گنجور

بخش ۸ - آغاز داستان بهرام

گوهر‌آما‌ی‌ِ گنج‌خانهٔ راز
گنج گوهر چنین گشاید باز
که‌آسمان را ترازو‌یی دو سرست
در یکی سنگ و در یکی گهر‌ست
از ترازو‌ی او جهان دو رنگ
گه گهر بر سر آورد گه سنگ
صلب شاهان همین اثر دارد
بچه یا سنگ یا گهر دارد
گاهی آید ز گوهر‌ی سنگی
گاه لعلی ز کهربا رنگی
گوهر و سنگ شد به نسبت و نام
نسبت یزدگرد با بهرام
آن زد و این نواخت‌، این عجب است
سنگ با لعل و خار با رطب است
هرکه را این شکسته پایی داد
آن لطف کرد و مومیایی داد
روز اول که صبح بهرامی
از شب تیره برد بدنامی
کوره‌تابانِ کیمیا‌ی‌ِ سپهر
که‌آگهی بودشان ز ماه و ز مهر
در ترازوی آسمان سنجی
باز جُستند سیم ِ دَه‌پنجی
خود زرِ دَه‌دَهی به چنگ آمد
دُر ز دریا گهر ز سنگ آمد
یافتند از طریق پیروز‌ی
در بزرگی و عالم افروزی
طالعش حوت و مشتری در حوت
زهره با او چو لعل با یاقوت
ماه در ثور و تیر در جوزا
اوج مریخ در اسد پیدا
زحل از دلو با قوی‌رایی
خصم را داده باد پیمایی
ذنب آورده روی در زحلش
و‌آفتاب اوفتاده در حملش
داده هر کوکبی شهادت خویش
همچو برجیس بر سعادت خویش
با چنین طالعی که بردم نام
چون به اقبال زاده شد بهرام
پدرش یزدگرد خام‌اندیش
پختگی کرد و دید طالع خویش
که‌آنچه او می‌پزد همه خام است
تخم ِ بیدادْ بد سرانجام است
پیش از آن حالتش به سالی بیست
چند فرزند بود و هیچ نزیست
حکم کردند راصد‌ان سپهر
کان خلف را که بود زیبا چهر
از عجم سوی تازیان تازد
پرورش‌گاه در عرب سازد
مگر اقبال از آن طرف یابد
هرکس از بقعه‌ای شرف یابد
آرد آن بقعه دولتش‌، به مثل
گرچه گفتند للبقاع دول
پدر از مهر زندگانی او
دور شد زو ز مهربانی او
چون سهیل از دیار خویشتنش
تخت زد در ولایت یمنش
کس فرستاد و خواند نُعمان را
لالهٔ لعل داد بستان را
تا چو نعمان کند گل افشانی
گردد آن برگ لاله نعمانی
آلت خسروی‌ش بر دوزد
ادب شاهی‌ش درآموزد
برد نعمانش از عماری شاه
کرد آغوش خود عماری ماه
چشمه‌ای را ز بحر نامی‌تر
داشت از چشم خود گرامی‌تر
چون برآمد چهار سال برین
گور عیار گشت شیر عرین
شاه نعمان نمود با فرزند
کای پسر هست خاطرم دربند
کاین هوا خشک‌، وین زمین گرمست
وین ملک‌زاده نازک و نرمست
پرورشگاه او چنان باید
کز زمین سر به آسمان ساید
تا در آن اوج برکشد پر و بال
پرورش یابد از نسیم شمال
در هوای لطیف جای کند
خواب و آرام جان‌فزا‌ی کند
گوهر فطرتش بماند پاک
از بخار زمین و خشگی خاک

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکم کردند راصد‌ان سپهر
کان خلف را که بود زیبا چهر
راصدان فلک و منجمین تشخیص دادند که آن فرزند زیبا‌چهر (یعنی بهرام)
از عجم سوی تازیان تازد
پرورش‌گاه در عرب سازد
(بهتر است‌) که از عجم به سوی سرزمین عرب برود و در آنجا پرورش یابد (و از خطر در امان بماند‌)
آرد آن بقعه دولتش‌، به مثل
گرچه گفتند للبقاع دول
آن سرزمین او را اقبال و دولت بدهد اگرچه در مثَل گفته‌اند که شاهان‌، سرزمین‌ها را خوش‌اقبال می‌کنند.
کس فرستاد و خواند نُعمان را
لالهٔ لعل داد بستان را
نعمان ابن امرؤالقیس بن عمرو اللخمی معروف به نعمان السائح‌، حاکم حیره بوده است. وی از طرف شهریار ایران به پادشاهی حیره رسید. نُعمان در لغت به معنی خون و سرخ نیز هست.
چون برآمد چهار سال برین
گور عیار گشت شیر عرین
وقتی چهار سال از این ‌(که گفته شد‌) گذشت‌ و آن گور عیار‌، شیر بیشه گشت. (گور عیار یعنی گوری که زیاد آمد و شد کند در اینجا کنایه است از کودک بسیار دونده و پُر‌تحرک و شیر عرین یعنی شیر بیشه‌)
شاه نعمان نمود با فرزند
کای پسر هست خاطرم دربند
شاه نعمان به فرزندش ‌(منذر‌) گفت که ای پسر‌، در این اندیشه هستم ‌(یا نگران هستم‌)

حاشیه ها

1402/10/22 12:12
سیاوش فردوسی بختیاری

بیت هشت رو بنظرم میشه با جابجایی اینطور نوشت : لطف کرد آن و مومیائی داد