گنجور

بخش ۹ - در اینکه چرا اسکندر را ذوالقرنین گویند

بساز ای مغنی ره دلپسند
بر اوتار این ارغنون بلند
رهی کان ز محنت رهایی دهد
به تاریک شب روشنایی دهد
سخن را نگارندهٔ چرب‌دست
بنام سکندر چنین نقش بست
که صاحب دوقرنش بدان بود نام
که بر مشرق و مغرب آوردگام
به قول دگر آنکه بر جای جم
دو دستی زدی تیغ چون صبح‌دم
به قول دگر کاو بسی چیده داشت
دو گیسو پس و پیش پیچیده داشت
همان قول دیگر که در وقت خواب
دو قرن فلک بستد از آفتاب
دیگر داستانی زد آموزگار
که عمرش دو قرن آمد از روزگار
دگر گونه گوید جهان فیلسوف
ابومعشر اندر کتاب الوف
که چون بر سکندر سرآمد زمان
بود آن خلل خلق را در گمان
ز مهرش که یونانیان داشتند
به کاغذ برش نقش بنگاشتند
چو بر جای خود کلک صورتگرش
برآراست آرایشی در خورش
دو نقش دگر بست پیکر نگار
یکی بر یمین و یکی بر یسار
دو قرن از سر هیکل انگیخته
بر او لاجورد و زر آمیخته
لقب کردشان مرد هیأت‌شناس
دو فرخ فرشته ز روی قیاس
که در پیکری که‌ایزد آراستش
فرشته بود بر چپ و راستش
چو آن هر سه پیکر بدان دلیری
که برد از دو پیکر بهی پیکری
ز یونان به دیگر سواد افتاد
حدیث سکندر بدو کرد یاد
ثنا رفت از ایشان به هر مرز و بوم
بر آرایش دستکاران روم
عرب چون بدان دیده بگماشتند
سکندر دگر صورت انگاشتند
گمان بودشان کانچه قرنش دراست
نه فرخ فرشته که اسکندر است
از این روی در شبهت افتاده‌اند
که صاحب دو قرنش لقب داده‌اند
جز این گفت با من خداوند هوش
که بیرون از اندازه بودش دو گوش
بر آن گوش چون تاج انگیخته
ز زر داشتی طوقی آویخته
ز زر گوش را گنجدان داشتی
چو گنجش ز مردم نهان داشتی
بجز سرتراشی که بودش غلام
سوی گوش او کس نکردی پیام
مگر کان غلام از جهان درگذشت
به دیگر تراشنده محتاج گشت
تراشنده استادی آمد فراز
به پوشیدگی موی او کرد باز
چو موی از سر مرزبان باز کرد
بدو مرزبان نرمک آواز کرد
که گر راز این گوش پیرایه پوش
به گوش آورم کاورد کس به گوش
چنانت دهم گوشمال نفس
که نا گفتنی را نگویی به کس
شد آن مرد و آن حلقه در گوش کرد
سخن نی زبان را فراموش کرد
نگفت این سخن با کسی در جهان
چو کفرش همی‌داشت در دل نهان
ز پوشیدن راز شد روی‌زرد
که پوشیده رازی دل آرد به درد
یکی روز پنهان برون شد ز کاخ
ز دل‌تنگی آمد به دشتی فراخ
به بیغوله‌ای دید چاهی شگرف
فکند آن سخن را در آن چاه ژرف
که شاه جهان را درازست گوش
چو گفت این سخن دل تهی شد ز جوش
سوی خانه آمد به آهستگی
نگه داشت مهر زبان بستگی
خنیده چنین شد کزان چاه چست
بر آهنگ آن ناله نالی برست
ز چه سربرآورد و بالا کشید
همان دست دزدی به کالا کشید
شبانی بیابانی آمد ز راه
نی‌یی دید بر رسته از قعر چاه
به رسم شبانان از او پیشه ساخت
نخستش بزد زخم و آنگه نواخت
دل خود در اندیشه نگذاشتی
به آن نی دل خویش خوش داشتی
برون رفته بد شاه روزی به دشت
در آن دشت بر مرد چوپان گذشت
نی‌یی دید کز دور می‌زد شبان
شد آن مرز شوریده بر مرزبان
چنان بود در نالهٔ نی به راز
که دارد سکندر دو گوش دراز
در آن داوری ساعتی پی فشرد
بر آهنگ سامان او پی نبرد
شبان را به خود خواند و پرسید راز
شبان راز آن نی بدو گفت باز
که این نی ز چاهی برآمد بلند
که شیرین‌ترست از نیستان قند
به زخم خودش کردم از زخم پاک
نشد زخمه‌زن تا نشد زخمناک
در او جان نه و عشق جان منست
بدین بی‌زبانی زبان منست
شگفت آمد این داستان شاه را
بسر برد سوی وطن راه را
چو بنشست خلوت فرستاد کس
تراشنده را سوی خود خواند و بس
بدو گفت کای مرد آهسته‌رای
سخن‌های سربسته را سرگشای
که راز مرا با که پرداختی‌؟
سخن را به گوش که انداختی‌؟
اگر گفتی‌، آزادی از تند میغ
وگرنه سرت را برَد سیل تیغ
تراشنده کاین داستان را شنید
به از راست گفتن جوابی ندید
نخستین به نوک مژه راه رفت
دعا کرد و با آن دعا کرده گفت
که چون شاه با من چنان کرد عهد
که برقع کشم بر عروسان مهد
ازان راز پنهان دلم سفته شد
حکایت به چاهی فرو گفته شد
نگفتم جز این با کس ای نیک‌رای
وگر گفته‌ام باد خصمم خدای
چو شه دید راز جگر سفت او
درستی طلب کرد بر گفت او
بفرمود کارد رقیبی شگرف
نیی ناله پرورد ازان چاه ژرف
چو در پرده نی نفس یافت راه
همان راز پوشیده بشنید شاه
شد آگه که در عرض‌گاه جهان
نهفتیدهٔ کس نماند نهان
به نیکی سراینده را یاد کرد
شد آزاد و از تیغش آزاد کرد
چنان دان که از غنچهٔ لعل و در
شکوفه کند هر چه آن گشت پر
بخاری که در سنگ خارا شود
سرانجام کار آشکارا شود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بساز ای مغنی ره دلپسند
بر اوتار این ارغنون بلند
هوش مصنوعی: ای آوازخوان، آهنگی دل‌نواز بساز که بر رشته‌های این ساز زیبا نواخته شود.
رهی کان ز محنت رهایی دهد
به تاریک شب روشنایی دهد
هوش مصنوعی: آن راهی که انسان را از سختی‌ها آزاد کند، در دل شب‌های تاریک، به او روشنایی و امید می‌بخشد.
سخن را نگارندهٔ چرب‌دست
بنام سکندر چنین نقش بست
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که شخصی هنرمند و ماهر در نوشتن، به نام سکندر، این سخنان را به زیبایی و با هنری خاصی به ثبت رسانده است.
که صاحب دوقرنش بدان بود نام
که بر مشرق و مغرب آوردگام
هوش مصنوعی: کسی که برای دو قرن شناخته شده است، نامش بر سر زبان‌هاست، زیرا او قدم‌هایی در شرق و غرب گذاشته است.
به قول دگر آنکه بر جای جم
دو دستی زدی تیغ چون صبح‌دم
هوش مصنوعی: به گفته دیگران، تو به گونه‌ای به میدان آمده‌ای که با قدرت و ایمان، کارهایی را انجام می‌دهی که مانند تیغی در آغاز صبح، تند و برنده هستند.
به قول دگر کاو بسی چیده داشت
دو گیسو پس و پیش پیچیده داشت
هوش مصنوعی: شخصی که در گفتار خود در مورد زیبایی و جذابیت سخن می‌گوید، موهای بلند و زیبا دارد که به طرز خاصی پیچیده و مرتب شده‌اند.
همان قول دیگر که در وقت خواب
دو قرن فلک بستد از آفتاب
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که خواب به سراغ انسان می‌آید، زمان به گونه‌ای پیش می‌رود که گویی دو قرن از نور خورشید دور شده‌ایم.
دیگر داستانی زد آموزگار
که عمرش دو قرن آمد از روزگار
هوش مصنوعی: دیگر آموزگار داستانی گفت که او دو قرن در این دنیا زندگی کرده است.
دگر گونه گوید جهان فیلسوف
ابومعشر اندر کتاب الوف
هوش مصنوعی: در جایی دیگر، فیلسوف ابومعشر در کتاب «الوف» به گونه‌ای دیگر درباره جهان صحبت می‌کند.
که چون بر سکندر سرآمد زمان
بود آن خلل خلق را در گمان
هوش مصنوعی: زمانی که زمان پایان سکندر فرا رسید، مردم درباره وقوع مشکلات و تغییرات در زندگی خود فکر می‌کردند.
ز مهرش که یونانیان داشتند
به کاغذ برش نقش بنگاشتند
هوش مصنوعی: یونانیان عشق و محبتش را بر روی کاغذ به تصویر کشیدند.
چو بر جای خود کلک صورتگرش
برآراست آرایشی در خورش
هوش مصنوعی: زمانی که هنرمند با دقت و مهارت به جایگاه خود می‌رسد، جلوه‌ای زیبا و شگفت‌انگیز را خلق می‌کند که شایسته و درخور است.
دو نقش دگر بست پیکر نگار
یکی بر یمین و یکی بر یسار
هوش مصنوعی: دو تصویر دیگر بر تن زیبای معشوق نقش بسته است؛ یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ.
دو قرن از سر هیکل انگیخته
بر او لاجورد و زر آمیخته
هوش مصنوعی: دو قرن است که بر سر این هیکل، آثاری از لاجورد و طلا نقش بسته است.
لقب کردشان مرد هیأت‌شناس
دو فرخ فرشته ز روی قیاس
هوش مصنوعی: مردی که به مطالعه و شناخت امور الهی می‌پردازد، به دو فرشته‌ای که به خوش علمی و خوش‌قد و قواره هستند، لقبی زیبا داده است.
که در پیکری که‌ایزد آراستش
فرشته بود بر چپ و راستش
هوش مصنوعی: در این جسمی که خداوند زیبا ساخته، فرشتگانی در دو طرف آن حضور دارند.
چو آن هر سه پیکر بدان دلیری
که برد از دو پیکر بهی پیکری
هوش مصنوعی: وقتی آن سه شخصیت با شجاعتی که از دو شخصیت به دست آوردند، به یکی از آن دو شخصیت تبدیل شدند.
ز یونان به دیگر سواد افتاد
حدیث سکندر بدو کرد یاد
هوش مصنوعی: از یونان نقل شده که داستان سکندر در سرزمینی دیگر به گوش رسید و برای آنجا یادآوری شد.
ثنا رفت از ایشان به هر مرز و بوم
بر آرایش دستکاران روم
هوش مصنوعی: مدح و ستایش آن‌ها در هر نقطه‌ای شنیده می‌شود و زینت و آرایش کارگران رومی را به نمایش می‌گذارد.
عرب چون بدان دیده بگماشتند
سکندر دگر صورت انگاشتند
هوش مصنوعی: عرب‌ها وقتی به اسکندر نگاه کردند، تصور دیگری از او پیدا کردند.
گمان بودشان کانچه قرنش دراست
نه فرخ فرشته که اسکندر است
هوش مصنوعی: آن‌ها بر این باور بودند که آنچه برسرشان آمده، به دلیل قدرت و سربلندی است، نه اینکه فرخنده فرشته‌ای مانند اسکندر در کار باشد.
از این روی در شبهت افتاده‌اند
که صاحب دو قرنش لقب داده‌اند
هوش مصنوعی: به همین دلیل در تردید و شک قرار گرفته‌اند که به صاحب دو قرن، عنوان و نام داده‌اند.
جز این گفت با من خداوند هوش
که بیرون از اندازه بودش دو گوش
هوش مصنوعی: تنها خداوند دانایی به من گفت که این دو گوش، از حد و اندازه فراتر بود.
بر آن گوش چون تاج انگیخته
ز زر داشتی طوقی آویخته
هوش مصنوعی: در مورد گوش تو که مانند تاجی از طلا آراسته شده، طوقی به زیبایی آویخته بود.
ز زر گوش را گنجدان داشتی
چو گنجش ز مردم نهان داشتی
هوش مصنوعی: تو نسبت به طلا و جواهر، مانند گنجشکی هستی که از چشم مردم پنهان می‌ماند. یعنی ارزش‌هایی در درون خود داری که دیگران از آن بی‌خبرند.
بجز سرتراشی که بودش غلام
سوی گوش او کس نکردی پیام
هوش مصنوعی: جز تنها کسی که موهایش را تراشیده و غلام اوست، هیچ‌کس پیامی به گوش او نرساند.
مگر کان غلام از جهان درگذشت
به دیگر تراشنده محتاج گشت
هوش مصنوعی: مگر آنکه آن غلام از دنیا رفت، در این صورت به دیگری برای شکل دادن و تراشیدن نیاز پیدا کرد.
تراشنده استادی آمد فراز
به پوشیدگی موی او کرد باز
هوش مصنوعی: استادی آمد و موی سر او را که به خوبی پوشیده شده بود، برگرداند و نمایانش کرد.
چو موی از سر مرزبان باز کرد
بدو مرزبان نرمک آواز کرد
هوش مصنوعی: وقتی مو از سر نگهبان رها شد، او به آرامی شروع به صحبت کرد.
که گر راز این گوش پیرایه پوش
به گوش آورم کاورد کس به گوش
هوش مصنوعی: اگر راز این گوش که با زینت پوشیده شده را بگویم، هیچ‌کس آن را نمی‌شنود.
چنانت دهم گوشمال نفس
که نا گفتنی را نگویی به کس
هوش مصنوعی: به قدری تو را عذاب می‌دهم که حتی چیزهایی را که نباید به کسی بگویی، در دل‌ات هم نخواهی گفت.
شد آن مرد و آن حلقه در گوش کرد
سخن نی زبان را فراموش کرد
هوش مصنوعی: آن مرد حلقه را در گوش کرده و به سخنان گوش می‌سپارد، به گونه‌ای که دیگر زبان را فراموش کرده است.
نگفت این سخن با کسی در جهان
چو کفرش همی‌داشت در دل نهان
هوش مصنوعی: او این حرف را به هیچ‌کس در دنیا نگفت، زیرا در دلش به آن اعتقاد نداشت و آن را کفر می‌دانست.
ز پوشیدن راز شد روی‌زرد
که پوشیده رازی دل آرد به درد
هوش مصنوعی: کسی که راز خود را پنهان کرده، دچار اندوهی عمیق می‌شود؛ زیرا نگه داشتن یک راز می‌تواند به دل انسان آسیب بزند و او را غمگین کند.
یکی روز پنهان برون شد ز کاخ
ز دل‌تنگی آمد به دشتی فراخ
هوش مصنوعی: روزی، فردی به خاطر دلتنگی‌اش از کاخ خود بیرون رفت و به یک دشت وسیع رفت.
به بیغوله‌ای دید چاهی شگرف
فکند آن سخن را در آن چاه ژرف
هوش مصنوعی: در یک گوشه تاریک، چاهی عمیق و بزرگ وجود داشت که سخنی را در آن انداختند.
که شاه جهان را درازست گوش
چو گفت این سخن دل تهی شد ز جوش
هوش مصنوعی: وقتی شاه دنیا این سخن را گفت، همه گوش‌ها به دقت شنیدند و دل‌ها از هیجان خالی شد.
سوی خانه آمد به آهستگی
نگه داشت مهر زبان بستگی
هوش مصنوعی: به آرامی به سمت خانه رفت و نفسش را در سینه حبس کرد.
خنیده چنین شد کزان چاه چست
بر آهنگ آن ناله نالی برست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که صدای دل‌نواز و دل‌خراش از چاهی تند و زنده به گوش می‌رسد، انگار که این نغمه یا ناله از عمق آن چاه به اوج می‌رسد. حس و حال عمیق و پر از احساس در این تصویر نهفته است که به نوعی درد و زیبایی را به نمایش می‌گذارد.
ز چه سربرآورد و بالا کشید
همان دست دزدی به کالا کشید
هوش مصنوعی: چرا دست دزدی که از زمین بلند شد، همچنان به بالا کشیدن و تصاحب کردن ادامه داد؟
شبانی بیابانی آمد ز راه
نی‌یی دید بر رسته از قعر چاه
هوش مصنوعی: یک چراندۀ بیابانی از راه رسید و نی‌ای را دید که از عمق چاه سر بر آورده بود.
به رسم شبانان از او پیشه ساخت
نخستش بزد زخم و آنگه نواخت
هوش مصنوعی: او به شیوه شبانان کارش را شروع کرد، ابتدا زخم‌هایی زد و سپس به نوازش پرداخت.
دل خود در اندیشه نگذاشتی
به آن نی دل خویش خوش داشتی
هوش مصنوعی: در دل خود به فکر نیفتادی و به همین دلیل دلت را خوش کردی.
برون رفته بد شاه روزی به دشت
در آن دشت بر مرد چوپان گذشت
هوش مصنوعی: روزی شاه از کاخ بیرون آمد و در دشت راه رفت. در همین دشت، به چوپانی برخورد کرد.
نی‌یی دید کز دور می‌زد شبان
شد آن مرز شوریده بر مرزبان
هوش مصنوعی: یک نی را دید که از دور به صدا درآمد و شبان را به وجد آورد و آن مرز را که در آن قرار داشت، به حالت شور و شوق درآورد.
چنان بود در نالهٔ نی به راز
که دارد سکندر دو گوش دراز
هوش مصنوعی: در نالهٔ نی، چنان رازی نهفته است که سکندر گوش‌هایش را به آن می‌سپارد.
در آن داوری ساعتی پی فشرد
بر آهنگ سامان او پی نبرد
هوش مصنوعی: در آن زمان قضاوت، مدتی بر آهنگ وضع او تأمل کرد ولی نتوانست به نتیجه‌ای درباره‌اش برسد.
شبان را به خود خواند و پرسید راز
شبان راز آن نی بدو گفت باز
هوش مصنوعی: شبان را به نزد خود دعوت کرد و از او پرسید که راز شب چیست. شبان هم راز آن نی را دوباره بیان کرد.
که این نی ز چاهی برآمد بلند
که شیرین‌ترست از نیستان قند
هوش مصنوعی: این نی از اعماق چاه سر برآورده است و صدایش از هر نوع قندی که در نیستان وجود دارد، شیرین‌تر است.
به زخم خودش کردم از زخم پاک
نشد زخمه‌زن تا نشد زخمناک
هوش مصنوعی: زخمی که خودم به خودم زدم، از بین نرفت و کسی که زخمی به من زد، تا زمانی که زخم عمیق نشود، نتوانست آن را فراموش کند.
در او جان نه و عشق جان منست
بدین بی‌زبانی زبان منست
هوش مصنوعی: او دارای جان و عشق است و عشقش برای من مانند جان من می‌باشد، و در این حالت بی‌زبانی، خود را به زبان من نزدیکتر می‌کند.
شگفت آمد این داستان شاه را
بسر برد سوی وطن راه را
هوش مصنوعی: این داستان شگفت‌انگیز شاه باعث تعجب شد و او به سمت وطن خود راهی شد.
چو بنشست خلوت فرستاد کس
تراشنده را سوی خود خواند و بس
هوش مصنوعی: وقتی تنهایی برخواسته شد، فردی را برای ملاقات با تراشنده فرستاد و او را به نزد خود دعوت کرد.
بدو گفت کای مرد آهسته‌رای
سخن‌های سربسته را سرگشای
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای مرد، با احتیاط سخن بگو و از رازها و نکته‌های پنهان پرده بردار.
که راز مرا با که پرداختی‌؟
سخن را به گوش که انداختی‌؟
هوش مصنوعی: به کی رازی از من گفتی و با چه کسی درباره‌اش صحبت کردی؟ این حرف را به گوش چه کسی رساندی؟
اگر گفتی‌، آزادی از تند میغ
وگرنه سرت را برَد سیل تیغ
هوش مصنوعی: اگر بتوانی با شجاعت و صداقت صحبت کنی و آزادانه نظراتت را بیان‌کنی، به امنیت و آرامش می‌‍رسی؛ وگرنه اگر سکوت کنی و تسلیم مشکلات شوی، ممکن است به خطر بیفتی و آسیب ببینی.
تراشنده کاین داستان را شنید
به از راست گفتن جوابی ندید
هوش مصنوعی: کسی که این داستان را شنید، بهتر از بیان حقیقت، جوابی نمی‌تواند بدهد.
نخستین به نوک مژه راه رفت
دعا کرد و با آن دعا کرده گفت
هوش مصنوعی: در ابتدای کار، با احتیاط و دقت به سمت هدف خود پیش رفت و در حین حرکت، خواسته‌اش را ابراز کرد و با آن خواسته، صحبت‌هایی هم انجام داد.
که چون شاه با من چنان کرد عهد
که برقع کشم بر عروسان مهد
هوش مصنوعی: زمانی که شاه با من چنین عهدی کرد، من به گونه‌ای عمل می‌کنم که همچون پرده‌پوشی بر عروسانی که در انتظار هستند، پوششی به خود بگیرم.
ازان راز پنهان دلم سفته شد
حکایت به چاهی فرو گفته شد
هوش مصنوعی: دل من از راز پنهانی پر شده و داستان آن به مانند چیزی در چاهی عمیق نهفته شده است.
نگفتم جز این با کس ای نیک‌رای
وگر گفته‌ام باد خصمم خدای
هوش مصنوعی: من جز این چیزی به کسی نگفته‌ام، ای نیک‌نظر؛ و اگر چیزی گفته‌ام، باد به جان دشمنم باشد.
چو شه دید راز جگر سفت او
درستی طلب کرد بر گفت او
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه متوجه شد که او رازهای دلش را پنهان کرده، تصمیم گرفت که بر اساس حقیقتی که در دل او وجود دارد، حقیقت را بپرسد و داستان او را بفهمد.
بفرمود کارد رقیبی شگرف
نیی ناله پرورد ازان چاه ژرف
هوش مصنوعی: او به حریفش فرمان داد که کار بزرگی انجام دهد و از دل چاه عمیق ناله‌ای بلند کرد.
چو در پرده نی نفس یافت راه
همان راز پوشیده بشنید شاه
هوش مصنوعی: وقتی که پرده کنار رفت و نفس به حقیقت رسید، همان راز پنهانی را شنید که مخصوص شاه بود.
شد آگه که در عرض‌گاه جهان
نهفتیدهٔ کس نماند نهان
هوش مصنوعی: آگاه شد که در این دنیای بزرگ هیچ چیزی نمی‌تواند پنهان بماند و همه چیز در نهایت آشکار می‌شود.
به نیکی سراینده را یاد کرد
شد آزاد و از تیغش آزاد کرد
هوش مصنوعی: با یادکردن از خوبان و نیکوکاران، فردی به آزادی دست می‌یابد و از خطرات نیز رهایی می‌یابد.
چنان دان که از غنچهٔ لعل و در
شکوفه کند هر چه آن گشت پر
هوش مصنوعی: بدان که از غنچهٔ سرخ، هر آن چه به شکوفه تبدیل می‌شود، همان چیزی است که به تکامل و رشد می‌رسد.
بخاری که در سنگ خارا شود
سرانجام کار آشکارا شود
هوش مصنوعی: آتش که در دل سنگ سرسخت به وجود بیاید، در نهایت اثر خود را نشان می‌دهد و حقیقت نمایان می‌شود.