بخش ۳۶ - رسیدن اسکندر به حد شمال و بستن سد یاجوج
مغنی دل تنگ را چاره نیست
بجز ساز کان هست و بیغاره نیست
دماغ مرا کز غم آمد به جوش
به ابریشم ِ ساز کن حلقه گوش
چو در خانهٔ خویش رفت آفتاب
ز گرمی شد اندام شیران کباب
تبشهای با حوری از دستبرد
ز روی هوا چرک تری سترد
گیا دانه بگشاد و بنوشت برگ
به لالهستان اندر افتاد مرگ
بجوشید در کوه و صحرا بخار
شکرخنده زد میوه بر میوهدار
ز هامون سوی کوه شد عندلیب
به غربت همیگفت چیزی غریب
به گوش اندرش از هوای تموز
نوای چکاوک نیامد هنوز
درفشنده خورشید ِ گردوننورد
ز باد خزان نیش عقرب نخورد
شب و روز میگشت در چین و زنگ
به دود افکنی تشت آتش به چنگ
چو شیران درید از سر دست زور
گهی ساق گاو و گهی سم گور
در ایام با حور و گرمای گرم
که از تاب خورشید شد سنگ نرم
سکندر ز چین رای خرخیز کرد
درِ خواب را تنگ دهلیز کرد
رها کرد خاقان چین را بهجای
دگر باره سوی سفر کرد رای
بسی گنج در پیش خاقان کشید
وز آنجا سپه در بیابان کشید
فرو کوفت بر کوس دولت دوال
ز مشرق درآمد به حد شمال
بیابان و ریگ روان دید و بس
نه پرنده در وی نه جنبنده کس
بسی رفت و کس در بیابان ندید
همان راه را نیز پایان ندید
زمین دید رخشان و از رخنه دور
در او ریگ رخشنده مانند نور
به شه گفت رهبر که این ریگ پاک
همه نقره شد نقرهٔ تابناک
به اندازه بردار ازین راه گنج
نه چندان که محملکش آید به رنج
به لشگر مگو ورنه از عشق سیم
گرانبار گردند و یابند بیم
همه بار شه بود پر زر ناب
بدان نقره نامد دلش را شتاب
ولیک آرزو در منش کار کرد
ازو اشتری چند را بار کرد
بدان راه میرفت چون باد تیز
هوا را ندید از زمین گرد خیز
به یک هفته ننشست بر جامه گرد
که از نقره بود آن زمین را نورد
تو گفتی که شد خاک و آبش دونیم
یکی نیمه سیماب و یک نیمه سیم
نه در سیمش آرام شایست کرد
نه سیماب را نیز شایست خورد
ز سودای ره کهآن نه کم درد بود
سوادی بدان سیم در خورد بود
کجا چشمهای بود مانند نوش
در آن آب سیماب را بود جوش
چو شورش نبودی در آب زلال
ز سیماب کس را نبودی ملال
بخوردندی آن آبها را دلیر
که آب از زبر بود و سیماب زیر
چو شورش در آب آمدی پیش و پس
نخوردندی آن آب را هیچکس
وگر خوردی از راه غفلت کسی
نماندی درو زندگانی بسی
بفرمود شه تا چو رای آورند
در آن آبْ دانش به جای آورند
چنان برکشند آب را زآبگیر
که ساکن بود آب جنبش پذیر
بدینگونه یک ماه رفتند راه
بسی مردم از تشنگی شد تباه
رسیدند از آن مفرش سیم سود
به خاکی کزاو بودشان زاد بود
نهادند بر خاک رخسار پاک
که خاکی نیاساید الا به خاک
پدید آمد آرامگاهی ز دور
چنان کز شب تیره تابنده هور
بر افراخته طاقی از تیغ کوه
که از دیدنش در دل آمد شکوه
به بالای آن طاق پیروزه رنگ
کشیده کمر کوهی از خاره سنگ
گروهی بر آن کوه دین پروران
مسلمان و فارغ ز پیغمبران
به الهام یزدان ز روی قیاس
در احوال خود گشته یزدان شناس
چو دیدند سیمای اسکندری
پذیرا شدندش به پیغمبری
به تعلیم او خاطر آراستند
وزو دانش و داد درخواستند
سکندر برایشان در دین گشاد
بجز دین و دانش بسی چیز داد
چو دیدند شاهی چنان چاره ساز
به چاره گری در گشادند باز
که شفقت برای داور دستگیر
بر این زیردستان فرمانپذیر
پسِ این گریوه در این سنگلاخ
یکی دشت بینی چو دریا فراخ
گروهی در آن دشت یاجوج نام
چو ما آدمی زاده و دیو فام
چو دیوانِ آهندلْ الماسچنگ
چو گرگانِ بدگوهرْ آشفتهرنگ
رسیده ز سر تا قدم مویشان
نبینی نشانی تو از رویشان
به چنگال و دندان همه چون دده
به خون ریختن چنگ و دندان زده
بگیرند هنگام تک باد را
به ناخن بسنبند پولاد را
همه در خرام و خورش ناسپاس
نبینی در ایشان کس ایزد شناس
ز هر طعمهای کان بود جستنی
طعامی ندارند جز رستنی
ندارند جز خواب و جز خورد کار
نمیرد یکی تا نزاید هزار
گیاییست آنجا زمین خیزشان
چو بلبل بود دانه تیزشان
از آن هر شبان روز بهری خورند
همانجا بخسبند و درنگذرند
چو بر آفتاب افکند ماه جِرم
بجوشند بر خود به کردار کِرم
خورند آنچه یابند بی ترس و بیم
بدین گونه تا ماه گردد دو نیم
چو گیرد کمی ماه ناکاسته
شره گردد از جمله برخاسته
فتد سال تا سال از ابر سیاه
ستمکاره تنینی آن جایگاه
به اندازه آنک در دشت و کوه
از او سیر گردند چندان گروه
به امید آن کوه دریا ستیز
که اندازدش ابر سیلاب ریز
چو آواز تندر خروش آورند
زمین را ز دوزخ به جوش آورند
ز سرمستی خون آن اژدها
کنند آب و دانه یکی مه رها
دگر خوردشان نیست جز بیخ و برگ
نباشند بیمار تا روز مرگ
چو میرد از ایشان یکی آن گروه
خورندش همانسان در آن دشت و کوه
نه مردار ماند در آن خاک شور
نه کس مردهای نیز بیند نه گور
جز این یک هنر نیست کان آب و خاک
ز مردار دورست و از مرده پاک
به هر مدت آرند بر ما شتاب
کنند آشیانهای ما را خراب
ز ما گوسپندان به غارت برند
خورشهای ما هر چه باشد خورند
ز گرگ آن چنان کم گریزد گله
کزآن گرگساران سگ مشغله
چو در ما به کشتن ستیز آورند
بکوشند و بر ما گریز آورند
گریزیم از ایشان بر این کوه سخت
به کردار پرندگان بر درخت
ندارند پایی چنان آن گروه
که ما را درآرند از آن تیغ کوه
به دفع چنان سخت پتیارهای
ثوابت بود گر کنی چارهای
چو بشنید شه حکم یأجوج را
که پیل افکند هر یکی عوج را
بدان گونه سدی ز پولاد بست
که تا رستخیزش نباشد شکست
چو طالع نمود آن بلند اختری
که شد ساخته سد اسکندری
از آن مرحله سوی شهری شتافت
که بسیار کس جست و آن را نیافت
دگر باره در کارِ عالم روی
روان شد سراپردهٔ خسروی
بر آن کار چون مدتی برگذشت
بتازید یک ماه بر کوه و دشت
پدید آمد آراسته منزلی
که از دیدنش تازه شد هر دلی
جهاندار با ره بسیچان خویش
ره آورد چشم از ره آورد پیش
دگرگونه دید آن زمین را سرشت
هم آب روان دید هم کار و کشت
همه راه پُر باغ و دیوار نی
گله در گله کس نگهدار نی
ز لشگر یکی دست برزد فراخ
کزان میوهای برگشاید ز شاخ
نچیده یکی میوه تر هنوز
ز خشکی تنش چون کمان گشت کوز
سواری دگر گوسپندی گرفت
تبش کرد و زآن کار پندی گرفت
سکندر چو زین عبرت آگاه گشت
ز خشک و ترش دست کوتاه گشت
بفرمود تا هر که بود از سپاه
ز باغ کسان دست دارد نگاه
چو لختی گراینده شد در شتاب
گذر کرد از آن سبزه و جوی آب
پدیدار شد شهری آراسته
چو فردوسی از نعمت و خواسته
چو آمد به دروازهٔ شهر تنگ
ندیدش دری زآهن و چوب و سنگ
در آن شهر شد با تنی چند پیر
همه غایتاندیش و عبرتپذیر
دکانها بسی یافت آراسته
در او قفل از جمله برخاسته
مقیمان آن شهر مردم نواز
به پیش آمدندش به صد عذر باز
فرود آوریدندش از ره به کاخ
به کاخی چو مینوی مینا فراخ
بسی خوان نعمت برآراستند
نهادند و خود پیش برخاستند
پرستش نمودند با صد نیاز
زهی میزبانان مهمان نواز
چو پذرفت شه نزلشان را به مهر
بدان خوب چهران برافروخت چهر
بپرسیدشان کاین چنین بیهراس
چرایید و خود را ندارید پاس
بدین ایمنی چون زیید از گزند؟
که بر در ندارد کسی قفل و بند؟
همان باغبان نیست در باغ کس
رمه نیز چوپان ندارد ز پس
شبانی نه و صد هزاران گله
گله کرده بر کوه و صحرا یله
چگونهست و این ناحفاظی ز چیست؟
حفاظ شما را تولّا به کیست؟
بزرگان آن داد پرور دیار
دعا تازه کردند بر شهریار
که آن کس که بر فرقَت افسر نهاد
بقای تو بر قدر افسر دهاد!
خدا باد در کارها یاورت!
هنر سکهٔ نامِ نامآورت!
چو پرسیدی از حال ما نیک و بد
بگوییم شه را همه حال خود
چنان دان حقیقت که ما این گروه
که هستیم ساکن درین دشت و کوه
گروهی ضعیفان دینپروریم
سر مویی از راستی نگذریم
نداریم بر پردهٔ کج بسیچ
بجز راستبازی ندانیم هیچ
در کجروی بر جهان بستهایم
ز دنیا بدین راستی رستهایم
دروغی نگوییم در هیچ باب
به شب باژگونه نبینیم خواب
نپرسیم چیزی کزو سود نیست
که یزدان از آن کار خشنود نیست
پذیریم هرچه آن خدایی بود
خصومت خدای آزمایی بود
نکوشیم با کردهٔ کردگار
پرستنده را با خصومت چهکار
چو عاجز بود یار، یاری کنیم
چو سختی رسد، بردباری کنیم
گر از ما کسی را زیانی رسد
وزآن رخنه ما را نشانی رسد
بر آریمش از کیسهٔ خویش کام
به سرمایهٔ خود کنیمش تمام
ندارد ز ما کس ز کس مال بیش
همه راست قِسمیم در مال خویش
شماریم خود را همه همسران
نخندیم بر گریهٔ دیگران
ز دزدان نداریم هرگز هراس
نه در شهر شحنه نه در کوی پاس
ز دیگر کسان ما ندزدیم چیز
ز ما دیگران هم ندزدند نیز
نداریم در خانهها قفل و بند
نگهبان نه با گاو و با گوسفند
خدا کرد خردان ما را بزرگ
ستوران ما فارغ از شیر و گرگ
اگر گرگ بر میش ما دم زند
هلاکش در آن حال بر هم زند
گر از کشت ما کس برد خوشهای
رسد بر دلش تیری از گوشهای
بکاریم دانه گه کشت و کار
سپاریم کشته به پروردگار
نگردیم بر گرد گاوَرس و جو
مگر بعد شش مه که باشد درو
به ما از آنچه بر جای خود میرسد
یکی دانه را هفتصد میرسد
چنین گر یکی کار و گر صد کنیم
توکل بر ایزد نه بر خود کنیم
نگهدار ما هست یزدان و بس
به یزدان پناهیم و دیگر به کس
سخنچینی از کس نیاموختیم
ز عیب کسان دیده بر دوختیم
گر از ما کسی را رسد داوری
کنیمش سوی مصلحت یاوری
نباشیم کس را به بد رهنمون
نجوییم فتنه، نریزیم خون
به غمخواری یکدگر غم خوریم
به شادی همان یار یکدیگریم
فریب زر و سیم را در شمار
نیاریم و ناید کسی را به کار
نداریم خوردی یک از یک دریغ
نخواهیم جو سنگی از کس به تیغ
دد و دام را نیست از ما گریز
نه ما را بر آزار ایشان ستیز
به وقت نیاز آهو و غرم و گور
ز درها در آیند ما را به زور
از آن جمله چون در شکار آوریم
به مقدار حاجت بکار آوریم
دگرها که باشیم از آن بینیاز
نداریمشان از در و دشت باز
نه بسیارخواریم چون گاو و خر
نه لب نیز بر بسته از خشک و تر
خوریم آنقدر مایه از گرم و سرد
که چندان دیگر توانیم خورد
ز ما در جوانی نمیرد کسی
مگر پیر کاو عمر دارد بسی
چو میرد کسی دل نداریم تنگ
که درمان آن درد ناید به چنگ
پسِ کس نگوییم چیزی نهفت
که در پیش رویش نیاریم گفت
تجسس نسازیم کاین کس چه کرد؟
فغان بر نیاوریم کآن را که خورد؟
به هر سان که ما را رسد خوب و زشت
سر خود نتابیم از آن سرنوشت
به هرچه آفریننده کردهست راست
نگوییم کاین چون و آن از کجاست
کسی گیرد از خلق با ما قرار
که باشد چو ما پاک و پرهیزگار
چو از سیرت ما دگرگون شود
ز پرگار ما زود بیرون شود
سکندر چو دید آن چنان رسم و راه
فرو ماند سرگشته بر جایگاه
کز آن خوبتر قصه نشنیده بود
نه در نامهٔ خسروان دیده بود
به دل گفت ازین رازهای شگفت
اگر زیرکی پند باید گرفت
نخواهم دگر در جهان تاختن
به هر صیدگه دامی انداختن
مرا بس شد از هرچه اندوختم
حسابی کزین مردم آموختم
همانا که پیش جهان آزمای
جهان هست ازین نیکمردان بجای
بدیشان گرفتهست عالم شکوه
که اوتاد عالم شدند این گروه
اگر سیرت اینست ما برچهایم؟
وگر مردم اینند پس ما کهایم؟!
فرستادن ما به دریا و دشت
بدان بود تا باید اینجا گذشت
مگر سیر گردم ز خوی ددان
در آموزم آیین این بخردان
گر این قوم را پیش ازین دیدمی
به گرد جهان بر نگردیدمی
به کنجی در از کوه بنشستمی
به ایزد پرستی میان بستمی
ازین رسم نگذشتی آیین من
جز این دین نبودی دگر دین من
چو دید آن چنان دین و دینپروری
نکرد از بنه یاد پیغمبری
چو در حق خود دیدشان حقشناس
درود و درم دادشان بیقیاس
از آن مملکت شادمان بازگشت
روان کرد لشگر چو دریا به دشت
ز رنگین علَمهای دیبای روم
وشیپوش گشته همه مرز و بوم
به هر کوه و بیشه ز شاخ و ز شخ
پراکنده لشگر چو مور و ملخ
به هر جا که او تاختی بارگی
رهاندی بسی کس ز بیچارگی
بخش ۳۵ - گذار کردن اسکندر دیگر باره به هندوستان: مغنی مدار از غنا دست بازبخش ۳۷ - بازگشتن اسکندر از حد شمال به عزم روم: مغنی بساز از دم جانفزای
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مغنی دل تنگ را چاره نیست
بجز ساز کان هست و بیغاره نیست
بیغاره یعنی سرزنش
دماغ مرا کز غم آمد به جوش
به ابریشم ِ ساز کن حلقه گوش
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که در دل دارم، مانند بخارهایی به سرم میزند. حالا باید با نواختن ساز و موسیقی، این احساسات را به گوش دیگران برسانم.
چو در خانهٔ خویش رفت آفتاب
ز گرمی شد اندام شیران کباب
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید در خانهای طلوع میکند، گرمای آن باعث میشود که بدن شیران مانند کبابی برشته شود.
تبشهای با حوری از دستبرد
ز روی هوا چرک تری سترد
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که زیبایی و لطافت عشق، مانند برفی است که از روی آسمان میافتد و آنچه ناپاکی و زشتی است، با آن پاک میشود. عشق و زیبایی میتواند انسان را از غم و ناراحتی دور کند و به او احساس تازگی و خوشی هدیه دهد.
گیا دانه بگشاد و بنوشت برگ
به لالهستان اندر افتاد مرگ
هوش مصنوعی: گیاه جوانه زد و برگها را به نمایش گذاشت، اما در لالهزار، مرگ رخ داد.
بجوشید در کوه و صحرا بخار
شکرخنده زد میوه بر میوهدار
هوش مصنوعی: بخار شکر از دل کوه و دشت به جوش آمد و میوهها به شکلی شاداب و سرزنده بر درختان خندیدند.
ز هامون سوی کوه شد عندلیب
به غربت همیگفت چیزی غریب
هوش مصنوعی: پرندهای از دشت هامون به سوی کوه رفت و در تنهاییاش سخنی عجیب و ناشناخته را بیان کرد.
به گوش اندرش از هوای تموز
نوای چکاوک نیامد هنوز
هوش مصنوعی: در گوش او همچنان صدای پرندهای که در گرمای تابستان بخواند، نشنیده میشود.
درفشنده خورشید ِ گردوننورد
ز باد خزان نیش عقرب نخورد
هوش مصنوعی: به معنای این است که کسی که مانند خورشید درخشان و پرتوان است، تحت تأثیر سختیها و مشکلات به مانند سوزش نیش عقرب در فصل خزانی قرار نمیگیرد. او به رغم چالشها و خطرات، همیشه بلند و استوار باقی میماند.
شب و روز میگشت در چین و زنگ
به دود افکنی تشت آتش به چنگ
هوش مصنوعی: در طول شب و روز در چین و زنگ میگذشت، با آتش به دست، دود به هوا میفرستاد.
چو شیران درید از سر دست زور
گهی ساق گاو و گهی سم گور
هوش مصنوعی: آنگونه که شیران با قدرت و شهامت به میدان میآیند، بعضی مواقع قوی و نیرومند مانند پاهای گاو و در مواقعی دیگر به شدت خطرناک و وحشی مانند سمهای گورخر عمل میکنند.
در ایام با حور و گرمای گرم
که از تاب خورشید شد سنگ نرم
هوش مصنوعی: در روزهای گرم و با همراهی حوریها، گرما آنقدر شدید بود که مانند سنگ، نرم و پذیرنده میشد.
سکندر ز چین رای خرخیز کرد
درِ خواب را تنگ دهلیز کرد
هوش مصنوعی: سکندر از سرزمین چین برخاست و درب خواب را به شکل تنگی درآورد.
رها کرد خاقان چین را بهجای
دگر باره سوی سفر کرد رای
هوش مصنوعی: خاقان چین را ترک کرد و بهسوی سفر رفت.
بسی گنج در پیش خاقان کشید
وز آنجا سپه در بیابان کشید
هوش مصنوعی: بسیاری از گنجها به درگاه شاه آورده شد و از همان مکان، نیروهای نظامی به سوی بیابان حرکت کردند.
فرو کوفت بر کوس دولت دوال
ز مشرق درآمد به حد شمال
هوش مصنوعی: دولت و قدرتی که از سمت مشرق به ظهور رسیده، به شدت و با صداهای گوشنواز نمایان شده است.
بیابان و ریگ روان دید و بس
نه پرنده در وی نه جنبنده کس
هوش مصنوعی: در بیابان تنها ریگ و شن دیده میشود و نه پرندهای هست و نه هیچ جنبندهای.
بسی رفت و کس در بیابان ندید
همان راه را نیز پایان ندید
هوش مصنوعی: زیاد راه را پیمود و در بیابان کسی را ندید، همچنین هیچ پایانی برای آن مسیر مشاهده نکرد.
زمین دید رخشان و از رخنه دور
در او ریگ رخشنده مانند نور
هوش مصنوعی: زمین با دیدن چهره درخشان به دور از شکافها، ریگهای درخشان را مانند نور مشاهده کرد.
به شه گفت رهبر که این ریگ پاک
همه نقره شد نقرهٔ تابناک
هوش مصنوعی: رهبر به پادشاه گفت که این ریگ تمیز و خالص، به اندازه نقرهای درخشان و زیبا ارزشمند شده است.
به اندازه بردار ازین راه گنج
نه چندان که محملکش آید به رنج
هوش مصنوعی: به اندازه ای از این مسیر گنجینه بردار که کاربردش برای تو آسان باشد و باعث زحمت و دردسر نشود.
به لشگر مگو ورنه از عشق سیم
گرانبار گردند و یابند بیم
هوش مصنوعی: به دیگران نگویید که دل به عشق سپردهاید، زیرا ممکن است به خاطر آن دچار ترس و نگرانی شوید.
همه بار شه بود پر زر ناب
بدان نقره نامد دلش را شتاب
هوش مصنوعی: همه چیز به خواست و اراده پادشاه است که پر از طلا و زر خالص است، اما دل او به نقره روی نیاورد و دچار شتاب و نگرانی نشد.
ولیک آرزو در منش کار کرد
ازو اشتری چند را بار کرد
هوش مصنوعی: اما آرزو در وجودش تاثیر گذاشت و بر اثر آن چندین شتر را بار کرد.
بدان راه میرفت چون باد تیز
هوا را ندید از زمین گرد خیز
هوش مصنوعی: او همچون باد سریع به راه خود ادامه میداد و توجهی به گرد و غبار زمین نداشت.
به یک هفته ننشست بر جامه گرد
که از نقره بود آن زمین را نورد
هوش مصنوعی: در مدت یک هفته بر روی جامهای که از نقره ساخته شده بود، گرد و غبار نشسته نبود، زیرا او آن زمین را فتح کرده بود.
تو گفتی که شد خاک و آبش دونیم
یکی نیمه سیماب و یک نیمه سیم
هوش مصنوعی: تو گفتی که این خاک و آب به دو قسمت تقسیم شده است: یک بخش آن مانند جیوه است و بخش دیگر نیز همچون جیوه.
نه در سیمش آرام شایست کرد
نه سیماب را نیز شایست خورد
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده که نه میتوان به آرامش و سکون در نقره دست یافت و نه میتوان از جیوه (سیماب) بهرهبرداری کرد. به عبارت دیگر، اشاره به این است که برخی چیزها ذاتاً قابل کنترل و استفاده نیستند.
ز سودای ره کهآن نه کم درد بود
سوادی بدان سیم در خورد بود
هوش مصنوعی: از شور و شوقی که در این مسیر وجود دارد، به قدری ناشی از درد و رنج نیست و این علم و دانش مانند نقرهای است که در وجود آن جای دارد.
کجا چشمهای بود مانند نوش
در آن آب سیماب را بود جوش
هوش مصنوعی: در کجا چشمهای نظیر چشمهای که آب نقرهای در آن به جوش میآید، وجود دارد؟
چو شورش نبودی در آب زلال
ز سیماب کس را نبودی ملال
هوش مصنوعی: اگر در آب زلال و صاف تقاضا و شور و هیجانی نباشد، هیچکس در آن دچار احساس ناراحتی و بیحوصلگی نخواهد شد.
بخوردندی آن آبها را دلیر
که آب از زبر بود و سیماب زیر
هوش مصنوعی: فقط دلیران میتوانند آن آبها را سرمایهگذاری کنند، زیرا آب از سطح نمایان است و زیر آن سیماب نهفته شده است.
چو شورش در آب آمدی پیش و پس
نخوردندی آن آب را هیچکس
هوش مصنوعی: وقتی در آب تلاطم و شورش ایجاد میشود، هیچکس به عقب و جلو شدن آن آب توجه نمیکند.
وگر خوردی از راه غفلت کسی
نماندی درو زندگانی بسی
هوش مصنوعی: اگر از روی غفلت به چیزی رو بیاوری، در آن زندگی زیادی نخواهی داشت و هیچکس در آن باقی نخواهد ماند.
بفرمود شه تا چو رای آورند
در آن آبْ دانش به جای آورند
هوش مصنوعی: فرمان داد پادشاه که وقتی به آن آب برسند، دانش و آگاهی را به جای آن آب بیاورند.
چنان برکشند آب را زآبگیر
که ساکن بود آب جنبش پذیر
هوش مصنوعی: آب را آنچنان از آبگیر بلند میکنند که با وجود ساکن بودنش، قابل حرکت و زنده به نظر میرسد.
بدینگونه یک ماه رفتند راه
بسی مردم از تشنگی شد تباه
هوش مصنوعی: به این صورت، یک ماه از راه پیمودند و بسیاری از مردم به خاطر تشنگی در حالت نابودی و آسیب قرار گرفتند.
رسیدند از آن مفرش سیم سود
به خاکی کزاو بودشان زاد بود
هوش مصنوعی: به جایی رسیدند که فرشهای سیمین بر آن جا گسترده شده بود و این زمین برای آنها مانند زادگاه بود، جایی که از آنجا به دنیا آمده بودند.
نهادند بر خاک رخسار پاک
که خاکی نیاساید الا به خاک
هوش مصنوعی: آنها چهرهی پاک و معصوم را بر خاک نهادند، چرا که هیچ چیز خاکی به غیر از خاک نمیتواند بر او سایه افکند.
پدید آمد آرامگاهی ز دور
چنان کز شب تیره تابنده هور
هوش مصنوعی: آرامگاهی در دور دست پیدا شد، مانند اینکه نور خورشید از شب تاریک میدرخشد.
بر افراخته طاقی از تیغ کوه
که از دیدنش در دل آمد شکوه
هوش مصنوعی: بر روی قله کوه، تکیهگاهی از تیغ وجود دارد که زیبایی و عظمت آن، در قلب انسان احساس میشود.
به بالای آن طاق پیروزه رنگ
کشیده کمر کوهی از خاره سنگ
هوش مصنوعی: بر فراز آن طاق زیبا و رنگی، دمی از کوهی پر از سنگهای خاردار نشان داده شده است.
گروهی بر آن کوه دین پروران
مسلمان و فارغ ز پیغمبران
هوش مصنوعی: گروهی در آن کوه، پیروان دین و مسلمانانی هستند که از پیامبران بینیاز و مستقلاند.
به الهام یزدان ز روی قیاس
در احوال خود گشته یزدان شناس
هوش مصنوعی: با الهام از خداوند و با توجه به شرایط زندگیام، به شناخت خداوند دست یافتهام.
چو دیدند سیمای اسکندری
پذیرا شدندش به پیغمبری
هوش مصنوعی: وقتی که سیمای اسکندر را دیدند، او را به عنوان پیامبر پذیرا شدند.
به تعلیم او خاطر آراستند
وزو دانش و داد درخواستند
هوش مصنوعی: آنان به آموزش او ذهن را زیبا و آراسته کردند و از او علم و عدالت خواستند.
سکندر برایشان در دین گشاد
بجز دین و دانش بسی چیز داد
هوش مصنوعی: سکندر برای آنها در زمینه دین تسهیلاتی فراهم کرد و علاوه بر آن، چیزهای زیادی به آنها آموزش داد.
چو دیدند شاهی چنان چاره ساز
به چاره گری در گشادند باز
هوش مصنوعی: وقتی شاهی را دیدند که چنین راه حلی برای مشکلات دارد، در نتیجه به دنبال پیدا کردن راه حلهای بیشتر برآمدند.
که شفقت برای داور دستگیر
بر این زیردستان فرمانپذیر
هوش مصنوعی: مهربانی و شفقت برای قاضی و داور، کمکحال و یاریگر این کسانی است که به او فرمانبردارند.
پسِ این گریوه در این سنگلاخ
یکی دشت بینی چو دریا فراخ
هوش مصنوعی: بعد از این دشت سنگلاخی، دشت وسیعی را میبینی که مانند دریا گسترده است.
گروهی در آن دشت یاجوج نام
چو ما آدمی زاده و دیو فام
هوش مصنوعی: در آن دشت، گروهی به نام یاجوج وجود دارد که مانند انسانها هستند اما ظاهری شیطانی و ترسناک دارند.
چو دیوانِ آهندلْ الماسچنگ
چو گرگانِ بدگوهرْ آشفتهرنگ
هوش مصنوعی: آنگونه که دیوِ بیاحساس، با چنگال الماسگونهاش مینوازد، گرگهای بدذات نیز با رنگ و روی آشفتهای به وحشت و ترس میافزایند.
رسیده ز سر تا قدم مویشان
نبینی نشانی تو از رویشان
هوش مصنوعی: به وضوح میتوان دید که تمام بدنشان پر از مو است و به هیچ وجه نشانی از چهره تو در میانشان وجود ندارد.
به چنگال و دندان همه چون دده
به خون ریختن چنگ و دندان زده
هوش مصنوعی: همه در تلاشند تا با تمام قدرت و شدت، به کسانی که میخواهند ظلم کنند، حمله کرده و آنها را به زمین بزنند.
بگیرند هنگام تک باد را
به ناخن بسنبند پولاد را
هوش مصنوعی: بهتر است زمانی که باد به شدت میوزد، با دقت و احتیاط با آن برخورد کنیم و آن را کنترل کنیم، زیرا مثل این است که میخواهیم با ناخن، آهن را محکم بگیریم.
همه در خرام و خورش ناسپاس
نبینی در ایشان کس ایزد شناس
هوش مصنوعی: در میان افرادی که در حال حرکت و تظاهر به خوشبختی هستند، هیچکس را نمیبینی که خداوند را بشناسد و قدر او را بداند.
ز هر طعمهای کان بود جستنی
طعامی ندارند جز رستنی
هوش مصنوعی: از هر چیزی که میتوان به دنبال آن رفت و جستجو کرد، چیزی جز آنچه که رشد میکند و به بار مینشیند، وجود ندارد.
ندارند جز خواب و جز خورد کار
نمیرد یکی تا نزاید هزار
هوش مصنوعی: تنها خواب و خوردن را دارند و هیچکس نمیمیرد تا هزاران نفر به دنیا نیایند.
گیاییست آنجا زمین خیزشان
چو بلبل بود دانه تیزشان
هوش مصنوعی: در آنجا، یک منطقه سرسبز وجود دارد که زمین در آنجا مثل بلبل همیشه آماده و سرشار از غذا است.
از آن هر شبان روز بهری خورند
همانجا بخسبند و درنگذرند
هوش مصنوعی: هر روز و شب، از همان مکان بهرهمند میشوند و همانجا به استراحت میپردازند و از آنجا دور نمیشوند.
چو بر آفتاب افکند ماه جِرم
بجوشند بر خود به کردار کِرم
هوش مصنوعی: زمانی که ماه بر روی خورشید سایه میاندازد، مانند این است که یک کرم بر خود به حرکت درمیآید و به جوش و خروش میآید.
خورند آنچه یابند بی ترس و بیم
بدین گونه تا ماه گردد دو نیم
هوش مصنوعی: آنها بدون ترس و نگرانی هر چه را که پیدا کنند میخورند، به نحوی که به این ترتیب، ماه به دو نیم تقسیم میشود.
چو گیرد کمی ماه ناکاسته
شره گردد از جمله برخاسته
هوش مصنوعی: وقتی که ماه به کمی نور برسد و تاریک شود، به تدریج از میان همه چیزها نمایان میشود.
فتد سال تا سال از ابر سیاه
ستمکاره تنینی آن جایگاه
هوش مصنوعی: در سالهای متمادی، از ابر تیره و ظلمناک، صدایی در آن مکان به گوش میرسد.
به اندازه آنک در دشت و کوه
از او سیر گردند چندان گروه
هوش مصنوعی: به میزان تعداد افرادی که در دشت و کوه به حرکت در میآیند، او نیز به همان اندازه مورد توجه و محبوبیت قرار میگیرد.
به امید آن کوه دریا ستیز
که اندازدش ابر سیلاب ریز
هوش مصنوعی: به امید کوهی که در برابر دریا ایستادگی کند و ابرها بر آن باران ببارند.
چو آواز تندر خروش آورند
زمین را ز دوزخ به جوش آورند
هوش مصنوعی: زمانی که صدای رعد و برق بلند میشود، زمین به خاطر این صدا مانند دوزخی به شدت به تپش در میآید.
ز سرمستی خون آن اژدها
کنند آب و دانه یکی مه رها
هوش مصنوعی: از شادی و سرمستی، آن اژدها (که نماد سختیها و چالشهاست) میتواند به راحتی آب و دانه را تبدیل کند و مانند مه آزاد و رها شود.
دگر خوردشان نیست جز بیخ و برگ
نباشند بیمار تا روز مرگ
هوش مصنوعی: دیگر چیزی برای آنها نمیماند جز ریشه و برگ، تا زمانی که زندهاند و بیمار نخواهند بود.
چو میرد از ایشان یکی آن گروه
خورندش همانسان در آن دشت و کوه
هوش مصنوعی: وقتی یکی از آن گروه بمیرد، دیگران او را همانطور که در دشت و کوه میخورند، مورد استفاده قرار میدهند.
نه مردار ماند در آن خاک شور
نه کس مردهای نیز بیند نه گور
هوش مصنوعی: در آن زمین بیثمر و نامناسب، نه مردهای باقی میماند و نه کسی میتواند جنازهای ببیند.
جز این یک هنر نیست کان آب و خاک
ز مردار دورست و از مرده پاک
هوش مصنوعی: تنها هنری که وجود دارد، این است که آب و خاک از چیزهای مرده جدا و پاک هستند.
به هر مدت آرند بر ما شتاب
کنند آشیانهای ما را خراب
هوش مصنوعی: همواره به ما فشار میآورند و باعث ویرانی خانهها و زندگیمان میشوند.
ز ما گوسپندان به غارت برند
خورشهای ما هر چه باشد خورند
هوش مصنوعی: گوسفندهای ما را به سرقت میبرند و هر چیزی که باشد، میخورند.
ز گرگ آن چنان کم گریزد گله
کزآن گرگساران سگ مشغله
هوش مصنوعی: گله آنقدر از گرگ میگریزد که حتی سگها هم به کارهای خود مشغول نمیشوند.
چو در ما به کشتن ستیز آورند
بکوشند و بر ما گریز آورند
هوش مصنوعی: وقتی که به ما آسیب میزنند و ما را به خطر میاندازند، ما تلاش میکنیم و از خود دفاع میکنیم.
گریزیم از ایشان بر این کوه سخت
به کردار پرندگان بر درخت
هوش مصنوعی: ما از این افراد دور شده و مانند پرندگان که بر روی درخت نشستهاند، در این کوه سخت به آرامی زندگی میکنیم.
ندارند پایی چنان آن گروه
که ما را درآرند از آن تیغ کوه
هوش مصنوعی: گروهی که ما را از خطرات و مشکلات نجات میدهند، به اندازهی آن تیغ کوه، قدرت و صلابت ندارند.
به دفع چنان سخت پتیارهای
ثوابت بود گر کنی چارهای
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از شر یک دردسر بزرگ رهایی یابی، لازم است که راه حلی پیدا کنی.
چو بشنید شه حکم یأجوج را
که پیل افکند هر یکی عوج را
هوش مصنوعی: وقتی شاه حکم یأجوج را شنید، هر یک از عوجها را مانند فیل به زمین انداخت.
بدان گونه سدی ز پولاد بست
که تا رستخیزش نباشد شکست
هوش مصنوعی: بهگونهای محکم و استوار ساخته شده که تا روز قیامت هیچچیزی نمیتواند آن را بشکند.
چو طالع نمود آن بلند اختری
که شد ساخته سد اسکندری
هوش مصنوعی: وقتی که ستاره بزرگ و بلندی طلوع کرد که سبب ساخت سد اسکندر شد.
از آن مرحله سوی شهری شتافت
که بسیار کس جست و آن را نیافت
هوش مصنوعی: شخصی به سمت شهری رفت که بسیاری به دنبالش بودند، اما هیچکس نتوانسته بود آن را پیدا کند.
دگر باره در کارِ عالم روی
روان شد سراپردهٔ خسروی
هوش مصنوعی: بار دیگر، جهان در حال تحول است و پردهای از عظمت و بزرگی بر افراشته شده است.
بر آن کار چون مدتی برگذشت
بتازید یک ماه بر کوه و دشت
هوش مصنوعی: بعد از اینکه مدتی گذشت، به سرعت به هر سو، چه کوه و چه دشت، حرکت کن و تلاش کن.
پدید آمد آراسته منزلی
که از دیدنش تازه شد هر دلی
هوش مصنوعی: یک خانه زیبا و آراسته ظاهر شد که هر کسی با دیدنش احساس تازگی و شادابی میکند.
جهاندار با ره بسیچان خویش
ره آورد چشم از ره آورد پیش
هوش مصنوعی: جهاندار با راهنمایی عاقلان خود، به مقصود و هدفش دست مییابد و باید از نتایج کارها و تجربیات دیگران بهرهبرداری کند.
دگرگونه دید آن زمین را سرشت
هم آب روان دید هم کار و کشت
هوش مصنوعی: او زمین را به شکلی متفاوت مشاهده کرد، هم جریان آب را دید و هم تلاش و زراعت را.
همه راه پُر باغ و دیوار نی
گله در گله کس نگهدار نی
هوش مصنوعی: همه جا پر از باغ و دیوار است، ولی هیچ کس در این میان نیست که از درختان نگهداری کند.
ز لشگر یکی دست برزد فراخ
کزان میوهای برگشاید ز شاخ
هوش مصنوعی: از یک سپاه، فردی دستش را به سمت چیزی دراز میکند و از آنجا میوهای از شاخهای میچینند.
نچیده یکی میوه تر هنوز
ز خشکی تنش چون کمان گشت کوز
هوش مصنوعی: هیچ میوهای از خشکی وجودش نچیده نشده است، چون تنش به حالتی خمیده و کمانی درآمده است.
سواری دگر گوسپندی گرفت
تبش کرد و زآن کار پندی گرفت
هوش مصنوعی: یک سواری یک گوسفند دیگری را گرفت و او را به حال ناخوشی درآورد و از این عمل درس عبرتی گرفت.
سکندر چو زین عبرت آگاه گشت
ز خشک و ترش دست کوتاه گشت
هوش مصنوعی: وقتی سکندر از عبرتها و تجربهها آگاه شد، متوجه شد که نمیتواند همه چیز را به دست آورد و دستش از خواستههایش کوتاه شد.
بفرمود تا هر که بود از سپاه
ز باغ کسان دست دارد نگاه
هوش مصنوعی: فرمان داد که هرکس از سربازان که باغی دارد، دست از آن بردارد و به آن نگاه نکند.
چو لختی گراینده شد در شتاب
گذر کرد از آن سبزه و جوی آب
هوش مصنوعی: زمانی که او با شتاب به جلو حرکت کرد، از میان آن سبزه و جوی آب گذر کرد.
پدیدار شد شهری آراسته
چو فردوسی از نعمت و خواسته
هوش مصنوعی: شهر زیبایی ظاهر شد، مانند فردوسی که با نعمت و آرزوها زنده است.
چو آمد به دروازهٔ شهر تنگ
ندیدش دری زآهن و چوب و سنگ
هوش مصنوعی: وقتی به دروازهٔ شهر رسید، هیچ دری از آهن، چوب و سنگ ندید.
در آن شهر شد با تنی چند پیر
همه غایتاندیش و عبرتپذیر
هوش مصنوعی: در آن شهر، گروهی از افراد سالخورده حضور دارند که همه آنها دارای تفکر عمیق و توانایی یادگیری از تجربیات گذشته هستند.
دکانها بسی یافت آراسته
در او قفل از جمله برخاسته
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که بازارها و مغازههای زیادی وجود دارد که با زیبایی تزئین شدهاند، اما همه آنها بسته و قفل شدهاند.
مقیمان آن شهر مردم نواز
به پیش آمدندش به صد عذر باز
هوش مصنوعی: در آن شهر، مردم مهربان به استقبال او آمدند و با دلایل فراوان از او عذرخواهی کردند.
فرود آوریدندش از ره به کاخ
به کاخی چو مینوی مینا فراخ
هوش مصنوعی: او را از راه به کاخی بزرگ و زیبا آوردند که مانند مینا، نازک و دلربا بود.
بسی خوان نعمت برآراستند
نهادند و خود پیش برخاستند
هوش مصنوعی: بسیاری از نعمتها را تهیه کردند و خود به جلو رفتند.
پرستش نمودند با صد نیاز
زهی میزبانان مهمان نواز
هوش مصنوعی: با دلنگرانی و درخواستهای بسیار، به ستایش و پرستش پرداختند، ای میزبانی که مهماننواز و مهربان هستی.
چو پذرفت شه نزلشان را به مهر
بدان خوب چهران برافروخت چهر
هوش مصنوعی: هنگامی که پادشاه با محبت و مهربانی، پذیرای خواستههای آن زیبارویان شد، چهرهاش از خوشحالی درخشید.
بپرسیدشان کاین چنین بیهراس
چرایید و خود را ندارید پاس
هوش مصنوعی: از آنها پرسیدند که چرا بیپروا و بدون ترس در میان این چمنزار میچرخید و از خود دفاع نمیکنید؟
بدین ایمنی چون زیید از گزند؟
که بر در ندارد کسی قفل و بند؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی با اطمینان زندگی کنی و از خطرات در امان باشی، در حالی که هیچکس در زندگیاش در برابر آسیبها محافظت نشده است؟
همان باغبان نیست در باغ کس
رمه نیز چوپان ندارد ز پس
هوش مصنوعی: در این مکان، نه باغبانی وجود دارد تا به درستی از باغ مراقبت کند و نه چوپانی برای نگهداری از گوسفندها. وضعیت به گونهای است که هیچیک از حامیان و نگهبانان حضور ندارند و همه چیز رها شده است.
شبانی نه و صد هزاران گله
گله کرده بر کوه و صحرا یله
هوش مصنوعی: شبانی وجود ندارد و گلههای فراوانی به صورت پراکنده در کوهها و دشتها در حال چرا هستند.
چگونهست و این ناحفاظی ز چیست؟
حفاظ شما را تولّا به کیست؟
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که شما چنین حالی دارید و این بیحفاظی شما به چه چیزی برمیگردد؟ دلیل نداشتن حفاظت و حمایت شما چیست؟
بزرگان آن داد پرور دیار
دعا تازه کردند بر شهریار
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و صاحبنظر آن سرزمین درخواستهای خود را به تازگی برای پادشاه مطرح کردند.
که آن کس که بر فرقَت افسر نهاد
بقای تو بر قدر افسر دهاد!
هوش مصنوعی: آن کس که تاجی بر سرت گذاشت، ارزش و ماندگاری تو را به اندازهی آن تاج میافزاید.
خدا باد در کارها یاورت!
هنر سکهٔ نامِ نامآورت!
هوش مصنوعی: خدا در کارهایت پشتیبانت باشد! مهارت و استعدادت باعث شهرتت شده است!
چو پرسیدی از حال ما نیک و بد
بگوییم شه را همه حال خود
هوش مصنوعی: اگر از حال ما بپرسی، ما به خوبی و بدیامان میگوییم و حال خود را برای شاه بیان میکنیم.
چنان دان حقیقت که ما این گروه
که هستیم ساکن درین دشت و کوه
هوش مصنوعی: ما را چنین بشناس که در این دشت و کوه زندگی میکنیم و به حقیقت خود آگاهیم.
گروهی ضعیفان دینپروریم
سر مویی از راستی نگذریم
هوش مصنوعی: ما جمعی از افرادی هستیم که به دین اهمیت میدهیم و از اصول صداقت و درستی هیچچیز حتی به اندازه یک مو هم نمیگذریم.
نداریم بر پردهٔ کج بسیچ
بجز راستبازی ندانیم هیچ
هوش مصنوعی: ما در دنیای ناپایدار و نادرست، جز راستگویی و صداقت چیزی نمیشناسیم.
در کجروی بر جهان بستهایم
ز دنیا بدین راستی رستهایم
هوش مصنوعی: ما به خاطر انحرافات دنیا، از آن دوری کردهایم و به راستی به فطرت خود بازگشتهایم.
دروغی نگوییم در هیچ باب
به شب باژگونه نبینیم خواب
هوش مصنوعی: نباید در هیچ موردی دروغ بگوییم و نباید خوابهای نامناسب و غیرواقعی ببینیم.
نپرسیم چیزی کزو سود نیست
که یزدان از آن کار خشنود نیست
هوش مصنوعی: از ما بهتر است که درباره چیزهایی نپرسیم که سودی برای ما ندارد و خداوند هم از آن کار راضی نیست.
پذیریم هرچه آن خدایی بود
خصومت خدای آزمایی بود
هوش مصنوعی: ما هر چیزی را که آن خدا بخواهد میپذیریم، زیرا دشمنی با او مانند آزمایش کردن خداوند است.
نکوشیم با کردهٔ کردگار
پرستنده را با خصومت چهکار
هوش مصنوعی: سعی نکنیم که با اعمال خداوند متعال، عبادتکننده را آزار دهیم.
چو عاجز بود یار، یاری کنیم
چو سختی رسد، بردباری کنیم
هوش مصنوعی: اگر دوست نتواند به ما کمک کند، ما به او یاری میدهیم. در زمانهای سخت هم باید صبر و استقامت داشته باشیم.
گر از ما کسی را زیانی رسد
وزآن رخنه ما را نشانی رسد
هوش مصنوعی: اگر به کسی از ما آسیبی برسد و از آن آسیب نشانهای به جا بماند، این نشاندهندهی ضعف ماست.
بر آریمش از کیسهٔ خویش کام
به سرمایهٔ خود کنیمش تمام
هوش مصنوعی: ما نیازها و خواستههایمان را از دارایی خود تأمین میکنیم و برای تحقق آرزوهایمان به منابع و امکانات خود متکی هستیم.
ندارد ز ما کس ز کس مال بیش
همه راست قِسمیم در مال خویش
هوش مصنوعی: هیچکس از ما چیزی نزد کسی ندارد و هر کسی تنها مالک مال خودش است.
شماریم خود را همه همسران
نخندیم بر گریهٔ دیگران
هوش مصنوعی: ما خود را همسران یکدیگر میدانیم و بر غم و اشک دیگران نمیخندیم.
ز دزدان نداریم هرگز هراس
نه در شهر شحنه نه در کوی پاس
هوش مصنوعی: ما هرگز از دزدان هراسی نداریم، نه در شهر که نگهبان دارد و نه در محلهای که پاسبان وجود دارد.
ز دیگر کسان ما ندزدیم چیز
ز ما دیگران هم ندزدند نیز
هوش مصنوعی: ما از دیگران چیزی ندزدیدهایم و دیگران هم از ما چیزی نجاوهاند.
نداریم در خانهها قفل و بند
نگهبان نه با گاو و با گوسفند
هوش مصنوعی: در خانههای ما نه قفل و زنجیری وجود دارد و نه نیازی به نگهبان است، نه با گاو و نه با گوسفند.
خدا کرد خردان ما را بزرگ
ستوران ما فارغ از شیر و گرگ
هوش مصنوعی: خداوند به ما عقل و دانایی عطا کرده و ما را از مسائلی چون ترس از شکارچیان و حیوانات وحشی بینیاز ساخته است.
اگر گرگ بر میش ما دم زند
هلاکش در آن حال بر هم زند
هوش مصنوعی: اگر گرگ به گوسفند ما حمله کند، نجات آن در آن لحظه ممکن نیست.
گر از کشت ما کس برد خوشهای
رسد بر دلش تیری از گوشهای
هوش مصنوعی: اگر کسی از زراعت ما خوشهای بر دارد، بر دل او تیر غم و حسرتی خواهد نشست.
بکاریم دانه گه کشت و کار
سپاریم کشته به پروردگار
هوش مصنوعی: بیایید دانهای بکاریم و در زمان مناسب، زحمت و تلاش را به خدا واگذار کنیم.
نگردیم بر گرد گاوَرس و جو
مگر بعد شش مه که باشد درو
هوش مصنوعی: ما به دور گاوداری و جو نمیرویم مگر بعد از شش ماه که نتیجهاش مشخص شود.
به ما از آنچه بر جای خود میرسد
یکی دانه را هفتصد میرسد
هوش مصنوعی: به ما از آن چیزی که به حق و به جا میرسد، یک دانه به اندازهی هفتصد دانه میرسد.
چنین گر یکی کار و گر صد کنیم
توکل بر ایزد نه بر خود کنیم
هوش مصنوعی: اگر یک کار انجام دهیم یا صد کار، توکل ما باید بر خدا باشد نه بر خودمان.
نگهدار ما هست یزدان و بس
به یزدان پناهیم و دیگر به کس
هوش مصنوعی: خداوند تنها نگهدار ماست و تنها به او پناه میبریم و به هیچ کس دیگری تکیه نمیکنیم.
سخنچینی از کس نیاموختیم
ز عیب کسان دیده بر دوختیم
هوش مصنوعی: ما از هیچکس سخنچینی نکردیم و تنها به عیبهای دیگران توجه کردیم.
گر از ما کسی را رسد داوری
کنیمش سوی مصلحت یاوری
هوش مصنوعی: اگر کسی از ما به داوری برسد، ما او را به سمت منفعت و فایده هدایت میکنیم.
نباشیم کس را به بد رهنمون
نجوییم فتنه، نریزیم خون
هوش مصنوعی: در جایی که ما نیستیم، باید از راهنمایی بدی خودداری کنیم و به هیچ وجه باعث ایجاد آشوب و خونریزی نشویم.
به غمخواری یکدگر غم خوریم
به شادی همان یار یکدیگریم
هوش مصنوعی: در کنار هم در غمهای یکدیگر شریک هستیم و در شادی نیز با همان دوستی مشترک جشن میگیریم.
فریب زر و سیم را در شمار
نیاریم و ناید کسی را به کار
در شمارش زر و سیم و در تجارت و داد و ستد، کسی را فریب نمیدهیم و اینگونه کارها بهکار کسی نمیآید.
نداریم خوردی یک از یک دریغ
نخواهیم جو سنگی از کس به تیغ
هوش مصنوعی: ما چیزی از کسی نمیخواهیم و اگر چیزی ببخشیم، از دل خودمان است. از هیچ کس انتظار سنگدل بودن و سختگیری نداریم.
دد و دام را نیست از ما گریز
نه ما را بر آزار ایشان ستیز
هوش مصنوعی: ما نه از حیوانات فراری هستیم و نه قصد آزار آنها را داریم.
به وقت نیاز آهو و غرم و گور
ز درها در آیند ما را به زور
هوش مصنوعی: در زمان نیاز، حیواناتی مانند آهو، شیر و گورخر با زور و فشار از درها وارد میشوند.
از آن جمله چون در شکار آوریم
به مقدار حاجت بکار آوریم
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دست میآوریم باید در حد نیاز و ضرورت استفاده شود.
دگرها که باشیم از آن بینیاز
نداریمشان از در و دشت باز
هوش مصنوعی: ما به دیگران نیازی نداریم و بینیازیمان از هر گونه محدودیت یا مانع جانبی، شامل درها و دشتها نیز میشود.
نه بسیارخواریم چون گاو و خر
نه لب نیز بر بسته از خشک و تر
هوش مصنوعی: ما به اندازهی گاو و خر کمارزش نیستیم و نه آنقدر ساکت و بیحرکت هستیم که از خشکی و تری چیزی نخوریم.
خوریم آنقدر مایه از گرم و سرد
که چندان دیگر توانیم خورد
هوش مصنوعی: باید آنقدر از خوشی و ناخوشی زندگی نوشید که دیگر نتوانیم بیشتر از این تحمل کنیم.
ز ما در جوانی نمیرد کسی
مگر پیر کاو عمر دارد بسی
هوش مصنوعی: در دوران جوانی هیچکسی از ما نمیمیرد، مگر اینکه کسی باشد که عمر زیادی را پشت سر گذاشته است.
چو میرد کسی دل نداریم تنگ
که درمان آن درد ناید به چنگ
هوش مصنوعی: وقتی کسی میمیرد، ما دل تنگ نمیشویم؛ چون دردی که به وجود میآید، قابل درمان نیست و نمیتوان آن را با کاری از بین برد.
پسِ کس نگوییم چیزی نهفت
که در پیش رویش نیاریم گفت
هوش مصنوعی: ما هیچ چیزی را پشت سر کسی نمیگوییم که در جلوی او نتوانیم دربارهاش صحبت کنیم.
تجسس نسازیم کاین کس چه کرد؟
فغان بر نیاوریم کآن را که خورد؟
هوش مصنوعی: از دیگران کنجکاوی نکنیم که چه کارهایی انجام دادهاند و به خاطر آن ناراحتی به دل راه ندهیم، زیرا ممکن است آنچه نصیب آنها شده، به ما مرتبط نباشد.
به هر سان که ما را رسد خوب و زشت
سر خود نتابیم از آن سرنوشت
هوش مصنوعی: هرچقدر که به ما خوب یا بد برسد، ما از سرنوشت خود فاصله نمیگیریم.
به هرچه آفریننده کردهست راست
نگوییم کاین چون و آن از کجاست
هوش مصنوعی: در هر چیزی که خداوند آفریده، نباید به صورت قطعی و بدون تحقیق نظر دهیم که این چیز چگونه خلق شده و از کجا آمده است.
کسی گیرد از خلق با ما قرار
که باشد چو ما پاک و پرهیزگار
هوش مصنوعی: کسی باید با ما توافق کند که مانند ما پاک و با تقوا باشد.
چو از سیرت ما دگرگون شود
ز پرگار ما زود بیرون شود
هوش مصنوعی: زمانی که رفتار ما تغییر کند، به سرعت از دایرهای که ترسیم کردهایم خارج میشویم.
سکندر چو دید آن چنان رسم و راه
فرو ماند سرگشته بر جایگاه
هوش مصنوعی: سکندر وقتی آن شیوه و مسیر را دید، در حالت حیرت و سردرگمی در جای خود ایستاد.
کز آن خوبتر قصه نشنیده بود
نه در نامهٔ خسروان دیده بود
هوش مصنوعی: او داستانی را تعریف میکند که هیچگاه خوبتر از آن را نشنیده و در نامههای پادشاهان هم ندیده است.
به دل گفت ازین رازهای شگفت
اگر زیرکی پند باید گرفت
هوش مصنوعی: به دل گفتم که اگر میخواهی درک بهتری از این رمز و رازهای عجیب داشته باشی، باید از خرد و دانش استفاده کنی و عبرت بگیری.
نخواهم دگر در جهان تاختن
به هر صیدگه دامی انداختن
هوش مصنوعی: نمیخواهم دیگر در دنیا به دنبال شکار زندگی بگردم و از هر تلهای که برایم در نظر گرفته شده استفاده کنم.
مرا بس شد از هرچه اندوختم
حسابی کزین مردم آموختم
هوش مصنوعی: من دیگر از هر آنچه که آموختهام، خسته شدم و فهمیدم که از این مردم چیزهای زیادی یاد گرفتم.
همانا که پیش جهان آزمای
جهان هست ازین نیکمردان بجای
هوش مصنوعی: در واقع، قبل از آنکه دنیا بر آزمایش بیفتد و آزمونهایش آغاز شود، نیکو مردان در این دنیا به جایگاه و اعتبار خاصی دست مییابند.
بدیشان گرفتهست عالم شکوه
که اوتاد عالم شدند این گروه
هوش مصنوعی: این گروه از بندگان خاص خداوند هستند که بر روی زمین شایستگی و مقام بالایی دارند و به همین دلیل، دنیا از وجود آنها شاداب و رونق گرفته است.
اگر سیرت اینست ما برچهایم؟
وگر مردم اینند پس ما کهایم؟!
هوش مصنوعی: اگر رفتار تو اینگونه است، ما هم در چه وضعیتی هستیم؟ و اگر مردم اینطورند، پس ما چه کسانی هستیم؟
فرستادن ما به دریا و دشت
بدان بود تا باید اینجا گذشت
هوش مصنوعی: ما را به دریا و دشت فرستادند تا یاد بگیریم که باید در اینجا زندگی کنیم و به روزگار بگذرانیم.
مگر سیر گردم ز خوی ددان
در آموزم آیین این بخردان
هوش مصنوعی: آیا نمیتوانم از رفتار ظالمان دور شوم و آداب و رسوم دانایان را فرا بگیرم؟
گر این قوم را پیش ازین دیدمی
به گرد جهان بر نگردیدمی
هوش مصنوعی: اگر قبلاً این مردم را میدیدم، هرگز به دور جهان برنمیگشتم.
به کنجی در از کوه بنشستمی
به ایزد پرستی میان بستمی
هوش مصنوعی: در گوشهای از کوه نشستم و به پرستش خدا پرداختم.
ازین رسم نگذشتی آیین من
جز این دین نبودی دگر دین من
هوش مصنوعی: تو از این سنت عبور نکردی، آداب من فقط همین است و هیچ دین دیگری برای من وجود ندارد.
چو دید آن چنان دین و دینپروری
نکرد از بنه یاد پیغمبری
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص دید که دین و پرورش دین به این شکل است، از یاد پیامبری و آموزههای او کنارهگیری کرد.
چو در حق خود دیدشان حقشناس
درود و درم دادشان بیقیاس
هوش مصنوعی: وقتی خداوند به بندگانش نگاه میکند و آنها را شایسته میبیند، به آنها نعمتهای فراوانی میدهد و خیر و برکت بیپایانی را نصیبشان میکند.
از آن مملکت شادمان بازگشت
روان کرد لشگر چو دریا به دشت
هوش مصنوعی: از آن سرزمین خوشحال به وطن برگشت و لشکر مانند دریا به دشت روان شد.
ز رنگین علَمهای دیبای روم
وشیپوش گشته همه مرز و بوم
هوش مصنوعی: از زیبایی پرچمهای رنگارنگ روم و لباسهای فاخر، تمام سرزمینها و مناطق در جاذبه و زیبایی غرق شدهاند.
به هر کوه و بیشه ز شاخ و ز شخ
پراکنده لشگر چو مور و ملخ
هوش مصنوعی: در هر کوه و جنگل، گروهی از افراد مانند مور و ملخ پراکنده شدهاند.
به هر جا که او تاختی بارگی
رهاندی بسی کس ز بیچارگی
هوش مصنوعی: هر کجا که او به راهی میرفت، افرادی را از مشکلات و رنجها نجات میداد.
حاشیه ها
1395/06/08 03:09
نوروز فولادی
نظامی یک آرمان گرای زمان خود بود که به دنبال انسانیت و عدل و مدینه فاضله بود. اسکندر الگوی او در این آرمانگرایی بود و شهر آرمانیش شهری است که اسکندر پس فتوحات فراوانش و ساختن سد برای جلوگیری از غارتگران به این شهر رسید و شهر آرمانیش را چنین توصیف می کند:
دین ایمنی چون زیئید از گزند؟/
که بر در ندارد کسی قفل و بند
همان باغبان نیست بر باغ کس/
رمه نیز چوپان ندارد ز پس
یکی از زیباترین و با مفهوم ترین شعر خود را از زبان اسکندر چنین گفته است:
اگر سیرت این است ما بر چهایم؟/ اگر مردم اینند پس ما کهایم؟
فرستادن ما به دریا و دشت/ بدان بود تا باید اینجا گذشت
مگر سیر گردم ز خوی ددان/ در آزمودم آیین این بخردان
گر این قوم را پیش از این دیدمی/ به گرد جهان برنگردیدمی