوران چون عسل، لباس پوشیدند آن دوشیزگان حریرپوش.
که رسمی بود کآن صحرا خرامان
به صید آیند بر رسم غلامان
که رسم بود آن صحرا خرامان و زیبارویان همچون مردان خدمتگزار به صید میرفتند.
همه در گرد شیرین حلقه بستند
چو حالی بر نشست او، بر نشستند
همگی دور شیرین جمع شدند و به محض اینکه شیرین بر اسب نشست آنها نیز سوار اسب شدند.
به صحرایی شدند از صحن ایوان
به سرسبزی چو خضر از آب حیوان
و به صحرایی در آن ناحیه رفتند که همچون خضر زندهدل، سرسبز و خرم بود.
در آن صحرا روان کردند رهوار
و زان صحرا به صحراهای بسیار
اسبهای خود را در آن صحرا تاختند و به صحرایی دیگر رفتند.
شدند آن روضه، حوران دلکَش
به صحرایی چو مینو خرم و خوش
آن حوران دلکش بهشتی به صحرایی خوش همچون باغ بهشت وارد شدند.
زمین از سبزه نزهتگاه آهو
هوا از مشک پُر، خالی ز آهو
زمین آنجا تفریحگاه آهوان بود و هوا پر عطر و عبیر و خوش بود و دور از آلودگی و غبار.
سرانجام اسب را پرواز دادند
عنان خود به مرکب باز دادند
سرانجام تاختند و اسبها را به نهایت تاختن رها کردند.
بت لشگرشکن بر پشت شبدیز
سواری تند بود و مرکبی تیز
شیرین آن بت لشکرشکن بر پشت شبدیز بسیار تند میتاخت و شبدیز تیزپرواز بود.
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاد از آن همتک سواران
وقتی که اسب را به تندی تاخت از آن همسواران جدا شد.
گمان بردند که اسبش سر کشیدهست
ندانستند کاو سر در کشیدهست
آنها فکر کردند که اسب او سرکشی کرده است؛ در حالیکه نمیدانستند که شیرین سرکشی کرده است.
بسی چون سایه دنبالش دویدند
ز سایه در گذر، گَردَش ندیدند
بسیار تند و همچون پری در پی او رفتند نه تنها به سایه او نرسیدند حتی به گرد پای او هم نرسیدند.
به جستن تا به شب دمساز گشتند
به نومیدی هم آخر باز گشتند
تا شب به جستن او همکاری کردند و در آخر ناامید و دستخالی برگشتند.
ز شاه خویش هر یک دور مانده
به تن رنجه، به دل رنجور مانده
همگی از شاه خود جدا گشته و با تنی خسته و دلی غمگین ماندهبودند.
به درگاه مهینبانو شبانگاه
شدند آن اختران بیطلعت ماه
شبهنگام به درگاه و سرای مهینبانو رفتند تنها و بدون شیرین.
به دیده پیش تختش راه رفتند
به تلخی حال شیرین باز گفتند
به اشک چشم پیش تخت او را شستند و با تلخی و غم، آنچه را برای شیرین رخ داده بود به او گفتند.
که سیاره چه شببازی نمودش
تک طیاره چون اندر ربودش
که دست تقدیر چه برای او رقم زد و آن اسب تکتاز چطور سرکشی کرد و او را ربود.
مهینبانو چو بشنید این سخن را
صلا در داد غمهای کهن را
هنگامی که مهینبانو این را شنید با بانگ بلند از غمهای کهن گفت.
فرود آمد ز تخت خویش غمناک
به سر بر خاک و سر هم بر سر خاک
از تخت خود فرود آمد و غمگین بر خاک نشست و بر خاک سر نهاد.
از آن غم دستها بر سر نهاده
ز دیده سیل طوفان بر گشاده
و از آن مصیبت دستها را بر سر نهاده و طوفان اشک از چشمانش بهپا خاست.
ز شیرین یاد، بیاندازه میکرد
بدو سوگ برادر تازه میکرد
بیاندازه برای شیرین دلتنگی و بیقراری کرد و با یاد او، یاد برادر را نیز تازه میکرد ( و از غم هر دو میگفت)
به آب چشم گفت ای نازنین ماه
ز من چشم بدت بربود ناگاه
با ریختن اشک و گریه میگفت که ای ماه نازنین، تو را چشم بد از من گرفت.
گلی بودی که باد از بارت افکند
ندانم بر کدامین خارت افکند
گلی بودی که باد حوادث تو را افکند و نمیدانم دچار کدام رنج و بلا گشتهای.
چه افتادت که مهر از ما بریدی
کدامین مهربان بر ما گزیدی؟
چه شد که ما را تنها گذاشتی؟ کدامین مهربان را بر ما ترجیح دادی؟
چو آهو زین غزالان سیر گشتی
گرفتار کدامین شیر گشتی؟
آیا همچون آهو از این غزالان همنشین سیر شدی؟ گرفتار کدام شیر گشتهای؟
چو ماه از اخترانِ خود جدایی
نه خورشیدی چنین تنها چرایی؟
چون ماه از ستارگان همنشین خود جدا شدی؟ خورشید نیستی که تنها بمانی.
کجا سرو تو کز جانم چمن داشت؟
به هر شاخی رگی با جان من داشت
سرو قامت تو کجاست که جانم را خرم و سرسبز کرده بود؟ سروی که هر شاخهاش با رگی از جان من پیوند داشت.
رخت ماهست، تا خود بر که تابد
منش گم کردهام تا خود که یابد
رخ زیبای تو ماه است، تا اقبال چهکسی باشد و بر که بتابد؛ من آن را گمکردهام تا بخت که باشد و آنرا بیابد.
همه شب تا به روز این نوحه میکرد
غمش بر غم فزود و درد بر درد
تمام شب را تا صبح بهاین نوحه و سوگ بود و هر لحظه غم و درد او بیشتر میشد.
چو مهر آمد برون از چاه بیژن
شد از نورش جهان را دیده روشن
وقتی که خورشید از چاه بیژن بیرون آمد و جهان و دیدهها را با نور خود روشن کرد.
همه لشگر به خدمت سر نهادند
به نوبتگاهِ فرمان ایستادند
همه لشکریان به خدمت آمدند و برای کسب فرمان منتظر شدند.
که گر بانو بفرماید به شبگیر
پی شیرین برانیم اسب چون تیر
که اگر بانو دستور دهد بدون خواب شبانه در پی شیرین اسب بتازیم و همچون تیر برانیم.
مهینبانو به رفتن میل ننمود
نه خود رفت و نه کس را نیز فرمود
مهینبانو تصمیم به رفتن نداشت، نه خود رفت و نه به دیگران دستور و اجازه رفتن داد.
چو در خواب این بلا را بود دیده
که بودی بازی از دستش پریده
زیرا این حادثه را در خواب دیده بود که باز (شاهین) شاهی از دست او پریده بود.
چو حسرت خورد از پرواز آن باز
همان باز آمدی بر دست او باز
و وقتی از رفتن آن شاهین افسوس خورده بود دوباره شاهین به دستش برگشتهبود.
بدیشان گفت اگر ما باز گردیم
و گر با آسمان همراز گردیم
مهینبانو به آنها گفت که اگر جستجو کنیم و حتی با آسمان در این جستجو شریک شویم
نشد ممکن که در هیچ آبخوَردی
بیابیم از پی شبدیز گردی
ممکن نیست که بتوانیم در آبخوردی به شبدیز برسیم.
نشاید شد پی مرغ پریده
نه دنبال شکارِ دامدیده
بهتر است به دنبال پرنده پریده و شکار دامدریده نرویم.
کبوتر چون پرید، از پس چه نالی؟
که وا برج آید ار باشد حلالی
وقتی کبوتر برود چرا غم بخوری؟ که اگر کبوتر حلالی باشد وا برج آید
بلی چندان شکیبم در فراقش
که برقی یابم از نعل براقش
آنقدر صبر میکنم تا از نعل اسب او درخششی ببینم.
چو زان گمگشته گنج آگاه گردم
دگر ره با طرب همراه گردم
وقتی که از آن گمگشته خبری به من برسد آنوقت دوباره شادمان خواهم شد.
به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز
آن گنج را دوباره به گنجینه میسپارم و به شکرانه آن، گنج و مال خواهم بخشید.
سپه چون پاسخ بانو شنیدند
به از فرمانبری کاری ندیدند
وقتی که سپاهیان حرفهای مهینبانو را شنیدند بهتر از اطاعت چارهای ندیدند.
وزان سویِ دگر شیرین به شبدیز
جهان را مینوَشت از بهر پرویز
مینوَشت: مینوردید.
چو سیاره شتابآهنگ میبود
ز ره رفتن به روز و شب نیآسود
همچون سیاره در شتاب بود و شبانهروز و بیوقفه در رفتن بود.
قبا در بسته بر شکل غلامان
همی شد دِه به دِه سامان به سامان
لباسهایی شبیه مردان خدمت پوشیده بود و ده به ده و ولایت به ولایت میپیمود.
نبود ایمن ز دشمن گاه و بیگاه
به کوه و دشت میشد راه و بیراه
گاهی خطر دشمن هم وجود داشت پس زمانهایی از بیراهه و از راه کوه و دشت میرفت.
رونده کوه را چون باد میراند
به تک در باد را چون کوه میماند
رونده کوه: استعاره است به شبدیز. شبدیز را همچون باد میتاخت و در آن تاخت، باد را همچون کوهِ ایستا بجا میگذاشت.
نپوشد بر تو آن افسانه را راز
که در راهی زنی شد جادوییساز
آن افسانه باعث نشود که رازش بر تو پوشیده بماند که زنی شگفتانگیز و بسیار زیبا در راهی (و بیابانی) میگذشت.
یکی آیینه و شانه درافکند
به افسونی به راهش کرد دربند
یک نفر آیینه و شانه را بهافسون و جادو در راه او افکند و راهش را بست.
فلک این آینه وان شانه را جست
کزین کوه آمد و زان بیشه بر رُست
آسمان و روزگار (هم از او آموخت) و از آیینه، کوه را ساخت و از شانه بیشهزار را.
زنی کاو شانه و آیینه بِفْکنْد
ز سختی شد به کوه و بیشه مانند
زنی که شانه و آیینه را دور انداخت در سختی و استقامت، همچون کوه و بیشه شد.
شده شیرین در آن راه از بس اندوه
غبارآلود چندین بیشه و کوه
شیرین در آن راه پر اندوه و رنج، غبار آلود چندین بیشه و کوه شده بود. (ادامه ابیات قبل است یعنی شیرین، آن زن محکم و مقاوم بود)
رُخش سیمای کمرختی گرفته
مزاج نازکش سختی گرفته
چهره او لاغر شده بود و مزاج نازکطبع او در سختی بود.
نشان میجست و میرفت آن دلافروز
چو ماه چارده شب، چارده روز
راه را میجُست و آن دلربا و ماه شب چارده به مدت چارده روز در سفر بود.
جنیبت را به یک منزل نمیماند
خبر پرسان خبر پرسان همیراند
در هیچ منزلی توقف نکرد و با پرسیدن نشانی یکسره میتاخت.
تکاور دستبرد از باد میبرد
زمین را دور چرخ از یاد میبرد
تکاور تیز و سریع او از باد هم سریعتر بود و زمین هم از دیدن سرعت حرکتش حرکت فلک را از یاد برده بود.
سپیدهدم چو دم بر زد سپیدی
سیاهی خواند حرف ناامیدی
وقتی که سپیدهدم روشنی را آغاز کرد و سیاهی شب ناامید شد.
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد
فرو شد تا بر آمد یک گل زرد
و ستارگان از آسمان ناپدید شدند و گل زرد خورشید شکفت.
شتابان کرد شیرین بارگی را
به تلخی داد جان یکبارگی را
شیرین اسبش را شتابان راند و تا جایی که توانست رنج کشید و تاخت.
پدید آمد چو مینو، مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمهساری
دشتی خرم همچون بهشت پدیدار گشت که چشمهای زلال همچون آب حیات در آن بود.
ز شرم آب آن رخشندهخانی
شده در ظلمت، آب زندگانی
که چشمه حیات از شرم زلالی آب آن چشمه، در ظلمت رفته بود (خان: چشمه)
ز رنج راه بود اندام خسته
غبار از پای تا سر برنشسته
از رنج سفر کوفته و خسته بود و از پای تا سر او را غبار گرفته بود.
به گِرد چشمه جولان زد زمانی
دَه اندر دَه ندید از کس نشانی
گرداگرد چشمه را جولانی زد، تا دوردستها در هر سو کسی آنجا نبود. (دَه اندر دَه یعنی ده میل در ده میل؛ قدما «میل» که یکسوم فرسنگاست را آنمقدار از مسافت تخمین میزدهاند که در زمین هموار بهوضوح دیده شود.)
فرود آمد، به یکسو بارگی بست
ره اندیشه بر نظارگی بست
از اسب فرود آمد و اسبش را در گوشهای بست و ره اندیشه بر نظارگی بست
چو قصد چشمه کرد آن چشمهٔ نور
فلک را آب در چشم آمد از دور
وقتی که (برای آبتنی) بسوی چشمه رفت فلک ذوقزده شد.
سهیل از شعر شکرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد
تن درخشان همچون ستاره سهیل را از پیراهن سپید خود بهدر آورد و ستاره درخشان شعری با دیدن او آه حسرت کشید! (شعر یا شعار بهمعنی جامهزیرین است و شکرگون یعنی سپیدرنگ. نفیر در اینجا یعنی آه و فغان)
پرندی آسمانگون بر میان زد
شد اندر آب و آتش در جهان زد
پرندی آبیرنگ بر کمر بست و وارد آب شد (و با این صحنه زیبا) جهان، آتش (شوق و هیجان) گرفت.
فلک را کرد کحلیپوش پروین
مُوَصّل کرد نیلوفر به نسرین
هوش مصنوعی: آسمان را مانند کحل چشم، زیبا و درخشان کرده است و گل نیلوفر را به گل نسرین متصل ساخته است.
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر بر زد آن ماه
حصار او آب برکه شد همچون ماه که از آسمان نیلگون سر زند.
تن سیمینش میغلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب
تن سیمگون او در آب تیرهگون میغلطید همچون قاقمی بر روی سنجاب.
عجب باشد که گل را چشمه شوید
غلط گفتم که گل بر چشمه روید
عجیب است که آب چشمه، گُل را بشوید (یعنی تن پاک همچون گل او را) اشتباه گفتم؛ بلکه گل بر چشمه میروید.
در آب انداخته از گیسوان شست
نه ماهی بلکه ماه آورده در دست
گیسوی او همچون (تور ماهیگیری) بر آب افکنده شد نه تنها ماهیها را بلکه ماه را هم صید کرد!
ز مشک آرایش کافور کرده
ز کافورش جهان کافورخورده
مصرع اول: سپیدی تنش را با مشک و سیاهیِ زلفش آراسته بود. جهان: جهانیان کافورخورده: مجازا یعنی کوتاهدست و ناکام.
مگر دانسته بود از پیش دیدن
که مهمانی نواَش خواهد رسیدن
گویا از پیشدیدن دانستهبود که مهمانی نو برایش خواهد رسید
در آب چشمهسار آن شکرِ ناب
ز بهر میهمان میساخت جلاب
که برای میهمان، با شکر و شیرینی نابش از آب آن چشمهسار شربت گلاب درست میکرد.
حاشیه ها
1397/12/28 16:02
zohresadr
زمین از سبزه نزهت گاه آهو
هوا از مشک پر خالی ز آهو
این بیت را به لحاظ آرایه های ادبی بسیار زیبا یافتم.
مراعات النظیر : سبزه ' آهو - آهو ' مشک - زمین ' هوا
تضاد : پر ' خالی - زمین ' هوا
جناس : آهو (حیوان چهار پا) - آهو (عیب و نقص)
1404/04/15 18:07
افسانه چراغی
سراغُج یعنی سرپوش
1404/05/19 12:08
سوره صادقی
سهیل در اینجا آیا میتواند منظور سنجاق سر باشد که از مویش باز میکند و موها را افشان میکند؟
شعری گردون منظور ستاره شعری است آیا؟ از درخشانی و زیبایی موهای شیرین ستاره درخشان آسمان در ناله درآمد؟ ولی تا جاییکه میدانیم هنوز روز است و شب نشده؟
من کمی جستجو کردم و بیش از این توضیحی نیافتم. دوستان نظری اگر دارند در معنی بیت؟