گنجور

بخش ۳۵ - گذار کردن اسکندر دیگر باره به هندوستان

مغنی مدار از غنا دست باز
که این کار بی ساز ناید به‌ساز
کسی را که این ساز یاری کند
طرب با دلش سازگاری کند
خوشا نزهت باغ در نوبهار
جوان گشته هم روز و هم روزگار
بنفشه طلایه کنان گرد باغ
همان نرگس آورده بر کف چراغ
ز خون مغز مرغان به جوش آمده
دل از جوش خون در خروش آمده
شکم کرده پر زیر شمشاد و سرو
خروس صراحی ز خون تذرو
به رقص آمده آهوان یکسره
ز دشت آمد آواز آهو بره
بساط گل افکنده برطرف جوی
به رامشگر‌ی بلبلان نغز گوی
نسیم گل و نالهٔ فاخته
چو یاران محرم به‌هم ساخته
چه خوش‌تر در این فصل ز آواز رود‌؟
وزآن آب گل کز گل آید فرود‌؟
سرایندهٔ ترک با چشم تنگ
فروهشته گیسو به گیسوی چنگ
بسی ساز ابریشم از ناز او
دریده بر ابریشم ساز او
سخن‌های برسخته بر بانگ ساز
تو گویی و او گوید از چنگ باز
ازو بوسه وز تو غزل‌های تر
یکی چون طبرزد یکی چون شکر
به بوسه غزل‌های تر می‌دهی
طبرزد ستانی شکر می‌دهی
دلم باز طوطی‌نهاد آمده‌ست
که هندوستانش به یاد آمده‌ست
چو کوه از ریاحین کفل گرد کرد
برآمیخت شنگرف با لاجورد
گیا‌خواره را گل ز گردن گذشت
نفیر گوزن آمد از کوه و دشت
گل‌ِ تر برون آمد از خار خشک
بنفشه برآمیخت عنبر به مشک
به عنبر خری نرگس خوابناک
چو کافورِ تر سر برون زد ز خاک
به فصلی چنان شاه ایران و روم
ز ویرانی آمد به آباد بوم
دگرباره بر مرز هندوستان
گذر کرد چون باد بر بوستان
وز آنجا به مشرق علم برفراخت
یکی ماه بر دشت و بر کوه تاخت
از آن راه ِ چون دوزخ تافته
کزو پشت ماهی تبش یافته
درآمد به آن شهر مینو سرشت
که ترکانش خوانند لنگر بهشت
بهاری درو دید چون نوبهار
پرستش‌گهی نام او قندهار
عروسان بت‌روی در وی بسی
پرستندهٔ بت شده هر کسی
در آن خانه از زر بتی ساخته
بر او خانه گنج پرداخته
سر و تاج آن پیکر دلربا‌ی
برآورده تا طاق گنبد سرای
دو گوهر به چشم اندرون دوخته
چو روشن دو شمع برافروخته
فروزنده در صحن آن تازه‌باغ
ز بس شب‌چراغی به شب چون چراغ
بفرمود شه تا برآرند گرد
ز تمثال آن پیکر سالخورد
زر و گوهرش برگشایند زود
که با بت زیان بود و با خلق سود
سخنگو یکی لعبت از کنج کاخ
سوی شاه شد کرده ابرو فراخ
به گیسو غبار از ره شاه رفت
بسی آفرین کرد بر شاه و گفت
که شاه جهان داور دادگر
که از خاور او‌راست تا باختر
به زر و به گوهر ندارد نیاز
که گیتی‌فروز است و گردن‌فراز
دگر کاین بت از گفتهٔ راستان
فریبنده دارد یکی داستان
اگر شاه فرمان دهد در سخن
فرو گویم آن داستان کهن
جهاندار فرمود که‌آن دل‌نواز
گشاید در درج یاقوت باز
دگر ره پری‌پیکر مشک‌خال
گشاد از لب چشمه آب زلال
دعا گفت و گفت این فروزنده کاخ
که زرین درخت‌ست و پیروزه شاخ
از آن پیش که‌آیین بت‌خانه داشت
یکی گنبد نیم ویرانه داشت
دو مرغ آمدند از بیابان نخست
گرفته دو گوهر به منقار چست
نشستند بر گنبد این سرای
ز فیروزی و فرخی چون همای
همه شهر مانده در ایشان شگفت
که چون شاید آن مرغکان را گرفت‌!
برین چون برآمد زمانی دراز
فکندند گوهر پریدند باز
بزرگان که این مملکت داشتند
بر آن گوهر اندیشه بگماشتند
طمع بر دل هر کسی کرد راه
که بر گوهر او را بود دستگاه
پدید آمد اندر میان داوری
خرد کردشان عاقبت یاوری
بر آن رفت میثاق آن انجمن
که از بهر بت‌خانهٔ خویشتن
بتی ساختند آن همه زر در او
بجای دو چشم آن دو گوهر در او
دُری کان ره‌آورد‌ِ مرغ هوا‌ست
گرش آسمان برنگیرد روا‌ست
ز خورشید گیرد همه دیده نور
ز ما کی کند دیده خورشید دور‌؟
چراغی که کوران بدان خرّمند
در او روشنان باد کمتر دمند
مکن بیوه‌ای چند را گرم داغ
شب بیوگان را مکن بی چراغ
بت خوش‌زبان چون سخن یاد کرد
بت بی زبان را شه آزاد کرد
نبشت از بر پیکر آن نگار
که با داغ اسکندر‌ست این شکار
چو دید آن پری‌رخ که دارای دهر
بر آن قهرمانان نیاورد قهر
یکی گنج پوشیده دادش نشان
کزو خیره شد چشم گوهر کشان
شه آن گنج آکنده را برگشاد
نگه داشت برخی و برخی بداد
دگر ره ز مینوی روحانیان
درآورد سر با بیابانیان
بسی راند بر شوره و سنگلاخ
گهی منزلش تنگ و گاهی فراخ
به هر بقعه‌ای که‌آدمی‌زاد دید
به ایشان سخن گفت و زیشان شنید
ز یزدان پرستی خبر دادشان
ز دین توتیای نظر دادشان
ز پرگار مشرق زمین بر زمین
دگر ره درآمد به پرگار چین
چو خاقان خبر یافت از کار او
برآراست نزلی سزاوار او
به درگاه شاه آمد آراسته
جهان پر شد از گنج و از خواسته
دگر ره زمین‌بوس شه تازه کرد
شهش حشمتی بیش از اندازه کرد
چو ز آمیزش این خُم لاجورد
کبودی درآمد به دیبای زرد
نشستند کشور خدایان به‌هم
سخن شد ز هر کشوری بیش و کم
پس آنگه شد روزگاری دراز
همه عهد‌ها تازه کردند باز
پذیرفت خاقان ازو دین او
درآموخت آیات و آیین او
دگر روز چون مهر بر مهر بست
قراخان‌ِ هندو شد آتش‌پرست
سکندر به خاقان اشارت نمود
کزین مرحله کوچ سازیم زود
مرا گفت اگر چند جایی‌ست گرم
به دریا نشستن هوا‌یی‌ست نرم
بدان تا چو آهنگ دریا کنم
در او نیک و بد را تماشا کنم
شگفتی که باشد به دریای ژرف
ببینم نمودار‌های شگرف
به شرطی که باشی تو همراه من
برافروزی از خود گذرگاه من
پذیرفت خاقان که دارم سپاس
گرایم سوی راه باره شناس
بدان ختم شد هر دو را گفتگوی
که قاصد کند راه را جستجوی
به نیک اختری روزی از بامداد
که شب روز را تاج بر سر نهاد
چنان رای زد تاجدار جهان
که پوید سوی راه با همراهان
تنی ده هزار از سپه برگزید
کزو هر یکی شاه شهری سزید
بنه نیز چندانکه خوار آمدش
به مقدار حاجت به کار آمدش
دگر مابقی را ز گنج و سپاه
یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه
همان خان خانان به خدمتگری
جریده به همراهی و رهبری
به اندازه او نیز برداشت برگ
سلاحی که باید ز شمشیر و ترگ
سپه نیز با او تنی ده هزار
خردمند و مردانه و مرد کار
عزیمت سوی مشرق انگیختند
همه ره زر مغربی ریختند
به عرض جنوبی نمودند میل
شکارافکنان هر سویی خیل خیل
چهل روز رفتند از این‌گونه راه
نبردند پهلو به آرامگاه
چو نزدیک آب کبود آمدند
به پایین دریا فرود آمدند
بر آن فرضه‌گاه انجمن ساختند
علم‌ها به انجم برافراختند
حکایت چنان رفت از آن آب ژرف
که دریا کناری‌ست اینجا شگرف
عروسان آبی چو خورشید و ماه
همه شب برآیند از آن فرضه گاه
بر این ساحل آرام سازی کنند
غنا‌ها سرایند و بازی کنند
کسی کاو به گوش آورد سازشان
شود بیهش از لطف آوازشان
درین بحر بیتی سرایند و بس
که در هیچ بحری نگفته‌ست کس
همه شب بدین‌سان درین کنج کوه
طرب می‌کنند آن گرامی گروه
چو بر نافهٔ صبح بو می‌برند
به آب سیه سر فرو می‌برند
جهاندار فرمود تا یک‌دو میل
کند لشگر از طرف دریا رحیل
چو شب نافه مشک را سرگشاد
ستاره در گنج گوهر گشاد
ملک خواند ملاح را یک تنه
روان گشت بی لشگر و بی بنه
بر آن فرضه‌گه خیمه‌ای زد ز دور
که گوهر ز دریا برآورد نور
در آن لعبتان دید کز موج آب
علم بر کشیدند چون آفتاب
پراکنده گیسو بر اندام خویش
زده مشک بر نقرهٔ خام خویش
سراییده هر یک دگرگون سرود
سرودی نو آیین‌تر از صد درود
چو آن لحن شیرین به گوش آمدش
جگر گرم شد خون به جوش آمدش
بر آن لحن و آواز لختی گریست
دیگر باره خندید کان گریه چیست
شگفتی بود لحن آن زیر و بم
که آن خنده و گریه آرد به‌هم
ملک را چو شد حال ایشان درست
دگر باره شد باز جای نخست
چو دیبای چین بر فلک زد طراز
شد از صوف روزی جهان بی نیاز
به استاد کشتی چنین گفت شاه
که کشتی در افکن بدین موج‌گاه
در این آب شوریده خواهم نشست
که رازی خدا را در این پرده هست
خطرناکی کار دانسته‌ام
شدن دور ازو کم توانسته‌ام
اگر پرسی از عقل آموزگار
به کاری دواند مرا روزگار
نگهبان کشتی پذیرنده گشت
درآورد کشتی به دریا ز دشت
شه کاردان گشت کشتی‌گرای
فروماند خاقان چین را به‌جای
نمودش که تا نایم اینجا فراز
نباید که گردی تو زین جای باز
ندانم درین راه کمبودگی
هلاکم دواند به آسودگی
گر آیم ترا خود شوم حق گزار
وگرنه تو دانی و ترتیب کار
چو گفت این سخن دیده چون رود کرد
کسی را که بگذاشت بدورد کرد
درافکند کشتی به دریای چین
که دیده‌ست دریای کشتی نشین‌؟!
از آن همرهان به کار آمده
ببرد آنچه بود اختیار آمده
ز چندان حکیمان عیسی نفس
بلیناس فرزانه را برد و بس
سوی ژرفی آمد ز دریا کنار
به دریای مطلق درافکند بار
جهان در جهان راند بر آب شور
جهان میدواندش زهی دست زور
چو یک چند کشتی روان شد در آب
پدید آمد ان میل دریا شتاب
که سوی محیط آب جنبش نمود
همان ز آمدن بازگشتش نبود
نواحی شناسان آب آزمای
هراسنده گشتند از آن ژرف جای
ز ره‌نامه چون بازجستند راز
سوی باز پس گشتن آمد نیاز
جزیره یکی گشت پیدا ز دور
درفشنده مانند یک پاره نور
گرفتند لختی در آنجا قرار
ز میل محیطی همه ترسگار
ز پیران کشتی یکی کاردان
چنین گفت با شاه بسیار دان
که این مرحله منزلی مشکل است
به ره‌نامه‌ها در پسین منزل است
دلیری مکن که‌آب این ژرف جای
بسوی محیط است جنبش‌نمای
اگر منزلی رخت از آنسو بریم
از آن سوی منزل دگر نگذریم
سکندر چو زین حالت آگاه گشت
کزان میل‌گه پیش نتوان گذشت
طلسمی بفرمود پرداختن
اشارت کنان دستش افراختن
کزین پیشتر خلق را راه نیست
از آنسوی دریا کس آگاه نیست
چو زینسان طلسمی مسین ریختند
ز رکن جزیره برانگیختند
که هر کشتی‌یی کارد آنجا شتاب
طلسمش نماید اشاره به آب
کز اینجای برنگذرد راه کس
ره آدمی تا بدینجاست بس
به تعلیم او کاردانان راز
دگر باره ز آن راه گشتند باز
چو خسرو طلسمی بدانگونه ساخت
در آن تعبیه راز یزدان شناخت
به فرزانه گفت این همه رنج‌برد
طفیل چنین شغل باید شمرد
بدان تا طلسمی مهیا کنند
مرابین که چون خضر دریا کنند
به فرمان کشتی‌کش‌ِ چاره‌ساز
جهان‌جوی از آن میلگه گشت باز
ز دریا چو ده روزه بگذاشتند
غلط بود منزل خبر داشتند
پدید آمد از دور کوهی بلند
ز گرداب در کنج آن کوه بند
در آن بند اگر کشتی‌یی تاختی
درو سال‌ها دایره ساختی
برون نامدی تا نگشتی خراب
نرستی کسی زنده ز آن بند آب
چو استاد کشتی بدان خط رسید
به پرگار کشتی خط اندر کشید
فرو برد لنگر به پایین کوه
برون رفت و با او برون شد گروه
به بالای آن بندگاه ایستاد
ز پیوند و فرزند می‌کرد یاد
جهاندار گفتش چه بد یافتی‌‌؟
که روی از جهان پاک برتافتی
خبر داد شه را شناسای کار
از آن بند دریای ناسازگار
که هر کشتی‌یی کاو بدینجا رسید
ازین بندگه رستگاری ندید
خردمند خواند ورا کام شیر
که چون کام شیر‌ست بر خون دلیر
نه بس بود ما را خطر‌های آب
قضای دگر کرد بر ما شتاب
به بیماری اندر تب آمد پدید
رخ ریش را آبله بردمید
اگر راه پیشین خطرناک بود
که از رفتن آینده را باک بود
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم
همان چاره باشد کزین تیغ کوه
به خشگی برون جان برند این گروه
به قیصور می‌گردد این راه باز
وز آنجا به چین هست راهی دراز
ز دریا به‌ست آن ره دور دست
که دوری و دیریش را چاره هست
مثل زد سکندر در آن کوهسار
که دیر و درست آی و انده مدار
ز فرزانه کاردان بازجست
که رایی در اندیشه داری درست؟
که آن رای پیروز یاری دهد
به کشتی ره رستگاری دهد‌‌؟!
پذیرفت فرزانه که ‌«‌اقبال شاه
کند رهنمونی مرا سوی راه
اگر سازد این‌جا شهنشه درنگ
طلسمی برآرم ازین روی سنگ
کنم گنبدی زو برانگیزمش
یکی طبل در گردن آویزمش
کسی کاو در آن گنبد آرد قرار
بر آن طبل زخمی زند استوار
به ژرفی رسد کشتی از بندگاه
به آیین پیشین درافتد به راه‌‌»
غریب آمد این شعبده شاه را
که فرزانه چون سازد این راه را
به فرزانه فرمود تا آنچه گفت
بجای آورد آشکار و نهفت
ز بایستنی‌های او هر چه خواست
همه آلت کار او کرد راست
به استاد کاری خداوند هوش
در آن بازی سخت شد سخت کوش
یکی گنبد افراخت از خاره سنگ
پذیرای او شد به افسون و رنگ
طلسمی مسین در وی انگیخته
به گردن درش طبلی آویخته
به شه گفت چون گنبد افراختم
طلسمی و طبلی چنین ساختم
در انداز کشتی بدان بند آب
بزن طبل تا چون نماید شتاب
شه آن کاردان را که کشتی رهاند
بفرمود تا کشتی آنجا رساند
چو کشتی در آن بندگاه اوفتاد
ز دیوانگی گشت چون دیو باد
شه آمد سوی گنبد سنگ بست
به طبل آزمایی دوالی به دست
بزد طبل و بانگی ز طبل رحیل
برآمد چو بانگ پر جبرئیل
برون جست کشتی ز گرداب تنگ
در آن جای گردش نماندش درنگ
شه از مهر آن کار سر دوخته
چو مهر بهاری شد افروخته
ز شادی به فرزانه چاره سنج
بسی تحفه‌ها داد از مال و گنج
دگرگونه در دفتر آرد دبیر
ز رهنامهٔ ره شناسان پیر
که آن کام شیر از حد بابل است
سخن چون دو قولی بود مشکل است
ز یک بحر چون نیست بیرون دو رود
همانا که مشکل نباشد سرود
ز دانا پژوهیدم این راز را
کز آن طبل پیدا کن آواز را
خبر داد دانای هیأت شناس
به اندازهٔ آن که بودش قیاس
که چون کشتی افتد در آن کنج کوه
یکی ماهی آید زبانی شکوه
زند دایره گرد کشتی در آب
پس او کند تیز کشتی شتاب
بدان تا چو کشتی بدرّد ز هم
بلا دیدگان را کشد در شکم
چو آن طبل رویین گرگینه چرم
به ماهی رساند یک آواز نرم
هراسان شود ماهی از بانگ تیز
سوی ژرف دریا نماید گریز
روان گردد آب از بر و یال او
کند میل کشتی به دنبال او
بدین فن رهد کشتی از تنگنای
نداند دگر راز را جز خدای
شه از بازی آن طلسم شگرف
گراینده شد سوی دریای ژرف
بران کوه دیگر نبودش درنگ
سوی فرضه‌گه شد ز بالای سنگ
چو هندوی شب زین رواق کبود
رسن بست بر فرضه هفت رود
برآن فرضه بی آنکه اندیشه کرد
رسن بازی هندوان پیشه کرد
در این غم که بر طبل کشتی گرای
که زخمی زند کاو نماند بجای
چنین کرد لطف خدا یاوری
که حاجت نبودش بدان داوری
کسی کاو کند داروی چشم ساز
به داروی چشمش نباشد نیاز
بسی تب زده قرص کافور کرد
نخورده شد آن تب چو کافور سرد
دوا کردن از بهر درد کسان
به سازنده باشد سلامت رسان
شتابنده ملاح چالاک چنگ
به کشتی در آمد چو پویان نهنگ
شکنجه گشاد از ره بادبان
ستون را قوی کرد کام و زبان
برافراخت افزار کشتی بساز
بدان ره که بود آمده گشت باز
روان کرد کشتی به آب سیاه
به کم مدت آمد سوی فرضه گاه
خلایق ز کشتی برون آمدند
ز شادی رها کن که چون آمدند
چو اسکندر آمد ز دریا به دشت
گذشته بسر بربسی برگذشت
برآسود بر خاک از آن ترس و باک
غم و درد برد از دل ترسناک
بسی بنده و بندی آزاد کرد
ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد
چو خاقان از آن حالت آگاه شد
خرامان و خندان سوی شاه شد
ز شکر و شکرانه باقی نماند
بسی گنج در پای خسرو فشاند
شه از دل نوازیش در بر گرفت
سخن‌های پیشینه از سر گرفت
از آن سیل‌گه وان خطر ساختن
طلسمی بدان گونه پرداختن
وزان راه گم کردن آن گروه
گرفتار گشتن بدان بند کوه
وزان بر سر کوه بگریختن
رهاننده طبلی برانگیختن
چو این قصه بشنید خاقان چین
بر اقبال شه تازه کرد آفرین
که با شاه شاهان فلک داد کرد
دل خان خانان بدو شاه کرد
جهان را درین آمدن راز بود
که شاه جهان چاره پرداز بود
ز هر نیک و هر بد که آید به دشت
مرادی در او روی پوشیده هست
خیالی که در پرده شد روی پوش
نبیند درو جز خداوند هوش
گر آنجا نپرداختی شهریار
ز دست که بر خاستی این شمار
جهان از تو دارد گشایندگی
ترا در جهان باد پایندگی
چو اسکندر آسوده شد هفته‌ای
نیاورد یاد از چنان رفته‌ای
جهان تاختن باز یاد آمدش
خطرناکی رفته باد آمدش
درای شتر خاست کوچگاه
سرآهنگ لشگر در آمد به راه
قلاووز برداشت آهنگ پیش
شد از پای محمل کشان راه ریش
ز رنگین علم‌های گوهر نگار
همه روی صحرا شده چون بهار
ز تیغ و سپر‌های آراسته
گل و سوسن از دشت برخاسته
برآمد به زین شاه گیتی نورد
ز گیتی به گردون برآورد گرد
بسوی بیابان روان کرد رخش
سپه را ز مال و خورش داد بخش
بیابان جوشنده بگرفت پیش
که جوشنده دید از هوا مغز خویش
چو ده روز راه بیابان نبشت
عمارت پدید آمد و آب و کشت
یکی شهر کافور گون رخ نمود
که گفتی نه از گل ز کافور بود
ز خاقان بپرسید کاین شهر کیست
به ره‌نامه در نام این شهر چیست
نشان داد داننده از کار شهر
که شهریست این از جهان تنگ بهر
بجز سیم و زر کان بود خانه خیز
دگر چیزها راست بازار تیز
کسی را بود پادشایی در او
که بینند فر خدایی دراو
غریبان گریزند ازین جایگاه
که وحشت کند روشنان را سیاه
چو خورشید سر برزند زین نطاق
برآید ز دریا طراقا طراق
چنان کز چنان نعره هولناک
بود بیم کاندر دل آید هلاک
به زیر زمین دخمه دارند بیست
که طفلان در آن دخمه دانند زیست
بزرگان در آن حال گیرند گوش
وگرنه نه دل پای دارد نه هوش
دل شاه شوریده شد زین شمار
ز فرزانه درخواست تدبیر کار
چنان داد فرزانه پاسخ به شاه
که فرمان دهد بامدادن به گاه
کز آن پیش که‌افغان برآرد خروس
برآید ز لشگرگه آواز کوس
تبیره زنان طبل بازی کنند
به بانگ دهل زخمه سازی کنند
بدان گونه تا روز گردد بلند
به طبل و دهل درنیارند بند
بدان تا ز دریا برآید خروش
نیوشنده را مغز ناید به جوش
به فرزانه شه گفت کاین بانگ سخت
کزو مغزها می‌شود لخت لخت
چه بانگ‌ست که‌افغان دهد باد را‌؟
سبب چیست این بانگ و فریاد را‌؟
به شه گفت فرزانه کز اوستاد
چنین یاد دارم که هر بامداد
چو بر روی آب اوفتد آفتاب
ز گرمی مقبب شود روی آب
پس آواز‌ها خیزد از موج بر
که افتند چون کوه بر یکدیگر
به تندی چو تندر شوند آن زمان
که تندی همانست و تندر همان
دگرگونه دانا برانداخت رای
که سیماب دارد درآن آب جای
چو خورشید جوشان کند آب را
به خود در کند جوش سیماب را
دگر باره چون از افق بگذرد
بیندازد آنرا که بالا برد
چو سیماب در پستی فتد ز اوج
برآید چنان بانگ هایل ز موج
جهان مرزبان کارفرمای دهر
در آورد لشگر به نزدیک شهر
فرود آمد آسایش آغاز کرد
وزان مرحله برگ ره ساز کرد
مقیمان بقعه چو آگه شدند
به کالا خریدن سوی شه شدند
متاعی که در خورد آن شهر بود
خریدند اگر نوش اگر زهر بود
ز هر نقد کان بود پیرایه‌شان
یکی بیست می‌کرد سرمایه‌شان
شه از خاصه خویشتن بی بها
به هر مشتری کرد چیزی رها
جداگانه از بهر سالارشان
بسی نقد بنهاد در بارشان
چو دانست سالار آن انجمن
ره و رسم آن شاه لشگر شکن
فرستاد نزلی به ترتیب خویش
خورش‌ها در آن نزل از اندازه بیش
هم از جنس ماهی هم از گوسفند
دگر خوردنی‌ها جز این نیز چند
خود آمد به خدمت بسی عذر خواست
که ناید ز ما نزل راه تو راست
بیابانیان را نباشد نوا
بجز گرمی‌یی کان بود در هوا
بر او کرد شه عرض آیین خویش
خبر دادش از دانش و دین خویش
ز شه دین پذیرفت و با دین سپاس
کزان گمرهی گشت یزدان شناس
ز درگاه خود شاه نیک اخترش
گسی کرد با خلعتی در خورش
چو سیفور شب قرمزی در نبَشت
درافتاد ناگاه ازین بام تشت
فروخفت شه با رقیبان راه
ز رنج ره آسود تا صبحگاه
چو ریحان صبح از جهان بردمید
سر آهنگ فریاد دریا شنید
مگر تشت دوشینه که‌افتاده بود
به وقت سحرگه صدا داده بود
شه از هول آن بانگ زَهره شکاف
بغرید چون کوس خود در مصاف
بفرمود تا لشگر آشوفتند
به یک‌باره نوبت فرو کوفتند
خروشیدن طبل و فریاد کوس
جرس باز کرد از گلوی خروس
به آواز طبلی که برداشتند
دگر بانگ را باد پنداشتند
بدین‌گونه تا سر برآورد چاشت
تبیره جهان را در آشوب داشت
همه شهر از آواز آن طبل تیز
برآشفته گشتند چون رستخیز
دویدند بر طبل کامد نفیر
چو بر طبل دجال برنا و پیر
شگفت آمد آواز آن سازشان
که می‌بود غالب بر آوازشان
چو نیمی شد از روز گیتی فروز
روان گشت از آنجا شه نیمروز
همه مرد و زن در زمین‌بوس شاه
به حاجت نمودن گرفتند راه
کز این طبل‌های شناعت نمای
چه باشد که طبلی بمانی بجای‌؟
مگر چون خروشان شود ساز او
شود بانگ دریا به آواز او
جهاندار در وقت آن دست‌بوس
ببخشیدشان چند خروار کوس
در آن شهر از آن روز رسم اوفتاد
که در جنبش آید دهل بامداد
شه آن رسم را نیز بر جای داشت
که هر صبحدم با دهل پای داشت
به ماهی کم و بیشتر زان زمین
درآمد به آبادی ملک چین
به لشگرگه خویش ره باز یافت
فلک را دگر باره دمساز یافت
بیاسود یک ماه از آن خستگی
همی‌کرد عیشی به آهستگی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مغنی مدار از غنا دست باز
که این کار بی ساز ناید به‌ساز
هوش مصنوعی: به دیگران اعتبار و ثروت خود را نشان ندهید، زیرا این کار بدون داشتن ابزار و شرایط مناسب نمی‌تواند مثمر ثمر باشد.
کسی را که این ساز یاری کند
طرب با دلش سازگاری کند
هوش مصنوعی: هر کسی که به این ساز گوش فرادهد، دلش با شادی و سرور هماهنگ می‌شود.
خوشا نزهت باغ در نوبهار
جوان گشته هم روز و هم روزگار
هوش مصنوعی: چه زیباست سرسبزی باغ در بهار، که هم روزها و هم گذر زمان جوان و تازه هستند.
بنفشه طلایه کنان گرد باغ
همان نرگس آورده بر کف چراغ
هوش مصنوعی: گل بنفشه به جلوه‌گری در اطراف باغ آمده و نرگس را در دست دارد که مانند چراغی می‌درخشد.
ز خون مغز مرغان به جوش آمده
دل از جوش خون در خروش آمده
هوش مصنوعی: دل‌ها به شدت تحت تاثیر خون و رنج پرندگان قرار گرفته‌اند و این احساسات عمیق باعث شده که آن‌ها در اوج خروش و تلاطم باشند.
شکم کرده پر زیر شمشاد و سرو
خروس صراحی ز خون تذرو
هوش مصنوعی: درختان شمشاد و سرو در کنار هم، شکم‌ها را پر کرده‌اند و خروس‌ها مانند صراحی، خون را پراکنده می‌کنند.
به رقص آمده آهوان یکسره
ز دشت آمد آواز آهو بره
هوش مصنوعی: آهوان به شوق و شادی در دشت می‌رقصند و صدای آهوها در فضا پس‌زمینه‌ای از سرزندگی را ایجاد کرده است.
بساط گل افکنده برطرف جوی
به رامشگر‌ی بلبلان نغز گوی
هوش مصنوعی: دربارهٔ منظره‌ای زیبا صحبت می‌شود که گل‌ها در کنار جوی آب گسترده شده‌اند و بلبلان با نغمه‌های دل‌انگیز خود به شادی می‌پردازند.
نسیم گل و نالهٔ فاخته
چو یاران محرم به‌هم ساخته
هوش مصنوعی: نسیم گل و صدای فاخته به‌گونه‌ای هم‌نشین شده‌اند که گویی دوستان صمیمی و نزدیک هستند.
چه خوش‌تر در این فصل ز آواز رود‌؟
وزآن آب گل کز گل آید فرود‌؟
هوش مصنوعی: چه شیرین‌تر باشد در این فصل از صدای رود؟ و از آبی که از میان گل‌ها به پایین می‌افتد؟
سرایندهٔ ترک با چشم تنگ
فروهشته گیسو به گیسوی چنگ
هوش مصنوعی: شاعر با نگاهی به یک زن ترک، که مویش را بر روی ساز چنگ افکنده است، توصیف می‌کند. این تصویر نشان‌دهندهٔ زیبایی و دلربایی آن زن است که بر جذابیت موسیقی افزوده می‌شود.
بسی ساز ابریشم از ناز او
دریده بر ابریشم ساز او
هوش مصنوعی: بسیار نازک و لطیف، به خاطر زیبایی او، پرده‌های ابریشمی چیده شده است.
سخن‌های برسخته بر بانگ ساز
تو گویی و او گوید از چنگ باز
هوش مصنوعی: سخن‌هایی که با احساس عمیق گفته شده‌اند، به آهنگ ساز تو شباهت دارد و انگار آن ساز با نغمه‌هایش برای تو صحبت می‌کند.
ازو بوسه وز تو غزل‌های تر
یکی چون طبرزد یکی چون شکر
هوش مصنوعی: از او بوسه و از تو شعرهای شیرین، یکی همچون طبرزد و دیگری مانند شکر.
به بوسه غزل‌های تر می‌دهی
طبرزد ستانی شکر می‌دهی
هوش مصنوعی: تو با بوسه‌هایت به شعرهای لطیف جان می‌بخشی و از طبرزد، که یک نوع نشانه‌ی زیبایی است، شکر و قدردانی می‌کنی.
دلم باز طوطی‌نهاد آمده‌ست
که هندوستانش به یاد آمده‌ست
هوش مصنوعی: دل من بار دیگر شوق و اشتیاقی پیدا کرده است، چون به یاد هندوستان و زیبایی‌هایش افتادم.
چو کوه از ریاحین کفل گرد کرد
برآمیخت شنگرف با لاجورد
هوش مصنوعی: مانند کوه، هنگامی که نسیم به آرامی بر او می‌وزد، رنگ‌های شگفت‌انگیز و زیبا با هم ترکیب می‌شوند و جلوه‌ای خاص می‌آفرینند.
گیا‌خواره را گل ز گردن گذشت
نفیر گوزن آمد از کوه و دشت
هوش مصنوعی: گل، زینت و زیبایی طبیعت است که گیاه‌خواران را تحت تأثیر قرار می‌دهد و صدای گوزنی که از کوه و دشت می‌آید، نشان‌دهندهٔ زندگی وحشی و حیات طبیعی در آن منطقه است.
گل‌ِ تر برون آمد از خار خشک
بنفشه برآمیخت عنبر به مشک
هوش مصنوعی: گلی تازه و زیبا از میان خارهای خشک بیرون آمده و بوی خوشی که شبیه به عطر عنبر و مشک است را با خود دارد.
به عنبر خری نرگس خوابناک
چو کافورِ تر سر برون زد ز خاک
هوش مصنوعی: در دنیایی پر از زیبایی و عطر، گلی که خواب‌آلوده است، شبیه به عطر خوشی است که از عنبر و کافور به مشام می‌رسد و ناگهان از دلِ خاک به بیرون می‌آید.
به فصلی چنان شاه ایران و روم
ز ویرانی آمد به آباد بوم
هوش مصنوعی: به فصلی رسید که شاه ایران و روم از ویرانی‌ها به سمت آبادانی و شکوفایی سرزمین‌ها آمده است.
دگرباره بر مرز هندوستان
گذر کرد چون باد بر بوستان
هوش مصنوعی: دوباره بر مرز هندوستان عبور کرد مانند بادی که در بوستان می‌وزد.
وز آنجا به مشرق علم برفراخت
یکی ماه بر دشت و بر کوه تاخت
هوش مصنوعی: از آنجا علم در شرق برافراشته شد و ماهی بر دشت و کوه ظاهر گشت.
از آن راه ِ چون دوزخ تافته
کزو پشت ماهی تبش یافته
هوش مصنوعی: از آن راهی که به جهنم می‌ماند، جایی که از آن، ظاهراً پشت ماهی داغی به وجود آمده است.
درآمد به آن شهر مینو سرشت
که ترکانش خوانند لنگر بهشت
هوش مصنوعی: به شهری وارد شدم که زیبایی و لطافت خاصی دارد و مردمش را به خاطر زیبایی و خوش‌گلی‌شان به «لنگر بهشت» می‌شناسند.
بهاری درو دید چون نوبهار
پرستش‌گهی نام او قندهار
هوش مصنوعی: بهار را در آنجا دید که مثل بهار دیگر، جایی برای پرستش و عبادت اوست و نام او قندهار است.
عروسان بت‌روی در وی بسی
پرستندهٔ بت شده هر کسی
هوش مصنوعی: عروس‌های زیبا در او هستند و هر کسی که به او می‌نگرد، تحت تأثیر زیبایی‌اش قرار می‌گیرد و به نوعی به او طعنه می‌زند و همچون پرستش‌کنندگان بت عمل می‌کند.
در آن خانه از زر بتی ساخته
بر او خانه گنج پرداخته
هوش مصنوعی: در آن خانه، مجسمه‌ای از طلا ساخته شده است و در آن خانه، گنج و ثروت بسیاری انبار شده است.
سر و تاج آن پیکر دلربا‌ی
برآورده تا طاق گنبد سرای
هوش مصنوعی: سر و تاج آن جسد زیبا به اندازه‌ای بلند و برجسته است که تا سقف گنبد خانه بالا رفته است.
دو گوهر به چشم اندرون دوخته
چو روشن دو شمع برافروخته
هوش مصنوعی: دو گوهر در چشم او مانند دو شمع روشن و درخشان است که به زیبایی می‌درخشند.
فروزنده در صحن آن تازه‌باغ
ز بس شب‌چراغی به شب چون چراغ
هوش مصنوعی: در وسط آن باغ باصفا، به خاطر وجود شب‌چراغ‌ها، تاریکی شب روشن و زیبا شده است.
بفرمود شه تا برآرند گرد
ز تمثال آن پیکر سالخورد
هوش مصنوعی: سلطان دستور داد تا گرد و غبار را از روی تصویر آن فرد سالخورده برطرف کنند.
زر و گوهرش برگشایند زود
که با بت زیان بود و با خلق سود
هوش مصنوعی: زودتر از اینکه زمان از دست برود، ثروت و جواهرات خود را آشکار کن، چون اینکه تنها برقراری رابطه با معشوقه‌ات ضرر دارد و ارتباط با انسان‌ها می‌تواند مفید باشد.
سخنگو یکی لعبت از کنج کاخ
سوی شاه شد کرده ابرو فراخ
هوش مصنوعی: یک سخنگو، زنی زیبا از گوشه کاخ به سوی شاه رفت و ابروهایش را به طور فراخ و خوش‌فرم آرایش کرده بود.
به گیسو غبار از ره شاه رفت
بسی آفرین کرد بر شاه و گفت
هوش مصنوعی: بسیاری از غبار و آلودگی‌هایی که بر سر و گیسوان این شاه نشسته‌اند، به او احسنت گفته و او را ستایش کردند.
که شاه جهان داور دادگر
که از خاور او‌راست تا باختر
هوش مصنوعی: آن پادشاه بزرگ و عادل که سلطنتش از شرق تا غرب گسترش دارد.
به زر و به گوهر ندارد نیاز
که گیتی‌فروز است و گردن‌فراز
هوش مصنوعی: او به طلا و جواهر نیازی ندارد، چون خود به اندازه‌ای درخشان و عظیم است که در دنیا بر تاریکی‌ها پیروز است و برتری دارد.
دگر کاین بت از گفتهٔ راستان
فریبنده دارد یکی داستان
هوش مصنوعی: این بت زیبا که به نظر می‌رسد، در واقع از سخنان راستگویان فریبی در خود دارد که می‌تواند داستانی جالب را روایت کند.
اگر شاه فرمان دهد در سخن
فرو گویم آن داستان کهن
هوش مصنوعی: اگر پادشاه دستور بدهد، من در سخن بریدگی ایجاد می‌کنم و داستان قدیمی را بیان نمی‌کنم.
جهاندار فرمود که‌آن دل‌نواز
گشاید در درج یاقوت باز
هوش مصنوعی: پادشاه فرمود که آن دل‌نواز، در جستجوی یاقوت ارزشمند بر می‌آید.
دگر ره پری‌پیکر مشک‌خال
گشاد از لب چشمه آب زلال
هوش مصنوعی: یکی دیگر از طریق، دختر زیبای با موهای مشکی را می‌بینم که از لب چشمه آب زلالی می‌نوشد.
دعا گفت و گفت این فروزنده کاخ
که زرین درخت‌ست و پیروزه شاخ
هوش مصنوعی: دعا کرده و گفته است که این درختی که می‌درخشد مانند طلا و شاخه‌اش مانند سنگ‌های قیمتی است.
از آن پیش که‌آیین بت‌خانه داشت
یکی گنبد نیم ویرانه داشت
هوش مصنوعی: پیش از آنکه بت‌خانه‌ای برپا شود، تنها یک گنبد خراب و نیمه ویران وجود داشت.
دو مرغ آمدند از بیابان نخست
گرفته دو گوهر به منقار چست
هوش مصنوعی: دو پرنده از بیابان به سوی من آمدند و در نوک خود دو جواهر ارزشمند را گرفتند.
نشستند بر گنبد این سرای
ز فیروزی و فرخی چون همای
هوش مصنوعی: بر قله این کاخ، آسمانی درخشان و خوشبختی بر افراشته‌اند، مانند پرنده‌ای که بر فراز نشسته است.
همه شهر مانده در ایشان شگفت
که چون شاید آن مرغکان را گرفت‌!
هوش مصنوعی: تمام مردم شهر در حیرت مانده‌اند که چطور ممکن است آن پرندگان کوچک را گرفتار کنند!
برین چون برآمد زمانی دراز
فکندند گوهر پریدند باز
هوش مصنوعی: زمانی طولانی گذشت و سرانجام، گوهرهایی که به خیال می‌رسید، دوباره به زمین افتادند.
بزرگان که این مملکت داشتند
بر آن گوهر اندیشه بگماشتند
هوش مصنوعی: بزرگان که حاکمیت این سرزمین را داشتند، بر روی افکار و اندیشه‌های ارزشمند سرمایه‌گذاری کردند.
طمع بر دل هر کسی کرد راه
که بر گوهر او را بود دستگاه
هوش مصنوعی: هر کس که به دل خودش طمع کند، به دنیای درونی و ارزش‌های او دسترسی پیدا می‌کند، زیرا درون او گنجینه‌ای وجود دارد که می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد.
پدید آمد اندر میان داوری
خرد کردشان عاقبت یاوری
هوش مصنوعی: در میان داوری، حکمت و خرد به وجود آمد و در نهایت، به کمک و حمایت آن، سرنوشتشان رقم خورد.
بر آن رفت میثاق آن انجمن
که از بهر بت‌خانهٔ خویشتن
هوش مصنوعی: برای آنکه پیمان آن جمع بسته شده بود که به خاطر معبد خودشان، به دنبال بت‌خانه‌ای بروند.
بتی ساختند آن همه زر در او
بجای دو چشم آن دو گوهر در او
هوش مصنوعی: آن‌ها تندیسی را ساخته‌اند که از طلا ساخته شده و به جای دو چشمش، دو گوهر در آن قرار داده‌اند.
دُری کان ره‌آورد‌ِ مرغ هوا‌ست
گرش آسمان برنگیرد روا‌ست
هوش مصنوعی: اگر گنجی وجود داشته باشد که حاصل تلاش و جستجوی پرنده آسمان است، حتی اگر آسمان آن را نپذیرد، باز هم گرفتن آن اشکالی ندارد.
ز خورشید گیرد همه دیده نور
ز ما کی کند دیده خورشید دور‌؟
هوش مصنوعی: نور خورشید همه چشم‌ها را روشن می‌کند، اما چگونه ممکن است که چشم کسی از نور خورشید دور بماند؟
چراغی که کوران بدان خرّمند
در او روشنان باد کمتر دمند
هوش مصنوعی: چراغی که آسیب‌دیدگان از آن لذت می‌برند، افرادی که در شرایط خوب هستند کمتر به آن اهمیت می‌دهند.
مکن بیوه‌ای چند را گرم داغ
شب بیوگان را مکن بی چراغ
هوش مصنوعی: موجودات بی‌سرپرست را در شب تاریک بی‌چراغ رها نکن و به آنها توجه کن.
بت خوش‌زبان چون سخن یاد کرد
بت بی زبان را شه آزاد کرد
هوش مصنوعی: بتِ خوش‌زبان وقتی از معشوق صحبت کرد، بتِ بی‌زبان را نیز آزاد کرد.
نبشت از بر پیکر آن نگار
که با داغ اسکندر‌ست این شکار
هوش مصنوعی: بیا بر دل آن معشوق بنویس که نشان درد و رنجی مشابه جریانات اسکندر را بر تن دارد.
چو دید آن پری‌رخ که دارای دهر
بر آن قهرمانان نیاورد قهر
هوش مصنوعی: وقتی آن زیباروی را دید که در برابر قهرمانان زمان، هیچ قدرتی نتوانسته است او را شکست دهد.
یکی گنج پوشیده دادش نشان
کزو خیره شد چشم گوهر کشان
هوش مصنوعی: کسی نشانی از یک گنج پنهان به او داد، که باعث حیرت و شگفتی جویندگان جواهر شد.
شه آن گنج آکنده را برگشاد
نگه داشت برخی و برخی بداد
هوش مصنوعی: شاه گنجینه‌ای پر از نعمت و ثروت را افشا کرد؛ برخی از آن را برای خود نگه داشتند و برخی دیگر آن را بخشیدند.
دگر ره ز مینوی روحانیان
درآورد سر با بیابانیان
هوش مصنوعی: او راهی دیگر از دنیای روحانیان پیدا کرد و با بیابانیان ارتباط برقرار کرد.
بسی راند بر شوره و سنگلاخ
گهی منزلش تنگ و گاهی فراخ
هوش مصنوعی: بسیار در مسیرهای دشوار و سنگی سفر کرده است. گاهی اماکن برای او تنگ و محدود بوده و گاهی هم وسعت و آزادی بیشتر داشته است.
به هر بقعه‌ای که‌آدمی‌زاد دید
به ایشان سخن گفت و زیشان شنید
هوش مصنوعی: هر جا که انسان‌ها را دید، با آنها صحبت کرد و از آنها چیزهایی شنید.
ز یزدان پرستی خبر دادشان
ز دین توتیای نظر دادشان
هوش مصنوعی: از پرستش خداوند به آن‌ها خبر داده شد و از دین به آن‌ها بصیرتی عطا شد.
ز پرگار مشرق زمین بر زمین
دگر ره درآمد به پرگار چین
هوش مصنوعی: از مرکز مشرق زمین، راهی به سمت زمین دیگر باز شد، مانند خطی که از مرکز دایره به سمت چین می‌رود.
چو خاقان خبر یافت از کار او
برآراست نزلی سزاوار او
هوش مصنوعی: وقتی خاقان از فعالیت‌های او مطلع شد، جایگاهی شایسته و مناسب برای او ترتیب داد.
به درگاه شاه آمد آراسته
جهان پر شد از گنج و از خواسته
هوش مصنوعی: با ورود به دربار شاه، دنیا آراسته و زیبا شد و آنجا پر از ثروت و آرزوها گردید.
دگر ره زمین‌بوس شه تازه کرد
شهش حشمتی بیش از اندازه کرد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که دیگر بار، زمین به خاطر پادشاه جدیدی که بر سرکار آمده، خضوع و احترام می‌کند و این پادشاه به طرز بی‌نظیری بزرگی و عظمت نشان می‌دهد.
چو ز آمیزش این خُم لاجورد
کبودی درآمد به دیبای زرد
هوش مصنوعی: از ترکیب این شراب آبی رنگ، رنگ زردی همچون دیبای زیبا پدید آمده است.
نشستند کشور خدایان به‌هم
سخن شد ز هر کشوری بیش و کم
هوش مصنوعی: خدایان در کنار هم نشسته بودند و درباره‌ی هر کشوری صحبت کردند، به طوری که هر کشور موضوعی برای گفتن داشت.
پس آنگه شد روزگاری دراز
همه عهد‌ها تازه کردند باز
هوش مصنوعی: پس از مدتی طولانی، دوباره همهٔ وعده‌ها و پیمان‌ها را تازه و تازه کردند.
پذیرفت خاقان ازو دین او
درآموخت آیات و آیین او
هوش مصنوعی: خاقان از او دینش را قبول کرد و آیات و قوانین او را آموخت.
دگر روز چون مهر بر مهر بست
قراخان‌ِ هندو شد آتش‌پرست
هوش مصنوعی: در روز دیگری، وقتی خورشید بر خورشید تابید، قزاق‌های هندو به پرستش آتش مشغول شدند.
سکندر به خاقان اشارت نمود
کزین مرحله کوچ سازیم زود
هوش مصنوعی: سکندر به خاقان اشاره کرد که بهتر است هرچه زودتر از این مرحله حرکت کنیم و راهی دیگر شویم.
مرا گفت اگر چند جایی‌ست گرم
به دریا نشستن هوا‌یی‌ست نرم
هوش مصنوعی: او به من گفت که هر چند در مکان‌های گرم و راحتی هستم، ولی نشستن کنار دریا هوای دلپذیرتری دارد.
بدان تا چو آهنگ دریا کنم
در او نیک و بد را تماشا کنم
هوش مصنوعی: بدان که وقتی به دریا بروم، می‌خواهم ببینم خوب و بد را.
شگفتی که باشد به دریای ژرف
ببینم نمودار‌های شگرف
هوش مصنوعی: عجب اینکه در عمق دریا، نشانه‌های شگفت‌انگیزی را ببینم.
به شرطی که باشی تو همراه من
برافروزی از خود گذرگاه من
هوش مصنوعی: اگر تو در کنار من باشی، می‌درخشم و از خودم فداکاری می‌کنم.
پذیرفت خاقان که دارم سپاس
گرایم سوی راه باره شناس
هوش مصنوعی: پادشاه قبول کرد که من سپاسگزارم و تعهدم را به سمت مسیر شناسایی کرده‌ام.
بدان ختم شد هر دو را گفتگوی
که قاصد کند راه را جستجوی
هوش مصنوعی: بدانید که صحبت‌های آنها به پایان رسید، زیرا پیام‌آور در حال جستجوی راه است.
به نیک اختری روزی از بامداد
که شب روز را تاج بر سر نهاد
هوش مصنوعی: در روزی خوش از صبح زود، وقتی که شب تمام شد و روز نمایان گشت، شب به گونه‌ای مانند تاجی بر سر روز نشسته بود.
چنان رای زد تاجدار جهان
که پوید سوی راه با همراهان
هوش مصنوعی: پادشاه جهان به گونه‌ای سخن گفت که رهسپار راهی شد با همراهانش.
تنی ده هزار از سپه برگزید
کزو هر یکی شاه شهری سزید
هوش مصنوعی: از میان هزاران تن از جنگجویان، فردی را انتخاب کرد که هر یک از آنها شایسته پادشاهی یک شهر بودند.
بنه نیز چندانکه خوار آمدش
به مقدار حاجت به کار آمدش
هوش مصنوعی: درخت بنه، هر چند که از نظر ارزش و اهمیت کمتر به نظر برسد، اما به اندازه نیاز می‌تواند مفید واقع شود.
دگر مابقی را ز گنج و سپاه
یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه
هوش مصنوعی: سپس بقیه مال و نیرو را آزاد کرد و از آن اردوگاه گذشت.
همان خان خانان به خدمتگری
جریده به همراهی و رهبری
هوش مصنوعی: خان بزرگ و رهبری که در خدمت دیگران است و با آنها همراهی می‌کند.
به اندازه او نیز برداشت برگ
سلاحی که باید ز شمشیر و ترگ
هوش مصنوعی: به اندازه او، باید از شمشیر و تیر، سلاحی برداشت که لازم است.
سپه نیز با او تنی ده هزار
خردمند و مردانه و مرد کار
هوش مصنوعی: نیز سپاه او با ده هزار نفر افرادی دانا و شجاع و کارآزموده است.
عزیمت سوی مشرق انگیختند
همه ره زر مغربی ریختند
هوش مصنوعی: آغاز سفر به سمت مشرق، همه را به حرکت درآورد و در همین حال، مسیر طلای مغرب به هدر رفت.
به عرض جنوبی نمودند میل
شکارافکنان هر سویی خیل خیل
هوش مصنوعی: شکارچیان در سمت جنوبی به شکار پرداختند و گروه گروه به سمت‌های مختلف حرکت کردند.
چهل روز رفتند از این‌گونه راه
نبردند پهلو به آرامگاه
هوش مصنوعی: چهل روز از این مسیر گذشتند و نتوانستند به آرامگاه نزدیک شوند.
چو نزدیک آب کبود آمدند
به پایین دریا فرود آمدند
هوش مصنوعی: وقتی به آب نزدیک شدند، رنگشان به آبی تیره درآمد و به سمت پایین دریا رفتند.
بر آن فرضه‌گاه انجمن ساختند
علم‌ها به انجم برافراختند
هوش مصنوعی: در آن مکان گردهمایی، علم‌ها را بالا بردند و به آسمان‌ها هدایت کردند.
حکایت چنان رفت از آن آب ژرف
که دریا کناری‌ست اینجا شگرف
هوش مصنوعی: داستان از آن عمق آب به گونه‌ای پیش رفت که در اینجا دریا وجود دارد و اینجا نیز چیز شگفت‌انگیزی است.
عروسان آبی چو خورشید و ماه
همه شب برآیند از آن فرضه گاه
هوش مصنوعی: عروسان آبی مانند خورشید و ماه، در تمام شب از آن مکان به‌خصوص بیرون می‌آیند.
بر این ساحل آرام سازی کنند
غنا‌ها سرایند و بازی کنند
هوش مصنوعی: در این ساحل می‌نشینند و آهنگ‌ها را می‌خوانند و خوشگذرانی می‌کنند.
کسی کاو به گوش آورد سازشان
شود بیهش از لطف آوازشان
هوش مصنوعی: کسی که صدای سازشان را بشنود، به قدری تحت تأثیر زیبایی آوازشان قرار می‌گیرد که متوجه خودش نمی‌شود.
درین بحر بیتی سرایند و بس
که در هیچ بحری نگفته‌ست کس
هوش مصنوعی: در این دریا فقط یک بیت سروده شده است و هیچ کس در هیچ دریای دیگری چنین چیزی نگفته است.
همه شب بدین‌سان درین کنج کوه
طرب می‌کنند آن گرامی گروه
هوش مصنوعی: هر شب در این گوشه کوه، آن گروه عزیز به شادی و جشن می‌پردازند.
چو بر نافهٔ صبح بو می‌برند
به آب سیه سر فرو می‌برند
هوش مصنوعی: هنگام صبح که عطر خوش گل‌ها را استشمام می‌کنند، سر را در آب تیره فرو می‌برند.
جهاندار فرمود تا یک‌دو میل
کند لشگر از طرف دریا رحیل
هوش مصنوعی: فرمانده دنیا دستور داد که چند قدم جلوتر بروند تا لشکر از سمت دریا حرکت کند.
چو شب نافه مشک را سرگشاد
ستاره در گنج گوهر گشاد
هوش مصنوعی: وقتی شب می‌رسد، مشک را باز می‌کند و ستاره‌ها مانند جواهر در گنج می‌درخشند.
ملک خواند ملاح را یک تنه
روان گشت بی لشگر و بی بنه
هوش مصنوعی: پادشاه، ملاح را به تنهایی فراخواند و او بدون ارتش و سپاه، به سفر خود ادامه داد.
بر آن فرضه‌گه خیمه‌ای زد ز دور
که گوهر ز دریا برآورد نور
هوش مصنوعی: در آن زمان که خیمه‌ای برپا شد، نوری مانند گوهر از دریا درآمد.
در آن لعبتان دید کز موج آب
علم بر کشیدند چون آفتاب
هوش مصنوعی: در آن بازی‌ها دید که از موج آب، دانش و آگاهی مانند آفتاب از افق سر بر آوردند.
پراکنده گیسو بر اندام خویش
زده مشک بر نقرهٔ خام خویش
هوش مصنوعی: موهایش را به زیبایی روی بدنش ریخته و مانند مشک بر روی نقره‌ای خالص جلوه‌گر شده است.
سراییده هر یک دگرگون سرود
سرودی نو آیین‌تر از صد درود
هوش مصنوعی: هر کس آهنگ تازه‌ای می‌سازد که نسبت به قبل تغییر کرده و نوتر است، و این نشان‌دهنده‌ی تحولی در هنر و ادبیات است.
چو آن لحن شیرین به گوش آمدش
جگر گرم شد خون به جوش آمدش
هوش مصنوعی: زمانی که آن لحن دل‌نشین به گوشش رسید، دلش آرام گرفت و احساس شوق و هیجان در وجودش به جوش آمد.
بر آن لحن و آواز لختی گریست
دیگر باره خندید کان گریه چیست
هوش مصنوعی: آن صدای زیبا مدتی به خاطر اندوهی اشک ریخت اما بعد دوباره خندید، این گریه چه معنایی دارد؟
شگفتی بود لحن آن زیر و بم
که آن خنده و گریه آرد به‌هم
هوش مصنوعی: لحن آن صدا به قدری جالب و متفاوت بود که می‌توانست خنده و گریه را در هم بیامیزد.
ملک را چو شد حال ایشان درست
دگر باره شد باز جای نخست
هوش مصنوعی: زمانی که وضعیت آن‌ها خوب شد، دوباره به موقعیت ابتدایی خود بازگشتند.
چو دیبای چین بر فلک زد طراز
شد از صوف روزی جهان بی نیاز
هوش مصنوعی: وقتی که پارچه‌ای زیبا و با کیفیت از چین بر آسمان گسترانده شد، روزگار به شکلی شکوفا و بی‌نیاز از هر چیز دیگر در آمد.
به استاد کشتی چنین گفت شاه
که کشتی در افکن بدین موج‌گاه
هوش مصنوعی: شاه به استاد کشتی گفت: "در این دریا، کشتی را به آب بینداز و حرکت کن."
در این آب شوریده خواهم نشست
که رازی خدا را در این پرده هست
هوش مصنوعی: من در این آب طوفانی و بیقرار می‌نشینم، چرا که رازی از خدا در این پرده نهفته است.
خطرناکی کار دانسته‌ام
شدن دور ازو کم توانسته‌ام
هوش مصنوعی: من خطرات دوری از او را درک کرده‌ام، اما نمی‌توانم این فاصله را تحمل کنم.
اگر پرسی از عقل آموزگار
به کاری دواند مرا روزگار
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسی که عقل و درایت در کجا قرار دارد، باید بگویم که دوران زندگی‌ام مرا به سمت کار و فعالیت می‌کشاند.
نگهبان کشتی پذیرنده گشت
درآورد کشتی به دریا ز دشت
هوش مصنوعی: ناخدای کشتی وارد شد و کشتی را از دشت به دریا برد.
شه کاردان گشت کشتی‌گرای
فروماند خاقان چین را به‌جای
هوش مصنوعی: پادشاه باهوش در برابر قایق‌ران چینی که در کارش مانده بود، به او کمک کرد.
نمودش که تا نایم اینجا فراز
نباید که گردی تو زین جای باز
هوش مصنوعی: اگر در این مکان حضور ندارم، نباید تو از اینجا حرکت کنی و دور شوی.
ندانم درین راه کمبودگی
هلاکم دواند به آسودگی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم در این مسیر، ناتوانی و کمبودهایم مرا به چه اندازه به نابودی می‌کشاند، در حالی که در آرامش همچنان به راه خود ادامه می‌دهم.
گر آیم ترا خود شوم حق گزار
وگرنه تو دانی و ترتیب کار
هوش مصنوعی: اگر به سراغ تو بیایم، از خودم می‌گذرم و به حق تو احترام می‌گذارم و اگر نه، خودت می‌دانی که چه بر سر کارها می‌آید.
چو گفت این سخن دیده چون رود کرد
کسی را که بگذاشت بدورد کرد
هوش مصنوعی: وقتی این جمله زده شد، چشمان شخص مانند رودخانه جاری شد و کسی را که از آنجا رفت، به یاد آورد.
درافکند کشتی به دریای چین
که دیده‌ست دریای کشتی نشین‌؟!
هوش مصنوعی: کشتی را در دریای چین رها کن، چون آیا کسی دیده که دریا کشتی نشین دارد؟
از آن همرهان به کار آمده
ببرد آنچه بود اختیار آمده
هوش مصنوعی: از همراهان تو در کار، کسی برمی‌خیزد که آنچه در اختیار داشته‌ای را می‌برد و می‌برد.
ز چندان حکیمان عیسی نفس
بلیناس فرزانه را برد و بس
هوش مصنوعی: به خاطر وجود حکیمان بسیار، عیسی که نفس بلیناس را در دست داشت، او را از دستان خود گرفت و تنها فرزانه‌ای باقی ماند.
سوی ژرفی آمد ز دریا کنار
به دریای مطلق درافکند بار
هوش مصنوعی: از کناره دریا به عمق آن رفت و بار خود را در دریای بی‌پایان انداخت.
جهان در جهان راند بر آب شور
جهان میدواندش زهی دست زور
هوش مصنوعی: دنیا در میان آب شور در حال حرکت است و به واسطه نیرویی قوی این کار را انجام می‌دهد.
چو یک چند کشتی روان شد در آب
پدید آمد ان میل دریا شتاب
هوش مصنوعی: وقتی که مدت کوتاهی بگذرد و کشتی در آب حرکت کند، میل و رغبت به دریا در او احساس می‌شود و سرعتش بیشتر می‌گردد.
که سوی محیط آب جنبش نمود
همان ز آمدن بازگشتش نبود
هوش مصنوعی: آب به سمت محیط خود حرکت کرد، اما به دلیل آمدن و رفتن، دیگر نمی‌توان گفت که به کجا بازگشت.
نواحی شناسان آب آزمای
هراسنده گشتند از آن ژرف جای
هوش مصنوعی: آشکار شد که مناطق اطراف آب آزمایی، از عمق و تاریکی آن مکان می‌ترسند.
ز ره‌نامه چون بازجستند راز
سوی باز پس گشتن آمد نیاز
هوش مصنوعی: وقتی از نوشته‌ها و راهنماها سوال کردند، فهمیدند که برای بازگشتن به جایی، نیاز خاصی وجود دارد.
جزیره یکی گشت پیدا ز دور
درفشنده مانند یک پاره نور
هوش مصنوعی: جزیره‌ای از دور دیده می‌شود که به خاطر درفش زیبایش مانند یک تکه نور می‌درخشد.
گرفتند لختی در آنجا قرار
ز میل محیطی همه ترسگار
هوش مصنوعی: در آن مکان برای مدتی آرام گرفتند، به خاطر خواسته‌ای که از اطراف آنجا به سراغشان آمده بود و باعث ترس و نگرانی‌شان شده بود.
ز پیران کشتی یکی کاردان
چنین گفت با شاه بسیار دان
هوش مصنوعی: یکی از پیران که در کارها خبره بود، با شاه بسیار دانا سخن گفت.
که این مرحله منزلی مشکل است
به ره‌نامه‌ها در پسین منزل است
هوش مصنوعی: این مرحله، مرحله‌ای سخت و دشوار است و راه‌حل‌ها و نشانه‌هایی برای عبور از آن در مراحل بعدی موجود است.
دلیری مکن که‌آب این ژرف جای
بسوی محیط است جنبش‌نمای
هوش مصنوعی: احتیاط کن و دلیرانه عمل نکن، چون آب این عمق به سمت محیط در حال حرکت و جنبش است.
اگر منزلی رخت از آنسو بریم
از آن سوی منزل دگر نگذریم
هوش مصنوعی: اگر از خانه‌ای برویم، نباید به سمت خانه‌ی دیگری برویم.
سکندر چو زین حالت آگاه گشت
کزان میل‌گه پیش نتوان گذشت
هوش مصنوعی: وقتی سکندر از این وضعیت آگاه شد، متوجه شد که دیگر نمی‌تواند به آنجایی که می‌خواست برود.
طلسمی بفرمود پرداختن
اشارت کنان دستش افراختن
هوش مصنوعی: او به طرز معماگونه‌ای خواسته‌ای را اعلام کرد و دستش را به علامت نشان داد.
کزین پیشتر خلق را راه نیست
از آنسوی دریا کس آگاه نیست
هوش مصنوعی: از آن طرف دریا راهی برای مردم نیست و هیچ‌کس از آنجا خبر ندارد.
چو زینسان طلسمی مسین ریختند
ز رکن جزیره برانگیختند
هوش مصنوعی: وقتی که این‌گونه جادو و طلسمی ساختند، از گوشه‌ای از جزیره، خیزش و جنبشی ایجاد شد.
که هر کشتی‌یی کارد آنجا شتاب
طلسمش نماید اشاره به آب
هوش مصنوعی: هر کشتی‌ای که به آنجا برسد، سرعت طلسمش را به نمایش می‌گذارد و به آب اشاره می‌کند.
کز اینجای برنگذرد راه کس
ره آدمی تا بدینجاست بس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از اینجا عبور کند؛ راه انسان تا این نقطه، کافی و مشخص است.
به تعلیم او کاردانان راز
دگر باره ز آن راه گشتند باز
هوش مصنوعی: با آموزش او، اهل فن و دانشمندان دوباره به آن راه بازگشتند و نکات تازه‌ای را آموختند.
چو خسرو طلسمی بدانگونه ساخت
در آن تعبیه راز یزدان شناخت
هوش مصنوعی: خسرو به گونه‌ای جادوئی خلق و خو و زندگی خاصی را به وجود آورد که در آن، رمزی از دانایی و حکمت الهی نهفته بود.
به فرزانه گفت این همه رنج‌برد
طفیل چنین شغل باید شمرد
هوش مصنوعی: فرزانه به او گفت: اگر این همه زحمت کشیدی، باید به خاطر این کار مهمی که انجام می‌دهی، ارزش زیادی برای آن قائل شوی.
بدان تا طلسمی مهیا کنند
مرابین که چون خضر دریا کنند
هوش مصنوعی: بدان که برای من تدبیری می‌اندیشند تا مانند خضر، دریا را برایم آسان کنند.
به فرمان کشتی‌کش‌ِ چاره‌ساز
جهان‌جوی از آن میلگه گشت باز
هوش مصنوعی: به دستور و فرمان آن کسی که مانند یک دریانورد و راهگشای برتر در جستجوی حل مسائل است، او از آن سرزمین بازگشت.
ز دریا چو ده روزه بگذاشتند
غلط بود منزل خبر داشتند
هوش مصنوعی: وقتی که ده روز از دریا گذشتند، فهمیدند که از مسیر اشتباهی عبور کرده‌اند.
پدید آمد از دور کوهی بلند
ز گرداب در کنج آن کوه بند
هوش مصنوعی: از دور کوهی بلند دیده می‌شود که در گوشه‌اش، گردابی در حال چرخش است.
در آن بند اگر کشتی‌یی تاختی
درو سال‌ها دایره ساختی
هوش مصنوعی: اگر در آن بند ریسه‌ای بچینی، سال‌ها وقت صرف ساختن دایره‌ای خواهی کرد.
برون نامدی تا نگشتی خراب
نرستی کسی زنده ز آن بند آب
هوش مصنوعی: برای اینکه کسی دچار آسیب و مشکل نشود، باید از خطرات دوری کند و به جایی نرود که ممکن است آسیب ببیند. کسی نمی‌تواند از خطری که در آب وجود دارد جان سالم به در ببرد مگر اینکه از آن دور بماند.
چو استاد کشتی بدان خط رسید
به پرگار کشتی خط اندر کشید
هوش مصنوعی: زمانی که استاد کشتی به نقطه تعیین‌شده رسید، با دقت و مهارت، راه کشتی را بر روی آب ترسیم کرد.
فرو برد لنگر به پایین کوه
برون رفت و با او برون شد گروه
هوش مصنوعی: لنگر را در پایین کوه گذاشت و گروهی نیز با او خارج شدند.
به بالای آن بندگاه ایستاد
ز پیوند و فرزند می‌کرد یاد
هوش مصنوعی: او در بالای آن محل به یاد فرزندان و پیوندهایی که داشته، ایستاده است.
جهاندار گفتش چه بد یافتی‌‌؟
که روی از جهان پاک برتافتی
هوش مصنوعی: جهاندار از او پرسید چه چیز بدی را یافته‌ای که از دنیا روی‌گردان شده‌ای؟
خبر داد شه را شناسای کار
از آن بند دریای ناسازگار
هوش مصنوعی: شه را که با مشکلات و چالش‌های بزرگ مواجه است، کسی آگاه کرد. این شخص به او می‌گوید که با آن موانع باید چه برخوردی داشته باشد.
که هر کشتی‌یی کاو بدینجا رسید
ازین بندگه رستگاری ندید
هوش مصنوعی: هر کشتی‌ای که به اینجا برسد، از این نقطه نجاتی نخواهد یافت.
خردمند خواند ورا کام شیر
که چون کام شیر‌ست بر خون دلیر
هوش مصنوعی: عاقل او را مانند کام شیر می‌داند، زیرا مانند کام شیر، او از دل خونین و سخت‌کوشی برخوردار است.
نه بس بود ما را خطر‌های آب
قضای دگر کرد بر ما شتاب
هوش مصنوعی: خطرهای زیادی که در زندگی با آن‌ها مواجه شده‌ایم، کافی بوده و تجربه‌های جدید از آنچه قبلاً داشتیم، ما را سریع‌تر به پیش می‌برد.
به بیماری اندر تب آمد پدید
رخ ریش را آبله بردمید
هوش مصنوعی: بیماری به شدت فردی را ناتوان کرده و چهره‌اش را تحت تأثیر قرار داده است، به طوری که جای زخم‌هایی بر روی صورتش ایجاد شده است.
اگر راه پیشین خطرناک بود
که از رفتن آینده را باک بود
هوش مصنوعی: اگر مسیر گذشته پرخطر بود، بنابراین از رفتن به آینده نباید ترسید.
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم
هوش مصنوعی: اکنون در شرایط خطرناکی قرار داریم، از باران به سمت جایی آمده‌ایم که ممکن است باعث آسیب شود.
همان چاره باشد کزین تیغ کوه
به خشگی برون جان برند این گروه
هوش مصنوعی: این گروه به روشنی می‌فهمند که تنها راه نجاتشان این است که از این خطر بزرگ که به شکل تیغی از کوه ظاهر شده، دور شوند و به سمت خشکی‌ها بروند.
به قیصور می‌گردد این راه باز
وز آنجا به چین هست راهی دراز
هوش مصنوعی: این جاده به قیصور (شهر یا منطقه‌ای) منتهی می‌شود و از آنجا راهی به چین وجود دارد که بسیار طولانی است.
ز دریا به‌ست آن ره دور دست
که دوری و دیریش را چاره هست
هوش مصنوعی: از دریا، راهی دور و طولانی وجود دارد که برای فاصله و زمان زیاد آن، راه حل و تدبیری هست.
مثل زد سکندر در آن کوهسار
که دیر و درست آی و انده مدار
هوش مصنوعی: مانند سکندر که در کوه‌ها می‌خروشد، به عقب نگرد و ناامید نباش.
ز فرزانه کاردان بازجست
که رایی در اندیشه داری درست؟
هوش مصنوعی: از فردی با دانش و آگاه بپرس که آیا نظری در مورد اندیشه‌ات درست و صحیح است یا نه؟
که آن رای پیروز یاری دهد
به کشتی ره رستگاری دهد‌‌؟!
هوش مصنوعی: آیا این فکر و تدبیر موفق خواهد بود و به کشتی رستگاری کمک می‌کند؟
پذیرفت فرزانه که ‌«‌اقبال شاه
کند رهنمونی مرا سوی راه
هوش مصنوعی: فرزانه قبول کرد که اقبال به من راهنمایی کند و مرا به مسیر درست هدایت کند.
اگر سازد این‌جا شهنشه درنگ
طلسمی برآرم ازین روی سنگ
هوش مصنوعی: اگر در اینجا پادشاهی بیفتد، جادویی می‌سازم و آن را از روی سنگ بیرون می‌آورم.
کنم گنبدی زو برانگیزمش
یکی طبل در گردن آویزمش
هوش مصنوعی: می‌خواهم برای او گنبدی بسازم و یک طبل را به گردنش بیاویزم.
کسی کاو در آن گنبد آرد قرار
بر آن طبل زخمی زند استوار
هوش مصنوعی: کسی که در آنجا آرامش پیدا کند، بر آن طبل زخمی به طور محکم می‌زند.
به ژرفی رسد کشتی از بندگاه
به آیین پیشین درافتد به راه‌‌»
هوش مصنوعی: کشتی از بندر خارج می‌شود و به عمق دریا می‌رود تا به رویه و روال قبلی خود بازگردد.
غریب آمد این شعبده شاه را
که فرزانه چون سازد این راه را
هوش مصنوعی: این ترفند برای شاه عجیب به نظر می‌رسد، چرا که فردی دانا چگونه می‌تواند این مسیر را ایجاد کند؟
به فرزانه فرمود تا آنچه گفت
بجای آورد آشکار و نهفت
هوش مصنوعی: او به دانا گفت که هر آنچه گفته است را به طور واضح و پنهان به انجام برساند.
ز بایستنی‌های او هر چه خواست
همه آلت کار او کرد راست
هوش مصنوعی: هر آنچه را که او اراده کرد، بدون چون و چرا به ابزار انجام کارش تبدیل شد.
به استاد کاری خداوند هوش
در آن بازی سخت شد سخت کوش
هوش مصنوعی: در آن بازی دشوار، خداوند به استاد هوش و هوشمندی عطا کرده است و او با تلاش و کوشش بسیار، به موفقیت دست یافته است.
یکی گنبد افراخت از خاره سنگ
پذیرای او شد به افسون و رنگ
هوش مصنوعی: یک گنبدی از سنگ‌های زبر و ناصاف ساخته شد که با ترفندها و رنگ‌های زیبا، او را استقبال کرد.
طلسمی مسین در وی انگیخته
به گردن درش طبلی آویخته
هوش مصنوعی: طلسمی از مس بر گردن آویخته شده و بر روی آن طبل کوچکی وجود دارد که صدا می‌دهد.
به شه گفت چون گنبد افراختم
طلسمی و طبلی چنین ساختم
هوش مصنوعی: از شاه پرسیدم که چرا گنبدی بزرگ درست کردم و چرا چنین نماد و آوازی ساختم.
در انداز کشتی بدان بند آب
بزن طبل تا چون نماید شتاب
هوش مصنوعی: کشتی را به جریان آب بسپار و طبل را بزن تا ببینی چقدر سریع پیش می‌رود.
شه آن کاردان را که کشتی رهاند
بفرمود تا کشتی آنجا رساند
هوش مصنوعی: امیر باهوش و کاردان، دستور داد تا کشتی را به جایی که می‌خواستند، برسانند تا از خطر نجات یابد.
چو کشتی در آن بندگاه اوفتاد
ز دیوانگی گشت چون دیو باد
هوش مصنوعی: وقتی کشتی در آن بندر غرق شد، از روی دیوانگی همچون دیوی خشمگین و بی‌رحم شد.
شه آمد سوی گنبد سنگ بست
به طبل آزمایی دوالی به دست
هوش مصنوعی: سلطانی به سمت گنبد آمد و برای نشان دادن قدرت و عظمت خود، طبل را به صدا درآورد و دوالی را در دستش نگه داشت.
بزد طبل و بانگی ز طبل رحیل
برآمد چو بانگ پر جبرئیل
هوش مصنوعی: نواخته شدن طبل و صدای آن خبری از سفر و حرکت را به همراه دارد، شبیه به صدای فرشته جبرئیل که خبرهای آسمانی را به زمین می‌آورد.
برون جست کشتی ز گرداب تنگ
در آن جای گردش نماندش درنگ
هوش مصنوعی: کشتی از گرداب تنگ نجات یافت و دیگر فرصتی برای توقف در آن مکان نداشت.
شه از مهر آن کار سر دوخته
چو مهر بهاری شد افروخته
هوش مصنوعی: شاه برای مهر و محبت کار بزرگی را آغاز کرده است و وقتی که مهر و محبت بهاری می‌شود، این کار به خوبی و روشنی می‌درخشد.
ز شادی به فرزانه چاره سنج
بسی تحفه‌ها داد از مال و گنج
هوش مصنوعی: از خوشحالی، فرد فرزانه، هدایای فراوانی از ثروت و دارایی‌اش به دیگران بخشید.
دگرگونه در دفتر آرد دبیر
ز رهنامهٔ ره شناسان پیر
هوش مصنوعی: دبیر در دفتر خود به شکل متفاوتی می‌نویسد، از راهنمایی‌های کسانی که در راهنمایی دیگران تجربه دارند استفاده می‌کند.
که آن کام شیر از حد بابل است
سخن چون دو قولی بود مشکل است
هوش مصنوعی: شیرین کامی آن‌چنان است که فراتر از بابل می‌باشد و وقتی سخن دو معنا داشته باشد، فهم آن دشوار است.
ز یک بحر چون نیست بیرون دو رود
همانا که مشکل نباشد سرود
هوش مصنوعی: زمانی که از یک دریا فقط یک جریان آب وجود داشته باشد، وجود دو رودخانه از آن دریا نشاندهنده‌ی این است که هیچ مشکلی در بیان شعر و سرود نیست.
ز دانا پژوهیدم این راز را
کز آن طبل پیدا کن آواز را
هوش مصنوعی: از فردی با دانش پرسیدم که چگونه می‌توان صدای نواخته شده بر طبل را از آن پیدا کرد.
خبر داد دانای هیأت شناس
به اندازهٔ آن که بودش قیاس
هوش مصنوعی: دانای علم و دانش با توجه به دانسته‌های خود، نگاهی به مسائل می‌اندازد و اطلاعات را به اندازه‌ی آگاهی و اندازه‌گیری‌های خود ارائه می‌دهد.
که چون کشتی افتد در آن کنج کوه
یکی ماهی آید زبانی شکوه
هوش مصنوعی: وقتی کشتی در یک گوشه کوه سقوط کند، ماهیی پیدا می‌شود که از آن وضع نگران است و به زبان می‌آورد.
زند دایره گرد کشتی در آب
پس او کند تیز کشتی شتاب
هوش مصنوعی: زندگی مانند دایره‌ای است که کشتی در آب آن حرکت می‌کند و این کشتی، با تلاش و شتاب خود را به جلو می‌راند.
بدان تا چو کشتی بدرّد ز هم
بلا دیدگان را کشد در شکم
هوش مصنوعی: بدان که وقتی کشتی دچار طوفان می‌شود و از هم جدا می‌شود، بلا و سختی‌ها چشمان را در دل خود می‌کشد.
چو آن طبل رویین گرگینه چرم
به ماهی رساند یک آواز نرم
هوش مصنوعی: اگر آن طبل سخت و محکمی که مانند پوست گرگ است، صدای ملایمی را به گوش ماهی برساند.
هراسان شود ماهی از بانگ تیز
سوی ژرف دریا نماید گریز
هوش مصنوعی: ماهی از صدای تیز هراسان می‌شود و به سمت عمق دریا فرار می‌کند.
روان گردد آب از بر و یال او
کند میل کشتی به دنبال او
هوش مصنوعی: آب از گردن و یال او به راه می‌افتد و کشتی به سمت او حرکت می‌کند.
بدین فن رهد کشتی از تنگنای
نداند دگر راز را جز خدای
هوش مصنوعی: به کمک این روش، کشتی از تنگنای سختی نجات پیدا می‌کند و هیچ‌کس جز خداوند از این راز آگاه نیست.
شه از بازی آن طلسم شگرف
گراینده شد سوی دریای ژرف
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر تأثیر جادویی و جذاب آن بازی، به سمت دریای عمیق حرکت کرد.
بران کوه دیگر نبودش درنگ
سوی فرضه‌گه شد ز بالای سنگ
هوش مصنوعی: به دلیلی که در کوه دیگر توقف نکرد، به سمت محل قرار ملاقاتش رفت و از بالای سنگ پایین آمد.
چو هندوی شب زین رواق کبود
رسن بست بر فرضه هفت رود
هوش مصنوعی: مانند هندی که در شب، از زیر این آسمان آبی، ریسمانی به هفت رود بر می‌بندد.
برآن فرضه بی آنکه اندیشه کرد
رسن بازی هندوان پیشه کرد
هوش مصنوعی: بدون اینکه فکر کند یا تاملی داشته باشد، به سراغ سرگرمی و بازی هندی‌ها رفت.
در این غم که بر طبل کشتی گرای
که زخمی زند کاو نماند بجای
هوش مصنوعی: در این درد و اندوهی که دارم، اگر به کشتی غم ادامه دهم، زخمی می‌زنم که هیچ نشانی از من باقی نخواهد ماند.
چنین کرد لطف خدا یاوری
که حاجت نبودش بدان داوری
هوش مصنوعی: فردی به کمک و لطف خداوند برآیند که نیازی به هیچ قضاوت و داوری نداشت.
کسی کاو کند داروی چشم ساز
به داروی چشمش نباشد نیاز
هوش مصنوعی: کسی که دارویی برای بهبود چشم دیگران می‌سازد، خودش به داروی چشم نیازی ندارد.
بسی تب زده قرص کافور کرد
نخورده شد آن تب چو کافور سرد
هوش مصنوعی: بسیاری از تب‌ها با استفاده از قرص کافور درمان می‌شوند، اما وقتی که فرد آن را مصرف نمی‌کند، آن تب به راحتی از بین نمی‌رود و حتی ممکن است شدت بگیرد.
دوا کردن از بهر درد کسان
به سازنده باشد سلامت رسان
هوش مصنوعی: تسکین دادن درد دیگران باعث می‌شود روح و جان انسان آرامش بیشتری پیدا کند.
شتابنده ملاح چالاک چنگ
به کشتی در آمد چو پویان نهنگ
هوش مصنوعی: ملوان سریع و چالاک به کشتی نزدیک شد، مانند نهنگی که در حال حرکت است.
شکنجه گشاد از ره بادبان
ستون را قوی کرد کام و زبان
هوش مصنوعی: به دلیل بادبان کشیده شدن و فشار ناشی از آن، ستون‌ها مستحکم‌تر و قوی‌تر شدند و این مسئله به خوشحالی و رضایت کام و زبان من انجامید.
برافراخت افزار کشتی بساز
بدان ره که بود آمده گشت باز
هوش مصنوعی: افزار کشتی را بالا ببر و به سمت مسیری برو که قبلاً به آنجا رفتی و حالا بازگشته‌ای.
روان کرد کشتی به آب سیاه
به کم مدت آمد سوی فرضه گاه
هوش مصنوعی: کشتی را به آب تیره روانه کردند و به زودی به مقصد مورد نظر رسید.
خلایق ز کشتی برون آمدند
ز شادی رها کن که چون آمدند
هوش مصنوعی: مردم از کشتی بیرون آمدند و از خوشحالی آزاد شدند، چون به خشکی رسیدند.
چو اسکندر آمد ز دریا به دشت
گذشته بسر بربسی برگذشت
هوش مصنوعی: زمانی که اسکندر از دریا به دشت آمد، به راحتی از موانع و چالش‌ها عبور کرد و به هدفش رسید.
برآسود بر خاک از آن ترس و باک
غم و درد برد از دل ترسناک
هوش مصنوعی: نگران و ترسیده از غم و درد، بر روی زمین دراز کشید و این احساسات را از دلش بیرون کرد.
بسی بنده و بندی آزاد کرد
ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد
هوش مصنوعی: بسیاری از بندگان، به لطف خداوند، با خوبی و نیکی رهایی یافته و یاد و نام آن‌ها گرامی داشته شده است.
چو خاقان از آن حالت آگاه شد
خرامان و خندان سوی شاه شد
هوش مصنوعی: وقتی خاقان از آن وضعیت مطلع شد، با ناز و لبخند به سوی پادشاه حرکت کرد.
ز شکر و شکرانه باقی نماند
بسی گنج در پای خسرو فشاند
هوش مصنوعی: زیبایی و لذت زندگی گاهی آن‌قدر زیاد است که انسان به قدری شگفت‌زده می‌شود که دیگر نمی‌تواند به غنای آن فکر کند و همه چیز در برابر آن لذت به فراموشی سپرده می‌شود.
شه از دل نوازیش در بر گرفت
سخن‌های پیشینه از سر گرفت
هوش مصنوعی: پادشاه با محبت و لطفت دل را در آغوش گرفت و با یادآوری سخنان گذشته، دوباره آغاز به سخن گفتن کرد.
از آن سیل‌گه وان خطر ساختن
طلسمی بدان گونه پرداختن
هوش مصنوعی: در آن محل پرخطر، به گونه‌ای طلسمی ساخته شد که بتواند جلوی خطرات را بگیرد.
وزان راه گم کردن آن گروه
گرفتار گشتن بدان بند کوه
هوش مصنوعی: آن گروهی که از مسیر منحرف شدند، به دام و گرفتاری افتادند و در بند کوه گرفتار شدند.
وزان بر سر کوه بگریختن
رهاننده طبلی برانگیختن
هوش مصنوعی: و از آنجا بر فراز کوه به تمسخر و فرار پرداختن، و برای اعلام این کار، صدای تجیبی به راه انداختن.
چو این قصه بشنید خاقان چین
بر اقبال شه تازه کرد آفرین
هوش مصنوعی: وقتی خاقان چین این داستان را شنید، خوشحالی کرد و بر مقام و عظمت پادشاه تازه به قدرت رسیده، تحسین و تمجید نمود.
که با شاه شاهان فلک داد کرد
دل خان خانان بدو شاه کرد
هوش مصنوعی: به خداوندی که بالاترین مقام را دارد و همه حاکمان و بزرگ‌ترها به او وابسته‌اند، دل خان‌ها و سروران را به او سپرد.
جهان را درین آمدن راز بود
که شاه جهان چاره پرداز بود
هوش مصنوعی: جهان به این دلیل که آمدن در آن اتفاق افتاده، پر از راز و رمز است، زیرا بزرگترین فرمانروای جهان در پی یافتن راه‌حل‌ها و تدبیرها بوده است.
ز هر نیک و هر بد که آید به دشت
مرادی در او روی پوشیده هست
هوش مصنوعی: هر چیزی که به زندگی انسان وارد می‌شود، چه خوب و چه بد، در آن تماسی با حقیقت و معنا وجود دارد.
خیالی که در پرده شد روی پوش
نبیند درو جز خداوند هوش
هوش مصنوعی: تصور یا خیالی که در پس پرده پنهان شده، هیچ‌کس جز خداوندی که درک و عقل حقیقی دارد، قادر به دیدن آن نیست.
گر آنجا نپرداختی شهریار
ز دست که بر خاستی این شمار
هوش مصنوعی: اگر در آنجا به مشکلی برنمی‌خوردی ای پادشاه، از همان لحظه‌ای که برخواستی، این مقدار را پس خواهی گرفت.
جهان از تو دارد گشایندگی
ترا در جهان باد پایندگی
هوش مصنوعی: جهان به واسطه وجود تو در حال پیشرفت و شکوفایی است و تو نمادی از پایداری در این جهان هستی.
چو اسکندر آسوده شد هفته‌ای
نیاورد یاد از چنان رفته‌ای
هوش مصنوعی: وقتی اسکندر مدتی در آرامش به سر برد، به یاد شخصی که از دست رفته بود نیفتاد.
جهان تاختن باز یاد آمدش
خطرناکی رفته باد آمدش
هوش مصنوعی: جهان به سرعت در حال حرکت است و به یادش خطری است که از آن گذشته و به او نزدیک می‌شود.
درای شتر خاست کوچگاه
سرآهنگ لشگر در آمد به راه
هوش مصنوعی: شتر به راه افتاد و کوچگاه آغاز شد و سر فرمانده سپاه به مسیر آمد.
قلاووز برداشت آهنگ پیش
شد از پای محمل کشان راه ریش
هوش مصنوعی: قلاووز، که به معنی پیشخدمت یا نوکر است، به سرعت راهی را که به مقصد نزدیک‌تر می‌شود، در پیش می‌گیرد و از پای باربر محمل (نقل و انتقال) را می‌کشد. در واقع، او به طور جدی و فعال به فراهم کردن شرایط سفر و حرکت به جلو می‌پردازد.
ز رنگین علم‌های گوهر نگار
همه روی صحرا شده چون بهار
هوش مصنوعی: از رنگ‌های زیبا و پویا که بر روی پرچم‌ها و علم‌ها نقش بسته، همه جا در دشت و صحرا شبیه بهار شده است.
ز تیغ و سپر‌های آراسته
گل و سوسن از دشت برخاسته
هوش مصنوعی: از تیغ و سپرهای زیبا و تزیین شده، گل و سوسن از دشت سر بر کشیده‌اند.
برآمد به زین شاه گیتی نورد
ز گیتی به گردون برآورد گرد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر یک پادشاه بزرگ و ناجی اشاره می‌کند که از رزم و نبرد در زمین برمی‌خیزد و به آسمان‌ها عروج می‌کند. او توانسته است با قدرت و شجاعت خود، موانع را از پیش رویش بردارد و به قله‌های بلندی برسد.
بسوی بیابان روان کرد رخش
سپه را ز مال و خورش داد بخش
هوش مصنوعی: به سوی بیابان، اسب سپاه را راهی کرد و از ثروت و خوراک به آن‌ها عطا نمود.
بیابان جوشنده بگرفت پیش
که جوشنده دید از هوا مغز خویش
هوش مصنوعی: در بیابان، جایی که زمین گرم و خشک است و مردم در آن به سختی زندگی می‌کنند، فردی متوجه می‌شود که چگونه شرایط سخت و هوای نامساعد بر روح و روانش تأثیر می‌گذارد و او را به جوش و خروش می‌آورد. این شخص، تغییرات درونی خود را با دیدن این محیط سخت درک می‌کند.
چو ده روز راه بیابان نبشت
عمارت پدید آمد و آب و کشت
هوش مصنوعی: پس از اینکه در طول ده روز راه بیابان پیموده شد، ساخت و سازی ایجاد شد و آب و مزرعه شکل گرفت.
یکی شهر کافور گون رخ نمود
که گفتی نه از گل ز کافور بود
هوش مصنوعی: چهره‌ای مانند کافور در شهری نمایان شد که گویی این چهره از گل‌های کافور ساخته شده است.
ز خاقان بپرسید کاین شهر کیست
به ره‌نامه در نام این شهر چیست
هوش مصنوعی: از خاقان پرسیدند که این شهر متعلق به کیست و در نامه‌ای که به دست دارم، نام این شهر چه نوشته شده است؟
نشان داد داننده از کار شهر
که شهریست این از جهان تنگ بهر
هوش مصنوعی: عالم به ما نشان داد که این شهر، از جهان محدودتر است و نشان‌دهنده وضعیت خاصی است که در اینجا حاکم است.
بجز سیم و زر کان بود خانه خیز
دگر چیزها راست بازار تیز
هوش مصنوعی: به جز طلا و نقره، آن چیزهایی که در خانه هستند، شایسته‌ی توجهی نیستند و تنها در بازار ارزش دارند.
کسی را بود پادشایی در او
که بینند فر خدایی دراو
هوش مصنوعی: شخصی بود که در او ویژگی‌های خدایی دیده می‌شود و مردم او را چون پادشاهی بزرگ می‌دانند.
غریبان گریزند ازین جایگاه
که وحشت کند روشنان را سیاه
هوش مصنوعی: غریبان از این مکان دوری می‌کنند زیرا در آنجا تاریکی، روشنی‌ها را می‌ترساند.
چو خورشید سر برزند زین نطاق
برآید ز دریا طراقا طراق
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از افق سر برآورد، موج‌هایی از دریا به هوش و شگفتی برمی‌خیزند.
چنان کز چنان نعره هولناک
بود بیم کاندر دل آید هلاک
هوش مصنوعی: چنان صدای وحشتناک و ترسناکی برمی‌خیزد که دل را به جاهایی می‌برد که خطر هلاکت در آنجا وجود دارد.
به زیر زمین دخمه دارند بیست
که طفلان در آن دخمه دانند زیست
هوش مصنوعی: در زیر زمین، جایی تاریک و پنهان وجود دارد که بیست کودک در آنجا زندگی می‌کنند و از آن محل آگاهند.
بزرگان در آن حال گیرند گوش
وگرنه نه دل پای دارد نه هوش
هوش مصنوعی: افراد با تجربه و بزرگ‌ترها در آن لحظه توجه می‌کنند؛ وگرنه نه دل به کار دارد و نه عقل به فکر.
دل شاه شوریده شد زین شمار
ز فرزانه درخواست تدبیر کار
هوش مصنوعی: دل شاه به خاطر این موضوع نگران و آشفته شد و از دانایان خواست تا برای حل این مشکل تدبیری بیاندیشند.
چنان داد فرزانه پاسخ به شاه
که فرمان دهد بامدادن به گاه
هوش مصنوعی: آنچنان حکیم و دانا به پادشاه پاسخ داد که گویا فرمانی را برای صبحگاه صادر می‌کند.
کز آن پیش که‌افغان برآرد خروس
برآید ز لشگرگه آواز کوس
هوش مصنوعی: قبل از اینکه افغان‌ها جنگ را آغاز کنند، اولین صدا از لشکرگاه، صدای خروس خواهد بود.
تبیره زنان طبل بازی کنند
به بانگ دهل زخمه سازی کنند
هوش مصنوعی: زنان با نوازندگی طبل و دهل، فضای شاد و زنده‌ای را ایجاد می‌کنند و با نواختن ساز، جشن و سروری را به وجود می‌آورند.
بدان گونه تا روز گردد بلند
به طبل و دهل درنیارند بند
هوش مصنوعی: مرغوب‌ترین حالت این است که در زندگی، همواره تلاش کنیم تا به سمت رشد و بالا رفتن پیش برویم، و در این مسیر، موانع و مشکلات نتوانند ما را متوقف کنند.
بدان تا ز دریا برآید خروش
نیوشنده را مغز ناید به جوش
هوش مصنوعی: بدان که وقتی از دریا صدایی بلند می‌شود، آنکه شنونده است، نباید تحت تأثیر قرار گیرد و هیجانی در او ایجاد شود.
به فرزانه شه گفت کاین بانگ سخت
کزو مغزها می‌شود لخت لخت
هوش مصنوعی: فرزانه به پادشاه گفت که این صدای شدید از کجا است که باعث می‌شود مغزها متلاشی شوند.
چه بانگ‌ست که‌افغان دهد باد را‌؟
سبب چیست این بانگ و فریاد را‌؟
هوش مصنوعی: چرا این باد چنین صدای بلند و عجیب می‌دهد؟ چه دلیلی دارد که این فریاد و ناله سر می‌دهد؟
به شه گفت فرزانه کز اوستاد
چنین یاد دارم که هر بامداد
هوش مصنوعی: به پادشاه گفت حکیم که من از معلم خود به یاد دارم که هر روز صبح...
چو بر روی آب اوفتد آفتاب
ز گرمی مقبب شود روی آب
هوش مصنوعی: وقتی که آفتاب بر روی آب تابیده می‌شود، به خاطر گرمای آن، سطح آب تغییر می‌کند و به حالت خاصی در می‌آید.
پس آواز‌ها خیزد از موج بر
که افتند چون کوه بر یکدیگر
هوش مصنوعی: آوازها از موج‌ها برمی‌خیزند و بر یکدیگر می‌افتند، همان‌طور که کوه‌ها بر هم می‌افتند.
به تندی چو تندر شوند آن زمان
که تندی همانست و تندر همان
هوش مصنوعی: سختی و تندی به یکباره به وجود می‌آید و در آن لحظه، تندی و شدت یکی می‌شوند.
دگرگونه دانا برانداخت رای
که سیماب دارد درآن آب جای
هوش مصنوعی: فرد دانا افکار و نگرش‌هایش را تغییر داد، زیرا در آن آب، جوهر ناپایدار و تغییرپذیری وجود دارد.
چو خورشید جوشان کند آب را
به خود در کند جوش سیماب را
هوش مصنوعی: وقتی خورشید حرارت زیادی به آب می‌دهد، آن را به جوش می‌آورد و مانند جیوه، در حال نوسان و تحرک قرار می‌دهد.
دگر باره چون از افق بگذرد
بیندازد آنرا که بالا برد
هوش مصنوعی: همان‌طور که بخشی از روز به پایان می‌رسد و شب آغاز می‌شود، بار دیگر چیزی که در ابتدا به اوج رسیده، ممکن است به زمین بیفتد.
چو سیماب در پستی فتد ز اوج
برآید چنان بانگ هایل ز موج
هوش مصنوعی: اگر نقره در پایین بیفتد، از بلندی به سمت بالا برمی‌خیزد، همان‌طور که صداهای بلند از امواج به گوش می‌رسند.
جهان مرزبان کارفرمای دهر
در آورد لشگر به نزدیک شهر
هوش مصنوعی: جهان به عنوان نگهبان و رئیس زمان، نیروهایی را به سمت شهر آماده کرده است.
فرود آمد آسایش آغاز کرد
وزان مرحله برگ ره ساز کرد
هوش مصنوعی: آسایش و آرامش در زندگی به انسان اجازه می‌دهد تا از یک مرحله عبور کند و مسیر جدیدی را آغاز کند.
مقیمان بقعه چو آگه شدند
به کالا خریدن سوی شه شدند
هوش مصنوعی: ساکنان بقعه وقتی متوجه شدند که خبر خوبی رسیده، به سوی شهر به خرید کالا رفتند.
متاعی که در خورد آن شهر بود
خریدند اگر نوش اگر زهر بود
هوش مصنوعی: کالا یا چیزی که در آن شهر وجود داشت و خریداری شد، چه خوشمزه و لذت‌بخش باشد و چه تلخ و زهرآلود.
ز هر نقد کان بود پیرایه‌شان
یکی بیست می‌کرد سرمایه‌شان
هوش مصنوعی: هر چیز ارزشمندی که از حاصل دسترنج دیگران باشد، مانند پیرایه‌ای است که بر آن افزوده شده و به نوعی سودی برایشان به ارمغان می‌آورد.
شه از خاصه خویشتن بی بها
به هر مشتری کرد چیزی رها
هوش مصنوعی: شاه از ارزش و ویژگی‌های خاص خود بی‌توجهی نشان داد و هرکسی را که می‌خواست، چیزی از خود را به او بخشید.
جداگانه از بهر سالارشان
بسی نقد بنهاد در بارشان
هوش مصنوعی: به طور جداگانه برای سرورشان پول زیادی در درگاهشان قرار دادند.
چو دانست سالار آن انجمن
ره و رسم آن شاه لشگر شکن
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده آن گروه از روش و شیوه‌ی فرماندهی آن شاه که لشکرش را شکست داده بود، آگاه شد،...
فرستاد نزلی به ترتیب خویش
خورش‌ها در آن نزل از اندازه بیش
هوش مصنوعی: از سوی خود، به ترتیب خاصی خورشید را به زیر می‌فرستد و در آن زیر، از اندازه بالاتر می‌رود.
هم از جنس ماهی هم از گوسفند
دگر خوردنی‌ها جز این نیز چند
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که علاوه بر ماهی و گوشت گوسفند، خوراکی‌های دیگری نیز وجود دارند که می‌توان از آن‌ها استفاده کرد. به عبارتی، تنوع در غذا و خوراکی‌ها مهم است و می‌توان از انواع مختلف تغذیه کرد.
خود آمد به خدمت بسی عذر خواست
که ناید ز ما نزل راه تو راست
هوش مصنوعی: او با دلایل و عذرهای فراوان به خدمت آمد و گفت که از سمت ما هیچ مانعی برای رسیدن به تو نیست.
بیابانیان را نباشد نوا
بجز گرمی‌یی کان بود در هوا
هوش مصنوعی: اهالی بیابان جز گرما و حرارت چیزی ندارند که مورد توجه و لذت قرار دهد.
بر او کرد شه عرض آیین خویش
خبر دادش از دانش و دین خویش
هوش مصنوعی: او به پادشاه گزارش داد که آیین و باورهای خود را با او در میان بگذارد و از علم و ایمانش با او سخن بگوید.
ز شه دین پذیرفت و با دین سپاس
کزان گمرهی گشت یزدان شناس
هوش مصنوعی: از مقام و رحمت خداوند آموخت و به او اقرار و سپاس گزاری کرد، زیرا که در این مسیر، از گمراهی به شناخت و شناخت الهی رسید.
ز درگاه خود شاه نیک اخترش
گسی کرد با خلعتی در خورش
هوش مصنوعی: شاه نیک سرشت با خدمتی شایسته و هدایایی ارزنده به کسانی که به درگاهش رفته بودند، احترام و توجه خود را نشان داد.
چو سیفور شب قرمزی در نبَشت
درافتاد ناگاه ازین بام تشت
هوش مصنوعی: شب مانند سیفوری به رنگ قرمز به زمین افتاد و ناگهان از این بام، تشت به زمین افتاد.
فروخفت شه با رقیبان راه
ز رنج ره آسود تا صبحگاه
هوش مصنوعی: پادشاه به همراه رقبایش از خستگی و رنج راه، به خواب رفت تا صبح فرا برسد.
چو ریحان صبح از جهان بردمید
سر آهنگ فریاد دریا شنید
هوش مصنوعی: وقتی صبحی همچون ریحان از دنیا سر برمی‌دارد، صدای فریاد دریا را می‌شنوم.
مگر تشت دوشینه که‌افتاده بود
به وقت سحرگه صدا داده بود
هوش مصنوعی: آیا صدای تشت قدیمی که در صبح زود افتاده بود، به گوش تو نرسیده است؟
شه از هول آن بانگ زَهره شکاف
بغرید چون کوس خود در مصاف
هوش مصنوعی: شاه از صدای هولناکی که شنید، ترسید و چون طبل جنگ به تلاطم درآمد، همانند رزمنده‌ای که در میدان نبرد به شجاعت و قدرت می‌جنگد.
بفرمود تا لشگر آشوفتند
به یک‌باره نوبت فرو کوفتند
هوش مصنوعی: فرمان داد که لشگر به هم بریزد و به یکباره حمله کردند و ضربه زدند.
خروشیدن طبل و فریاد کوس
جرس باز کرد از گلوی خروس
هوش مصنوعی: صدا و نواهای طبل و زنگ جرس از صدای خروس به گوش می‌رسد و بر هیاهو می‌افزاید.
به آواز طبلی که برداشتند
دگر بانگ را باد پنداشتند
هوش مصنوعی: وقتی که صدای طبل به گوش رسید، دیگران آن را با صداهای باد اشتباه گرفتند.
بدین‌گونه تا سر برآورد چاشت
تبیره جهان را در آشوب داشت
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این دارد که صبحگاهان، زمانی که روز نو آغاز می‌شود، ناآرامی و آشفتگی در دنیا وجود دارد. به نوعی می‌توان گفت که با طلوع روز، مشکلات و چالش‌ها نیز خود را نشان می‌دهند.
همه شهر از آواز آن طبل تیز
برآشفته گشتند چون رستخیز
هوش مصنوعی: صدای طبل تیز در همه جا طوری پیچید که مردم شهر به هیجان و بلوا درآمدند، مانند روز قیامت.
دویدند بر طبل کامد نفیر
چو بر طبل دجال برنا و پیر
هوش مصنوعی: سر و صدای بلندی به راه افتاد، انگار که صدای طبل به صدا در آمده و همه به سمت آن آمده‌اند، مثل طبل دجال که هم جوانان و هم پیران را به خود جذب می‌کند.
شگفت آمد آواز آن سازشان
که می‌بود غالب بر آوازشان
هوش مصنوعی: صدای ساز آن‌ها چنان دلنشین و شگفت‌انگیز بود که بر صدای سخنانشان تسلط داشت.
چو نیمی شد از روز گیتی فروز
روان گشت از آنجا شه نیمروز
هوش مصنوعی: وقتی که نصف روز فرا رسید و روز روشن شد، روح پادشاه نیمروز از آنجا حرکت کرد.
همه مرد و زن در زمین‌بوس شاه
به حاجت نمودن گرفتند راه
هوش مصنوعی: همه مردان و زنان در زمین، به احترام شاه سجده کردند و برای برآورده کردن خواسته‌های خود به سمت او حرکت کردند.
کز این طبل‌های شناعت نمای
چه باشد که طبلی بمانی بجای‌؟
هوش مصنوعی: از این طبل‌های زشت و ناپسند چه صدایی برمی‌خیزد که تنها صدای تو باقی بماند؟
مگر چون خروشان شود ساز او
شود بانگ دریا به آواز او
هوش مصنوعی: وقتی ساز او به صدای بلند در می‌آید، مانند صدای دریا طنین‌انداز می‌شود.
جهاندار در وقت آن دست‌بوس
ببخشیدشان چند خروار کوس
هوش مصنوعی: پادشاه در زمان مناسب، با کمال احترام و با توجه، به آن‌ها هدایایی ارزشمند عطا کرد.
در آن شهر از آن روز رسم اوفتاد
که در جنبش آید دهل بامداد
هوش مصنوعی: در آن شهر، از آن روز به بعد، این رسم رایج شد که در صبح‌ها صدای دهل به راه می‌افتد.
شه آن رسم را نیز بر جای داشت
که هر صبحدم با دهل پای داشت
هوش مصنوعی: پادشاه به رسم و آیینی که داشت، هر صبح با صدای دهل و نواهای شاداب به استقبال روز جدید می‌رفت.
به ماهی کم و بیشتر زان زمین
درآمد به آبادی ملک چین
هوش مصنوعی: از زمین به خاطر فراوانی و کمی، ماهی به آبادانی سرزمین چین رسید.
به لشگرگه خویش ره باز یافت
فلک را دگر باره دمساز یافت
هوش مصنوعی: آسمان دوباره به فضای خود نزدیک شد و بار دیگر به محضر لشگریانش راه پیدا کرد.
بیاسود یک ماه از آن خستگی
همی‌کرد عیشی به آهستگی
هوش مصنوعی: ماه، برای مدتی از خستگی‌هایش راحت شده و به آرامی لذت می‌برد.