گنجور

بخش ۷ - در نصیحت فرزند خویش محمد

ای پسر هان و هان تو‌را گفتم
که تو بیدار شو که من خفتم
چون گلِ باغ سرمد‌ی داری
مُهر نام محمد‌ی داری
چون محمد شدی ز مسعود‌ی
بانگ برزن به کوس محمود‌ی
سکه بر نقش نیک‌نامی بند
کز بلندی رسی به چرخ بلند
تا من آنجا که شهربند شوم
از بلندی‌ات سربلند شوم
صحبتی جوی کز نکونامی
در تو آرد نکو سرانجامی
همنشینی که نافه‌بو‌ی بوَد
خوب‌تر زانکه یافه‌گو‌ی بود
عیب ِ یک هم‌نشست باشد و بس
که‌افکنَد نام زشت بر صد کس
از در افتادن‌ِ شکار‌ی خام
صد دیگر در اوفتند به دام
زر فرو بردن‌ِ یکی محتاج
صد شکم را درید در ره ِ حاج
در چنین ره مخسب چون پیر‌ان
گِرد کن دامن از زبون‌گیر‌ان
تا بدین کاخ ِ باژگونه‌نوَرد
نفْریبی چو زن که مردی مرد
رقص مَرکب مبین که رهوار‌ست
راه بین تا چگونه دشوار‌ست
گر بر این ره پری چو باز سپید
دیده بر راه دار چون خورشید
خاصه کاین راه راه نخچیر است
آسمان با کمان و با تیر است
آهنت گرچه آهنی‌ست نفیس
راه سنگ‌ است و سنگ مغناطیس
بار چندان بر این ستور آویز
که نمانَد بر این گریوهٔ تیز
چون رسد تنگی‌یی ز دَور دو رنگ
راه بر دل فراخ دار نه تنگ
بس گره کاو کلید پنهانی‌ست
بس درشتی که در وی آسانی‌ست
ای بسا خواب کاو بود دلگیر
و‌اصل آن دل‌خوشی‌ست در تعبیر
گرچه پیکان غم جگر‌دوز است
دِرع صبر از برای این روز است
عهد خود با خدای محکم‌دار
دل ز دیگر علاقه بی‌غم دار
چون تو عهد خدای نشکستی
عهده بر من کز این و آن رستی
گوهر نیک را ز عِقد مریز
وآنکه بد‌گوهر است ازو بگریز
بدگهر با کسی وفا نکند
اصل بد در خطا خطا نکند
اصل بد با تو چون شود مُعطی‌‌؟
آن نخواندی که «‌اصلُ لایُخَطی‌»؟
کژدم از راه آنکه بدگهر‌ست
ماندنش عیب و کشتنش هنر‌ست
هنر آموز کز هنرمند‌ی
درگشایی کنی نه دربند‌ی
هرکه ز آموختن ندارد ننگ
دُر برآرد ز آب و لعل از سنگ
و‌آنکه دانش نباشدش روزی
ننگ دارد ز دانش‌آموز‌ی
ای بسا تیز‌طبع کاهل‌کوش
که شد از کاهلی سفال‌فروش
وای بسا کور‌دل که از تعلیم
گشت قاضی‌القضات هفت اقلیم
نیم‌خوردِ سگان ِ صیدْ سگال
جز به تعلیم علم نیست حلال
سگ به دانش چو راست‌رشته شود
آدمی شاید ار فرشته شود
خویشتن را چو خضر بازشناس
تا خوری آب زندگی به قیاس
آب حیوان نه آب حیوان‌ست
جان با عقل و عقل با جان‌ست
جان چراغ است و عقل روغن او
عقل جان است و جان ما تن او
عقل با جان عطیه احدی‌ست
جان با عقل زنده ابدی‌ست
حاصل این دو جز یکی نبود
کان دو داری در این شکی نبود
تا از ین دو به آن یکی نرسی
هیچ‌کس را مگو که هیچ کسی
کان یکی یافتی دو را کم زن
پای بر تارک دو عالم زن
از سه بگذر که محملی نه قوی‌ست
از دو هم در گذر که آن ثنوی‌ست
سر یک رشته گیر چون مردان
دو رها کن سه را یکی گردان
تا ز ثالث ثلثه جان نبری
گوی وحدت بر آسمان نبری
زین دو چون کم شدی فسانه مگوی
چون یکی یافتی بهانه مجو‌ی
تا بدین پایه دسترس باشد
هرچ ازین بگذرد هوس باشد
تا جوانی و تندرستی هست
آید اسباب هر مراد به دست
در سهی سرو چون شکست آید
مومیایی کجا به دست آید؟
تو که سرسبزی جهان داری
ره کنون رو که پای آن داری
در ره دین چو نی کمر بربند
تا سرآمد شوی چو سرو بلند
من که سرسبزی‌ام نماند چو بید
لاله زرد و بنفشه گشت سپید
باز ماندم ز نا‌تنومند‌ی
از کله‌دار‌ی و کمربند‌ی
خدمتی مردوار می‌کردم
راستی را کنون نه آن مردم
روزگار‌م گرفت و بست چنین
عادت روزگار هست چنین
نافتاده شکسته بودم بال
چون فتادم‌، چگونه باشد حال‌!
احمدک را که رخ نمونه بوَد
آبله بر دمد چگونه بوَد‌!
گرچه طبعم ز سایه بر خطر است
سایبان‌م شمایل هنر است
سایه‌ای در جهان ندارد کس
کاو بره نیست پیش و گرگ از پس
هیچ‌کس ننگرم ز من تأمن
که نشد پیش دوست و پس دشمن
چون قفا دوستند مشتی خام
روی خود در که آورم به سلام
گرچه برنا‌یی از میان برخاست
چه کنم حرص همچنان برجاست
تا تن سال‌خورده پیر‌تر است
آز او آرزو‌پذیرتر است
گویی این سکه نقد ما دارد
یا همه کس خود این بلا دارد
بازدار ای دوا کن دل من
از زمین‌بوس هر کسی گل من
تیرگی چند‌؟ روشنایی ده
چون شکستی‌ام‌، مومیایی ده
آنچه زو خاطرم پریشان است
بکن آسان که بر تو آسان است
گردنی دارم از رسن رسته
مکنم زیر بار خس خسته
من که قانع شدم به دانه خویش
سرور‌م چون صدف به خانه خویش
سروری به که یار من باشد
سرپرستی چه کار من باشد‌؟!
شیر از آن پایه بزرگی یافت
که سر از طوق سرپرستی تافت
نانی از خوان خود دهی به کسان
به که حلوا خوری ز خوان خسان
صبح چون برکشید دشنه تیز
چند خسبی نظامیا برخیز
کان‌ِ نو کن ز رنج خویش مرنج
باز کن بر جهانیان در گنج

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای پسر هان و هان تو‌را گفتم
که تو بیدار شو که من خفتم
هوش مصنوعی: ای پسر، گوش کن! من به تو گفتم که بیدار باش، در حالی که من خوابم.
چون گلِ باغ سرمد‌ی داری
مُهر نام محمد‌ی داری
هوش مصنوعی: تو مانند گلی در باغ جاودان هستی و نشانه‌ای از نام محمد را با خود داری.
چون محمد شدی ز مسعود‌ی
بانگ برزن به کوس محمود‌ی
هوش مصنوعی: وقتی که به مقام و فضیلت محمد رسیدی، با صدای بلند و خوش به یاد محمود و مسعود سرودی سر بده.
سکه بر نقش نیک‌نامی بند
کز بلندی رسی به چرخ بلند
هوش مصنوعی: سکه‌ای که نشان از شخصیت و خوشنامی دارد را برگردن آویزی کن، چرا که با این ویژگی می‌توانی به اوج و ارتفاع برسیدی.
تا من آنجا که شهربند شوم
از بلندی‌ات سربلند شوم
هوش مصنوعی: من به جایی می‌رسم که در آن‌جا به خاطر قامت بلندت احساس بالندگی و افتخار می‌کنم.
صحبتی جوی کز نکونامی
در تو آرد نکو سرانجامی
هوش مصنوعی: با افرادی که اخلاق و رفتار نیکو دارند، معاشرت کن تا از خوبی‌های آن‌ها بهره‌مند شوی و به سرانجام‌های خوب دست یابی.
همنشینی که نافه‌بو‌ی بوَد
خوب‌تر زانکه یافه‌گو‌ی بود
هوش مصنوعی: دوستی و همصحبتی که خوشبو باشد، از کسی که فقط حرف‌های زیبا می‌زند، بهتر است.
عیب ِ یک هم‌نشست باشد و بس
که‌افکنَد نام زشت بر صد کس
هوش مصنوعی: بدی یک هم‌نشین کافی است که باعث شود نامی زشت بر بسیاری از افراد گذاشته شود.
از در افتادن‌ِ شکار‌ی خام
صد دیگر در اوفتند به دام
هوش مصنوعی: اگر یک شکار بی‌تجربه به دام بیفتد، شکارهای دیگر نیز به راحتی گرفتار می‌شوند.
زر فرو بردن‌ِ یکی محتاج
صد شکم را درید در ره ِ حاج
یکی از کاروانیان زر را بلعید نتیجه آن شد که راهزنان صد شکم را دریدند. (در اهمیت انتخاب دوست‌، همنشین و هم‌سفر است که اگر نادان باشد برای همراهان نیز مشکل می‌سازد.)
در چنین ره مخسب چون پیر‌ان
گِرد کن دامن از زبون‌گیر‌ان
هوش مصنوعی: در این مسیر نباید مانند افراد سالخورده به جمع افرادی با افکار سست و بی‌پایه بپیوندی؛ از صحبت‌های کسانی که زباندان و فریبنده‌اند دوری کن.
تا بدین کاخ ِ باژگونه‌نوَرد
نفْریبی چو زن که مردی مرد
هوش مصنوعی: تا به این کاخ که پر از زیبایی و تجمل است، کسی را راه نده که مانند زنی فریبنده، مردان را به دام بیندازد.
رقص مَرکب مبین که رهوار‌ست
راه بین تا چگونه دشوار‌ست
هوش مصنوعی: با حرکات قشنگ اسب نشان نده که چقدر زیبا و دلپذیر است، بلکه به خوبی توجه کن که چقدر مسیر این حرکت دشوار و پیچیده است.
گر بر این ره پری چو باز سپید
دیده بر راه دار چون خورشید
هوش مصنوعی: اگر بر این مسیر پرواز کرده‌ای، مانند باز سپید به راهت ادامه بده و دیده‌ات را همچون خورشید روشن نگه‌دار.
خاصه کاین راه راه نخچیر است
آسمان با کمان و با تیر است
هوش مصنوعی: این مسیر به طور خاص، مانند میدان شکار است که در آن آسمان با تیرکمان در دست، در انتظار است.
آهنت گرچه آهنی‌ست نفیس
راه سنگ‌ است و سنگ مغناطیس
هوش مصنوعی: گر چه آهن تو بسیار با ارزش است، اما هنوز باید از مسیری دشوار و مانند سنگ‌های مغناطیسی عبور کنی.
بار چندان بر این ستور آویز
که نمانَد بر این گریوهٔ تیز
در راه و سفرت که در پیش داری آنقدر زیاد بر ستور و اسبت بار منه که در گردنه‌‌های تیز و پر‌شیب که در پیش داری بمانی‌.
چون رسد تنگی‌یی ز دَور دو رنگ
راه بر دل فراخ دار نه تنگ
هوش مصنوعی: زمانی که در زندگی با مشکلات و تنگناهایی روبه‌رو می‌شوی، باید دل خود را در برابر این دشواری‌ها باز نگه‌داری و به خودت اجازه ندهی که احساس محدودیت کنی.
بس گره کاو کلید پنهانی‌ست
بس درشتی که در وی آسانی‌ست
بسا چیزهایی که در ظاهر، گره‌ و مشکل به‌نظر می‌رسند اما در واقع کلید و مشکل‌گشای هستند‌، و بسا سختی‌ها که در دل و در پی آسانی و راحتی دارند.
ای بسا خواب کاو بود دلگیر
و‌اصل آن دل‌خوشی‌ست در تعبیر
هوش مصنوعی: بسیاری از خواب‌ها ممکن است ناراحت‌کننده باشند، اما اصل ماجرا این است که شادی واقعی در تعبیر آنها نهفته است.
گرچه پیکان غم جگر‌دوز است
دِرع صبر از برای این روز است
اگر‌چه تیر و پیکان غم تیز و جگر‌دوز است اما زره و دِرع صبر را برای نبرد با غم ساخته‌اند.
عهد خود با خدای محکم‌دار
دل ز دیگر علاقه بی‌غم دار
هوش مصنوعی: عهد و پیمان خود را با خدا به خوبی حفظ کن و دل را از نگرانی‌ها و علاقه‌های دیگر رها ساز.
چون تو عهد خدای نشکستی
عهده بر من کز این و آن رستی
هوش مصنوعی: وقتی تو قول و عهد خدا را رها نکردی، من هم از عهدم پایبند می‌مانم و به هر چیزی که می‌خواهد از تو دور شود، وابسته نخواهم بود.
گوهر نیک را ز عِقد مریز
وآنکه بد‌گوهر است ازو بگریز
هوش مصنوعی: گوهر خوب و با ارزش را از دست نده و از کسی که ارزشمند نیست دوری کن.
بدگهر با کسی وفا نکند
اصل بد در خطا خطا نکند
هوش مصنوعی: إنسان بدذات، هیچ‌گاه به کسی وفادار نخواهد بود و ذات بد او باعث می‌شود که همواره در اشتباه باشد.
اصل بد با تو چون شود مُعطی‌‌؟
آن نخواندی که «‌اصلُ لایُخَطی‌»؟
معطی: عطا‌کننده، بخشنده.   اصلُ لایخطی: اصل و گوهر، خطا نمی‌کند.
کژدم از راه آنکه بدگهر‌ست
ماندنش عیب و کشتنش هنر‌ست
هوش مصنوعی: کژدم به خاطر ذات ناپسندش باید از راهش دور شد؛ ماندن او در اینجا نقصی است و از بین بردن او کار شایسته‌ای است.
هنر آموز کز هنرمند‌ی
درگشایی کنی نه دربند‌ی
هوش مصنوعی: اگر در یادگیری از هنرمندان، به جای محدود کردن خود به یک شیوه یا تکنیک خاص، به درک و گشودگی به خلق آثار جدید بپردازی، می‌توانی هنری اصیل و خلاقانه را تجربه کنی.
هرکه ز آموختن ندارد ننگ
دُر برآرد ز آب و لعل از سنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که از یادگیری و آموزش شرم نداشته باشد، می‌تواند از چیزهای بی‌ارزش، چیزهای باارزش بسازد؛ همان‌طور که می‌توان از آب و سنگ، دُر و لعل به‌دست آورد.
و‌آنکه دانش نباشدش روزی
ننگ دارد ز دانش‌آموز‌ی
هوش مصنوعی: کسی که دانش ندارد، از روزی که به تحصیل علم رو بیاورد، شرم دارد.
ای بسا تیز‌طبع کاهل‌کوش
که شد از کاهلی سفال‌فروش
چه بسا انسان‌های باهوش و بااستعداد که در اثر تنبلی و تن‌پروری به هیچ‌جا نرسیدند (استعدادشان ضایع شد) و پیشرفتی نکردند.
وای بسا کور‌دل که از تعلیم
گشت قاضی‌القضات هفت اقلیم
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد نادان و بی‌توجه، با اینکه درس و تعلیم دیده‌اند، به مقام‌های بالایی رسیده و قاضی‌القضاة (رئیس قضات) شده‌اند، در حالی که همچنان درک و فهم درستی از مسایل ندارند.
نیم‌خوردِ سگان ِ صیدْ سگال
جز به تعلیم علم نیست حلال
یعنی سگ شکاری که تعلیم دیده است همان تعلیم، او را باارزش می‌کند و شکاری که دهن می‌زند حلال است. ارزش دانش و تعلیم آنقدر زیاد است که علم‌آموزی از هرجایی و هر کسی رواست.
سگ به دانش چو راست‌رشته شود
آدمی شاید ار فرشته شود
هوش مصنوعی: اگر سگ به علم و دانش دست یابد، انسان نیز ممکن است به درجاتی از کمال و فرشتگی برسد.
خویشتن را چو خضر بازشناس
تا خوری آب زندگی به قیاس
هوش مصنوعی: خودت را بشناس و ویژگی‌های درونی‌ات را دریاب تا بتوانی به درستی از زندگی و نعمت‌های آن بهره‌مند شوی.
آب حیوان نه آب حیوان‌ست
جان با عقل و عقل با جان‌ست
هوش مصنوعی: آب حیات تنها آب معمولی نیست، بلکه جان و عقل با هم در ارتباط‌اند و در حقیقت، وجود آن‌ها به یکدیگر وابسته است.
جان چراغ است و عقل روغن او
عقل جان است و جان ما تن او
هوش مصنوعی: جان مانند چراغی است که روشنایی می‌بخشد و عقل به عنوان روغن آن، نقش حیاتی در روشن نگه داشتن این چراغ دارد. بنابراین، عقل هم به جان مرتبط است و هم جان ما به نحوی به وجود عقل وابسته است.
عقل با جان عطیه احدی‌ست
جان با عقل زنده ابدی‌ست
هوش مصنوعی: عقل هدیه‌ای از سوی خداوند است و زندگی جاودان انسان به عقل وابسته است.
حاصل این دو جز یکی نبود
کان دو داری در این شکی نبود
هوش مصنوعی: نتیجه این دو تنها یکی است و در این هیچ تردیدی وجود ندارد که تو این دو را در اختیار داری.
تا از ین دو به آن یکی نرسی
هیچ‌کس را مگو که هیچ کسی
هوش مصنوعی: تا زمانی که به آن هدف نرسی، به هیچ‌کس نگو که هیچ‌کس دیگری وجود ندارد.
کان یکی یافتی دو را کم زن
پای بر تارک دو عالم زن
هوش مصنوعی: اگر کسی را پیدا کردی که رؤیاها و آرزوهایت را به دو بخش تقسیم می‌کند، بر سر دو عالم پای نگذار و محکم بر آن‌ها بایست.
از سه بگذر که محملی نه قوی‌ست
از دو هم در گذر که آن ثنوی‌ست
هوش مصنوعی: از سه نفر عبور کن، چرا که هیچ بار و بستری از آن درستی نمی‌آید. همچنین از دو نفر هم بگذر، زیرا آن‌جا فقط به دوگانگی و تناقض می‌رسد.
سر یک رشته گیر چون مردان
دو رها کن سه را یکی گردان
هوش مصنوعی: وقتی به یک کار مهم مشغولی، تمام تمرکز و انرژی‌ات را روی همان یک کار بگذار و از کارهای دیگر دوری کن. وقتی توانستی به خوبی آن را انجام بدهی، می‌توانی به کارهای دیگر هم بپردازی.
تا ز ثالث ثلثه جان نبری
گوی وحدت بر آسمان نبری
هوش مصنوعی: تا زمانی که از مرحله سوم (ثالث ثلثه) که مربوط به جان و روح است عبور نکنی، نمی‌توانی به مقام وحدت و یگانگی در آسمان دست یابی.
زین دو چون کم شدی فسانه مگوی
چون یکی یافتی بهانه مجو‌ی
هوش مصنوعی: وقتی که از میان این دو نفر کم شدی، دیگر درباره‌اش صحبت نکن. وقتی که یک بهانه پیدا کردی، به دنبال دلیلی نرو.
تا بدین پایه دسترس باشد
هرچ ازین بگذرد هوس باشد
هوش مصنوعی: تا وقتی که به این حد از دسترسی رسیده‌ایم، هرچه فراتر از این باشد، تنها آرزو و خواسته‌ای خواهد بود.
تا جوانی و تندرستی هست
آید اسباب هر مراد به دست
هوش مصنوعی: تا زمانی که جوانی و سلامتی داریم، می‌توانیم به هر هدف و خواسته‌ای که داریم دست یابیم.
در سهی سرو چون شکست آید
مومیایی کجا به دست آید؟
هوش مصنوعی: هنگامی که قامت لیمویی مانند سرو زیبا خم شود، دیگر مومیایی در دستان کسی دیده نخواهد شد.
تو که سرسبزی جهان داری
ره کنون رو که پای آن داری
هوش مصنوعی: تو که دنیایی پر از سرسبزی و زیبایی داری، حالا به راهی برو که به این زیبایی منتهی می‌شود.
در ره دین چو نی کمر بربند
تا سرآمد شوی چو سرو بلند
هوش مصنوعی: در مسیر دین، باید مانند نی سخت‌کوش و جدی باشی تا به بلندای روحی و معنوی دست یابی.
من که سرسبزی‌ام نماند چو بید
لاله زرد و بنفشه گشت سپید
هوش مصنوعی: من دیگر جوانی و شادابی‌ام را از دست داده‌ام؛ مثل بیدی که به مرور زمان زرد شده و گل‌هایش به رنگ سپید درآمده‌اند.
باز ماندم ز نا‌تنومند‌ی
از کله‌دار‌ی و کمربند‌ی
هوش مصنوعی: از ناتوانی‌ام در برابر نیرو و قدرتی که دیگران دارند، در بلاتکلیفی مانده‌ام.
خدمتی مردوار می‌کردم
راستی را کنون نه آن مردم
هوش مصنوعی: من در گذشته با صداقت و وفاداری به مردم خدمت می‌کردم؛ اما اکنون دیگر آن افراد نیستند.
روزگار‌م گرفت و بست چنین
عادت روزگار هست چنین
هوش مصنوعی: زمانه من را به شکلی درگیر و محدود کرده که این وضعیت نیز جزو عادات و خصوصیات روزگار است.
نافتاده شکسته بودم بال
چون فتادم‌، چگونه باشد حال‌!
هوش مصنوعی: وقتی که به زمین افتادم و شکسته شدم، حالا دیگر چگونه می‌توانم به حال خود بیندیشم؟
احمدک را که رخ نمونه بوَد
آبله بر دمد چگونه بوَد‌!
هوش مصنوعی: چه زیبایی و شکوهی در چهره احمد وجود دارد که هرگونه نقص و عیب، مانند آبله بر صورت، نتواند بر زیبایی او سایه بیفکند!
گرچه طبعم ز سایه بر خطر است
سایبان‌م شمایل هنر است
هوش مصنوعی: هرچند که من در خطر و سختی هستم، ولی حمایت و حفاظت من زیبایی هنر است.
سایه‌ای در جهان ندارد کس
کاو بره نیست پیش و گرگ از پس
هوش مصنوعی: هیچ کس در این دنیا نیست که از خطرات جلو و پشتش مصون باشد؛ مانند بره‌ای که نه تنها در برابر گرگ جلوی خود در امان نیست، بلکه از پشت نیز در معرض خطر است.
هیچ‌کس ننگرم ز من تأمن
که نشد پیش دوست و پس دشمن
من تأمن‌: کسانی‌که امین می‌شماری
چون قفا دوستند مشتی خام
روی خود در که آورم به سلام
هوش مصنوعی: همچنان که برخی از مردم به پشت سر نگاه می‌کنند، من نیز نمی‌دانم چگونه با افرادی که فقط در ظاهر، بدون درک عمیق، خود را نمایان می‌کنند، ارتباط برقرار کنم.
گرچه برنا‌یی از میان برخاست
چه کنم حرص همچنان برجاست
هوش مصنوعی: هرچند جوانی و تازگی به وجود آمده است، اما من هنوز هم به حرص و طمع خود ادامه می‌دهم.
تا تن سال‌خورده پیر‌تر است
آز او آرزو‌پذیرتر است
هوش مصنوعی: با گذشت زمان و پیری بدن، آرزوها و خواسته‌ها بیشتر و قوی‌تر می‌شوند.
گویی این سکه نقد ما دارد
یا همه کس خود این بلا دارد
گویی که نقد وجود ما این نقش و سکه‌ی آز بر آن زده شده یا همه‌کس به خودی‌خود دچار این بلاست.
بازدار ای دوا کن دل من
از زمین‌بوس هر کسی گل من
هوش مصنوعی: دوست من، از هر کسی به من نزدیک نشو، چون می‌خواهم دل شکسته‌ام را درمان کنم و فقط تو می‌توانی مثل گل در زندگی‌ام باشی.
تیرگی چند‌؟ روشنایی ده
چون شکستی‌ام‌، مومیایی ده
هوش مصنوعی: چقدر تاریکی وجود دارد؟ روشنایی را به من بده، چونکه من دیگر شکسته و خسته‌ام.
آنچه زو خاطرم پریشان است
بکن آسان که بر تو آسان است
هوش مصنوعی: آنچه که ذهن مرا مشغول کرده و نگرانم می‌کند، برای تو کار ساده‌ای است.
گردنی دارم از رسن رسته
مکنم زیر بار خس خسته
هوش مصنوعی: من گردنی دارم که آزاد است و زیر بار مشکلات و رنج‌ها نمی‌خواهم خم بشوم.
من که قانع شدم به دانه خویش
سرور‌م چون صدف به خانه خویش
هوش مصنوعی: من که به آنچه خود دارم راضی شده‌ام، مانند صدفی هستم که در خانه‌اش احساس آرامش می‌کند.
سروری به که یار من باشد
سرپرستی چه کار من باشد‌؟!
هوش مصنوعی: بهتر است که کسی که با من هست، محبت و توجه بیشتری به من داشته باشد، نه اینکه فقط مسئولیت‌های کاری‌ام را بر عهده بگیرد.
شیر از آن پایه بزرگی یافت
که سر از طوق سرپرستی تافت
هوش مصنوعی: شیر به دلیل سرپرستی و نظارتی که بر دیگران داشت، به مقام و بزرگی دست پیدا کرد.
نانی از خوان خود دهی به کسان
به که حلوا خوری ز خوان خسان
هوش مصنوعی: اگر از سفره‌ی خود به دیگران نانی بدهی، بهتر از این است که خودت شیرینی بخوری اما از سفره‌ی ناپاکان.
صبح چون برکشید دشنه تیز
چند خسبی نظامیا برخیز
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح با شفافیت و وضوح خود نمایان می‌شود، باید آماده و هوشیار باشی و از خواب بیدار شوی.
کان‌ِ نو کن ز رنج خویش مرنج
باز کن بر جهانیان در گنج
کان نو کَن: معدن جدید بکن

حاشیه ها

1396/10/01 01:01
روفیا

اصل بد با تو چون شود معطی
آن نخواندی که اصل لا یخطی
بدگهر با کسی وفا نکند
اصل بد در خطا خطا نکند
بنده نیم بیت سوم را بدین صورت می خواندم :
ناکسی با کسی وفا نکند
حالا دیگر اصل بدی چون ترامپ یا هر بدسگال دیگری دایه دلسوزتر از مادر شده است!
نظامی اخطار می دهد :
مگر تو نمی دانی که اصل بد در خطا کاری خطا نمی کند،
اگر بدسگال با تو معطی شد و از در سخاوت درآمد حتی اگر نقد با تو حساب کرد باید بدانی که یک جای کار می لنگد.
باید بدانی که سرت را نشانه رفته است!
تو که خودت کسی هستی، به وفای ناکس دل بستی؟
ناکسی با کسی وفا نکند،
وفا نکند : به پایان نمی رساند!

1398/12/25 13:02
سعید رادفر

افرین روفیا. خوب گفتی

1399/11/18 16:02
امیرحسین

گوهر نیک را ز عقد مریز
وآنکه بد گوهرست ازو بگریز
با سلام
کسی میتونه مصرع اول این بیت رو توضیح بده؟

1399/11/18 20:02
nabavar

گرامی امیر حسین
عهد خود با خدای محکم‌دار
دل ز دیگر علاقه بی‌غم دار
چون تو عهد خدای نشکستی
عهده بر من کز این و آن رستی
گوهر نیک را ز عقد مریز
وآنکه بد گوهرست ازو بگریز
مصرع مورد نظر شما وابسته به ابیات قبلی ست
منظور پیمانی ست که با خدا بسته می شود و این پیمان گویی گردنبندی ست از مروارید که می گوید ان را پاره مکن و به عهد خود با خدا استوار باش
عقد= پیمان
درین جا همان عهد و پیمان بصورت طوقی ست بر گردن

1402/06/22 14:09
جاوید پاژین

من فکر می‌کنم بیتِ

بدگهر با کسی وفا نکند

اصل بد در خطا خطا نکند

واژه‌ی "اصل بد" باید به شکلِ "اصل‌بد" نوشته شود تا از آن معنای "آدمِ اصل‌ْبد" دریافت شود و به صورتِ "اصلِ بد" خوانده نشود.

1402/08/03 19:11
Mehdi Mhv

ای کاش معانی و تفاسیر بیت ها را میزاشتین

من خیلی به شعر علاقه دارم ولی اصلا نمیفهمم چی میگه به خاطره کلمات قلمبه سلمبه

اکثر کسایی که به این سمت کشیده نمیشن چون معانی و تفاسیرش نمیفهمن اگه معانی تفاسیر ابیات مینوشتین خیلی به امثال من کمک میشد