بخش ۱۹ - رفتن شاپور در ارمن به طلب شیرین
زمین بوسید شاپور سخندان
که دایم باد خسرو شاد و خندان
به چشم نیک بینادش نکوخواه
مبادا چشم بد را سوی او راه
چو بر شاه آفرین کرد آن هنرمند
جوابش داد کای گیتی خداوند
چو من نقش قلم را درکشم رنگ
کشد مانی قلم در نقش ارژنگ
بجنبد شخص کاو را من کُنم سَر
بپرد مرغ کاو را من کُنم پَر
مدار از هیچ گونه گَرد بر دل
که باشد گرد بر دل، درد بر دل
به چاره کردنِ کار آن چنانم
که هر بیچارگی را چاره دانم
تو خوشدل باش و جز شادی میندیش
که من یکدل گرفتم کار در پیش
نگیرم در شدن یک لحظه آرام
ز گوران تک، ز مرغان پر کُنم وام
نخسبم تا نخسبانم سرت را
نیایم تا نیارم دلبرت را
چو آتش گر ز آهن سازد ایوان
چو گوهر گر شود در سنگ پنهان
برونْش آرَم به نیروی و به نیرنگ
چو آتش ز آهن و چون گوهر از سنگ
گهی با گل، گهی با خار سازم
ببینم کار و پس با کار سازم
اگر دولت بود کآرم به دستش
چو دولت خود کنم خسرو پرستَش
و گر دانم که عاجز گشتم از کار
کنم باری شهنشه را خبردار
سخن چون گفته شد، گوینده برخاست
بسیجِ راه کرد از هر دری راست
بُرنده ره بیابان در بیابان
به کوهستان اَرمن شد شتابان
که آن خوبان چو انبوه آمدندی
به تابستان در آن کوه آمدندی
چو شاپور آمد آن جا سبزهٔ نو بود
ریاحین را شقایق پیش رو بود
گرفته سنگهای لاجوردی
ز کسوتهای گل، سرخی و زردی
کشیده بر سر هر کوهساری
زمردگون بساطی مرغزاری
ز «جِرَّمکوه» تا میدان بغرا
کشیده خط گل طغرا به طغرا
در آن محراب کاو رکن عراق است
کمربند ستون انشراق است
ز خارا بود دِیری سالکرده
کشیشانی بدو در سالخورده
فرود آمد بدان دیر کهنسال
بر آن آیین که باشد رسم ابدال
بدو رهبان فرهنگی چنین گفت
به وقت آن که دُرهای دَری سُفت
که زیر دامن این دِیر، غاریست
درو سنگی سیه گویی سواریست
ز دشتِ «رمگله» در هر قرانی
به گَشَن آید تکاور مادیانی
ز صد فرسنگی آید بر در غار
در او سنبد چو در سوراخ خود مار
بدان سنگ سیه رغبت نماید
به رغبت خویشتن بر سنگ ساید
به فرمان خدا زو گشن گیرد
خدا گفتی شگفتی دل پذیرد
هر آن کُره کز آن تخمش بوَد بار
ز دوران تک بَرَد وز باد رفتار
چنین گوید همیدون، مرد فرهنگ
که «شبدیز» آمدهست از نسل آن سنگ
کنون زان دیر اگر سنگی بجویی
نیابی، گردبادش بُرد گویی
وزان کرسی که خوانند انشراقش
سری بینی فتاده زیر ساقش
به ماتمداریِ آن کوهِ گلرنگ
سیهجامه نشسته یک جهان سنگ
به خشمی کآمده بر سنگلاخش
شکوفهوار کرده شاخشاخش
فلک گویی شد از فریاد او مست
به سنگستان او در شیشه بشکست
خدا را گر چه عبرتهاست بسیار
قیامت را بس این عبرت نمودار
چو اندر چارصد سال از کم و بیش
رسد کوهی چنان را این چنین پیش
تو بر لختی کلوخِ آبخورده
چرایی تکیهٔ جاوید کرده؟
نظامی زین نمط در داستان پیچ
که از تو نشنوند این داستان هیچ
بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز: ندیمی خاص بودش نام «شاپور»بخش ۲۰ - نمودن شاپور صورت خسرو را بار اول: چو مشگینجعدِ شب را شانه کردند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زمین بوسید شاپور سخندان
که دایم باد خسرو شاد و خندان
هوش مصنوعی: شاپور، که فردی دانا و با سخن است، به زمین احترام گذاشت و آن را بوسید. این عمل نشاندهنده شادی و خندهای است که همیشه در دل او وجود دارد.
به چشم نیک بینادش نکوخواه
مبادا چشم بد را سوی او راه
هوش مصنوعی: به کسی که نیکو میبیند و خیرخواه است، نباید اجازه داد که چشم بد به او بیفتد.
چو بر شاه آفرین کرد آن هنرمند
جوابش داد کای گیتی خداوند
هوش مصنوعی: زمانی که آن هنرمند به شاهی مدح گفت و او را ستایش کرد، شاه پاسخ داد که من خداوند این دنیا هستم.
چو من نقش قلم را درکشم رنگ
کشد مانی قلم در نقش ارژنگ
هوش مصنوعی: وقتی من قلم را به حرکت در میآورم، رنگها از آن میچکد و به وجود میآید، مانند اینکه قلم در تصویر زیبای ارژنگ جاری میشود.
بجنبد شخص کاو را من کُنم سَر
بپرد مرغ کاو را من کُنم پَر
آدمی را که من چهرهاش را نقش کنم و بکشم خواهدجنبید و پرندهای را که پر و بالش را نقاشی کنم خواهد پرید (کُنم یعنی بسازم و نقاشیکنم)
مدار از هیچ گونه گَرد بر دل
که باشد گرد بر دل، درد بر دل
هوش مصنوعی: هر گونه غم و اندوهی که بر دل حاکم شود، باعث درد و رنج میگردد. اگر دل آلوده به گرد و غبار غمها باشد، این گناه و رنج بر آن افزوده میشود.
به چاره کردنِ کار آن چنانم
که هر بیچارگی را چاره دانم
هوش مصنوعی: من به گونهای در حل مشکلات مهارت دارم که برای هر کس در سختی، راه حلی پیدا میکنم.
تو خوشدل باش و جز شادی میندیش
که من یکدل گرفتم کار در پیش
هوش مصنوعی: شادی و دلخوشی را در زندگی فراموش نکن و فقط به خوشیها فکر کن، چون من با یک دل، برای انجام کاری آماده شدهام.
نگیرم در شدن یک لحظه آرام
ز گوران تک، ز مرغان پر کُنم وام
هوش مصنوعی: در یک لحظه، نمیخواهم آرامش را از دست بدهم و با وجود پرندگان، میخواهم بلند پرواز کنم و به اوج برسم.
نخسبم تا نخسبانم سرت را
نیایم تا نیارم دلبرت را
هوش مصنوعی: من تا خودم را از خواب بیدار نکنم، تو را هم بیدار نخواهم کرد و تا خودم نیایم، دل محبوبت را هم نخواهم آورد.
چو آتش گر ز آهن سازد ایوان
چو گوهر گر شود در سنگ پنهان
هوش مصنوعی: اگر آتش میتواند از آهن سازهای زیبا بسازد، پس گوهر نیز میتواند در دل سنگها پنهان بماند.
برونْش آرَم به نیروی و به نیرنگ
چو آتش ز آهن و چون گوهر از سنگ
هوش مصنوعی: من او را با قدرت و فریبی که دارم، از درون خارج میکنم، مانند آتش که از آهن بیرون میآید و مانند جواهر که از سنگ به دست میآید.
گهی با گل، گهی با خار سازم
ببینم کار و پس با کار سازم
هوش مصنوعی: گاهی با زیباییها و شگفتیها روبهرو میشوم و گاهی با مشکلات و سختیها. میخواهم کارها را ببینم و بعد با آنها کنار بیایم.
اگر دولت بود کآرم به دستش
چو دولت خود کنم خسرو پرستَش
هوش مصنوعی: اگر شرایط به نحو مطلوبی پیش برود و قدرت در دستان من قرار گیرد، من نیز مانند کسی که به شاه خود ارادت و احترام دارد، به دولت عشق میورزم.
و گر دانم که عاجز گشتم از کار
کنم باری شهنشه را خبردار
هوش مصنوعی: اگر بدانم که از انجام کارها ناتوان شدهام، بار دیگر به شاه اطلاع میدهم.
سخن چون گفته شد، گوینده برخاست
بسیجِ راه کرد از هر دری راست
هوش مصنوعی: زمانی که صحبت انجام شد، گوینده از جا برخاست و به سرعت از هر مسیری به سمت مقصد رفت.
بُرنده ره بیابان در بیابان
به کوهستان اَرمن شد شتابان
بیابان در بیابان راهپیما و شتابان به سوی کوهستان ارمَن رفت. («بُرنده ره» از فعل ره بُریدن است به معنی راه پیمودن)
که آن خوبان چو انبوه آمدندی
به تابستان در آن کوه آمدندی
هوش مصنوعی: وقتی که آن خوبان به تعداد زیاد در تابستان به آن کوه میآمدند.
چو شاپور آمد آن جا سبزهٔ نو بود
ریاحین را شقایق پیش رو بود
هوش مصنوعی: وقتی شاپور به آن مکان رسید، سبزههای نو و تازه رشد کرده بودند و در مقابل گلهای شقایق قرار داشتند.
گرفته سنگهای لاجوردی
ز کسوتهای گل، سرخی و زردی
هوش مصنوعی: مرواریدهای آبی به لباسهای قرمز و زرد چسبیدهاند.
کشیده بر سر هر کوهساری
زمردگون بساطی مرغزاری
هوش مصنوعی: بر روی هر قله کوهی، فرشی سبز و زیبا مانند زمرد گسترده شده است که منظرهای چشمنواز از باغی دلانگیز را به نمایش میگذارد.
ز «جِرَّمکوه» تا میدان بغرا
کشیده خط گل طغرا به طغرا
هوش مصنوعی: از جرم کوه تا میدان بغرا، خطی از گل طغرا کشیده شده است.
در آن محراب کاو رکن عراق است
کمربند ستون انشراق است
هوش مصنوعی: در آن مکان مقدس که مرکزی برای عراق است، کمر بند ستون روشنایی و بیداری قرار دارد.
ز خارا بود دِیری سالکرده
کشیشانی بدو در سالخورده
دیری قدیمی و سنگی بود که در آن کشیشانی پیر ساکن بودند (سالکرده یعنی قدیمی، بدو در یعنی در آن)
فرود آمد بدان دیر کهنسال
بر آن آیین که باشد رسم ابدال
هوش مصنوعی: در آن معبد قدیمی فرود آمد که طبق سنتی که جاودان است، برپا شده است.
بدو رهبان فرهنگی چنین گفت
به وقت آن که دُرهای دَری سُفت
هوش مصنوعی: راهب فرهنگی به او گفت که در زمان مناسب، باید به شدت از گنجینههای خود محافظت کند.
که زیر دامن این دِیر، غاریست
درو سنگی سیه گویی سواریست
هوش مصنوعی: زیر دامن این معبد، غاری وجود دارد که درون آن سنگی سیاه است، گویی که سواری در حال نشسته است.
ز دشتِ «رمگله» در هر قرانی
به گَشَن آید تکاور مادیانی
از دشت رمکله (یا رمگله) در هر قِران یک مادیان تیزپا به گشن میآید (به گشن آمدن یعنی آماده باروری شدن)
ز صد فرسنگی آید بر در غار
در او سنبد چو در سوراخ خود مار
از فاصله صد فرسنگ به آن غار میآید و همچون ماری که به سوراخ رود به درون غار میرود
بدان سنگ سیه رغبت نماید
به رغبت خویشتن بر سنگ ساید
هوش مصنوعی: بدان که سنگ سیاه با میل و رغبت خود به سنگ دیگری برخورد میکند.
به فرمان خدا زو گشن گیرد
خدا گفتی شگفتی دل پذیرد
هوش مصنوعی: به دستور خدا ، آنچه را که نیاز دارد میگیرد؛ خداوند گفت که این موضوع شگفتانگیز است و دل را میپذیرد.
هر آن کُره کز آن تخمش بوَد بار
ز دوران تک بَرَد وز باد رفتار
هر کره اسبی که از آن تخم پدید آید، از فلک، دویدن را و از باد، رفتن را به ارث میبرَد.
چنین گوید همیدون، مرد فرهنگ
که «شبدیز» آمدهست از نسل آن سنگ
هوش مصنوعی: مرد فرهنگ که همواره آگاه و متعهد است میگوید که اسب شبدیز، نماد توانمندی و زیبایی، از نسل سنگسخت و استوار به وجود آمده است.
کنون زان دیر اگر سنگی بجویی
نیابی، گردبادش بُرد گویی
هوش مصنوعی: اکنون اگر بخواهی به آن مکان قدیمی برسی و سنگی از آنجا پیدا کنی، نخواهی توانست؛ زیرا طوفان همه چیز را با خود برده است.
وزان کرسی که خوانند انشراقش
سری بینی فتاده زیر ساقش
هوش مصنوعی: از آن جایگاهی که نامش انشراق است، چیزی را میبینی که زیر پاهایش افتاده است.
به ماتمداریِ آن کوهِ گلرنگ
سیهجامه نشسته یک جهان سنگ
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به یک کوه بزرگ و زیباست که به خاطر غمی عمیق، طوری به نظر میرسد که گویی سنگین و سنگی شده است. این تصویر نشاندهندهی حالت اندوه و عزا است که به خاطر یک فقدان ممکن است حاکم باشد، و به نوعی به جهان اطراف اثر گذاشته است.
به خشمی کآمده بر سنگلاخش
شکوفهوار کرده شاخشاخش
هوش مصنوعی: با خشم، بر روی سنگهای سخت، شکوفههایی را پدید آورده و جوانههایش را پرآذین کرده است.
فلک گویی شد از فریاد او مست
به سنگستان او در شیشه بشکست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که آسمان تحت تأثیر فریاد او قرار گرفته و در نتیجه، آنچنان مست و مدهوش شده که به سنگها برخورد کرده و شیشههایش شکست.
خدا را گر چه عبرتهاست بسیار
قیامت را بس این عبرت نمودار
هوش مصنوعی: خداوند نشانههای زیادی برای عبرت آموزی دارد، اما همین نشانههایی که در قیامت نمایان خواهد شد، خود کافی است.
چو اندر چارصد سال از کم و بیش
رسد کوهی چنان را این چنین پیش
هوش مصنوعی: وقتی که کوهی بزرگ پس از چهارصد سال به این شکل کم و زیاد میشود، میتوان به عظمت و تغییرات آن پی برد.
تو بر لختی کلوخِ آبخورده
چرایی تکیهٔ جاوید کرده؟
هوش مصنوعی: چرا بر روی یک سنگ خیس و نرم نشستهای که هیچ استحکامی ندارد و نمیتواند تو را نگه دارد؟
نظامی زین نمط در داستان پیچ
که از تو نشنوند این داستان هیچ
هوش مصنوعی: نظامی در اینجا اشاره میکند که داستانی را به گونهای بیان میکند که دیگران از آن چیزی نشنوند و متوجه موضوع واقعی نشوند. او قصد دارد تا روایت خود را به شیوهای خاص و منحصر به فرد ارائه کند، به طوری که جزئیات و پیام اصلی آن به راحتی فاش نشود.
حاشیه ها
1395/09/18 07:12
امید صالحی
«کشیشانی بدو در سالخورده» (نسخه مرحوم دستگردی)
1397/11/27 23:01
zohresadr
ز دشت رم گله در هر قرانی
به گشتن آید تکاور مادیانی
به احتمال زیاد و بر اساس وزن و معنا ' «گشن» صحیح است به جای «گشتن» .
1397/11/27 23:01
zohresadr
به گشن آمدن = طالب نر شدن
1402/09/12 12:12
Setayesh As
آیا سانسور شده اس ؟