گنجور

بخش ۳۷ - فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار

لعل پیوند این علاقه دُر
کز گهر کرد گوش گیتی پر
گفت چون هفت گنبد از می و جام
آن صدا باز داد با بهرام
عقل در گنبد دماغ سرش
داد ازین گنبد روان خبرش
کز صنم خانه‌های گنبد خاک
دور شو‌، کز تو دور باد هلاک
گنبد مغز شاه جوش گرفت
کز فسون و فسانه گوش گرفت
دید کاین گنبد بساط نورد
از همه گنبدی برآرد گرد
هفت گنبد بر آسمان بگذاشت
او رهِ گنبد دیگر برداشت
گنبدی کز فنا نگردد پست
تا قیامت برو بخفتد مست
هفت موبد بخواند موبد زاد
هفت گنبد به هفت موبد داد
در زد آتش به هر یکی ناگاه
معنی آن شد که کردش آتشگاه
سروبن چون به شصت سال رسید
یاسمن بر سر بنفشه دمید
از سر صدق شد خدای‌پرست
داشت از خویشتن‌پرستی دست
روزی از تخت و تاج کرد کنار
رفت با ویژگان خود به شکار
در چنان صید و صید ساختنش
بود بر صید خویش تاختنش
لشگر از هر سویی پراکندند
هر یکی گور و آهو افکندند
میل هر یک به گور صحرایی
او طلبکار گور تنهایی
گور جست از برای مسکن خویش
آهو افکند لیک از تن خویش
گور و آهو مجوی ازین گل شور
که‌آهو‌ش آهو‌ست و گورش گور
عاقبت گوری از کناره دشت
آمد و سوی گورخان بگذشت
شاه دانست کان فرشته پناه
سوی مینو‌ش می‌نماید راه
کرد بر گور مرکب انگیزی
داد یکران تند را تیزی
از پی صید می‌نمود شتاب
در بیابان و جای‌های خراب
پر گرفته نوند چار پرش
وز وشاقان یکی دو بر اثرش
بود غاری در آن خرابستان
خوش‌تر از چاه یخ به تابستان
رخنهٔ ژرف داشت چون چاهی
هیچکس را نه بر درش راهی
گور در غار شد روان و دلیر
شاه دنبال او گرفته چو شیر
اسب در غار ژرف راند سوار
گنج کیخسروی رساند به غار
شاه را غار پرده‌دار شده
و او هم‌آغوش یار غار شده
وان وشاقان به پاسداری شاه
بر در غار کرده منزلگاه
نه ره آن‌که در خزند به غار
نه سرِ باز پس شدن به شکار
دیده بر راه مانده با دم سرد
تا ز لشگر کجا برآید گرد
چون زمانی بران کشید دراز
لشگر از هر سویی رسید فراز
شاه جستند و غار می‌دیدند
مهره در مغز مار می‌دیدند
آن وشاقان ز حال شاه جهان
باز گفتند آنچه بود نهان
که چو شه بر شکار کرد آهنگ
راند مرکب بدین کریچهٔ تنگ
کس بدین داوری نشد یاور
وین سخن را نداشت کس باور
همه گفتند کاین خیال بد است
قول نابالغان‌ِ بی‌خرد است
خسرو پیلتن به نام خدای
کی در این تنگنای گیرد جای
و آگهی نه که پیل آن بستان
دید خوابی و شد به هندوستان
بند بر پیلتن زمانه نهاد
پیل بند زمانه را که گشاد
بر نشان‌ دادن‌ِ خلیفهٔ تخت
می‌زدند آن وشاقگان را سخت
ز آه آن طفلگان دردآلود
گردی از غار بردمید چو دود
بانگی آمد که شاه در غارست
باز گردید شاه را کارست
خاصگانی که اهل کار شدند
شاه جویان درون غار شدند
غار بن بسته بود و کس نه پدید
عنکبوتیان بسی‌، مگس نه پدید
صدره از آب دیده شستندش
بلکه صد باره باز جستندش
چون ندیدند شاه را در غار
بر در غار صف زدند چو مار
دیده‌ها را به آب تر کردند
مادر شاه را خبر کردند
مادر آمد چو سوخته جگری
وز میان گم شده چنان پسری
جست شه را نه چون کسان دگر
کو به جان جست و دیگران به نظر
گل طلب کرد و خار در بر یافت
تا پسر بیش جست‌، کمتر یافت
زر فرو ریخت پشته پشته چو کوه
تا کنند آن زمین گروه گروه
چاه کند و به گنج راه نیافت
یوسف خویش را به چاه نیافت
زان زمین‌ها که رخنه کرد عجوز
مانده آن خاک رخنه رخنه هنوز
آن شناسندگان که دانندش
غار بهرام گور خوانندش
تا چهل روز خاک می‌کندند
در جهان گورکن چنین چندند
شد زمین کنده تا دهانه آب
کسی آن گنج را ندید به خواب
آن‌که او را بر آسمان رخت است
در زمین باز جستنش سخت است
در زمین جرم و استخوان باشد
و آسمانی بر آسمان باشد
هر جسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
مادر خون بپرورَد در ناز
مادر خاک ازو ستانَد باز
گرچه بهرام را دو مادر بود
مادر خاک مهربان‌تر بود
کانچنانش ستد که باز نداد
ساز چاره به چاره‌ساز نداد
مادر خون ز جور مادر خاک
کرد خود را به درد و رنج هلاک
چون تبش برزد از دماغش جوش
آمد آواز هاتفیش به گوش
کی به غفلت چو دام و دد پویان
شیر مرغان غیب را جویان
به تو یزدان ودیعتی بسپرد
چونکه وقت آمد آن ودیعت برد
بر وداع ودیعت دگران
خویشتن را مکُش چو بی‌خبران
باز پس گرد و کار خویش بساز
دست کوتاه کن ز رنج دراز
چون ز هاتف چنین شنید پیام
مهر برداشت مادر از بهرام
رفت و آن دل که داشت در بندش
کرد مشغول کار فرزندش
تاج و تختش به وارثان بسپرد
هر که زو وارثی بماند نمرد
ای ز بهرام گور داده خبر
گور بهرام جوی ازین بگذر
نه که بهرام گور با ما نیست
گور بهرام نیز پیدا نیست
آن چه بینی که وقتی از سر زور
نام داغی نهاد بر تن گور
داغ گورش مبین به اول بار
گور داغش نگر به آخر کار
گرچه پای هزار گور شکست
آخر از پایمال گور نرست
خانه خاکدان دو در دارد
تا یکی را برد یکی آرد
ای سه گز خاک و پهنی تو گزی
چار خُم در دکان رنگرزی
هر نواله که معده تو پزد
خلطی آن را به رنگ خود برَزَد
از سر و پای تا به گردن و گوش
هست ازین چار خلط عاریه پوش
بر چنین رنگ‌های عاریه‌ساز
چه نهی دل که داد باید باز
غایبانی که روی‌بسته شدند
از چنین رنگ و بوی رسته شدند
تا قیامت قیام ننماید
کس رخ بسته باز نگشاید
ره ره خوف و شب شب خطرست
شحنه خفته‌ست و دزد بر گذر‌ست
خاکسار‌ان به خاک سیر شوند
زیر دستان به دست زیر شوند
چون تو باری ز دست بالایی
زیر هر دستْ خون چه پالایی‌؟
آسمان زیر دست خواهی‌، خیز‌!
پای بالا نِه‌، از زمین بگریز
می‌رو و هیچ گونه باز مبین
تا نیفتی از آسمان به زمین
انجم آسمان حمایل تست
چیستند آن همه وسایل تست
تنگی جمله را مجال تویی
تنگلوشای این خیال تویی
هر یک از تو گرفته تمثالی
تو چه‌گیری ز هر یکی فالی
آنچه آنها کند‌، تویی آن نور
و‌آنچه اینها خَرَد‌، تویی زان دور
جز یکی خط که نقطه پرور تست
آن دگر حرف‌ها ز دفتر تست
آفرین را تویی فرشته پاس
و آفریننده را دلیل شناس
نیک‌مردی بین که بد نشوی
با ددانی نگر که دد نشوی
آنچه داری حساب نیک و بدست
و آنچه خواهی ولایت خردست
یا دری زن که قحط نان نبود
یا چنان شو که کس چنان نبود
دیده کاو در حجاب نور افتد
ز آسمان و فرشته دور افتد
چاشنی گیر آسمان زمی‌ست
میزبان فرشته آدمی‌ست
روی ازین چار سوی غم برتاب
چند ازین خاک و باد و آتش و آب
حجره‌ای با چهار دود آهنگ
بر دل و دیده چون نباشد تنگ‌؟
دو دری شو چو کوی طرار‌ان
چار بندی چو بند عیاران
پیش از آن که‌ت برون کنند ز ده
رخت بر گاو و بار بر خر نه
ره به جان رو که کالبد کُند است
بار کم کن که بارگی تند است
مرده‌ای را که حال بد باشد
میل جان سوی کالبد باشد
وانکه داند که اصل جانش چیست
جان او بی جسد تواند زیست
تا نپنداری ای بهانه بسیچ
کاین جهان و آن جهان و دیگر هیچ
طول و عرض وجود بسیارست
وانچه در غور ماست این غارست
هست چند آفریده زینها دور
کاگهی نیستشان ز ظلمت و نور
آفرینش بسی است‌، نیست شکی
و آفریننده هست‌، لیک یکی
نقش این هفت لوح چار سرشت
ز ابتدا جز یکی قلم ننبشت
گر نه هفت ار چهار صد باشد
زیر یک داد و یک ستد باشد
اولین نقطه و آخرین پرگار
از یکی و یکی نگردد کار
در دویی ها مبین و در وصلش
در یکی بین و در یکی اصلش
هر دویی اول از یکی شد راست
هم یکی ماند چون دویی برخاست
هر که آید در این سپنج سرای
بایدش باز رفتن از سر پای
در وی آهسته رو که تیزهش‌ست
دیر‌گیر است‌، لیک زود‌کش‌ست
گرچه در داوری زبون‌کش نیست
از حسابش کسی فرامش نیست
گر کنی صد هزار باره چست
نخوری بیش از آنکه روزی توست
حوضه‌ای دارد آسمان یخبند
چند ازین یخ فقع گشایی‌؟ چند‌؟
در هوایی کزان فسرده شوی
پیش از آن زنده شو که مرده شوی
آنکه چون چرخ گِردِ عالم گشت
عاقبت جمله را گذاشت و گذشت
عالم ِ هیچکس به هیچش کشت
چرخ پیچان به چرخ پیچش گشت
از غرض‌های این جهانی خویش
باز برخور به زندگانی خویش
تا چو شمشیر و تیر جان آهنج
هرچه زانت برد نداری رنج
از جهان پیش از آنکه در گذری
جان ببر تا ز مرگ جان ببری
خانه را خوار کن خورش را خُرد
از جهان جان چنین توانی برد
در دو چیز است رستگاری مرد
آنکه بسیار داد و اندک خورد
هر که در مهتری گذارَد گام
زین دو نام‌آور‌ی برآرَد نام
هیچ بسیار خوار پایه ندید
هیچ کم ده به پایگه نرسید
دِرّهٔ محتسب که داغ‌نِه است
از پی دوغ کم‌دهانِ ده است
در چنین ده کسی دها دارد
که بهی را به از بها دارد
در جهان خاص و عام هر دو بسی‌ست
نه که خاص این جهان ز بهر کسی‌ست
چه توان دل در آن عمل بستن
کو به عزل تو باشد آبستن
هر عمارت که زیر افلاک است
خاک بر سر کنش که خود خاک است
بگذر از دام اوی و دیر مباش
منبرت دار شد دلیر مباش
زنده رفتن به دار بر هوس است
زنده بر دار یک مسیح بس است
گر زمینی رسد به چرخ برین
هم زمینش فرو کشد به زمین
گر کسی بر فلک رساند تاج
هفت کشور کشد به زیر خراج
بینی‌اش ناگهان شبی مرده
سر فرو برده‌، درد‌سر برده
خاک بی خسف لاابالی نیست
گنج دانش ز مار خالی نیست
رطبی کو که نیستش خاری‌؟
یا کجا نوش‌مهره بی ماری‌؟
حکم هر نیک و بد که در دهر‌ست
زهر در نوش و نوش در زهر‌ست
که خورد‌؟ نوش پاره‌ای در پیش
کز پی آن نخورد باید نیش‌؟
نیش و نوش جهان که پیش و پس است
در دَم و در دُم‌ ِ یکی مگس است
نبود در حجاب ظلمت و نور
مهره خر ز مهر عیسی دور
کیست کاو بر زمین فرازد تخت‌؟
کاخرش هم زمین نگیرد سخت‌؟
یارب آن ده که آرد آسانی
ناورد عاقبت پشیمانی
بر نظامی در کرم بگشای
در پناه در تو سازش جای
اولش داده‌ای نکو‌نامی
آخرش ده نکو سرانجامی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لعل پیوند این علاقه دُر
کز گهر کرد گوش گیتی پر
لعل پیوند کنایه از تاریخ نگار است و علاقه (در اینجا به معنی رشته یا بند) دُر کنایه از داستان بهرام گور.
گفت چون هفت گنبد از می و جام
آن صدا باز داد با بهرام
هوش مصنوعی: به صدای خوش و دلنواز در می و جام گوش کن که مانند هفت گنبد بلند، پژواک آن در فضا پخش می‌شود و توجه بهرام را جلب می‌کند.
عقل در گنبد دماغ سرش
داد ازین گنبد روان خبرش
هوش مصنوعی: عقل در فضای ذهن آدمی از این فضا، آگاهی و خبر دارد.
کز صنم خانه‌های گنبد خاک
دور شو‌، کز تو دور باد هلاک
هوش مصنوعی: از مکان‌های پر از بت و idol دور شو، زیرا دور شدن از تو به هلاکت می‌انجامد.
گنبد مغز شاه جوش گرفت
کز فسون و فسانه گوش گرفت
هوش مصنوعی: گنبد مغز شاه در حال پر شدن از افکار است چون تحت تأثیر جادوها و داستان‌ها قرار گرفته و هوش او مشغول به این موضوعات شده است.
دید کاین گنبد بساط نورد
از همه گنبدی برآرد گرد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که با مشاهده این دنیا و دنیای گنبدی شکل آن، می‌توان فهمید که چقدر زندگی و امکانات آن می‌تواند ما را تحت تأثیر قرار دهد و برتری‌های خاصی از خود نشان دهد. به عبارت دیگر، در میان همه‌ چیزهایی که وجود دارد، یک نظم و زیبایی خاصی دیده می‌شود که موجب شگفتی و تأمل می‌گردد.
هفت گنبد بر آسمان بگذاشت
او رهِ گنبد دیگر برداشت
هوش مصنوعی: او هفت گنبد را در آسمان قرار داد و راهی برای رسیدن به گنبد دیگری انتخاب کرد.
گنبدی کز فنا نگردد پست
تا قیامت برو بخفتد مست
هوش مصنوعی: گنبدی که از زوال و فنا در امان است و تا قیامت فرو نخواهد افتاد، بر روی آن همچنان با افتخار و سرمستی باقی مانده است.
هفت موبد بخواند موبد زاد
هفت گنبد به هفت موبد داد
هوش مصنوعی: هفت عالم بزرگ را به هم دعوت کردند تا در مورد یک موضوع مهم گفتگو کنند و هر یک از آن‌ها به نوبت نظرات خود را بیان کنند. در اینجا به نوعی از برگزاری یک گردهمایی و تبادل افکار در مورد موضوعی خاص اشاره شده است.
در زد آتش به هر یکی ناگاه
معنی آن شد که کردش آتشگاه
هوش مصنوعی: ناگهان آتش به هر چیزی پرتاب شد و معنای آن این بود که او آتش را ایجاد کرده است.
سروبن چون به شصت سال رسید
یاسمن بر سر بنفشه دمید
هوش مصنوعی: زمانی که سروبن به شصت سالگی رسید، یاسمن بر سر بنفشه شکوفه زد.
از سر صدق شد خدای‌پرست
داشت از خویشتن‌پرستی دست
هوش مصنوعی: با تمام ایمان و صداقتی که داشت، پرستش خدا را انتخاب کرد و از خودپرستی و خودخواهی دوری گزید.
روزی از تخت و تاج کرد کنار
رفت با ویژگان خود به شکار
هوش مصنوعی: روزی شاه با همراهانش از تخت و تاج خود کناره‌گیری کرد و به شکار رفت.
در چنان صید و صید ساختنش
بود بر صید خویش تاختنش
هوش مصنوعی: او در چنگال شکار گرفتار است و تمام تلاشش را برای دستیابی به هدف خودش می‌کند.
لشگر از هر سویی پراکندند
هر یکی گور و آهو افکندند
هوش مصنوعی: لشکر از جهات مختلف پخش شدند و هرکدام به نوعی جان خود را ازدست دادند.
میل هر یک به گور صحرایی
او طلبکار گور تنهایی
هوش مصنوعی: هر کسی به دنبال سرنوشتی است و در حقیقت، هر یک از ما در پی آن هستیم که در نهایت به کجا خواهیم رفت، و این به نوعی نشان‌دهنده تنهایی ما در زندگی است.
گور جست از برای مسکن خویش
آهو افکند لیک از تن خویش
هوش مصنوعی: گور به دنبال مکانی برای زندگی خودش می‌گردد و آهو را به خاطر وجود خودش رها می‌کند، اما نمی‌تواند از وجود خود فاصله بگیرد.
گور و آهو مجوی ازین گل شور
که‌آهو‌ش آهو‌ست و گورش گور
یعنی از دشت شوره زار زمین گور و آهو مخواه زیرا گورش قبر و آهویش عیب و نقص است. آهو در فارسی به معنی عیب هم آمده است. 
عاقبت گوری از کناره دشت
آمد و سوی گورخان بگذشت
هوش مصنوعی: در نهایت، قبرستانی به کنار دشت رسید و به سمت خانه‌ی مردگان رفت.
شاه دانست کان فرشته پناه
سوی مینو‌ش می‌نماید راه
هوش مصنوعی: پادشاه متوجه شد که آن فرشته که به او پناه می‌دهد، به سوی بهشت راه نشان می‌دهد.
کرد بر گور مرکب انگیزی
داد یکران تند را تیزی
هوش مصنوعی: بر روی گور، سوارکاری نشست و با شتاب و تیزی زیادی، اسب را به جلو می‌راند.
از پی صید می‌نمود شتاب
در بیابان و جای‌های خراب
هوش مصنوعی: او با عجله در بیابان و مناطق ویران به دنبال شکار بود.
پر گرفته نوند چار پرش
وز وشاقان یکی دو بر اثرش
هوش مصنوعی: پرهایش را به سرعت می‌زند و در میان رقیبانش یکی، دو نفر بر اثر شتابش باقی می‌مانند.
بود غاری در آن خرابستان
خوش‌تر از چاه یخ به تابستان
هوش مصنوعی: در آن ویرانه، غاری وجود داشت که در تابستان، از چاه یخ هم بهتر و دلپذیرتر بود.
رخنهٔ ژرف داشت چون چاهی
هیچکس را نه بر درش راهی
هوش مصنوعی: عمیق و تاریک بود، مانند چاهی که هیچ‌کس نتواند به درون آن راه پیدا کند.
گور در غار شد روان و دلیر
شاه دنبال او گرفته چو شیر
هوش مصنوعی: دره گور به غار رفت و شاهی دلیر و شجاع مانند شیری، به دنبال او حرکت کرد.
اسب در غار ژرف راند سوار
گنج کیخسروی رساند به غار
هوش مصنوعی: اسب سوار را به غار عمیقی برد که گنج کیخسرو در آنجا قرار داشت.
شاه را غار پرده‌دار شده
و او هم‌آغوش یار غار شده
هوش مصنوعی: پادشاه در دنیای مخفی و پنهان با یار خود در ارتباط است و به نوعی به دنیای دیگر وارد شده است.
وان وشاقان به پاسداری شاه
بر در غار کرده منزلگاه
هوش مصنوعی: دو نفر از نگهبانان به خاطر حفاظت از شاه، در کنار غار مکانی را آماده کرده‌اند.
نه ره آن‌که در خزند به غار
نه سرِ باز پس شدن به شکار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که به دنبال مسیر و راهی صحیح نیست، نمی‌تواند به مقصد برسد و همچنین کسی که قصد بازگشت و رجوع از هدف خود را دارد، نمی‌تواند در شکار موفق باشد. به عبارتی، تنها تلاش و عزم راسخ است که می‌تواند ما را به خواسته‌هایمان نزدیک کند.
دیده بر راه مانده با دم سرد
تا ز لشگر کجا برآید گرد
هوش مصنوعی: چشمانم به راه دوخته شده و با بی‌تابی انتظار می‌کشم تا ببینم از کدام سو نشانه‌ای از لشکر پیدا می‌شود.
چون زمانی بران کشید دراز
لشگر از هر سویی رسید فراز
هوش مصنوعی: زمانی که لشکر دراز به حرکت درآمد، از هر طرف به سوی بالا آمدند.
شاه جستند و غار می‌دیدند
مهره در مغز مار می‌دیدند
هوش مصنوعی: پادشاهان در جستجوی غار بودند و در آنجا دانه‌ای را در مغز مار مشاهده می‌کردند.
آن وشاقان ز حال شاه جهان
باز گفتند آنچه بود نهان
هوش مصنوعی: آن زنان زیبا درباره حال شاه عالم سخن گفتند و رازهایی را که پنهان بود، فاش کردند.
که چو شه بر شکار کرد آهنگ
راند مرکب بدین کریچهٔ تنگ
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه قصد شکار می‌کند، سوار بر اسب خود به سرعت و با تمرکز به سمت هدف می‌راند، حتی اگر جاهای تنگ و باریک را هم باید پشت سر بگذارد.
کس بدین داوری نشد یاور
وین سخن را نداشت کس باور
هوش مصنوعی: هیچ کس در این قضاوت شریک نشد و هیچ‌کس هم به این گفته اعتقادی نداشت.
همه گفتند کاین خیال بد است
قول نابالغان‌ِ بی‌خرد است
هوش مصنوعی: همه گفتند که این فکر نادرست و نامناسب است و نشان‌دهنده طرز تفکر کسانی است که هنوز پخته نشده‌اند و عقل ندارند.
خسرو پیلتن به نام خدای
کی در این تنگنای گیرد جای
هوش مصنوعی: خسرو پیلتن، به نام خدا، در این وضعیت دشوار و تنگ جا می‌گیرد.
و آگهی نه که پیل آن بستان
دید خوابی و شد به هندوستان
هوش مصنوعی: یک فیل در باغی خواب می‌بیند و پس از آن به سرزمین هند می‌رود.
بند بر پیلتن زمانه نهاد
پیل بند زمانه را که گشاد
هوش مصنوعی: زمانه بر مردان بزرگ و قوی فشار می‌آورد، اما این فشار از آن‌جا که قدرت و استقامت آن‌ها را آزمایش می‌کند، در نهایت با وجود تمام سختی‌ها، توانایی‌هایشان را نمایان می‌سازد.
بر نشان‌ دادن‌ِ خلیفهٔ تخت
می‌زدند آن وشاقگان را سخت
هوش مصنوعی: بر اثر نشان‌گذاری، این زنان زیبا با سختی و دقت مشغول کار بودند تا مقام والای خلیفه را به تصویر بکشند.
ز آه آن طفلگان دردآلود
گردی از غار بردمید چو دود
هوش مصنوعی: از ناله و اندوه آن کودکان بی‌دفاع، به گونه‌ای خارج شدم که مانند دودی از غار بلند شدم.
بانگی آمد که شاه در غارست
باز گردید شاه را کارست
هوش مصنوعی: صدایی به گوش رسید که می‌گوید شاه دوباره در غار است، برگردید که شاه در کار است.
خاصگانی که اهل کار شدند
شاه جویان درون غار شدند
هوش مصنوعی: افرادی که به کار و تلاش مشغول شدند، به دنبال جستجوی حقیقت و شگفتی‌های زندگی رفتند.
غار بن بسته بود و کس نه پدید
عنکبوتیان بسی‌، مگس نه پدید
هوش مصنوعی: غار کاملاً بسته شده بود و هیچ کس در آن دیده نمی‌شد. در عوض، پر از تارهای عنکبوت بود و مگسی هم در آن پیدا نمی‌شد.
صدره از آب دیده شستندش
بلکه صد باره باز جستندش
هوش مصنوعی: او را از آب چشمانش شستشو دادند، اما بارها دوباره سر برآورد.
چون ندیدند شاه را در غار
بر در غار صف زدند چو مار
هوش مصنوعی: زمانی که مردم شاه را در غار ندیدند، در مقابل غار مانند مار صف کشیدند.
دیده‌ها را به آب تر کردند
مادر شاه را خبر کردند
هوش مصنوعی: چشمان مردم را پر از اشک کردند و مادر شاه را در جریان قرار دادند.
مادر آمد چو سوخته جگری
وز میان گم شده چنان پسری
هوش مصنوعی: مادر به خانه آمد در حالی که دلش پر از درد و سوزش بود و فرزندش را که گم شده بود به شدت دلتنگی می‌کرد.
جست شه را نه چون کسان دگر
کو به جان جست و دیگران به نظر
هوش مصنوعی: به دنبال حق و حقیقت باش، نه مانند دیگران که فقط به ظاهر و ظواهر توجه دارند. تو باید با تمام وجود به دنبال حقیقت باشی، در حالی که دیگران تنها با نگاه و ظواهر اکتفا می‌کنند.
گل طلب کرد و خار در بر یافت
تا پسر بیش جست‌، کمتر یافت
هوش مصنوعی: در جست‌وجوی گل، به خار برخورد کرد و هرچه بیشتر تلاش کرد، کمتر به مراد خود رسید.
زر فرو ریخت پشته پشته چو کوه
تا کنند آن زمین گروه گروه
هوش مصنوعی: طلا به صورت انبوه و مانند کوه فرو ریخت تا افراد مختلف آن زمین را بین خود تقسیم کنند.
چاه کند و به گنج راه نیافت
یوسف خویش را به چاه نیافت
هوش مصنوعی: یوسف در چاهی گرفتار شد و هرچند تلاش کرد تا به گنج و خوشبختی برسد، اما نتوانست خود را از چاه رهایی بخشد و به هدفش برسد.
زان زمین‌ها که رخنه کرد عجوز
مانده آن خاک رخنه رخنه هنوز
هوش مصنوعی: از زمین‌هایی که پیرزنی در آن‌ها رخنه کرده، هنوز هم آثار آن رخنه و نفوذ وجود دارد.
آن شناسندگان که دانندش
غار بهرام گور خوانندش
هوش مصنوعی: افرادی که به خوبی آگاهی دارند، این مکان را که به غار بهرام گور معروف است، می‌شناسند.
تا چهل روز خاک می‌کندند
در جهان گورکن چنین چندند
هوش مصنوعی: در این دنیا، برخی افراد به مدت چهل روز به خاک‌سپاری و دفن مردگان می‌پردازند، اما بسیاری از آنها در این کار حرفه‌ای نیستند و توانایی‌های لازم را ندارند.
شد زمین کنده تا دهانه آب
کسی آن گنج را ندید به خواب
هوش مصنوعی: زمین به‌قدری شکافته شده که به دهانه آبی رسیده، اما هیچ‌کس آن گنج را حتی در خواب هم ندید.
آن‌که او را بر آسمان رخت است
در زمین باز جستنش سخت است
هوش مصنوعی: کسی که در آسمان مقام و منزلتش برجسته است، پیدا کردن او در زمین کار دشواری است.
در زمین جرم و استخوان باشد
و آسمانی بر آسمان باشد
هوش مصنوعی: در زمین، توده‌ای از خاک و استخوان وجود دارد و در آسمان، آسمانی بزرگ و وسیع نمودار است.
هر جسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
هوش مصنوعی: هر فردی که در زیر آسمان است، یا به عبارت دیگر، هر انسانی که در این دنیا زندگی می‌کند، در نهایت به مادر زمین و مادر طبیعت بازمی‌گردد. این سوگواری و اتصال به خاک و زندگی نشان‌دهنده‌ی ارتباط عمیق انسان‌ها با جهان طبیعی است.
مادر خون بپرورَد در ناز
مادر خاک ازو ستانَد باز
هوش مصنوعی: مادر با محبت و زحمت فرزندش را بزرگ می‌کند و در مقابل، فرزند در نهایت از خاک و طبیعت می‌آید و به آن بازمی‌گردد.
گرچه بهرام را دو مادر بود
مادر خاک مهربان‌تر بود
هوش مصنوعی: بهرام دو مادر داشت، اما مادر خاک از هر دوی آن‌ها مهربان‌تر بود.
کانچنانش ستد که باز نداد
ساز چاره به چاره‌ساز نداد
هوش مصنوعی: او به قدری با مهارت و زیرکی عمل کرد که هیچ راهی برای برگرداندن او وجود نداشت و چاره‌ساز هم نتوانست راه حلی پیدا کند.
مادر خون ز جور مادر خاک
کرد خود را به درد و رنج هلاک
هوش مصنوعی: مادر با سختی و رنج فراوان، خود را در معرض آسیب و نابودی قرار داد.
چون تبش برزد از دماغش جوش
آمد آواز هاتفیش به گوش
هوش مصنوعی: هنگامی که تب او بالا رفت، صدای ندا و پیامش از درونش به گوش رسید.
کی به غفلت چو دام و دد پویان
شیر مرغان غیب را جویان
شیر مرغ جستن کنایه از چیز محال خواستن است.
به تو یزدان ودیعتی بسپرد
چونکه وقت آمد آن ودیعت برد
هوش مصنوعی: خداوند چیزی ارزشمند را به تو سپرده است، پس زمانی که وقتش فرا برسد، آن را دریافت کن.
بر وداع ودیعت دگران
خویشتن را مکُش چو بی‌خبران
هوش مصنوعی: برای وداع و ودیعه‌های دیگران خودت را از دست نده، چون بی‌خبران هستند.
باز پس گرد و کار خویش بساز
دست کوتاه کن ز رنج دراز
هوش مصنوعی: به گذشته برگرد و به کارهای خود سامان بده، از درد و زحمت بیهوده دست بکش.
چون ز هاتف چنین شنید پیام
مهر برداشت مادر از بهرام
هوش مصنوعی: مادر بهرام از پیام محبت‌آمیز هاتف متوجه شد.
رفت و آن دل که داشت در بندش
کرد مشغول کار فرزندش
هوش مصنوعی: او رفت و دلش که به او وابسته بود، مشغول کار فرزندش شد.
تاج و تختش به وارثان بسپرد
هر که زو وارثی بماند نمرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از او وراثتی باقی بماند و زنده باشد، باید تاج و تختش را به آنان بسپارد.
ای ز بهرام گور داده خبر
گور بهرام جوی ازین بگذر
هوش مصنوعی: ای کسی که از بهرام گور خبر داری، از این موضوع بی‌خبر بگذر و به دنبال ماجرای بهرام گور نرو.
نه که بهرام گور با ما نیست
گور بهرام نیز پیدا نیست
هوش مصنوعی: نه اینکه بهرام گور در میان ما نیست، بلکه هیچ نشانه‌ای از گور او هم در دسترس نیست.
آن چه بینی که وقتی از سر زور
نام داغی نهاد بر تن گور
هوش مصنوعی: هرگاه با زور و فشار نامی بر روی چیزی بگذاری، آن چیز تحت تأثیر آن نام قرار خواهد گرفت.
داغ گورش مبین به اول بار
گور داغش نگر به آخر کار
هوش مصنوعی: به ناراحتی و عذابی که در ابتدا به نظر می‌رسد توجه نکن، بلکه به نتایج و سرانجام کار او در پایان نگاه کن.
گرچه پای هزار گور شکست
آخر از پایمال گور نرست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه هزاران بار به زمین افتاد و شکست، اما هیچگاه از زیر پای کسانی که نسبت به او بی‌احترامی کردند و او را نادیده گرفتند، پایین نیامد.
خانه خاکدان دو در دارد
تا یکی را برد یکی آرد
هوش مصنوعی: زندگی، مانند خانه‌ای است که دو در دارد: یکی برای ورود و دیگری برای خروج. این اشاره به این دارد که ما به دنیا می‌آییم و روزی هم از آن می‌رویم.
ای سه گز خاک و پهنی تو گزی
چار خُم در دکان رنگرزی
هوش مصنوعی: تو به اندازه سه گز پهنا داری و در دکان رنگرزی، چهار خُم رنگ در اختیار داری.
هر نواله که معده تو پزد
خلطی آن را به رنگ خود برَزَد
هوش مصنوعی: هر لقمه‌ای که در معده‌ات هضم شود، با توجه به وضعیت بدن و مزاج تو، تاثیراتی متفاوت خواهد داشت و ویژگی‌های آن را به خود می‌گیرد.
از سر و پای تا به گردن و گوش
هست ازین چار خلط عاریه پوش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان از سر و پا تا گردن و گوش خود، کاملاً از ترکیب چهار عنصر (آب، آتش، هوا و خاک) ساخته شده است و هیچ‌کدام از این عناصر به تنهایی وجود ندارد. در واقع، وجود انسان به این مواد وابسته است و هیچ‌کدام از آنها را نمی‌توان از او جدا کرد.
بر چنین رنگ‌های عاریه‌ساز
چه نهی دل که داد باید باز
هوش مصنوعی: بر چنین رنگ‌های تقلبی و ظاهری چه توقعی می‌توان داشت که دل را راضی کند، در حالی که باید حقیقت را درک کرد.
غایبانی که روی‌بسته شدند
از چنین رنگ و بوی رسته شدند
هوش مصنوعی: غایبانی که در اثر این رنگ و بو دیگر نمی‌توانند به ما نزدیک شوند و از آن‌ها غایب شده‌اند.
تا قیامت قیام ننماید
کس رخ بسته باز نگشاید
هوش مصنوعی: تا ابد کسی دوباره چهره‌اش را نخواهند گشود و قیام نخواهد کرد.
ره ره خوف و شب شب خطرست
شحنه خفته‌ست و دزد بر گذر‌ست
هوش مصنوعی: در اینجا به اشاره‌ای به حالتی از ترس و خطر در شب پرداخته شده است. راهی که در پیش است، مملو از نگرانی است و در تاریکی، اوضاع ناامن به نظر می‌رسد. در این وضعیت، نگهبان یا حافظ آنجا خواب است و دزدها در حال عبور و مرور هستند، به این معنا که هیچ کس مراقب نیست و خطر به شدت احساس می‌شود.
خاکسار‌ان به خاک سیر شوند
زیر دستان به دست زیر شوند
هوش مصنوعی: افرادی که humble و خاکی هستند، به مرور زمان در دستان دیگران فرسوده و تحت تأثیر قرار می‌گیرند.
چون تو باری ز دست بالایی
زیر هر دستْ خون چه پالایی‌؟
هوش مصنوعی: هرگاه تو از قدرت بالایی به کسی کمک کنی، پس چرا زیر بار این قدرت خون عاطفه و محبت را فدای آن می‌کنی؟
آسمان زیر دست خواهی‌، خیز‌!
پای بالا نِه‌، از زمین بگریز
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خواسته‌ها و آرزوهایت، باید تلاش کنی و از موانع برخیزی. اگر می‌خواهی به هدفی بلند پرواز کنی، باید قدم از زمین برداری و به سمت بالا بروی.
می‌رو و هیچ گونه باز مبین
تا نیفتی از آسمان به زمین
هوش مصنوعی: برو و هرگز به عقب نگاه نکن، تا دچار سقوط از ارتفاعات زندگی به زمین نشوی.
انجم آسمان حمایل تست
چیستند آن همه وسایل تست
هوش مصنوعی: ستاره‌های آسمان که مانند پرچم برفراز تو قرار دارند، آن همه ابزار و وسایلی که دور و بر توست، چیستند؟
تنگی جمله را مجال تویی
تنگلوشای این خیال تویی
یعنی تنگی و سختی حال اختران را تویی که باعث گشایش و مجال خلقت هستی و تنگلوشای این صور و تماثیل، وجود توست و فیک انطوی العالم الاکبر (در تو عالمی بزرگ نهفته است - سخن امام علی). تنگلوشا کتاب لوشای حکیم و نقاش رومی است که دارای تمام صور و تماثیل خاکی و افلاکی بوده است. 
هر یک از تو گرفته تمثالی
تو چه‌گیری ز هر یکی فالی
یعنی اختران فلک تمثال وجود از وجود تو یافته و به سبب تو خلقت شده اند، تو نباید بدانها در کار خیر و شر خود فال زده و سعادت و نحوست از آنان بخواهی. این بیت در رد احکام و آثار نجومی قدیم است.
آنچه آنها کند‌، تویی آن نور
و‌آنچه اینها خَرَد‌، تویی زان دور
یعنی آنچه آن اختران را ایجاد می کند تویی و آنچه خریدار و پرستنده آنهاست تو از آن باید دور باشی.
جز یکی خط که نقطه پرور تست
آن دگر حرف‌ها ز دفتر تست
یعنی جز خط مبدأ واجب الوجود تمام خطوط عالم جسمانی و آسمان و زمین در دفتر خلقت تو ثبت است. مطابق اخبار، تمام موجودات به طفیل وجود آدمی خلقت شده اند.
آفرین را تویی فرشته پاس
و آفریننده را دلیل شناس
هوش مصنوعی: تو فرشته‌ای هستی که وظیفه‌ات پاس داشتن از این آفرینش است و باید خالق را به خوبی بشناسی و او را درک کنی.
نیک‌مردی بین که بد نشوی
با ددانی نگر که دد نشوی
هوش مصنوعی: به انسان خوب فکر کن که بد نشوی و به انسان‌های زشت نگاه کن که خودت به آن‌ها شبیه نشوی.
آنچه داری حساب نیک و بدست
و آنچه خواهی ولایت خردست
هوش مصنوعی: هر چه که داری، باید حساب نیک و بد آن را بدانی و هر چیزی که آرزو می‌کنی، به حکمت و خرد نیاز دارد.
یا دری زن که قحط نان نبود
یا چنان شو که کس چنان نبود
هوش مصنوعی: یا اگر به در زدی، بگو که ما در تنگدستی نان نیستیم، یا اگر راهی جز این را در پیش می‌گیری، به گونه‌ای رفتار کن که مانند هیچ‌کس دیگر نباشی.
دیده کاو در حجاب نور افتد
ز آسمان و فرشته دور افتد
هوش مصنوعی: چشمی که در پرده نور قرار گیرد، از آسمان دور می‌شود و چیزی را نمی‌بیند.
چاشنی گیر آسمان زمی‌ست
میزبان فرشته آدمی‌ست
هوش مصنوعی: آسمان به مانند یک میهمان‌نواز است که فرشته‌ها را در خود جای می‌دهد و انسان‌ها را نیز در آغوش می‌کشد.
روی ازین چار سوی غم برتاب
چند ازین خاک و باد و آتش و آب
هوش مصنوعی: از این چهار سو، غم و اندوه را کنار بزن و نگاهی به این خاک، باد، آتش و آب بینداز.
حجره‌ای با چهار دود آهنگ
بر دل و دیده چون نباشد تنگ‌؟
هوش مصنوعی: آیا می‌توان در یک اتاق کوچک و تنگ با چهار دیوار آهنی، احساس راحتی و آرامش کرد؟
دو دری شو چو کوی طرار‌ان
چار بندی چو بند عیاران
هوش مصنوعی: به سمت دو دری برو که متعلق به کوی زیبای عاشقان است، و مانند عیاران، خودت را به چهار بند وابسته کن.
پیش از آن که‌ت برون کنند ز ده
رخت بر گاو و بار بر خر نه
هوش مصنوعی: قبل از اینکه تو را از ده بیرون کنند، بار زینت را بر گرده گاو و خر بگذار.
ره به جان رو که کالبد کُند است
بار کم کن که بارگی تند است
هوش مصنوعی: نزدیکی به روح و جان را در نظر بگیر، زیرا بدن و قالب مادی دچار زوال و ناپایداری است. بار زندگی را سبک کن، چرا که سختی‌ها و چالش‌ها در راه رسیدن به هدف کم نیستند.
مرده‌ای را که حال بد باشد
میل جان سوی کالبد باشد
هوش مصنوعی: مردی که در حال مرگ است، اگر احساس خوبی نداشته باشد، تمایلش به بازگشتن به جسمش بیشتر می‌شود.
وانکه داند که اصل جانش چیست
جان او بی جسد تواند زیست
هوش مصنوعی: کسی که بداند جوهر و حقیقت وجودش چیست، حتی بدون جسم نیز می‌تواند زندگی کند.
تا نپنداری ای بهانه بسیچ
کاین جهان و آن جهان و دیگر هیچ
هوش مصنوعی: تا خیال نکنی که همه چیز به جز این دنیا و آن دنیا مهم است و هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
طول و عرض وجود بسیارست
وانچه در غور ماست این غارست
هوش مصنوعی: در زندگی وسعت و گستردگی زیادی وجود دارد، اما آنچه که در عمق وجود ما و در دل ما نهفته است، فقط همین غار یا درون ماست.
هست چند آفریده زینها دور
کاگهی نیستشان ز ظلمت و نور
هوش مصنوعی: چندین آفریده وجود دارند که از این دنیا بی‌خبرند و در هیچ‌یک از تاریکی و روشنی قرار نمی‌گیرند.
آفرینش بسی است‌، نیست شکی
و آفریننده هست‌، لیک یکی
هوش مصنوعی: آفرینش چیزهای زیادی وجود دارد و هیچ شکی در آن نیست که آفریننده‌ای وجود دارد، اما این آفریننده یکی است.
نقش این هفت لوح چار سرشت
ز ابتدا جز یکی قلم ننبشت
هوش مصنوعی: نقش و نگار این هفت لوح، که از ابتدا با چهار ماهیت آفریده شده‌اند، تنها به وسیله یک قلم نوشته شده است.
گر نه هفت ار چهار صد باشد
زیر یک داد و یک ستد باشد
هوش مصنوعی: اگرچه تعداد افراد یا چیزها ممکن است زیاد باشد، اما در نهایت همه تحت یک قانون و یک داد و ستد قرار دارند.
اولین نقطه و آخرین پرگار
از یکی و یکی نگردد کار
هوش مصنوعی: نخستین شروع و آخرین پایان از یک منبع است و این دو با هم یکی نمی‌شوند.
در دویی ها مبین و در وصلش
در یکی بین و در یکی اصلش
هوش مصنوعی: در دوگانگی‌ها چیزی نبین و در پیوستگی، آن را یکی ببین و در این یک‌پارچگی اصل وجود را درک کن.
هر دویی اول از یکی شد راست
هم یکی ماند چون دویی برخاست
هوش مصنوعی: اول از یکی به وجود آمدند و در اصل یکی بودند، اما وقتی که به دو تبدیل شدند، همچنان یکی باقی ماندند.
هر که آید در این سپنج سرای
بایدش باز رفتن از سر پای
هوش مصنوعی: هر کسی که وارد این دنیا می‌شود، ناچار است که از آن خارج شود.
در وی آهسته رو که تیزهش‌ست
دیر‌گیر است‌، لیک زود‌کش‌ست
هوش مصنوعی: آهسته به او نزدیک شو چون تند و تیز است. به آرامی اقدام کن، زیرا ممکن است دیر به دست بیاید اما به راحتی می‌توان از دستش داد.
گرچه در داوری زبون‌کش نیست
از حسابش کسی فرامش نیست
هوش مصنوعی: هرچند در قضاوت و قضا در مورد کارها ظلم و ستمی بر کسی وارد نمی‌شود، اما هیچ‌کس نمی‌تواند از عواقب اعمالش فرار کند و آن را فراموش کند.
گر کنی صد هزار باره چست
نخوری بیش از آنکه روزی توست
هوش مصنوعی: اگر هزار بار هم تلاش کنی، بیشتر از آنچه که مقدر شده است، به دست نخواهی آورد.
حوضه‌ای دارد آسمان یخبند
چند ازین یخ فقع گشایی‌؟ چند‌؟
هوش مصنوعی: آسمان، دشت وسیعی از یخ و سرما دارد. چند وقت دیگر می‌توان انتظار داشت که این یخ‌ها ذوب شوند و تغییر کنند؟
در هوایی کزان فسرده شوی
پیش از آن زنده شو که مرده شوی
هوش مصنوعی: به محض اینکه احساس کردی در شرایط سخت و ناامیدکننده‌ای قرار گرفته‌ای، باید تلاش کنی که قبل از اینکه دچار یأس و ناامیدی شوی، دوباره انرژی و شادابی‌ات را به دست بیاوری.
آنکه چون چرخ گِردِ عالم گشت
عاقبت جمله را گذاشت و گذشت
هوش مصنوعی: کسی که مانند چرخ زمان به دور خود می‌چرخد و در نهایت همه چیز را رها کرده و به سوی جلو می‌رود.
عالم ِ هیچکس به هیچش کشت
چرخ پیچان به چرخ پیچش گشت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در دنیا به هیچ چیز نرسید و دور هم بودن باعث نشد که هیچ کس به آرامش واقعی دست یابد.
از غرض‌های این جهانی خویش
باز برخور به زندگانی خویش
هوش مصنوعی: از مقاصد و اهداف دنیوی خود فاصله بگیر و به زندگی واقعی و درونی خود توجه کن.
تا چو شمشیر و تیر جان آهنج
هرچه زانت برد نداری رنج
هوش مصنوعی: بهره‌گیری از توان و قدرت خود مانند شمشیر و تیر است؛ پس هرچه از تو می‌برد، نگران نباش و رنج نی‌کش.
از جهان پیش از آنکه در گذری
جان ببر تا ز مرگ جان ببری
هوش مصنوعی: قبل از اینکه از این دنیا بروی و جانت را بگیری، به زندگی‌ات توجه کن تا از مرگ، جانت را نجات دهی.
خانه را خوار کن خورش را خُرد
از جهان جان چنین توانی برد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از دنیا چیزی بگیری، ابتدا به وسایل و امکانات خود اهمیت نده و آن‌ها را کوچک بشمار. با این کار، می‌توانی از زندگی و خوشی‌های آن بهره‌ بیشتری ببری.
در دو چیز است رستگاری مرد
آنکه بسیار داد و اندک خورد
هوش مصنوعی: رستگاری انسان در دو ویژگی است: یکی اینکه زیاد بخشش کند و دیگری اینکه کم بخورد و به خود کم‌توجه باشد.
هر که در مهتری گذارَد گام
زین دو نام‌آور‌ی برآرَد نام
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر بزرگتری قدم بگذارد، به این ترتیب نامی ماندگار و مشهور از خود به جا خواهد گذاشت.
هیچ بسیار خوار پایه ندید
هیچ کم ده به پایگه نرسید
هوش مصنوعی: هرگز کسی که بسیار خوار و کوچک است، دیده نشده و هیچ‌کس که کم و ناچیز باشد، به مقام و مرتبه‌ای نرسیده است.
دِرّهٔ محتسب که داغ‌نِه است
از پی دوغ کم‌دهانِ ده است
دره‌: تازیانه‌.
در چنین ده کسی دها دارد
که بهی را به از بها دارد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که در چنین دهکده‌ای، افراد زیادی هستند که نسبت به چیزهایی که دارند، ارزش آنها بیشتر از قیمت مادی‌شان است. به عبارتی، ارزش واقعی چیزها در اینجا به خوبی درک می‌شود و عشق و محبت بیشتر از ثروت اهمیت دارد.
در جهان خاص و عام هر دو بسی‌ست
نه که خاص این جهان ز بهر کسی‌ست
هوش مصنوعی: در این دنیا برای همه افراد، چه خاص و چه عام، چیزهای زیادی وجود دارد و این جهان تنها به خاطر یک فرد خاص ساخته نشده است.
چه توان دل در آن عمل بستن
کو به عزل تو باشد آبستن
هوش مصنوعی: دل در انجام کارهایی که به عزل و جدایی تو منتهی می‌شود، چه توان و قدرتی دارد وقتی که در درونش انتظار و آمادگی برای آن به دنیا آمدن وجود دارد؟
هر عمارت که زیر افلاک است
خاک بر سر کنش که خود خاک است
هوش مصنوعی: هر بنایی که در زیر آسمان‌ها قرار دارد، آن را بی‌اهمیت بدان و بر سرش خاک بریز، چون خود آن بنا نیز در نهایت به خاک تبدیل خواهد شد.
بگذر از دام اوی و دیر مباش
منبرت دار شد دلیر مباش
هوش مصنوعی: از مکر و فریب او دوری کن و در جایگاه خود نمان، چرا که دلیر و شجاع باش، نه ترسو و بی‌حرکت.
زنده رفتن به دار بر هوس است
زنده بر دار یک مسیح بس است
هوش مصنوعی: زندگی با آرزوها و خواسته‌های بی‌مورد، مانند رفتن به دار (اعدام) است؛ اما همان‌طور که یک مسیح به خاطر انسان‌ها بر دار رفت، همین کافی است که نشان‌دهنده بهای زندگی و فداکاری است.
گر زمینی رسد به چرخ برین
هم زمینش فرو کشد به زمین
هوش مصنوعی: اگر زمینی به آسمان برسد، باز هم آن زمین به زمین برخواهد گشت.
گر کسی بر فلک رساند تاج
هفت کشور کشد به زیر خراج
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند به مقام و قدرت بالایی دست یابد و تاج فرمانروایی بر هفت سرزمین را کسب کند، باید هزینه و مسئولیت‌های آن را نیز بپذیرد و بدهی‌هایش را پرداخت کند.
بینی‌اش ناگهان شبی مرده
سر فرو برده‌، درد‌سر برده
هوش مصنوعی: ناگهان بینی‌اش به‌طرزی ناگهانی به سمت پایین آمده و مانند کسی است که در درد و مصیبت غرق شده است.
خاک بی خسف لاابالی نیست
گنج دانش ز مار خالی نیست
هوش مصنوعی: زمین بدون گیاهان بی‌توجه و بی‌حوصله نیست و گنج‌های دانش هم بدون تجربه و چالش به دست نمی‌آید.
رطبی کو که نیستش خاری‌؟
یا کجا نوش‌مهره بی ماری‌؟
هوش مصنوعی: کیست که در این دنیا بی‌درد و زحمت زندگی کند؟ یا کجا کسی پیدا می‌شود که بدون هیچ مشکلی، راهی را پیش بگیرد؟
حکم هر نیک و بد که در دهر‌ست
زهر در نوش و نوش در زهر‌ست
هوش مصنوعی: هر آنچه را که در دنیا خوب یا بد می‌دانیم، در واقع ممکن است در باطن خود معنای دیگری داشته باشد. گاهی چیزهایی که به نظر خوب می‌آیند، در واقع خطرناک و زیان‌آورند، و برعکس، چیزهایی که بد به نظر می‌رسند، ممکن است در واقع beneficial و مفید باشند.
که خورد‌؟ نوش پاره‌ای در پیش
کز پی آن نخورد باید نیش‌؟
هوش مصنوعی: کیست که به خاطر یک لقمهٔ نان، خود را به زحمت بیندازد و درد و رنج را تحمل کند؟
نیش و نوش جهان که پیش و پس است
در دَم و در دُم‌ ِ یکی مگس است
مصرع دوم منظور مگس عسل است.   دَم‌: دهان. (ناظم الاطباء)
نبود در حجاب ظلمت و نور
مهره خر ز مهر عیسی دور
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که در تاریکی و روشنایی، مهره خر (نماد ناپاکی یا گمراهی) به دور از محبت عیسی (نماد نور و حقیقت) قرار ندارد. به عبارت دیگر، هیچ چیزی نمی‌تواند جلوه‌ی عشق و محبت الهی را کتمان کند.
کیست کاو بر زمین فرازد تخت‌؟
کاخرش هم زمین نگیرد سخت‌؟
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته می‌پردازد که چه کسی بر روی زمین تخت سلطنت می‌نهد، در حالی که سرانجام خود زمین او را در بر می‌گیرد و از او جدا می‌شود. این اشاره به فانی بودن انسان‌ها و قدرت‌ها دارد و نشان می‌دهد که هیچ‌کس نمی‌تواند در برابر تقدیر و زمان ایستادگی کند.
یارب آن ده که آرد آسانی
ناورد عاقبت پشیمانی
هوش مصنوعی: خدایا، کمک کن تا مشکلات را به راحتی پیدا کنم و در نهایت به عواقب ناخوشایند دچار نشوم.
بر نظامی در کرم بگشای
در پناه در تو سازش جای
هوش مصنوعی: بر محبت و بزرگواری بگشای در دل خود و در پناه محبت، جای مناسبی برای دوستی فراهم کن.
اولش داده‌ای نکو‌نامی
آخرش ده نکو سرانجامی
هوش مصنوعی: در ابتدا بر تو نام نیک گذاشته‌اند، پس در پایان نیز برایت سرانجامی نیک و شایسته رقم بزنند.

حاشیه ها

1395/11/26 09:01
نیما احمدی

یکی از ابیات را اشتباه نوشته اید. صحیح به صورت زیر است:
گرچه بهرام را دو مادر بود
مادر خاک مهربانتر بود
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1399/12/04 23:03
سپهر سما

هفت گنبد بر آسمان بگذاشت
او ره گنبد دیگر برداشت
صحیح است

1399/12/04 23:03
سپهر سما

رخنهٔ ژرف داشت چون چاهی
هیچکس را نه بر درش راهی
صحیح است