گنجور

بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز

ندیمی خاص بودش نام «شاپور»
جهان گشته ز مغرب تا لهاوُر
ز نقاشی به مانی مژده داده
به رسامی در اقلیدس گشاده
قلم‌زنْ چابکی، صورت‌گری چُست
که بی‌کِلک از خیالش نقش می‌رُست
چنان در لطف بودش آب‌دستی
که بر آب از لطافت نقش بستی
زمین بوسید پیش تخت پرویز
فرو گفت این سخن‌های دلآویز
که گر فرمان دهد شاه جهانم
بگویم صد یک از چیزی که دانم
اشارت کرد خسرو کای جوان‌مرد
بگو گرم و مکن هنگامه را سرد
زبان بگشاد شاپورِ سخن‌گوی
سخن را بهره داد از رنگ و از بوی
که تا گیتی است، گیتی بنده بادت
زمانه سال و مه فرخنده بادت
جمالت را جوانی هم‌نفس باد
همیشه بر مرادت دست‌رس باد
غمین باد آن که او شادت نخواهد
خراب آن کس که آبادت نخواهد
بسی گشتم درین خرگاهِ شش‌طاق
شگفتی‌ها بسی دیدم در آفاق
از آن سوی کهستان منزلی چند
که باشد فرضه دریای دربند
زنی فرمانده‌ست از نسل شاهان
شده جوش سپاهش تا سپاهان
همه اقلیم ارّان تا به ارمَن
مقرر گشته بر فرمان آن زن
ندارد هیچ مرزی بی‌خراجی
همه دارد مگر تختی و تاجی
هزارش قلعه بر کوه بلند است
خزینه‌‌ش را خدا داند که چند است‌!
ز جنس چارپا چندان که خواهی
به افزونی فزون از مرغ و ماهی
ندارد شوی و دارد کامرانی
به شادی می‌گذارد زندگانی
ز مردان بیش‌تر دارد سترگی
«مهین‌بانو»ش خوانند از بزرگی
شمیرا نام دارد آن جهان‌گیر
شمیرا را مهین‌بانوست تفسیر
نشستِ خویش را در هر هوایی
به هر فصلی مهیا کرده جایی
به فصل گل به موقان است جایش
که تا سرسبز باشد خاک پایش
به تابستان شود بر کوه ارمن
خرامد گل به گل خرمن به خرمن
به هنگام خزان آید به ابخاز
کند در جستن نخجیر پرواز
زمستانش به بردع مِیل چیر است
که بردع را هوای گرم‌سیر است
چهارش فصل ازین‌سان در شمار است
به هر فصلی هواییش اختیار است
نفس یک‌یک به شادی می‌شمارد
جهان، خوش‌خوش به بازی می‌گذارد
درین زندان‌سرایِ پیچ بر پیچ
برادرزاده‌‌ای دارد دگر هیچ
پری‌دختی‌، پری بگذار‌، ماهی‌
به زیر مقنعه صاحب‌کلاهی
شب‌افروزی چو مهتابِ جوانی
سیه‌چشمی چو آبِ زندگانی
کشیده قامتی چون نخل سیمین
دو زنگی بر سر نخلش رطب‌چین
ز بس کآورد یاد آن نوش‌لب را
دهان پُر آبِ شکر شد رطب را
به مرواریدِ دندان‌های چون نور
صدف را آبِ دندان داده از دور
دو شکر چون عقیق آب‌داده
دو گیسو چون کمندِ تاب‌داده
خم گیسوش تاب از دل کشیده
به گیسو سبزه را بر گل کشیده
شده گرم از نسیم مشک‌بیزش
دماغِ نرگسِ بیمارخیزش
فسونگر کرده بر خود چشم خود را
زبان بسته به افسون، چشمِ بد را
به سِحری کآتشِ دل‌ها کند تیز
لبش را صد زبان هر صد شکرریز
نمک دارد لبش در خنده پیوست
نمک شیرین نباشد وآنِ او هست
تو گویی بینی‌اش تیغی‌ست از سیم
که کرد آن تیغ، سیبی را به دو نیم
ز ماهش صد قصب را رخنه یابی
چو ماهش رخنه‌ای بر رخ نیابی
به شمعش بر بسی پروانه بینی
ز نازش سوی کس پروا نبینی
صبا از زلف و رویش حله‌پوش است
گهی قاقم گهی قندز فروش است
موکل کرده بر هر غَمزه غَنجی
زَنَخ چون سیب و غبغب چون ترنجی
رخش تقویمِ انجُم را زده راه
فشانده دست بر خورشید و بر ماه
دو پستانْ چون دو سیمین‌نارِ نوخیز
بر آن پستان گلِ بُستانِ درم‌ریز
ز لعلش بوسه را پاسخ نخیزد
که لعل ار وا گشاید دُر بریزد
نهاده گردن، آهو گردنش را
به آب چشم شسته دامنش را
به چشم آهوان آن چشمهٔ نوش
دهد شیرافکنان را خواب خرگوش
هزار آغوش را پُر کرده از خار
یک آغوش از گلش ناچیده دیار
شبی صد کس فزون بیند به خوابش
نبیند کس شبی چون آفتابش
گر اندازه ز چشم خویش گیرد
بر آهویی صد آهو بیش گیرد
ز رشک نرگس مستش خروشان
به بازار ارم ریحان‌فروشان
به عید آرایِ ابرویِ هلالی
ندیدش کس که جان نسپُرد حالی
به حیرت مانده مجنون در خیالش
به قایم رانده لیلی با جمالش
به فرمانی که خواهد خلق را کُشت
به دستش دَه قلم یعنی دَه انگشت
مه از خوبیش خود را خال خوانده
شب از خالش کتاب فال خوانده
ز گوش و گردنش لؤلؤ خروشان
که رحمت بر چنان لؤلؤ فروشان
حدیثی و هزار آشوب دلبند
لبی و صد هزاران بوسه چون قند
سر زلفی ز ناز و دلبری پُر
لب و دندانی از یاقوت و از دُر
از آن یاقوت و آن دُرِّ شکرخند
مفرح ساخته سوداییی چند
خرد سرگشته بر روی چو ماهش
دل و جان فتنه بر زلف سیاهش
هنر فتنه شده بر جان پاکش
نبشته عهده عنبر به خاکش
رخش نسرین و بویش نیز نسرین
لبش شیرین و نامش نیز شیرین
شکرلفظان لبش را نوش خوانند
ولیعهد مهین‌بانوش دانند
پری‌رویان کزان کشور امیرند
همه در خدمتش فرمان‌پذیرند
ز مهترزادگانِ ماه‌پیکر
بود در خدمتش هفتاد دختر
به خوبی هر یکی آرام جانی
به زیبایی دل‌آویزِ جهانی
همه آراسته با رود و جامند
چو مه منزل به منزل می‌خرامند
گهی بر خرمنِ مه مشک پوشند
گهی در خرمن گل باده نوشند
ز برقع نیستشان بر روی بندی
که نارد چشم‌زخم آن جا گزندی
به خوبی در جهان یاری ندارند
به گیتی جز طرب کاری ندارند
چو باشد وقت زور آن زورمندان
کنند از شیر چنگ از پیل دندان
به حمله جان عالم را بسوزند
به ناوک چشم کوکب را بدوزند
اگر حور بهشتی هست مشهور
بهشت است آن طرف وان لعتبان حور
مهین‌بانو که آن اقلیم دارد
بسی زین گونه زر و سیم دارد
بر آخر بسته دارد ره‌نوردی
کز او در تک نیابد باد گردی
سبق برده ز وهم فیلسوفان
چو مرغابی نترسد زآب طوفان
به یک صفرا که بر خورشید رانده
فلک را هفت میدان باز مانده
به گاهِ کوه‌کندن آهنین‌سُم
گهِ دریا بُریدن خیزران دُم
زمانه‌گردش و اندیشه‌رفتار
چو شب کارآگه و چون صبح بیدار
نهاده نام آن شب‌رنگ، شبدیز
بر او عاشق‌‌تر از مرغِ شب‌آویز
یکی زنجیر زر پیوسته دارد
بدان زنجیر پایش بسته دارد
نه شیرین‌‌تر ز شیرین خلق دیدم
نه چون شبدیز شب‌رنگی شنیدم
چو بر گفت این سخن شاپورِ هشیار
فراغت خفته گشت و عشق بیدار
یکایک مُهر بر شیرین نهادند
بدان شیرین‌زبان اقرار دادند
که استادی که در چین نقش بندد
پسندیده بود هرچ او پسندد
چنان آشفته شد خسرو بدان گفت
کزان سودا نیآسود و نمی‌خفت
همه روز این حکایت باز می‌جست
جز این تخم از دماغش برنمی‌رست
در این اندیشه روزی چند می‌بود
به خشک افسانه‌ای خرسند می‌بود
چو کار از دست شد، دستی بر آورد
صبوری را به سرپایی در آورد
به خلوت، داستان‌خواننده را خوانْد
بسی زین داستان با وی سخن راند
بدو گفت ای به کارآمد وفادار
به کار آیم کنون، کز دست شد کار
چو بنیادی بدین خوبی نهادی
تمامش کن که مردی اوستادی
مگو شکر، حکایت مختصر کن
چو گفتی سوی خوزستان گذر کن
تو را باید شدن چون بت‌پرستان
به دست آوردن آن بت را به دستان
نظر کردن که در دل داد دارد؟
سر پیوند مردم زاد دارد؟
اگر چون موم نقشی می‌پذیرد
بر او زن مُهر ما تا نقش گیرد
ور آهن‌دل بوَد منشین و برگرد
خبر ده تا نکوبم آهن سرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ندیمی خاص بودش نام «شاپور»
جهان گشته ز مغرب تا لهاوُر
مصرع دوم یعنی جهان را از مغرب تا لهاور سیر کرده و گشته‌است‌. (منظور از مغرب در اینجا ممالک آفریقا است‌؛ نظامی در جایی دیگر سروده است: ‌«سیاهان مغرب که زنگی‌فشند» عنوان مغرب بیشتر شامل ناحیه‌ای بوده‌است که امروزه الجزایر و لیبی و ... است و گاهی اندلس نیز جزو آن شمرده می‌شده‌است. لهاور‌، ناحیهٔ لاهور است امروزه در پاکستان‌.
ز نقاشی به مانی مژده داده
به رسامی در اقلیدس گشاده
هوش مصنوعی: از هنر نقاشی، به مانی خبر خوشی داده شده و در علم هندسه، که با اقلیدس شناخته می‌شود، درهایی به روی خلاقیت باز شده است.
قلم‌زنْ چابکی، صورت‌گری چُست
که بی‌کِلک از خیالش نقش می‌رُست
هوش مصنوعی: یک نقاش چابک و ماهر وجود دارد که بدون نیاز به ابزار خاصی، از تصوراتش به سادگی و زیبایی نقاشی می‌کند.
چنان در لطف بودش آب‌دستی
که بر آب از لطافت نقش بستی
هوش مصنوعی: آنچنان با لطف و مهربانی بود که حتی بر روی آب، رد لطیف خود را به جا می‌گذاشت.
زمین بوسید پیش تخت پرویز
فرو گفت این سخن‌های دلآویز
هوش مصنوعی: زمین را بر پیشگاه پرویز بوسید و این کلمات دل‌نشین را گفت.
که گر فرمان دهد شاه جهانم
بگویم صد یک از چیزی که دانم
هوش مصنوعی: اگر شاه جهان دستور دهد، می‌توانم از چیزی که می‌دانم، صدها داستان بگویم.
اشارت کرد خسرو کای جوان‌مرد
بگو گرم و مکن هنگامه را سرد
هوش مصنوعی: خسرو به جوان‌مرد اشاره کرد و گفت که با جدیت حرف بزن و از ایجاد هیاهو و سردی در برخورد جلوگیری کن.
زبان بگشاد شاپورِ سخن‌گوی
سخن را بهره داد از رنگ و از بوی
هوش مصنوعی: شاپور، که سخن‌گوی ماهری است، به بیان کرد و گفتار خود را با لطافت و زیبایی ویژه‌ای آراست.
که تا گیتی است، گیتی بنده بادت
زمانه سال و مه فرخنده بادت
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا برقرار است، دنیا همیشه به تو وابسته باشد و زمان و سال و ماه همواره برایت خوش یمن و نیکو باشد.
جمالت را جوانی هم‌نفس باد
همیشه بر مرادت دست‌رس باد
هوش مصنوعی: زیبایی تو همچون جوانی است که همواره همراه باد باشد و همواره به آرزوهایت نزدیک شود.
غمین باد آن که او شادت نخواهد
خراب آن کس که آبادت نخواهد
هوش مصنوعی: دلگیر باشد کسی که خوشحالی تو را به باد بدهد، و ویران کند کسی که خواستار آبادانی تو نیست.
بسی گشتم درین خرگاهِ شش‌طاق
شگفتی‌ها بسی دیدم در آفاق
هوش مصنوعی: مدت‌ها در این مکان عجیب و شگفت‌انگیز گشتم و در سراسر جهان چیزهای زیادی را مشاهده کردم.
از آن سوی کهستان منزلی چند
که باشد فرضه دریای دربند
هوش مصنوعی: در آن سوی کوه‌ها، چند خانه وجود دارد که به نظر می‌رسد کنار دریای دربند قرار گرفته‌اند.
زنی فرمانده‌ست از نسل شاهان
شده جوش سپاهش تا سپاهان
هوش مصنوعی: یک زن از نسل شاهان به فرماندهی رسیده و سپاه او به قهرمانی و قدرت رسیده است.
همه اقلیم ارّان تا به ارمَن
مقرر گشته بر فرمان آن زن
هوش مصنوعی: تمام نواحی ارّان تا ارمَن تحت فرمان آن زن قرار گرفته‌اند.
ندارد هیچ مرزی بی‌خراجی
همه دارد مگر تختی و تاجی
هوش مصنوعی: هیچ جایی بدون هزینه و بی‌زحمت نیست، همه چیز به تلاش و کوشش نیاز دارد، جز حکومت و ثروت که به راحتی به دست می‌آید.
هزارش قلعه بر کوه بلند است
خزینه‌‌ش را خدا داند که چند است‌!
هوش مصنوعی: هزاران قلعه بر روی کوه‌های بلند وجود دارد، اما فقط خدا می‌داند که درون آن‌ها چه مقدار ثروت و گنج وجود دارد.
ز جنس چارپا چندان که خواهی
به افزونی فزون از مرغ و ماهی
هوش مصنوعی: از انواع حیوانات چهارپایان به اندازه دلخواهت وجود دارد، بیشتر از پرندگان و ماهیان.
ندارد شوی و دارد کامرانی
به شادی می‌گذارد زندگانی
هوش مصنوعی: زندگی می‌تواند پر از خوشی و شادی باشد، حتی اگر برخی چیزها وجود نداشته باشند.
ز مردان بیش‌تر دارد سترگی
«مهین‌بانو»ش خوانند از بزرگی
هوش مصنوعی: از میان مردان، او بزرگتر و برجسته‌تر است و به خاطر بزرگی‌اش، مهین‌بانوش نامیده می‌شود.
شمیرا نام دارد آن جهان‌گیر
شمیرا را مهین‌بانوست تفسیر
هوش مصنوعی: شمیرا نام شخصی است که در همه‌جا شناخته شده و مشهور است، و او به عنوان مهین‌بانو معرفی شده است.
نشستِ خویش را در هر هوایی
به هر فصلی مهیا کرده جایی
هوش مصنوعی: در هر زمانی و در هر مکان، برای خود جایی را آماده کرده‌ام تا بتوانم به آرامش بنشینم.
به فصل گل به موقان است جایش
که تا سرسبز باشد خاک پایش
هوش مصنوعی: به فصل گل، جای او در موقان است تا زمین زیر پایش همیشه سرسبز و خرم باشد.
به تابستان شود بر کوه ارمن
خرامد گل به گل خرمن به خرمن
هوش مصنوعی: در فصل تابستان، روی کوه ارمن، گل‌ها به زیبایی در حال شکوفایی هستند و به طور گسترده و فراوان در همه جا پراکنده‌اند.
به هنگام خزان آید به ابخاز
کند در جستن نخجیر پرواز
هوش مصنوعی: در فصل پاییز، وقتی که درختان خزان می‌گیرند، پرنده‌ای به پرواز در می‌آید و به دنبال شکار می‌گردد.
زمستانش به بردع مِیل چیر است
که بردع را هوای گرم‌سیر است
هوش مصنوعی: زمستانش به سمت بردع، ستمگر است چرا که بردع به هوای گرم عادت دارد.
چهارش فصل ازین‌سان در شمار است
به هر فصلی هواییش اختیار است
هوش مصنوعی: شما در هر یک از چهار فصل سال، شرایط جوی خاصی را تجربه می‌کنید که مختص همان فصل است.
نفس یک‌یک به شادی می‌شمارد
جهان، خوش‌خوش به بازی می‌گذارد
هوش مصنوعی: هر لحظه از زندگی را با خوشحالی تجربه می‌کند و جهان را همچون یک بازی لذت‌بخش می‌بیند.
درین زندان‌سرایِ پیچ بر پیچ
برادرزاده‌‌ای دارد دگر هیچ
هوش مصنوعی: در این خانه‌ی پر از پیچ و خم، تنها یک برادرزاده دارم و هیچ چیز دیگری نیست.
پری‌دختی‌، پری بگذار‌، ماهی‌
به زیر مقنعه صاحب‌کلاهی
هوش مصنوعی: ای دختر زیبا، بگذار تا من از زیبایی‌ات بگویم! تو، همانند ماهی، زیر پوشش و حجاب زیبا و محترمت پنهان شده‌ای.
شب‌افروزی چو مهتابِ جوانی
سیه‌چشمی چو آبِ زندگانی
هوش مصنوعی: شب مانند نوری است که جوانی مثل ماه، درخشان و دل‌انگیز است و چشمان تاریک و زیبا مانند آب حیات به نظر می‌رسند.
کشیده قامتی چون نخل سیمین
دو زنگی بر سر نخلش رطب‌چین
قامتی بلند دارد همچون نخلی از نقره و سیم که دو زنگی برای چیدن خرما از آن بالا رفته‌اند. (منظور از دو زنگی دو گیسوی سیاه و بافته است.)
ز بس کآورد یاد آن نوش‌لب را
دهان پُر آبِ شکر شد رطب را
هوش مصنوعی: به خاطر یاد آن معشوق زیبا و دلپذیر، دهان من پر از آب و شیرینی شده است.
به مرواریدِ دندان‌های چون نور
صدف را آبِ دندان داده از دور
هوش مصنوعی: دندان‌های زیبا و درخشان او مانند مرواریدهایی هستند که با آب صدفی شفاف و روشن شده‌اند.
دو شکر چون عقیق آب‌داده
دو گیسو چون کمندِ تاب‌داده
هوش مصنوعی: دو دندان مثل عقیق شفاف و درخشان هستند و دو گیسو مانند کمندهایی هستند که به زیبایی تاب خورده‌اند.
خم گیسوش تاب از دل کشیده
به گیسو سبزه را بر گل کشیده
هوش مصنوعی: موهای خوش‌فرم او، دل را به خود مشغول کرده و رنگ سبز کمرنگ آن، زیبایی را به روی گلی تازه می‌افزاید.
شده گرم از نسیم مشک‌بیزش
دماغِ نرگسِ بیمارخیزش
هوش مصنوعی: نسیم خوشبویی از طرف نرگس بیمار به مشام می‌رسد و انسان را به وجد می‌آورد.
فسونگر کرده بر خود چشم خود را
زبان بسته به افسون، چشمِ بد را
هوش مصنوعی: چشمت را به جادوگر تبدیل کرده‌ای و دیگر نمی‌توانی با آن نگاه کنی؛ به خاطر این جادو، از نظر بد محافظت می‌کنی.
به سِحری کآتشِ دل‌ها کند تیز
لبش را صد زبان هر صد شکرریز
هوش مصنوعی: لبانش مانند سحرگاهی تیز و برنده است و می‌تواند آتش عشق و دل‌ها را به شدت شعله‌ور کند، به طوری که با هر کلمه‌ای که می‌گوید، شیرینی و شکر عشق را پخش می‌کند.
نمک دارد لبش در خنده پیوست
نمک شیرین نباشد وآنِ او هست
هوش مصنوعی: لبان او در هنگام خنده، طعمی شور و شیرین دارند که خاص خود اوست.
تو گویی بینی‌اش تیغی‌ست از سیم
که کرد آن تیغ، سیبی را به دو نیم
هوش مصنوعی: انگار که می‌بینی او تیغی از نقره است که با آن، سیبی را به دو نیم کرده است.
ز ماهش صد قصب را رخنه یابی
چو ماهش رخنه‌ای بر رخ نیابی
هوش مصنوعی: اگر چهره ی او را ببینی، زیبایی‌اش به قدری است که می‌توانی به راحتی صدها نفر را تحت تأثیر قرار دهد، اما اگر به او نگاه کنی و جوانه‌های زیبایی‌اش را نادیده بگداری، هیچ زیبایی از او نخواهی یافت.
به شمعش بر بسی پروانه بینی
ز نازش سوی کس پروا نبینی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر اشاره می‌کند که وقتی شمعی روشن است و پروانه‌ها دور آن پرواز می‌کنند، زیبایی و جذبه شمع به قدری زیاد است که پروانه‌ها از هیچ چیز دیگری نمی‌ترسند و تنها به سوی آن شمع جذب می‌شوند. این جمله به نوعی نشان‌دهنده عشق و شیفتگی است که فرد به یک زیبایی یا معشوق احساس می‌کند، به طوری که همه چیز را نادیده می‌گیرد.
صبا از زلف و رویش حله‌پوش است
گهی قاقم گهی قندز فروش است
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی به زیبایی و جذابیت موها و چهره‌اش می‌بالد و گاهی به شکل یک عطر یا یک فروشنده قند ظاهر می‌شود.
موکل کرده بر هر غَمزه غَنجی
زَنَخ چون سیب و غبغب چون ترنجی
هوش مصنوعی: هر چشمی که به انگشتانش اشاره می‌کند، چنان است که گویی سیب‌هایی را در دست دارد و هر بار که می‌خندد، مانند ترنجی خوشمزه و زیباست.
رخش تقویمِ انجُم را زده راه
فشانده دست بر خورشید و بر ماه
هوش مصنوعی: اسب زمان در مسیر خاصی حرکت کرده و با قدرت به سمت خورشید و ماه رفته است.
دو پستانْ چون دو سیمین‌نارِ نوخیز
بر آن پستان گلِ بُستانِ درم‌ریز
هوش مصنوعی: دو پستان مانند دو سیب نقره‌ای تازه در کنار پستان گل باغ، درخشندگی و زیبایی خاصی دارند.
ز لعلش بوسه را پاسخ نخیزد
که لعل ار وا گشاید دُر بریزد
هوش مصنوعی: بوسه‌ای که از لبان او گرفته شود، پاسخی ندارد، زیرا اگر لب‌هایش را باز کند، جواهرات گرانبهایی از آن بیرون می‌ریزد.
نهاده گردن، آهو گردنش را
به آب چشم شسته دامنش را
آهو تسلیم زیبایی گردنش شده و عاشقش شده‌است. گردن آهو در بلندی، کشیدگی و زیبایی معروف است. «به آب چشم شسته» هم به‌معنی این است که آهو عاشق زار اوست و بر دامنش سر نهاده و می‌گرید و هم اینکه او پاکدامن است و دامنش گویی با اشک پاک شسته شده‌است. 
به چشم آهوان آن چشمهٔ نوش
دهد شیرافکنان را خواب خرگوش
هوش مصنوعی: چشمان آهوان مانند چشمه‌ای نوشیده می‌شود که به شیرافکنان خواب خرگوشی می‌دهد.
هزار آغوش را پُر کرده از خار
یک آغوش از گلش ناچیده دیار
هوش مصنوعی: دوست داشتن و محبت‌های زیاد را با یک آغوش پر از درد و زخم مقایسه کرده‌ایم. در میان همه این محبت‌ها، تنها یک آغوش زیبا و دلنشین وجود دارد که از میان آن، از زیبایی‌هایی که می‌توان به دست آورد، چیزی نصیب ما نمی‌شود.
شبی صد کس فزون بیند به خوابش
نبیند کس شبی چون آفتابش
صدها عاشق، خواب او را می‌بینند اما دیدار نمی‌کنند همچنانکه در شب کسی خورشید را نمی‌یابد و نمی‌بیند.
گر اندازه ز چشم خویش گیرد
بر آهویی صد آهو بیش گیرد
هوش مصنوعی: اگر انسان از چشم خود بهره‌برداری کند، می‌تواند بیش از صد آهو را ببیند، حتی اگر فقط یک آهو را مشاهده کند.
ز رشک نرگس مستش خروشان
به بازار ارم ریحان‌فروشان
هوش مصنوعی: در اثر حسادت نرگس، جذابیت او باعث شده که بازار فروشندگان ریحان شلوغ و زنده شود.
به عید آرایِ ابرویِ هلالی
ندیدش کس که جان نسپُرد حالی
هوش مصنوعی: در روز عید، هیچ‌کس زیبایی ابروی هلالی را نمی‌بیند مگر کسی که به خاطر او جانش را فدای عشق کند.
به حیرت مانده مجنون در خیالش
به قایم رانده لیلی با جمالش
هوش مصنوعی: مجنون در خیال خود به شدت متحیر و شگفت‌زده است، زیرا لیلی با زیبایی‌اش به نوعی پنهان شده و در دسترس او نیست.
به فرمانی که خواهد خلق را کُشت
به دستش دَه قلم یعنی دَه انگشت
زیبایی هر انگشتش فرمان قتل خلقی بود. (ظرافت و باریکی هر یک از انگشتانش به قلمی تشبیه شده که فرمان قتل عاشقان را می‌نویسد و صادر می‌کند)
مه از خوبیش خود را خال خوانده
شب از خالش کتاب فال خوانده
هوش مصنوعی: ماه به خاطر زیبایی‌اش خود را مانند خال (نقطه‌ای زیبا) معرفی کرده و شب نیز از زیبایی او به عنوان یک کتاب فال تعبیر کرده است.
ز گوش و گردنش لؤلؤ خروشان
که رحمت بر چنان لؤلؤ فروشان
هوش مصنوعی: از گوش و گردن او مرواریدهایی می‌درخشند که بر چنین افراد بخشنده و نیکوکار رحمت نازل می‌شود.
حدیثی و هزار آشوب دلبند
لبی و صد هزاران بوسه چون قند
هوش مصنوعی: گفتگویی وجود دارد و هزاران احساس پرهیجان در دل دارم، وجود تو مانند لبی شیرین است و بوسه‌هایی که بر آن می‌زنم، به اندازه قند شیرین و لذت‌بخش است.
سر زلفی ز ناز و دلبری پُر
لب و دندانی از یاقوت و از دُر
هوش مصنوعی: موی زیبا و دلربا، با لب‌ها و دندان‌هایی چون یاقوت و مروارید.
از آن یاقوت و آن دُرِّ شکرخند
مفرح ساخته سوداییی چند
یک معنیِ مُفرّح در اینجا شربت یا معجونی است که در قدیم از گیاهان فرح‌بخش می‌ساخته‌اند و گاهی زر، یاقوت، مروارید و ... در آن نوشیدنی می‌انداختند زیرا بر این باور بودند که گوهرِ آن زر یا جواهر در نوشیدنی اثر می‌کند. در مصرع اول لب سرخ و دندان‌های سپید به یاقوت و در تشبیه شده که تاثیر مفرح دارد.
خرد سرگشته بر روی چو ماهش
دل و جان فتنه بر زلف سیاهش
هوش مصنوعی: عقل و خرد من در برابر زیبایی او مثل کسی است که گم شده، و دل و جانم در مقابل زلف سیاه او به شدت دچار آشفتگی و فریب بوده است.
هنر فتنه شده بر جان پاکش
نبشته عهده عنبر به خاکش
هوش مصنوعی: هنر به گونه‌ای بر روح پاکش تأثیر گذاشته که عطر عنبر بر زمینش نشسته است.
رخش نسرین و بویش نیز نسرین
لبش شیرین و نامش نیز شیرین
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند گل نسرین زیباست و بوی او نیز مشابه بوی گل نسرین است. لب‌هایش شیرین و نامش هم خوشایند و شیرین است.
شکرلفظان لبش را نوش خوانند
ولیعهد مهین‌بانوش دانند
هوش مصنوعی: لب‌های او را به خاطر شیرینی کلامش مانند نوش می‌دانند، اما او را به عنوان ولیعهدی بزرگ و مهم می‌شناسند.
پری‌رویان کزان کشور امیرند
همه در خدمتش فرمان‌پذیرند
هوش مصنوعی: زیبا روها از آن کشور، در خدمت امیر هستند و همگی فرمان‌بردار او هستند.
ز مهترزادگانِ ماه‌پیکر
بود در خدمتش هفتاد دختر
هوش مصنوعی: در خدمت او هفتاد دختر از خانواده‌های بزرگ و با شخصیت زیبا وجود داشت.
به خوبی هر یکی آرام جانی
به زیبایی دل‌آویزِ جهانی
هوش مصنوعی: هر یک از ما با خوبی و نیکی خود می‌توانیم آرامش و شادی به کسانی که در زندگی‌مان هستند، هدیه دهیم. زیبایی دل‌انگیز دنیا در نیکوکاری و رفتارهای مثبت ما نهفته است.
همه آراسته با رود و جامند
چو مه منزل به منزل می‌خرامند
هوش مصنوعی: همه با زیبایی و جلالی مانند یک رود و جام هستند و مانند ماه در هر منزل و مکان به آرامی حرکت می‌کنند.
گهی بر خرمنِ مه مشک پوشند
گهی در خرمن گل باده نوشند
هوش مصنوعی: گاهی اوقات بر فراز خوشی‌ها و زیبایی‌ها زندگی می‌کنند و گاهی در دل لذت‌ها و شادی‌های زندگی غوطه‌ور می‌شوند.
ز برقع نیستشان بر روی بندی
که نارد چشم‌زخم آن جا گزندی
هوش مصنوعی: برقع بر چهره آنهاست که در سایه آن، چشم‌های بد و آسیب‌زا به آنها آسیبی نمی‌زند.
به خوبی در جهان یاری ندارند
به گیتی جز طرب کاری ندارند
یاری ندارند یعنی همتا ندارند
چو باشد وقت زور آن زورمندان
کنند از شیر چنگ از پیل دندان
هوش مصنوعی: زمانی که وقت قدرت و زور برسد، افراد قدرتمند مانند شیر دندان‌ها و چنگال‌های خود را به کار می‌گیرند و مانند فیل از قدرت خود استفاده می‌کنند.
به حمله جان عالم را بسوزند
به ناوک چشم کوکب را بدوزند
هوش مصنوعی: در این بیت به قهری اشاره می‌شود که می‌تواند به جهان آسیب برساند و بار دیگر به زیبایی و جاذبه یک ستاره اشاره شده که در نزدیکی آن قرار دارد. این تصویرگرایی نشان‌دهنده تضاد میان قدرت و زیبایی است.
اگر حور بهشتی هست مشهور
بهشت است آن طرف وان لعتبان حور
هوش مصنوعی: اگر در بهشت حوری‌هایی وجود دارد که به زیبایی و شهرت معروف هستند، در آن سو نیز لذت‌های دیگری از حوری‌ها وجود دارد.
مهین‌بانو که آن اقلیم دارد
بسی زین گونه زر و سیم دارد
هوش مصنوعی: مهین‌بانو که در سرزمین خود دارای فراوانی طلا و نقره است.
بر آخر بسته دارد ره‌نوردی
کز او در تک نیابد باد گردی
هوش مصنوعی: در پایان، کسی که راه می‌سپارد، نمی‌تواند به حقیقتی برسد که تنها در ذهن خودش وجود دارد.
سبق برده ز وهم فیلسوفان
چو مرغابی نترسد زآب طوفان
هوش مصنوعی: فکر و خیال فیلسوفان، مانند مرغابی است که از طوفان آب نمی‌هراسد و به راحتی از آن عبور می‌کند. این نشان می‌دهد که آنها با درک و شناخت خود، ترسی از مشکلات و چالش‌ها ندارند و به جلو می‌روند.
به یک صفرا که بر خورشید رانده
فلک را هفت میدان باز مانده
هوش مصنوعی: به یک رنگ زرد که به آسمان تابیده، زمان به هفت میدان مختلف باز مانده است.
به گاهِ کوه‌کندن آهنین‌سُم
گهِ دریا بُریدن خیزران دُم
هوش مصنوعی: در زمان‌های سخت و دشوار، قدرت و مقاومت همچنان لازم است، حتی اگر در شرایط ناپایدار قرار داشته باشیم.
زمانه‌گردش و اندیشه‌رفتار
چو شب کارآگه و چون صبح بیدار
هوش مصنوعی: زندگی و زمان همیشه در حال تغییر و تحول هستند. در حالیکه شب، انسان را به فکر وادار می‌کند و فرصتی برای آرامش و تأمل می‌دهد، صبح بیداری و روشنایی را به ارمغان می‌آورد و انسان را آمادهٔ عمل و تلاش می‌سازد.
نهاده نام آن شب‌رنگ، شبدیز
بر او عاشق‌‌تر از مرغِ شب‌آویز
هوش مصنوعی: شبتاب سیاه را شبدیز نامیده و آن را با عشق بیشتر از پرنده شباهنگ توصیف کرده است.
یکی زنجیر زر پیوسته دارد
بدان زنجیر پایش بسته دارد
هوش مصنوعی: کسی که همیشه به زنجیر طلا متصل است، به خاطر آن زنجیر پایش به چیزی بسته شده است.
نه شیرین‌‌تر ز شیرین خلق دیدم
نه چون شبدیز شب‌رنگی شنیدم
هوش مصنوعی: من هیچ‌کس را شیرین‌تر از آن که به خلق و خوی او دل ببندم، ندیدم و هیچ صدایی را خوش‌تر از صدای اسبی سیاه و زیبا، نشنیدم.
چو بر گفت این سخن شاپورِ هشیار
فراغت خفته گشت و عشق بیدار
هوش مصنوعی: وقتی شاپور با این حرفش صحبت کرد، فراغت و آرامش به خواب فرو رفت و عشق بیدار شد.
یکایک مُهر بر شیرین نهادند
بدان شیرین‌زبان اقرار دادند
هوش مصنوعی: هر یک به عشق شیرین می‌پرداختند و او به زبان دل‌نوازش این محبت را تأیید می‌کرد.
که استادی که در چین نقش بندد
پسندیده بود هرچ او پسندد
هوش مصنوعی: استادی که در چین نقش‌ها را طراحی می‌کند، هر آنچه را که او در نظر داشته باشد، زیبا و قابل قبول است.
چنان آشفته شد خسرو بدان گفت
کزان سودا نیآسود و نمی‌خفت
هوش مصنوعی: خسرو به قدری نگران و پریشان شد که از آن فکر و خیال دست برنداشت و شب و روز آرامش نداشت.
همه روز این حکایت باز می‌جست
جز این تخم از دماغش برنمی‌رست
هوش مصنوعی: هر روز این داستان تکرار می‌شود و او جز این فکر که در سرش دارد چیزی دیگری به دست نمی‌آورد.
در این اندیشه روزی چند می‌بود
به خشک افسانه‌ای خرسند می‌بود
هوش مصنوعی: در این فکر بود که چند روزی به طور خشک و بی‌هیجان زندگی کند و از آن راضی باشد.
چو کار از دست شد، دستی بر آورد
صبوری را به سرپایی در آورد
هوش مصنوعی: زمانی که کار از دست برود و شرایط دشوار شود، صبر و شکیبایی را باید به کار گرفت و به راه‌حل‌هایی سریع و موثر روی آورد.
به خلوت، داستان‌خواننده را خوانْد
بسی زین داستان با وی سخن راند
هوش مصنوعی: در تنهایی، داستان‌خواننده را به خود خوانده و دربارهٔ آن داستان، به سخن گفتن پرداخت.
بدو گفت ای به کارآمد وفادار
به کار آیم کنون، کز دست شد کار
به کار آیم یعنی به کار و کمکم بیا
چو بنیادی بدین خوبی نهادی
تمامش کن که مردی اوستادی
هوش مصنوعی: اگر پایه‌ای به این زیبایی بنا کرده‌ای، پس آن را به طور کامل به اتمام برسان، زیرا او مردی کارآمد و تواناست.
مگو شکر، حکایت مختصر کن
چو گفتی سوی خوزستان گذر کن
هوش مصنوعی: نگو که شکر را بگو، فقط داستان را کوتاه بکن. وقتی گفتی به خوزستان برو، همین کافیست.
تو را باید شدن چون بت‌پرستان
به دست آوردن آن بت را به دستان
هوش مصنوعی: باید مانند بت‌پرستان، تو را به دست آوریم، همان‌طور که آنها بت‌های خود را به دست می‌آورند.
نظر کردن که در دل داد دارد؟
سر پیوند مردم زاد دارد؟
هوش مصنوعی: به تماشای دل کسی نشسته‌ای که احساس و عشق دارد. آیا او در ارتباط با انسان‌ها و روابط اجتماعی خود پیوندی عمیق و واقعی برقرار کرده است؟
اگر چون موم نقشی می‌پذیرد
بر او زن مُهر ما تا نقش گیرد
هوش مصنوعی: اگر مانند موم قابلیت پذیرش نقش و فرم را داشته باشد، بر او مهر ما بزن تا آن نقش را بپذیرد.
ور آهن‌دل بوَد منشین و برگرد
خبر ده تا نکوبم آهن سرد
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش به همان استحکام آهن باشد، نباید در این باره سکوت کند و باید به من خبر بدهد تا من بتوانم از جانب او اقدام کنم و هوشیار باشم.

حاشیه ها

1389/10/15 01:01
حیران

بسی گشتم درین خرگاه شش طاق
صحیح است
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1390/12/03 21:03
شیرین

تصحیح حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز
قلمزن در قلمزن چابکی صورتگری چست
بی خراجی در ندارد هیچ مرزی بی خراجی
سترگی در ز مردان بیشتر دارد سترگی
نیابی در چو ماهش رخنه ای بر رخ نیابی
نبینی در ز نازش سوی کس پروا نبینی
ار واگشاید در که لعل ار واگشاید در بریزد
گلش در یک آغوش از گلش ناچیده دیار
لعبتان در بهشت است آن طرف وان لعبتان حور
شدن در ترا باید شدن چون بت پرستان
نقشی در اگر چون موم نقشی می پذیرد

1390/12/05 21:03
شیرین

ندارد هیچ مرزی بی خراجی
همه دارد مگر تختی و تاجی
صحیح است

1390/12/08 22:03
اناهیتا

هشت است آن طرف وان لعتبان حور
این مصرع ایراد دارد لطفا برطرف نمایید

1391/11/30 19:01
پورحیدری

هزار آغوش را پر کرده از خار
یک آغوش از گلش ناچیده دیّار

1394/01/01 00:04
مبین

اشتباهات زیادی وجود دارد

1394/05/18 21:08
مریم ک

همینطور که شیرین گفته است٬ از نظر عروض و معنی این بیت واو اضافی دارد:‌
همه دارد و مگر تختی و تاجی
باید باشد:‌ همه دارد مگر تختی و تاجی
با تشکر

1395/09/18 07:12
امید صالحی

«نظر کردن که در دل داد دارد؟ سر پیوند مردم زاد دارد؟» (نقل از نسخه مرحوم دستگردی)

1395/11/31 01:01
سید احمد مجاب

ترا باید (شدن) چون بت‌پرستان
به دست آوردن آن بت را به دستان

1396/05/27 15:07
...

ندیمی خاص بودش نام شاپور
جهان گشته ز مغرب تالهاور
این بیت از نظر قافیه اشکالی ندارد؟

1396/05/27 16:07
نادر..

"تا لهاوور" درست می باشد، ... عزیز

1397/05/30 14:07
رضا

بر آخور بسته دارد رهنوردی (اسب)
کز او در تک نیابد باد گردی

1397/05/30 14:07
رضا

ترا باید شدی چون بت‌پرستان
به دست آوردن آن بت به دستان
نظر کردن که او در دل چه دارد
سر پیوند مردم زاد دارد

1397/05/31 13:07
رضا

چو ماهش رخنه‌ای بر رخ نیابی
کجاست نظامی ببیند ماه هم آبله رو است!

1402/04/27 15:06
کوثر اربابی

شاید هم اطلاع داشتند از آبله‌های روی ماه.

و در واقع اینطور گفتند که در مصراع اول روی شیرین رو به ماه تشبیه کرده و سپس گفتند که نه، مثل ماه لک روی صورتش نداره، از ماه هم زیباتره.

و تشبیه تفضیل ساخته به این صورت.

1401/08/24 12:10
شهناز ولی پور هفشجانی

اران. [ اَرْ را ] ( اِخ ) اقلیمیست در آذربایجان ، همانجا که امروز از راه تسمیه جزء به اسم کل روسها بدان نام آذربایجان داده اند. صاحب برهان قاطع گوید: ولایتی است از آذربایجان که گنجه و بردع از اعمال آنست.

ارمن. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ارمنستان. ارمینیه. ارمنیه. ولایتی است از کوهستان آذربایجان و مولد شیرین مشهور آنجا بوده و ابریشم ارمنی منسوب بدانجاست. ( برهان قاطع ) ( مؤید الفضلاء ). سرزمین ارمنستان بین آذربایجان و قفقاز و آسیای صغیر. این نام در کتیبه بیستون داریوش بزرگ بصورت اَرمین َ آمده. ( ایران باستان ص 1452، 1571، 1596 ) :

1401/08/24 12:10
شهناز ولی پور هفشجانی

کهستان:کهستان. [ ک ُ هَِ ] ( اِخ )  ظاهراً ناحیتی در قفقاز

دربند:مهمترین شهر شیعه نشین داغستان و دروازه ورود اسلام به قفقاز است که در غرب دریای خزر و در ۲۶۱ کیلومتری شمال شهر باکو واقع شده و در دوره اسلامی، باب الابواب خوانده می شده است. دربند در گذشته بخشی از ایران بوده است که بر اساس قرارداد گلستان (۳ آبان ۱۱۹۲ برابر با ۲۵ اکتبر ۱۸۱۳م) از این کشور جدا شد و به روسیه پیوست. حدود ۵۰،۰۰۰ شیعه در این شهر زندگی می کنند. محمد تقی قمری دربندی و آقا دربندی از این شهر برخاسته اند.
چون دربند در دهانه دره های رشته کوه های قفقاز، دیوارها و قلعه هایی از جمله مدینه باب قرار داشت، به آن باب الابواب نیز گفته اند کتزیاس، جغرافیانویس یونانی، آن را دروازة خزر ضبط کرده است. بنابر مطالب تاریخ آغوان، به آن دروازة هونها گفته اند ظاهراً این نام گذاری به لحاظ هجوم اقوام خزر و هونها از آنجا (باب) به بلاد قفقاز بوده است. به نوشتة مارکوارت به یونانی به آن چور و به ارمنی چول می گفته اند. در منابع ساسانی، باب را دربند نوشته اند.

دریای دربند: دریای خزر

فرضه: بندر لنگرگاه

1401/08/24 13:10
شهناز ولی پور هفشجانی

شمیرا. [ ش ُ ] ( اِخ ) نام عمه شیرین است و در فرهنگها به غلط سمیرا ضبط شده ، ولی در تمام نسخ تازه وکهن نظامی به شین آمده است و شاید فرهنگ نویسی از یک نسخه مغلوط به اشتباه افتاده است. ( از یادداشت مؤلف و حاشیه وحید بر خسرو و شیرین ص 49 )

1401/08/24 13:10
شهناز ولی پور هفشجانی

 

 

1401/08/24 13:10
شهناز ولی پور هفشجانی

موقان. ( اِخ ) مغان. ( ناظم الاطباء ). شهری است [به آذربادگان ] و مر او را ناحیتی است بر کران دریانهاده و اندر ناحیت موقان دو شهرک دیگر است که هم به موقان بازخوانند و از وی رودینه خیزد و دانکوهای خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. ( حدود العالم ). ولایتی است مشتمل بر قرای کثیره و چمنهای فراوان و آن جزوآذربایجان است و در سمت راست راه تبریز به اردبیل واقع می شود در کوهها. ( از معجم البلدان ) :
به فصل گل به موقان است جایش
که تا سرسبز باشد خاک پایش.

1401/08/24 13:10
شهناز ولی پور هفشجانی

ابخاز. [ اَ ] ( اِخ ) نام قومی و نیز ناحیتی بجبال قبق ( قفقاز ) مسکن همان قوم. عده آنان نزدیک صدوبیست هزار تن و مساحت ناحیت 1900 هزار گز مربع است. این ناحیت در جنوب کوبان در مرتفعات اولی قفقاز از سوی دریای سیاه واقع شده و به دو بخش ابخاز بزرگ و ابخاز کوچک منقسم میشود. در کوههای آن معادن آهن و سرب و مس است و دره های آن حاصل خیز و هوایش معتدل باشد وگله های مواشی بسیار دارند. صاحب مؤیدالفضلا گوید درقدیم پادشاه و مردم آنجا مغان و آتش پرستان بوده اند.صاحب برهان قاطع گوید بدانجا دیریست عظیم. این مملکت سابقاً جزو ایران بوده و سپس عثمانیان آنجا را متصرف شدند و اینک ناحیتی بظاهر مستقل است 

1401/08/24 13:10
شهناز ولی پور هفشجانی

بردع:  [ ب َ دَ ] ( اِخ )اسم کنونی آن باردا شهری است با جمعیت 10700 تن در آذربایجان شوروی. بقول بلاذری قباد اول ساسانی آنرا بنا نهاد. بردع در دوره ساسانی و بعداً در دوره اعراب شهری مستحکم در مقابل حملات مهاجمین شمالی و غربی بود. احتمالاً پس از 32 هَ ق. = 652 م. بدست اعراب افتاد. در 332 هَ ق. = 943 م. روسها آنرا تصرف کردند و چندین ماه در دست آنان بود سپس بتدریج از اعتبار افتاد. ناحیه حاصلخیز و مصفای اطراف آن اندرآب نام داشت. ( دایرة المعارف فارسی )
خوشا ملک بردع که اقصای وی
نه اردیبهشت است بی گل نه دی.

نظامی

1401/10/04 22:01
حسین نورمحمدی

یعنی از نقاشی جهان را به مانی دیگر مژده داده و از رسامی و هندسه بار دیگر در ورود اقلدیس را به عالم خاک برگشاده است