گنجور

بخش ۶ - ستایش سخن و حکمت و اندرز

آنچه او هم نو‌ است و هم کهن است
سخن است و در این سخن، سخن است
زآفرینش نزاد مادرِ کُن
هیچ فرزند خوب‌تر ز سخُن
تا نگویی سخنور‌ان مُردند
سر به آب سخن فرو بردند
چون بری نام هر که‌را خواهی
سر برآرد ز آب چون ماهی
سخنی کاو چو روح بی‌عیب است
خازن گنج‌خانهٔ غیب است
قصهٔ نا‌شنیده او داند
نامهٔ نا‌نبشته او خواند
بنگر از هرچه آفرید خدای
تا ازو جز سخن چه ماند به جای‌؟
یادگار‌ی کز آدمی‌زاد است
سخن است آن دگر همه باد است
جهد کن کز نباتی و کانی
تا به عقلی و تا به حَیوانی
باز دانی که در وجود، آن چیست
که‌ابدالدهر می‌تواند زیست
هر که خود را چنانکه بود شناخت
تا ابد سر به زندگی افراخت
فانی آن شد که نقش خویش نخواند
هرکه این نقش خواند‌، باقی ماند
چون تو خود را شناختی به‌درست
نگذری گر‌چه بگذری ز نخست
و‌آن‌کسان کز وجود بی‌خبر‌ند
زین در آیند و ز‌ان دگر گذرند
روزن بی‌غبار و در بی‌دود
کس نبیند در آفتاب‌، چه سود‌؟
هست خشنود هر کس از دل خویش
نکند کس عمارت گِل خویش
هرکسی در بهانه تیزهُش است
کس نگوید که دوغ من ترش است
بالغانی که بُلغه‌ای کارند
سر به جذر اصم فرو نارند
صاحب مایه دوربین باشد
مایه چون کم بود چنین باشد
مرد با‌مایه را گر آگاه‌ است
شحنه باید‌، که دزد در راه است
خواجه چین که نافه‌ بار کند
مشک را ز انگژه حصار کند
پر هدهد به زیر پر عقاب
گوی بَرَد از پرندگان به شتاب
ز آفت ایمن نی‌اند نامور‌ان
بی‌خطر هست کار بی‌خطران
مرغ زیرک به جستجو‌ی طعام
به دو پای اوفتد همی در دام
هرکجا چون زمین شکم‌خواری‌ست
از زمین خورد او شکم‌واری‌ست
با همه خورد و برد ازین انبار
کم نیاید جوی به آخر کار
جو به جو هرچه زو ستانی باز
یک به یک هم بدو رسانی باز
شمع‌وار‌ت چو تاج زر باید
گریه از خنده بیشتر باید
آن مفرّح که لعل دارد و دُر
خنده کم شده‌ست و گریه پر
هر کسی را نهفته یاری هست
دوستی هست و دوستدار‌ی هست
خِرد است آن کزو رسد یار‌ی
همه داری اگر خرد داری
هرکه داد خرد نداند داد
آدمی‌صورت است و دیو نهاد
وان فرشته که آدمی لقب است
زیرکانند و زیرکی عجب است
در ازل بود آنچه باید بود
جهد امروز ما ندارد سود
کار کن زانکه بِه بود به سرشت
کار و دوزخ‌، ز کاهلی و بهشت
هرکه در بند کار خود باشد
با تو گر نیک نیست بد باشد
با تن مرد بد کند خویشی
در حق دیگران بداندیشی
همتی را که هست نیک‌اندیش
نیکویی پیشهٔ نیکی آرد پیش
آنچنان زی که گر رسد خاری
نخوری طعن دشمنان باری
این نگوید سر آمد آفاتش
وان نخندد که هان مکافاتش‌‌!
گرچه دست تو خود نگیرد کس
پای بر تو فرو نکوبد بس
آنکه رفق تواش به یاد بود
به از آن کز غم تو شاد بود
نان مخور پیش ناشتا مَنِشان
ور خوری جمله را به خوان بنِشان
پیش مفلس زر زیاده مسنج
تا نپیچد چو اژدها بر گنج
گر بود باد باد نوروز‌ی
به که پیشش چراغ نفروزی
آدمی نز پی علف خواری‌ست
از پی زیرکی و هشیار‌ی‌ست
سگ بر آن آدمی شرف دارد
که چو خر دیده بر علف دارد
کوش تا خلق را به کار آیی
تا به خُلقت جهان بیارایی
چون گل آن به که خوی خوش داری
تا در آفاق بوی خوش داری
نشنیدی که آن حکیم چه گفت؟
«خواب خوش دید هرکه او خوش خفت»
هرکه بد‌خو بود گه زادن
هم برآن خو‌ست وقت جان دادن
وانکه زاده بود به خوش‌خو‌یی
مردنش هست هم به خوش‌رو‌یی
سخت‌گیری مکن که خاک درشت
چون تو صد را ز بهر نانی کشت
خاک پیراستن چه کار بود‌؟
حامل خاک‌، خاکسار بود
گر کسی پرسدت که دانش پاک
ز آدمی خیزد آدمی از خاک
گو گلاب از گل و گل از خار‌ست
نوش در مهره مهره در مار‌ست
با جهان کوش تا دغا نزنی
خیمه در کام اژدها نزنی
دوستی ز اژدها نشاید جست
که‌اژدها آدمی خورد به درست
گر سگی خود بود مرقع‌پوش
سگ‌دلی را کجا کند فرموش‌؟
دوستانی که با نفاق افتند
دشمنان را هم اتفاق افتند
چون مگس بر سیه سپید خزند
هردو را رنگ برخلاف رزند
به کز این رهزنان کناره کنی
بر خود این چار بند پاره کنی
در چنین دور که‌اهلِ دین پستند
یوسفان گرگ و زاهدان مستند
نتوان برد جان مگر به دو چیز
به بدی و به بدپسند‌ی نیز
حاش لله که بندگان خدای
این چنین بند بر نهند به پای
از پی دوزخ آتش انگیزند
نفط جویند و طلق را ریزند
خیز تا فتنه زیر پای آریم
شرط فرمانبر‌ی به جای آریم
به جوی زر، نیازمند‌ی چند‌؟
هفت قفلی و چاربند‌ی چند‌؟
لاله را بین که باد رخت ربود
از پی یک دو قلبِ خون‌آلود
چو درمنه درم ندارد هیچ
باد در پیکر‌ش نیارد هیچ
گنج بر سر مشو چو ابر سفید
پای بر گنج باش چون خورشید
تا زمینی کز ابر تر گردد
از زمین‌بوسِ تو به زر گردد
کیسهٔ زر بر آفتاب فشان
سنگ در لعل آفتاب نشان
تو به زر چشم‌روشنی و به‌دست
چشم روشن‌کنِ جهان خرد است
زر دو حرف است هردو بی‌پیوند
زین پراکنده چند لافی چند؟
دل مکن چون زمین زر آگنده
تا نگردی چو زر پراگنده
هر نگاری که زر بوَد بدنش
لاجوردی رَزَند پیرهنش
هر ترازو که گِردِ زر گردد
سنگسارِ هزار دَر گردد
کرده گیرت به هم به بانگی چند
از حلال و حرام دانگی چند
آمده لاابالی‌یی بُرده
سیم‌کُشْ زنده، سیم‌کِشْ مرده
زر به خوردن مفرح طرب‌ست
چون نهی، رنج و بیم را سبب‌ست
آنکه خود را ز رنج و بیم کُشی
زر پرستی بوَد نه سیم کُشی
ابلهی بین که از پی سنگی
دوست با دوست می‌کند جنگی
به که دل زان خزانه برداری
که ازو رنج و بیم برداری
تشنه را کی نشاطِ راه افتد‌؟
کی زید گر در آبِ چاه افتد‌؟
آنچ زو بگذرد و بگذاری
چند بندی و چند برداری؟
خانه دیو شد جهان‌، بشتاب
تا نگردی چو دیو خانه‌خراب
خانهٔ دیو دیوخانه بود
گر خود ایوانِ خسروانه بود
چند حمالیِ جهان کردن؟
در زمین حمل‌ِ زر نهان کردن؟
گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانه‌بر داری
خاک و بادی که با تو مختلف‌ست
خاک بی‌الف و باد بی‌الف‌ست
خار کز نخل دور شد تاجش
به که سازند سیخ تُتماجش
آری آن‌را که در شکم دهل‌ست
برگ تتماج به ز برگ گل‌ست
به که دندان کنی ز خوردن پر
تا گرامی شوی چو دانه در
شانه کو را هزار دندان‌ است
دست در ریش هر کسی زآن‌ است
تا رسیدن به نوش‌دارو‌ی دهر
خورد باید هزار شربت زهر
بر در این دکان قصابی
بی جگر کم نواله‌ای یابی
صد جگر پار شده به هر سویی
تا در آمد پی‌یی به پهلو‌یی
گردن صد هزار سر بشکست
تا یکی گرده ران ز گردن رست
آن یکی پا نهاده بر سر گنج
وین ز بهر یکی قراضه به‌رنج
نیست چون کار بر مراد کسی
بی‌مرادی به از مراد بسی
هر مرادی که دیر یابد مَرد
مژده باشد به عمر دیر نورد
دیر زی به که دیر یابد کام
کز تمامی‌ست کار عمر تمام
لعل که‌او دیر زاد دیر بقا‌ست
لاله کآمد سبک سبک برخاست
چند چون شمع مجلس افروز‌ی‌؟
جلوه سازی و خویشتن سوز‌‌ی‌؟
پای بگشای ازین بهیمی سُم
سر برون آر ازین سفالین خم
از سرْ این شاخِ هفت‌بیخ بزن
وز سُمْ این نعلِ چارمیخ بکن
بر چنین چاه بوریا بر سر
مرده چون سنگ و بوریا مگذر
زنده چون برق میر تا خندی
جان خدایی به از تنومند‌ی
گر مریدی چنانکه رانندت
بر رهی رو که پیر خوانندت
از مریدانْ بی‌مراد مباش
در توکل کم‌اعتقاد مباش
من که مشکل‌گشای صد گرهم
دهخدا‌ی ده و برون دهم
گر درآید ز راه مهمانی
کیست کاو در میان نهد خوانی
عقل داند که من چه می‌گویم
زین اشارت که شد چه می‌جویم
نیست از نیستی شکست مرا
گله ز‌آنکس که هست هست مرا
ترکی‌ام را در این حبش نخرند
لاجرم دو‌غ‌با‌ی خوش نخورند
تا در این کوره طبیعت پز
خامی‌یی داشتم چو میوه رز
روزگارم به حصر می می‌خورد
توتیا‌های حصر می می‌کرد
چون رسیدم به حد انگور‌ی
می‌خورم نیش‌های زنبور‌ی
می که جز جرعه زمین نبود
قدر انگور بیش ازین نبود
بر طریقی روم که رانندم
لاجرم آب خفته خوانندم
آب گویند چون شود در خواب
چشمهٔ زر بود نه چشمهٔ آب
غلطند آب خفته باشد سیم
یخ گواهی دهد بر این تسلیم
سیم را کی بود مثابت زر‌؟
فرق باشد ز شمس تا به قمر
سیم بی یا ز مس نمونه بود
خاصه آنگه که باژگونه بود
آهن من که زرنگار آمد
در سخن بین که نقره‌کار آمد
مرد آهن فروش زر پوشد
که‌آهنی را به نقره بفروشد
وای بر زرگر‌ی که وقت شمار
زرش از نقره کم بود به عیار
از جهان این جنایتم سخت است
کز هنر نیست دولت‌، از بخت است
آن مُبَصّر که هست نقد‌شناس
نیم جو نیستش ز روی قیاس
وآنکه او پنبه از کتان نشناخت
آسمان را ز ریسمان نشناخت
پُر کتان و قصب شد انبار‌ش
زر به صندوق و خز به خروار‌ش
چون چنین است کار گوهر و سیم
از فراغت چه بُرد باید بیم‌؟
چند تیمار ازین خرابه کشیم
آفتابی در آفتابه کشیم
آید آواز هر کس از دهلیز
روزی آواز ما برآید نیز
چون من این قصه چند کس گفتند
هم در آن قصه عاقبت خفتند
واجب آن شد که کار دریابم
گر نگیرد، چو دیگران خوابم
راه‌رو را بسیچِ ره شرط است
تیز راندن ز بیمگه شرط است
می‌روم من خرم نمی‌آید
خود شدن باورم نمی‌آید
آنگه از رفتنم خبر باشد
که‌آشیانم برون در باشد
چند گویای بی‌خبر بودن؟
دیده در بسته در بر آمودن‌؟
یک ره از دیده‌ها فرامش باش
محرم راز باش و خامش باش
تا بدانی که هر چه می‌دانی
غلطی، یا غلط همی‌خوانی
پیل بفکن که سیل ره کندست
بیلکی های چرخ بین چندست
خاک را پیل چرخ کرده مغاک
به چنین پیل گل ندارد باک؟
بنگر اول که آمدی ز نخست
زآنچه داری چه داشتی به درست؟
آن بری زین دو پیلِ ناوردی
که‌اولین روز با خود آوردی
وام دریا و کوه در گردن
با فلک رقص چون توان کردن‌؟!
کوش تا وام جمله باز دهی
تا تو مانی و یک ستور تهی
چون ز بار جهان نداری جو
در جهان هرکجا که خواهی رو
پیش ازانت فکند باید رخت
که‌افسر‌ت را فرو کشند از تخت
روز باشد که صد شکوفه پاک
از غبار حسد فتد بر خاک
من که چون گل سلاح ریخته‌ام
هم ز خار حسد گریخته‌ام
تا مگر دلق پوشی جسدم
طلق ریزد بر آتش حسدم
ره در این بیم‌گاه تا مردن
این چنین می‌توان به سر بردن
چون گذشتم ازین رباط کهن
گو فلک را هرآنچه خواهی کن
چند باشی نظامیا دربند
خیز و آوازه‌ای برآر بلند
جان درافکن به حضرت احدی
تا بیابی سعادت ابدی
گوش پیچیدگان مکتبِ کن
چون در آموختند لوح سخن
علم را خازن عمل کردند
مشکل کاینات حل کردند
هرکسی راه خواب‌گاهی رفت
چون که هنگام خوابش آمد خفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آنچه او هم نو‌ است و هم کهن است
سخن است و در این سخن، سخن است
هوش مصنوعی: آنچه هم تازگی دارد و هم قدیمی است، در واقع واژه‌ ها و کلام هستند و در هر کلامی، خود کلام نیز وجود دارد.
زآفرینش نزاد مادرِ کُن
هیچ فرزند خوب‌تر ز سخُن
هوش مصنوعی: از آفرینش هیچ مادری فرزندی بهتر از کلام به دنیا نیاورده است.
تا نگویی سخنور‌ان مُردند
سر به آب سخن فرو بردند
هوش مصنوعی: سخنرانان و هنرمندان کلامی به آب و زندگی نخواهند رفت، اگر تو حرف نزنی و بگذاری آن‌ها در دل‌ها و ذهن‌ها زنده بمانند.
چون بری نام هر که‌را خواهی
سر برآرد ز آب چون ماهی
هوش مصنوعی: هر کسی را که بخواهی، نامش را ببر، او مانند ماهی از آب بیرون می‌آید.
سخنی کاو چو روح بی‌عیب است
خازن گنج‌خانهٔ غیب است
هوش مصنوعی: سخنی که مانند روح خالص و بی‌نقص است، نگهدارنده گنجینه‌های پنهان و اسرارآمیز می‌باشد.
قصهٔ نا‌شنیده او داند
نامهٔ نا‌نبشته او خواند
هوش مصنوعی: داستان ناگفته‌ای در دل او وجود دارد و نامه‌ای که هیچ‌گاه نوشته نشده را او می‌تواند بخواند.
بنگر از هرچه آفرید خدای
تا ازو جز سخن چه ماند به جای‌؟
هوش مصنوعی: به هر چیزی که خداوند خلق کرده نگاه کن تا ببینی از آن جز کلمات و حرفی باقی نمانده است.
یادگار‌ی کز آدمی‌زاد است
سخن است آن دگر همه باد است
هوش مصنوعی: حرفی که از انسان باقی می‌ماند، نشانه و یادگاری ارزشمند است، و هر چیز دیگری فقط مثل باد زودگذر و بی‌ارزش است.
جهد کن کز نباتی و کانی
تا به عقلی و تا به حَیوانی
هوش مصنوعی: سعی و تلاش کن تا از گیاهان و minerals به مقام عقل و انسانیت برسی.
باز دانی که در وجود، آن چیست
که‌ابدالدهر می‌تواند زیست
هوش مصنوعی: بدان که در وجود چه چیزی وجود دارد که می‌تواند برای همیشه زندگی کند.
هر که خود را چنانکه بود شناخت
تا ابد سر به زندگی افراخت
هوش مصنوعی: هر کسی که خود را همان‌طور که هست بشناسد، تا همیشه به زندگی افتخار خواهد کرد.
فانی آن شد که نقش خویش نخواند
هرکه این نقش خواند‌، باقی ماند
هوش مصنوعی: کسی که به ظواهر و نقش‌های ناپایدار دنیا دل ببندد و آن‌ها را بخواند و به آن‌ها اهمیت دهد، در واقع به فنا خواهد رفت. اما کسی که از این نقش‌ها عبور کند و به عمق و حقیقت بپردازد، همواره و برای همیشه باقی خواهد ماند.
چون تو خود را شناختی به‌درست
نگذری گر‌چه بگذری ز نخست
هوش مصنوعی: زمانی که تو به درستی خودت را شناختی، اگرچه ممکن است از نقطه ابتدایی خود عبور کنی، اما نباید از آن به سادگی بگذری.
و‌آن‌کسان کز وجود بی‌خبر‌ند
زین در آیند و ز‌ان دگر گذرند
هوش مصنوعی: کسانی که از وجود واقعی بی‌خبرند، به اینجا می‌آیند و به آن سوی دیگر می‌روند.
روزن بی‌غبار و در بی‌دود
کس نبیند در آفتاب‌، چه سود‌؟
روزن‌، روزنه و دریچه هم به معنی پنجره بکار می‌رفته‌اند و هم هواکش و نورگیری که در سقف ایجاد می‌کرده‌اند. 
هست خشنود هر کس از دل خویش
نکند کس عمارت گِل خویش
هوش مصنوعی: هر کسی از درون خود راضی و خوشنود است، اما هیچ‌کس به ساختمان و توسعه وجود خود اهمیت نمی‌دهد.
هرکسی در بهانه تیزهُش است
کس نگوید که دوغ من ترش است
هوش مصنوعی: هر شخصی بهانه‌ای برای توجیه کارهای خود دارد و کسی نمی‌تواند بگوید که مشکل من ناشی از نقص یا بدی خودم است.
بالغانی که بُلغه‌ای کارند
سر به جذر اصم فرو نارند
هوش مصنوعی: افرادی که به کارهای بیهوده و سطحی مشغولند، به عمق و حقیقت زندگی دست نمی‌یابند.
صاحب مایه دوربین باشد
مایه چون کم بود چنین باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی ابزار و وسایل کافی داشته باشد، می‌تواند به درستی و واضحی ببیند؛ اما اگر این ابزار کم و ناکافی باشد، نتیجه نیز ضعیف و نادرست خواهد بود.
مرد با‌مایه را گر آگاه‌ است
شحنه باید‌، که دزد در راه است
هوش مصنوعی: مرد توانمند و با فهم باید مراقب باشد، زیرا ممکن است افرادی خطرناک در مسیر باشند.
خواجه چین که نافه‌ بار کند
مشک را ز انگژه حصار کند
هوش مصنوعی: آقای چین، که با دقت و زیبایی کار می‌کند، می‌تواند مشک را از گل خوشبو استخراج کند و آن را به بهترین شکل آماده کند.
پر هدهد به زیر پر عقاب
گوی بَرَد از پرندگان به شتاب
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به نام هدهد با سرعت و شتاب از زیر پر عقاب عبور می‌کند و به سمت جلو می‌رود.
ز آفت ایمن نی‌اند نامور‌ان
بی‌خطر هست کار بی‌خطران
هوش مصنوعی: افراد معروف و مشهور هم از خطرات در امان نیستند؛ کار کسانی که در این دنیا بی‌خطر هستند، واقعاً بی‌خطر نیست.
مرغ زیرک به جستجو‌ی طعام
به دو پای اوفتد همی در دام
هوش مصنوعی: پرنده‌ای هوشیار برای پیدا کردن غذا به زمین می‌افتد و به دام می‌افتد.
هرکجا چون زمین شکم‌خواری‌ست
از زمین خورد او شکم‌واری‌ست
هوش مصنوعی: هر جایی که نشانه‌های شکم‌خواری و حرص باشد، آن مکان دچار مشکلات و نابسامانی‌های ناشی از همان حرص و شکم‌خواری می‌شود.
با همه خورد و برد ازین انبار
کم نیاید جوی به آخر کار
هوش مصنوعی: به رغم تمام نقصان‌ها و نقصان‌هایی که وجود دارد، در نهایت چیزی از این انبار کم نخواهد شد.
جو به جو هرچه زو ستانی باز
یک به یک هم بدو رسانی باز
هوش مصنوعی: هرچه از او بگیری، در نهایت یک‌به‌یک دوباره به او برمی‌گردانی.
شمع‌وار‌ت چو تاج زر باید
گریه از خنده بیشتر باید
هوش مصنوعی: به مانند تاج طلا، باید برای تو اشک بیشتری از شادی بریزم.
آن مفرّح که لعل دارد و دُر
خنده کم شده‌ست و گریه پر
هوش مصنوعی: آن خوشحالی که به لعل و دُر می‌ماند، اکنون کم شده و به جای آن، گریه بسیار است.
هر کسی را نهفته یاری هست
دوستی هست و دوستدار‌ی هست
هوش مصنوعی: هر فردی در وجود خود یک حامی و دوستی دارد که به او عشق و محبت می‌ورزد.
خِرد است آن کزو رسد یار‌ی
همه داری اگر خرد داری
تنها یار و یاور واقعی تو در زندگی، خِرد است اگر خرد داری همه‌چیز داری
هرکه داد خرد نداند داد
آدمی‌صورت است و دیو نهاد
هوش مصنوعی: هر کسی که عقل درست ندارد، نمی‌تواند درست قضاوت کند. انسان با ظاهری زیبا و شمایلی انسانی به دنیا می‌آید، اما درون او ممکن است خصلت‌هایی شبیه به دیو وجود داشته باشد.
وان فرشته که آدمی لقب است
زیرکانند و زیرکی عجب است
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که انسان‌ها به عنوان موجوداتی زیرک و هوشمند شناخته می‌شوند. به ویژه در مقایسه با دیگر موجودات، زیرکی و هوش انسان‌ها قابل توجه است و این ویژگی آنها را متمایز می‌کند.
در ازل بود آنچه باید بود
جهد امروز ما ندارد سود
هوش مصنوعی: در آغاز همه چیز همانطور که می‌بایست بود، تلاش امروز ما فایده‌ای ندارد.
کار کن زانکه بِه بود به سرشت
کار و دوزخ‌، ز کاهلی و بهشت
هوش مصنوعی: تلاش کن زیرا که کار کردن بهتر از بی‌تحرکی است و باعث می‌شود که به سرنوشت بهتری دست یابی، در حالی که تنبلی تو را به عذاب خواهد کشید.
هرکه در بند کار خود باشد
با تو گر نیک نیست بد باشد
هوش مصنوعی: هر کسی که مشغول کارهای خود باشد، اگر با تو خوب رفتار نکند، به احتمال زیاد بد هم نخواهد بود.
با تن مرد بد کند خویشی
در حق دیگران بداندیشی
هوش مصنوعی: اگر با بدن خودت بد رفتار کنی، باید بدان که در حق دیگران هم بد اندیشی می‌کنی.
همتی را که هست نیک‌اندیش
نیکویی پیشهٔ نیکی آرد پیش
هوش مصنوعی: وقتی اراده و توانایی انسان خوب و مثبت باشد، او می‌تواند کارهای نیکو و زیبایی انجام دهد.
آنچنان زی که گر رسد خاری
نخوری طعن دشمنان باری
هوش مصنوعی: به گونه‌ای زندگی کن که اگر روزی به مشکلی برخوردی، نتوانی از مشکلات و انتقادات دیگران ناراحت شوی.
این نگوید سر آمد آفاتش
وان نخندد که هان مکافاتش‌‌!
هوش مصنوعی: این شخص نمی‌گوید که مشکلاتش به پایان رسیده و او نمی‌خندد که فرجام بدی در انتظارش است.
گرچه دست تو خود نگیرد کس
پای بر تو فرو نکوبد بس
‌(آن‌چنان با مردمان بزی‌) که اگرچه کسی کمک و یاری‌ات نکند لااقل کسی به تو صدمه نرساند.
آنکه رفق تواش به یاد بود
به از آن کز غم تو شاد بود
هوش مصنوعی: کسی که از عشق و محبت تو در یادش باشد، بهتر از کسی است که به خاطر غم تو شاد است.
نان مخور پیش ناشتا مَنِشان
ور خوری جمله را به خوان بنِشان
هوش مصنوعی: نان را قبل از ناشتا نخور، اگر خوردی، همه را بر سر سفره بنشان.
پیش مفلس زر زیاده مسنج
تا نپیچد چو اژدها بر گنج
هوش مصنوعی: اگر با فرد فقیر و بی‌پولی روبرو هستی، به او بیش از اندازه نپرس و او را آزرده نکن؛ زیرا ممکن است مانند اژدهایی خشمگین به جانِ مال و دارایی‌ات بیفتد.
گر بود باد باد نوروز‌ی
به که پیشش چراغ نفروزی
هوش مصنوعی: اگر بادی بهاری بوزد، بهتر است که در برابر آن چراغی روشن نکنید.
آدمی نز پی علف خواری‌ست
از پی زیرکی و هشیار‌ی‌ست
هوش مصنوعی: انسان به خاطر نیازهایش به دنیا آمده و در جستجوی هوشیاری و زیرکی است.
سگ بر آن آدمی شرف دارد
که چو خر دیده بر علف دارد
هوش مصنوعی: سگ به کسی برتری دارد که مانند الاغ به علف نگاه کند.
کوش تا خلق را به کار آیی
تا به خُلقت جهان بیارایی
سعی کن برای مردم سودمند باشی و با زیبایی اخلاق نیکویت‌، جهان و زندگی را آراسته کنی.
چون گل آن به که خوی خوش داری
تا در آفاق بوی خوش داری
هوش مصنوعی: بهتر است که از شخصیت و رفتار خوبی برخوردار باشی، زیرا این ویژگی‌های نیکو باعث می‌شود که در دنیا اثر مثبتی بگذاری و دیگران از وجود تو احساس خوبی داشته باشند.
نشنیدی که آن حکیم چه گفت؟
«خواب خوش دید هرکه او خوش خفت»
هوش مصنوعی: آیا نشنیدی که آن عارف چه گفت؟ گفته است که هرکسی که خوش بخوابد، خواب‌های خوشی می‌بیند.
هرکه بد‌خو بود گه زادن
هم برآن خو‌ست وقت جان دادن
هوش مصنوعی: هر کس که به طبع بد دچار باشد، هنگام مرگ نیز با همان طبع بد فوت می‌کند.
وانکه زاده بود به خوش‌خو‌یی
مردنش هست هم به خوش‌رو‌یی
هوش مصنوعی: کسی که با خوش‌خلقی و زیبایی متولد شده، باید با همین صفات زیبا و دلنشین هم از دنیا برود.
سخت‌گیری مکن که خاک درشت
چون تو صد را ز بهر نانی کشت
هوش مصنوعی: سخت‌گیر نباش، زیرا مثل خاک سنگین، بسیاری از افراد فقط برای تأمین معیشت خود زحمت می‌کشند.
خاک پیراستن چه کار بود‌؟
حامل خاک‌، خاکسار بود
هوش مصنوعی: پاک کردن خاک چه اهمیتی دارد؟ کسی که خاک را حمل می‌کند، خود نیز از خاک است.
گر کسی پرسدت که دانش پاک
ز آدمی خیزد آدمی از خاک
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بپرسد که دانش خالص و واقعی از چه منبعی نشات می‌گیرد، تو پاسخ ده که این دانش از انسان برمی‌خیزد و انسان خود از خاک ساخته شده است.
گو گلاب از گل و گل از خار‌ست
نوش در مهره مهره در مار‌ست
هوش مصنوعی: بگو که عطر گل از خود گل ناشی می‌شود و گل نیز از خار به وجود می‌آید. در اینجا، وابستگی و ارتباط بین چیزها نشان داده شده است.
با جهان کوش تا دغا نزنی
خیمه در کام اژدها نزنی
هوش مصنوعی: برای زندگی خود تلاش کن و فریبکاری نکن تا به دردسر نیفتی و در تله مشکلات نیفتی.
دوستی ز اژدها نشاید جست
که‌اژدها آدمی خورد به درست
هوش مصنوعی: دوستی از اژدها نمی‌توان انتظار داشت، چون اژدها نمی‌تواند انسان‌ها را جز به طور درست و واقعی بخورد. این نشان می‌دهد که از موجودی خطرناک و بی‌رحم نمی‌توان به دوستی و محبت امیدوار بود.
گر سگی خود بود مرقع‌پوش
سگ‌دلی را کجا کند فرموش‌؟
هوش مصنوعی: اگر سگی خود را به لباسی زیبا بپوشاند، دل سگ دیگر او را فراموش نمی‌کند و همچنان در نظرش همان سگ باقی می‌ماند.
دوستانی که با نفاق افتند
دشمنان را هم اتفاق افتند
هوش مصنوعی: دوستانی که به ظاهر دوستی می‌کنند و در باطن نفاق دارند، باعث می‌شوند که دشمنان نیز در کنار هم جمع شوند و به اتحاد برسند.
چون مگس بر سیه سپید خزند
هردو را رنگ برخلاف رزند
هوش مصنوعی: وقتی مگس بر روی رنگ سفید می‌نشیند، رنگش برعکس می‌شود و به همین دلیل هر دو به نوعی تغییر رنگ می‌دهند.
به کز این رهزنان کناره کنی
بر خود این چار بند پاره کنی
هوش مصنوعی: از این راهزنان دوری کن و زنجیرهای خود را پاره کن.
در چنین دور که‌اهلِ دین پستند
یوسفان گرگ و زاهدان مستند
هوش مصنوعی: در این زمانه که اهل دین و دیانت به جایگاه والایی دست نیافته‌اند، افراد فاسد و نکبت‌بار مانند یوسف‌های نیکو در کنار زاهدانی که در واقع دچار بی‌خودی و غفلت هستند، دیده می‌شوند.
نتوان برد جان مگر به دو چیز
به بدی و به بدپسند‌ی نیز
هوش مصنوعی: انسان نمی‌تواند جان خود را در امان نگه دارد مگر با دو چیز: یکی دوری از بدی و دیگری دوری از بدپسندی.
حاش لله که بندگان خدای
این چنین بند بر نهند به پای
هوش مصنوعی: خدا را شکر که بندگان او اینگونه زنجیر و محدودیت بر خود نمی‌گذارند.
از پی دوزخ آتش انگیزند
نفط جویند و طلق را ریزند
(معنی از دوبیت قبل) در این زمانه‌، بدی و زشت‌پسندی رایج شده و خریدار دارد و راهی جز آن نمانده اما بندگان حق هرگز اسیر این بدی‌ها نشوند و این زنجیرها و بندها را بر پای ننهند. و از آنان دور است که آتش دوزخ  را بیفروزند و نفت و طلق مهیا کنند. (نفط و طَلق ابزار آتش‌افروختن است. طلق یعنی پنبهٔ کوهی‌)
خیز تا فتنه زیر پای آریم
شرط فرمانبر‌ی به جای آریم
هوش مصنوعی: برخیز و تلاش کن تا بتوانیم فتنه را تحت کنترل خود درآوریم و شرایطی را فراهم کنیم که در آن اطاعت و پیروی از دستورات برقرار شود.
به جوی زر، نیازمند‌ی چند‌؟
هفت قفلی و چاربند‌ی چند‌؟
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که برای دستیابی به ثروت و نعمت، آیا واقعا به مقدار زیادی از آن نیاز داریم؟ آیا باید هفت در و قفل بزنیم تا از آن محافظت کنیم؟ به نوعی می‌خواهد نشان دهد که داشتن چیزهای زیاد و گران‌بهاء همیشه ضروری نیست و گاهی اوقات کمتر بودن می‌تواند کافی باشد.
لاله را بین که باد رخت ربود
از پی یک دو قلبِ خون‌آلود
گل لاله را ببین که به خاطر داشتن یکی‌دو سکه ناچیز که با خون دل به دست آمده، باد غارت و (پرپرش) کرد (قلبِ خون‌آلود یعنی شکل‌های سیاه‌رنگ داخل گل لاله که نظامی در اینجا آنرا به سکه‌های سیاه و تقلبی تشبیه کرده)
چو درمنه درم ندارد هیچ
باد در پیکر‌ش نیارد هیچ
چون گیاه درمنه هیچ پول و سکه‌ای ندارد باد با او هیچ کاری ندارد
گنج بر سر مشو چو ابر سفید
پای بر گنج باش چون خورشید
هوش مصنوعی: مانند یک ابر سفید نباش که بر فراز گنجی قرار گرفته‌ای، بلکه مانند خورشید باش که بر گنجی ایستاده و آن را روشن می‌کند.
تا زمینی کز ابر تر گردد
از زمین‌بوسِ تو به زر گردد
هوش مصنوعی: به دلیل محبت و احساس تو، حتی خاکی که از باران سیراب می‌شود، به طلا تبدیل خواهد شد.
کیسهٔ زر بر آفتاب فشان
سنگ در لعل آفتاب نشان
هوش مصنوعی: کیسه‌ای پر از طلا را زیر نور خورشید بگذار و سنگ را به لعل نمایان تبدیل کن.
تو به زر چشم‌روشنی و به‌دست
چشم روشن‌کنِ جهان خرد است
به‌دست‌ یعنی در عمل‌، عملا
زر دو حرف است هردو بی‌پیوند
زین پراکنده چند لافی چند؟
هوش مصنوعی: دو کلمه "زر" به معنای طلا، در واقع هیچ رابطه‌ای با هم ندارند. پس چرا عده‌ای به طور بی‌اساس درباره آن‌ها حرف می‌زنند و ادعاهایی می‌کنند؟
دل مکن چون زمین زر آگنده
تا نگردی چو زر پراگنده
پول‌پرست مباش تا پریشان نشوی (مثل زمین که زرآکنده و انبار طلاست دلت را از دوستی زر پُر نکن تا همانند پول و زر که در همه‌جا پراکنده شده، پراکنده و پریشان نشوی)
هر نگاری که زر بوَد بدنش
لاجوردی رَزَند پیرهنش
هر نگار و پیکری که از طلا باشد (رنگ لاجوردی‌ مناسبش می‌شود) و لباسش را با لاجوردی ‌نقاشی می‌کنند (همچنین لاجوردی‌پوشی کنایه است از لباس غم و اندوه. بیت یعنی زر و ثروت برای اشخاص غم با خود می‌آورد)
هر ترازو که گِردِ زر گردد
سنگسارِ هزار دَر گردد
هر کسی که گِردِ زر گردد هزار رنج و دشمن پیدا می‌کند (ترازوی کوچکِ سنجش زر و جواهر را چون کمیاب است به هزار در و دکان و خانه می‌برند یا به وام می‌گیرند و بر آن سنگ می‌گذارند)
کرده گیرت به هم به بانگی چند
از حلال و حرام دانگی چند
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که هر جا صدای حلال و حرامی به گوشت رسید، باید آن را با دقت و توجه بشنوی و درک کنی.
آمده لاابالی‌یی بُرده
سیم‌کُشْ زنده، سیم‌کِشْ مرده
هوش مصنوعی: یک فرد بی‌پروا و بی‌توجه به عواقب، شخص زنده‌ای را مورد تعرض قرار داده و به او صدمه می‌زند، در حالی که شخص مرده‌ای نیز در این وضعیت قرار دارد.
زر به خوردن مفرح طرب‌ست
چون نهی، رنج و بیم را سبب‌ست
هوش مصنوعی: خوردن طلا و نقره، اگر خوشی و شادی به همراه داشته باشد، خوب است؛ اما اگر باعث غم و نگرانی شود، بد است.
آنکه خود را ز رنج و بیم کُشی
زر پرستی بوَد نه سیم کُشی
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عشق و علاقه به طلا و ثروت، خود را در زحمت و خطر می اندازد، در واقع به دنبال نقره و سکه نیست.
ابلهی بین که از پی سنگی
دوست با دوست می‌کند جنگی
هوش مصنوعی: آدمی احمق را ببین که به خاطر یک سنگ، دوستانش را با هم درگیر می‌کند.
به که دل زان خزانه برداری
که ازو رنج و بیم برداری
هوش مصنوعی: بهتر است که از گنجینه‌ای دل ببری که از آن رنج و نگرانی را دور کنی.
تشنه را کی نشاطِ راه افتد‌؟
کی زید گر در آبِ چاه افتد‌؟
هوش مصنوعی: تشنگی زمانی برطرف می‌شود که انسان بتواند به آب برسد. وقتی کسی در آب چاه بیفتد، احساس شادابی و سرزندگی می‌کند.
آنچ زو بگذرد و بگذاری
چند بندی و چند برداری؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دست برود و تو آن را ترک کنی، چه مقدار از آن را نگه می‌داری و چه مقدار را رها می‌کنی؟
خانه دیو شد جهان‌، بشتاب
تا نگردی چو دیو خانه‌خراب
هوش مصنوعی: دنیا به مکانی شبیه به خانه‌ای خراب و وحشتناک تبدیل شده است، پس هر چه سریع‌تر اقدام کن تا مانند یک دیو به این وضع دچار نشوی.
خانهٔ دیو دیوخانه بود
گر خود ایوانِ خسروانه بود
هوش مصنوعی: اگر خانه‌ای که دیو در آن ساکن است، وجود داشته باشد، حتی اگر با شکوه و بزرگی مانند کاخ خسرو باشد، باز هم آن خانه دیو خواهد بود.
چند حمالیِ جهان کردن؟
در زمین حمل‌ِ زر نهان کردن؟
هوش مصنوعی: چند سال باید در این دنیا زحمت بکشیم؟ آیا بهتر نیست که ثروت را در دل زمین پنهان کنیم؟
گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانه‌بر داری
هوش مصنوعی: اگر سه کارگر برای کارهای سنگین داری، چهار کارگر هم برای کارهای خانه‌ات نیاز داری.
خاک و بادی که با تو مختلف‌ست
خاک بی‌الف و باد بی‌الف‌ست
هوش مصنوعی: خاک و بادهایی که با تو متفاوت هستند، خاک و بادی هستند که الف ندارند.
خار کز نخل دور شد تاجش
به که سازند سیخ تُتماجش
هوش مصنوعی: خار که از نخل دور افتاد، دیگر به چه چیز می‌توانند تاجش را بر روی آن قرار دهند؟
آری آن‌را که در شکم دهل‌ست
برگ تتماج به ز برگ گل‌ست
هوش مصنوعی: بله، کسی که در محیط پر سر و صدا و شلوغی زندگی می‌کند، تجربیات و احساساتش به مراتب بیشتر از کسی است که در آرامش و سکوت به سر می‌برد.
به که دندان کنی ز خوردن پر
تا گرامی شوی چو دانه در
هوش مصنوعی: بهتر است دندان خود را از خوردن پر متمایز کنی تا به جایگاهی با ارزش دست یابی، مانند دانه‌ای که در خزانه‌ای گرانبها قرار دارد.
شانه کو را هزار دندان‌ است
دست در ریش هر کسی زآن‌ است
هزار دندان کنایه است از حریص بودن
تا رسیدن به نوش‌دارو‌ی دهر
خورد باید هزار شربت زهر
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خوشبختی و آرامش زندگی، آدم باید در طول مسیر سختی‌ها و مشکلات زیادی را تحمل کند.
بر در این دکان قصابی
بی جگر کم نواله‌ای یابی
هوش مصنوعی: در این کارگاه قصابی، اگر کسی نداشته باشد که به او چیزی بدهند، نمی‌تواند حتی لقمه‌ای پیدا کند.
صد جگر پار شده به هر سویی
تا در آمد پی‌یی به پهلو‌یی
هوش مصنوعی: صدها دل شکسته و دردمند به هر سو پراکنده‌اند تا اینکه خبری از یک پیوند یا وصال به گوش برسد.
گردن صد هزار سر بشکست
تا یکی گرده ران ز گردن رست
هوش مصنوعی: صد هزار سر را خرد کردند تا اینکه یکی از زیر بار گردن به در آمد.
آن یکی پا نهاده بر سر گنج
وین ز بهر یکی قراضه به‌رنج
هوش مصنوعی: یکی بر روی گنج بزرگ و ارزشمند ایستاده است، در حالی که دیگری برای به دست آوردن چیزی بسیار ناچیز و بی‌ارزش زحمت می‌کشد.
نیست چون کار بر مراد کسی
بی‌مرادی به از مراد بسی
هوش مصنوعی: هیچ کار نیکویی مانند برآورده شدن آرزوهای آدمی نیست، ولی ناامیدی و بی‌امیدی از برآورده شدن آرزوها، سخت‌تر از داشتن آرزوهای بسیار است.
هر مرادی که دیر یابد مَرد
مژده باشد به عمر دیر نورد
هوش مصنوعی: هر آرزویی که با تاخیر به دست می‌آید، خبر خوبی است برای کسی که عمرش دراز است.
دیر زی به که دیر یابد کام
کز تمامی‌ست کار عمر تمام
هوش مصنوعی: بهتر است که در زندگی، هدف‌های خود را به دست آوریم تا از تمام تلاش‌ها و عمرمان نتیجه‌ای مطلوب بگیریم. حتی اگر این دستاوردها دیرتر حاصل شوند، ارزشمندتر و پرمعنا خواهند بود.
لعل که‌او دیر زاد دیر بقا‌ست
لاله کآمد سبک سبک برخاست
هوش مصنوعی: گلی که دیر به بار آمده و عمر کمی دارد، به آرامی و بی سر و صدا در حال رشد است.
چند چون شمع مجلس افروز‌ی‌؟
جلوه سازی و خویشتن سوز‌‌ی‌؟
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی مانند شمع در محفل نورافشانی کنی؟ چرا خودت را سوخته و فدای نمایی؟
پای بگشای ازین بهیمی سُم
سر برون آر ازین سفالین خم
هوش مصنوعی: پای خود را از این حالت درآور و از این ظرف سفالی بیرون بیاور.
از سرْ این شاخِ هفت‌بیخ بزن
وز سُمْ این نعلِ چارمیخ بکن
هوش مصنوعی: از این شاخِ هفت‌بیخ به سمت بالا بزن و از این سمِ نعلِ چارمیخ دوری کن.
بر چنین چاه بوریا بر سر
مرده چون سنگ و بوریا مگذر
هوش مصنوعی: بر روی چاه‌هایی که با بوریا پوشیده شده است، بر سر مردگان قرار نگیر و از آنها عبور نکن؛ زیرا همچون سنگی بی‌حرکت و خالی می‌مانند.
زنده چون برق میر تا خندی
جان خدایی به از تنومند‌ی
هوش مصنوعی: چون زنده‌ای، با تمام نیروی خود زندگی کن، زیرا لذت روحی و شادی ناشی از آن بهتر از هر نوع قدرت بدنی است.
گر مریدی چنانکه رانندت
بر رهی رو که پیر خوانندت
هوش مصنوعی: اگر دانش‌آموزی هستی که همچون شاگردان در مسیر حقیقت حرکت می‌کنی، پس به جایی برو که تو را به عنوان یک استاد یا بزرگ‌شناخته‌شده بپذیرند.
از مریدانْ بی‌مراد مباش
در توکل کم‌اعتقاد مباش
هوش مصنوعی: به دنبال نتیجه نباش و در توکل به خدا اطمینان کامل داشته باش.
من که مشکل‌گشای صد گرهم
دهخدا‌ی ده و برون دهم
هوش مصنوعی: من که به‌راحتی می‌توانم مشکلات بسیاری را حل کنم، مانند دهخدا که در دیاری بزرگ زندگی می‌کند و قادر است آن‌ها را به‌خوبی بیان کند.
گر درآید ز راه مهمانی
کیست کاو در میان نهد خوانی
هوش مصنوعی: اگر کسی مهمان شود، چه کسی است که سفره‌ای برای او بگسترد؟
عقل داند که من چه می‌گویم
زین اشارت که شد چه می‌جویم
هوش مصنوعی: عقل می‌داند که من چه می‌گویم و از این اشاره مشخص است که چه چیزی را در جستجوی آن هستم.
نیست از نیستی شکست مرا
گله ز‌آنکس که هست هست مرا
هوش مصنوعی: از وجود نداشتن چیزی نگران نیستم، ولی از کسی که وجود دارد و آسیب می‌زند، شکایتدارم.
ترکی‌ام را در این حبش نخرند
لاجرم دو‌غ‌با‌ی خوش نخورند
سپیدی‌ام (پاکی‌ام) را در این بازار (غلامان) سیاه و حبش (یا سیاه‌کاران) نمی‌خرند و ارزشی برای آن قائل نیستند‌، در نتیجه کسی که غلام ترک نخرد از آش‌دوغ خوشمزه محروم می‌شود.
تا در این کوره طبیعت پز
خامی‌یی داشتم چو میوه رز
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این دنیای طبیعی زندگی می‌کردم، مانند میوه‌ای نارس و خام بودم.
روزگارم به حصر می می‌خورد
توتیا‌های حصر می می‌کرد
هوش مصنوعی: زندگی من در محدودیت‌ها می‌گذرد و در این شرایط، هر روز مانند تکرار یک افسانه یا داستان می‌شود.
چون رسیدم به حد انگور‌ی
می‌خورم نیش‌های زنبور‌ی
هوش مصنوعی: وقتی به کمال و سروری دست یابم، از لذت‌های زندگی بهره‌مند می‌شوم، حتی اگر با چالش‌هایی نیز همراه باشد.
می که جز جرعه زمین نبود
قدر انگور بیش ازین نبود
هوش مصنوعی: شراب تنها به اندازه یک جرعه ارزش دارد و ارزش انگور بیشتر از این نیست.
بر طریقی روم که رانندم
لاجرم آب خفته خوانندم
هوش مصنوعی: من در مسیری حرکت می‌کنم که ناچاراً مقصدی که در پیش دارم، آرام و بی‌حرکت به نظر می‌رسد.
آب گویند چون شود در خواب
چشمهٔ زر بود نه چشمهٔ آب
هوش مصنوعی: وقتی آب وارد خواب می‌شود، به شکل چشمه‌ای از طلا در می‌آید، نه تنها یک چشمهٔ معمولی.
غلطند آب خفته باشد سیم
یخ گواهی دهد بر این تسلیم
هوش مصنوعی: آب نمی‌تواند خواب باشد و اگر یخ وجود داشته باشد، نشان می‌دهد که هیچ‌کس تسلیم نشده است.
سیم را کی بود مثابت زر‌؟
فرق باشد ز شمس تا به قمر
هوش مصنوعی: پارسی‌زبانان از قدیم از ارزش و موقعیت فلزات گرانبها آگاه بوده‌اند. در اینجا بیان می‌شود که نقره (سیم) هیچگاه به اندازه طلا (زر) باارزش نیست و همچنین فاصله‌ای که بین خورشید و ماه وجود دارد، نشان‌دهنده تفاوت‌های بزرگ در ارزش و جایگاه است. به نوعی به تفاوت‌های معنوی و ارزشی اشاره می‌شود که ممکن است در زندگی وجود داشته باشد.
سیم بی یا ز مس نمونه بود
خاصه آنگه که باژگونه بود
هوش مصنوعی: سیم به عنوان یک فلز با ارزش و خاص شناخته می‌شود، به ویژه زمانی که ویژگی‌های آن برعکس حالت معمولی خود باشد.
آهن من که زرنگار آمد
در سخن بین که نقره‌کار آمد
هوش مصنوعی: آه، آهن من که با لایه‌ای از طلا زینت شده است، حالا در کلام خود نقره‌ای ظاهر شده است.
مرد آهن فروش زر پوشد
که‌آهنی را به نقره بفروشد
هوش مصنوعی: مرد آهن‌فروش به‌گونه‌ای خود را می‌آراید که مانند کسی به نظر بیاید که زرو美‌نهاد است، تا بتواند آهن خود را به قیمتی بالاتر بفروشد.
وای بر زرگر‌ی که وقت شمار
زرش از نقره کم بود به عیار
هوش مصنوعی: آه بر زرگری که وقتی می‌خواهد زر خود را وزن کند، متوجه می‌شود که طلاهایش از نقره کمتر است.
از جهان این جنایتم سخت است
کز هنر نیست دولت‌، از بخت است
هوش مصنوعی: در این جهان، کارهای من بسیار سنگین و دشوار است، زیرا موفقیت و ثروت به خاطر هنر و مهارت من نیست، بلکه به شانس و بخت من وابسته است.
آن مُبَصّر که هست نقد‌شناس
نیم جو نیستش ز روی قیاس
هوش مصنوعی: آن بیننده و آگاه که توانایی شناخت ارزش واقعی چیزها را دارد، به چیزهای بی‌ارزش و ناچیز اهمیتی نمی‌دهد.
وآنکه او پنبه از کتان نشناخت
آسمان را ز ریسمان نشناخت
هوش مصنوعی: کسی که پنبه را از کتان تشخیص نمی‌دهد، نمی‌تواند بین آسمان و ریسمان نیز تفاوت قائل شود.
پُر کتان و قصب شد انبار‌ش
زر به صندوق و خز به خروار‌ش
هوش مصنوعی: انبار پر از کتان و نی شد و زر و خز به میزان زیادی در صندوق جمع‌آوری شد.
چون چنین است کار گوهر و سیم
از فراغت چه بُرد باید بیم‌؟
هوش مصنوعی: وقتی که کار الماس و نقره این‌گونه است، از بی‌خیالی و آرامش چه چیزی می‌توان به دست آورد؟
چند تیمار ازین خرابه کشیم
آفتابی در آفتابه کشیم
هوش مصنوعی: چند درد و رنج از این ویرانه تحمل کنیم تا بتوانیم نوری را در دلیلی کوچک پیدا کنیم.
آید آواز هر کس از دهلیز
روزی آواز ما برآید نیز
هوش مصنوعی: آواز هر کسی از گوشه‌ای شنیده می‌شود، و روزی نوبت به صدای ما نیز خواهد رسید.
چون من این قصه چند کس گفتند
هم در آن قصه عاقبت خفتند
هوش مصنوعی: چون من این داستان را برای چند نفر نقل کردم، آن‌ها هم در نهایت به خواب رفتند.
واجب آن شد که کار دریابم
گر نگیرد، چو دیگران خوابم
هوش مصنوعی: باید به کارهایم رسیدگی کنم، وگرنه اگر مثل دیگران بی‌تفاوت باشم، گرفتار خواب و غفلت می‌شوم.
راه‌رو را بسیچِ ره شرط است
تیز راندن ز بیمگه شرط است
هوش مصنوعی: برای پیشرفت در مسیر، باید با سرعت عمل کرد، زیرا در برخی مواقع به احتیاط و دقت نیاز است.
می‌روم من خرم نمی‌آید
خود شدن باورم نمی‌آید
هوش مصنوعی: من در حال رفتن هستم و خوشحالم، اما هیچ‌کس نمی‌تواند به من بگوید که خودم را پیدا کنم. این موضوع برای من قابل باور نیست.
آنگه از رفتنم خبر باشد
که‌آشیانم برون در باشد
هوش مصنوعی: تنها زمانی خبر رفتنم به گوش می‌رسد که جایگاه و خانه‌ام در بیرون قرار داشته باشد.
چند گویای بی‌خبر بودن؟
دیده در بسته در بر آمودن‌؟
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که انسان‌ها گاهی در حالت نادانی و بی‌خبری هستند و نمی‌توانند حقیقت را ببینند. در واقع، وقتی چشمان آدمی بسته است، نمی‌تواند آنچه در اطرافش می‌گذرد را درک کند و بنابراین، نمی‌تواند در مورد آن سخن بگوید.
یک ره از دیده‌ها فرامش باش
محرم راز باش و خامش باش
هوش مصنوعی: یک راهی را انتخاب کن که کسی از آن باخبر نشود؛ رازدار باش و ساکت بمان.
تا بدانی که هر چه می‌دانی
غلطی، یا غلط همی‌خوانی
هوش مصنوعی: برای اینکه متوجه شوی که هر چه بر آن واقفی نادرست است، یا به ناچار آن را نادرست می‌خوانی.
پیل بفکن که سیل ره کندست
بیلکی های چرخ بین چندست
هوش مصنوعی: تلاش کن که موانع را از پیش رو برداری، زیرا حادثه‌ای بزرگ در راه است و تو باید آمادگی لازم را داشته باشی. مراقب اطراف خود باش و ببین که چه چیزهایی در حال تغییر هستند.
خاک را پیل چرخ کرده مغاک
به چنین پیل گل ندارد باک؟
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تصویر خاک و پیلی اشاره می‌کند که در چرخش زمان به مانند یک مغاک یا دره عمیق شده است. او می‌گوید که در چنین وضعیتی، این فضا یا این گودال، از گل و زیبایی خالی است و دیگر نباید نگران آلودگی یا بدحالتی آن بود. این جمله به نوعی نشان‌دهندهٔ بی‌اهمیتی زیبایی در برابر تغییرات و چرخش زمان است.
بنگر اول که آمدی ز نخست
زآنچه داری چه داشتی به درست؟
هوش مصنوعی: به آنچه در ابتدا به این دنیا آورده‌ای توجه کن؛ با دقت ببین که از آنچه اکنون داری، در حقیقت چه چیزی را در ابتدا با خودت به همراه آورده‌ای؟
آن بری زین دو پیلِ ناوردی
که‌اولین روز با خود آوردی
هوش مصنوعی: از آن دو رنج و سختی که در روز اول با خود همراه داشتی، رها شو.
وام دریا و کوه در گردن
با فلک رقص چون توان کردن‌؟!
هوش مصنوعی: چطور می‌توان به راحتی با جهان هستی، که پر از چالش‌ها و سختی‌هاست، رقصید و هماهنگ شد، وقتی بار سنگین دریا و کوه بر دوش ماست؟
کوش تا وام جمله باز دهی
تا تو مانی و یک ستور تهی
هوش مصنوعی: تلاش کن تا تمام بدهی‌هایت را پرداخت کنی، تا اینکه تو باقی بمانی و از هر گونه بار و فشار آزاد شوی.
چون ز بار جهان نداری جو
در جهان هرکجا که خواهی رو
هوش مصنوعی: اگر از بار و دغدغه‌های این دنیا آزاد باشی، می‌توانی در هر کجا که بخواهی قدم بگذاری و سفر کنی.
پیش ازانت فکند باید رخت
که‌افسر‌ت را فرو کشند از تخت
هوش مصنوعی: قبل از آنکه تو به زمین افکنده شوی، باید زینت و پوشش خود را کنار بگذاری، زیرا تاج و مقام تو هم از جایگاهت پایین خواهد آمد.
روز باشد که صد شکوفه پاک
از غبار حسد فتد بر خاک
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که صد گل پاک و زیبا، از آلودگی حسادت رهایی یابند و بر زمین بیفتند.
من که چون گل سلاح ریخته‌ام
هم ز خار حسد گریخته‌ام
هوش مصنوعی: من مثل گلی هستم که دیگر نیازی به محافظت ندارم و از زخم‌های حسادت دور شده‌ام.
تا مگر دلق پوشی جسدم
طلق ریزد بر آتش حسدم
هوش مصنوعی: تا زمانی که به پوشش بیافتند، جسم من بر آتش کینه‌ام بریزد.
ره در این بیم‌گاه تا مردن
این چنین می‌توان به سر بردن
هوش مصنوعی: در این مکان پر از ترس و نگرانی، می‌توان تا زمانی که زنده‌ایم به این شکل زندگی کرد.
چون گذشتم ازین رباط کهن
گو فلک را هرآنچه خواهی کن
هوش مصنوعی: وقتی از این مکان قدیمی عبور کردم، به آسمان بگو هر کاری که می‌خواهد انجام دهد.
چند باشی نظامیا دربند
خیز و آوازه‌ای برآر بلند
هوش مصنوعی: چند مدت دیگری در قید و بند بمان، بلند شو و صدای خود را به گوش همه برسان.
جان درافکن به حضرت احدی
تا بیابی سعادت ابدی
هوش مصنوعی: خود را به درگاه خدا بسپار تا به خوشبختی دائمی دست یابی.
گوش پیچیدگان مکتبِ کن
چون در آموختند لوح سخن
هوش مصنوعی: گوش کسانی که به یادگیری مشغولند، چون صحبت‌ها را فرا می‌گیرند، به آرامی می‌چرخد و توجه می‌کنند.
علم را خازن عمل کردند
مشکل کاینات حل کردند
هوش مصنوعی: علم را به عنوان گنجینه‌ای از عمل در نظر گرفتند که به کمک آن توانستند مسائل و مشکلات جهان را حل کنند.
هرکسی راه خواب‌گاهی رفت
چون که هنگام خوابش آمد خفت
هوش مصنوعی: هر کسی که زمان خوابش فرارسید، به سمت خوابگاه خود می‌رود و در آنجا به خواب می‌رود.

حاشیه ها

1396/04/16 00:07
محدث

آدمی نز پی علف خواریست
از پی زیرکی و هشیاریست
سگ بر آن آدمی شرف دارد
که چو خر دیده بر علف دارد
کوش تا خلق را به کار آئی
تا به خلقت جهان بیارائی

1397/02/26 23:04
علی نیک زاد

این همه بیت حکمت‌آمیز در یک شعر حیرت‌آوره

1402/10/22 12:12
سیاوش فردوسی بختیاری

سعدی در بیت معروف خودش از مصرع اول بیت ۴۷ نظامی استفاده کرده و گفته : سگ بر آن آدمی شرف دارد / کو دل دوستان بیازارد