گنجور

بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان

سبک باش ای نسیم صبح گاهی
تفضل کن بدان فرصت که خواهی
زمین را بوسه ده در بزم شاهی
که دارد بر ثریا بارگاهی
جهان‌بخش آفتاب هفت کشور
که دین و دولت از وی شد مظفر
شه مشرق که مغرب را پناه است
قزل‌شه که‌افسر‌ش بالای ماه است
چو مهدی گرچه شد مغرب وثاقش
گذشت از سر حد مشرق یتاقش
نگینش گر نهد یک نقش بر موم
خراج از چین ستاند جزیت از روم
اگر خواهد به آب تیغ گل رنگ
برآرد رود روس از چشمهٔ زنگ
گرش باید به یک فتحِ الهی
فرو شوید ز هندستان سیاهی
ز بیم وی که جور از دور برده است
چو برق ار فتنه‌ای زاده است مرده است
چو ابر از جودهای بی‌دریغش
جهان روشن شده مانند تیغش
سخای ابر چون بگشاید از بند
به صد تری فشاند قطره‌ای چند
ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر
به خورشیدی سریرش هست موصوف
به مه بر کرده معروفیش معروف
زمین هفت است و گر هفتاد بودی
اگر خاکش نبودی باد بودی
زحل گر نیستی هندوی این نام
بدین پیری در افتادی ازین بام
ارس را در بیابان جوش باشد
چو در دریا رسد خاموش باشد
اگر دشمن رساند سر به افلاک
بدین درگه چه بوسد جز سر خاک‌؟
اگر صد کوه در بندد به بازو
نباشد سنگ با زر هم ترازو
از آن منسوج کاو را دور داده است
به چار ارکان کمربندی فتاده است
وزآن خلعت که اقبالش بریده است
به هفت اختر کله‌واری رسیده است
وزان آتش که الماسش فروزد
عدو گر آهنین باشد بسوزد
چو دیو از هیبتش دشمن گریزد
که بر هر شخص که‌افتد برنخیزد
ز تیغی کآنچنان گردن گذارد
چه خارد خصم اگر گردن نخارد‌
زکال از دود خصمش عود گردد
که مریخ از ذنب مسعود گردد
حیاتش با مسیحا هم‌رکاب است
صبوحش تا قیامت در حساب است
به آب و رنگ تیغش برده تفضیل
چو نیلوفر هم از دجله هم از نیل
به‌هر حاجت که خلق آغاز کرده
دلی دارد چو دریا؛ بازکرده
کس از دریای فضلش نیست محروم
ز درویش خزر تا منعم روم
پی موری است از کین تا به مِهرَش
سر مویی است از سر تا سپهرش
هر آن موری که یابد بر درش بار
سلیمانیش باید نوبتی‌دار
هر آن پشه که برخیزد ز راهش
سر نمرود زیبد بارگاهش
ز ناف نکته نامش مشک ریزد
چو سنبل خورد از آهو مشک خیزد
ز ادراکش عطارد خوشه‌چین است
مگر خود نام خانش خوشه زین است
چو بر دریا زند تیغ پلالک
به ماهی‌گاو گوید کیف حالک
گر از نعلش هلال اندازه گیرد
فلک را حلقه در دروازه گیرد
ضمیرش کاروانسالار غیب است
توانا را ز دانایی چه عیب است
به مجلس گر می‌ و ساقی نماند
چو باقی ماند او باقی نماند
از آن عهده که در سر دارد این عهد
بدین مهدی توان رستن از این مهد
اگر طوفان بادی سهمناک است
سلیمانی چنین داری چه باک است
اگر خود مار ضحاکی زند نیش
چو در خیل فریدونی میندیش
بر اهل روزگار از هر قرانی
نیامد بی‌ستمکاری زمانی
ز خسف این قران ما را چه بیم است
که دارا دادگر داور رحیم است
قرانی را که با این داد باشد
چو فال او مبارک‌باد باشد
جهان از درگهش طاقی کمینه است
بر این طاق آسمان جام آبگینه است
بر آن اوج از چو ما گردی چه خیزد‌؟
که ابر آنجا رسد آبش بریزد
بر آن درگه چو فرصت یابی ای باد
بیار این خواجه‌تاش خویش را یاد
زمین بوسی کن از راه غلامی
چنان گو کاین چنین گوید نظامی
که گر بودم ز خدمت دور یک چند
نبودم فارغ از شغل خداوند
چو شد پرداخته در سِلک اوراق
مسجل شد بنام شاه آفاق
چو دانستم که این جمشید ثانی
که بادش تا قیامت زندگانی
اگر برگ گلی بیند در این باغ
بنام شاه آفاقش کند داغ
مرا این رهنمونی بخت فرمود
که تا شه باشد از این بنده خشنود
شنیدستم که دولت پیشه‌ای بود
که با یوسف رُخیش، اندیشه‌ای بود
چنان در کار آن دلدار دل بست
که از تیمار کار خویشتن رست
چنان در دل نشاند آن دلستان را
که با جانش مسلسل کرد جان را
گرش صد باغ بخشیدندی از نور
نبردی منت یک خوشه انگور
چو دادندی گلی بر دست یارش
رخ از شادی شدی چون نوبهارش
به حکم آنکه یار او را چو جان بود
مدام از شادی او شادمان بود
مراد شه که مقصود جهان است
به عینه با برادر هم چنان است
مباد این درج دولت را نوردی
میفتاد اندر این نوشاب گردی
جمالش باد دایم عالم افروز
شبش معراج باد و روز نوروز
بقدر آنکه باد از زلف مشگین
گهی هندوستان سازد گهی چین
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش
حسودش بستهٔ بند جهان باد
چو گردد دوست بستش پرنیان باد
مطیعش را ز مِی پُر باد کشتی
چو یاغی گشت بادش تیز دشتی
چنین نزلی که یابی پر‌معانیش
مبارک‌باد بر جان و جوانیش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سبک باش ای نسیم صبح گاهی
تفضل کن بدان فرصت که خواهی
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، به آرامی عبور کن و لطف خود را نثار کن، چون فرصتی دست داده که تا هنگامی که می‌خواهی باقی‌مانده است.
زمین را بوسه ده در بزم شاهی
که دارد بر ثریا بارگاهی
هوش مصنوعی: زمین را در مهمانی شاهی که بر بالای آسمان‌ها قصر دارد، ببوسید و احترام بگذارید.
جهان‌بخش آفتاب هفت کشور
که دین و دولت از وی شد مظفر
هوش مصنوعی: جهان‌آفرین، خورشید بلندمدت کشورها، که به واسطه او دین و حکومت به پیروزی رسیدند.
شه مشرق که مغرب را پناه است
قزل‌شه که‌افسر‌ش بالای ماه است
هوش مصنوعی: پادشاهی در مشرق هست که مغرب را پشتیبانی می‌کند، مانند قزلسرخی که تاجش بالاتر از ماه می‌درخشد.
چو مهدی گرچه شد مغرب وثاقش
گذشت از سر حد مشرق یتاقش
هوش مصنوعی: هرچند مهدی به مغرب رسیده است، اما دامنه و نفوذ او از مرزهای مشرق نیز فراتر رفته است.
نگینش گر نهد یک نقش بر موم
خراج از چین ستاند جزیت از روم
هوش مصنوعی: اگر نگینی بر موم نقش بزند، بیدرنگ خراج آن از چین گرفته می‌شود و هیچ‌چیز دیگری از روم به دست نخواهد آمد.
اگر خواهد به آب تیغ گل رنگ
برآرد رود روس از چشمهٔ زنگ
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به وسیلهٔ آب و تیغ، گل را به رنگ قرمز درآورد، باید از چشمه‌ای زنگ‌آلود استفاده کند.
گرش باید به یک فتحِ الهی
فرو شوید ز هندستان سیاهی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهید که به پیروزی عظیم الهی نائل شوید، باید از تاریکی‌های هندستان دوری کنید.
ز بیم وی که جور از دور برده است
چو برق ار فتنه‌ای زاده است مرده است
هوش مصنوعی: از ترس او، که ناپسند و ستمگر است، مانند برقی که ناگهان پدیدار می‌شود، اگر فتنه‌ای به وجود بیاید، او از آن مرده است.
چو ابر از جودهای بی‌دریغش
جهان روشن شده مانند تیغش
هوش مصنوعی: مانند بارانی که بدون هیچ گونه تردیدی بر زمین می‌بارد، جهان به خاطر بخشش‌های بی‌پایان او روشن و درخشان شده است.
سخای ابر چون بگشاید از بند
به صد تری فشاند قطره‌ای چند
هوش مصنوعی: وقتی ابر از قید و بند خود آزاد می‌شود، به طور فراوان و با شدت، قطرات آب فرو می‌ریزد.
ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر
هوش مصنوعی: دست بخشنده او می‌تواند به اندازه صدها دریا، گوهر و زیبایی بدهد، زیرا در بخشش او حتی ناخن‌هایش هم آلوده نمی‌شود.
به خورشیدی سریرش هست موصوف
به مه بر کرده معروفیش معروف
هوش مصنوعی: خورشید بر فراز سرش نشسته و با وصفی از ماه، نامش به شهرت رسیده است.
زمین هفت است و گر هفتاد بودی
اگر خاکش نبودی باد بودی
هوش مصنوعی: اگرچه زمین می‌تواند هفت یا حتی هفتاد کشور یا ناحیه باشد، اما اگر در نهایت خاکی در آن نباشد، ارزش و وجودی نخواهد داشت و بی‌فایده خواهد بود.
زحل گر نیستی هندوی این نام
بدین پیری در افتادی ازین بام
هوش مصنوعی: اگر تو ستاره زحل نیستی، چرا در پیری این نام را به دوش می‌کشی و به این وضعیت رسیده‌ای؟
ارس را در بیابان جوش باشد
چو در دریا رسد خاموش باشد
هوش مصنوعی: آب‌نمایی برای رود ارس در بیابان به شدت در جریان و پرخروش است، اما زمانی که به دریا می‌رسد، آرام و بی‌صدا می‌شود.
اگر دشمن رساند سر به افلاک
بدین درگه چه بوسد جز سر خاک‌؟
هوش مصنوعی: اگر دشمن به قله‌های بلند برود، در این درگاه چه جای بوسه زدن به سر خاکی است؟
اگر صد کوه در بندد به بازو
نباشد سنگ با زر هم ترازو
هوش مصنوعی: اگرچه انسان ممکن است قدرت و توانایی زیادی داشته باشد، اما ارزش و مقام او با مال و ثروت اندازه‌گیری نمی‌شود. در واقع، طلا و ثروت نمی‌توانند جایگزین شخصیت و فضیلت‌های درونی انسان شوند.
از آن منسوج کاو را دور داده است
به چار ارکان کمربندی فتاده است
هوش مصنوعی: از آن پارچه‌ای که به دور او پیچیده شده، حالا در چهار طرفش به هم گره خورده است.
وزآن خلعت که اقبالش بریده است
به هفت اختر کله‌واری رسیده است
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که از همان لباس یا مقام خاصی که سرنوشت او را به حالتی ناهنجار و بی‌نصیب دچار کرده، او به مقام و موقعیتی برجسته و عالی دست یافته است که به هفت اختر یا سیارات معروف در آسمان اشاره دارد. در واقع، این بیانگر تغییر و ارتقاء در زندگی فردی است که از وضعیتی دشوار به موقعیتی روشن و باارزش رسیده است.
وزان آتش که الماسش فروزد
عدو گر آهنین باشد بسوزد
هوش مصنوعی: اگر آتشی که الماس را می‌سوزاند به وجود آید، دشمنی که آهنی باشد نیز خواهد سوخت.
چو دیو از هیبتش دشمن گریزد
که بر هر شخص که‌افتد برنخیزد
هوش مصنوعی: وقتی دیو با هیبت و ترسناکی خود ظاهر می‌شود، دشمن از او فراری می‌شود، زیرا بر هر کسی که بیفتد، او را نمی‌تواند به پا خیزاند.
ز تیغی کآنچنان گردن گذارد
چه خارد خصم اگر گردن نخارد‌
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند تیغی بر گردن دشمن خود بگذارد، در واقع دشمنی که نمی‌تواند گردن خود را از زیر تیغ بیرون بکشد، چه انتظاری از او می‌توان داشت؟
زکال از دود خصمش عود گردد
که مریخ از ذنب مسعود گردد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کسی که دشمنی دارد، از درختی که عطر خوبی دارد (عود)، بخواهد درخت را بسوزاند، نتیجه‌ای جز ایجاد بوی خوش از آن درخت نخواهد داشت. همچنین، در ادامه به این اشاره می‌شود که حتی اگر سیاره‌ای در وضعیت نامناسبی قرار گیرد، باز هم به درخشش و زیبایی خود ادامه می‌دهد. به طور کلی، این بیت نشان‌دهنده قدرت و زیبایی در برابر دشواری‌ها و مشکلات است.
حیاتش با مسیحا هم‌رکاب است
صبوحش تا قیامت در حساب است
هوش مصنوعی: زندگی او همواره با فرشتگان و نیکان همراه است و آثار نیکویی که انجام داده تا همیشه در یاد و حساب خواهد ماند.
به آب و رنگ تیغش برده تفضیل
چو نیلوفر هم از دجله هم از نیل
هوش مصنوعی: تیغ او به خاطر زیبایی و درخشندگی‌اش مانند نیلوفر است، که هم از آب دجله و هم از نیل به خوبی نمایان است.
به‌هر حاجت که خلق آغاز کرده
دلی دارد چو دریا؛ بازکرده
هوش مصنوعی: هر کسی برای نیاز خود دل و اراده‌ای دارد که همچون دریا گسترده و وسیع است.
کس از دریای فضلش نیست محروم
ز درویش خزر تا منعم روم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از نعمت‌های او بی‌بهره نیست، حتی درویش خزر، تا جایی که منعم روم هم از این فضل بهره‌مند است.
پی موری است از کین تا به مِهرَش
سر مویی است از سر تا سپهرش
از خشم او تا مِهر او به‌اندازه یک گام موری فاصله‌ است و از سربلندی او تا سپهر یک سر مو.
هر آن موری که یابد بر درش بار
سلیمانیش باید نوبتی‌دار
نوبتی‌دار‌: پاسبان‌، دربان‌، نگهبان خیمه‌.
هر آن پشه که برخیزد ز راهش
سر نمرود زیبد بارگاهش
هوش مصنوعی: هر پشه‌ای که از جایش بلند شود، شایسته است که به کاخ نمرود برود.
ز ناف نکته نامش مشک ریزد
چو سنبل خورد از آهو مشک خیزد
هوش مصنوعی: از میان موی او عطر مشک می‌ریزد، همان‌گونه که وقتی سنبل را آهو بخورد، عطر آن به مشام می‌رسد.
ز ادراکش عطارد خوشه‌چین است
مگر خود نام خانش خوشه زین است
هوش مصنوعی: افراد با هوش و با استعداد مانند عطارد، که به خوبی می‌توانند مهارت‌ها و توانایی‌های خود را جمع‌آوری کنند، ولی خودشان باید با ویژگی‌ها و هویت واقعی خود آشنا شوند.
چو بر دریا زند تیغ پلالک
به ماهی‌گاو گوید کیف حالک
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ تیز بر روی دریا می‌زند، ماهی‌گاو از آن می‌پرسد که حالش چطور است.
گر از نعلش هلال اندازه گیرد
فلک را حلقه در دروازه گیرد
هوش مصنوعی: اگر از نعل اسبش به اندازه هلال ماه برآورند، آنگاه آسمان حلقه‌ای در دروازه خواهد گرفت.
ضمیرش کاروانسالار غیب است
توانا را ز دانایی چه عیب است
هوش مصنوعی: ضمیر او مانند راهنمایی برای عالم غیب است و در او هیچ عیبی از دانایی وجود ندارد.
به مجلس گر می‌ و ساقی نماند
چو باقی ماند او باقی نماند
هوش مصنوعی: اگر در مجالس، نوشیدنی و ساقی نباشد، دیگر چیزی از آن باقی نمی‌ماند و آن که باقی مانده است نیز دیگر باقی نخواهد ماند.
از آن عهده که در سر دارد این عهد
بدین مهدی توان رستن از این مهد
هوش مصنوعی: کسی که در دل خود چنین عهد و پیمانی دارد، به راحتی می‌تواند از این دنیا و مشکلات آن آزاد شود و به مقصدی بهتر برسد.
اگر طوفان بادی سهمناک است
سلیمانی چنین داری چه باک است
هوش مصنوعی: اگر طوفان و باد شدید و خطرناک باشد، تو که دارای قدرت و استقامت سلیمان هستی، از چه چیز باید بترسی؟
اگر خود مار ضحاکی زند نیش
چو در خیل فریدونی میندیش
هوش مصنوعی: اگر خود مار، یعنی دشمنی خطرناک، به تو آسیب بزند، نباید به فکر فریدون بزرگ و پیروزی‌اش در برابر او باشی. باید به حال خود و شرایط فعلی توجه کنی، چون ممکن است دشمن در حال نزدیک شدن باشد و باید از خود دفاع کنی.
بر اهل روزگار از هر قرانی
نیامد بی‌ستمکاری زمانی
هوش مصنوعی: در هر زمانه‌ای، بر مردم دیده می‌شود که بدون ظلم و ستم هیچ‌کس به زندگی خود ادامه نمی‌دهد.
ز خسف این قران ما را چه بیم است
که دارا دادگر داور رحیم است
هوش مصنوعی: از آسیب‌ها و مشکلات این دوران نگران نباشید، زیرا خداوند بخشنده و دادگر است و همیشه به خوبی‌ها رسیدگی می‌کند.
قرانی را که با این داد باشد
چو فال او مبارک‌باد باشد
هوش مصنوعی: قرآنی که با چنین روش و نیت تلاوت شود، مانند فال نیک است و مژده‌ای برای فرد به شمار می‌رود.
جهان از درگهش طاقی کمینه است
بر این طاق آسمان جام آبگینه است
هوش مصنوعی: جهان به شکلی از درگاه کوچکی می‌گذرد و در بالای آن طاق آسمان، ظرفی از بلور وجود دارد.
بر آن اوج از چو ما گردی چه خیزد‌؟
که ابر آنجا رسد آبش بریزد
در برابر مقام والای او که همچون اوج آسمان است حقیر و کوچکی مثل گرد و غبار و همچون ما چیست؟ جایگاهی چنان بلند که حتی ابر وقتی به آنجا می‌رود بی‌آبرو می‌شود. 
بر آن درگه چو فرصت یابی ای باد
بیار این خواجه‌تاش خویش را یاد
هوش مصنوعی: وقتی فرصتی به دست آوردی که به آن مکان بروی، ای باد، از آن آقا بگو و او را به یاد بیاور.
زمین بوسی کن از راه غلامی
چنان گو کاین چنین گوید نظامی
هوش مصنوعی: زمین را با احترام و تواضع بوسه بده، همان‌طور که غلامی با عشق و ارادت چنین می‌گوید.
که گر بودم ز خدمت دور یک چند
نبودم فارغ از شغل خداوند
هوش مصنوعی: اگر مدتی از خدمت و کار خداوند دور باشم، هرگز نمی‌توانم از وظیفه‌ای که دارم فارغ شوم.
چو شد پرداخته در سِلک اوراق
مسجل شد بنام شاه آفاق
هوش مصنوعی: زمانی که صفحات نوشته شده و آماده شدند، به نام شاهی که بر جهان حکومت می‌کند، ثبت گردید.
چو دانستم که این جمشید ثانی
که بادش تا قیامت زندگانی
هوش مصنوعی: وقتی فهمیدم که این جمشید دوم، که زندگی‌اش تا ابد ادامه دارد.
اگر برگ گلی بیند در این باغ
بنام شاه آفاقش کند داغ
هوش مصنوعی: اگر برگ گلی در این باغ ببیند، به خاطر نام بزرگ شاه، بر آن مهر و نشان می‌زند.
مرا این رهنمونی بخت فرمود
که تا شه باشد از این بنده خشنود
هوش مصنوعی: این بخت و اقبال من بود که دستور داد تا به سَرورم، یعنی شه، خوشی و خشنودی برسانم.
شنیدستم که دولت پیشه‌ای بود
که با یوسف رُخیش، اندیشه‌ای بود
شنیده‌ام که آدم صاحب‌دولتی بود که عاشق زیبارخی شده‌بود.
چنان در کار آن دلدار دل بست
که از تیمار کار خویشتن رست
چنان دل به عشق آن دلدار مشغول کرد که از توجه به خویش باز ماند.
چنان در دل نشاند آن دلستان را
که با جانش مسلسل کرد جان را
چنان عزیزش داشت که جانش با جان او ‌(همچون حلقه‌های زنجیر) پیوسته شد.
گرش صد باغ بخشیدندی از نور
نبردی منت یک خوشه انگور
اگر صد باغ پُر رونق و نور به او می‌دادند خوشحال نمی‌شد‌، صد باغ همان و یک خوشه انگور همان
چو دادندی گلی بر دست یارش
رخ از شادی شدی چون نوبهارش
اما وقتی‌که شاخه گلی از دست یارش به او می‌دادند، همچون نوبهار‌، شاد و شکفته می‌شد.
به حکم آنکه یار او را چو جان بود
مدام از شادی او شادمان بود
زیرا آن یار مثل جانش برای او عزیز بود و از شادی او شاد بود
مراد شه که مقصود جهان است
به عینه با برادر هم چنان است
شاه که مقصود و محبوب تمام جهان است به همین اندازه برادرش را دوست دارد.
مباد این درج دولت را نوردی
میفتاد اندر این نوشاب گردی
هوش مصنوعی: مباد که این مقام و موقعیت را از دست بدهی، زیرا ممکن است در این دنیا به مشکلات و سختی‌ها دچار شوی.
جمالش باد دایم عالم افروز
شبش معراج باد و روز نوروز
هوش مصنوعی: زیبایی او همیشه درخشانی دنیا باشد، شب‌های او مانند معراج و روزهایش به زیبایی نوروز است.
بقدر آنکه باد از زلف مشگین
گهی هندوستان سازد گهی چین
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که وزش باد از موهای خوشبوی سیاه می‌تواند بوی هند و چین را به مشام برساند.
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش
هوش مصنوعی: همه ترک‌ها زیبا و دلربا هستند، اما نگذار که زیبایی چینی‌ها بر چهره‌ات سایه بیندازد.
حسودش بستهٔ بند جهان باد
چو گردد دوست بستش پرنیان باد
هوش مصنوعی: حسود مثل یک قید و بند برای جهان می‌شود، اما زمانی که دوستش به او کمک کند، مانند پرنیان آزاد و سبک خواهد شد.
مطیعش را ز مِی پُر باد کشتی
چو یاغی گشت بادش تیز دشتی
مصرع اول طلب آرزوست برای مطیعان که کشتی‌شان پُر مِی‌ بادا! مصرع زیر هم از نظامی است: ‌«ز حوضک‌های می پُر کرده کشتی» به‌نظر می‌رسد مصرع دوم آرزوی دچار توفان شدن کشتی یاغیان باشد که در اینصورت می‌شود: چو یاغی گشت‌، بادش تیز گشتی. در نسخهٔ چاپی «دشتی» نوشته شده است.
چنین نزلی که یابی پر‌معانیش
مبارک‌باد بر جان و جوانیش
هوش مصنوعی: هرگاه به چنین سطح و جایگاهی برسی که پر از معنا و شعور است، برای وجود و جوانی‌ات این موفقیت را تبریک می‌گویم.

حاشیه ها

1394/03/16 09:06
مرتضی ( باران )

در بیت آخر مصراع اول
به جای "پرمانیش"" پُر معانیش" صحیح نیست؟

1400/10/10 05:01
Mostafa Kouhi

با درود و سلام، میخواستم عرض کنم اگر امکانش هست در این مصرع "مباد از چینیان چینی برابر وش" کلمه برابر وش را به "بر ابروش" اصلاح کنید. با سپاس 

1402/09/03 17:12
سید محسن

درود بر ادیبان--فرمایش مصطفی درست است--لطفا اصلاح شود

1404/05/23 15:07
HRezaa

درود

 

با اینکه میشه درک کرد که از سر اجبار این ۴ تا شعر رو در مدح درباریان سروده، ولی خب چرا اینقدر عالی و افسانه‌ای سروده براشون؟!؟!؟!؟!؟

ای کاش میشد......

1404/05/23 18:07
رضا از کرمان

درود بر شما 

لابد پول توش بوده قربونت بشم

  به چه دلیل  شما میفرمایید سرودن مدح شاهان  از روی اجبار بوده  ؟ یعنی چی شاه یا هر بزرگی شاعر را حبس میکرده ،شکنجه میکرده  مجبور میکرده مدحش را بگه   یا خود شاعر برای دریافت صله وپاداش شعر میگفته  در تمام ادوار تاریخ بوده وحتی همین دوره خودمون از این نمونه شاعران وبه اصطلاح ادیبان کم نداریم  الا ماشاالله 

من منکر  این نیستم که مدح بعضی از حکام خیانت به ساحت مقدس ادبیاته یا بقول ناصر خسرو ریختن در دری به پای خوکانه  ولی بعید میدونم اجباری در کار  بوده حالا استثنا همه جا هست ولی این بستگی به قیمت افراده که خودشونه چند بفروشن 

من آنم که در پای خوگان نریزم

مر این قیمتی دُر لفظ دری را

ولی مطمین باشید بودند وهستند کسانی که این حرمت را نگه میدارند و خود فروشی وشعر فروشی نمیکنن  

به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی آری؟

جواب داد که آزادگان  تهیدستند 

 

 اگر به حاشیه بنده بر قصیده شماره 32 جیحون یزدی  رجوع کنید ، که در مدح یکی از شقی ترین  وظالمترین حاکمین  کرمان  یعنی ناصرالدله نوشته ام بخوانید  عمق فاجعه را  میفهمید  .

شاد باشی عزیز

1404/05/23 20:07
HRezaa

درود بر شما دوست و هموطن عزیز و گرامی

 

این کمترین، متاسفانه به هر علت سالها دور از ادبیات بوده‌ام و در کل هم هیچ ادعایی در هیچ زمینه‌ای ندارم

و صحبت شما در مورد وجود شاعرانی که بدنبال پول و بصورت یک شغل قلم زدند کاملا درسته، هم در گذشته بوده و هم الان بسسسیااار بیشتر هست

حتی شاعرانی هستند که اشعارشان تفاوتی با بت‌پرستی (از نوع پرستش یک سری انسان خاص) ندارد

و در واقع از زمان حکومت صفویان(قرن نهم) که خردورزی رسما جای خود رو به مذهب داد و تقلید جای تفکر رو گرفت، فرهنگ ایران‌زمین بسمت نابودی رفته، عوام(ازجمله خودم) که تعطیل تعطیلیم، خواص هم بجز تعداد انگشت‌شماری بقیه نان به نرخ روز خور شدند..‌‌..

و اگر دقت کنید ابرشاعران و ابر عارفان ما، تقریبا همگی تا قرن هشتم هستند و این میراث کم‌کم به دست فراموشی رفت.‌‌...

 

شاید من متعصبانه قضاوت کنم، ولی بنظرم از استاد نظامی که در ۴ شعر ابتدای این کتاب، به زیبایی یگانگی مطلق رو در جهان هستی تعریف کرده، مخصوصا در ۴ بیت آخر شعر سوم همین کتاب (که این ۴ بیت چکیده و عصاره عرفان هستند) بعیده که با رضایت خاطر این اشعار رو در مدح و ثنای آن حاکمان بسراید

 

به هر حال قضاوت کردن هم کار من نیست، چنانکه خود استاد نظامی هم در بیت آخر شعر دوازدهم میفرمایند:

زمن نیک آمد این، ار بد نویسند

به مزد من، گناه خود نویسند

1404/05/23 22:07
فرهود

این بیت را خطاب به کاتبان اشعار سروده که آن‌را خوش‌خط بنویسند

1404/05/23 22:07
فرهود

جنابان محترم

شما یک مورد نشان دهید که نظامی شعری را برای دریافت صله یا پاداش سروده باشد.

شما به معنی مدیحه‌سرا دقت نکرده‌اید؛ مدیحه‌سرا به کسی می‌گویند که شعر را با هدف مداحی بسراید. کدامیک از «پنج گنج نظامی» در بطن‌شان بجز حکمت، معرفت و زیبایی سخن چیز دیگری هست.

خب در قدیم مرسوم بوده شاعر برای دریافت حق‌الزحمه خود در ابتدای یک کتاب آن‌را به کسی یا حاکمی یا پادشاهی تقدیم کند و حق‌الزحمه خود را بگیرد آن زمان که صنعت نشر و انتشارات وجود نداشته که شاعر کتابش را چاپ کند و از این طریق امرار معاش کند.

شما این مدح‌ها را که نظامی سروده از کتابهایش حذف کنید کمترین لطمه‌ای به پنج‌گنج او نمی‌زند. این یعنی چه؟ یعنی اینکه اصلا به حساب نمی‌آیند اصلا تاثیری در متن کتاب نگذاشته‌اند.

این‌ مدح‌ها چیزی بیشتر از حد ثبت تاریخ که در ابتدای یک کتاب بنویسیم نیستند (اگر چه ارزش هنری نیز دارند) مثل اینکه بگوییم در تاریخ فلان این کتاب شروع شد در همین حد.

مداح کسی است که تمام هنرش را در خدمت یک شاه یا حاکم قرار دهد؛ بطن شعر او و متن شعر او مدح و ثناست، در دربار به‌سر می‌برد. معمولا قصیده‌سرایان هستند.

کدام یک از پنج گنج نظامی چنین خصوصیتی دارند؟ 

شما بروید درس‌های حکمت‌آموز نظامی را درباره حاکمان، عدل و انصاف بخوانید بعد نظر بدهید. حکمت‌هایی که امروز نیز کاربردی هستند.

مثل: 

داستان پادشاه نومید و آمرزش یافتن او (مخزن‌الاسرار)

حکایت نوشیروان با وزیر خود (مخزن الاسرار)

مقاله در رعایت رعیت (مخزن‌الاسرار)

داستان سلطان سنجر با پیرزن (مخزن‌الاسرار)

داستان پادشاه ظالم و مرد راستگوی (مخزن‌الاسرار)

بر تخت نشستن بهرام به جای پدر (هفت پیکر)

اندرز گرفتن بهرام از شبان (هفت پیکر)

شکایت کردن هفت مظلوم (هفت پیکر)

و ...

شما به شاعر اشعار بالا می‌گویید مدیحه‌سرا؟ عجب!

شما کدام یک از شاعران پارسی‌گو را می‌شناسید که تا این اندازه و با این کیفیت به موضوع عدل و انصاف و دادگری پرداخته باشد؟ 

قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری:

 

چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ

که گاه لطف سبق می‌برد ز نظم نظامی

 

1404/05/23 23:07
علی میراحمدی

چه اشکالی دارد که شاعری بابت اثرش صله ای هم دریافت کند؟
به هر حال وقتی که شخصی کار فرهنگی هنری انجام میدهد باید بابت کارش مزدی دریافت کند و دلگرم بشود یا نه؟!
آیا دربار یا حکومت وظیفه ندارد که هنرمندان را حمایت کند؟!
اینکه نظامی پادشاه زمان خود را مدح میکند یک رابطه دو طرفه است .
او باید اثر خود را  تقدیم کند به فلان پادشاه یا امیر یا امیرزاده تا ازین بابت هم پاداشی نصیبش شود و هم اثرش به اصطلاح امروزی‌ها منتشر شود .
نبایست انتظار داشت که شاعری چند ماه روی اثری کار کند و خون دل بخورد و دست آخر بی نصیب هم بماند!
شما ببینید غزلیات حافظ را ،با آن همه زیبایی و شعور و معنا و معرفت و عشق و عرفان ....
ولی همین حافظ هنرمند عارف شاعر مجبور است با دربار ارتباط داشته باشد و نام پادشاه و وزیر را در غزلیات خود بیاورد.
این ارتباطات برای بقای هنر و شعر هنرمند و شاعر و حتی بقای خود او، واجب و لازم بوده است.
شما به این دو بیت حافظ بنگرید:
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی
شاعر ابتدا دم از فقر و درویشی زده است و رفته است  اما یکجایی مجبور شده بیت دیگری اضافه کند تا نصیبی ببرد.
زیرا واقعیت زندگی و زمانه اینگونه ایجاب می‌کرده است.
البته حساب حافظ و نظامی با فرخی و منوچهری و عنصری جداست .
امثال عنصری و فرخی  شعر می‌سروده اند  تا کاسبی کنند و در شعر خود سهم بسیار ناچیزی  برای  مخاطب دیگر قائل بوده اند.سهم من و شما و دیگری و دیگری در شعر فرخی و عنصری و انوری کجاست؟!
ولی ما در شعر حافظ و نظامی سهم داریم.اشعار ایشان به ما زیبایی نگری ،جهان بینی،عشق و معنا هدیه میدهد و به باروری فرهنگی ادبی و معنوی ما کمک میکند.

1404/05/24 13:07
HRezaa

درود بر شما

 

کل عرائض من در این دو حاشیه موجود و قابل بازخوانی است

 

عرض کرده‌ام سرودن این ۴ شعر در مدح یا ثنای (یا تعریف خوبی کردن، یا هرچه شما ادیبان میدانید) حاکمان وقت، بعید است از روی رضایت خاطر باشد

کجا گفتم ایشان مدیحه‌سرا بوده؟!

اصلا من کی باشم که بخوام چنین گستاخی به آن بزرگوار کنم؟!؟!

 

من شروع کردم به خواندن اشعار ایشان، و لذت میبرم و به اندازه‌ی درک خودم شاید بهره‌ای ببرم، شاید هم نبرم....

 

1404/05/26 11:07
سوره صادقی

در اینجا بحث قابل‌تاملی بر مساله مدیحه‌سرایی شاعر حکیمی چون نظامی و اینکه چرا دست به اینکار زده و آیا حق داشته یا خیر شکل گرفته که به نظرم رسید به قدر دانش خودم دو نکته اضافه کنم به صحبت بزرگواران. اینکه در نظر داشته باشید

اولاً رسم مدیحه و تقدیم اثر ادبی به پادشاه یا وزیر نه تنها در ایران که احتمالا در همه جای دیگر دنیا رواج داشته. شخصا کتابی از مجموعه نامه‌های آنتونیو ویوالدی آهنگساز باروک ایتالیا (قرن ۱۷) سالها پیش مطالعه کردم که در آن فهمیدم چگونه سرتاسر همه نامه‌ها پر بوده از اظهار خاکساری و خدمتگزار بودن او برای فلان مقام دارای قدرت که آن سالها برایم عجیب بود که روحی چنان بلند که آفریننده آنهمه آثار کلیسایی پرشکوه و کنسرتوهای بی‌نظیر که چارفصل آن شهره عام و خاص است، اینچنین روح نیازمند و خوارگونه‌ای داشته! 

بعدها فهمیدم مدح کردن بزرگان قدرت و ثروت در آثار هنرمندان نه نشان از عجز و کوچکی و روح خوار آنها دارد بلکه رسم و ادب رایج زمانه بوده و به این خاطر که تنها راه موجود برای حمایت از ادب و هنر بوده است. هیچ اثر ادبی و هنری در هیچ رشته‌ای در هیچ کجای دنیا در هیچ دوره و زمانه‌ای پیدا نمی‌کنید که بدون داشتن حمایت مالی به کوچک‌ترین سرانجامی رسیده باشد. این حمایت منتها حدود ۳۰۰ سال است که از شکل حمایتگر خارجی در قالب یک شخص یا خاندان در آمده و به واسطه قوانین کپی‌رایت و مالکیت فکری ذره ذره در قالب امکان درآمدزایی از هنر و خلاقیت، به خود هنرمند و پدیدآورنده منتقل شده. در واقع امروز هنر (در دنیا) در شکوفایی است چون هنرمندان خود قادرند حامی مالی خودشان باشند یعنی از هنرشان پول درآورند و مستقل باشند. امروزه کار از طریق قوانین حمایتی کپی‌رایت انجام می‌شود و همین مهم در گذشته از طریق مدح شاهان بوده. چطور است که هنرمند برای بهره‌مند بودن از کپی‌رایت باید یک سری اصول و قواعد را رعایت کند و مثلا در مواردی آثارش را به نحو خاصی ثبت کند یا غیره، در گذشته درست به همین ترتیب باید برای بهره‌مندی مالی از اثرشان مدح کسی را می‌گفتند. با همین معیار می‌توانید ببینید چرا وضع هنر و ادب اینقدر در جامعه ایران کنونی خراب و موجب تاسف است. آثار موسیقی محبوب را ببینید، وضع معماری ساختمانهای شهرها را ببینید. هنر فیلم و سینما و تلویزیونمان را ببینید و... . همه جا در عرصه فرهنگ و هنر ایران پر شده از زشتی و شرم و عقب‌ماندگی. حالا دقت کنید وضع کپی‌رایت در ایران چگونه است: تقریبا نداریم! در وانفسای میان سنت (مدح بزرگان) که تغییر کرده و از بین رفته تا برسد به مدرنیته (کپی‌رایت) که هنوز در ایران به دست نیامده دست و پا می‌زنیم و بر خلاف تمام قرون گذشته حقیر شده‌ایم و نه تنها در دنیا که در خود کشور هم برای خودمان چیزی از هنر و فرهنگ که موجب افتخار بلکه باعث کمترین حظ باشد، نداریم.

نتیجه دیگری که از این واقعیت می‌توان گرفت اینست که مدح خیلی از بزرگان ادبیات ما مدح های بی‌روح و صرفاً شکلی و از روی انجام وظیفه بوده. همین نظامی چند مدحی را که ازش تا به اینجا برسد خواندم در مدح کردن، اغراق‌های شاعرانه دارد ولی اغراقش از نوع چاپلوسی نیست بلکه مطلقا از جنبه ظرافت و شاعرانگیست. از طرفی مدح‌هایش در موارد بسیاری جوریست که از روی وظیفه بودنش معلوم است در مورد طغرل مثلا گویا نظامی این احتمال را می‌داده که پاداشی از او نگیرد و در نتیجه مدح بی‌حالی از او دارد در میانه مدحش یکجا به اندازه ۱۰ بیت حرف خود را در دهان شاه می‌گذارد به اسم اینکه این شاه انقدر بلندمقام است دارد اینطور فکر می‌کند و با خود اینجور می‌گوید! این اصلاً چاپلوسانه نیست بلکه شاید خالی از طنز نباشد ـــ اگرچه نظامی به طنز شهره نیست تا جاییکه می‌دانم.

نکته دوم هم اینست که بعد از چندین قرن از زمانه اینها، مدح این شاهان جذابیت کمتری برای ما دارد اگرچه من به بهانه مطالعه آن کمی درباره تاریخ دوره طغرل سوم و اتابک ایلدگز و پسرش قزل ارسلان کمی خواندم و چیزی از تاریخ هم عایدم شد، اما بنظرم فایده اصلی این مدیحه‌ها در حال حاضر حظ بردن از فکر ظریف شاعرانه است. بقول خود نظامی این «فکرت خیال‌انگیز»ش که هیجان برمی‌انگیزد از زیبایی. اغراق‌هایش ستودنیست و تشبیه‌ها و تناسب‌هایش واقعا لذت‌بخش است و به دماغ ما فارسی‌زبان‌ها می‌نشیند :-) مثلا در همین بخش بیتی که خطاب به زحل می‌گوید که باید بندگی قزل ارسلان را بکند در عین ابزورد بودن (مختصری از سرنوشت او را که بخوانید می‌بینید باوجودیکه خیلی بی‌عرضه نبوده ولی فقط مدت کوتاهی در قدرت بوده و حتی مثل طغرل عزت مرگ در جنگ را نداشته و شبانه ترورش کرده‌اند!)، واقعا زیباست؛ یا جایی که می‌گوید او می‌تواند روسها را از صفحه روزگار محو کند (نظامی گویا دل خوشی هم از دست روسها نداشته) خیلی زیبا و شاعرانه این معنی جنگی که می‌تواند به نوبه خودش هول‌انگیز باشد (کشتن کامل یک لشگر) را به زیبایی ارائه داده. و البته همین واقعیت که قزل ارسلان اصولاً نوبت به کشورگشایی‌اش نرسید و در زمان سرایش این شعر احتمالا نه به «روس» رسیده بوده و نه به «هندستان»، باز هم نشان دیگری از ابزورد بودن حرف نظامی است و گویی خود شاعر از فکر و خیال شاعرانه کردن لذت می‌برده و زیاد اهمیت نمی‌داده که مابازای خارجی دارد و در این سرایش مفاهیم ابزورد چیزی که من برداشت می‌کنم اینست که از روی چاپلوسی نبوده.

امیدوارم وقت شما را با پرگویی نگرفته باشم.

1404/05/26 22:07
HRezaa

درود بر شما

 

سپاس از راهنمایی‌هاتون

بابت وقتی گذاشتید سپاسگزارم

1404/05/27 08:07
فرهود

درود

برای اینکه درک واقع‌بینانه‌تری از چگونگی نشر آثار هنری در قرون گذشته پیدا کنیم، پیشنهاد می‌کنم فیلم سینمایی «آمادئوس» محصول سال ۱۹۸۴ را که درباره زندگی موتزارت هست، ببینید؛ موتزارت حتی اجازه نقل مکان بی‌اجازه مخدوم و کارفرمای خود را نداشته است. موتزارت به‌عنوان یکی از بزرگترین موسیقی‌دانان تمام ادوار شناخته می‌شود حداقل ما می‌دانیم که شعرا و دانشمندان قدیم ایران در این یک بند آزادی عمل بیشتری داشته‌اند. دوست نظامی به او پیشنهاد می‌کند که برای بهره‌بردن مالی بیشتر از منظومه «خسرو و شیرین» از گنجه برود،

«رکاب از شهربندِ گنجه بگشای»

اما نظامی نمی‌پذیرد و در گنجه می‌ماند!

نظامی یکی از بزرگترین شاعران نه‌تنها پارسی بلکه سراسر تاریخ ادبیات جهان است؛ همین‌که او داستان «پادشاه ظالم و مرد راستگوی» را با هزینه یک حاکم و یا شاه منتشر کرده خود قابل تأمل است. مسأله مهم دیگر که باید گفت؛ چنانکه هنرمندان امروزی گاهی در خطر هستند شاعران و هنرمندان قدیم نیز با خطرات کم مواجه نبوده‌اند؛

سر اندازند گر بی‌وقت خوانی (نظامی)

 

این تصور که نظامی می‌توانسته در خانه شعر بگوید و روز بعد آن‌را به بقال سر کوچه داده که چند نسخه از آن را کتابت کند خیلی دور از واقعیت است. در زیر چند مثال از نویسندگان و هنرمندان اروپایی را که سده‌ها پس از دوره فردوسی و نظامی و حافظ اما در جایی دورتر و در غرب زندگی می‌کرده‌اند‌، می‌آورم که توسط برخی شاهان هم‌عصر خویش حمایت می‌شده‌اند:

ویلیام شکسپیر (دربار جیمز اول)، ادموند اسپنسر (دربار الیزابت)، ریشارد واگنر آهنگساز (دربار لودویگ دوم پادشاه باواریا)، پل روبنس نقاش (چند پادشاه اروپایی)، دیگو ولاسکز نقاش (دربار فیلیپ چهارم اسپانیا)

این نظر تایید هنرمندنماها و کسانی‌که متن هنر خود را در خدمت اشراف و صاحبان قدرت قرار می‌داده‌اند، نیست. هنرمندانی را که اثری از ناراستی و کژی در آثارشان نیست نمی‌توان در زمره درباری و مدیحه‌سرا قرار داد.

 

موفق باشید

 

1404/05/26 08:07
سوره صادقی

تیغ گلرنگ کنایه از شمشیر خون‌آلود. منظور از آب در «به آب تیغ گلرنگ» می‌تواند اشاره داشته باشد به خونی که از چنین شمشیری می‌چکد یا اینکه منظور آبرو باشد: با عزت شمشیر فاتحش می‌تواند....

روس منظور همان مردمان روسیه یا حداقل قوم شمال قفقاز و اطراف دریای خزر و رود ولگا است. در زمان نظامی سابقه حمله به قفقاز را داشتند بنابراین به نظر معادل «مهاجمان شمالی» معنی می‌دهد. برآوردن: بیرون کشیدن. چشمه زنگ کنایه از آسمان. بیرون کشیدن رود روس (جریان لشگر مهاجمان شمالی) از آسمان به نظر تعبیر شاعرانه برای وصف اینکه سرنوشتشان را به نابودی رقم می‌زند و از عرصه روزگار حذف می‌کند، باشد. در عین حال «برآرد»، «رود» و «چشمه» تناسب دارد.

1404/05/26 08:07
سوره صادقی

آنچه می‌فهمم آنست که میان ابر و قزل ارسلان شباهت برقرار می‌کند در بخشندگی. در بیت قبل و بعد این بیت بخشندگی او را می‌ستاید. در این بیت ابر را توصیف می‌کند که با وجود رطوبت زیاد تنها چند قطره باران می‌بخشد و نه بیشتر. پس برنده این مقایسه قزل ارسلان است که حتی از ابر هم بخشنده‌تر است!

1404/05/26 08:07
سوره صادقی

از آنجا که زحل در فلک هفتم است یعنی بر بام فلک، او را پاسبان فلک گفته‌اند. (فرهنگ اشارات دکتر شمیسا) همچنین رنگ زحل سیاه است و از این جهت به او غلام فلک گویند خاصه که در فلک هفتم به پاسبانی نیز مشغول است (همان منبع). احتمالا منظور از پیری زحل، سابقه افلاک است که طولانی است و پس پیرند.
از بام درافتادن کنایه از از دست دادن شغل و مرتبت و مقام و یا فرصت.

1404/05/26 09:07
سوره صادقی

از لباسی که از اقبال برای او بریده و آماده شده و به او داده شده، تنها به اندازه‌ی کلاهی به هفت اختر (سیارات سبع: قمر و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل) سهم رسیده است.

1404/05/27 09:07
سوره صادقی

دود به معنای خشم و کینه و نفرت

ذنب به فتح ذال و نون، در هیات قدیم یکی از دو نقطه‌ای است که مدار هر سیاره با دایره‌البروج تقاطع پیدا می‌کند. دیگری، رأس است. سیاره بعد از گذر از نقطه راس به سمت شمال دایره البروج می‌رود و بعد از گذر از نقطه ذنب به جنوب دایره البروج می‌رود. من مفهوم سعد و نحس مرتبط با این دو مفهوم را نیافتم ولی از کاربرد نظامی در اینجا به نظر می‌رسد نقطه ذنب که نقطه مقابل راس است و هدایت‌کننده به سمت پایین است به نوعی مفهوم منفی و سقوط دارد ولی گویا ذنب مریخ سعد بوده. شاید چون مریخ نماد جنگ است به پایین رفتن آن به معنای تمام شدن جنگ و بدبختی باشد به نحوی گویی که منفی در منفی مثبت بشود. برداشت شخصی‌ام اینست و اگر توضیح بهتری دوستان عزیز دارند حتما اصلاح بفرمایند.

مفهوم بیت به نظرم اینست که بدخواهی دشمن او باعث پیشرفت و بهتر شدنش می‌شود و برایش خوش‌یمن است. بدخواهی دشمن به او صدمه نمی‌زند.

1404/05/27 16:07
سوره صادقی

کمی با هوشمصنوعی مشورت کردم تا معنی‌ای برای این بیت درآورم. خیلی گنگ بود برایم. برداشت الانم اینست (اگر اشتباه است دوستان اصلاح فرمایند):

ناف کنایه از مرکز وجود، منشا. ناف نکته: اصل مطلب.

نامش مشک ریزد: نامش عطرآگین می‌کند/ نام او چنان خوش‌بوست که مانند مشک، عطر می‌پراکند.

به نظرم معنیش اینست که دارد می‌گوید : اصل مطلب اینست که وجودش چنان دلپذیر است که حتی از نامش نیز بوی عطر به مشام می‌رسد.

آهو غذایش سنبل است که سبب می‌شود مشک به آن خوشبویی بدنش بسازد. منظور احتمالا اینست که: وقتی وجود لطیف با زیبایی و خرد تغذیه شود، محصولی همچون مشک (یعنی چیزی ارزشمند، دلپذیر و ماندگار) به بار می‌آورد.

باز ربط دو مصرع کمی سست است به نظرم. هر نظر تکمیلی و اصلاحی مورد استقبال است!

 

1404/05/28 13:07
سوره صادقی

عطارد در نجوم قدیم نماد ارتباطات و انتقال دانش و تفکر و تحلیل منطقی بوده.

جایگاه و خانه اصلی عطارد هم خوشه یا همان سنبله (ویرگو) است. خوشه نماد نظم، تحلیل دقیق، و توجه به جزئیات است.

احتمالا مقصود آنست  که قزل ارسلان را شخصیتی با قدرت کلامی و نظم فکری بالا توصیف کند.

1404/05/28 13:07
سوره صادقی

اشاره دارد به باور قدیمی که زمین روی شاخ گاوی است و خود این گاو روی یک ماهی است: گاوزمین- گاو ماهی.

1404/05/28 13:07
سوره صادقی

آنچه می‌‌فهمم اینست که شاه قزل ارسلان را به اینکه برای مجلس شادی، همچون ساقی و می است، می‌ستاید. می‌گوید اگر می تمام شود و کاری برای ساقی نمانده باشد همینکه شاه در مهمانی باقی مانده کافی است که مجلس ادامه پیدا کند و در حکم ساقی و می، باشد. و ساقی و می‌ای که تمام شده مجلس را ترک می‌کنند.

پس شاه در بزم هم پر استعداد بوده ــــ کما اینکه در رزم.