بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بسی گشتم درین خرگاه شش طاق
صحیح است
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
تصحیح حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز
قلمزن در قلمزن چابکی صورتگری چست
بی خراجی در ندارد هیچ مرزی بی خراجی
سترگی در ز مردان بیشتر دارد سترگی
نیابی در چو ماهش رخنه ای بر رخ نیابی
نبینی در ز نازش سوی کس پروا نبینی
ار واگشاید در که لعل ار واگشاید در بریزد
گلش در یک آغوش از گلش ناچیده دیار
لعبتان در بهشت است آن طرف وان لعبتان حور
شدن در ترا باید شدن چون بت پرستان
نقشی در اگر چون موم نقشی می پذیرد
ندارد هیچ مرزی بی خراجی
همه دارد مگر تختی و تاجی
صحیح است
هشت است آن طرف وان لعتبان حور
این مصرع ایراد دارد لطفا برطرف نمایید
هزار آغوش را پر کرده از خار
یک آغوش از گلش ناچیده دیّار
اشتباهات زیادی وجود دارد
همینطور که شیرین گفته است٬ از نظر عروض و معنی این بیت واو اضافی دارد:
همه دارد و مگر تختی و تاجی
باید باشد: همه دارد مگر تختی و تاجی
با تشکر
«نظر کردن که در دل داد دارد؟ سر پیوند مردم زاد دارد؟» (نقل از نسخه مرحوم دستگردی)
ترا باید (شدن) چون بتپرستان
به دست آوردن آن بت را به دستان
ندیمی خاص بودش نام شاپور
جهان گشته ز مغرب تالهاور
این بیت از نظر قافیه اشکالی ندارد؟
"تا لهاوور" درست می باشد، ... عزیز
بر آخور بسته دارد رهنوردی (اسب)
کز او در تک نیابد باد گردی
ترا باید شدی چون بتپرستان
به دست آوردن آن بت به دستان
نظر کردن که او در دل چه دارد
سر پیوند مردم زاد دارد
چو ماهش رخنهای بر رخ نیابی
کجاست نظامی ببیند ماه هم آبله رو است!
شاید هم اطلاع داشتند از آبلههای روی ماه.
و در واقع اینطور گفتند که در مصراع اول روی شیرین رو به ماه تشبیه کرده و سپس گفتند که نه، مثل ماه لک روی صورتش نداره، از ماه هم زیباتره.
و تشبیه تفضیل ساخته به این صورت.
اران. [ اَرْ را ] ( اِخ ) اقلیمیست در آذربایجان ، همانجا که امروز از راه تسمیه جزء به اسم کل روسها بدان نام آذربایجان داده اند. صاحب برهان قاطع گوید: ولایتی است از آذربایجان که گنجه و بردع از اعمال آنست.
ارمن. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ارمنستان. ارمینیه. ارمنیه. ولایتی است از کوهستان آذربایجان و مولد شیرین مشهور آنجا بوده و ابریشم ارمنی منسوب بدانجاست. ( برهان قاطع ) ( مؤید الفضلاء ). سرزمین ارمنستان بین آذربایجان و قفقاز و آسیای صغیر. این نام در کتیبه بیستون داریوش بزرگ بصورت اَرمین َ آمده. ( ایران باستان ص 1452، 1571، 1596 ) :
کهستان:کهستان. [ ک ُ هَِ ] ( اِخ ) ظاهراً ناحیتی در قفقاز
دربند:مهمترین شهر شیعه نشین داغستان و دروازه ورود اسلام به قفقاز است که در غرب دریای خزر و در ۲۶۱ کیلومتری شمال شهر باکو واقع شده و در دوره اسلامی، باب الابواب خوانده می شده است. دربند در گذشته بخشی از ایران بوده است که بر اساس قرارداد گلستان (۳ آبان ۱۱۹۲ برابر با ۲۵ اکتبر ۱۸۱۳م) از این کشور جدا شد و به روسیه پیوست. حدود ۵۰،۰۰۰ شیعه در این شهر زندگی می کنند. محمد تقی قمری دربندی و آقا دربندی از این شهر برخاسته اند.
چون دربند در دهانه دره های رشته کوه های قفقاز، دیوارها و قلعه هایی از جمله مدینه باب قرار داشت، به آن باب الابواب نیز گفته اند کتزیاس، جغرافیانویس یونانی، آن را دروازة خزر ضبط کرده است. بنابر مطالب تاریخ آغوان، به آن دروازة هونها گفته اند ظاهراً این نام گذاری به لحاظ هجوم اقوام خزر و هونها از آنجا (باب) به بلاد قفقاز بوده است. به نوشتة مارکوارت به یونانی به آن چور و به ارمنی چول می گفته اند. در منابع ساسانی، باب را دربند نوشته اند.
دریای دربند: دریای خزر
فرضه: بندر لنگرگاه
شمیرا. [ ش ُ ] ( اِخ ) نام عمه شیرین است و در فرهنگها به غلط سمیرا ضبط شده ، ولی در تمام نسخ تازه وکهن نظامی به شین آمده است و شاید فرهنگ نویسی از یک نسخه مغلوط به اشتباه افتاده است. ( از یادداشت مؤلف و حاشیه وحید بر خسرو و شیرین ص 49 )
موقان. ( اِخ ) مغان. ( ناظم الاطباء ). شهری است [به آذربادگان ] و مر او را ناحیتی است بر کران دریانهاده و اندر ناحیت موقان دو شهرک دیگر است که هم به موقان بازخوانند و از وی رودینه خیزد و دانکوهای خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. ( حدود العالم ). ولایتی است مشتمل بر قرای کثیره و چمنهای فراوان و آن جزوآذربایجان است و در سمت راست راه تبریز به اردبیل واقع می شود در کوهها. ( از معجم البلدان ) :
به فصل گل به موقان است جایش
که تا سرسبز باشد خاک پایش.
ابخاز. [ اَ ] ( اِخ ) نام قومی و نیز ناحیتی بجبال قبق ( قفقاز ) مسکن همان قوم. عده آنان نزدیک صدوبیست هزار تن و مساحت ناحیت 1900 هزار گز مربع است. این ناحیت در جنوب کوبان در مرتفعات اولی قفقاز از سوی دریای سیاه واقع شده و به دو بخش ابخاز بزرگ و ابخاز کوچک منقسم میشود. در کوههای آن معادن آهن و سرب و مس است و دره های آن حاصل خیز و هوایش معتدل باشد وگله های مواشی بسیار دارند. صاحب مؤیدالفضلا گوید درقدیم پادشاه و مردم آنجا مغان و آتش پرستان بوده اند.صاحب برهان قاطع گوید بدانجا دیریست عظیم. این مملکت سابقاً جزو ایران بوده و سپس عثمانیان آنجا را متصرف شدند و اینک ناحیتی بظاهر مستقل است
بردع: [ ب َ دَ ] ( اِخ )اسم کنونی آن باردا شهری است با جمعیت 10700 تن در آذربایجان شوروی. بقول بلاذری قباد اول ساسانی آنرا بنا نهاد. بردع در دوره ساسانی و بعداً در دوره اعراب شهری مستحکم در مقابل حملات مهاجمین شمالی و غربی بود. احتمالاً پس از 32 هَ ق. = 652 م. بدست اعراب افتاد. در 332 هَ ق. = 943 م. روسها آنرا تصرف کردند و چندین ماه در دست آنان بود سپس بتدریج از اعتبار افتاد. ناحیه حاصلخیز و مصفای اطراف آن اندرآب نام داشت. ( دایرة المعارف فارسی )
خوشا ملک بردع که اقصای وی
نه اردیبهشت است بی گل نه دی.
نظامی
یعنی از نقاشی جهان را به مانی دیگر مژده داده و از رسامی و هندسه بار دیگر در ورود اقلدیس را به عالم خاک برگشاده است