گنجور

بخش ۲۳ - پیدا شدن شاپور

برآمد ناگه آن مرغ فسون‌ساز
به آیین مغان بنمود پرواز
چو شیرین دید در سیمای شاپور
نشان آشنایی دادش از دور
به شاپور، آن ظن او را بد نیفتاد
رقم زد گر چه بر کاغذ نیفتاد
اشارت کرد کآن مغ را بخوانید
وزین در قصه‌ای با او برانید
مگر داند که این صورت چه نام است؟
چه آیین دارد و جایش کدام است؟
پرستاران به رفتن راه رفتند
به کهبد حال صورت باز گفتند
فسونی زیر لب می‌خواند شاپور
چو نزدیکی که از کاری بُود دور
چو پای صید را در دام خود دید
در آن جنبش، صلاح، آرام خود دید
به پاسخ گفت کاین دُر سفتنی نیست
و گر هست از سر پا گفتنی نیست
پرستاران برِ شیرین دویدند
بگفتند آن چه از کهبد شنیدند
چو شیرین این سخن زیشان نیوشید
ز گرمی در جگر خونش بجوشید
روانه شد چو سیمین‌کوه در حال
در افکنده به کوه آوازِ خلخال
برِ شاپور شد بی‌صبر و سامان
به قامت چون سهی‌سرویِ خرامان
بر و بازو چو بلورین حصاری
سر و گیسو چو مشگین نوبهاری
کمندی کرده گیسوش از تنِ خویش
فکنده در کجا؟ در گردن خویش
ز شیرین‌کاریِ آن نقشِ جماش
فرو بسته زبان و دستِ نقاش
رخ چون لعبتش در دل‌نوازی
به لعبت‌بازِ خود می‌کرد بازی
دلش را برده بود آن هندوی چست
به ترکی رخت هندو را همی جست
ز هندو جستنِ آن تُرک‌تازش
همه ترکان شده هندوی نازش
نقاب از گوش گوهرکش گشاده
چو گوهر گوش بر دریا نهاده
لبی و صد نمک چشمی و صد ناز
به رسم کهبدان در دادش آواز
که با من یک زمان چشم آشنا باش
مکن بیگانگی یک دم مرا باش
چو آن نیرنگ‌ساز آواز بشنید
درنگ آوردن آن جا مصلحت دید
زبان‌دان، مرد را زان نرگسِ مست
زبانی ماند و آن دیگر شد از دست
ثناهای پری‌رخ بر زبان راند
پری بنشست و او را نیز بنشاند
بپرسیدش که چونی؟ وز کجایی؟
که بینم در تو رنگ آشنایی
جوابش داد مرد کار دیده
که هستم نیک و بد بسیار دیده
خدای از هر نشیب و هر فرازی
نپوشیده است بر من هیچ رازی
ز حد باختر تا بوم خاور
جهان را گشته‌ام کشور به کشور
زمین بگذار کز مه تا به ماهی
خبر دارم ز هر معنی که خواهی
چو شیرین یافت آن گستاخ‌رویی
بدو گفتا در این صورت چه گویی؟
به پاسخ گفت رنگ‌آمیز شاپور
که باد از روی خوبت چشم بد دور
حکایت‌های این صورت دراز است
وزین صورت مرا در پرده راز است
یکایک هر چه می‌دانم سر و پای
بگویم با تو گر خالی بود جای
بفرمود آن صنم تا آن بتی چند
بنات‌ُالنعش‌وار از هم پراکند
چو خالی دید میدان آن سخندان
درافکند از سخن گویی به میدان
که هست این صورت‌ِ پاکیزه‌پیکر
نشان آفتابِ هفت کشور
سکندر موکبی دارا سواری
ز دارا و سکندر یادگاری
به خوبیش، آسمان خورشید خوانده
زمین را تخمی از جمشید مانده
شهنشه خسروِ پرویز کامروز
شهنشاهی بدو گشته‌ست پیروز
وزین شیوه سخن‌هایی برانگیخت
که از جان‌پروری با جان درآمیخت
سخن می‌گفت و شیرین هوش داده
بدان گفتار، شیرین گوش داده
به هر نکته فرو می‌شد زمانی
دگر ره باز می‌جستش نشانی
سخن را زیر پرده رنگ می‌داد
جگر می‌خورد و لعل از سنگ می‌داد
ازو شاپور دیگر راز ننهفت
سخن را آشکارا کرد و پس گفت
پری‌رویا! نهان می‌داری اسرار‌
سخن در شیشه می‌گویی پری‌وار‌!
چرا چون گل زنی در پوست خنده‌؟
سخن باید چو شکر پوست کنده
چو می‌خواهی که یابی روی درمان
مکن درد از طبیب خویش پنهان
بت زنجیر موی از گفتن او
برآشفت ای خوشا آشفتن او
ولی چون عشق دامن‌گیر بودش
دگر بار از ره عذر آزمودش
حریفی جنس دید و خانه خالی
طبق‌پوش از طبق برداشت حالی
به گستاخی بر شاپور بنشست
در تُنگِ شکر را مُهر بشکست
که ای کهبد به حق کردگارت
که ایمن کن مرا در زینهارت
به حکم آن که بس شوریده‌کار‌م
چو زلف خود دلی شوریده دارم
در این صورت بدان‌سان مِهر بستم
که گویی روز و شب صورت پرستم
به کار آی اندرین کارم به یک چیز
که روزی من به کار آیم تو را نیز
چو من در گوش تو پرداختم راز
تو نیز ار نکته‌ای داری در انداز
فسون‌گر در حدیث چاره‌جویی
فسونی به ندید از راست‌گویی
چو یاره دست‌بوسی رایش افتاد
چو خلخال زر اندر پایش افتاد
به صد سوگند گفت ای شمع یاران
سزای تخت و فخر تاجداران
ز شب بدخواه تو تاریک دین‌تر
ز ماه نو دلت باریک بین‌تر
به حق آن که در زنهار اویم
که چون زنهار دادی راست گویم
من آن صورت‌گرم کز نقش پرگار
ز خسرو کردم این صورت نمودار
هر آن صورت که صورت‌گر نگارد
نشان دارد ولیکن جان ندارد
مرا صورت‌گری آموخته‌ستند
قبای جان دگر جا دوخته‌ستند
چو تو بر صورت خسرو چنینی
ببین تا چون بود کاو را ببینی!
جهانی بینی از نور آفریده
جهان نادیده اما نور دیده
شگرفی، چابکی، چستی، دلیری
به مهر، آهو‌، به کینه، تند شیری
گلی بی‌آفتِ باد خزانی
بهاری تازه بر شاخ جوانی
هنوزش گرد گل نارسته شمشاد
ز سوسن سرو او چون سوسن آزاد
هنوزش پرّ یغلق در عقاب است
هنوزش برگ نیلوفر در آب است
هنوزش آفتاب از ابر پاک است
ز ابر و آفتاب او را چه باک است؟
به یک بوی از ارم صد در گشاده
به دو رخ ماه را دو رخ نهاده
بر ادهم زین نهد رستم نهاد است
به می خوردن نشیند کیقباد است
شبی کاو گنج بخشی را دهد داد
کلاهِ گنجِ قارون را برَد باد
سخن گوید، دُر از مرجان برآرد
زند شمشیر، شیر از جان برآرد
چو در جنبد رکاب قطب‌وارش
عنان‌دزدی کند باد از غبارش
نسب گویی؟ به نام ایزد ز جمشید
حسب پرسی؟ به حمدالله چو خورشید
جهان با موکبش ره تنگ دارد
علَم بالای هفت اورنگ دارد
چو زر بخشد، شتر باید به فرسنگ
چو وقتِ آهن آید وای بر سنگ
چو دارد دشنهٔ پولاد را پاس
بسنباند زره ور باشد الماس
چو باشد نوبت شمشیربازی
خطیبان را دهد شمشیر غازی
قدم‌گاهش زمین را خسته دارد
شتابش چرخ را آهسته دارد
فلک با او به میدان کنْد‌شمشیر
به گشتن نیز گه بالا و گه زیر
جمالش را که بزم‌آرا‌ی عید است
هنر اصلی و زیبایی مزید است
به اقبالش، دل، استقبال دارد
چو هست اقبال کار اقبال دارد
بدین فرّ و جمال، آن عالم‌افروز
هوای عشق تو دارد شب و روز
خیالت را شبی در خواب دیده‌ست
از آن شب عقل و هوش از وی رمیده‌ست
نه می نوشد نه با کس جام گیرد
نه شب خسبد نه روز آرام گیرد
به جز شیرین نخواهد هم‌نفس را
بدین تلخی مبادا عیش کس را
مرا قاصد بدین خدمت فرستاد
تو دانی نیک و بد کردم تو را یاد
از این دَر گونه‌گونه دُر همی سفت
سخن چندان که می‌دانست می‌گفت
وز آن شیرین‌سخن، شیرینِ مدهوش
همی خورد آن سخن‌ها خوش‌تر از نوش
بدان آمد که صد بار افتد از پای
به صنعت خویشتن می‌داشت بر جای
زمانی بود و گفت ای مرد هشیار
چه می‌دانی کنون تدبیر این کار؟
بدو شاپور گفت ای رشکِ خورشید
دلت آسوده باد و عمر جاوید
صواب آن شد که نگشایی به کس راز
کنی فردا سوی نخجیر پرواز
چو مردان برنشین بر پشت شبدیز
به نخجیر آی و از نخجیر بگریز
نه خواهد کس تو را دامن کشیدن
نه در شبدیز شب‌رنگی رسیدن
تو چون سیاره می‌شو میل در میل
من آیم گر توانم خود به تعجیل
یکی انگشتری از دست خسرو
بدو بسپرد که این بر گیر و می‌رو
اگر در راه بینی شاه نو را
به شاه نو نمای این ماه نو را
سمندش را به زرین‌نعل یابی
ز سر تا پا لباسش لعل یابی
کله لعل و قبا لعل و کمر لعل
رخش هم لعل بینی لعل در لعل
و گرنه از مداین راه می‌پرس
ره مشگوی شاهنشاه می‌پرس
چو ره یابی به اقصای مداین
روان بینی خزاین بر خزاین
ملک را هست مشگویی چو فرخار
در آن مشگو کنیزانند بسیار
بدان مشگوی مشک‌آگین فرود آی
کنیزان را نگین شاه بنمای
در آن گلشن چو سرو آزاد می‌باش
چو شاخ میوهٔ تر شاد می‌باش
تماشای جمال شاه می‌کن
مرادت را حساب آن گاه می‌کن
و گر من با توام چون سایه با تاج
بدین اندرز رایت نیست محتاج
چو از گفتن فراغت یافت شاپور
دمش در مه گرفت و حیله در حور
از آن جا رفت جان و دل پر امّید
بماند آن ماه را تنها چو خورشید
دویدند آن شگرفان سوی شیرین
بنات‌النعش را کردند پروین
بفرمود اختران را ماه تابان
کز آن منزل شوند آن شب شتابان
به نعل تازیان‌ِ کوه‌پیکر
کنند آن کوه را چون کان گوهر
روان کردند مهد آن دل‌نوازان
چو مه تابان و چو خورشید تازان
سخن‌گویان سخن‌گویان همه راه
به سر بردند ره را تا وطن گاه
از آن رفتن بر آسودند یک چند
دل شیرین فرو مانده در آن بند
شبی کز شب جهان پر دود کردند
جهان را دیده خواب‌آلود کردند
پرند سبز بر خورشید بستند
گلی را در میان بید بستند
به بانو گفت شیرین کای جهان‌گیر
برون خواهم شدن فردا به نخجیر
یکی فردا بفرما ای خداوند
که تا شبدیز را بگشایم از بند
بر او بنشینم و صحرا نوردم
شبانگه سوی خدمت باز گردم
مهین‌بانو جوابش داد کای ماه
به جای مرکبی صد ملک در خواه
به حکمِ آن که این شب‌رنگ شبدیز
به گاه پویه بس تند است و بس تیز
چو رعد تند باشد در غریدن
چو باد تیز باشد در وزیدن
مبادا کز سر تندی و تیزی
کند در زیر آب آتش ستیزی
و گر بر وی نشستن ناگزیر است
نه شب زیباتر از بدر منیر است
لگام پهلوانی بر سرش کن
به زیر خود ریاضت‌پرورَش کن
رخ‌ِ گل‌چهره چون گل‌برگ بشگفت
زمین بوسید و خدمت کرد و خوش خفت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برآمد ناگه آن مرغ فسون‌ساز
به آیین مغان بنمود پرواز
آن فسو‌نگر همچون پرندگان و به روش مغان پرواز نمود و مسیری را پیمود.
چو شیرین دید در سیمای شاپور
نشان آشنایی دادش از دور
وقتی شیرین، چهره شاپور را دید، از دور احساس کرد که او را دیده می‌شناسد و آشنا به‌نظر می‌آمد.
به شاپور، آن ظن او را بد نیفتاد
رقم زد گر چه بر کاغذ نیفتاد
به شاپور گمان بد نبرد و رقم زد اگر چه بر کاغذ نیفتاد
اشارت کرد کآن مغ را بخوانید
وزین در قصه‌ای با او برانید
به کنیزان اشاره کرد که آن مغ را به‌نزد من بخوانید و در این‌باره (درباره صورت و پرتره) از او بپرسید.
مگر داند که این صورت چه نام است؟
چه آیین دارد و جایش کدام است؟
شاید می‌داند که نقاشی از چهره کیست؟ و آیین او چیست و اهل کجاست؟
پرستاران به رفتن راه رفتند
به کهبد حال صورت باز گفتند
کنیزان به رفتن راه گشودند و از کهبد‌، درباره نقاشی پرسیدند. 
فسونی زیر لب می‌خواند شاپور
چو نزدیکی که از کاری بُود دور
هوش مصنوعی: شاپور در زیرلب صحبت می‌کند و با نگاهی به گذشته، حس می‌کند که از یک کار مهم فاصله گرفته است.
چو پای صید را در دام خود دید
در آن جنبش، صلاح، آرام خود دید
هوش مصنوعی: وقتی شکار پایش را در دام مشاهده کرد، در همان حرکت آرامش خودش را یافت.
به پاسخ گفت کاین دُر سفتنی نیست
و گر هست از سر پا گفتنی نیست
پاسخ داد‌: این سخن دُری ارزشمند است به‌راحتی سفتنی و به گوش آوردنی نیست اگر هم گفته شود از جنس حرف‌های سر‌پا‌گفتنی نیست (و باید در خلوت گفته شود.)
پرستاران برِ شیرین دویدند
بگفتند آن چه از کهبد شنیدند
هوش مصنوعی: پرستاران به سمت شیرین شتافتند و گفتند آنچه را که از کهبد شنیده بودند.
چو شیرین این سخن زیشان نیوشید
ز گرمی در جگر خونش بجوشید
هوش مصنوعی: وقتی که شیرین این کلام را از آن‌ها شنید، از شدت احساس، خونش در دلش به جوش آمد.
روانه شد چو سیمین‌کوه در حال
در افکنده به کوه آوازِ خلخال
خلخال‌، زیور یا حلقه‌‌هایی است از طلا یا نقره  که زنان به مچ پای خود می‌اندازند و هنگام راه رفتن صدا می‌دهد.
برِ شاپور شد بی‌صبر و سامان
به قامت چون سهی‌سرویِ خرامان
هوش مصنوعی: شخصی به زیبایی و نازکی مانند سرو قد راست، به سمت شاپور می‌رود و در این راه انتظار و شوق زیادی دارد.
بر و بازو چو بلورین حصاری
سر و گیسو چو مشگین نوبهاری
هوش مصنوعی: دست و بازوها همچون حصاری از بلور زیبا هستند و موها و چهره مانند عطر دل‌انگیز بهاری به نظر می‌رسند.
کمندی کرده گیسوش از تنِ خویش
فکنده در کجا؟ در گردن خویش
هوش مصنوعی: او با موهایش کمند (طناب) بسته و آن را از سرش رها کرده است. این کمند اکنون در گردن خودش افتاده.
ز شیرین‌کاریِ آن نقشِ جماش
فرو بسته زبان و دستِ نقاش
هوش مصنوعی: به خاطر مهارت و زیبایی هنری آن تصویر، زبان و دستان نقاش با شگفتی و سکوت مانده است.
رخ چون لعبتش در دل‌نوازی
به لعبت‌بازِ خود می‌کرد بازی
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند عروسک است و با لطافت و ظرافتی که دارد، همچون یک بازیگر، توجه و دلربایی می‌کند.
دلش را برده بود آن هندوی چست
به ترکی رخت هندو را همی جست
هوش مصنوعی: او آن دلبر هنرمند هندی، دلش را به تسخیر خود درآورده بود و به دنبال لباس هندی او می‌گشت.
ز هندو جستنِ آن تُرک‌تازش
همه ترکان شده هندوی نازش
هوش مصنوعی: از وقتی که آن ترک شجاع به دنبال هندوها رفت، همه ترک‌ها به نوعی شبیه هندوهای ناز و زیبا شده‌اند.
نقاب از گوش گوهرکش گشاده
چو گوهر گوش بر دریا نهاده
هوش مصنوعی: وقتی که نقاب از چهره‌ی ارزشمند کنار زده می‌شود، مانند این است که جواهر در گوش‌ها به دریا سپرده شده است.
لبی و صد نمک چشمی و صد ناز
به رسم کهبدان در دادش آواز
هوش مصنوعی: لبی با ناز و زیبایی خاص و چشمی با هزاران جاذبه، مانند کسی که در قصر شاهانه نمایش می‌گذارد، در لحظه‌ای آواز خواند.
که با من یک زمان چشم آشنا باش
مکن بیگانگی یک دم مرا باش
هوش مصنوعی: لطفاً برای یک لحظه هم که شده، با من آشنا باش و از بیگانگی پرهیز کن.
چو آن نیرنگ‌ساز آواز بشنید
درنگ آوردن آن جا مصلحت دید
هوش مصنوعی: وقتی نیرنگ‌ساز صدای او را شنید، لحظه‌ای درنگ کرد و تشخیص داد که توقف در آنجا به نفع اوست.
زبان‌دان، مرد را زان نرگسِ مست
زبانی ماند و آن دیگر شد از دست
(او با آن ) سخن‌وری وقتی چشم مستش را دید لال شد و از زبان‌دانی فقط زبان برایش ماند.
ثناهای پری‌رخ بر زبان راند
پری بنشست و او را نیز بنشاند
هوش مصنوعی: به زیبایی‌های چهره‌ی معشوق، ستایش‌هایی بر زبان جاری شد و وقتی پری که بر آن‌جا نشسته بود، به سخنان او گوش داد، او را نیز تحت تأثیر قرار داد و باعث شد که خود نیز خاموش بماند.
بپرسیدش که چونی؟ وز کجایی؟
که بینم در تو رنگ آشنایی
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که حالت چه طور است و از کجا آمده‌ای؟ تا ببینند که آیا در تو نشانه‌ای از آشنایی وجود دارد یا نه.
جوابش داد مرد کار دیده
که هستم نیک و بد بسیار دیده
هوش مصنوعی: مردی که تجربه‌های زیادی از خوبی‌ها و بدی‌ها دارد، به او پاسخ داد.
خدای از هر نشیب و هر فرازی
نپوشیده است بر من هیچ رازی
هوش مصنوعی: خداوند هیچ رازی از من پنهان نکرده و در هر وضعیت و حالتی، همه چیز را برایم روشن ساخته است.
ز حد باختر تا بوم خاور
جهان را گشته‌ام کشور به کشور
هوش مصنوعی: من از دورترین نقطه باختری تا شرق جهان را سفر کرده‌ام و هر سرزمین را به دقت بررسی کرده‌ام.
زمین بگذار کز مه تا به ماهی
خبر دارم ز هر معنی که خواهی
هوش مصنوعی: زمین را رها کن و از مه فراتر برو، زیرا من از هر مفهومی که بخواهی خبر دارم.
چو شیرین یافت آن گستاخ‌رویی
بدو گفتا در این صورت چه گویی؟
هوش مصنوعی: وقتی آن جوان جسور شیرین را دید، از او پرسید که نظرش در مورد این زیبایی چیست.
به پاسخ گفت رنگ‌آمیز شاپور
که باد از روی خوبت چشم بد دور
هوش مصنوعی: رنگ‌آمیز شاپور پاسخ داد که باد از روی زیبایی‌ات چشم بد را دور می‌کند.
حکایت‌های این صورت دراز است
وزین صورت مرا در پرده راز است
هوش مصنوعی: داستان‌های این چهره بسیار طولانی است و در دل این چهره، رازهایی نهفته است.
یکایک هر چه می‌دانم سر و پای
بگویم با تو گر خالی بود جای
هوش مصنوعی: هر آنچه که می‌دانم، به تفصیل با تو در میان می‌گذارم، حتی اگر در دل گفتگوی ما، چیزی کم باشد.
بفرمود آن صنم تا آن بتی چند
بنات‌ُالنعش‌وار از هم پراکند
بنات‌ُالنعش‌: صورتی فلکی و هفت‌ستاره است که پراکنده‌اند. برعکس هفت‌ستارهٔ صورت فلکی پروین که جمعند. در ابیات بعد، وقتی آن زیبارویان گرد شیرین جمع می‌شوند به پروین تشبیه می‌شوند.
چو خالی دید میدان آن سخندان
درافکند از سخن گویی به میدان
هوش مصنوعی: وقتی آن سخنور مشاهده کرد که میدان خالی است، تصمیم گرفت که با سخنرانی خود به میدان بیاید و آن را پر کند.
که هست این صورت‌ِ پاکیزه‌پیکر
نشان آفتابِ هفت کشور
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و پاکی موجودی اشاره دارد که نمادی از نور و روشنی است و می‌تواند نمایانگر قدرت و عظمت هفت کشور باشد. در واقع، آن موجود به شکلی تجلی امامتی و درخشندگی به نمایش گذاشته است که همواره در نظرها جلب توجه می‌کند.
سکندر موکبی دارا سواری
ز دارا و سکندر یادگاری
هوش مصنوعی: سکندر یک لشکر و قدرت عظیم دارد که از پیشینه و ثروت به دست آمده است و به همین خاطر، او را به یادگار می‌آوریم.
به خوبیش، آسمان خورشید خوانده
زمین را تخمی از جمشید مانده
هوش مصنوعی: به خاطر خوبی او، آسمان او را خورشید نامیده و زمین نیز یادگاری از جمشید را در خود دارد.
شهنشه خسروِ پرویز کامروز
شهنشاهی بدو گشته‌ست پیروز
هوش مصنوعی: شاه بزرگ، خسرو پرویز، امروز به مقام سلطنت دست یافته و پیروزی نصیب او شده است.
وزین شیوه سخن‌هایی برانگیخت
که از جان‌پروری با جان درآمیخت
هوش مصنوعی: این نحوه بیان موجب شد تا سخنان بسیاری را به وجود آورد که با روح و جان انسان ارتباط برقرار کرد.
سخن می‌گفت و شیرین هوش داده
بدان گفتار، شیرین گوش داده
هوش مصنوعی: در حال صحبت بود و شیرین به حرف‌های او با دقت گوش می‌داد.
به هر نکته فرو می‌شد زمانی
دگر ره باز می‌جستش نشانی
هوش مصنوعی: در هر موضوعی که به آن پرداخته می‌شد، در زمانی دیگر نشانه‌ای از مسیر را جستجو می‌کرد.
سخن را زیر پرده رنگ می‌داد
جگر می‌خورد و لعل از سنگ می‌داد
هوش مصنوعی: سخن را به نحوی زیبا و فریبنده ارائه می‌داد که دل‌ها را جذب کند، در حالی که در باطن دلی پر از درد و رنج داشت و از آن احساسات عمیق، چیزهای گرانبهایی به وجود می‌آورد.
ازو شاپور دیگر راز ننهفت
سخن را آشکارا کرد و پس گفت
هوش مصنوعی: شاپور دیگر از او چیزی پنهان نکرد و سخن را به روشنی بیان کرد و سپس گفت.
پری‌رویا! نهان می‌داری اسرار‌
سخن در شیشه می‌گویی پری‌وار‌!
هوش مصنوعی: شما رازهایتان را به گونه‌ای پنهان می‌کنید که مانند یک پری زیبا به نظر می‌رسید، اما وقتی صحبت می‌کنید، به گونه‌ای ظریف و دلنشین بیان می‌کنید که جادوی کلمات را به یاد می‌آورد.
چرا چون گل زنی در پوست خنده‌؟
سخن باید چو شکر پوست کنده
هوش مصنوعی: چرا باید مانند گل بخندی؟ باید سخن گفتن مانند شیرینی باشد که پوست آن گرفته شده است.
چو می‌خواهی که یابی روی درمان
مکن درد از طبیب خویش پنهان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به درمان برسی، نباید درد خود را از پزشکت پنهان کنی.
بت زنجیر موی از گفتن او
برآشفت ای خوشا آشفتن او
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی به قدری تاثیرگذار است که حتی زنجیرهایی که به موی معشوق بسته شده، توانایی تحمل و سکوت را از ما می‌گیرد. ای خوشا به یاد او و حالت‌های پریشان و آشفتگی که به خاطر او در دل ما به وجود می‌آید.
ولی چون عشق دامن‌گیر بودش
دگر بار از ره عذر آزمودش
هوش مصنوعی: اما وقتی که عشق او را در بر گرفت، دوباره به بهانه‌ای شروع به آزمایش کردن او کرد.
حریفی جنس دید و خانه خالی
طبق‌پوش از طبق برداشت حالی
هوش مصنوعی: دوست رقیب، چیزی را دید و متوجه شد که محیط مناسب و خالی از موانع است، پس اقدام به جمع‌آوری و استفاده از آن کرد.
به گستاخی بر شاپور بنشست
در تُنگِ شکر را مُهر بشکست
هوش مصنوعی: او با بی‌ادبی و جسارت بر شاپور نشسته و مهر شکر را در ظرف شکسته است.
که ای کهبد به حق کردگارت
که ایمن کن مرا در زینهارت
هوش مصنوعی: ای که ایستاده‌ای در مقام قدرت و حق، مرا در مشکل‌هایم ایمن ساز و از خطرات محافظت کن.
به حکم آن که بس شوریده‌کار‌م
چو زلف خود دلی شوریده دارم
هوش مصنوعی: به خاطر این که خیلی دیوانه و غیرعادی هستم، مثل مویی که خودم دارم، دلی هم دارم که دیوانه و ناراحت است.
در این صورت بدان‌سان مِهر بستم
که گویی روز و شب صورت پرستم
هوش مصنوعی: در این حالت، من عشق و محبت را به گونه‌ای احساس کردم که به نظر می‌رسد همیشه و در هر زمان به آن مشغول هستم.
به کار آی اندرین کارم به یک چیز
که روزی من به کار آیم تو را نیز
هوش مصنوعی: در این دنیا، من به خاطر یک موضوع مشخص به این کار مشغول شده‌ام، چرا که روزی ممکن است من به تو نیاز پیدا کنم و تو هم آماده باشی.
چو من در گوش تو پرداختم راز
تو نیز ار نکته‌ای داری در انداز
هوش مصنوعی: اگر من به تو رازهای خود را گفتم، تو نیز اگر نکته‌ای داری، باید آن را به من بگویی.
فسون‌گر در حدیث چاره‌جویی
فسونی به ندید از راست‌گویی
هوش مصنوعی: جادوگر در صحبت‌هایش به دنبال راه حلی است، ولی از صداقت و راستگویی خبری نیست.
چو یاره دست‌بوسی رایش افتاد
چو خلخال زر اندر پایش افتاد
یاره‌: ساعد‌بند یا بازوبند مرصع و زینتی و بسیار گران‌بها را می‌نامیده‌اند. و معمولا به نوعی نشان سلطنتی یا نشان سپه‌سالاران و ... بوده است (بعضا گردن‌بند را هم گفته‌اند). در نقاشی‌های بجای مانده از شاهان گذشته یاره را می‌توان یافت.
به صد سوگند گفت ای شمع یاران
سزای تخت و فخر تاجداران
هوش مصنوعی: با صدبار سوگند می‌گوید ای شمع یاران، تو سزاوار جایگاه و افتخار تاج‌داران هستی.
ز شب بدخواه تو تاریک دین‌تر
ز ماه نو دلت باریک بین‌تر
هوش مصنوعی: از شب بدگویی تو، دین و ایمان تاریک‌تر از ماه نو شده و دل تو هم تنگ‌تر و محدودتر از قبل شده است.
به حق آن که در زنهار اویم
که چون زنهار دادی راست گویم
هوش مصنوعی: به خدایی که به او پناه می‌برم، قسم می‌خورم که وقتی به من ضمانت دادی، با صداقت سخن خواهم گفت.
من آن صورت‌گرم کز نقش پرگار
ز خسرو کردم این صورت نمودار
هوش مصنوعی: من آن هنرمندی هستم که با ابزارهای خود، صورت زیبای این پادشاه را به تصویر کشیدم.
هر آن صورت که صورت‌گر نگارد
نشان دارد ولیکن جان ندارد
هوش مصنوعی: هر تصویری که هنرمند بر روی بوم رسم کند، نشان و نشانه‌ای دارد، اما روح و جان ندارد.
مرا صورت‌گری آموخته‌ستند
قبای جان دگر جا دوخته‌ستند
هوش مصنوعی: مرا هنرمندانی به آموختن فرم و شکل تازه‌ای از زندگی و وجود کمک کرده‌اند و حالا روحم را به دنیای جدیدی منتقل کرده‌اند.
چو تو بر صورت خسرو چنینی
ببین تا چون بود کاو را ببینی!
هوش مصنوعی: وقتی تو چهره‌ای زیبا و دل‌انگیز مانند خسرو را ببینی، در آن صورت چگونه خواهد بود کسی که تو او را ببینی؟
جهانی بینی از نور آفریده
جهان نادیده اما نور دیده
هوش مصنوعی: جهان را با نور می‌بینی که آن را خلق کرده، اما آنچه که واقعاً وجود دارد و نمی‌توانی ببینی، تنها با چشم نور قابل درک است.
شگرفی، چابکی، چستی، دلیری
به مهر، آهو‌، به کینه، تند شیری
هوش مصنوعی: اعجاب آور است که چگونه چابکی و تیزهوشی مانند آهو و دلیری مانند شیر در یکجا جمع شده است.
گلی بی‌آفتِ باد خزانی
بهاری تازه بر شاخ جوانی
هوش مصنوعی: گلی که از آسیب‌های بادهای خزان مصون مانده، در بهار تازه‌ای بر شاخه جوانی شکوفا شده است.
هنوزش گرد گل نارسته شمشاد
ز سوسن سرو او چون سوسن آزاد
هوش مصنوعی: او هنوز به زیبایی و لطافت گل نرسیده است، اما قامتش مانند سرو و سوسن آزاد، زیبا و دل‌فریب است.
هنوزش پرّ یغلق در عقاب است
هنوزش برگ نیلوفر در آب است
گویا شاپور اغراق می‌کند که خسرو هنوز بسیار جوان است. بیت یعنی بر صورتش مو نروییده است. (برگ نیلوفر از زیر آب رشد کرده و به تدریج به سطح آب می‌‌آید. یغلق هم تیر قامت خسرو است که هنوز پر سیاه عقاب بر آن ننهاده شده.)
هنوزش آفتاب از ابر پاک است
ز ابر و آفتاب او را چه باک است؟
هوش مصنوعی: او هنوز تحت تأثیر ابر نیست و نور آفتاب به خوبی بر او می‌تابد. اینکه ابر در اطرافش وجود دارد، برای او اهمیتی ندارد.
به یک بوی از ارم صد در گشاده
به دو رخ ماه را دو رخ نهاده
دو رخ نهادن‌: کنایه از مغلوب و مات کردن.
بر ادهم زین نهد رستم نهاد است
به می خوردن نشیند کیقباد است
وقت سواری و رزم مثل رستم است و هنگام نشستن در بزم، پرشکوه مثل کیقباد.
شبی کاو گنج بخشی را دهد داد
کلاهِ گنجِ قارون را برَد باد
هوش مصنوعی: شبی که شانس و نعمت به کسی روی آورد، ممکن است آن نعمت بزرگتر از ثروت قارون باشد و به سرعت از دست برود.
سخن گوید، دُر از مرجان برآرد
زند شمشیر، شیر از جان برآرد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی کسی صحبت می‌کند، کلماتش مانند گوهر و جواهر ارزشمند است و زمانی که به عمل می‌پردازد، قوت و شجاعتش را مانند شیر به نمایش می‌گذارد. این بیان به ارزش و اهمیت سخن و عمل حکایت دارد.
چو در جنبد رکاب قطب‌وارش
عنان‌دزدی کند باد از غبارش
هوش مصنوعی: وقتی که او در حرکت است، مانند ستاره قطبی، باد از پشت سرش به دنبالش می‌آید و غبار به‌جا مانده‌اش را می‌دزدد.
نسب گویی؟ به نام ایزد ز جمشید
حسب پرسی؟ به حمدالله چو خورشید
هوش مصنوعی: نسب و نسب شناسی چه اهمیتی دارد؟ اگر به نام خداوند باشد، مانند جمشید (پادشاه افسانه‌ای) که از او پرسیده می‌شود، باید به حمد و ستایش خداوند مانند تابش خورشید پاسخ دهیم.
جهان با موکبش ره تنگ دارد
علَم بالای هفت اورنگ دارد
هوش مصنوعی: جهان به خاطر عظمت و شکوه خود، مسیر را تنگ کرده است و علم و دانش در بالاترین مرتبه و جایگاه قرار دارد.
چو زر بخشد، شتر باید به فرسنگ
چو وقتِ آهن آید وای بر سنگ
هوش مصنوعی: زمانی که طلا به کسی داده می‌شود، باید به دوردست‌ها سفر کرد، همانطور که وقتی آهن به دست می‌آید، سنگ‌ها را باید ترک گفت.
چو دارد دشنهٔ پولاد را پاس
بسنباند زره ور باشد الماس
هوش مصنوعی: وقتی کسی نگهبانی از چاقوی تیز و برنده داشته باشد، باید زرهی به تن کند که مانند الماس محکم باشد.
چو باشد نوبت شمشیربازی
خطیبان را دهد شمشیر غازی
هوش مصنوعی: زمانی که نوبت به نبرد و قهرمانی می‌رسد، آنکه در این کار استاد و سخنران است، باید قدرت و شجاعت خود را به نمایش بگذارد.
قدم‌گاهش زمین را خسته دارد
شتابش چرخ را آهسته دارد
هوش مصنوعی: جای پاهای او باعث خستگی زمین شده و سرعت او باعث می‌شود که چرخ‌ها به آرامی حرکت کنند.
فلک با او به میدان کنْد‌شمشیر
به گشتن نیز گه بالا و گه زیر
هوش مصنوعی: سما عظیم، به نبرد با او خواهد آمد و همچون شمشیری که به دور خود می‌چرخد، گاهی به زمین نزدیک می‌شود و گاهی به آسمان می‌رود.
جمالش را که بزم‌آرا‌ی عید است
هنر اصلی و زیبایی مزید است
هوش مصنوعی: زیبایی ظاهر او به مانند جشنی دل‌انگیز است و هنر واقعی او به این زیبایی افزوده می‌شود.
به اقبالش، دل، استقبال دارد
چو هست اقبال کار اقبال دارد
هوش مصنوعی: اگر خوشبختی در سرنوشت کسی باشد، دلش به استقبال آن خوشبختی می‌رود و وقتی که سرنوشت خوب است، کارها هم به خوبی پیش می‌رود.
بدین فرّ و جمال، آن عالم‌افروز
هوای عشق تو دارد شب و روز
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت تو، آن موجود نورانی همواره به عشق تو در شب و روز فکر می‌کند.
خیالت را شبی در خواب دیده‌ست
از آن شب عقل و هوش از وی رمیده‌ست
هوش مصنوعی: شبی در خواب، تصور تو مرا احاطه کرده بود و از آن شب، عقل و درک من از دست رفته است.
نه می نوشد نه با کس جام گیرد
نه شب خسبد نه روز آرام گیرد
هوش مصنوعی: او نه نوشابه‌ای می‌نوشد و نه با کسی مجالست و گپ‌وگفتی دارد، نه در شب آرامش می‌یابد و نه در روز به راحتی به سر می‌برد.
به جز شیرین نخواهد هم‌نفس را
بدین تلخی مبادا عیش کس را
هوش مصنوعی: بدون شیرینی عشق، هیچ‌کس نباید با تلخی زندگی کند و عیش و لذت را تجربه کند.
مرا قاصد بدین خدمت فرستاد
تو دانی نیک و بد کردم تو را یاد
هوش مصنوعی: قاصدی به خدمت من فرستاد که تو می‌دانی من چقدر به تو نیک و بد کردم و تو را در خاطر دارم.
از این دَر گونه‌گونه دُر همی سفت
سخن چندان که می‌دانست می‌گفت
از این در‌: از این جنس‌، شبیه این
وز آن شیرین‌سخن، شیرینِ مدهوش
همی خورد آن سخن‌ها خوش‌تر از نوش
هوش مصنوعی: او که با کلمات شیرین سخن‌گوی خوش‌زبان آشناست، از شنیدن آن سخنان لذت بیشتری نسبت به نوشیدنی‌های شیرین می‌برد.
بدان آمد که صد بار افتد از پای
به صنعت خویشتن می‌داشت بر جای
نزدیک بود که صد بار از پای بیفتد اما با حیله و ترفند خود را سر پا نگه داشت. (بدان آمد‌: نزدیک بود‌، ‌به‌صنعت‌: با فن و ترفند‌)
زمانی بود و گفت ای مرد هشیار
چه می‌دانی کنون تدبیر این کار؟
هوش مصنوعی: روزی بود که کسی به مردی آگاه گفت: حالا چه تدبیری برای این کار داری؟
بدو شاپور گفت ای رشکِ خورشید
دلت آسوده باد و عمر جاوید
هوش مصنوعی: شاپور به او گفت: ای که به خورشید حسادت می‌ورزی، خیالت راحت باشد و زندگی‌ات پایدار باشد.
صواب آن شد که نگشایی به کس راز
کنی فردا سوی نخجیر پرواز
هوش مصنوعی: بهتر است که رازهایت را با کسی در میان نگذاری، چون فردا ممکن است به جایی بروی که احتیاج به پنهانکاری بیشتری داری.
چو مردان برنشین بر پشت شبدیز
به نخجیر آی و از نخجیر بگریز
هوش مصنوعی: بر روی شبدیز بنشین و به شکار برو، سپس از شکار فرار کن.
نه خواهد کس تو را دامن کشیدن
نه در شبدیز شب‌رنگی رسیدن
هوش مصنوعی: نه کسی به دنبال تو می‌‌آید و دامن تو را می‌گیرد، نه در شب تیره و تار به تو می‌رسد.
تو چون سیاره می‌شو میل در میل
من آیم گر توانم خود به تعجیل
هوش مصنوعی: شما مانند سیاره‌ای هستید که به دور من می‌چرخید؛ اگر بتوانم، با شتاب به سمت شما می‌آیم.
یکی انگشتری از دست خسرو
بدو بسپرد که این بر گیر و می‌رو
هوش مصنوعی: خسرو انگشتری را به او داد و گفت: «این را بگیر و برو.»
اگر در راه بینی شاه نو را
به شاه نو نمای این ماه نو را
هوش مصنوعی: اگر در مسیر خود با پادشاه جدیدی مواجه شدی، او را به پادشاهی نو مانند ماه نو معرفی کن.
سمندش را به زرین‌نعل یابی
ز سر تا پا لباسش لعل یابی
هوش مصنوعی: اسبش را که با نعل‌های طلا زینت داده، از سر تا پا لباسش به رنگ یاقوت درخشان است.
کله لعل و قبا لعل و کمر لعل
رخش هم لعل بینی لعل در لعل
هوش مصنوعی: در این اشعار، تصویر زیبایی از یک فرد با ظاهری جذاب و شرابی رنگ توصیف شده است. سر و لباس و کمر او از رنگ سرخ و زیبا است و حتی اسبش نیز به همین رنگ است. این توصیف نشان‌دهنده‌ی زیبایی و جلوه‌ی خاص آن فرد است که همه‌ی اجزای ظاهری‌اش در یک هماهنگی رنگی هستند و زیبایی او را دو چندان کرده‌اند.
و گرنه از مداین راه می‌پرس
ره مشگوی شاهنشاه می‌پرس
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه از شهر مداین درباره راه سوال کنی، نباید درباره این مسیر از شاهنشاه چیزی بگویی.
چو ره یابی به اقصای مداین
روان بینی خزاین بر خزاین
هوش مصنوعی: وقتی به دورترین نقاط شهرها برسی، ثروت‌ها و گنجینه‌ها را یکی پس از دیگری مشاهده خواهی کرد.
ملک را هست مشگویی چو فرخار
در آن مشگو کنیزانند بسیار
هوش مصنوعی: پادشاهی مانند فرخار وجود دارد که در کنار او زنان بسیار زیبایی هستند.
بدان مشگوی مشک‌آگین فرود آی
کنیزان را نگین شاه بنمای
هوش مصنوعی: بدان که با بوی خوش مشکی که به همراه داری، نرمی و لطافت آن را به کنیزان نشان بده و همچنین خودت را مانند نگین با ارزش و زیبا به نمایش بگذار.
در آن گلشن چو سرو آزاد می‌باش
چو شاخ میوهٔ تر شاد می‌باش
هوش مصنوعی: در آن باغ مانند سروی آزاد و رها باش و همچون شاخهٔ میوهٔ تازه، شاد و خوشحال زندگی کن.
تماشای جمال شاه می‌کن
مرادت را حساب آن گاه می‌کن
هوش مصنوعی: به زیبایی و شکوه پادشاه نگاه کن، در آن لحظه به خواسته‌ات فکر کن.
و گر من با توام چون سایه با تاج
بدین اندرز رایت نیست محتاج
هوش مصنوعی: اگر من در کنار تو هستم، مثل سایه‌ای که با تاج ملکه همراه است، نیازی به هیچ‌گونه نصیحت یا راهنمایی ندارم.
چو از گفتن فراغت یافت شاپور
دمش در مه گرفت و حیله در حور
هوش مصنوعی: وقتی شاپور از صحبت کردن فارغ شد، نفسش در هوای خوشی گم شد و تدبیرش در لذت و زیبایی محو گردید.
از آن جا رفت جان و دل پر امّید
بماند آن ماه را تنها چو خورشید
هوش مصنوعی: از آنجا روح و دل پر از امید رفت، اما آن ماه تنها مانند خورشید باقی ماند.
دویدند آن شگرفان سوی شیرین
بنات‌النعش را کردند پروین
هوش مصنوعی: آن بزرگمردان به سوی شیرین دویدند و او را مانند ستاره‌ای درخشان به یاد آوردند.
بفرمود اختران را ماه تابان
کز آن منزل شوند آن شب شتابان
هوش مصنوعی: ستاره‌ها را به ماه درخشان فرمان داد که به سرعت به آن مکان بروند.
به نعل تازیان‌ِ کوه‌پیکر
کنند آن کوه را چون کان گوهر
همانند کان گوهر (که گوهرجویان خاکش را می‌کَنند) بر کوه بتازند و با نعل اسب‌های کوه‌پیکرشان خاکش را نرم و پراکنده کنند.
روان کردند مهد آن دل‌نوازان
چو مه تابان و چو خورشید تازان
هوش مصنوعی: روح آن دل‌نوازان را مانند ماهی درخشان و مانند خورشیدی درخشان آزاد کردند.
سخن‌گویان سخن‌گویان همه راه
به سر بردند ره را تا وطن گاه
هوش مصنوعی: گویندگان و سخن‌وران، همه به مقصد خود رسیدند و راه را تا خانه و دیار خود طی کردند.
از آن رفتن بر آسودند یک چند
دل شیرین فرو مانده در آن بند
هوش مصنوعی: پس از آنکه رفت، مدت زمان کوتاهی دل شیرین از آن وابستگی آزاد شد.
شبی کز شب جهان پر دود کردند
جهان را دیده خواب‌آلود کردند
هوش مصنوعی: شبی که دنیا را پر از دود کردند و خواب‌آلودگی به چشمان همه حاکم شد.
پرند سبز بر خورشید بستند
گلی را در میان بید بستند
هوش مصنوعی: پرنده‌ای سبز رنگ را به سمت خورشید پرواز کردند و گلی را در میان درختان بید قرار دادند.
به بانو گفت شیرین کای جهان‌گیر
برون خواهم شدن فردا به نخجیر
هوش مصنوعی: شیرین به بانو گفت که ای کسی که بر جهان حکومت می‌کنی، فردا می‌خواهم به شکار بروم.
یکی فردا بفرما ای خداوند
که تا شبدیز را بگشایم از بند
هوش مصنوعی: یکی از خدای بزرگ می‌خواهد که به او کمک کند تا به آزادی و رهایی دست یابد. او در تلاش است تا موانع و محدودیت‌ها را از سر راه خود بردارد و به آرامش و آزادی واقعی برسد.
بر او بنشینم و صحرا نوردم
شبانگه سوی خدمت باز گردم
هوش مصنوعی: من بر او نشسته و در صحرا آرامش می‌کنم، و شبانگاه به سوی خدمت او برمی‌گردم.
مهین‌بانو جوابش داد کای ماه
به جای مرکبی صد ملک در خواه
هوش مصنوعی: مهین بانو به او جواب داد که ای ماه، به جای آنکه بر اسبی سوار شوی، از صد ملک (فرمانروایی) درخواست کن.
به حکمِ آن که این شب‌رنگ شبدیز
به گاه پویه بس تند است و بس تیز
هوش مصنوعی: به خاطر این که رنگ شب به مانند یک اسب تیزرو و چالاک است، در زمان حرکت و جریان حوادث بسیار سریع و تند است.
چو رعد تند باشد در غریدن
چو باد تیز باشد در وزیدن
هوش مصنوعی: وقتی که رعد با قدرت می‌زند و طوفان به پا می‌شود، همچنین باد هم با شدت می‌وزد.
مبادا کز سر تندی و تیزی
کند در زیر آب آتش ستیزی
هوش مصنوعی: محتاط باش که نیاگن بی‌جا و بی‌فکری کاری کنی که زیر سطح آرامش، آتش دشمنی و جنگی پنهان شود.
و گر بر وی نشستن ناگزیر است
نه شب زیباتر از بدر منیر است
هوش مصنوعی: اگر بر آن شب نشستن ناچار باشد، هیچ شبی زیباتر از شب کامل و روشن نیست.
لگام پهلوانی بر سرش کن
به زیر خود ریاضت‌پرورَش کن
هوش مصنوعی: به او ابزار شجاعت و قدرت را بده و او را در مسیر تمرین و تلاش قرار بده تا قوی‌تر و موجودی بهتر شود.
رخ‌ِ گل‌چهره چون گل‌برگ بشگفت
زمین بوسید و خدمت کرد و خوش خفت
هوش مصنوعی: چهره زیبای او مانند گلبرگ نرم است که بر زمین افتاده و به آن احترام گذاشته و در آرامش خوابیده است.

حاشیه ها

1386/12/08 14:03
حسین جلالی

با استناد به فرهنگ معین و لعتنامه دهخدا، "مشکوی" و "مشکو" صحیح است نه "مشگوی" و "مشگو"

1393/06/15 07:09
مهدی طهماسبی دزکی

مصرع اول بیت اول غلط است و اشکال وزنی دارد ظاهرا باید برآمد ناگهان مرغی فسون ساز
باشد

1395/09/18 08:12
امید صالحی

«رقم زد گرچه بر کاغذ نیفتاد...» (نسخه مرحوم دستگردی)

قدمگاهش زمین را خسته دارد
شتابش چرخ را آهسته "داد"
به جای داد، باید از دارد استفاده کرد. به نظر می رسه اشتباه املایی باشه.

1402/09/04 21:12
سید محسن

درود بر ادیبان--بیت 83 شتابش چرخ را آهسته دارد درست است با تشکر از آقای مجتبی والی پور

1402/09/04 21:12
سید محسن

اقای جلالی عزیز هر دو صورت ---مشگوو یا مشکو----درست است

1403/04/20 15:07
جهن یزداد

بنام ایزد را در جایی که برای شگفتی میگویند  سر هم مینویسند

 نسب گویی بنامیزد ز جمشید

1403/05/01 13:08
حسام الدین سالکی

آهسته دارد