گنجور

بخش ۱۱ - در پژوهش این کتاب

مرا چون هاتف دل دید دم‌ساز
بر آورد از رواق همّت آواز
که بشتاب ای نظامی زود، دیرست
فلک بد‌عهد و عالم زود‌سیر است
بهاری نو برآر از چشمهٔ نوش
سخن را دست‌بافی تازه در‌پوش
در این منزل به همّت ساز بردار
درین پرده به‌وقتْ آواز بردار
کمین سازند اگر بی‌وقت رانی
سر اندازند اگر بی‌وقت خوانی
زبان بگشای چون گل روزکی چند
کز این کردند سوسن را زبان‌بند
سخن پولاد کن چون سکهٔ زر
بدین سکه‌، درم را سکه می‌بر
نخست آهنگری با تیغ بنمای
پس آن‌گه صیقلی را کار فرمای
سخن کان از سر اندیشه ناید
نوشتن را و گفتن را نشاید
سخن را سهل باشد نظم دادن
بباید لیک بر نظم ایستادن
سخن بسیار داری‌، اندکی کن
یکی را صد مکن صد را یکی کن
چو آب از اعتدال افزون نهد گام
ز سیرابی به غرق آرد سرانجام
چو خون در تن ز عادت بیش‌گردد
سزای گوش‌مال نیش گردد
سخن کم گوی تا بر کار گیرند
که در بسیار بد بسیار گیرند
تو را بسیار گفتن گر سلیم است
مگو بسیار دشنامی عظیم است
سخن جان است و جان‌دارو‌ی جان است
مگر چون جان عزیز از بهر آن است
تو مردم بین که چون بی‌رای و هوشند
که جانی را به نانی می‌فروشند
سخن گوهر شد و گوینده غواص
به سختی در کف آید گوهرِ خاص
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت‌مندیِ گوهر شناسند
نبینی؟ وقتِ سفتن مرد حکاک
به شاگردان دهد دُر خطرناک
اگر هشیار اگر مخمور باشی
چنان زی کز تعرض دور باشی
هزارت مشرف بی‌جامگی هست
به صد افغان کشیده سوی تو دست
به غفلت بر میآور یک نفَس را
مَدان غافل ز کار خویش کس را
نصیحت‌های هاتف چون شنیدم
چو هاتف روی در خلوت کشیدم
در آن خلوت که دل دریاست آن‌جا
همه سرچشمه‌ها آن‌جاست آن‌جا
نهادم تکیه‌گاهْ افسانه‌ای را
بهشتی کردم آتش‌خانه‌ای را
چو شد نقاش این بت‌خانه دستم
جز آرایش بر او نقشی نبستم
اگر‌چه در سخن کآب حیات است
بوَد جایز هر آن‌چه‌ز ممکنات است
چو بتوان راستی را درج کردن
دروغی را چه باید خرج کردن؟
ز کژ‌گویی سخن را قدر کم گشت
کسی کاو راست‌گو شد مُحتَشم گشت
چو صبح صادق آمد راست‌گفتار
جهان در زر گرفتش محتشم‌وار
چو سرو از راستی بر زد علَم را
ندید اندر خزان تاراج غم را
مرا چون مخزن‌الاسرار گنجی
چه باید در هوس پیمود رنجی؟
ولیکن در جهان، امروز کس نیست
که او را در هوس‌نامه هوس نیست
هوس پختم به شیرین دست‌کاری
هوس‌ناکانِ غم را غم‌گساری
چنان نقش هوس بستم بر او پاک
که عقل از خواندنش گردد هوس‌ناک
نه در شاخی زدم چون دیگران دست
که بر وی جز رطب چیزی توان بست
حدیث خسرو و شیرین نهان نیست
وزان شیرین‌تر الحق داستان نیست
اگر چه داستانی دل‌پسند است
عروسی در وقایه شهربند است
بیاضش در گزارش نیست معروف
که در بَردَع سوادش بود موقوف
ز تاریخ کهن‌سالان آن بوم
مرا این گنج‌نامه گشت معلوم
کهن‌سالان این کشور که هستند
مرا بر شقه این شغل بستند
نیارد در قبولش عقل سستی
که پیش عاقلان دارد درستی
نه پنهان بر درستیش آشکار است
اثرهایی کز ایشان یادگار است
اساس بیستون و شکل شبدیز
همیدون در مداین کاخ پرویز
هوس‌کاری آن فرهاد مسکین
نشانِ جوی شیر و قصر شیرین
همان شَهرود و آب خوشگوارش
بنای خسرو و جای شکارش
حدیث باربد با ساز دهرود
همان آرام‌گاه شه به شهرود
حکیمی کاین حکایت شرح کرده‌ست
حدیث عشق از ایشان طرح کرده‌ست
چو در شصت اوفتادش زندگانی
خدنگ افتادش از شست‌ِ جوانی
به عشقی در که شصت آمد پسندش
سخن گفتن نیامد سودمندش
نگفتم هر چه دانا گفت از آغاز
که فرخ نیست گفتن، گفته را باز
در آن جزوی که مانْد از عشق‌بازی
سخن راندم چو تیغِ مرد غازی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا چون هاتف دل دید دم‌ساز
بر آورد از رواق همّت آواز
هوش مصنوعی: وقتی که هاتف دل مرا دید، از شادی و تلاش خود نغمه‌ای سر داد.
که بشتاب ای نظامی زود، دیرست
فلک بد‌عهد و عالم زود‌سیر است
هوش مصنوعی: بشتاب ای نظامی، چرا که زمان به سرعت می‌گذرد و دنیا به سادگی وفادار نیست.
بهاری نو برآر از چشمهٔ نوش
سخن را دست‌بافی تازه در‌پوش
هوش مصنوعی: یک بهار جدید و شاداب از چشمهٔ سخن بیاور و کلام را به شکلی تازه و زیبا بیفراز.
در این منزل به همّت ساز بردار
درین پرده به‌وقتْ آواز بردار
هوش مصنوعی: در اینجا باید با تلاش و همت، ساز را به دست بگیری و در این شرایط، در زمان مناسب، آواز را آغاز کنی.
کمین سازند اگر بی‌وقت رانی
سر اندازند اگر بی‌وقت خوانی
هوش مصنوعی: اگر در زمان نادرست اقدام کنی، ممکن است دیگران در کمین تو باشند و به تو آسیب برسانند. همچنین، اگر در زمان نامناسب سخن بگویی، ممکن است باعث مشکلاتی برای خودت شوی.
زبان بگشای چون گل روزکی چند
کز این کردند سوسن را زبان‌بند
هوش مصنوعی: زبانت را آزاد کن، مثل گل که در روزی چند می‌تواند بی‌وقفه سخن بگوید؛ چرا که از این زبان‌بندها، مانند سوسن، رهایی یافته است.
سخن پولاد کن چون سکهٔ زر
بدین سکه‌، درم را سکه می‌بر
هوش مصنوعی: اگر سخن خود را محکم و بااسی باشد، مانند سکه زرین در ارزش و اعتبار می‌درخشد. با این سکه با ارزش، سکه‌های کم‌تر و ناچیز را نیز به دست می‌آوری.
نخست آهنگری با تیغ بنمای
پس آن‌گه صیقلی را کار فرمای
هوش مصنوعی: ابتدا باید ابزار را با دقت بسازید و شکل دهید، سپس به مرحله‌ی اصلاح و پرداخت نهایی آن بپردازید.
سخن کان از سر اندیشه ناید
نوشتن را و گفتن را نشاید
هوش مصنوعی: اگر سخن از روی تفکر و اندیشه نیاید، پس نوشتن و گفتن آن درست نیست و قابل قبول نیست.
سخن را سهل باشد نظم دادن
بباید لیک بر نظم ایستادن
هوش مصنوعی: گفتن یک حرف ساده است، اما برای نظم و ترتیب دادن به آن باید تلاش کرد و پشتکار لازم است.
سخن بسیار داری‌، اندکی کن
یکی را صد مکن صد را یکی کن
هوش مصنوعی: زیاد حرف نزن و سعی کن از بین آن‌ها، یک نکته مهم را انتخاب کنی و روی آن تمرکز کنی. به جای اینکه به تعداد زیاد صحبت کنی، به کیفیت و عمق کلامت اهمیت بده.
چو آب از اعتدال افزون نهد گام
ز سیرابی به غرق آرد سرانجام
هوش مصنوعی: وقتی آب از حد معمول بیشتر شود، در نهایت باعث غرق شدن خواهد شد.
چو خون در تن ز عادت بیش‌گردد
سزای گوش‌مال نیش گردد
هوش مصنوعی: وقتی عادت‌ها در وجود انسان عمیق‌تر شوند، نتیجه آن می‌شود که مشکلات و دردها نمایان می‌شوند.
سخن کم گوی تا بر کار گیرند
که در بسیار بد بسیار گیرند
هوش مصنوعی: با احتیاط و کم‌گویی صحبت کن تا دیگران از گفته‌هایت بهره‌برداری کنند، زیرا در گفتار زیاد ممکن است دچار مشکل و سختی شوی.
تو را بسیار گفتن گر سلیم است
مگو بسیار دشنامی عظیم است
هوش مصنوعی: اگر بیان کردن تو نیکو باشد، پس آن را ادامه بده، اما اگر فقط به دشنام دادن و ناسزا گفتن می‌انجامد، بهتر است ساکت بمانی.
سخن جان است و جان‌دارو‌ی جان است
مگر چون جان عزیز از بهر آن است
هوش مصنوعی: سخن روح و جان را به زندگی می‌آورد، اما آیا جان عزیز تنها برای این زندگی با ارزش است؟
تو مردم بین که چون بی‌رای و هوشند
که جانی را به نانی می‌فروشند
هوش مصنوعی: بنگر که چگونه افرادی که فاقد فکر و عقل هستند، جان خود را به خاطر لقمه‌ای نان بفروشند.
سخن گوهر شد و گوینده غواص
به سختی در کف آید گوهرِ خاص
هوش مصنوعی: سخن به ارزش و کیفیتی بالا تبدیل شد و فردی که آن را بیان می‌کند، همچون غواصی است که برای به دست آوردن گوهری ویژه، باید تلاش و سختی زیادی را متحمل شود.
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت‌مندیِ گوهر شناسند
هوش مصنوعی: استادان از سختی و دشواری کار می‌ترسند زیرا می‌دانند که ارزش و قیمت واقعی این کار چیست.
نبینی؟ وقتِ سفتن مرد حکاک
به شاگردان دهد دُر خطرناک
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که در زمان‌هایی که کار مهمی در پیش است، شخص ماهر به شاگردانش یاد می‌دهد که چگونه در شرایط سخت و پرخطر عمل کنند؟
اگر هشیار اگر مخمور باشی
چنان زی کز تعرض دور باشی
هوش مصنوعی: اگر باهوش و آگاه باشی یا حتی اگر مست باشی، به گونه‌ای زندگی کن که از تعرض و خطر دور باشی.
هزارت مشرف بی‌جامگی هست
به صد افغان کشیده سوی تو دست
هوش مصنوعی: هزار نفر که آماده هستند، بدون ذره‌ای شراب، به سوی تو دست نیاز دراز کرده‌اند و درخواست کمک دارند.
به غفلت بر میآور یک نفَس را
مَدان غافل ز کار خویش کس را
هوش مصنوعی: به صورت نادانسته و بی‌خبر نباش، یک لحظه را جدی بگیر، زیرا هیچ‌کس در مورد کارهای خود غافل نیست.
نصیحت‌های هاتف چون شنیدم
چو هاتف روی در خلوت کشیدم
هوش مصنوعی: وقتی نصیحت‌های هاتف را شنیدم، به تنهایی و در محیطی آرام رفتم تا بیشتر فکر کنم و به درون خودم بپردازم.
در آن خلوت که دل دریاست آن‌جا
همه سرچشمه‌ها آن‌جاست آن‌جا
هوش مصنوعی: در آن فضای آرام و عمیق که دل مانند دریا است، همه منابع و سرچشمه‌ها در آن‌جا وجود دارد.
نهادم تکیه‌گاهْ افسانه‌ای را
بهشتی کردم آتش‌خانه‌ای را
هوش مصنوعی: من یک نقطه‌ی اعتماد و تکیه‌گاه خیالی را قرار دادم و آن را به جایی زیبا و بهشتی تبدیل کردم، اما در واقعیت آنجا تبدیل به جایی گرم و آتشین شد.
چو شد نقاش این بت‌خانه دستم
جز آرایش بر او نقشی نبستم
هوش مصنوعی: وقتی که نقاش در این بت‌خانه جلوه‌گری کرد، تنها بر روی زیبایی او تأکید کردم و چیز دیگری به او نیافزودم.
اگر‌چه در سخن کآب حیات است
بوَد جایز هر آن‌چه‌ز ممکنات است
هوش مصنوعی: اگرچه در کلام و گفتار، زنده‌گی و حقیقتی در جریان است، اما هر چیزی که ممکن است، در آن قابل پذیرش و امکان‌پذیر است.
چو بتوان راستی را درج کردن
دروغی را چه باید خرج کردن؟
هوش مصنوعی: وقتی می‌توان حقیقت را به وضوح بیان کرد، چرا باید برای گفتن دروغ تلاش کنیم؟
ز کژ‌گویی سخن را قدر کم گشت
کسی کاو راست‌گو شد مُحتَشم گشت
هوش مصنوعی: کسی که همیشه سخن نادرست می‌گوید، ارزش کلامش کمتر می‌شود. اما وقتی کسی حقیقت را بیان کند، به احترام و ارزش بالایی دست می‌یابد.
چو صبح صادق آمد راست‌گفتار
جهان در زر گرفتش محتشم‌وار
هوش مصنوعی: وقتی صبح روشن و حقیقی فرا می‌رسد، راست‌گویی و حقیقت در جهان خود را نمایان می‌کند و با شکوه به تصویر کشیده می‌شود.
چو سرو از راستی بر زد علَم را
ندید اندر خزان تاراج غم را
سرو از آنکه راستی پیشه‌کرد در فصل خزان‌، که غم‌ تاراج می‌کند‌، شاد و سرزنده ماند.
مرا چون مخزن‌الاسرار گنجی
چه باید در هوس پیمود رنجی؟
هوش مصنوعی: من همچون مخزن رازها گنجینه‌ای دارم؛ پس چرا باید در آرزوی چیزهای ناراحت‌کننده تلاش کنم؟
ولیکن در جهان، امروز کس نیست
که او را در هوس‌نامه هوس نیست
هوش مصنوعی: اما در دنیای امروز، کسی نیست که آرزویی نداشته باشد.
هوس پختم به شیرین دست‌کاری
هوس‌ناکانِ غم را غم‌گساری
هوش مصنوعی: در دلم خواسته‌ای دارم که می‌خواهم با شیرین‌کاری و شیرینی تلاش کنم که غم و اندوه را از دل غمگینان بزدایم.
چنان نقش هوس بستم بر او پاک
که عقل از خواندنش گردد هوس‌ناک
هوش مصنوعی: به‌گونه‌ای شگفت‌انگیز و قوی، تصویری از آرزوها و تمایلات خود را بر او نقش بستم که حتی عقل را از درک آن بازمی‌دارد و آن را به دنیای هوس و شهوت می‌کشاند.
نه در شاخی زدم چون دیگران دست
که بر وی جز رطب چیزی توان بست
هوش مصنوعی: من مانند دیگران در شاخه‌ای نمی‌زنم چون بر آن فقط می‌توان میوه‌ای شیرین برداشت و نه چیز دیگر.
حدیث خسرو و شیرین نهان نیست
وزان شیرین‌تر الحق داستان نیست
هوش مصنوعی: داستان عشق خسرو و شیرین پنهان نیست و واقعاً داستانی شیرین‌تر از آن وجود ندارد.
اگر چه داستانی دل‌پسند است
عروسی در وقایه شهربند است
هوش مصنوعی: هرچند که داستانی جذاب و دلنشین به نظر می‌رسد، اما برگزاری عروسی در شرایط خاص و دشوار شهر بی‌معنا است.
بیاضش در گزارش نیست معروف
که در بَردَع سوادش بود موقوف
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر چیزی که بیاض (سفیدی) دارد، به خوبی مطرح نمی‌شود و قابل گزارش نیست. همچنین اشاره می‌کند که معروف است که در بردع (پوشش یا لباسی) رنگ سیاه او پنهان مانده و به همین دلیل شناخته نمی‌شود. به عبارتی، آنچه در ظاهر می‌نماید، گاهی از حقیقت اصلی دور است و قابل مشاهده نیست.
ز تاریخ کهن‌سالان آن بوم
مرا این گنج‌نامه گشت معلوم
هوش مصنوعی: از تاریخ دیرین آن سرزمین، این کتاب گنجینه‌ای از دانایی‌ها و آگاهی‌ها برای من نمایان شد.
کهن‌سالان این کشور که هستند
مرا بر شقه این شغل بستند
هوش مصنوعی: سالخوردگان این سرزمین که هستند مرا در تنگنا و شرایط سخت این شغل گرفتار کرده‌اند.
نیارد در قبولش عقل سستی
که پیش عاقلان دارد درستی
هوش مصنوعی: عقل ضعیف نمی‌تواند او را بپذیرد، زیرا او در نظر خردمندان دارای حقیقت و درستی است.
نه پنهان بر درستیش آشکار است
اثرهایی کز ایشان یادگار است
هوش مصنوعی: اثرات خوب و درست که از این شخصیت‌ها باقی مانده، به وضوح قابل مشاهده است و نمی‌توان آن‌ها را پنهان کرد.
اساس بیستون و شکل شبدیز
همیدون در مداین کاخ پرویز
هوش مصنوعی: کوه بیستون و شکل اسب شبدیز که در شهر مداین، کاخ پرویز قرار دارد، همگی از نشانه‌های بزرگی و زیبایی هستند.
هوس‌کاری آن فرهاد مسکین
نشانِ جوی شیر و قصر شیرین
مصرع دوم‌: نشانش جوی شیر و قصر‌شیرین است.
همان شَهرود و آب خوشگوارش
بنای خسرو و جای شکارش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک شهر و ویژگی‌های آن می‌پردازد. شاعر از آبی خوشگوار و گوارا صحبت می‌کند که نشان‌دهنده سرسبزی و طراوت آن منطقه است. همچنین به اشاره به ساختمانی مهم و همچنین مکانی برای شکار اشاره دارد که نمادی از قدرت و شکوه است. به طور کلی، این تصویر نشان‌دهنده زیبایی و شکوه یک منطقه‌ی خاص است که در آن زندگی و سرگرمی‌ها با هم ترکیب شده‌اند.
حدیث باربد با ساز دهرود
همان آرام‌گاه شه به شهرود
هوش مصنوعی: قصه باربد با آهنگ دهرود، همان آرامشگاهی است که شهراش نسبت به شهر رود دارد.
حکیمی کاین حکایت شرح کرده‌ست
حدیث عشق از ایشان طرح کرده‌ست
هوش مصنوعی: یک حکیم این داستان را بیان کرده است و در آن به توصیف عشق و احساسات مرتبط با آن پرداخته است.
چو در شصت اوفتادش زندگانی
خدنگ افتادش از شست‌ِ جوانی
هوش مصنوعی: وقتی که به شصت سالگی رسید، زندگی‌اش مثل تیر از دست جوانی‌اش رها شد.
به عشقی در که شصت آمد پسندش
سخن گفتن نیامد سودمندش
هوش مصنوعی: عشقی که در آن شصت نفر جمع شده بودند، به قدری جذاب و دلنشین بود که صحبت کردن درباره‌اش چندان به نفعش نمی‌آمد.
نگفتم هر چه دانا گفت از آغاز
که فرخ نیست گفتن، گفته را باز
هوش مصنوعی: نگفتم که هر چیزی که دانا از ابتدا گفته باشد حقیقت دارد، چون تکرار آنچه گفته شده، فایده‌ای ندارد.
در آن جزوی که مانْد از عشق‌بازی
سخن راندم چو تیغِ مرد غازی
هوش مصنوعی: در آن نوشته‌ای که از عشق و عاشقی گفتم، مانند شمشیری که مرد جنگی به دست دارد، قاطع و با قدرت سخن گفتم.

حاشیه ها

1392/10/14 18:01

بیت
تو مردم بین که چون بی عقل و هوش اند که جانی را به نانی می فروشند
را بررسی کنید.
یعنی آن را معنا کرده و آرایه های آن را بنویسید.

1396/04/16 14:07

آیا لغت "از" در مصرع دوم بیت
اگر چه در سخن کاب حیاتست
بود جایز هر آنچه از ممکنات است
اضافه نیست؟ به نظر میرسد وزن مصرع دوم به سبب وجود "از" خراب شده و وجود این لغت از نظر معنی هم لازم نیست.

1403/06/09 14:09
سید محمد سجادی

اگر اینجوری خونده بشه مشکل وزنی نداره:

بود جایز هرانچز ممکنات است

1397/05/27 14:07
رضا

بردع Barda نام شهری در کشور آذربایجان کنونی که انتشار داستان خسرو و شیرین در عهد نظامی ممنوع بوده است.

1397/05/27 14:07
رضا

عروسی در وقایع شهربند است: زیبارویی که در روسری پنهان است.

1399/06/25 12:08
. دکتر شکوهی

در بیت زیر واژه «شهرود و آب خوش‌گوارش» را درست کنید.
سپاس
نا-درست:
همان شهر و دو آب خوشگوارش * بنای خسرو و جای شکارش
درست:
همان شَهرود و آب خوش‌گوارش * بنای خسرو و جای شکارش

1399/07/26 16:09
حانیه

سخن جان است و "جاندارو"ی جان است . جاندارو به کنایه به معنی تریاک و افیون ، در گذشته به عنوان مسکن و آرام بخش استفاده میشده . سخن مانند جان است و سخن مانند تریاک ، حکم داروی جان را دارد .