گنجور

بخش ۱۰۹ - گفتن چهل قصه از کلیله و دمنه با چهل نکته

بزرگ امید چون گلبرگ بشکفت
چهل قصه به چل نکته فرو‌گفت
گاو شنزبه و شیر
نخستین گفت کز خود بر حذر باش
چو گاو شنزبه زان شیر جماش
نجاری بوزینه
هوا بشکن کزو یاری نیاید
که از بوزینه نجاری نیاید
روباه و طبل
به تلبیس آن توانی خورد ازین راه
کزان طبل دریده خورد روباه
زاهد ممسک ِ خرقه‌به‌دزد باخته
مکن تا در غمت ناید درازی
چو زاهد ممسکی در خرقه بازی
زاغ و مار
مخور در خانه کس هیچ زنهار
که با تو آن کند کان زاغ با مار
مرغ ماهی‌خوار و خرچنگ
همان پاداش بینی وقت نیرنگ
که ماهی‌خوار دید از چنگ خرچنگ
خرگوش و شیر
ربا‌خواری مکن این پند بنیوش
که با شیر رباخور کرد خرگوش
سه ماهی و رستن یکی از شست
به خود‌کشتن توان زین خاک‌دان رَست
چنانک آن پیر‌ماهی ز‌آفت شست
سازش شغال و گرگ و زاغ بر کشتن شتر
شغال و گرگ و زاغ این ساز‌کردند
که از شخص شتر سر باز کردند
طیطوی با موج دریا
به‌چاره کین توان جُستن ز اعدا
چنان کان طیطوی از موج دریا
بط و سنگ‌پشت
بسا سر کز زبان زیر زمین رفت
کشَف را با بطان فصلی چنین رفت
مرغ و کپی و کرم شب‌تاب
ز نااهلان همان بینی در این بند
که دید آن ساده‌مرغ از کپی‌یی چند
بازرگان دانا و بازرگان نادان
به حیلت مال مردم خورد نتوان
چو بازرگان دانا مال نادان
غوک و مار و راسو
چو بر دانا گشادی حیله را در
چو غوک مارکش در سر کنی سر
موش آهن‌خوار و باز کودک‌بَر
حیل بگذار و مشنو از حیل‌ساز
که موش آهن خورَد‌، کودک برَد باز
زن و نقاش چادر‌سوز
چو نقش حیله بر چادر نشانی
بدان نقاش چادر‌سوز مانی
طبیب نادان که دارو را با زهر آمیخت
ز دانا، تن سلامت‌بهر گردد
علاج از دست نادان زهر گردد
کبوتر مطوقه و رهانیدن کبوتران از دام
به دانایی توان رَستن ز ایام
چو آن مرغ نگارین رست از آن دام
هم‌عهدی زاغ و موش و آهو و سنگ‌پشت
مکن شوخی وفاداری در آموز
ز موشِ دام‌دَر‌، زاغ دهن‌دوز
موش و زاهد و یافتن زر
مبر یک جو ز کشت کس به بیداد
که موش از زاهد ار جو بُرد‌، زر داد
گرگی که از خوردن زه کمان جان داد
مشو مغرور چون گرگ کمان‌گیر
که بر دل‌، چرخ ناگه می‌زند تیر
زاغ و بوم
رها کن حرص کاین حمّال محروم
نسازد با خرد چون زاغ با بوم
راندن خرگوش پیلان را از چشمه آب
مبین از خُرد‌بینی خصم را خُرد
ز پیلان بین که خرگوش آب چون برد
گربه روزه‌دار با دراج و خرگوش
ز حرص و زرق باید روی برتافت
ز روزه گربه روزی بین که چون یافت
ربودن دزد گوسفند زاهد را به نام سگ
کسی کاین گربه باشد نقش‌بند‌ش
نهد داغ سگی بر گوسپندش
شوهر و زن و دزد
ز فتنه در وفا کن روی در روی
چنان کز بیم دزد آن زن در آن شوی
دیو و دزد و زاهد
رهی چون باشد از خصمانت ناورد
چنان کز دیو و دزد آن پارسا مرد
زن و نجار و پدرزن
چه باید چشم دل را تخته بردوخت
چو نجاری که لوح از زن در آموخت
برگزیدن دختر‌ِ موش‌نژاد‌، موش را
اگر بد نیستی با بد مشو یار
چنان کان موش‌ْنسلِ آدمی‌خوار
بوزینه و سنگ‌پشت
به وا گشتن توانی زین طرف رست
که کپی هم بدین فن زان کشَف رست
فریفتن روباه خر را و به شیر سپردن
چو خر غافل نباید شد درین راه
کزین غفلت دل خر خورد روباه
زاهد نسیه‌اندیش و کوزه شهد و روغن
حساب نسیه‌های کژ میندیش
چو زان حلوای نقد آن مرد درویش
کشتن زاهد راسوی امین را
به ار بر عذر آن زاهد کنی پشت
که راسوی امین را بی‌گنه کشت
کشتن کبوتر نر کبوتر ماده را
مزن بی‌پیش‌بینی بر کس انگشت
چنان کان نر کبوتر ماده را کشت
بریدن موش دام گربه را
به هشیاری رهان خود را از این غار
چو موش آن گربه را از دام تیمار
قبره با شاه و شاهزاده
برون پر تا نفرسایی درین بند
چو مرغ قبره زین قبه‌ای چند
شغال زاهد و سعایت جانوران پیش شیر
به صدق ایمن توانی شد ز شمشیر
چو آن زاهد شغال از خشم آن شیر
سیاح و زرگر و مار
تو نیکی کن مترس از خصم خونخوار
به نیکی بُرد جان‌، سیاح از آن مار
چهار بچه بازرگان و برزگر و شاهزاده و توانگر
به قدر مرد شد روزی نهاده
ز بازرگان‌بچه تا شاهزاده
رفتن شیر به شکار و شکار شدن بچه‌های او
به خونخواری مکن چنگال را تیز
کز این بی‌بچه گشت آن شیر خونریز
چو بر گفت این سخن پیر سخن‌سنج
دل خسرو حصاری شد بر این گنج
پشیمان شد ز بدعت‌های بیداد
سرای عدل را نو کرد بنیاد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بزرگ امید چون گلبرگ بشکفت
چهل قصه به چل نکته فرو‌گفت
هوش مصنوعی: امید بزرگ مانند گلبرگ شکوفا شد و چهل داستان را در چهل نکته بیان کرد.
هوا بشکن کزو یاری نیاید
که از بوزینه نجاری نیاید
هوش مصنوعی: اگر به خاطر یار و دوستی کسی منتظر بمانیم، بهتر است که از ابتدا امیدی به او نداشته باشیم، چرا که از موجودات ناتوان چیزی جز بیهودگی و ناکامی به دست نخواهد آمد.
مکن تا در غمت ناید درازی
چو زاهد ممسکی در خرقه بازی
هوش مصنوعی: در غم و اندوهت طولانی نشو. مانند زاهدهای تظاهرکننده نباش که فقط در ظاهر خود را شبیه عبادت کنندگان نشان می‌دهند.
همان پاداش بینی وقت نیرنگ
که ماهی‌خوار دید از چنگ خرچنگ
هوش مصنوعی: هر وقت نیرنگی را مشاهده کنی، همانند زمانی است که ماهی‌خوار که در پی طعمه‌اش است، خرچنگ را زیر نظر دارد و از خطر آن آگاه می‌شود. در اینجا به این نکته اشاره می‌شود که هر نوع فریب و حقه‌ای در نهایت با عواقب خود همراه است و نمی‌توان از آن فرار کرد.
به خود‌کشتن توان زین خاک‌دان رَست
چنانک آن پیر‌ماهی ز‌آفت شست
هوش مصنوعی: می‌توان از این خاک و زندگی، به گونه‌ای رهایی یافت که مانند پیرماهی از آلودگی‌ها و مشکلات پاک شود.
به‌چاره کین توان جُستن ز اعدا
چنان کان طیطوی از موج دریا
کین جُستن‌: انتقام گرفتن.   طیطوی: طیطو، تَیتو، سنگ‌خوارک، نوعی مرغ آبزی است.
ز نااهلان همان بینی در این بند
که دید آن ساده‌مرغ از کپی‌یی چند
هوش مصنوعی: در این بند، اشاره به این است که انسان‌های نادان و بی‌خبر، در کنار هم، همچون مرغی ساده‌اندیش، قادر به درک و مشاهده واقعیت‌های پیچیده نیستند و تنها به چیزهای سطحی و بی‌اهمیت توجه می‌کنند.
چو بر دانا گشادی حیله را در
چو غوک مارکش در سر کنی سر
هوش مصنوعی: وقتی که نقشه‌ای بکشید برای فریب فردی دانا، مانند این است که در سر یک قورباغه مار قرار دهید.
چو نقش حیله بر چادر نشانی
بدان نقاش چادر‌سوز مانی
هوش مصنوعی: اگر بر چادر نقشی از فریب کشیده شده، به هنرمند چادرسوزی که این نقاشی را ساخته، اشاره کن.
به دانایی توان رَستن ز ایام
چو آن مرغ نگارین رست از آن دام
هوش مصنوعی: با دانایی می‌توان از روزگار فرار کرد، مانند آن پرنده زیبا که از دام رهایی یافت.
مبر یک جو ز کشت کس به بیداد
که موش از زاهد ار جو بُرد‌، زر داد
هوش مصنوعی: هیچ کس را بدون دلیل و ناعدالتی از کشت و زراعتش محروم نکن، چون اگر موش هم جو را از زاهد بگیرد، باید برایش زر (طلا) بدهی.
رها کن حرص کاین حمّال محروم
نسازد با خرد چون زاغ با بوم
هوش مصنوعی: حرص و طمع را کنار بگذار، زیرا این کهنه‌کار و باربر فقط تو را از درک و فهم واقعی دور می‌کند، مانند زاغی که در پی جانوری دیگر است و از حقیقت فاصله می‌گیرد.
ز حرص و زرق باید روی برتافت
ز روزه گربه روزی بین که چون یافت
هوش مصنوعی: باید از حریص بودن و فریبندگی دوری کرد؛ زیرا اگر به هر چیزی که می‌بینیم وابسته شویم، در نهایت به چیزی که واقعاً ارزش دارد، نخواهیم رسید.
ز فتنه در وفا کن روی در روی
چنان کز بیم دزد آن زن در آن شوی
هوش مصنوعی: در لحظاتی که وفاداری تو را به چالش می‌کشد، با شجاعت و صراحت با او روبرو شو، همان‌طور که آن زن به خاطر ترس از دزد، به همسرش نزدیک می‌شود.
چه باید چشم دل را تخته بردوخت
چو نجاری که لوح از زن در آموخت
هوش مصنوعی: باید دید و نظر دل را به دقت و توجه معطوف کرد، مانند نجاری که با دقت و مهارت، تخته ای را برای ساختن و ایجاد چیزی انتخاب می‌کند.
به وا گشتن توانی زین طرف رست
که کپی هم بدین فن زان کشَف رست
هوش مصنوعی: شما می‌توانید از اینجا به سمت آزادی بروید، زیرا حتی در این فن، کپی نیز از این واقعیت آزاد شده است.
حساب نسیه‌های کژ میندیش
چو زان حلوای نقد آن مرد درویش
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که به بازی‌های اشتباه فکر نکنی، زیرا از آن شیرینی و لذتی که آن مرد فقیر دارد، خیلی عقب‌تری.
مزن بی‌پیش‌بینی بر کس انگشت
چنان کان نر کبوتر ماده را کشت
هوش مصنوعی: به کسی بدون فکر و تدبیر انگشت اشاره نکن، همان‌طور که نر کبوتر ماده را به‌طور ناگهانی و بدون برنامه می‌کشد.
برون پر تا نفرسایی درین بند
چو مرغ قبره زین قبه‌ای چند
هوش مصنوعی: از این قید و بند آزاد شو و همچون مرغی که از قفسی بیرون می‌آید، از این دنیای مادی فرار کن و به آسمان‌ها پرواز کن.
تو نیکی کن مترس از خصم خونخوار
به نیکی بُرد جان‌، سیاح از آن مار
هوش مصنوعی: به نیکی کردن ادامه بده و از دشمنانی که به تو آسیب می‌زنند نترس، چون نیکی تو می‌تواند جان تو را نجات دهد، همان‌طور که سیاح از خطر مار فرار می‌کند.
به خونخواری مکن چنگال را تیز
کز این بی‌بچه گشت آن شیر خونریز
هوش مصنوعی: به دنبال خونریزی نباش و چنگال‌های خود را تیز نکن، زیرا همین که به بی‌رحمی گرایش پیدا کرده‌ای، از فرزند خود جدا خواهی شد و به موجودی خطرناک تبدیل می‌شوی.
چو بر گفت این سخن پیر سخن‌سنج
دل خسرو حصاری شد بر این گنج
هوش مصنوعی: وقتی آن پیر دانا این سخن را بیان کرد، دل خسرو به مانند دژی محکم و مستحکم به این گنج تبدیل شد.
پشیمان شد ز بدعت‌های بیداد
سرای عدل را نو کرد بنیاد
هوش مصنوعی: او از کارهای نادرست خود پشیمان شد و بنیاد دادگستری را دوباره بنا کرد.