بخش ۳۳ - جهانگردی اسکندر با دعوی پیغمبری
سحرگه که سربرگرفتم ز خواب
برافروختم چهره چون آفتاب
سریر سخن برکشیدم بلند
پراکندم از دل بر آتش سپند
به پیرایش نامه خسروی
کهن سرو را باز دادم نوی
ز گنج سخن مهر برداشتم
درو در ناسفته نگذاشتم
سر کلکم از گوهر انداختن
فلک را شکم خواست پرداختن
درآمد خرامان سمن سینهای
به من داد تیغی در آیینهای
که آشفتهٔ خویش چندین مباش
ببین خویشتن خویشتن بین مباش
نظر چون در آیینه انداختم
درو صورت خویش بشناختم
دگرگونه دیدم در آن سبز باغ
که چون پرنیان بود در پر زاغ
ز نرگس تهی یافتم خواب را
ندیدم جوان سرو شاداب را
سمن بر بنفشه کمین کرده بود
گل سرخ را زردی آزرده بود
از آن سکهٔ رفته رفتم ز جای
فروماندم اندر سخن سست رای
نه پایی که خود را سبکرو کنم
نه دستی که نقش کهن نو کنم
خجل گشتم از روی بیرنگ خویش
نوایی گرفتم به آهنگ خویش
هراسیدم از دولت تیزگام
که بگذارد این نقش را ناتمام
ازین پیش کاید شبیخون خواب
به بنیاد این خانه کردم شتاب
مگر خوابگاهی به دست آورم
که جاوید در وی نشست آورم
پژوهندهٔ دور گردنده حال
چنین گوید از گردش ماه و سال
که چون نامه حکم اسکندری
مسجل شد از وحی پیغمبری
ز دیوان فروشست عنوان گنج
که نامش برآمد به دیوان رنج
بفرمود تا عبره روم و روس
نبشتند بر نام اسکندروس
از آن پیش کز تخت خود رخت برد
بدو داد و او را به مادر سپرد
به اندرز بگشاد مُهر از زبان
چنین گفت با مادر مهربان
که من رفتم اینک تو از داد و دین
چنان کن که گویند بادا چنین
پدروار با بندگان خدای
چو مادر شدی مهر مادر نمای
به پروردن داد و دین زینهار
نگهدار فرمان پروردگار
به فرمانبری کوش کآرد بهی
که فرمانبری به ز فرمان دهی
ضرورت مرا رفتنی شد به راه
سپردم به تو شغل دیهیم و گاه
گرفتم رهی دور فرسنگ پیش
ندانم که آیم بر اورنگ خویش؟
گر آیم چنان کن که از چشم بد
نه تو خیره باشی نه من چشمزد
وگر زآمدن حال بیرون بود
به هش باش تا عاقبت چون بود
چنان کن که فردا دران داوری
نگیرد زبانت به عذر آوری
سخن چون به سر برد برداشت رخت
رها کرد بر مادر آن تاج و تخت
بفرمود تا لشگر روم و شام
برو عرضه کردند خود را تمام
از آن لشگر آنچ اختیار آمدش
پسندیدهتر صد هزار آمدش
گزین کرد هر مردی از کشوری
به مردانگی هر یکی لشگری
چهارش هزار اشتر از بهر بار
پس و پیش لشگر کشیده قطار
هزار نخستین ازو بیسُراک
به گردنکشی کوه را کرده خاک
هزار دیگر بختی بارکش
همه بارهاشان خورشهای خوش
هزار سوم ناقهٔ ره نورد
به زیر زر و زیور سرخ و زرد
هزار چهارم نجیبان تیز
چو آهو گه تاختن گرم خیز
ز هر پیشه کاید جهان را به کار
گزین کرد صدصد همه پیشه کار
بدین سازمندی جهانگیر شاه
برافراخت رایت ز ماهی به ماه
ز مقدونیه روی در راه کرد
به اسکندریه گذرگاه کرد
سریر جهانداری آنجا نهاد
بر او روزکی چند بنشست شاد
به آیین کیخسرو تخت گیر
که برد از جهان تخت خود بر سریر
بفرمود میلی برافراختن
بر او روشن آیینهای ساختن
که از روی دریا به یک ماهه راه
نشان باز داد از سپید و سیاه
بدان تا بود دیده بانگاه تخت
بر او دیده بانان بیدار بخت
چو ز آیینه بینند پوشیده راز
به دارنده تخت گویند باز
اگر دشمنی ترکتازی کند
رقیب حرم چاره سازی کند
چو فارغ شد از تختگاهی چنان
نشست از بر بور عالیعنان
نخستین قدم سوی مغرب نهاد
به مصر آمد آنجا دو روز ایستاد
وز آنجا برون شد به عزم درست
به فرمان ایزد میان بست چست
چو لختی زمین را طرف در نوشت
ز پهلوی وادی درآمد به دشت
ز مقدس تنی چند غم یافته
ز بیداد داور ستم یافته
تظلمکنان سوی راه آمدند
عنانگیر انصاف شاه آمدند
که چون از تو پاکی پذیرفت خاک
بکن خانه پاک را نیز پاک
به مقدس رسان رایت خویش را
برافکن ز گیتی بداندیش را
در آن جای پاکان یک اهریمنست
که با دوستان خدا دشمنست
مطیعان آن خانهٔ ارجمند
نبینند ازو جز گداز و گزند
طریق پرستش رها میکند
پرستندگان را جفا میکند
به خون ریختن سربرافراختهست
بسی را به ناحق سرانداختهست
همه در هراسیم ازین دیو زاد
تویی دیوبند از تو خواهیم داد
سکندر چو دید آن چنان زاریی
وزانسان برایشان ستمکاریی
ستمدیده را گشت فریادرس
به فریاد نامد ز فریاد کس
چو از قدسیان این حکایت شنید
عنان سوی بیتالمقدس کشید
حصار جهان را که سر باز کرد
ز بیت المقدس سرآغاز کرد
سکندر به قدس آمد از مرز روم
بدان تا برد فتنه زان مرز و بوم
چو بیدادگر دشمن آگاه گشت
که آواز داد آمد از کوه و دشت
کمر بست و آمد به پیگار او
نبود آگه از بخت بیدار او
به اول شبیخون که آورد شاه
بران راهزن دیو بر بست راه
چو بیدادگر دید خون ریختش
ز دروازه مقدس آویختش
منادی برانگیخت تا در زمان
ز بیداد او برگشاید زبان
که هر کو بدین خانه بیداد کرد
بدینگونه بخت بدش یاد کرد
چو زو بستد آن خانهٔ پاک را
به عنبر برآمیخت آن خاک را
برآسود ازان جای آسودگان
فروشست ازو گرد آلودگان
جفای ستمکاره زو باز داشت
به طاعتگران جای طاعت گذاشت
ازو کار مقدس چو با ساز گشت
سوی ملک مغرب عنانتاز گشت
بر افرنجه آورد از آنجا سپاه
وز افرنجه بر اندلس کرد راه
چو آمد گه دعوی و داوری
به دانش نمایی و دین پروری
کس از دانش و دین او سرنتافت
رهی دید روشن بدان ره شتافت
چو آموخت بر هر کسی دین و داد
به هر بقعه طاعتگهی نو نهاد
به رفتن دگر باره لشگر کشید
به عالم گشایی علم برکشید
به تعجیل میراند بر کوه و رود
کجا سبزهای دید آمد فرود
چو از ماندگی گشت پرداخته
دگر باره شد عزم را ساخته
نمود از بیابان به دریا شتافت
درافکند کشتی به دریای آب
سه مه بر سر آب دریا نشست
بیاورد صیدی ز دریا به دست
از آنسو که خورشید میشد نهان
تکاپوی میکرد با همرهان
جزیره بسی دید بیآدمی
برون رفت و میشد زمی بر زمی
بسی پیش باز آمدش جانور
هم از آدمی هم ز جنس دگر
درو هیچ از ایشان نیامیختند
وزو کوه بر کوه بگریختند
سرانجام چون رفت راهی دراز
نشیب زمین دیگر آمد فراز
بیابانی از ریگ رخشنده زرد
که جز طین اصفر نینگیخت گرد
برآن ریگ بوم ار کسی تاختی
زمین زیرش آتش برانداختی
همانا که بر جای ترکیب خاک
ز ترکیب گوگرد بود آن مغاک
چو یکمه در ان بادیه تاختند
ازو نیز هم رخت پرداختند
چو پایان آن وادی آمد پدید
سکندر به دریای اعظم رسید
در آن ژرف دریا شگفتی بماند
که یونانیش اوقیانوس خواند
محیط جهان موج هیبت نمود
از آن پیشتر جای رفتن نبود
فرو رفتن آفتاب از جهان
در آن ژرف دریا نبودی نهان
حجابی مغانی بد آن آب را
نپوشیدی از دیدها تاب را
فلک هر شبان روزی از چشم دور
به دریا درافکندی از چشمه نور
به ما در فرو رفتن آفتاب
اشارت به چشمه است و دریای آب
همان چشمه گرم کهاو راست جای
به دریا حوالت کند رهنمای
چو آبی به یکجا مهیا شود
شود حوضه و در به دریا شود
معیب بود تا بود در مغاک
معلق بود چون بود گرد خاک
در آن بحر کورا محیطست نام
معلق بود آب دریا مدام
چو خورشید پوشد جمال را جهان
پس عطف آن آب گردد نهان
به وقت رحیل آفتاب بلند
ز پرگار آن بحر پوشد پرند
علم چون به زیر آرد از اوج او
توان دیدنش در پس موج او
چو لختی رود در سر آرد حجاب
که آید نورد زمین در حساب
به دانش چنین مینماید قیاس
دگر رهبری هست برره شناس
چو آن چشمه گرم را دید شاه
نشد چشم او گرم در خوابگاه
ز دانا بپرسید کاین چشمه چیست
همیدون نگهبان این چشمه کیست
چنین گفت دانا که این آب گرم
بسا دیدها را که برد آب شرم
درین پرده بسیار جستند راز
نیامد به کف هیچ سر رشته باز
من این قصه پرسیدم از چند پیر
جوابی ندادهست کس دلپذیر
دهد هر کسی شرح آن نور پاک
یکی گرد مرکز یکی زیر خاک
که داند که بیرون ازین جلوهگاه
کجا میکند جلوه خورشید و ماه
سکندر بران ساحل آرام جست
سوی آب دریا شد آرام سست
چو سیماب دید آب دریا سطبر
گذر بسته بر قطره دزدان ابر
در آبی چنان کشتی آسان نرفت
وگر رفت بی ره شناسان نرفت
شه از ره شناسان بپرسید راز
بسنجیدن کار و ترتیب ساز
که کشتی بدین آب چون افکنم؟
چگونه بنه زو برون افکنم؟
ندیدند کار آزمایان صواب
که شاه افکند کشتی آنجا برآب
نمودند شه را که صد رهنمون
ازین آب کشتی نیارد برون
دگر کاندرین آب سیماب فام
نهنگ اژدهاییست قصاصه نام
سیاه و ستمکاره و سهمناک
چو دودی که آید برون از مغاک
سیاست چنان دارد آن جانور
که بیننده چون بیندش یک نظر
دهد جان و دیگر نجنبد ز جای
که باشد بهراهی چنین رهنمای
بترزین همه آن کزین خانه دور
یکی فرضه بینی چو تابنده نور
بسی سنگ رنگین در آن موجگاه
همه ازرق و سرخ و زرد و سیاه
فروزنده چون مرقشیشای زر
منی و دو من کمتر و بیشتر
چو بیند درو دیدهٔ آدمی
بخندد ز بس شادی و خرمی
وزان خرمی جان دهد در زمان
همان دیدن و دادن جان همان
ولی هر چه باشد ز مثقال کم
ز خاصیت افتد و گر صد بههم
ز بهتان جان بردنش رهنمای
همی خواندش پهنهٔ جان گزای
چو شد گفته این داستان شهریار
فرستاد و کرد آزمایش به کار
چنان بود کان پیر گوینده گفت
تنی چند از آن سنگ بر خاک خفت
بفرمود تا بر هیونان مست
به آن سنگ رنگین رسانند دست
همه دیدها باز بندند چست
کنند آنگه آن سنگ را باز جست
وزان سنگ چندانکه آید بهدست
برندش به پشت هیونان مست
همه زیر کرباسها کرده بند
لفافه برو باز پیچیده چند
کنند آن هیونان ازان سنگ بار
نمانند خود را در آن سنگسار
به فرمان پذیری رقیبان راه
بجای آوریدند فرمان شاه
شه و لشگر از بیم چندان هلاک
گذشتند چون باد ازان زرد خاک
بفرمود شه تا از آن خاک زرد
شتربان صد اشتر گرانبار کرد
چو آمد به جایی که بود آبگیر
بر و بوم آنجا عمارت پذیر
به فرمان او سنگها ریختند
وزان سنگ بنیادی انگیختند
همه همچنان کرده کرباس پیچ
کزیشان یکی باز نگشاد هیچ
به ترکیب آن سنگها بندبند
برآورد بیدر حصاری بلند
برآورد کاخی چو بادام مغز
همه یک به دیگر برآورده نغز
گِلی کرد گیرنده زان زرد خاک
برون بنا را براندود پاک
درون را نیندود و خالی گذاشت
که رازی در آن پرده پوشیده داشت
خنیده چنینست از آموزگار
که چون مدتی شد بر آن روزگار
فروریخت کرباس از روی سنگ
پدید آمد آن گوهر هفت رنگ
برون بنا ماند بر جای خویش
کز اندودش گل حرم داشت پیش
درون ماندگان خرقه انداختند
بران خرقه بسیار جان باختند
هران راهرو کامد آنجا فراز
به دیدار آن حصنش آمد نیاز
طلب کرد بر باره چون ره ندید
کمندی برافکند و بالا دوید
چو بر باره شد سنگ را دید زود
چو آهن ربا زود ازو جان ربود
ز سنگی که در یک منش خون بود
چو کوهی بههم بر نهی چون بوَد؟!
شنیدم ز شاهان یک آزاد مرد
شنید این سخن را و باور نکرد
فرستاد و این قصه را باز جست
براو قصه شد ز آزمایش درست
چو شاه آن بنا کرد ازو روی تافت
ز دریا بسوی بیابان شتافت
چو شش ماه دیگر بپیمود راه
ستوه آمد از رنج رفتن سپاه
ازان ره که در پای پیل آمدش
گذرگه سوی رود نیل آمدش
به سرچشمه نیل رغبت نمود
که آن پایه را دیده نادیده بود
شب و روز برطرف آن رود بار
دو اسبه همیراند بر کوه و غار
بدان رسته کان رود را بود میل
همیشد چو آید سوی رود سیل
بسی کوه و دشت از جهان درنوشت
به پایان رسد آخر آن کوه و دشت
پدید آمد از دامن ریگ خشک
بلندی گهی سبز با بوی مشک
کمر در کمر کوهی از خاره سنگ
برآورده چون سبز با بوی مشک
برو راه بربسته پوینده را
گذر گم شده راه جوینده را
کشیده عمود آن شتابنده رود
از آن کوه میناوش آمد فرود
یکی پشته بر راه آن بود تند
که از رفتنش پایها بود کند
کسی کو بدان پشتهٔ خار پشت
برانداختی جان به چنگال و مشت
زدی قهقهه چون بر او تاختی
از آنسوی خود را در انداختی
بر او گر یکی رفتنی و گر هزار
چو مرغان پریدی در آن مرغزار
فرستاده بر پشته شد چند کس
کز ایشان نیامد یکی باز پس
چو هر کس که بردی بر آن پشته رخت
تو گفتی بر آن یافتی تاج و تخت
چنان چشم از آن خیل برتافتی
که چشم از خیالش اثر یافتی
سکندر جهاندیدگان را بخواند
درین چارهجویی بسی قصه راند
که نتوان برین کوه تنها شدن
دو همراه باید به یکجا شدن
سکونت نمودن در آن تاختن
به هر ده قدم منزلی ساختن
چو بر پشته رفتن گرفتن قرار
برانداختن آنچه باید به کار
به تدریج دیدن درآن سوی کوه
به یکره ندیدن که آرد شکوه
بکردند ازینسان و سودی نداشت
دگر باره دانا نظر برگماشت
چنین شد درآن داوری رهنمای
که مردی هنرمند و پاکیزه رای
نویسنده باشد جهاندیده مرد
همان خامه و کاغذش درنورد
بود خوب فرزندی آن مرد را
کزو دور دارد غم و درد را
چو میل آورد سوی آن پشته گاه
بود پور هم پشت با او به راه
به بالا شود مرد و فرزند زیر
بود بچه شیر زنجیر شیر
گر او باز پس ناید از اصل و بن
به فرزند خود بازگوید سخن
وگر زانکه دارد زبان بستگی
نویسد مثالی به آهستگی
فرو افکند سوی فرزند خویش
نبرد دل از مهر پیوند خویش
بدست آوریدند مردی شگرف
که مجموعهای بود از آن جمله حرف
سوی کوه شد پیر و با او جوان
چو بچه که با شیر باشد دوان
دگر نیمروز آن جوان دلیر
ز پایان آن پشته آمد به زیر
ز کاغذ گرفته نوردی به چنگ
بر شاه شد رفته از روی رنگ
به شه داد کاغذ فرو خواند شاه
نبشته چنین بود کز گرد راه
به جان آن چنان آمدم کز هراس
به دوزخ ره خویش کردم قیاس
رهی گویی از تار یک موی رست
بر او هر که آمد ز خود دست شست
درین ره که جز شکل مویی نداشت
فرود آمد هیچ رویی نداشت
چو بر پشته خاره سنگ آمدم
ز بس تنگی ره به تنگ آمدم
ز آنسو که دیدم دلم پاره شد
خرد زان خطرناکی آواره شد
وزینسو ره پشته بی راغ بود
طرف تا طرف باغ در باغ بود
پر از میوه و سبزه و آب و گل
برآورده آواز مرغان دهل
هوا از لطافت درو مشک ریز
زمین از نداوت در او چشمه خیز
تکش با تلاوش در آویخته
چنین رودی از هر دو انگیخته
ازین سو همه زینت و زندگی
از آنسو همه آز و افکندگی
بهشت این و آن هست دوزخ سرشت
به دوزخ نیاید کسی از بهشت
دگر کان بیابان که ما آمدیم
ببین کز کجا تا کجا آمدیم
کهرا دل دهد کز چنین جای نغز
نهد پای خود را در آن پای لغز؟
من اینک شدم شاه بدرود باد
شما شاد باشید و من نیز شاد
شه از راز پنهان چو آگاه گشت
سپه راند از آن کوهپایه به دشت
نگفت آنچه برخواند با هیچکس
که تا هر دلی نارد آنجا هوس
چو دانست کانجا نشستن خطاست
گذرگه طلب کرد بر دست راست
در آن ره ز رفتن نیاسود هیچ
نمیکرد جز راه رفتن بسیچ
ز راه بیابان برون شد به رنج
چو ریگ بیابان روان کرده گنج
رهش ریگ و اندوهش از ریگ بیش
تف آهش از دیگ بر دیگ بیش
همه راه دشمن ز دام و دده
به هر گوشهای لشگری صف زده
ولیکن چو کردندی آهنگ شاه
ز ظلمت شدی ره برایشان سیاه
کس از تیرگی ره نبردی برون
مگر رخصت شه شدی رهنمون
کسی کو کشیدی سر از رای او
شدی جای او کندهٔ پای او
برون از میانجی و از ترجمه
بدانست یک یک زبان همه
سخن را به آهنگشان ساز داد
جواب سزاوارشان باز داد
بدینگونه میکرد ره را نورد
زمان زیر گردون زمین زیر گرد
در آن ره نبودش جز این هیچکار
که چون باد بردی ز دلها غبار
دل آشنا را برافروختی
به بیگانگان دین در آموختی
چو زان دشت بگذشت چون دیو باد
قدم در دگر دیو لاخی نهاد
بیابانی از آتشین جوش او
زبانی سخن گفته در گوش او
جز آن زر که باشد خدای آفرید
کس از رستنیها گیاهی ندید
جهانجوی از آن کان زر تافته
بخندید چون طفل زر یافته
چو لختی در آن دشت پیمود راه
به باغ ارم یافت آرامگاه
پدید آمد آن باغ زرین درخت
که شداد ازو یافت آن تاج و تخت
درون رفت سالار گیتی نورد
زمین از درختان زر دید زرد
یکایک درختانش از میوه پر
همه میوه بیجاده و لعل و در
ز هر سو درآویخته سیب و نار
همه نار یاقوت و یاقوت نار
ز نارنج زرین و سیمین ترنج
فریب آمده با نظرها به غنج
بهارش جواهر زمین کیمیا
ز بیجاده گل وز زمرد گیا
بساطی کشیده دران سبز باغ
ز گوهر برافروخته چون چراغ
دو تندیس از زر برانگیخته
ز هر صورتی قالبی ریخته
چو در چشم پیکرشناس آمدی
اگر زر نبودی هراس آمدی
ز بلور تر حوضهای ساخته
چو یخ پارهای سیم بگداخته
در آن ماهیان کرده از جزع ناب
نمایندهتر زانکه ماهی در آب
دوخشتی برآورده قصری عظیم
یکی خشت از زر یکی خشت سیم
چو شه شد در آن قصر زرینه خشت
گمان برد کامد به قصر بهشت
چو بسیار برگشت پیرامنش
دریده شد از گنج زر دامنش
رواقی جداگانه دید از عقیق
ز بنیاد تا سر به گوهر غریق
در او گنبدی روشن از زر ناب
درفشنده چون گنبد آفتاب
نیفتاده گردی بر آن زر خشک
بجز سونش عنبر و گرد مشک
در او رفت سالار فرهنگ و هوش
چو در گنبد آسمانها سروش
ستودانی از جزع تابنده دید
کزو بوی کافورتر میدمید
نهاده بر آن فرش مینا سرشت
یکی لوح یاقوت مینا نوشت
نبشته براو کای خداوند زور
که رانی سوی این ستودان ستور
درین دخمه خفتهست شداد عاد
کزو رنگ و رونق گرفت این سواد
به آزرم کن سوی ما تاختن
مکن قصد برقع برانداختن
بکن ستر پوشی که پوشیدهایم
به رسوایی کس نکوشیدهایم
نگهدار ناموس ما در نهفت
که خواهی تو نیز اندرین خاک خفت
اگر خفتهای را درین خوابگاه
برآرند گنبد ز سنگ سیاه
سرانجامش این گنبد تیز گشت
ز دیوار گنبد درآرد به دشت
تنش را نمک سود موران کند
سرش خاک سم ستوران کند
بلی هر کسی از بهر ایوان خویش
ستونی کند بر ستودان خویش
ولیکن چو بینی سرانجام کار
برد بادش از هر سویی چون غبار
که داند که شداد را پای و دست
به نعل ستور که خواهد شکست؟!
غبار پراکنده را در مغاک
رها کن که هم خاک به جای خاک
از آن تن که بادش پراکنده کرد
نشانی نبینی جز این کوه زرد
تو نیز ای گشایندهٔ قفل راز
بترس از چنین روز و با ما بساز
مباش ایمن ار زانکه آزادهای
که آخر تو نیز آدمی زادهای
همه گنج این گنجدان آن تست
سر و تاج ما هم به فرمان تست
گشادهست پیش تو درهای گنج
سپاه ترا بس شد این پایرنج
ببر گنج کان بر تو باری مباد
ترا باد و با مات کاری مباد
سکندر بر آن لوح ناریخته
چو لوحی شد از شاخی آویخته
وزان خط که چون قطرهٔ آب خواند
بسا قطرهٔ آب کز دیده راند
چو از چشم گریندهٔ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار
برون رفت وزان گنجدان رخت بست
بدان گنج و گوهر نیالود دست
ز باغی که در بیغ تیغ آمدش
یکی میوه چیدن دریغ آمدش
چو دانست کان فرش زر ساخته
به عمری درازست پرداخته
از آن گنجدان کان همه گنج داشت
نه خود برگرفت و نه کس را گذاشت
همه راه او خود پر از گنج بود
زرِ دَهدهی سیم ِ دَهپنج بود
دگر باره سر در بیابان نهاد
بر و بوم خود را همیکرد یاد
چو یک نیمه راه بیابان برید
گروهی دد آدمی سار دید
بیابانیانی سیهتر ز قیر
به بیغوله غارها جای گیر
بپرسیدشان کاندرین ساده دشت
چه دارید از افسانها سرگذشت؟
گذشت از شما کیست از دام و دد
که دارد دراین دشت ماوای خود؟
چنین باز دادند شه را جواب
که دورست ازین بادیه ابر و آب
درین ژرف صحرا که ماوای ماست
خورشهای ما صید صحرای ماست
درین دشت نخجیر بانی کنیم
به رسم ددان زندگانی کنیم
خوریم آنچه زان صید یابیم نرم
کنیم آلت جامه از موی و چرم
نه آتش به کار آید اینجا نه آب
بود آب از ابر آتش از آفتاب
به روز سپید آفتاب بلند
بود آتش ما درین شهر بند
ز شبنم چو گردد هوا نیز تر
دم ما کند زان نسیم آبخور
درین کنج ما را جز این ساز نیست
وزین برتر انجام و آغاز نیست
همان نیز پرسی ز دیگر گروه
که دارند مأوا درین دشت و کوه
درین آتشین دشت بن ناپدید
که پرنده در وی نیارد پرید
بیابانیانند وحشی بسی
که هرگز نگیرند خو با کسی
ببُرّند چندان به یکروز راه
که آن برنخیزد ز ما در دو ماه
ازیشان به ما یک یک آید به دست
بپرسیم ازو چون شود پای بست
که بی آب چون زندگانی کنند
به ما بر چرا سرفشانی کنند
نمایند کاب از بنه زهر ماست
ز تری هواییست کز بهر ماست
نسازیم چون مار با هیچکس
خورشهای ما سوسمارست و بس
ز شغل شما چون نیابیم سود
شما را پرستش چه باید نمود؟!
دگرگونه پرسیمشان در نهفت
چه هنگام خورد و چه هنگام خفت
که چندانکه رفتند بالا و پست
درین بادیه کاب ناید بدست
به پایان این بادیه کس رسید
همان پیکری دیگر از خلق دید
به پاسخ چنین گفتهاند آن گروه
که بسیار گشتیم در دشت و کوه
دویدیم چون آهوان سال و ماه
به پایان وادی نبردیم راه
بیابانیانی دگر دیدهایم
وزیشان خبر نیز پرسیدهایم
که بیرون ازین پیکر قیرگون
نشانی دگر میدهد رهنمون؟
نشان دادهاند از بر خویش دور
بدانجا که خورشید را نیست نور
یکی شهر چون بیشهٔ مشک بید
در او آدمی پیکرانی سپید
نکو روی و خوش خوی و زیبا خصال
ز پانصد یکی را فزونست سال
وگر نیز پانصد برآید دگر
نبینی کسی را ز پیری اثر
برون از وطن گاه آن دلکشان
به ما کس ندادهست دیگر نشان
از آن نیز بیرون درین خاک پست
بسی کوه و صحرای نادیده هست
درونیست روینده را آبخورد
که گرماش گرماست و سرماش سرد
چو زو رستنی برنیاید ز خاک
در آن جانور چون نگردد هلاک؟!
همین است رازی که ما جستهایم
ز دیگر حکایت ورق شستهایم
سکندر به آن خلق صاحب نیاز
ببخشید و بخشودشان برگ و ساز
در آموختشان رسم و آیین خویش
برافروختشان دانش از دین خویش
وزیشان به هنجارهای درست
سوی ربع مسکون نشان بازجست
چو زو کار خود سازور یافتند
به ره بردنش زود بشتافتند
از آن خاک جوشان و باد سموم
نمودند راهش به آباد بوم
سکندر در آن دشت بیگاه و گاه
دواسبه همیراند بیراه و راه
سرانجام کان ره به پایان رسید
دگر باره شد عطف دریا پدید
هم از آب دریا به دریا کنار
تلاوشگهی دید چون چشمه سار
فکندند ماهی برآن چشمه رخت
بر آسوده گشتند از آن رنج سخت
دگر باره کشتی بسی ساختند
ز ساحل به دریا در انداختند
چو دریا بریدند یک ماه بیش
به خشکی رساندند بنگاه خویش
چو از تاب انجم شب تب زده
بپیچید چون مار عقرب زده
ز باد جنوبی در آمد نسیم
دل رهروان رست از اندوه و بیم
گرفتند یک ماه آنجا قرار
که هم سایبان بود و هم چشمهسار
به مرهم رسیدند از آن خستگی
ز تن رنجشان شد به آهستگی
بخش ۳۲ - خردنامه سقراط: سوم روز کین طاق بازیچه رنگبخش ۳۴ - رسیدن اسکندر به عرض جنوب و ده سرپرستان: مغنی دلم دور گشت از شکیب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سحرگه که سربرگرفتم ز خواب
برافروختم چهره چون آفتاب
هوش مصنوعی: صبح زود که از خواب بیدار شدم، چهرهام را مانند خورشید روشن و درخشان کردم.
سریر سخن برکشیدم بلند
پراکندم از دل بر آتش سپند
هوش مصنوعی: من با کلام خود به ترفندی بزرگ و والا دست یازیدم و از دل خود شعلههای آتشین احساسات را بیرون ریختم.
به پیرایش نامه خسروی
کهن سرو را باز دادم نوی
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و شکوهمندی درخت سرو اشاره دارد و آن را به عنوان نماد قدمت و بزرگی یک نامه یا پیام مهم معرفی میکند که برای حفظ و نگهداری آن، اقدامی نو و تازه انجام داده است. به نوعی، این بیت بیانگر اهمیت و ارادت به ارزشهای کهن و حفظ آنها در قالبی نوین است.
ز گنج سخن مهر برداشتم
درو در ناسفته نگذاشتم
هوش مصنوعی: از گنجینهی کلمات، محبت را بیرون آوردم و در آن چیزی را بیپاسخ نگذاشتم.
سر کلکم از گوهر انداختن
فلک را شکم خواست پرداختن
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که انسانها برای به دست آوردن زیبایی و ارزشهای بنیادی، به فداکاری و تلاش نیاز دارند. در زندگی، باید برای رسیدن به اهداف بزرگ، از برخی چیزها بگذریم و سختیها را تحمل کنیم. احساساتی که ما از یکدیگر و از زندگی میگیریم، مانند جواهراتی هستند که با تلاش و کوشش به دست میآیند.
درآمد خرامان سمن سینهای
به من داد تیغی در آیینهای
هوش مصنوعی: یک دختر زیبا و دلربا با ناز و کرشمه وارد شد و نوری را به من بخشید که مانند تیغی در آینه میدرخشید.
که آشفتهٔ خویش چندین مباش
ببین خویشتن خویشتن بین مباش
هوش مصنوعی: نبايد به خودت به اندازهای که هستی، آشفته و ناراحت باشی. بهتر است خودت را بشناسی و به جای نگرانی، به قابلیتها و ویژگیهای خودت توجه کنی.
نظر چون در آیینه انداختم
درو صورت خویش بشناختم
هوش مصنوعی: زمانی که به آیینه نگاه کردم، چهرهی خودم را شناختم.
دگرگونه دیدم در آن سبز باغ
که چون پرنیان بود در پر زاغ
هوش مصنوعی: در آن باغ سرسبز، به شکل متفاوتی مشاهده کردم که مانند پارچهای نرم و زیبا بود در پر یک کلاغ.
ز نرگس تهی یافتم خواب را
ندیدم جوان سرو شاداب را
هوش مصنوعی: من در خواب، چشمم به نرگس نیفتاد و جوانی شاداب و سرزنده را ندیدم.
سمن بر بنفشه کمین کرده بود
گل سرخ را زردی آزرده بود
هوش مصنوعی: سمن به بنفشه نزدیک شده بود و گل سرخ را با زردی خود ناراحت کرده بود.
از آن سکهٔ رفته رفتم ز جای
فروماندم اندر سخن سست رای
هوش مصنوعی: از زمانی که آن سکه به دور افتاد، من از مکان خود دور شدم و در گفتارهای بیاساس و بیمحتوا ماندم.
نه پایی که خود را سبکرو کنم
نه دستی که نقش کهن نو کنم
هوش مصنوعی: نه میتوانم بار خود را سبکتر کنم و نه میتوانم گذشته را تغییر دهم.
خجل گشتم از روی بیرنگ خویش
نوایی گرفتم به آهنگ خویش
هوش مصنوعی: از رنگ و روی بیحالیام شرمنده شدم و به خاطر حال و هوای خودم، نغمهای بر زبان آوردم.
هراسیدم از دولت تیزگام
که بگذارد این نقش را ناتمام
هوش مصنوعی: از قدرتی که به سرعت پیش میرود، ترسیدم که ممکن است این کار را ناتمام بگذارد.
ازین پیش کاید شبیخون خواب
به بنیاد این خانه کردم شتاب
هوش مصنوعی: قبل از اینکه خواب و آرامش به این خانه حمله کند، با سرعت اقدام کردم.
مگر خوابگاهی به دست آورم
که جاوید در وی نشست آورم
هوش مصنوعی: آیا نمیتوانم مکانی پیدا کنم که در آن به آرامش و جاودانگی دست یابم؟
پژوهندهٔ دور گردنده حال
چنین گوید از گردش ماه و سال
هوش مصنوعی: آگاه و پژوهشگری که در دور و زمان میگردد، دربارهی چرخش ماه و سال چنین میگوید.
که چون نامه حکم اسکندری
مسجل شد از وحی پیغمبری
هوش مصنوعی: وقتی که نامه حکم اسکندر به تأیید وحی پیامبری رسید، مشخص و قطعی شد.
ز دیوان فروشست عنوان گنج
که نامش برآمد به دیوان رنج
هوش مصنوعی: عنوان گنج از دیوان فروش است، که نامش در دیوان رنج به میان آمده است.
بفرمود تا عبره روم و روس
نبشتند بر نام اسکندروس
هوش مصنوعی: فرمان داد تا نشانهای از عبرت و پند برای رومیان و روسها بر نام اسکندر بنویسند.
از آن پیش کز تخت خود رخت برد
بدو داد و او را به مادر سپرد
هوش مصنوعی: او از آن پیش از تخت خود برخاست و او را به مادرش سپرد.
به اندرز بگشاد مُهر از زبان
چنین گفت با مادر مهربان
هوش مصنوعی: با نصیحت و راهنمایی، راز را از زبان باز کرد و چنین با مادر دلسوز خود سخن گفت.
که من رفتم اینک تو از داد و دین
چنان کن که گویند بادا چنین
هوش مصنوعی: من رفتم، بنابراین تو باید به گونهای رفتار کنی که دیگران بگویند این کار به همان اندازه شایسته و خوب است.
پدروار با بندگان خدای
چو مادر شدی مهر مادر نمای
هوش مصنوعی: به طور طبیعی و با مهربانی، مثل پدر به بندگان خدا شادی و محبت نشان بده و همچون مادری دلسوز، محبت و محبت خود را به آنها منتقل کن.
به پروردن داد و دین زینهار
نگهدار فرمان پروردگار
هوش مصنوعی: به پرورش عدالت و دین توجه کن و حتماً دستورات خداوند را رعایت کن.
به فرمانبری کوش کآرد بهی
که فرمانبری به ز فرمان دهی
هوش مصنوعی: تلاش کن تا از آنچه نیکوست پیروی کنی، زیرا پیروی کردن از دستورات بهتر از دادن فرمان است.
ضرورت مرا رفتنی شد به راه
سپردم به تو شغل دیهیم و گاه
هوش مصنوعی: میگوید که شرایط زندگی او به گونهای چنان او را وادار کرده که راهی را برگزینند و کار و وظیفهاش را به تو سپرده است.
گرفتم رهی دور فرسنگ پیش
ندانم که آیم بر اورنگ خویش؟
هوش مصنوعی: در یک مسیر طولانی قدم برداشتم و نمیدانم آیا به جایی که میخواهم برسم یا نه.
گر آیم چنان کن که از چشم بد
نه تو خیره باشی نه من چشمزد
هوش مصنوعی: اگر بیایم، طوری رفتار کن که نه تو تحت تأثیر بدی قرار بگیری و نه من دچار چشمزخم شوم.
وگر زآمدن حال بیرون بود
به هش باش تا عاقبت چون بود
هوش مصنوعی: اگر حال انسان از آمدن به دنیا خارج باشد، باید در نظر داشته باشد که عاقبت کارش چگونه خواهد بود.
چنان کن که فردا دران داوری
نگیرد زبانت به عذر آوری
هوش مصنوعی: به گونهای رفتار کن که فردا در روز حساب، نتوانی به بهانهجویی و عذرخواهی بپردازی.
سخن چون به سر برد برداشت رخت
رها کرد بر مادر آن تاج و تخت
هوش مصنوعی: زمانی که سخن به پایان میرسد، انسان باید از دنیای مادی و جاه و مقام خود جدا شود و به اصل و ریشهاش یعنی مادرش بازگردد.
بفرمود تا لشگر روم و شام
برو عرضه کردند خود را تمام
هوش مصنوعی: فرمان داد تا سپاه رومی و شامی آماده شوند و خود را به طور کامل به نمایش بگذارند.
از آن لشگر آنچ اختیار آمدش
پسندیدهتر صد هزار آمدش
هوش مصنوعی: از میان آن همه یاران و سپاهیان، آنچه که او انتخاب کرد، برایش پسندیدهتر از صد هزار نفر بود.
گزین کرد هر مردی از کشوری
به مردانگی هر یکی لشگری
هوش مصنوعی: هر مردی از بین مردان یک کشور، به خاطر ویژگیهای مردانگی و شجاعتش انتخاب شده است.
چهارش هزار اشتر از بهر بار
پس و پیش لشگر کشیده قطار
هوش مصنوعی: چهار هزار شتر برای حمل بار در جلو و عقب لشکر صف کشیدهاند.
هزار نخستین ازو بیسُراک
به گردنکشی کوه را کرده خاک
بیسراک، ناقه و بختی (در ابیات بعد) هر کدام نوعی شتر هستند و نجیب یعنی شتر اصیل.
هزار دیگر بختی بارکش
همه بارهاشان خورشهای خوش
هوش مصنوعی: هزاران بخت دیگر وجود دارند که همهٔ بارهای خود را با خوشی و لذت میکشند.
هزار سوم ناقهٔ ره نورد
به زیر زر و زیور سرخ و زرد
هوش مصنوعی: هزاران شتر در حال سفر با بارهایی پر زرق و برق و رنگارنگ از زر و زیور، در حال حرکت هستند.
هزار چهارم نجیبان تیز
چو آهو گه تاختن گرم خیز
هوش مصنوعی: هزاران نجیب و باهوش مانند آهو آمادهاند که به سرعت به جلو بروند و بر خیزند.
ز هر پیشه کاید جهان را به کار
گزین کرد صدصد همه پیشه کار
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی خود حرفهای انتخاب کرده و در آن زمینه کار میکند، باید در آن زمینه به مهارت و دانش برسد و صدها کار و حرفه را نادیده بگیرد.
بدین سازمندی جهانگیر شاه
برافراخت رایت ز ماهی به ماه
هوش مصنوعی: با این تدبیر و مدیریت، جهانگیر شاه پرچم را به اهتزاز درآورد و همچون ماه در آسمان درخشان شد.
ز مقدونیه روی در راه کرد
به اسکندریه گذرگاه کرد
هوش مصنوعی: از مقدونیه به سوی اسکندریه رفت و در مسیر خود توقف کرد.
سریر جهانداری آنجا نهاد
بر او روزکی چند بنشست شاد
هوش مصنوعی: سلطنت و قدرت دنیا بر او قرار گرفت و او چند روزی را خوشحال و شاد زندگی کرد.
به آیین کیخسرو تخت گیر
که برد از جهان تخت خود بر سریر
هوش مصنوعی: به سنت و روش کیخسرو تکیه کن، زیرا او تخت سلطنتش را از دنیا به عنوان قدرتی عظیم بر دوش خود به ارث برد.
بفرمود میلی برافراختن
بر او روشن آیینهای ساختن
هوش مصنوعی: او دستور داد تا میل بالابردن چیزی را بر او ایجاد کنند و آینهای روشن بسازند.
که از روی دریا به یک ماهه راه
نشان باز داد از سپید و سیاه
هوش مصنوعی: از روی دریا به یک ماهه، یعنی در مدت یک ماه، راهی را ترسیم کرد که نشاندهنده تضاد روشنایی و تاریکی بود.
بدان تا بود دیده بانگاه تخت
بر او دیده بانان بیدار بخت
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که ناظر و مراقبی وجود دارد، افرادی که به دنبال بخت و اقبال خوب هستند باید در هوشیاری و آمادگی باشند.
چو ز آیینه بینند پوشیده راز
به دارنده تخت گویند باز
هوش مصنوعی: وقتی که از آیینه به رازهای پنهان نگاه میکنند، به صاحب تخت میگویند که این رازها دوباره نمایان شدهاند.
اگر دشمنی ترکتازی کند
رقیب حرم چاره سازی کند
هوش مصنوعی: اگر دشمنی به ما حمله کند، رقیب در حرم باید راه حلی پیدا کند.
چو فارغ شد از تختگاهی چنان
نشست از بر بور عالیعنان
هوش مصنوعی: وقتی از تخت سلطنت فارغ شد، به گونهای آرام و با اعتماد به نفس بر اسب بلندی نشسته است.
نخستین قدم سوی مغرب نهاد
به مصر آمد آنجا دو روز ایستاد
هوش مصنوعی: او نخستین گام را به سمت مغرب برداشت و به مصر رفت و آنجا به مدت دو روز توقف کرد.
وز آنجا برون شد به عزم درست
به فرمان ایزد میان بست چست
هوش مصنوعی: از آنجا خارج شد با ارادهای قوی و با فرمان خداوند، به سرعت به کار خویش پرداخت.
چو لختی زمین را طرف در نوشت
ز پهلوی وادی درآمد به دشت
هوش مصنوعی: لحظهای که زمین را به سمت در نوشت، از کنار دره به دشت وارد شد.
ز مقدس تنی چند غم یافته
ز بیداد داور ستم یافته
هوش مصنوعی: چند نفر از نزد مقدسان، به خاطر ظلم و بیعدالتی قاضی دچار غم و اندوه شدهاند.
تظلمکنان سوی راه آمدند
عنانگیر انصاف شاه آمدند
هوش مصنوعی: مظلومان به سوی راه آمدهاند و خواستار انصاف هستند، زیرا حاکم عادل نزدیک شده است.
که چون از تو پاکی پذیرفت خاک
بکن خانه پاک را نیز پاک
هوش مصنوعی: زمانی که خاک (اشاره به انسان) از تو پاکی و خوبی دریافت کند، باید هم خانهی پاک را نیز تمیز نگه دارد.
به مقدس رسان رایت خویش را
برافکن ز گیتی بداندیش را
هوش مصنوعی: پرچم خود را به مرتبت مقدس برسان و بداندیشان را از دنیا دور کن.
در آن جای پاکان یک اهریمنست
که با دوستان خدا دشمنست
هوش مصنوعی: در مکان افراد نیکوکار، یک فرد بد وجود دارد که با دوستان خدا دشمنی میکند.
مطیعان آن خانهٔ ارجمند
نبینند ازو جز گداز و گزند
هوش مصنوعی: افراد زیر دست آن خانهٔ بزرگ تنها درد و رنج را میبینند و چیزی جز ناراحتی نصیبشان نمیشود.
طریق پرستش رها میکند
پرستندگان را جفا میکند
هوش مصنوعی: روش عبادت، عابدین را به حال خود رها میکند و با آنها بدرفتاری میکند.
به خون ریختن سربرافراختهست
بسی را به ناحق سرانداختهست
هوش مصنوعی: افرادی که با عزت و اقتدار ایستادهاند، به خاطر ناحقی که از آنها درخواست شده، به سادگی به زحمت و دردسر میافتند.
همه در هراسیم ازین دیو زاد
تویی دیوبند از تو خواهیم داد
هوش مصنوعی: همه ما از تو که مانند دیو هستی، در ترسیم و اضطراب به سر میبریم و از تو میخواهیم که خودت را تغییر دهی یا رفتاری متفاوت از خود نشان دهی.
سکندر چو دید آن چنان زاریی
وزانسان برایشان ستمکاریی
هوش مصنوعی: سکندر وقتی دید آنقدر اندوه و ناراحتی وجود دارد و ظلمی که بر این مردم میشود، تحت تاثیر قرار گرفت.
ستمدیده را گشت فریادرس
به فریاد نامد ز فریاد کس
هوش مصنوعی: فردی که در رنج و سختی است، به دنبال کمک و نجات میگردد، اما هیچ کس برای یاری او نمیشتابد.
چو از قدسیان این حکایت شنید
عنان سوی بیتالمقدس کشید
هوش مصنوعی: زمانی که فرشتگان این داستان را شنیدند، به سمت بیتالمقدس روانه شدند.
حصار جهان را که سر باز کرد
ز بیت المقدس سرآغاز کرد
هوش مصنوعی: وقتی که مرزهای دنیا شکسته شد، از بیت المقدس آغاز شد.
سکندر به قدس آمد از مرز روم
بدان تا برد فتنه زان مرز و بوم
هوش مصنوعی: سکندر از مرز روم به قدس آمد تا بتواند فتنه و آشوب را از آن سرزمین و منطقه دور کند.
چو بیدادگر دشمن آگاه گشت
که آواز داد آمد از کوه و دشت
هوش مصنوعی: وقتی دشمن ظالم متوجه شد که صدای فریاد از کوه و دشت به گوش میرسد، واکنش نشان داد.
کمر بست و آمد به پیگار او
نبود آگه از بخت بیدار او
هوش مصنوعی: او عزم جزم کرد و به میدان آمد، اما از بخت بیدار او خبر نداشت.
به اول شبیخون که آورد شاه
بران راهزن دیو بر بست راه
هوش مصنوعی: در آغاز حملهای که شاه بر راهزنان زودتر از آنها انجام داد، دیوی که راه را بسته بود، راه را مسدود کرد.
چو بیدادگر دید خون ریختش
ز دروازه مقدس آویختش
هوش مصنوعی: وقتی ستمگر دید که خون او بر زمین ریخته شده، او را از دروازه مقدس آویزان کرد.
منادی برانگیخت تا در زمان
ز بیداد او برگشاید زبان
هوش مصنوعی: یک فردی به صدا درآمد تا در زمان ظلم و ستم، دیگران زبان خود را باز کنند و اعتراض کنند.
که هر کو بدین خانه بیداد کرد
بدینگونه بخت بدش یاد کرد
هوش مصنوعی: هرکس به این خانه ظلم و ستم کند، به همین شکل به یاد بخت بد خود خواهد افتاد.
چو زو بستد آن خانهٔ پاک را
به عنبر برآمیخت آن خاک را
هوش مصنوعی: وقتی آن خانهی پاک را از او گرفتند، خاک آن با عنبر مخلوط شد.
برآسود ازان جای آسودگان
فروشست ازو گرد آلودگان
هوش مصنوعی: آدمی که از جایی بینظیری آسودهخاطر است، برای کسانی که در سختی و غماند، فایدهای ندارد.
جفای ستمکاره زو باز داشت
به طاعتگران جای طاعت گذاشت
هوش مصنوعی: ستمگری از جانب او باعث شد که برخی از کسانی که تابع و مطیع بودند، به طاعت و فرمانبری در مقابل او ادامه دهند.
ازو کار مقدس چو با ساز گشت
سوی ملک مغرب عنانتاز گشت
هوش مصنوعی: وقتی که کار با ارزش او به ثمر نشست، اداره امور به سمت کشور مغرب هدایت شد.
بر افرنجه آورد از آنجا سپاه
وز افرنجه بر اندلس کرد راه
هوش مصنوعی: سپاه را از سرزمین افرنجه (سرزمین دشمن) به حرکت درآورد و از آنجا به سمت اندلس (سپاه به سرزمین اندلس) رفت.
چو آمد گه دعوی و داوری
به دانش نمایی و دین پروری
هوش مصنوعی: زمانی که زمان ادعا و قضاوت فرارسد، باید با علم خود را نشان بدهی و با اصول دینی خود رفتار کنی.
کس از دانش و دین او سرنتافت
رهی دید روشن بدان ره شتافت
هوش مصنوعی: هیچکس از دانش و دین او فاصله نگرفت؛ زیرا کسی که به راستی دانش او را شناخت، بهسوی آن راه روشن شتافت.
چو آموخت بر هر کسی دین و داد
به هر بقعه طاعتگهی نو نهاد
هوش مصنوعی: وقتی که هر فردی را به یادگیری دین و حقایق اخلاقی راهنمایی کرد، در هر مکان مقدس و جنبهای از عبادت، بنیادی جدید بنا نهاد.
به رفتن دگر باره لشگر کشید
به عالم گشایی علم برکشید
هوش مصنوعی: به صحنه رفت و بار دیگر لشکری آماده کرد و علم و دانش را برای فتح و گشایش دنیا به دست گرفت.
به تعجیل میراند بر کوه و رود
کجا سبزهای دید آمد فرود
هوش مصنوعی: به سرعت بر روی کوه و رود میتازد، جایی که سبزهای دید، فرود میآید.
چو از ماندگی گشت پرداخته
دگر باره شد عزم را ساخته
هوش مصنوعی: زمانی که از ماندن و درنگ خسته شد، دوباره تصمیمش را جدی گرفت و خود را آماده کرد.
نمود از بیابان به دریا شتافت
درافکند کشتی به دریای آب
هوش مصنوعی: از بیابان به سمت دریا حرکت کرد و کشتی را در آبهای دریا رها کرد.
سه مه بر سر آب دریا نشست
بیاورد صیدی ز دریا به دست
هوش مصنوعی: سه ماهی بر روی آب دریا نشسته بودند و یکی از آنها شکار خوبی از دریا گرفت.
از آنسو که خورشید میشد نهان
تکاپوی میکرد با همرهان
هوش مصنوعی: در آن سو که خورشید پنهان میشد، گروهی مشغول تلاش و فعالیت بودند.
جزیره بسی دید بیآدمی
برون رفت و میشد زمی بر زمی
هوش مصنوعی: جزیرهای را دیدم که به شدت خالی از سکنه بود و از زمین به زمین دیگری منتقل میشد.
بسی پیش باز آمدش جانور
هم از آدمی هم ز جنس دگر
هوش مصنوعی: بسیاری از موجودات زنده، چه انسانها و چه دیگر جانداران، پیش از این به او نزدیک شدهاند.
درو هیچ از ایشان نیامیختند
وزو کوه بر کوه بگریختند
هوش مصنوعی: در هیچ زمینهای با آنها ترکیب نشده و از او مانند کوه به دور از کوه فرار کردند.
سرانجام چون رفت راهی دراز
نشیب زمین دیگر آمد فراز
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که راهی طولانی و پرپیچ و خم را طی کرد، زمین به نقطهای بلندتر و بهتر رسید.
بیابانی از ریگ رخشنده زرد
که جز طین اصفر نینگیخت گرد
هوش مصنوعی: بیابانی پر از شنهای زرد رنگی که فقط خاک زرد به آنجا پاشیده شده است.
برآن ریگ بوم ار کسی تاختی
زمین زیرش آتش برانداختی
هوش مصنوعی: اگر کسی بر روی این دشت خالی بیفتد، زمین زیر او شعلهور میشود.
همانا که بر جای ترکیب خاک
ز ترکیب گوگرد بود آن مغاک
هوش مصنوعی: مطمئناً در جایگاهی که خاک ترکیب شده است، آن چاله یا گودال از ترکیب گوگرد به وجود آمده است.
چو یکمه در ان بادیه تاختند
ازو نیز هم رخت پرداختند
هوش مصنوعی: وقتی که یک عطر یا بوی خوش در فضای بیابان پخش میشود، دیگران هم به دنبال آن میروند و از آن بهرهمند میشوند.
چو پایان آن وادی آمد پدید
سکندر به دریای اعظم رسید
هوش مصنوعی: وقتی به انتهای آن مسیر رسید، سکندر به دریای بزرگ و وسیع دست یافت.
در آن ژرف دریا شگفتی بماند
که یونانیش اوقیانوس خواند
هوش مصنوعی: در عمق آن دریا، شگفتیهایی وجود دارد که یونانیها آن را اوقیانوس نامیدهاند.
محیط جهان موج هیبت نمود
از آن پیشتر جای رفتن نبود
هوش مصنوعی: در این جهان هر جا که نظر میکنی، جلوهای از عظمت و شکوه دیده میشود و قبل از این، جای مناسبی برای رفتن و حرکت وجود نداشت.
فرو رفتن آفتاب از جهان
در آن ژرف دریا نبودی نهان
هوش مصنوعی: غروب خورشید در آن دریای عمیق به خوبی آشکار است و پنهان نیست.
حجابی مغانی بد آن آب را
نپوشیدی از دیدها تاب را
هوش مصنوعی: حجاب زیبا و دلنشین، مانع نمیشود که آن آب زیبا از نگاهها پنهان بماند و همچنان درخشندگیاش را از دست ندهد.
فلک هر شبان روزی از چشم دور
به دریا درافکندی از چشمه نور
هوش مصنوعی: هر شب و روز، آسمان از دور، نگاهی به دریا میاندازد که همچون چشمهای از نور میدرخشد.
به ما در فرو رفتن آفتاب
اشارت به چشمه است و دریای آب
هوش مصنوعی: به ما نشان میدهد که غروب آفتاب به چشمه و دریا اشاره دارد.
همان چشمه گرم کهاو راست جای
به دریا حوالت کند رهنمای
هوش مصنوعی: چشمه گرمی که او را به دریا میبرد، راهنمایی میکند.
چو آبی به یکجا مهیا شود
شود حوضه و در به دریا شود
هوش مصنوعی: وقتی آب در یک مکان جمع شود، میتواند به شکل حوضی درآید و از آنجا به دریا سرازیر شود.
معیب بود تا بود در مغاک
معلق بود چون بود گرد خاک
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود داشتن در شرایط بد و ناپسند، مانند آویزان بودن در چاله یا گودال، ناپسند و ناراحت کننده است، حتی اگر تنها چیزی که در آنجا باشد، گرد و خاک باشد. در واقع، اشاره به وضعیتهای نامساعد و دشوار دارد که انسان را در نومیدی و تردید نگه میدارد.
در آن بحر کورا محیطست نام
معلق بود آب دریا مدام
هوش مصنوعی: در آن دریا، آب به طور مداوم در حال حرکت و بیوقفه است و هیچ چیز نمیتواند آن را متوقف کند.
چو خورشید پوشد جمال را جهان
پس عطف آن آب گردد نهان
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید زیبایی خود را میپوشاند، جهان نیز پس از آن مانند آبی پنهان میشود.
به وقت رحیل آفتاب بلند
ز پرگار آن بحر پوشد پرند
هوش مصنوعی: در زمان غروب خورشید، پرواز پرندهای که در آن دریا در حال حرکت است، تغییر میکند.
علم چون به زیر آرد از اوج او
توان دیدنش در پس موج او
هوش مصنوعی: زمانی که علم به مراحل بالاتر و عمیقتری دست یابد، میتوان آن را در حالتی متفاوت و شاید فراتر از جستجوهای معمولی مشاهده کرد. به عبارت دیگر، اگر علم به اوج خود برسد، میتوان به معنای واقعیتر و عمیقتری از آن دست یافت که وجوه پنهانش را نمایان میکند.
چو لختی رود در سر آرد حجاب
که آید نورد زمین در حساب
هوش مصنوعی: وقتی که لحظهای حجاب از سر برمیدارد، نوری به زمین تابیده میشود که همه چیز را حساب میکند.
به دانش چنین مینماید قیاس
دگر رهبری هست برره شناس
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در علم، مقایسهای مختلف وجود دارد که نشاندهنده رهبر دیگری در شناخت و درک مسائل است.
چو آن چشمه گرم را دید شاه
نشد چشم او گرم در خوابگاه
هوش مصنوعی: وقتی شاه چشمهی گرم را دید، چشمانش در خوابگاه خوابشان نبرد.
ز دانا بپرسید کاین چشمه چیست
همیدون نگهبان این چشمه کیست
هوش مصنوعی: از دانا بپرسید که این چشمه چه میباشد و همچنین از او بپرسید که نگهبان این چشمه کیست.
چنین گفت دانا که این آب گرم
بسا دیدها را که برد آب شرم
هوش مصنوعی: سخن دانا چنین است که این آب گرم، باعث خجالت بسیاری از نگاهها و چشمها شده است.
درین پرده بسیار جستند راز
نیامد به کف هیچ سر رشته باز
هوش مصنوعی: در این دنیا افراد زیادی به دنبال حقیقت و رازهایی هستند، اما هیچکدام موفق به کشف آن نمیشوند و نتوانستهاند به رشته و سرنخی دست پیدا کنند.
من این قصه پرسیدم از چند پیر
جوابی ندادهست کس دلپذیر
هوش مصنوعی: من از چندین پیر و حکیم درباره این داستان سوال کردم، اما هیچکس جوابی دلنشین و رضایتبخش نداد.
دهد هر کسی شرح آن نور پاک
یکی گرد مرکز یکی زیر خاک
هوش مصنوعی: هر کسی درباره آن نور خالص و پاک توضیحات و تحلیلهای خاص خود را میدهد؛ برخی به دور آن نور میچرخند و برخی دیگر در عمق زمین به آن اشاره میکنند.
که داند که بیرون ازین جلوهگاه
کجا میکند جلوه خورشید و ماه
هوش مصنوعی: کیست که بداند در این دنیا و این نمایشگاه، خورشید و ماه در کجا میدرخشند و نمایان میشوند؟
سکندر بران ساحل آرام جست
سوی آب دریا شد آرام سست
هوش مصنوعی: سکندر به سمت ساحل آرام رفت و به طرف دریا نگاه کرد، اما در دلش نگرانی و تزلزلی حس میکرد.
چو سیماب دید آب دریا سطبر
گذر بسته بر قطره دزدان ابر
هوش مصنوعی: آب دریا مانند مایعی نقرهای و درخشان به نظر میرسد و بارانها مانند دزدی که قطرههایش را به تند و تیز منتقل میکند، در این میان با کمپشتی خود به حرکت در میآید.
در آبی چنان کشتی آسان نرفت
وگر رفت بی ره شناسان نرفت
هوش مصنوعی: در آب آرام، کشتی به راحتی حرکت نکرد و اگر هم حرکت کرد، بدون راهنما و هدایت نمیتوانست برود.
شه از ره شناسان بپرسید راز
بسنجیدن کار و ترتیب ساز
هوش مصنوعی: پادشاه از اهل دانش و آگاهی دربارهی چگونگی ارزیابی کارها و نظم بخشیدن به آنها سؤال کرد.
که کشتی بدین آب چون افکنم؟
چگونه بنه زو برون افکنم؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم این کشتی را در این آب بیندازم؟ چگونه میتوانم آن را از اینجا بیرون بیاورم؟
ندیدند کار آزمایان صواب
که شاه افکند کشتی آنجا برآب
هوش مصنوعی: آزمایندگان حقیقت را نادیده گرفتند و نفهمیدند که پادشاه کشتی را در آنجا به آب انداخت.
نمودند شه را که صد رهنمون
ازین آب کشتی نیارد برون
هوش مصنوعی: به مردم نشان دادند که حتی صد راهنما هم نمیتواند کشتی را از این آب خارج کند.
دگر کاندرین آب سیماب فام
نهنگ اژدهاییست قصاصه نام
هوش مصنوعی: در آب نقرهای رنگ، موجودی مانند نهنگ وجود دارد که شبیه به اژدهاست و نامش قصاصه است.
سیاه و ستمکاره و سهمناک
چو دودی که آید برون از مغاک
هوش مصنوعی: تشبیه میکند به چیزی تاریک و پر از ظلم و ناراحتی، مانند دودی که از اعماق زمین بیرون میآید و نمایشگر حالتی خفه و نگرانکننده است.
سیاست چنان دارد آن جانور
که بیننده چون بیندش یک نظر
هوش مصنوعی: سیاست به گونهای است که وقتی مردم آن را ببینند، فقط یک نگاه به آن میاندازند و نمیتوانند عمق آن را درک کنند.
دهد جان و دیگر نجنبد ز جای
که باشد بهراهی چنین رهنمای
هوش مصنوعی: اگر کسی جانش را میدهد و از جایش حرکت نمیکند، نشان میدهد که در مسیری قرار دارد که آنجا برایش راهنمایی وجود دارد.
بترزین همه آن کزین خانه دور
یکی فرضه بینی چو تابنده نور
بدتر از این (نهنگاژدها ) که از این سرا و خانه دور بادا، ساحلی هست که مانند نور درخشان و تابنده است. (فرضه: ساحل)
بسی سنگ رنگین در آن موجگاه
همه ازرق و سرخ و زرد و سیاه
هوش مصنوعی: در آن دریای موجآسا، سنگهای رنگارنگی وجود دارد که به رنگهای آبی، قرمز، زرد و سیاه هستند.
فروزنده چون مرقشیشای زر
منی و دو من کمتر و بیشتر
سنگهای رنگین آن ساحل، همچون مرقشیشای طلایی میدرخشند و حدودا بهبزرگی یکیدو من هستند. (مَرقَشیشا کانییی است معدنی، بسیار براق و درخشنده و در جواهرسازی کاربرد دارد؛ کانی پیریت)
چو بیند درو دیدهٔ آدمی
بخندد ز بس شادی و خرمی
هوش مصنوعی: وقتی انسان در آنجا را ببیند، چشمانش از شادی و خوشحالی میدرخشد و لبخند میزند.
وزان خرمی جان دهد در زمان
همان دیدن و دادن جان همان
(از بیت قبل) هرکس در آن سنگها بنگرد، دیدنِ آن سنگ همان و از شدت شادی و نشاط در دم جان سپردن همان.
ولی هر چه باشد ز مثقال کم
ز خاصیت افتد و گر صد بههم
ولی هرچه از (آن سنگها) که کمتر از مثقال وزن داشته باشند آن خاصیت را ندارند حتی اگر صدتا از آنها را بر هم بنهی.
ز بهتان جان بردنش رهنمای
همی خواندش پهنهٔ جان گزای
هوش مصنوعی: به خاطر شایعهها و اتهاماتی که به او وارد شده، روح او در حال پریشانی و رنج است و به او میگوید که زندگیاش چه دشوار و پرفراز و نشیب است.
چو شد گفته این داستان شهریار
فرستاد و کرد آزمایش به کار
هوش مصنوعی: پس از آنکه این داستان را نقل کرد، شاه به فرستادن پیام و آزمایش در کارها پرداخت.
چنان بود کان پیر گوینده گفت
تنی چند از آن سنگ بر خاک خفت
هوش مصنوعی: یک شخص سالخورده و دانا سخنانی را میگوید و به این ترتیب اشاره دارد که گروهی از آن سنگها بر زمین افتادهاند.
بفرمود تا بر هیونان مست
به آن سنگ رنگین رسانند دست
هوش مصنوعی: فرمان داد تا او را به آن سنگ رنگین برسانند که بر هیوانات شگفتانگیز سوار است.
همه دیدها باز بندند چست
کنند آنگه آن سنگ را باز جست
هوش مصنوعی: همه چشمها را ببندند و دقت کنند، سپس آن سنگ را دوباره جستجو کنند.
وزان سنگ چندانکه آید بهدست
برندش به پشت هیونان مست
هوش مصنوعی: هر چه از آن سنگ به دست بیاید، بر دوش اسبان قوی حمل میشود.
همه زیر کرباسها کرده بند
لفافه برو باز پیچیده چند
هوش مصنوعی: همه چیز زیر پارچهها مخفی شده و بسته بندی شده است، حالا برو و ببین که چند تا از آنها پیچیده شدهاند.
کنند آن هیونان ازان سنگ بار
نمانند خود را در آن سنگسار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آن حیوانات (هیوانان) از سنگ عبور نمیکنند و خود را در سنگ فراموش نمیکنند. در واقع، به نوعی به محدودیتها و موانع اشاره دارد که در عین حال، حیوانات نمیتوانند در آنجا بمانند یا رنج بکشند.
به فرمان پذیری رقیبان راه
بجای آوریدند فرمان شاه
هوش مصنوعی: رقیبان به دستور شاه احترام گذاشتند و به راهی که او تعیین کرده بود، رفتند.
شه و لشگر از بیم چندان هلاک
گذشتند چون باد ازان زرد خاک
هوش مصنوعی: فرمانده و سپاهش به دلیل ترس از خطر بزرگ، سریعاً از آن منطقه عبور کردند، همچون بادی که از روی خاک زرد میگذرد.
بفرمود شه تا از آن خاک زرد
شتربان صد اشتر گرانبار کرد
هوش مصنوعی: شه دستور داد تا از آن زمین زرد رنگ، صد شتر سنگین بار بارگیری کنند.
چو آمد به جایی که بود آبگیر
بر و بوم آنجا عمارت پذیر
هوش مصنوعی: زمانی که به جایی رسید که در آن آب جمع شده و سازههای آن منطقه قابل سکونت بود.
به فرمان او سنگها ریختند
وزان سنگ بنیادی انگیختند
هوش مصنوعی: به دستور او سنگها فرو ریختند و از همان سنگها پایه و اساس جدیدی بنا کردند.
همه همچنان کرده کرباس پیچ
کزیشان یکی باز نگشاد هیچ
هوش مصنوعی: همه در تلاشاند و به هم کمک میکنند، اما هیچکس نتوانسته است مشکل را حل کند یا گرهی را باز کند.
به ترکیب آن سنگها بندبند
برآورد بیدر حصاری بلند
هوش مصنوعی: ترکیب و چیدمان آن سنگها به گونهای است که در دیواری بلند قرار گرفته و به هم متصل شدهاند.
برآورد کاخی چو بادام مغز
همه یک به دیگر برآورده نغز
هوش مصنوعی: کاخی بزرگ و زیبا مانند مغز بادام ساخته شده است که همه اجزای آن به طور هماهنگ و جذاب در کنار هم قرار گرفتهاند.
گِلی کرد گیرنده زان زرد خاک
برون بنا را براندود پاک
هوش مصنوعی: گیرندهای که از زرد خاک گلی شده، توانسته است بنا را از آلودگیها و گرد و غبار پاک کند.
درون را نیندود و خالی گذاشت
که رازی در آن پرده پوشیده داشت
هوش مصنوعی: درون خود را به هیچکس ننمود و خالی نگذاشت، زیرا رازی در آن پنهان بود.
خنیده چنینست از آموزگار
که چون مدتی شد بر آن روزگار
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که آموزگار میگوید، هنگامی که مدت زمانی بر آن روزگار گذشت، از او چنین میشنویم. به نوعی به تغییراتی که در طول زمان رخ میدهد و تأثیر آن بر یادگیری و آموزندگی اشاره دارد.
فروریخت کرباس از روی سنگ
پدید آمد آن گوهر هفت رنگ
هوش مصنوعی: پارچهای که روی سنگ بود، به زمین افتاد و آن هنگام، آن مروارید هفت رنگ نمایان شد.
برون بنا ماند بر جای خویش
کز اندودش گل حرم داشت پیش
هوش مصنوعی: ساختمان به حال خود باقی مانده است، زیرا گلهای حرم بر روی آن وجود دارند.
درون ماندگان خرقه انداختند
بران خرقه بسیار جان باختند
هوش مصنوعی: در دل کسانی که باقی ماندهاند، لباس زهد و ریاضت پوشیدند و به خاطر این لباسها، بسیاری جان خود را از دست دادهاند.
هران راهرو کامد آنجا فراز
به دیدار آن حصنش آمد نیاز
هوش مصنوعی: هر مسافری که به آنجا میرسد، به دیدن آن قلعه یا دژ علاقهمند میشود و برای دیدار آن به آنجا میآید.
طلب کرد بر باره چون ره ندید
کمندی برافکند و بالا دوید
هوش مصنوعی: او وقتی راهی را پیدا نکرد، طنابی را انداخت و بالارفت.
چو بر باره شد سنگ را دید زود
چو آهن ربا زود ازو جان ربود
هوش مصنوعی: زمانی که سنگ بر فراز قرار گرفت، به سرعت آن را مشاهده کرد و مانند آهنربا، به سرعت جان آن را جذب کرد.
ز سنگی که در یک منش خون بود
چو کوهی بههم بر نهی چون بوَد؟!
هوش مصنوعی: از سنگی که در یک منبع، خون وجود دارد، اگر آن را به هم بچسبانی، چه نتیجهای خواهد داشت؟
شنیدم ز شاهان یک آزاد مرد
شنید این سخن را و باور نکرد
هوش مصنوعی: شنیدم که یک آدم آزاده از شاهان، این حرف را شنید و به آن اعتماد نکرد.
فرستاد و این قصه را باز جست
براو قصه شد ز آزمایش درست
هوش مصنوعی: او این ماجرا را دوباره بررسی کرد و در نتیجه این داستان به دلیل آزمایشاتی که انجام داد، حقیقت پیدا کرد.
چو شاه آن بنا کرد ازو روی تافت
ز دریا بسوی بیابان شتافت
هوش مصنوعی: زمانی که آن شاه بنا را بنا کرد، چهرهاش از آن بنا درخشان شد و از دریا به سمت بیابان شتابان رفت.
چو شش ماه دیگر بپیمود راه
ستوه آمد از رنج رفتن سپاه
هوش مصنوعی: وقتی شش ماه دیگر را طی کرد، سربازان از رنج و سختی سفر خسته و درمانده شدند.
ازان ره که در پای پیل آمدش
گذرگه سوی رود نیل آمدش
هوش مصنوعی: از مسیری که فیل به آن پا گذاشته است، به مکانی رسید که به سمت رود نیل میرود.
به سرچشمه نیل رغبت نمود
که آن پایه را دیده نادیده بود
هوش مصنوعی: شخصی به دیدار سرچشمه نیل رفت زیرا از زیبایی و عظمت آن پایه آگاهی داشت، هرچند که قبلاً آن را ندیده بود.
شب و روز برطرف آن رود بار
دو اسبه همیراند بر کوه و غار
هوش مصنوعی: شب و روز تلاش میکند تا مشکلی را حل کند و به سختی به سمت هدف خود حرکت میکند، حتی اگر مسیرش کوه و غار باشد.
بدان رسته کان رود را بود میل
همیشد چو آید سوی رود سیل
هوش مصنوعی: بدان که وقتی سیلاب به سمت رودخانه میآید، به طور طبیعی جریانی که در رود وجود دارد هم تحت تأثیر قرار میگیرد و تغییر میکند.
بسی کوه و دشت از جهان درنوشت
به پایان رسد آخر آن کوه و دشت
هوش مصنوعی: بسیاری از کوهها و دشتها در دنیا ثبت شدهاند، اما در نهایت، روزی خواهد رسید که آن کوهها و دشتها هم به پایان میرسند.
پدید آمد از دامن ریگ خشک
بلندی گهی سبز با بوی مشک
هوش مصنوعی: از دل دامنهای خشک و بیحیات، ناگهان سبزی و زندگی سر برآورده که بوی خوشی مانند مشک را با خود دارد.
کمر در کمر کوهی از خاره سنگ
برآورده چون سبز با بوی مشک
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن زیبایی و استواری طبیعت میپردازد. اشاره به کوهی که از خارههای سنگی شکل گرفته دارد و به حالت سبز و خوشبوی آن مانند مشک تعبیر میکند. این تصویر نمادی از قدرت و لطافت در عین حال است.
برو راه بربسته پوینده را
گذر گم شده راه جوینده را
هوش مصنوعی: به دیگرانی که در راهی که به مقصد نمیرسند، اشاره کن که باید مسیر را تغییر دهند و دنبال راهی جدید باشند.
کشیده عمود آن شتابنده رود
از آن کوه میناوش آمد فرود
هوش مصنوعی: رود با سرعت از ارتفاعات کوه پایین میآید و حرکتش به سمت پایین بسیار قوی و پرانرژی است.
یکی پشته بر راه آن بود تند
که از رفتنش پایها بود کند
هوش مصنوعی: در یکی از مسیرها، تودهای از خاک یا شن وجود داشت که به خاطر عبور مکرر افراد از آن، پایها در آن فرو میرفت و راه را دشوار میکرد.
کسی کو بدان پشتهٔ خار پشت
برانداختی جان به چنگال و مشت
هوش مصنوعی: کسی که بر روی تودهای از خارها ایستاده و با دستانش جانش را در خطر قرار داده است.
زدی قهقهه چون بر او تاختی
از آنسوی خود را در انداختی
هوش مصنوعی: تو هنگام خندیدن، هنگامی که به او حملهور شدی، از دلت، احساسی از درونت را بیرون ریختی.
بر او گر یکی رفتنی و گر هزار
چو مرغان پریدی در آن مرغزار
هوش مصنوعی: اگر یکی به سفر برود و یا هزاران نفر، مانند پرندگان که در مرغزار پرواز میکنند، همه به سمت مقصد خود حرکت میکنند.
فرستاده بر پشته شد چند کس
کز ایشان نیامد یکی باز پس
هوش مصنوعی: چند نفر به سمت پشته رفتند، اما هیچکدام از آنها نتوانستند بازگردند.
چو هر کس که بردی بر آن پشته رخت
تو گفتی بر آن یافتی تاج و تخت
هوش مصنوعی: هر کس که بر آن پشته لباس تو را برداشته است، تو گفتی که بر آن چیزهای باارزشی مانند تاج و تخت پیدا کردی.
چنان چشم از آن خیل برتافتی
که چشم از خیالش اثر یافتی
هوش مصنوعی: چنان چشمانت را از آن جمع کنار کشیدی که اثر خیالش هم در چشمت باقی ماند.
سکندر جهاندیدگان را بخواند
درین چارهجویی بسی قصه راند
هوش مصنوعی: سکندر پس از دیدن بسیاری از جهان، تصمیم میگیرد تا دیگران را در این زمینه گرد هم آورد و در خصوص حل مسائل مختلف داستانهای زیادی را بیان کند.
که نتوان برین کوه تنها شدن
دو همراه باید به یکجا شدن
هوش مصنوعی: برای اینکه دو نفر بتوانند بر قله کوهی تنها بایستند، باید در یک نقطه به هم برسند و با هم حرکت کنند.
سکونت نمودن در آن تاختن
به هر ده قدم منزلی ساختن
هوش مصنوعی: زندگی درجا زدن و سکونت کردن در یک مکان، به اندازه هر ده قدم پیش رفتن و منزل ساختن است.
چو بر پشته رفتن گرفتن قرار
برانداختن آنچه باید به کار
هوش مصنوعی: زمانی که بر روی پشتهای قرار میگیریم، آرامش و قرار را کنار میگذاریم و آنچه را که باید انجام دهیم، آغاز میکنیم.
به تدریج دیدن درآن سوی کوه
به یکره ندیدن که آرد شکوه
هوش مصنوعی: به آرامی در آن طرف کوه دیدن، به مانند اینکه به روشنی نمیتوان همه چیز را واضح دید و تنها زمانی که نزدیک میشویم، زیباییها و بزرگیها را درمییابیم.
بکردند ازینسان و سودی نداشت
دگر باره دانا نظر برگماشت
هوش مصنوعی: آنها به این نحو عمل کردند و دیگر برایشان فایدهای نداشت، دوباره فرد با دانش نگاهی انداخت.
چنین شد درآن داوری رهنمای
که مردی هنرمند و پاکیزه رای
هوش مصنوعی: در آن قضاوت، راهنمایی بود که مردی با استعداد و دارای فکر پاک به حساب آمده بود.
نویسنده باشد جهاندیده مرد
همان خامه و کاغذش درنورد
هوش مصنوعی: نویسندهای که تجربههای زیادی در زندگی دارد، همانند قلم و کاغذش، دنیای خود را به تصویر میکشد.
بود خوب فرزندی آن مرد را
کزو دور دارد غم و درد را
هوش مصنوعی: فرزند آن مرد خوب و نیکو است که او را از غم و درد دور نگه دارد.
چو میل آورد سوی آن پشته گاه
بود پور هم پشت با او به راه
هوش مصنوعی: وقتی که شخصی به سمت آن مکان خاص میل و تمایل پیدا کند، پسرش هم به دنبال او در راه است.
به بالا شود مرد و فرزند زیر
بود بچه شیر زنجیر شیر
هوش مصنوعی: مردی در بالای کوه ایستاده است و در زیر او فرزندی قرار دارد که مانند یک شیر کوچک به زنجیر کشیده شده است.
گر او باز پس ناید از اصل و بن
به فرزند خود بازگوید سخن
هوش مصنوعی: اگر او از اصل و ریشهاش دست برندارد، به فرزندش حرفهایی خواهد گفت.
وگر زانکه دارد زبان بستگی
نویسد مثالی به آهستگی
هوش مصنوعی: اگر کسی به دلیل داشتن زبان بسته، نتواند صحبت کند، پس بهتر است مثالها و نشانهها را به آرامی بنویسد.
فرو افکند سوی فرزند خویش
نبرد دل از مهر پیوند خویش
هوش مصنوعی: پدر، محبت و عشق خود را به فرزندش نشان میدهد و دلش را از وابستگیهای دیگر رها میکند.
بدست آوریدند مردی شگرف
که مجموعهای بود از آن جمله حرف
هوش مصنوعی: مردی بزرگ و بینظیر را پیدا کردند که ترکیبی از افکار و صحبتهای مختلف بود.
سوی کوه شد پیر و با او جوان
چو بچه که با شیر باشد دوان
هوش مصنوعی: پیر به سمت کوه رفت و جوان هم همراه او شد، مانند کودکی که با شیر بازی میکند و با شوق و نشاط به دنبال آن میدود.
دگر نیمروز آن جوان دلیر
ز پایان آن پشته آمد به زیر
هوش مصنوعی: جوان شجاع در نیمروز، از بالای پشته پایین آمد.
ز کاغذ گرفته نوردی به چنگ
بر شاه شد رفته از روی رنگ
هوش مصنوعی: از کاغذ استخراج کردهای که به دستت رسیده و بر اساس رنگ آن، به سمت شاه رفتهای.
به شه داد کاغذ فرو خواند شاه
نبشته چنین بود کز گرد راه
هوش مصنوعی: شه نامهای نوشت و به دست کاغذی سپرد تا بخوانند. در این نوشته آمده بود که از گرد راه، یعنی از دور، به چه صورت توجه شده است.
به جان آن چنان آمدم کز هراس
به دوزخ ره خویش کردم قیاس
هوش مصنوعی: به خاطر ترسی که از عذاب دارم، خود را به اندازهای به درد و ناراحتی گرفتار کردهام که راهی برای ورود به دوزخ را برای خود تصور میکنم.
رهی گویی از تار یک موی رست
بر او هر که آمد ز خود دست شست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که گاه یک چیز ظریف و کوچک میتواند تأثیر بسیار بزرگی داشته باشد. اگر چه کسی در ابتدا ممکن است در ظاهر کماهمیت به نظر برسد، اما همین فرد میتواند تغییرات زیادی در زندگی دیگران ایجاد کند. در نهایت، افرادی که خود را در برابر این تاثیرات نادیده میگیرند، به احتمال زیاد از کمک و اثرات مثبت آن چشمپوشی میکنند.
درین ره که جز شکل مویی نداشت
فرود آمد هیچ رویی نداشت
هوش مصنوعی: در این مسیر که تنها ظاهری از زیبایی وجود داشت، هیچ نشانهای از حقیقت و واقعیت دیده نمیشود.
چو بر پشته خاره سنگ آمدم
ز بس تنگی ره به تنگ آمدم
هوش مصنوعی: وقتی که بر روی تپهای سنگلاخی رفتم، به خاطر سختی و تنگی مسیر، به شدت تحت فشار و مضطرب شدم.
ز آنسو که دیدم دلم پاره شد
خرد زان خطرناکی آواره شد
هوش مصنوعی: از آن طرف که نگاه کردم، دلم شکسته شد و عقل و اندیشهام به خاطر آن خطر بزرگ پریشان و آواره گردید.
وزینسو ره پشته بی راغ بود
طرف تا طرف باغ در باغ بود
هوش مصنوعی: انتهای باغ مسیر شیبداری وجود دارد که در دو طرفش درختان قرار دارند و در تمام این فضا، زیبایی باغ مشهود است.
پر از میوه و سبزه و آب و گل
برآورده آواز مرغان دهل
هوش مصنوعی: سرزمین مملو از میوهها، سبزهها، آب و گل است و آواز خوش پرندگان در آن به گوش میرسد.
هوا از لطافت درو مشک ریز
زمین از نداوت در او چشمه خیز
هوش مصنوعی: هوا به قدری لطیف و خوشبو است که مانند عطر مشک در فضا پراکنده شده و زمین به خاطر صداهای دلنشین، چشمههایی از آب جاری میکند.
تکش با تلاوش در آویخته
چنین رودی از هر دو انگیخته
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از جریان و تلاطم یک رودخانه است که به واسطهٔ دو عامل یا نیروی مختلف به وجود آمده و به هم پیچیدهاند. به عبارتی، این رود نتیجهٔ تعامل و همافزایی دو عامل است که باعث شکلگیری آن تلاطم و خروش در آب شده است.
ازین سو همه زینت و زندگی
از آنسو همه آز و افکندگی
هوش مصنوعی: از این طرف همه چیز زینت و زیبایی و زندگی است، اما از آن طرف همه چیز پر از آز و ناامیدی است.
بهشت این و آن هست دوزخ سرشت
به دوزخ نیاید کسی از بهشت
هوش مصنوعی: بهشت و دوزخ ویژگیهای خاص خود را دارند. کسانی که بهشتی هستند، هرگز از دوزخ نمیآیند و به عبارتی، بهشت و دوزخ هر یک مختص خودشان هستند.
دگر کان بیابان که ما آمدیم
ببین کز کجا تا کجا آمدیم
هوش مصنوعی: این بیابانی که در آن پا گذاشتهایم را دوباره ببین، که ما از کجا شروع کردیم و به کجا رسیدهایم.
کهرا دل دهد کز چنین جای نغز
نهد پای خود را در آن پای لغز؟
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که کسی که دارای قلبی نیكو است، چگونه میتواند در چنین مکان پرعطر و زیبایی که پای خود را میگذارد، دل بستگی پیدا کند؟ در واقع، فردی كه در یک محیط خوب و دلپذیر قرار دارد، باید مراقب باشد که در آنجا دچار لغزش نشود.
من اینک شدم شاه بدرود باد
شما شاد باشید و من نیز شاد
هوش مصنوعی: اکنون من به مقام پادشاهی رسیدهام، از شما خداحافظی میکنم. امیدوارم شما خوشحال باشید و من نیز خوشحال باشم.
شه از راز پنهان چو آگاه گشت
سپه راند از آن کوهپایه به دشت
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه از راز نهانی مطلع شد، سپاهیان را از دامنه کوه به سمت دشت راند.
نگفت آنچه برخواند با هیچکس
که تا هر دلی نارد آنجا هوس
هوش مصنوعی: او هیچگاه با کسی از آنچه که میخواند سخن نمیگوید، زیرا آرزوی هر دلی میتواند به آنجا کشیده شود.
چو دانست کانجا نشستن خطاست
گذرگه طلب کرد بر دست راست
هوش مصنوعی: وقتی فهمید که نشستن در اینجا اشتباه است، به دنبال فرصتی برای پیشرفت و قبول در مسیر درست رفت.
در آن ره ز رفتن نیاسود هیچ
نمیکرد جز راه رفتن بسیچ
هوش مصنوعی: در آن مسیر، هیچکس از رفتن خسته نمیشد و تنها چیزی که انجام میدادند، ادامه دادن به راه رفتن بود.
ز راه بیابان برون شد به رنج
چو ریگ بیابان روان کرده گنج
هوش مصنوعی: او از راهی دشوار و پرخطر عبور کرد و به زحمت خود را به مقصد رساند، همچنان که ریگهای بیابان به آرامی و بدون توقف جریان دارند.
رهش ریگ و اندوهش از ریگ بیش
تف آهش از دیگ بر دیگ بیش
هوش مصنوعی: راه او پر از شن و اندوهش از این شنها بیشتر است. درد و آه او مانند بخار از دیگی است که بر دیگ دیگر میغلتد و بیشتر میشود.
همه راه دشمن ز دام و دده
به هر گوشهای لشگری صف زده
هوش مصنوعی: دشمنان در هر نقطهای آماده حمله هستند و به صورت گستردهای در کمین نشستهاند.
ولیکن چو کردندی آهنگ شاه
ز ظلمت شدی ره برایشان سیاه
هوش مصنوعی: اما وقتی که آهنگ شاه را کردند، راهشان به خاطر ظلمت، تاریک شد.
کس از تیرگی ره نبردی برون
مگر رخصت شه شدی رهنمون
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته از تیرگی راه خارج شود، مگر اینکه در راهنمایی و راهبری از طرف شاه مجوز گرفته باشد.
کسی کو کشیدی سر از رای او
شدی جای او کندهٔ پای او
هوش مصنوعی: کسی که از نظر و عقیده دیگران فرار کند، به جای او به عذابی دچار میشود.
برون از میانجی و از ترجمه
بدانست یک یک زبان همه
هوش مصنوعی: بیرون از واسطهها و ترجمهها، هر زبان را به خوبی میشناسد.
سخن را به آهنگشان ساز داد
جواب سزاوارشان باز داد
هوش مصنوعی: سخن را با لحن و حال آنها تنظیم کردم و پاسخ مناسبی به آنها دادم.
بدینگونه میکرد ره را نورد
زمان زیر گردون زمین زیر گرد
هوش مصنوعی: زمان، به طریقی خاص، راهها را مشخص میکند و سرنوشت زمین را تحت تاثیر قرار میدهد.
در آن ره نبودش جز این هیچکار
که چون باد بردی ز دلها غبار
هوش مصنوعی: در آن مسیر هیچ کار دیگری نبود جز اینکه مانند باد، غبار را از دلها بزداید.
دل آشنا را برافروختی
به بیگانگان دین در آموختی
هوش مصنوعی: دل آشنا را به شوق و نشاط آوردی و به بیگانگان نیز ایمان و آگاهی دینی بخشیدی.
چو زان دشت بگذشت چون دیو باد
قدم در دگر دیو لاخی نهاد
هوش مصنوعی: وقتی از آن دشت عبور کرد، مانند دیوانهای به سرعت حرکت کرد و قدمی در جلوی دیو دیگری گذاشت.
بیابانی از آتشین جوش او
زبانی سخن گفته در گوش او
هوش مصنوعی: زمین یافتی پر از شور و هیجان، که در آن، کلماتی زنده و گویا به گوشش میرسند.
جز آن زر که باشد خدای آفرید
کس از رستنیها گیاهی ندید
هوش مصنوعی: تنها آن طلا که خدا ایجاد کرده، هیچ گیاهی از چیزهای زنده دیده نشده است.
جهانجوی از آن کان زر تافته
بخندید چون طفل زر یافته
هوش مصنوعی: دنیای جویندگان ثروت و زر، مانند کودکی که طلا پیدا کرده، خوشحال و شاداب میشود.
چو لختی در آن دشت پیمود راه
به باغ ارم یافت آرامگاه
هوش مصنوعی: وقتی مدتی را در آن دشت قدم زدم، به باغ ارم رسیدم و در آنجا مکانی برای استراحت یافتم.
پدید آمد آن باغ زرین درخت
که شداد ازو یافت آن تاج و تخت
هوش مصنوعی: باغی زیبا و پر از درختان طلا مانند پدید آمد که شداد از آن به تاج و تخت خود رسید.
درون رفت سالار گیتی نورد
زمین از درختان زر دید زرد
هوش مصنوعی: سالار جهان، که مانند قهرمانان بر زمین حرکت میکند، درون بهشتی که درختان زرین آن زرد شده است، قدم میگذارد.
یکایک درختانش از میوه پر
همه میوه بیجاده و لعل و در
هوش مصنوعی: هر درختی در اینجا پر از میوه است و تمامی این میوهها رنگ و لعابی زیبا دارند، بدون هیچ نیازی به راهی برای رسیدن به آنها.
ز هر سو درآویخته سیب و نار
همه نار یاقوت و یاقوت نار
هوش مصنوعی: از هر طرف میوههای خوش رنگ و زیبا به چشم میخورند، سیب و نارنگی، همه شبیه به سنگهای قیمتی و زیبا هستند.
ز نارنج زرین و سیمین ترنج
فریب آمده با نظرها به غنج
هوش مصنوعی: درخت نارنج با میوههای زرد و نارنجی خود و ترنجهای نقرهای، به طرز دلربایی توجه همه را جلب میکند و باعث میشود که نگاهها به آن خیره شود.
بهارش جواهر زمین کیمیا
ز بیجاده گل وز زمرد گیا
هوش مصنوعی: بهار، ذرهای از گنجینه زمین است، مانند کیمیای طلایی که از گلها و گیاهان سبز به وجود میآید.
بساطی کشیده دران سبز باغ
ز گوهر برافروخته چون چراغ
هوش مصنوعی: در باغ سرسبز، سفرهای گسترده شده که مانند چراغی از گوهرهای درخشان و زیبا آراسته شده است.
دو تندیس از زر برانگیخته
ز هر صورتی قالبی ریخته
هوش مصنوعی: دو تندیس از طلا ساخته شده، که هر کدام به شکل خاصی قالبگیری شدهاند.
چو در چشم پیکرشناس آمدی
اگر زر نبودی هراس آمدی
هوش مصنوعی: اگر در نگاه تو زیبایی و لطافت وجود داشته باشد، حتی اگر از طلا هم باارزشتر نباشی، هیچ ترسی نخواهی داشت.
ز بلور تر حوضهای ساخته
چو یخ پارهای سیم بگداخته
هوش مصنوعی: از شفافیت و زیبایی حوضی ساخته شده که مانند تکهای یخ، درخشان و نقرهای به نظر میرسد.
در آن ماهیان کرده از جزع ناب
نمایندهتر زانکه ماهی در آب
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که ماهیان به دلیل ترس و اضطراب خود، چهرهای ناپسند و زشت دارند، که این وضعیت، آنها را در مقایسه با ماهیانی که در آب شنا میکنند، نمایانتر و مشهودتر میکند. به عبارتی، استرس و وحشت در رفتار و ظاهری آنها تاثیر گذاشته و باعث شده که بیشتر و بهتر از دیگران دیده شوند.
دوخشتی برآورده قصری عظیم
یکی خشت از زر یکی خشت سیم
هوش مصنوعی: در زیر آسمان، بنایی بزرگ و باشکوه بر پا شده است. یکی از دیوارهای آن از طلا ساخته شده و دیگری از نقره.
چو شه شد در آن قصر زرینه خشت
گمان برد کامد به قصر بهشت
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه در آن قصر با دیوارهای طلایی قرار گرفت، گمان کرد که به قصر بهشت آمده است.
چو بسیار برگشت پیرامنش
دریده شد از گنج زر دامنش
هوش مصنوعی: زمانی که بسیار از او دور شدند، دامنش از گنج زر پاره شد.
رواقی جداگانه دید از عقیق
ز بنیاد تا سر به گوهر غریق
هوش مصنوعی: اتاقی که از عقیق ساخته شده بود را دیدم، از پایین تا بالا به جواهرات و سنگهای قیمتی پوشیده شده بود.
در او گنبدی روشن از زر ناب
درفشنده چون گنبد آفتاب
هوش مصنوعی: در او گنبدی با شکوه و درخشان از طلا وجود دارد که همچون گنبد خورشید میدرخشد.
نیفتاده گردی بر آن زر خشک
بجز سونش عنبر و گرد مشک
هوش مصنوعی: هیچ گردی بر روی آن طلای خشک نمینشیند، جز بوی خوش عطر و مشک.
در او رفت سالار فرهنگ و هوش
چو در گنبد آسمانها سروش
هوش مصنوعی: در او، مهارت و دانایی به گونهای حضور دارد که مانند صدای سروش در آسمانهاست.
ستودانی از جزع تابنده دید
کزو بوی کافورتر میدمید
هوش مصنوعی: در ستودانی، فردی درخشان و نورانی دیده میشود که بویی مشابه کافور از او به مشام میرسد.
نهاده بر آن فرش مینا سرشت
یکی لوح یاقوت مینا نوشت
هوش مصنوعی: بر روی فرش زیبا و خوش رنگی، لوحی از یاقوت با شگفتیهای مینا نوشته شده است.
نبشته براو کای خداوند زور
که رانی سوی این ستودان ستور
هوش مصنوعی: ای خداوند قدرت، به من بنگار که تو چگونه مرا به سوی این ستایشگران بRanید.
درین دخمه خفتهست شداد عاد
کزو رنگ و رونق گرفت این سواد
هوش مصنوعی: در این مکان تاریک و غم انگیز، شداد عاد که به خاطر او این سرزمین به شکوه و جلال رسیده است، خوابیده است.
به آزرم کن سوی ما تاختن
مکن قصد برقع برانداختن
هوش مصنوعی: به من جرات نده که به سمت شما بیفتم، زیرا هدف من کنار زدن پردهی حجاب نیست.
بکن ستر پوشی که پوشیدهایم
به رسوایی کس نکوشیدهایم
هوش مصنوعی: پوشش خود را حفظ کن، چون ما به گونهای زندگی کردهایم که در برابر رسواییها از خود دفاع کردهایم.
نگهدار ناموس ما در نهفت
که خواهی تو نیز اندرین خاک خفت
هوش مصنوعی: محافظت کن از آبرو و ناموس ما در خاموشی، چرا که اگر تو هم در این خاک آرام بگیری، دیگر نخواهی توانست از آن دفاع کنی.
اگر خفتهای را درین خوابگاه
برآرند گنبد ز سنگ سیاه
هوش مصنوعی: اگر کسی را در این مکان خوابیده بیدار کنند، گنبدی که از سنگ سیاه ساخته شده است، به پا میخیزد.
سرانجامش این گنبد تیز گشت
ز دیوار گنبد درآرد به دشت
هوش مصنوعی: در نهایت، این گنبد تیز (سقف آسمان) از دیوار گنبد (هوا) بیرون میآید و به دشت (زمین) میرسد.
تنش را نمک سود موران کند
سرش خاک سم ستوران کند
هوش مصنوعی: تنش را نمک که از موجودات کوچک میباشد به آسمان میبرد و سرش را به خاک حیوانات میکوبد.
بلی هر کسی از بهر ایوان خویش
ستونی کند بر ستودان خویش
هوش مصنوعی: هر کس برای منزل و جایگاه خود، ستونی محکم و زیبا قرار میدهد تا بنا و مکانش را قابل ستایش کند.
ولیکن چو بینی سرانجام کار
برد بادش از هر سویی چون غبار
هوش مصنوعی: اما وقتی که پایان کار را ببینی، میبینی که چگونه وزش باد از هر طرف همچون غبار است.
که داند که شداد را پای و دست
به نعل ستور که خواهد شکست؟!
هوش مصنوعی: کیست که میداند اگر لگام اسب را در دستانی ناتوان و سست بگذارند، چه بر سر این اسب خواهد آمد؟!
غبار پراکنده را در مغاک
رها کن که هم خاک به جای خاک
هوش مصنوعی: غبار پراکنده را کنار بگذار و در اعماق تاریکی رها کن، زیرا خاک در نهایت به همان خاک تبدیل میشود.
از آن تن که بادش پراکنده کرد
نشانی نبینی جز این کوه زرد
هوش مصنوعی: از آن جسمی که باد آن را متلاشی کرد، نشانهای نخواهی دید جز این کوه زرد.
تو نیز ای گشایندهٔ قفل راز
بترس از چنین روز و با ما بساز
هوش مصنوعی: ای کسی که رازها را فاش میکنی، از این روزهای دشوار بترس و سعی کن با ما همراهی کنی.
مباش ایمن ار زانکه آزادهای
که آخر تو نیز آدمی زادهای
هوش مصنوعی: مراقب باش که از خودت مطمئن نباشی، چرا که تو هم در نهایت یک انسان هستی و ممکن است در شرایطی قرار بگیری که آزاده بودن تو را به چالش بکشد.
همه گنج این گنجدان آن تست
سر و تاج ما هم به فرمان تست
هوش مصنوعی: تمام گنج و ثروت این مخزن به تو مربوط میشود و سر و تاج ما نیز به فرمان توست.
گشادهست پیش تو درهای گنج
سپاه ترا بس شد این پایرنج
هوش مصنوعی: درهای ثروت و نعمت به روی تو باز است، بنابراین دیگر نیازی به تحمل این همه زحمت و سختی نیست.
ببر گنج کان بر تو باری مباد
ترا باد و با مات کاری مباد
هوش مصنوعی: از گنجینهای که در اختیارت هست، بهرهبرداری کن و نگذار کارهای ناپسند تو را تحت تاثیر قرار دهند. خود را از این شرایط دور نگهدار.
سکندر بر آن لوح ناریخته
چو لوحی شد از شاخی آویخته
هوش مصنوعی: سکندر بر روی لوحی که شعله ور شده، نشسته است، مانند لوحی که از شاخهای آویخته شده باشد.
وزان خط که چون قطرهٔ آب خواند
بسا قطرهٔ آب کز دیده راند
هوش مصنوعی: از آن خطی که به زیبایی مانند قطرهٔ آب نوشته شده، بسیار گریهٔ آدمی به راه میافتد که از چشمانش سرازیر میشود.
چو از چشم گریندهٔ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار
هوش مصنوعی: وقتی که از چشمان اشکبارم مدتی بر آن مکان خوابیده نگریستم، بیاختیار اشک ریختم.
برون رفت وزان گنجدان رخت بست
بدان گنج و گوهر نیالود دست
هوش مصنوعی: از آن مکان بیرون رفت و وسایل خود را برداشت و به آن گنج و جواهر نزدیک نشد.
ز باغی که در بیغ تیغ آمدش
یکی میوه چیدن دریغ آمدش
هوش مصنوعی: از باغی که در سایهی تیغ و خار پرورده شده، چیدن یک میوه نیز برای او ناممکن و ناراحتکننده است.
چو دانست کان فرش زر ساخته
به عمری درازست پرداخته
هوش مصنوعی: وقتی دانست که فرش زر از عمر طولانیاش با دقت بافته شده است، متوجه ارزش و زمان صرف شده برای آن شد.
از آن گنجدان کان همه گنج داشت
نه خود برگرفت و نه کس را گذاشت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آن چیز گرانبها که تمامی گنجها را در خود دارد، نه خود چیزی را برداشت و نه کسی را از آن بیبهره گذاشت. یعنی دارای ارزش و ثروتی است که همگان میتوانند از آن بهرهمند شوند و در عین حال خود را درگیر نساخته است.
همه راه او خود پر از گنج بود
زرِ دَهدهی سیم ِ دَهپنج بود
هوش مصنوعی: همه راهها به سوی او پر از ثروت و جواهرات است؛ او به ما ارزشهای زیادی میدهد و چیزهای باارزشی را به ما ارائه میکند.
دگر باره سر در بیابان نهاد
بر و بوم خود را همیکرد یاد
هوش مصنوعی: او دوباره در صحرا رفت و به یاد سرزمین و خانهاش افتاد.
چو یک نیمه راه بیابان برید
گروهی دد آدمی سار دید
هوش مصنوعی: وقتی در نیمه راه بیابان حرکت میکنند، گروهی از انسانها و موجودات وحشی را مشاهده میکنند.
بیابانیانی سیهتر ز قیر
به بیغوله غارها جای گیر
هوش مصنوعی: تیرهجانیان مانند قیر، در مکانهای دورافتاده و تاریک غارها زندگی میکنند.
بپرسیدشان کاندرین ساده دشت
چه دارید از افسانها سرگذشت؟
هوش مصنوعی: پرسیدند از آنها که در این دشت ساده و بیپیرایه چه داستانها و افسانههایی دارید؟
گذشت از شما کیست از دام و دد
که دارد دراین دشت ماوای خود؟
هوش مصنوعی: چه کسی از شما میتواند از این محیط پرخطر و وحشتناک عبور کند، در حالی که در این دشت تنها به دنبال جایی برای آرامش است؟
چنین باز دادند شه را جواب
که دورست ازین بادیه ابر و آب
هوش مصنوعی: شاه در پاسخ گفت که اینجا از نعمتهای ابر و آب خبری نیست و فاصله زیادی تا آنجا وجود دارد.
درین ژرف صحرا که ماوای ماست
خورشهای ما صید صحرای ماست
هوش مصنوعی: در این بیابان وسیع که محل زندگی ماست، شکارهای ما از این دشتها به دست میآید.
درین دشت نخجیر بانی کنیم
به رسم ددان زندگانی کنیم
هوش مصنوعی: در این دشت به شکار میپردازیم و به مانند دیگران زندگی را ادامه میدهیم.
خوریم آنچه زان صید یابیم نرم
کنیم آلت جامه از موی و چرم
هوش مصنوعی: آنچه را که از شکار به دست میآوریم، خواهیم خورد و ابزارهای خود را از موی و چرم نرم خواهیم کرد.
نه آتش به کار آید اینجا نه آب
بود آب از ابر آتش از آفتاب
هوش مصنوعی: در اینجا نه آتش و نه آب کاربردی دارد؛ زیرا آب از ابرها میآید و آتش از تابش آفتاب ناشی میشود.
به روز سپید آفتاب بلند
بود آتش ما درین شهر بند
هوش مصنوعی: در روز روشن که آفتاب بالا میتابد، شعلهی عشق و شادی ما در این شهر بسیار قوی و درخشان است.
ز شبنم چو گردد هوا نیز تر
دم ما کند زان نسیم آبخور
هوش مصنوعی: وقتی که شبنم هوا را مرطوب میکند، نسیم خنک به ما زندگی و نشاط میبخشد.
درین کنج ما را جز این ساز نیست
وزین برتر انجام و آغاز نیست
هوش مصنوعی: در این گوشه از زندگی ما جز این آهنگ و سرود چیزی وجود ندارد و فراتر از این، هیچ چیزی از ابتدا و انتها نیست.
همان نیز پرسی ز دیگر گروه
که دارند مأوا درین دشت و کوه
هوش مصنوعی: تو همچنین میپرسی از گروه دیگر که در این دشت و کوه، زندگی و منزل دارند.
درین آتشین دشت بن ناپدید
که پرنده در وی نیارد پرید
هوش مصنوعی: در این دشت داغ و بی آب و علف، هیچ نشانی از زندگی و پرندگان نیست و آنها نمیتوانند در اینجا پرواز کنند.
بیابانیانند وحشی بسی
که هرگز نگیرند خو با کسی
هوش مصنوعی: در بیابانها افرادی وحشی و سرکش وجود دارند که هرگز نمیتوانند با کسی سازگار شوند یا آرام بگیرند.
ببُرّند چندان به یکروز راه
که آن برنخیزد ز ما در دو ماه
هوش مصنوعی: در یک روز، مسیری را طی میکنند که اگر بخواهیم آن را در دو ماه بپیماییم، تلاشی از ما برنخواهد آمد.
ازیشان به ما یک یک آید به دست
بپرسیم ازو چون شود پای بست
هوش مصنوعی: از هر یک از آنها به تنهایی میخواهم بپرسم که چگونه به اینجا رسیدهاند و حالا در چه موقعیتی هستند.
که بی آب چون زندگانی کنند
به ما بر چرا سرفشانی کنند
هوش مصنوعی: چطور میتوانند بی آب زندگی کنند و چرا به ما سر افراز میشوند؟
نمایند کاب از بنه زهر ماست
ز تری هواییست کز بهر ماست
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر اشاره میکند که کاب (یک نوع پرنده) از جایی که زاده شده، نشانهای از درد و رنج او دارد. همچنین گوینده به هوای لطیف و دلپذیری که به خاطر اوست، اشاره میکند. به طور کلی، شاعر از احساسات عمیق و پیوندی که با محیط و موجودات دارد سخن میگوید.
نسازیم چون مار با هیچکس
خورشهای ما سوسمارست و بس
هوش مصنوعی: ما مانند مار با هیچکس پیمان نخواهیم بست، زیرا خوردنیهای ما فقط سوسمار است و چیز دیگری نیست.
ز شغل شما چون نیابیم سود
شما را پرستش چه باید نمود؟!
هوش مصنوعی: اگر ما از کار شما بهرهای نگیریم، چه باید بکنیم که شما را ستایش کنیم؟
دگرگونه پرسیمشان در نهفت
چه هنگام خورد و چه هنگام خفت
هوش مصنوعی: ما به طور متفاوتی از آنها میپرسیم که چه زمان باید غذا خورد و چه زمان باید استراحت کرد.
که چندانکه رفتند بالا و پست
درین بادیه کاب ناید بدست
هوش مصنوعی: هر چقدر که انسانها در زندگی پیشرفت کنند یا پسرفت، در این مسیر سخت و دشوار، به راحتی و بدون چالش به چیزی دست نخواهند یافت.
به پایان این بادیه کس رسید
همان پیکری دیگر از خلق دید
هوش مصنوعی: در پایان این راه سخت و طولانی، فردی دیگر از بین مردم را مشاهده کرد.
به پاسخ چنین گفتهاند آن گروه
که بسیار گشتیم در دشت و کوه
هوش مصنوعی: گروهی که در دشت و کوه بسیار سفر کردهاند، به این سوال پاسخ دادهاند.
دویدیم چون آهوان سال و ماه
به پایان وادی نبردیم راه
هوش مصنوعی: ما مانند آهوان با سرعت دویدیم، اما در پایان سال و ماه خود، در میدان جنگ نتوانستیم راهی پیدا کنیم.
بیابانیانی دگر دیدهایم
وزیشان خبر نیز پرسیدهایم
هوش مصنوعی: ما در بیابان افرادی دیگری را دیدهایم و از آنها نیز درباره وضعیت و حالشان سؤال کردهایم.
که بیرون ازین پیکر قیرگون
نشانی دگر میدهد رهنمون؟
هوش مصنوعی: آیا چیزی در این دنیای مادی و سیاه وجود دارد که دلالت و نشانهای دیگری غیر از این پیکر باشد؟
نشان دادهاند از بر خویش دور
بدانجا که خورشید را نیست نور
هوش مصنوعی: از خود فاصله گرفتهاند و به جایی رفتهاند که حتی خورشید هم به آنجا نور نمیدهد.
یکی شهر چون بیشهٔ مشک بید
در او آدمی پیکرانی سپید
هوش مصنوعی: در یکی از شهرها که مانند جنگلی پر از عطر مشک است، افرادی با چهرههایی سفید و زیبا زندگی میکنند.
نکو روی و خوش خوی و زیبا خصال
ز پانصد یکی را فزونست سال
هوش مصنوعی: زیبایی چهره و نیکوکاری و صفات خوب در کسی بسیار بیشتر از پانصد نفر است.
وگر نیز پانصد برآید دگر
نبینی کسی را ز پیری اثر
هوش مصنوعی: اگر هم پانصد سال عمر کنی، باز هم اثر پیری را بر چهره کسی نخواهی دید.
برون از وطن گاه آن دلکشان
به ما کس ندادهست دیگر نشان
هوش مصنوعی: خارج از وطن، دیگر هیچ کس نشانی از آن دلبران زیبا به ما نداده است.
از آن نیز بیرون درین خاک پست
بسی کوه و صحرای نادیده هست
هوش مصنوعی: در این زمین پست، جایهایی با کوهها و دشتهای ناشناخته بسیار وجود دارد که هنوز دیده نشدهاند.
درونیست روینده را آبخورد
که گرماش گرماست و سرماش سرد
هوش مصنوعی: در درون انسان، چیزی وجود دارد که مانند آبی برای رویش و جوانه زدن عمل میکند. این آب، گرما و سرما را به گونهای تأمین میکند که اگر دما بالا برود، احساس گرما میکنیم و اگر پایین بیاید، احساس سرما.
چو زو رستنی برنیاید ز خاک
در آن جانور چون نگردد هلاک؟!
هوش مصنوعی: اگر گیاهی از زمین بر نیاید، آن جانور چگونه نمیتواند نابود شود؟
همین است رازی که ما جستهایم
ز دیگر حکایت ورق شستهایم
هوش مصنوعی: این همان رازی است که ما بهدنبال آن بودهایم و از سایر داستانها و موضوعات بی ارتباط گذشتهایم.
سکندر به آن خلق صاحب نیاز
ببخشید و بخشودشان برگ و ساز
هوش مصنوعی: سکندر به آن مردم که نیازمند بودند، بخشش کرد و از آنها خواستههایشان را برآورده ساخت.
در آموختشان رسم و آیین خویش
برافروختشان دانش از دین خویش
هوش مصنوعی: در یاد دادن آداب و رسوم خود به آنها، دانش آنها را از دین خودشان روشن کرده و ترقی میدهیم.
وزیشان به هنجارهای درست
سوی ربع مسکون نشان بازجست
هوش مصنوعی: آنها به اصول صحیح و درست روی آوردهاند و به دنبال کشف دنیای قابل سکونت هستند.
چو زو کار خود سازور یافتند
به ره بردنش زود بشتافتند
هوش مصنوعی: وقتی که از او کارشان راحت شد، به سرعت او را به راهی بردند.
از آن خاک جوشان و باد سموم
نمودند راهش به آباد بوم
هوش مصنوعی: از آن خاک پربرکت و تحت تاثیر بادهای گرم، راهی به سوی سرزمین آباد باز کردند.
سکندر در آن دشت بیگاه و گاه
دواسبه همیراند بیراه و راه
هوش مصنوعی: سکندر در آن دشت در روز و شب با دو اسب میتاخت، اما بدون مسیر مشخص و گمراه بود.
سرانجام کان ره به پایان رسید
دگر باره شد عطف دریا پدید
هوش مصنوعی: در نهایت، آن راه به پایان رسید و دوباره دریای تازهای نمایان شد.
هم از آب دریا به دریا کنار
تلاوشگهی دید چون چشمه سار
هوش مصنوعی: از دریا به کنار دریا، تلاشی میبینم که مانند چشمههای زلال است.
فکندند ماهی برآن چشمه رخت
بر آسوده گشتند از آن رنج سخت
هوش مصنوعی: مردم ماهی را در آن چشمه رها کردند و با خیال راحت از زحمتهای سنگین خود رهایی یافتند.
دگر باره کشتی بسی ساختند
ز ساحل به دریا در انداختند
هوش مصنوعی: دوباره کشتیهای زیادی از ساحل ساخته و به دریا انداخته شدند.
چو دریا بریدند یک ماه بیش
به خشکی رساندند بنگاه خویش
هوش مصنوعی: زمانی که دریا را شکاف زدند و تنها یک ماه از آن گذشت، فضا و محل زندگی خود را به خشکی منتقل کردند.
چو از تاب انجم شب تب زده
بپیچید چون مار عقرب زده
هوش مصنوعی: وقتی که از شدت گرما و تابش ستارگان شب، حالتی ناگوار برای انسان پیش میآید، او به آرامی و به طور پیچیده مانند ماری که نیش زده شده باشد، میچرخد و به خود میپیچد.
ز باد جنوبی در آمد نسیم
دل رهروان رست از اندوه و بیم
هوش مصنوعی: نسیم ملایمی از سمت جنوب وزید و دل مسافران را از اندوه و نگرانی آزاد کرد.
گرفتند یک ماه آنجا قرار
که هم سایبان بود و هم چشمهسار
هوش مصنوعی: در آن مکان زیبا، ماهی را در آغوش گرفته بودند که هم سایهای خنک بود و هم جوی آبی دلانگیز.
به مرهم رسیدند از آن خستگی
ز تن رنجشان شد به آهستگی
هوش مصنوعی: از خستگی بدنشان به آرامی به درمان دست یافتند و رنجها کم کم از بین رفت.
حاشیه ها
1400/04/01 18:07
جهن یزداد
تکش با تلاوش دراویخته
تهش با تلاو ان در اویخته به بیتهای پیش بنگرید -
و تلاو انچه تراوش شود است چنانچه زاد - زای انچه زایش شود است
1403/09/22 20:11
محمد
درود؛ به نظر میرسد در بیت هشتم واژه «نشناختم» درستتر باشد: «نظر چون در آیینه انداختم...در او صورت خویش نشناختم» زیرا در ابیات بعدی شرح می دهد که رخسار در اثر گذشت زمان و سپری شدن شباب و نیز بی خوابی شبهای گذشته دگرگون شده، سرخی صورت به زردی گراییده و شادابی جوانی از میان رفته است. از سوی دیگر هر کس آیینه را روبروی خود نگهدارد، لاجرم صورت خود را میبیند؛ و مصرع دوم این بیت ـ اگر «بشناختم» باشد ـ ، زائد و توضیح واضحات است.