گنجور

بخش ۳۹ - سوگند نامه اسکندر به سوی مادر

مغنی دگر باره بنواز رود
به یادآر از آن خفتگان در سرود
ببین سوز من ساز کن ساز تو
مگر خوش بخفتم بر آواز تو
چو بر گل شبیخون کند زمهریر
به طفلی شود شاخ گلبرگ پیر
نشاید شدن مرگ را چاره‌ساز
درِ چاره بر کس نکردند باز
تب مرگ چون قصد مردم کند
علاج از شناسنده پی گم کند
چو شب را گزارش درآمد به زیست
بخندید خورشید و شبنم گریست
جهاندار نالنده‌تر شد ز دوش
ز بانگ جرس‌ها برآمد خروش
ارسطو جهاندیدهٔ چاره‌ساز
به بیچارگی ماند از آن چاره باز
که امید بهی در شهنشه ندید
در اندازهٔ کار او ره ندید
به شه گفت کای شمع روشن‌روان
به تو چشم روشن همه خسروان
چو پروردگان را نظر شد ز کار
نظر دار بر فیض پروردگار
از آن پیشتر کامد این سیل تیز
چرا بر نیامد ز ما رستخیز
وزان پیش کاین می‌ بریزد به جام
چرا جان ما بر نیامد ز کام؟
نخواهم که موییت لرزان شود
ترا موی افتد، مرا جان شود
ولیک از چنین شربتی ناگزیر
نباشد کس ایمن ز برنا و پیر
نه دل می‌دهد گفتن این می بنوش
که میخوارگان را برآرد ز هوش
نه گفتن توان کاین صراحی بریز
که در بزم شه کرد نتوان ستیز
دریغا چراغی بدین روشنی
بخواهد نشَستن ز بی‌روغنی
مدار از تهی روغنی دل به داغ
که ناگه ز پی برفروزد چراغ
جهاندار گفتا ازین درگذر
که آمد مرا زندگانی بسر
به فرمان من نیست گردان سپهر
نه من داده‌ام گردش ماه و مهر
کفی خاکم و قطره‌ای آب سست
ز نر ماده‌ای آفریده نخست
ز پروردگی‌های پروردگار
به آنجا رسیدم سرانجام کار
که چندان که شاید شدن پیش و پس
مرا بود بر جملگی دسترس
در آن وقت کردم جهان خسروی
که هم جان قوی بود و هم تن قوی
چو آمد کنون ناتوانی پدید
به دیگر کده رخت باید کشید
مده بیش ازینم شراب غرور
که هست آب حیوان ازین چاه دور
ز دوزخ مشو تشنه را چاره‌جوی
سخن در بهشت است و آن چار جوی
دعا را به آمرزش آور به کار
مگر رحمتی بخشد آمرزگار
چو رخت از بر کوه بُرد آفتاب
سر شاه شاهان درآمد به خواب
شب آمد چه شب کاژدهایی سیاه
فرو بست ظلمت پس و پیش راه
شبی سخت بی‌مهر و تاریک‌چهر
به تاریکی اندر که دیده‌ست مهر؟
ستاره گره بسته بر کارها
فرو دوخته لب به مسمارها
فلک دزد و ماه فلک دزدگیر
به‌هم هر دو افتاده در خُم قیر
جهان چون سیه دودی انگیخته
به مویی ز دوزخ درآویخته
در آن شب بدانگونه بگداخت شاه
که در بیست و هفتم شب خویش ماه
چو از مهر مادر به یاد آمدش
پریشانی اندر نهاد آمدش
بفرمود کز رومیان یک دبیر
که باشد خردمند و بیدار و پیر
به دود سیه درکشد خامه را
نویسد سوی مادرش نامه را
در آن نامه سوگندهای گران
فریبنده چون لابه مادران
که از بهر من دل نداری نژند
نکوشی به فریاد ناسودمند
دبیر زبان‌آور از گفتِ شاه
جهان کرد بر نامه‌خوانان سیاه
دو‌شاخه سر کلکِ یک‌شاخ کرد
فلک را به فرهنگ سوراخ کرد
چو بر شقهٔ کاغذ آمد عبیر
شد اندام کاغذ چو مشگین حریر
ز پرگار معنی که باریک شد
نویسنده را چشم تاریک شد
پس از آفرین آفریننده را
که بینایی او داد بیننده را
یکی و بدو هر یکی را نیاز
یکایک همه خلق را کارساز
چنین بسته بود آن فروزان نگار
از آن پرورش‌ها که آید به کار
که این نامه از من که اسکندرم
سوی چار مادر نه یک مادرم
که گر قطره شد‌، چشمه بدرود باد
شکسته سبو بر لب رود باد
اگر سرخ سیبی درآمد به گرد
ز رونق میفتاد نارنج زرد
بر این زردگل گر ستم‌کرد باد
درخت گل سرخ سرسبز باد
نه این گویم ای مادر مهربان
که مهر از دل آید فزون از زبان
بسوزی یکی گر خبر بشنوی
که چون شد به باد آن گل خسروی
مسوز از پی دست‌پرورد خویش
بنه دست بر سوزش درد خویش
ازین سوزت ایام دوری دهاد
خدایت درین غم صبوری دهاد
به شیری که خوردم ز پستان تو
به خواب خوشم در شبستان تو
به سوز دل مادر پیش میر
که باشد جوان مرده و او مانده پیر
به فرمان پذیران دنیا و دین
به فرماندهٔ آسمان و زمین
به حجت‌نویسان‌ِ دیوان خاک
به جاوید‌مانان‌ِ مینوی پاک
به زندانیان زمین زیر خشت
به نزهت‌نشینان‌ِ خاک بهشت
به جانی کزو جانور شد نبات
به جان داوری کارد از غم نجات
به موجی که خیزد ز دریای جود
به امری کزو سازور شد وجود
به آن نام کز نامها برترست
به آن نقش کارایش پیکرست
به پرگار هفت آسمان بلند
به فهرست هفت اختر ارجمند
به آگاهی مرد یزدان‌شناس
به ترسایی عقل صاحب‌قیاس
به هر شمع کز دانش افروختند
به هر کیسه کز فیض بر دوختند
به فرقی که دولت براو تافته‌ست
به پایی که راه رضا یافته‌ست
به پرهیزگاران پاکیزه‌رای
به باریک بینان‌ِ مشکل گشای
به خوشبویی‌ِ خاک افتادگان
به خوش‌خویی‌ِ طبع‌ آزادگان
به آزرم سلطان‌ِ درویش‌دوست
به درویش قانع که سلطان خود اوست
به سرسبزی صبح آراسته
به مقبولی نزل ناخواسته
به شب‌زنده‌داران‌ِ بی‌گاه‌خیز
به خاکی غریبان خونابه ریز
به شب‌نالهٔ تلخ‌ِ زندانیان
به قندیل محراب روحانیان
به محتاجی طفل تشنه به شیر
به نومیدی دردمندان پیر
به ذل غریبان بیمار توش
به اشک یتیمان پیچیده‌گوش
به عزلت‌نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان سرمای سرد
به ناخفتگی‌های غمخوارگان
به درماندگی‌های بیچارگان
به رنجی که خسبد بر آسودگی
به عشقی که پاکست از آلودگی
به پیروزی عقل کوتاه‌دست
به خرسندی زهد خلوت‌پرست
به حرفی که در دفتر مردمی‌ست
به نقشی که محمل‌کش آدمی‌ست
به دردی که زخمش پدیدار نیست
به زخمی که با مرهمش کار نیست
به صبری که در ناشکیبا بود
به شرمی که در روی زیبا بود
به فریاد فریاد آن یک نفس
که نومید باشد ز فریادرس
به صدقی که روید ز دین‌پروران
به وحیی که آید به پیغمبران
بدان ره کزو نیست کس را گزیر
بدان راهبر کاو بود دستگیر
به آن در کزین درگذشتن بدوست
مرا و ترا بازگشتن بدوست
به نادیدن روی دمساز تو
به محرومی گوش از آواز تو
به آن آرزو کز منت بس مباد
بدین عاجزی کاین چنین کس مباد
به دادآفرینی که دارنده اوست
همان جان‌دِه و جان برآرنده اوست
که چون این وثیقت رسد سوی تو
نگیرد گره طاق ابروی تو
مصیبت نداری نپوشی پلاس
به هنجار منزل شوی ره‌شناس
نپیچی به ناله‌، نگردی ز راه
کنی در سرانجام گیتی نگاه
اگر ماندنی شد جهان بر کسی
بمان در غم و سوگواری بسی
ور ایدونکه بر کس نمانَد جهان
تو نیز آشنا باش با همرهان
گرت رغبت آید که انده خوری
کنی سوگواری و ماتم‌گری
از آن پیش کانده خوری زینهار
برآرای مهمانی‌یی شاهوار
بخوان خلق را جمله مهمان خویش
منادی برانگیز بر خوان خویش
که آن‌کس خورَد این خورش‌های پاک
که غایب نباشد ورا زیر خاک
اگر زان خورش‌ها خورد میهمان
تو نیز انده من بخور در زمان
وگر کس نیارد نظر سوی خوَرد
تو نیز انده غایبان درنورد
غم من مخور کان‌ِ من در گذشت
به کار غم خویش کن بازگشت
چنان دان که پایم دوچندین درنگ
نه هم پای عمرم درآید به سنگ؟
چو بسیاری عمر ما اندکی‌ست
اگر ده بود سال و گر صد یکی‌ست
چرا ترسم از رفتن هشت باغ؟
که در با کلیدست و ره با چراغ
چرا سر نیارم سوی آن سریر؟
که جاوید باشم بر او جایگیر
چرا خوش نرانم بدان صیدگاه؟
که بی دود ابرست و بی گرد راه
چو بر من نماند این سرای فریب
ز من باد واماندگان را شکیب
چو شبدیز من جَست از این تند رود
ز من باد بر دوستداران درود
رهانید ما را فلک زین حصار
که بادا همه کس چو ما رستگار
چو نامه بسر برد و عنوان نبشت
فرستاد و خود رفت سوی بهشت
به صد محنت آورد شب را به روز
همه روز نالید با درد و سوز
دیگر شب که شب تخت بر پیل زد
زمین چون فلک جامه در نیل زد
چو خورشید گردنده بر گِردِ روی
در آن شب ز ناخن برآورد موی
ستاره فروریخت ناخن ز چنگ
هوا شد پر از ناخن سیم‌رنگ
ز دیده فرو بستن روی شاه
به ناخن خراشیدهٔ روی ماه
پلاسی ز گیسوی شب ساختند
زمین را به گردن درانداختند
ز کام ذنب زهری انگیختند
مه چرخ را در گلو ریختند
دگرگونه شد شاه از آیین خویش
کاجل دید بالای بالین خویش
بیفشرد خون رگش زیر پی
ز جوشیدن خون بر آورد خوَی
سیاهی ز دیده بدزدید خال
سپیده دمش را درآمد زوال
به جان آمد و جانش از کار شد
دم جان سپردن پدیدار شد
بخندید و در خنده چون شمع مرد
بدان کس که جان داد جان را سپرد
ز شمع دمنده چنان رفت نور
کز او ماند بیننده را چشم دور
شتابنده مرغ آن چنان بر پرید
که تا آشیان هیچ مرغش ندید
ندیدم کسی را ز کارآگهان
که آگه شد از کارهای نهان
درین کار اگر چارهٔ کس شناخت
چرا چارهٔ کار خود را نساخت
سکندر چو بربست ازین خانه رخت
زدندش به بالای این خیمه تخت
چه نیکی که اندر جهان او نکرد
جهانش بیازرد و نیکو نکرد
سرانجام چون در پس پرده رفت
ز بیداد گیتی دل‌آزرده رفت
اگر چه ز ره تافتن تفته بود
رهی رفت کان راه نارفته بود
ره انجام را هر کجا ساز داد
از آن ره به گیتی خبر باز داد
چرا چون به کوچ عدم راه رفت
خبرهای آن راه با کس نگفت؟
مگر هرکه درگیرد این راه پیش
فرامش کند راه گفتار خویش
اگر گفتنی بودی این قصه باز
نهفته نماندی درین پرده راز
بهار سکندر چو از باد سخت
به خاک اوفتاد از کیانی درخت
زدند از کمرهای زرکار او
یکی مهد زرین سزاوار او
پرند درونش ز کافور پر
به دیبای بیرون برآموده در
از اندودن مشک و ماورد و عود
به جودی شده موج طوفان جود
رقیبی که عطرش کفن سای کرد
به تابوت زرین درش جای کرد
چو تن مرد و اندام چون سیم سود
کفن عطر و تابوت سیمین چه سود‌؟
ز تابوت فرموده بد شهریار
که یک دست او را کنند آشکار
در آن دست خاکی تهی ریخته
منادی ز هر سو برانگیخته
که فرمانده هفت کشور زمین
همین یک تن آمد ز شاهان همین
ز هر گنج دنیا که در بار بست
بجز خاک چیزی ندارد به دست
شما نیز چون از جهان بگذرید
ازین خاکدان تیره خاکی برید
سوی مصر بردندش از شهر زور
که بود آن دیار از بداندیش دور
به اسکندریش وطن ساختند
ز تختش به تخته در انداختند
ز داغ جهان هیچ‌کس جان نبرد
کس این رقعه با او به پایان نبرد
برابر در ایوان آن تختگاه
نهادند زیر زمین تخت شاه
ندارد جهان دوستی با کسی
نیابی درو مهربانی بسی
به خاکش سپردند و گشتند باز
در دخمه کردند بر وی فراز
جهان را بدینگونه شد رسم و راه
به آرد بگاه و ندارد نگاه
به پایان رساندند چندین هزار
نیامد به پایان هنوز این شمار
نه زین رشته سر می‌توان تافتن
نه سر رشته را می‌توان یافتن
تجسس گری شرط این کوی نیست
درین پرده جز خامشی روی نیست
ببین در جهان گر جهان دیده‌ای
کزو چند کس را زیان دیده‌ای
جهانی که با این‌چنین خواری است
نه در خورد چندین ستمگاری است
چه بینی درین طارم سرمه گون؟
که می‌آید از میل او سیل خون
چو خورشید شد آتشین میل او
در انداز سنگی به قندیل او
درین میل منگر که زرین‌وش است
که آن زر نه‌، از سرخی آتش است
سر سازگاری ندارد سپهر
کمر بسته بر کین ما ماه و مهر
مشو جفت این جادوی زرق‌ساز
که پنهان‌کُش‌ست آشکارا نواز
برون لاف مرهم‌پرستی زند
درون زخم‌های دودستی زند
ز شغل جهان درکش ای‌دوست دست
که ماهی بدین جوشن از تیغ رست
چو طوفان انصاف خواهی بود
نترسد ز غرق آنکه ماهی بود
جهان چون دکان بریشم‌کشی‌ست
ازو نیمی آبی دگر آتشی‌ست
دهد حلقه‌ای را ازینسو بهی
وزان سو کند حلقه‌ای را تهی
به گیتی پژوهی چه پاییم دیر؟
که دودی‌ست بالا و گَردی‌ست زیر
بدان ماند احوال این دود و گرد
که هست آسمان با زمین در نبرد
اگر آسمان با زمین ساختی
ز ما هر زمانش نپرداختی
نظامی گره برزن این بند را
مترس و مترسان تنی چند را
به مهمانی بزم سلطان شدن
نشاید به ره بر پشیمان شدن
چو سلطان صلا دردهد گوش کن
می تلخ بر یاد او نوش کن
سکندر کزان جام چون گل شکفت
ستد جام و بر یاد او خورد و خفت
کسی را که آن می‌ خورَد نوش‌باد
بجز یاد سلطان فراموش باد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مغنی دگر باره بنواز رود
به یادآر از آن خفتگان در سرود
هوش مصنوعی: خواننده، دوباره ساز را بنواز و با صدای موسیقی خود، یاد آن خفتگان را زنده کن.
ببین سوز من ساز کن ساز تو
مگر خوش بخفتم بر آواز تو
هوش مصنوعی: ببین چقدر دلم سوخته، ساز خود را بر اساس احساس من بزن تا شاید با صدای تو بتوانم آرامش پیدا کنم.
چو بر گل شبیخون کند زمهریر
به طفلی شود شاخ گلبرگ پیر
هوش مصنوعی: وقتی سرما به گلی حمله می‌کند، آن گل به مانند یک کودک ناتوان می‌شود و شاخ و برگ‌هایش پژمرده می‌شود.
نشاید شدن مرگ را چاره‌ساز
درِ چاره بر کس نکردند باز
هوش مصنوعی: مرگ را نمی‌توان با چاره‌جویی حل کرد؛ زیرا هیچ‌کس نتوانسته است درهای حل مشکلات را بر روی او باز کند.
تب مرگ چون قصد مردم کند
علاج از شناسنده پی گم کند
هوش مصنوعی: وقتی بیماری مرگ به سراغ مردم می‌آید، درمان آن به جستجوی کسی می‌افتد که بتواند آن را بشناسد و پیدا کند.
چو شب را گزارش درآمد به زیست
بخندید خورشید و شبنم گریست
هوش مصنوعی: وقتی که شب به پایان رسید و صبح آغاز شد، خورشید با شادی لبخند زد و شبنم به خاطر جدایی شب گریه کرد.
جهاندار نالنده‌تر شد ز دوش
ز بانگ جرس‌ها برآمد خروش
هوش مصنوعی: جهان‌دار، که شاید به عنوان رئیس یا حاکم شناخته می‌شود، با صدای جرس‌ها و سر و صدای آن‌ها، بیشتر ناله و احساس ناراحتی می‌کند. این صداها به اندازه‌ای بلند و خروشان هستند که او را تحت تأثیر قرار می‌دهند.
ارسطو جهاندیدهٔ چاره‌ساز
به بیچارگی ماند از آن چاره باز
هوش مصنوعی: آریستوی دانا و برجسته که به حل مشکلاتی مشهور بود، خود در برابر یک مشکل بزرگ عاجز و ناتوان ماند.
که امید بهی در شهنشه ندید
در اندازهٔ کار او ره ندید
هوش مصنوعی: امید به خوبی و برتری را در پادشاه نداشتم و نتوانستم به اندازهٔ کار او راهی پیدا کنم.
به شه گفت کای شمع روشن‌روان
به تو چشم روشن همه خسروان
هوش مصنوعی: به پادشاه گفتند که ای شمعی که روشنی می‌بخشی، به توست که همهٔ بزرگان و سلاطین دنیا به تو نگاه می‌کنند و از نور تو بهره‌ می‌برند.
چو پروردگان را نظر شد ز کار
نظر دار بر فیض پروردگار
هوش مصنوعی: وقتی که پرورش‌یافتگان به کار خود دقت می‌کنند، باید به رحمت و نعمت‌های پروردگار نیز توجه داشته باشند.
از آن پیشتر کامد این سیل تیز
چرا بر نیامد ز ما رستخیز
هوش مصنوعی: این سیل تند قبل از این که بیاید، از چه چیزی در ما نشأت نگرفت؟
وزان پیش کاین می‌ بریزد به جام
چرا جان ما بر نیامد ز کام؟
هوش مصنوعی: وقتی که این شراب از پیش می‌ریزد به جام، چرا جان ما از این لذت و شادی بهره‌مند نمی‌شود؟
نخواهم که موییت لرزان شود
ترا موی افتد، مرا جان شود
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که موهایت بی‌ثبات و در معرض آسیب باشند، چون هر آسیبی به تو برای من مثل یک درد جانگداز است.
ولیک از چنین شربتی ناگزیر
نباشد کس ایمن ز برنا و پیر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از نوشیدن چنین شربتی در امان نیست، چه جوان باشد و چه پیر.
نه دل می‌دهد گفتن این می بنوش
که میخوارگان را برآرد ز هوش
هوش مصنوعی: نمی‌توانم بگویم این نوشیدنی را بنوش، زیرا مستی آن باعث می‌شود که عقل و هوش می‌خوارگان را از بین ببرد.
نه گفتن توان کاین صراحی بریز
که در بزم شه کرد نتوان ستیز
هوش مصنوعی: نمی‌توان گفت که این جام را بریزید، زیرا در میهمانی پادشاه نمی‌توان با کسی به ستیز پرداخت.
دریغا چراغی بدین روشنی
بخواهد نشَستن ز بی‌روغنی
هوش مصنوعی: افسوس! چگونه ممکن است نوری با این شدت و روشنی از بین برود و خاموش شود؟
مدار از تهی روغنی دل به داغ
که ناگه ز پی برفروزد چراغ
هوش مصنوعی: در این بیت، به حالتی اشاره شده است که دل انسان خالی از عشق و احساسات است و به خاطر داغی که از عشق و اشتیاق دارد، روشنایی و نورانی‌اش در اثر ناگهانی شعله‌ای از عواطف و احساسات شعله‌ور می‌شود. به عبارت دیگر، در شرایطی که احساسات درون کم رنگ و خالی به نظر می‌رسند، یک باره احساسی عمیق و شدید به وجود می‌آید که دل را روشن می‌کند.
جهاندار گفتا ازین درگذر
که آمد مرا زندگانی بسر
هوش مصنوعی: سلطنت می‌گوید از این مسأله عبور کن، زیرا زندگی من به پایان رسیده است.
به فرمان من نیست گردان سپهر
نه من داده‌ام گردش ماه و مهر
هوش مصنوعی: گردش آسمان به دست من نیست و نه من سبب حرکت ماه و خورشید شده‌ام.
کفی خاکم و قطره‌ای آب سست
ز نر ماده‌ای آفریده نخست
هوش مصنوعی: من تنها یک مشت خاک و یک قطره آب ضعیف هستم که از آن، اولین موجودات زنده به وجود آمده‌اند.
ز پروردگی‌های پروردگار
به آنجا رسیدم سرانجام کار
هوش مصنوعی: با تلاش و زحمت در مسیر زندگی، سرانجام به مقام و موقعیتی رسیدم که ارزویش را داشتم.
که چندان که شاید شدن پیش و پس
مرا بود بر جملگی دسترس
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که ممکن است، برای من جلو و عقب رفتن وجود دارد و این موضوع بر تمام کارهایم تأثیر می‌گذارد.
در آن وقت کردم جهان خسروی
که هم جان قوی بود و هم تن قوی
هوش مصنوعی: در آن زمان که به رهبری و فرمانروایی دست یافتم، هم روح قوی داشتم و هم بدن نیرومند.
چو آمد کنون ناتوانی پدید
به دیگر کده رخت باید کشید
هوش مصنوعی: وقتی که ناتوانی و ضعف در زندگی نمایان می‌شود، بهتر است که به جای اینجا به جای دیگری بروی و تغییراتی در شرایط خود ایجاد کنی.
مده بیش ازینم شراب غرور
که هست آب حیوان ازین چاه دور
هوش مصنوعی: بیش از این شراب غرور به من نده، زیرا آب زندگی از این چاه دور است.
ز دوزخ مشو تشنه را چاره‌جوی
سخن در بهشت است و آن چار جوی
هوش مصنوعی: تشنگی دوزخ را با جستجوی کلمات برطرف نکن، چرا که راه حل در بهشت و گفتگوهای آنجا نهفته است.
دعا را به آمرزش آور به کار
مگر رحمتی بخشد آمرزگار
هوش مصنوعی: دعای خود را با هدف آمرزش از خداوند انجام بده، شاید بر اثر آن، رحمتی از طرف او شامل حالت شود.
چو رخت از بر کوه بُرد آفتاب
سر شاه شاهان درآمد به خواب
هوش مصنوعی: وقتی که نور خورشید بر کوه‌ها تابید، آرامش و خواب بر چهره‌ی پادشاه پدیدار شد.
شب آمد چه شب کاژدهایی سیاه
فرو بست ظلمت پس و پیش راه
هوش مصنوعی: شب فرارسید و تاریکی مانند یک اژدهای سیاه، همه جا را پر کرد و باعث شد که راه‌ها هم از جلو و هم از پشت در ظلمت فرو بروند.
شبی سخت بی‌مهر و تاریک‌چهر
به تاریکی اندر که دیده‌ست مهر؟
هوش مصنوعی: شبی بسیار سرد و بدون محبت و نور بود. در این تاریکی عمیق، کسی چهره‌ی مهربانی را دیده است؟
ستاره گره بسته بر کارها
فرو دوخته لب به مسمارها
هوش مصنوعی: ستاره به کارها نگاهی دقیق و عمیق دارد و با دقت همه چیز را به دقت بررسی می‌کند و در نتیجه، به چالش‌ها و مشکل‌ها توجه زیادی دارد.
فلک دزد و ماه فلک دزدگیر
به‌هم هر دو افتاده در خُم قیر
هوش مصنوعی: در آسمان، ستاره‌ها دزد هستند و ماه هم مانند دزدگیر، در کنار هم در چاله‌ای از قیر گرفتار شده‌اند.
جهان چون سیه دودی انگیخته
به مویی ز دوزخ درآویخته
هوش مصنوعی: جهان مانند دودی سیاه است که با یک تار مویی از دوزخ به هم متصل شده است.
در آن شب بدانگونه بگداخت شاه
که در بیست و هفتم شب خویش ماه
هوش مصنوعی: در آن شب، شاه به قدری تحت تأثیر قرار گرفت که مانند ماه در شب بیست و هفتم، درخشان و روشن شد.
چو از مهر مادر به یاد آمدش
پریشانی اندر نهاد آمدش
هوش مصنوعی: وقتی یاد محبت مادر به او دست می‌دهد، در دلش احساس نگرانی و آشفتگی ایجاد می‌شود.
بفرمود کز رومیان یک دبیر
که باشد خردمند و بیدار و پیر
هوش مصنوعی: به دستور او باید دبیر خردمند، هوشیار و با تجربه‌ای از میان رومی‌ها انتخاب شود.
به دود سیه درکشد خامه را
نویسد سوی مادرش نامه را
هوش مصنوعی: سیاهی دود قلم را به حرکت درآورده و نامه‌ای به سوی مادرش می‌نویسد.
در آن نامه سوگندهای گران
فریبنده چون لابه مادران
هوش مصنوعی: در آن نامه، سوگندهای قوی و فریبنده‌ای وجود داشت که همچون ناله‌های مادران به نظر می‌رسید.
که از بهر من دل نداری نژند
نکوشی به فریاد ناسودمند
هوش مصنوعی: اگر برای من دل نمی‌کنی و تلاش نمی‌کنی به فریاد من برسید، در واقع به من کمکی نخواهی کرد.
دبیر زبان‌آور از گفتِ شاه
جهان کرد بر نامه‌خوانان سیاه
هوش مصنوعی: دبیر با لحن عربی و فصاحت سخن گفت، بر نامه‌خوانانی که لباس‌های سیاه بر تن داشتند.
دو‌شاخه سر کلکِ یک‌شاخ کرد
فلک را به فرهنگ سوراخ کرد
سر یک‌شاخ قلم را شکاف زد و دوشاخه کرد.
چو بر شقهٔ کاغذ آمد عبیر
شد اندام کاغذ چو مشگین حریر
هوش مصنوعی: زمانی که عطر خوش بر روی تکهٔ کاغذ بوجود آمد، ظاهر کاغذ مانند حریر تیره و زیبا شد.
ز پرگار معنی که باریک شد
نویسنده را چشم تاریک شد
هوش مصنوعی: وقتی که دایره معانی محدود می‌شود، نویسنده هم نمی‌تواند دیدگاه وسیع و روشنی داشته باشد.
پس از آفرین آفریننده را
که بینایی او داد بیننده را
هوش مصنوعی: پس از اینکه خداوند را سپاسگزاریم، که به ما بینایی بخشیده است تا دنیای اطرافمان را ببینیم و درک کنیم.
یکی و بدو هر یکی را نیاز
یکایک همه خلق را کارساز
هوش مصنوعی: هر کس به تنهایی نیازهایی دارد و همه مردم برای رفع این نیازها به همدیگر وابسته‌اند.
چنین بسته بود آن فروزان نگار
از آن پرورش‌ها که آید به کار
هوش مصنوعی: آن نگار درخشان به خاطر تربیت و پرورش‌های خاصی که داشت، به چنین شکلی درآمده است.
که این نامه از من که اسکندرم
سوی چار مادر نه یک مادرم
هوش مصنوعی: این نامه از جانب من، اسکندر، به سوی چهار مادر است، نه فقط یکی از آنها.
که گر قطره شد‌، چشمه بدرود باد
شکسته سبو بر لب رود باد
هوش مصنوعی: اگر قطره‌ای آب تبدیل به چشمه شود، خداحافظی با شکستن سبو بر لب رود است.
اگر سرخ سیبی درآمد به گرد
ز رونق میفتاد نارنج زرد
هوش مصنوعی: اگر سیب سرخ به میان بیاید، زیبایی و جذابیت نارنج زرد تحت تأثیر قرار می‌گیرد و از رونق و جذابیتش کاسته می‌شود.
بر این زردگل گر ستم‌کرد باد
درخت گل سرخ سرسبز باد
هوش مصنوعی: اگر باد بر این گل زرد ظلم کند، امیدوارم درخت گل سرخ همیشه سبز باشد.
نه این گویم ای مادر مهربان
که مهر از دل آید فزون از زبان
هوش مصنوعی: من نمی‌گویم که محبت و عشق باید فقط با کلام بیان شود، بلکه احساس واقعی آن باید از عمق دل سرچشمه بگیرد و بیشتر از آنچه که با زبان بیان می‌شود، باشد.
بسوزی یکی گر خبر بشنوی
که چون شد به باد آن گل خسروی
هوش مصنوعی: اگر بشنوی که آن گل زیبا چگونه به باد رفته و نابود شده، دل تو به شدت می‌سوزد.
مسوز از پی دست‌پرورد خویش
بنه دست بر سوزش درد خویش
هوش مصنوعی: به خاطر کسی که خودت تربیتش کرده‌ای، خودت را دچار درد و سوز نکن. به جای آن، به دردهای درون خودت توجه کن و آنها را مداوا کن.
ازین سوزت ایام دوری دهاد
خدایت درین غم صبوری دهاد
هوش مصنوعی: در دوری تو، قلبم به شدت می‌سوزد؛ امیدوارم خداوند در این ناراحتی، صبر و تحمل را به من عطا کند.
به شیری که خوردم ز پستان تو
به خواب خوشم در شبستان تو
هوش مصنوعی: به شیر مادرت که از پستان تو نوشیدم، در خواب شیرینم در خانه تو.
به سوز دل مادر پیش میر
که باشد جوان مرده و او مانده پیر
هوش مصنوعی: مادر با دل سوخته و ناراحت به سمت قبر فرزندش می‌رود و می‌بیند که او جوانی در اوج زندگی‌اش بوده، اما او خودش سن و سالی دارد و دچار پیری شده است.
به فرمان پذیران دنیا و دین
به فرماندهٔ آسمان و زمین
هوش مصنوعی: فرمان‌برداران دنیا و دین در زیر فرمان و هدایت خالق آسمان‌ها و زمین هستند.
به حجت‌نویسان‌ِ دیوان خاک
به جاوید‌مانان‌ِ مینوی پاک
هوش مصنوعی: این بیت به مقایسه افرادی که می‌نویسند و در واقع وظیفه ثبت و بیان حقایق را دارند با کسانی که در عالم معنوی و جاودانه زندگی می‌کنند اشاره دارد. به نوعی می‌گوید کسانی که معانی را می‌نویسند و حقیقت را به تصویر می‌کشند، می‌توانند همچون ابدی‌ها و پاکان، ارزشمند و ستودنی باشند.
به زندانیان زمین زیر خشت
به نزهت‌نشینان‌ِ خاک بهشت
هوش مصنوعی: به افرادی که تحت فشار و سختی در این دنیا هستند و همچنین به کسانی که در آرامش و خوشی در دنیای دیگر زندگی می‌کنند.
به جانی کزو جانور شد نبات
به جان داوری کارد از غم نجات
هوش مصنوعی: به انسانی که به خاطر یک موجود زنده، جانش را فدای او کرده است، باید توجه کرد. همچنان که در زندگی، بعضی از دردها و مشکلات به نجات او از غم کمک می‌کند.
به موجی که خیزد ز دریای جود
به امری کزو سازور شد وجود
هوش مصنوعی: در این بیت به احساس و فعالیتی اشاره دارد که از دل و روح نوع‌دوستی و بخشش برمی‌خیزد، مانند موجی که از دریا بلند می‌شود. این بخشش و نوع‌دوستی به وجود و زندگی شخصی و اجتماعی شکل می‌دهد و تأثیر عمیقی بر انسان‌ها می‌گذارد.
به آن نام کز نامها برترست
به آن نقش کارایش پیکرست
هوش مصنوعی: به نیکی از آن نام یاد می‌شود که از همه نام‌ها بالاتر است و به خاطر آن، تصویر و شکل وجودش به وجود می‌آید.
به پرگار هفت آسمان بلند
به فهرست هفت اختر ارجمند
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف هفت آسمان و هفت ستاره معتبر می‌پردازد و شاید به این نکته اشاره دارد که عظمت آسمان و زیبایی ستارگان چگونه می‌تواند هم‌زمان با هم در نظر گرفته شود. در این بیان، پرگار به عنوان ابزاری برای اندازه‌گیری و تنظیم فضاهای وسیع، به نوعی تأکید بر بزرگی و نظم این هستی است.
به آگاهی مرد یزدان‌شناس
به ترسایی عقل صاحب‌قیاس
هوش مصنوعی: مرد دانا و آگاه، با عقل و درک خود می‌تواند به درستی و روشنی امور را تشخیص دهد.
به هر شمع کز دانش افروختند
به هر کیسه کز فیض بر دوختند
هوش مصنوعی: هر شمعی که از علم و دانش روشن شده است و هر کیسه‌ای که از برکت و نعمت پر شده است، نمایانگر ارزش و اهمیت آن علم و دانش و فیض است.
به فرقی که دولت براو تافته‌ست
به پایی که راه رضا یافته‌ست
هوش مصنوعی: به خوبی که سرنوشت برایش رقم خورده و به راحتی که راه رضایت را پیدا کرده است.
به پرهیزگاران پاکیزه‌رای
به باریک بینان‌ِ مشکل گشای
هوش مصنوعی: به اهل تقوا و کسانی که فکر پاک و روشن دارند، به کسانی که به دقت و عمیق به مسائل نگاه می‌کنند و مشکلات را حل می‌کنند، توجه ویژه‌ای باید داشت.
به خوشبویی‌ِ خاک افتادگان
به خوش‌خویی‌ِ طبع‌ آزادگان
هوش مصنوعی: خوشبویی خاک بر زمین‌افتادگان نشان‌دهنده‌ی پاکی و سادگی آنهاست، در حالی که رفتار نیک و مهربانی آزادگان نیز حکایت از طبع والای آنها دارد.
به آزرم سلطان‌ِ درویش‌دوست
به درویش قانع که سلطان خود اوست
هوش مصنوعی: سلطان مهربان و باوقار که دوستدار درویشان است، به درویش راضی و قانع نگاه می‌کند، چرا که خود او هم در واقع همان سلطان واقعی است.
به سرسبزی صبح آراسته
به مقبولی نزل ناخواسته
هوش مصنوعی: صبحی زیبا و سرسبز با برکات بارانی که به طور ناخواسته نازل شده، آراسته شده است.
به شب‌زنده‌داران‌ِ بی‌گاه‌خیز
به خاکی غریبان خونابه ریز
هوش مصنوعی: به کسانی که شب بیداری می‌کنند و صبح زود بیدار نمی‌شوند، در سرزمین غریبه‌ها خون و اشک می‌ریزد.
به شب‌نالهٔ تلخ‌ِ زندانیان
به قندیل محراب روحانیان
هوش مصنوعی: صدای نالهٔ غم‌انگیز زندانیان شب، به روحانیان و مقام‌های مذهبی می‌رسد.
به محتاجی طفل تشنه به شیر
به نومیدی دردمندان پیر
هوش مصنوعی: در اینجا به نیاز شدید کودکی که تشنه شیر است و همچنین به یأس و ناامیدی افراد سال‌خورده و دردمند اشاره شده است. این تصویرها نشان‌دهنده‌ی کمبود و احساس فقدان در زندگی هستند.
به ذل غریبان بیمار توش
به اشک یتیمان پیچیده‌گوش
هوش مصنوعی: در دل غریبان، درد و رنجی وجود دارد که با اشک‌های یتیمان درهم آمیخته شده است.
به عزلت‌نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان سرمای سرد
هوش مصنوعی: به افرادی که خیلی از دیگران دور شده‌اند و در تنهایی خود با مشکلات و دردها دست و پنجه نرم می‌کنند، اشاره دارد. همچنین به کسانی که با سختی‌ها و شرایط سخت زندگی، به گونه‌ای روحی و جسمی آسیب دیده‌اند، توجه می‌کند.
به ناخفتگی‌های غمخوارگان
به درماندگی‌های بیچارگان
هوش مصنوعی: به مشکلات و نگرانی‌هایی که برای دوستان و دلسوزان پیش می‌آید و همچنین به ناامیدی و دردسرهای افرادی که در شرایط سخت قرار دارند، توجه کن.
به رنجی که خسبد بر آسودگی
به عشقی که پاکست از آلودگی
هوش مصنوعی: به سختی و زحمتی که بر زندگی راحتی می‌افزاید، و به عشقی که خالص و بدون معیوب است.
به پیروزی عقل کوتاه‌دست
به خرسندی زهد خلوت‌پرست
کوتاه‌دست‌ یعنی درستکار‌‌، پرهیزگار.  اگر خواهی دراززبان باشی‌، کوتاه‌دست باش (قابوسنامه )
به حرفی که در دفتر مردمی‌ست
به نقشی که محمل‌کش آدمی‌ست
هوش مصنوعی: به سخنی که در میان مردم وجود دارد و به تصاویری که نشان‌دهنده‌ی کار و تلاش انسان‌هاست.
به دردی که زخمش پدیدار نیست
به زخمی که با مرهمش کار نیست
هوش مصنوعی: به دردهایی که علائمش نمایان نیست، به زخم‌هایی که درمانی برایشان وجود ندارد.
به صبری که در ناشکیبا بود
به شرمی که در روی زیبا بود
هوش مصنوعی: شکیبایی‌ای که در دل کسی که ناشکیباست وجود دارد و شرمی که در چهره‌ای زیبا نمایان است.
به فریاد فریاد آن یک نفس
که نومید باشد ز فریادرس
هوش مصنوعی: فریادی را بشنو که از دل یک نفر بلند شده و نشان‌دهنده ناامیدی اوست، او به دنبال کمک و نجات است.
به صدقی که روید ز دین‌پروران
به وحیی که آید به پیغمبران
هوش مصنوعی: به راستی که حقیقتی از افرادی که در دین پرورش یافته‌اند، به اندازه وحی‌ای که به پیامبران نازل می‌شود، ارزشمند و معتبر است.
بدان ره کزو نیست کس را گزیر
بدان راهبر کاو بود دستگیر
هوش مصنوعی: بدان که هیچ‌کس از آن راه فرار نخواهد کرد، چرا که آن راهبر همواره در دسترس است و همگان را کمک می‌کند.
به آن در کزین درگذشتن بدوست
مرا و ترا بازگشتن بدوست
قسم به آن در که این درگذشتن‌، از آن است (دری که از آن می‌گذریم‌) و من و تو به‌آن باز‌خواهیم گشت.
به نادیدن روی دمساز تو
به محرومی گوش از آواز تو
هوش مصنوعی: به خاطر نداشتن چهره‌ی محبوبت، از شنیدن صدایت بی‌بهره‌ام.
به آن آرزو کز منت بس مباد
بدین عاجزی کاین چنین کس مباد
هوش مصنوعی: به آن آرزوی بزرگی که از جانب دیگران به انسان نمی‌رسد، در این حالت که من این‌قدر ناتوانم، چنین انسانی نباشد.
به دادآفرینی که دارنده اوست
همان جان‌دِه و جان برآرنده اوست
هوش مصنوعی: به کسی که جان‌دهنده و زندگی‌بخش است، نزدیک شو و از او کمک بگیر. او مالک و خالق خوبی‌هاست و می‌تواند جان تازه‌ای به تو بدهد.
که چون این وثیقت رسد سوی تو
نگیرد گره طاق ابروی تو
هوش مصنوعی: زمانی که این نامه به دست تو برسد، گره زیبای ابرویت باز نخواهد شد.
مصیبت نداری نپوشی پلاس
به هنجار منزل شوی ره‌شناس
هوش مصنوعی: اگر در زندگی مصیبت و سختی نداشته باشی، نمی‌توانی به درستی درک کنی که چگونه باید در خانه‌ی خود به آرامش و راحتی زندگی کنی.
نپیچی به ناله‌، نگردی ز راه
کنی در سرانجام گیتی نگاه
هوش مصنوعی: اگر به ناله و زاری نپردازی و از مسیر خود منحرف نشوی، در پایان عمر به حقیقت و واقعیت زندگی پی خواهی برد.
اگر ماندنی شد جهان بر کسی
بمان در غم و سوگواری بسی
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که کسی در این دنیا باقی بماند، بهتر است که در حالتی از غم و اندوه بماند.
ور ایدونکه بر کس نمانَد جهان
تو نیز آشنا باش با همرهان
هوش مصنوعی: اگر می‌بینی که در این دنیا هیچ‌کس باقی نمی‌ماند، پس سعی کن با همراهان و دوستانت آشنا و صمیمی باشی.
گرت رغبت آید که انده خوری
کنی سوگواری و ماتم‌گری
هوش مصنوعی: اگر تمایل داری که اندوهگین باشی و به سوگواری و عزاداری بپردازی، این کار را انجام بده.
از آن پیش کانده خوری زینهار
برآرای مهمانی‌یی شاهوار
هوش مصنوعی: قبل از اینکه از آن بخوری، مواظب باش و مانند یک مهمانی باش که در برابر شاه قرار دارد.
بخوان خلق را جمله مهمان خویش
منادی برانگیز بر خوان خویش
هوش مصنوعی: خلق را به مهمانی خود دعوت کن و صدای منادی را برانگیز تا بر سفره‌ی خود بنشینند.
که آن‌کس خورَد این خورش‌های پاک
که غایب نباشد ورا زیر خاک
هوش مصنوعی: تنها کسی می‌تواند از نعمت‌های پاک و خوشمزه بهره‌مند شود که در زیر زمین و در زیر خاک پنهان نشده باشد.
اگر زان خورش‌ها خورد میهمان
تو نیز انده من بخور در زمان
هوش مصنوعی: اگر مهمان تو از خورش که تهیه کردی بخورد، تو هم باید در زمان اندوه و غم من را بخوری.
وگر کس نیارد نظر سوی خوَرد
تو نیز انده غایبان درنورد
هوش مصنوعی: اگر کسی به سمت تو نگاه نکند، تو هم اندوه و غم غایبان را فراموش کن.
غم من مخور کان‌ِ من در گذشت
به کار غم خویش کن بازگشت
هوش مصنوعی: نگران غم من نباش، چون من از آن رفته‌ام. به کار غم خودت بپرداز و به گذشته برنگرد.
چنان دان که پایم دوچندین درنگ
نه هم پای عمرم درآید به سنگ؟
هوش مصنوعی: به این معناست که بدان که هر زمانی که من توقف می‌کنم، دو برابر زمان طول می‌کشد و این زمان از عمر من هم بیشتر نخواهد بود.
چو بسیاری عمر ما اندکی‌ست
اگر ده بود سال و گر صد یکی‌ست
هوش مصنوعی: عمر ما بسیار کوتاه است، چه ده سال باشد و چه صد سال، در حقیقت هر دو در مقایسه با زمان باقی‌مانده یکسان و کم‌مقدارند.
چرا ترسم از رفتن هشت باغ؟
که در با کلیدست و ره با چراغ
هوش مصنوعی: چرا از رفتن به هشت باغ بترسم؟ وقتی که کلید در دست من و مسیر را با چراغ روشن دارم.
چرا سر نیارم سوی آن سریر؟
که جاوید باشم بر او جایگیر
هوش مصنوعی: چرا به سمت آن تخت نروم؟ زیرا می‌خواهم برای همیشه بر روی آن بمانم.
چرا خوش نرانم بدان صیدگاه؟
که بی دود ابرست و بی گرد راه
هوش مصنوعی: چرا در این مکان خوشحال نباشم؟ که بدون دود و غبار، آسمان صاف و راهی پاک است.
چو بر من نماند این سرای فریب
ز من باد واماندگان را شکیب
هوش مصنوعی: وقتی این خانه‌ی فریب به من تعلق نداشت، باد و سردرگم‌هایی که باقی مانده‌اند، به من رحم کنند.
چو شبدیز من جَست از این تند رود
ز من باد بر دوستداران درود
هوش مصنوعی: چون اسب تند و تیز من از این رود خروشان می‌جهد، به دوستانم سلامی می‌فرستم.
رهانید ما را فلک زین حصار
که بادا همه کس چو ما رستگار
هوش مصنوعی: ما را از این محدودیت‌ها رها کن، چون ممکن است همه مانند ما به سعادت برسند.
چو نامه بسر برد و عنوان نبشت
فرستاد و خود رفت سوی بهشت
هوش مصنوعی: پس از آنکه نامه را نوشت و عنوان را اشاره کرد، آن را ارسال کرد و خود به سوی بهشت رفت.
به صد محنت آورد شب را به روز
همه روز نالید با درد و سوز
هوش مصنوعی: او شب را با سختی و زحمت به صبح رساند و در تمام طول روز از درد و رنج خود شکایت کرد.
دیگر شب که شب تخت بر پیل زد
زمین چون فلک جامه در نیل زد
هوش مصنوعی: در شب دیگری، هنگامی که تخت بر روی فیل قرار گرفت، زمین همچون آسمان لباسش را در آب نیل پوشید.
چو خورشید گردنده بر گِردِ روی
در آن شب ز ناخن برآورد موی
هوش مصنوعی: چون خورشید در حال چرخش به دور چهره‌اش، در آن شب با ناخن، موهایش را بیرون آورده است.
ستاره فروریخت ناخن ز چنگ
هوا شد پر از ناخن سیم‌رنگ
هوش مصنوعی: ستاره‌ای از آسمان به زمین افتاد و فضای اطراف را پر از درخشش و زیبایی کرد، مانند ناخن‌هایی که با رنگ نقره‌ای زینت یافته‌اند.
ز دیده فرو بستن روی شاه
به ناخن خراشیدهٔ روی ماه
هوش مصنوعی: چشم را از دیدن روی زیبای او می‌بندم، مانند این که بر روی ماه خطی با ناخن کشیده شده باشد.
پلاسی ز گیسوی شب ساختند
زمین را به گردن درانداختند
هوش مصنوعی: آنها از تاریکی شب مثل یک پوشش برای زمین استفاده کردند و آن را به گردن زمین بستند.
ز کام ذنب زهری انگیختند
مه چرخ را در گلو ریختند
هوش مصنوعی: از دهان گناه زهرینی بیرون آمد که مه چرخ را به زحمت در گلو قرار دادند.
دگرگونه شد شاه از آیین خویش
کاجل دید بالای بالین خویش
هوش مصنوعی: شاه از سنت و رسم خود تغییر کرده و به وضعیتی دیگر وارد شده است، زیرا که در بالای محل استراحتش، نشانه‌ای جدید و متفاوت را مشاهده کرده است.
بیفشرد خون رگش زیر پی
ز جوشیدن خون بر آورد خوَی
هوش مصنوعی: خون رگ او به شدت زیر پوستش می‌جوشد و از شدت احساس، او برمی‌خیزد.
سیاهی ز دیده بدزدید خال
سپیده دمش را درآمد زوال
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که جایی روشن و زیبا با اشکالی تاریک و غمگین در تضاد است. خال سپیده دم که نماد زیبایی و امید است، زیر سایه‌ی غم و تاریکی پنهان شده و به زوال و تاریکی نزدیک می‌شود.
به جان آمد و جانش از کار شد
دم جان سپردن پدیدار شد
هوش مصنوعی: به جانش رسیده و جانش در حال از کار افتادن است، لحظه‌ای در حال مرگش نمایان شده است.
بخندید و در خنده چون شمع مرد
بدان کس که جان داد جان را سپرد
هوش مصنوعی: بخندید و در حین خندیدن، مانند شمعی که می‌سوزد، به یاد کسی باشید که جان خود را فدای عشق کرده است.
ز شمع دمنده چنان رفت نور
کز او ماند بیننده را چشم دور
هوش مصنوعی: از شمعی که شعله‌اش به‌دلیل وزش باد خاموش شد، نوری رفت که باعث شد بیننده از دور چشمش به سمت آن نرود.
شتابنده مرغ آن چنان بر پرید
که تا آشیان هیچ مرغش ندید
هوش مصنوعی: پرنده به قدری سریع و با شتاب پرواز کرد که حتی توانست آشیانه‌ی خود را نیز نبیند.
ندیدم کسی را ز کارآگهان
که آگه شد از کارهای نهان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را ندیده‌ام که از اسرار و امور پنهان آگاه شده باشد و از شغل‌های افراد باخبر باشد.
درین کار اگر چارهٔ کس شناخت
چرا چارهٔ کار خود را نساخت
هوش مصنوعی: اگر کسی راه حلی برای این مشکل پیدا کرده، پس چرا خودش برای مشکلش تدبیر نکرده است؟
سکندر چو بربست ازین خانه رخت
زدندش به بالای این خیمه تخت
هوش مصنوعی: وقتی سکندر از این خانه رفت، او را به بالای این خیمه نشاندند و تخت سلطنتش را برپا کردند.
چه نیکی که اندر جهان او نکرد
جهانش بیازرد و نیکو نکرد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کسی در دنیا کارهای نیکوتری انجام ندهد و به دیگران آسیب برساند، در نهایت دنیا به او لطمه خواهد زد و نتایج خوبی از اعمالش نخواهد دید. در واقع، او با کارهایش بر خودش آسیب می‌زند و از نیکویی بی‌بهره می‌ماند.
سرانجام چون در پس پرده رفت
ز بیداد گیتی دل‌آزرده رفت
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که از ناعدالتی‌های دنیا کنار رفت، احساس دل‌زدگی و ناراحتی کرد.
اگر چه ز ره تافتن تفته بود
رهی رفت کان راه نارفته بود
هوش مصنوعی: با وجود اینکه راهی که در پیش گرفته بود، پر از چالش و مشکل بود، اما او با شجاعت و اراده‌ای قوی به جلو رفت، زیرا می‌دانست که این مسیر هنوز کمتر پیموده شده است.
ره انجام را هر کجا ساز داد
از آن ره به گیتی خبر باز داد
هوش مصنوعی: هر جا که راهی برای رسیدن به هدف باشد، از همان راه به دنیا خبر می‌دهد و آگاهی می‌دهد.
چرا چون به کوچ عدم راه رفت
خبرهای آن راه با کس نگفت؟
هوش مصنوعی: چرا وقتی که به سوی نابودی و عدم حرکت کرد، هیچ کس خبر آن سفر را نشنید؟
مگر هرکه درگیرد این راه پیش
فرامش کند راه گفتار خویش
هوش مصنوعی: تنها کسی که در این مسیر گام برمی‌دارد، می‌تواند فراموش کند که چگونه باید صحبت کند.
اگر گفتنی بودی این قصه باز
نهفته نماندی درین پرده راز
هوش مصنوعی: اگر حرفی برای گفتن بود، این داستان در پرده راز نمی‌ماند و آشکار می‌شد.
بهار سکندر چو از باد سخت
به خاک اوفتاد از کیانی درخت
هوش مصنوعی: وقتی بهار سکندر به سختی در باد به زمین افتاد، درخت کیانی نیز به خاک افتاد.
زدند از کمرهای زرکار او
یکی مهد زرین سزاوار او
هوش مصنوعی: از کمر زرکار او ضربه‌ای زدند و او را سزاوار مهدی زرین دانستند.
پرند درونش ز کافور پر
به دیبای بیرون برآموده در
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که درونش پر از کافور است، با زیبایی و زینت به طور ظاهری خود را نمایان کرده است.
از اندودن مشک و ماورد و عود
به جودی شده موج طوفان جود
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که وقتی سخاوت و generosity در دل‌ها جاری می‌شود، مانند بوی خوش عطر و خوشی‌های زندگی می‌باشد که باعث ایجاد اثرات مثبت و هیجان‌انگیز در جامعه می‌شود، همان‌طور که یک طوفان می‌تواند امواجی بزرگ را به وجود آورد.
رقیبی که عطرش کفن سای کرد
به تابوت زرین درش جای کرد
هوش مصنوعی: رقیبی که بوی خوشش مانند کفن بر روی تابوت طلایی قرار گرفت، در جایی مناسب و دلنشین قرار گرفت.
چو تن مرد و اندام چون سیم سود
کفن عطر و تابوت سیمین چه سود‌؟
هوش مصنوعی: وقتی بدن انسان درگذشت و ظاهر او مانند نقره‌ی زیبا شد، چه فایده‌ای دارد که کفنی معطر و تابوتی نقره‌ای برای او تهیه کنیم؟
ز تابوت فرموده بد شهریار
که یک دست او را کنند آشکار
هوش مصنوعی: شهریار دستور داده است که یکی از دست‌های او را از تابوت بیرون بیاورند و نمایان کنند.
در آن دست خاکی تهی ریخته
منادی ز هر سو برانگیخته
هوش مصنوعی: در آنجا که خاک بی‌حاصل است، صداهای ندا کننده از هر سو برخواسته‌اند.
که فرمانده هفت کشور زمین
همین یک تن آمد ز شاهان همین
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین شخصیت‌ها، که فرمانروایی بر هفت کشور را بر عهده دارد، در واقع همین یک فرد است که از میان شاهان به مطرح‌ترین و برجسته‌ترین شکل ممکن خود را نمایان کرده است.
ز هر گنج دنیا که در بار بست
بجز خاک چیزی ندارد به دست
هوش مصنوعی: از هر دنیای پُر از ثروت که به دست بیاوری، در نهایت جز خاک و عدم چیزی نصیبت نخواهد شد.
شما نیز چون از جهان بگذرید
ازین خاکدان تیره خاکی برید
هوش مصنوعی: زمانی که شما هم از این دنیای فانی بگذرید، از این زمین تاریک و بی‌روح جدا خواهید شد.
سوی مصر بردندش از شهر زور
که بود آن دیار از بداندیش دور
هوش مصنوعی: او را به سمت مصر بردند، جایی که در آنجا از افکار نادرست و بدی دور بودند.
به اسکندریش وطن ساختند
ز تختش به تخته در انداختند
هوش مصنوعی: به فرمانروایی اسکندر، او را از تخت سلطنت به زمین انداختند و سرزمینش را به تصرف خود درآوردند.
ز داغ جهان هیچ‌کس جان نبرد
کس این رقعه با او به پایان نبرد
هوش مصنوعی: از درد و رنج دنیا هیچ‌کس جان سالم به‌در نبرد و هیچ‌کس نتوانسته این ورق را به پایان برساند.
برابر در ایوان آن تختگاه
نهادند زیر زمین تخت شاه
هوش مصنوعی: در مقابل آن تخت، زیر زمین، جایی برای نشستن شاه قرار دادند.
ندارد جهان دوستی با کسی
نیابی درو مهربانی بسی
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ‌کس را نمی‌توان یافت که با دیگران دوستی نداشته باشد و مهربانی را در ارتباطاتش نداشته باشد.
به خاکش سپردند و گشتند باز
در دخمه کردند بر وی فراز
هوش مصنوعی: او را به خاک سپردند و در حالی که به سوی قبر برگشتند، بر روی او خاک ریختند.
جهان را بدینگونه شد رسم و راه
به آرد بگاه و ندارد نگاه
هوش مصنوعی: جهان به این صورت تنظیم شده است که هر روز جدیدی آغاز می‌شود و دیگر کسی نمی‌تواند به گذشته برگردد.
به پایان رساندند چندین هزار
نیامد به پایان هنوز این شمار
هوش مصنوعی: چندین هزار نفر به پایان کارشان رسیدند، اما هنوز تعدادی باقی مانده‌اند که کارشان به پایان نرسیده است.
نه زین رشته سر می‌توان تافتن
نه سر رشته را می‌توان یافتن
هوش مصنوعی: نمی‌توان از این ارتباط به نتیجه‌ای رسید و همچنین نمی‌توان به راحتی به اصل موضوع پی برد.
تجسس گری شرط این کوی نیست
درین پرده جز خامشی روی نیست
هوش مصنوعی: در این مکان، فضایی برای کنجکاوی و بررسی وجود ندارد و تنها سکوت و آرامش حاکم است.
ببین در جهان گر جهان دیده‌ای
کزو چند کس را زیان دیده‌ای
هوش مصنوعی: نگاهی به جهان بینداز، اگر در آن جهان دیده‌ای، ببین چند نفر را که آسیب دیده و دچار زیان شده‌اند.
جهانی که با این‌چنین خواری است
نه در خورد چندین ستمگاری است
هوش مصنوعی: جهانی که اینقدر در فساد و رنج به سر می‌برد، شایسته نیست که تحت سلطه‌ی چندین ستمگر قرار بگیرد.
چه بینی درین طارم سرمه گون؟
که می‌آید از میل او سیل خون
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و جذابیت یک صحنه یا منظره اشاره می‌کند و می‌پرسد که چرا در این مکان زیبا، احساساتی عمیق و دردناکی به وجود می‌آید. در واقع، او اشاره دارد که اگرچه این جا زیباست، اما عشق و میل شدید او باعث می‌شود که احساسی از خونریزی و درد در دلش شکل بگیرد.
چو خورشید شد آتشین میل او
در انداز سنگی به قندیل او
هوش مصنوعی: وقتی میل و اشتیاق او مانند خورشید درخشان و آتشین می‌شود، همانند سنگی که در آتش می‌افتد، به نور و روشنی او تبدیل می‌شود.
درین میل منگر که زرین‌وش است
که آن زر نه‌، از سرخی آتش است
هوش مصنوعی: به زیبایی ظاهری افراد توجه نکن که شاید آن زیبایی واقعی نیست، بلکه فقط ظاهری هست و از یک منبع غیرمعتبر نشأت گرفته است.
سر سازگاری ندارد سپهر
کمر بسته بر کین ما ماه و مهر
هوش مصنوعی: در آسمان، هماهنگی وجود ندارد و فضای زندگی ما با دشمنی و کینه پر شده است، در حالی که دوستی و عشق همواره در حال درخشش هستند.
مشو جفت این جادوی زرق‌ساز
که پنهان‌کُش‌ست آشکارا نواز
هوش مصنوعی: به این جادو که زیبایی‌های ظاهری به نمایش می‌گذارد، گرو داده نشو، زیرا این زیبایی در واقع می‌تواند به خطر بیفتد و آسیب‌زننده باشد.
برون لاف مرهم‌پرستی زند
درون زخم‌های دودستی زند
هوش مصنوعی: کسی که از کمک کردن دیگران صحبت می‌کند، در واقع خود در درونش آسیب‌های زیادی دارد که نیاز به درمان و ترمیم دارد.
ز شغل جهان درکش ای‌دوست دست
که ماهی بدین جوشن از تیغ رست
هوش مصنوعی: ای دوست، از کار و بار این دنیا جدا شو، زیرا که ماهی در این زره نمی‌تواند از تیغ نجات یابد.
چو طوفان انصاف خواهی بود
نترسد ز غرق آنکه ماهی بود
هوش مصنوعی: اگر در طوفانی از انصاف قرار بگیری، آن‌هایی که زیر آب می‌روند هراسی ندارند چون آن‌ها در اصل ماهی هستند و توانایی شنا کردن در آب را دارند.
جهان چون دکان بریشم‌کشی‌ست
ازو نیمی آبی دگر آتشی‌ست
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک فروشگاه برای تولید ابریشم است؛ در این دکان نیمه‌ای از آن آب است و نیمه دیگر آتش.
دهد حلقه‌ای را ازینسو بهی
وزان سو کند حلقه‌ای را تهی
هوش مصنوعی: حلقه‌ای از یک سو به شخصی داده می‌شود و از سوی دیگر، حلقه‌ای خالی و بی‌معنا باقی می‌ماند.
به گیتی پژوهی چه پاییم دیر؟
که دودی‌ست بالا و گَردی‌ست زیر
هوش مصنوعی: در این جهان چه به دست خواهیم آورد؟ چونکه بالا دودی است و پایین گردی وجود دارد.
بدان ماند احوال این دود و گرد
که هست آسمان با زمین در نبرد
هوش مصنوعی: احوال این دود و غبار به گونه‌ای است که نشان می‌دهد آسمان و زمین در حال مقابله و جنگ با یکدیگر هستند.
اگر آسمان با زمین ساختی
ز ما هر زمانش نپرداختی
هوش مصنوعی: اگر آسمان و زمین با هم توافق کنند، هرگز از ما غافل نخواهی شد.
نظامی گره برزن این بند را
مترس و مترسان تنی چند را
هوش مصنوعی: ای نظامی، نگران این بند نباش و دیگران را هم نترسان.
به مهمانی بزم سلطان شدن
نشاید به ره بر پشیمان شدن
هوش مصنوعی: به مهمانی و جشن پادشاه رفتن، نباید باعث شود که در مسیر به خاطر اشتباهی پشیمان شویم.
چو سلطان صلا دردهد گوش کن
می تلخ بر یاد او نوش کن
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه صدایش را بلند کند، به صدای او گوش بده و برای یاد او، نوشیدنی تلخی را بنوش.
سکندر کزان جام چون گل شکفت
ستد جام و بر یاد او خورد و خفت
هوش مصنوعی: سکندر از آن پیاله که مانند گل شکوفا شده بود، استفاده کرد و به یاد او نوشید و سپس به خواب رفت.
کسی را که آن می‌ خورَد نوش‌باد
بجز یاد سلطان فراموش باد
هوش مصنوعی: کسی که آن نوشیدنی را می‌نوشد، برایش آرزوی خوشی دارم و جز یاد پادشاه، همه چیز را فراموش کند.

حاشیه ها

1395/07/24 01:09
مهدی خاتونی

عالی بود

1395/08/14 18:11
شیخ اجل

درود
با توجه به وزن، به نظر می‌رسه نخستین کلمه بیت 113 «دگر» باشه