بخش ۳۶ - کشتن بهرام وزیر ظالم را
چون زمین از گلیم گرد آلود
سایه گل بر آفتاب اندود
شه درین خشت خانهٔ خاکی
خشت نمناک شد ز غمناکی
راه میجست بر مصالح کار
تا ز گل چون برد درشتی خار
درجفای جهان نظاره کنان
مصلحت را به عدل چاره کنان
چون ز کار وزیرش آمد یاد
دست از اندیشه بر شقیقه نهاد
تا سحر گه نخفت ازان خجلی
دیده برهم نزد ز تنگ دلی
چون درین کوزه سفال سرشت
چشمه آفتاب ریحان کشت
شه چو باران رسیده ریحانی
کرد بر تشنگان گل افشانی
داد فرمان که تخت بار زنند
بر در بارگاه دار زنند
عام را بار داد و خود بنشست
خاصگان ایستاده تیغ به دست
سربلندان ملک را بنشاند
عدل را ناقه بر بلندی راند
جمع کرد از خلایق انبوهی
برکشید از نظارگاه کوهی
آن جفا پیشه را که بود وزیر
پای تا سر کشیده در زنجیر
زنده بر دار کرد و باک نبرد
تا چو دزدان به شرمساری مرد
گفت هرکه آنچنان سرافرازد
روزگارش چنین سر اندازد
از خیانتگریست بدنامی
وز بدی هست بد سرانجامی
ظالمی کانچنان نماید شور
عادلانش چنین کنند به گور
تا نگویی که عدل بی یار است
آسمان و زمین بدین کار است
هر که میخ و کدینه پیش نهاد
کنده بر دست و پای خویش نهاد
پس از این داوری نمای بزرگ
یاد کرد از سگ و شبانه و گرگ
و آن شبان را بخواند و شاهی داد
نیکبختی و نیکخواهی داد
سختی از کار مملکت برداشت
بر کسی زور دست کس نگذاشت
تا نه بس دیر از چنان تدبیر
آهنش زر شد و پلاس حریر
لشگر و گنج شد بر او انبوه
این ز دریا گذشت و آن از کوه
چون به خاقان رسیده شد خبرش
باز پس شد نداد درد سرش
کس فرستاد و عذر خواست بسی
بر نزد بی رضای او نفسی
گفت کان کشتنی که شاهش کشت
آفتی بود فتنه را هم پشت
سوی ما نامه کرد و ما را خواند
فصلهایی به دلفریبی راند
تا بدان عشوههای طبع فریب
از منِ سادهطبع برد شکیب
گفت کانْ پُر زر است و ره خالی
کاین بخوانی، شتاب کن حالی!
شه ز مستی بدان نپردازد
کهآبی از دست بر رخ اندازد
من کمر بستهام به دمسازی
از تو تیغ و ز من سراندازی
چون خبرهای شاه بشنیدم
کارها بر خلاف آن دیدم
شه به هنگام آشتی و نبرد
کارهایی کند که شاید کرد
من همان سفتهگوش حلقهکشم
با خود از چین و با تو از حبشم
دخترم خود کنیز خانهٔ تست
تاج من خاک آستانهٔ تست
وآنچه آن خائن خرابی خواه
به شکایت نبشته بود ز شاه
همه طومارها بههم در پیخت
داد تا پیک پیش خسرو ریخت
شه چو برخواند نامههای وزیر
تیز شد چون قلم به دست دبیر
بر هلاکش سپاسداری کرد
کار ازان پس به استواری کرد
پیکر عدل چون به دیدهٔ شاه
عبرت انگیخت از سپید و سیاه
شاه کرد از جمال منظر او
هفت پیکر فدای پیکر او
بیخ دیگر خیالها برکند
دل درو بست و شد بدو خرسند
بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم: اولین شخص گفت با بهرامبخش ۳۷ - فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار: لعل پیوند این علاقه دُر
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون زمین از گلیم گرد آلود
سایه گل بر آفتاب اندود
هوش مصنوعی: وقتی که زمین از خاک و لای کثیف پوشیده شده، سایه گل بر روی آفتاب افتاده است.
شه درین خشت خانهٔ خاکی
خشت نمناک شد ز غمناکی
هوش مصنوعی: پادشاه در این خانهٔ زمینی که از خاک ساخته شده، با غم و اندوهی که احساس میکند، به حالتی نابود و افسرده درآمده است.
راه میجست بر مصالح کار
تا ز گل چون برد درشتی خار
هوش مصنوعی: او در تلاش بود که راهی را پیدا کند تا از گل و لای راهی برای عبور پیدا کند و از سختیها و موانع عبور کند.
درجفای جهان نظاره کنان
مصلحت را به عدل چاره کنان
هوش مصنوعی: در میان مشکلات و ناملایمات جهان، با دقت و تأمل نگاه کن و سعی کن به بهترین نحو با عدل و انصاف به حل آنها بپردازی.
چون ز کار وزیرش آمد یاد
دست از اندیشه بر شقیقه نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که به یاد کارهای وزیرش افتاد، دستش را بر شقیقهاش گذاشت و از فکر کردن دست برداشت.
تا سحر گه نخفت ازان خجلی
دیده برهم نزد ز تنگ دلی
هوش مصنوعی: او تا صبح خوابش نبرد، به خاطر شرمی که داشت و از روی دل نگرانش، چشمانش را بر هم نمینهاد.
چون درین کوزه سفال سرشت
چشمه آفتاب ریحان کشت
هوش مصنوعی: چون در این کوزهای که از سفال درست شده، چشمهای از نور خورشید رشد کرده و خوشبویی مانند ریحان به وجود آمده است.
شه چو باران رسیده ریحانی
کرد بر تشنگان گل افشانی
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه مثل باران به مردم میرسد و بر دلهای تشنه آنها روح بخشیده، به مانند گلی که بر دشت میریزد، زیبایی و خوشبوئی را منتشر میکند.
داد فرمان که تخت بار زنند
بر در بارگاه دار زنند
هوش مصنوعی: فرمان دادهاند که تخت پادشاهی را بر درگاه باغزار بزنند و آماده کنند.
عام را بار داد و خود بنشست
خاصگان ایستاده تیغ به دست
هوش مصنوعی: او به همگان وعده یاری داد و خود در جایگاه ویژهای نشسته، در حالی که با تیغی در دست آماده مراقبت است.
سربلندان ملک را بنشاند
عدل را ناقه بر بلندی راند
هوش مصنوعی: سربازان و بزرگان کشور را با عدالت به مقام و جایگاه بالا مینشاند، درست همانطور که شتر بر بلندی میرود.
جمع کرد از خلایق انبوهی
برکشید از نظارگاه کوهی
هوش مصنوعی: جمعیتی از مردم را گرد هم آورد و از بین آنها، کسی را از دوردستها برگزید.
آن جفا پیشه را که بود وزیر
پای تا سر کشیده در زنجیر
هوش مصنوعی: این شخص، که در طول زندگیاش به بیرحمی و ستمگری شهرت دارد، به شدت تحت کنترل و در زنجیر است. او که در گذشته به دیگران آسیب میزد، حالا خود در وضعیتی ناگوار قرار دارد.
زنده بر دار کرد و باک نبرد
تا چو دزدان به شرمساری مرد
هوش مصنوعی: زنده بر دار کرد و ترسی نداشت تا مانند دزدان با شرمندگی جان سپرد.
گفت هرکه آنچنان سرافرازد
روزگارش چنین سر اندازد
هوش مصنوعی: هرکس که در زندگیاش موفق و سرفراز باشد، روزگارش را همینگونه میسازد.
از خیانتگریست بدنامی
وز بدی هست بد سرانجامی
هوش مصنوعی: خیانت باعث بدنامی میشود و بدی سرانجام خوبی نخواهد داشت.
ظالمی کانچنان نماید شور
عادلانش چنین کنند به گور
هوش مصنوعی: ظالمی که اینگونه رفتار میکند، پس از مرگش شایسته چنین سرنوشتی خواهد بود.
تا نگویی که عدل بی یار است
آسمان و زمین بدین کار است
هوش مصنوعی: نکنه بگویی که عدالت بدون یاری وجود ندارد، زیرا آسمان و زمین به این موضوع گواهی میدهند.
هر که میخ و کدینه پیش نهاد
کنده بر دست و پای خویش نهاد
هوش مصنوعی: هر کسی که ناخوشی یا مشکلی را برای دیگران به وجود میآورد، خود در گام اول با آسیبهایی به خودش مواجه خواهد شد.
پس از این داوری نمای بزرگ
یاد کرد از سگ و شبانه و گرگ
هوش مصنوعی: پس از این قضاوت بزرگ، خاطرهای از سگ و شب و گرگ به یاد میآورد.
و آن شبان را بخواند و شاهی داد
نیکبختی و نیکخواهی داد
هوش مصنوعی: شبان را فرا خواند و به او خوشبختی و مهربانی بخشید.
سختی از کار مملکت برداشت
بر کسی زور دست کس نگذاشت
هوش مصنوعی: سختیهای کار کشور بر دوش کسی نیفتاد و هیچکس نتوانست بر دیگری تسلط یابد.
تا نه بس دیر از چنان تدبیر
آهنش زر شد و پلاس حریر
هوش مصنوعی: او به تدبیر و تلاش خود، توانسته است به موفقیتهای بزرگ دست یابد و به جای فقر و تنگدستی، زندگی با شکوهی را تجربه کند.
لشگر و گنج شد بر او انبوه
این ز دریا گذشت و آن از کوه
هوش مصنوعی: بسیاری از سپاهیان و گنجها بر او جمع شدهاند. برخی از آنها از دریا عبور کرده و برخی دیگر از کوه آمدهاند.
چون به خاقان رسیده شد خبرش
باز پس شد نداد درد سرش
هوش مصنوعی: زمانی که خبر به خاقان رسید، او به سرعت متوجه شد و دیگر خود را درگیر مشکل نکرد.
کس فرستاد و عذر خواست بسی
بر نزد بی رضای او نفسی
هوش مصنوعی: شخصی برای عذرخواهی نزد کسی رفت، اما او هرگز راضی به پذیرش نبود و حتی نفس او را نیز نپذیرفت.
گفت کان کشتنی که شاهش کشت
آفتی بود فتنه را هم پشت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی که مورد ظلم و آسیب قرار گرفته است، در حقیقت به یک مشکل بزرگتر و خطرناکتر برخورد کرده است. به عبارتی دیگر، این آزارها و فتنهها، نشانهای از یک آسیب عمیقتر است که در زیر سطح پنهان است.
سوی ما نامه کرد و ما را خواند
فصلهایی به دلفریبی راند
هوش مصنوعی: او نامهای به سوی ما فرستاد و ما را به خواندن دعوت کرد، فصلهایی که با جذابیت و دلنشینی ما را به خود جذب کرد.
تا بدان عشوههای طبع فریب
از منِ سادهطبع برد شکیب
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن جذابیتها و نازهای طبیعت، از من که سادهدل هستم، صبر و شکیبایی را بگیرد.
گفت کانْ پُر زر است و ره خالی
کاین بخوانی، شتاب کن حالی!
کاین بخوانی: همینکه این نامه را و پیام را خواندی. حالی: در حال، فورا.
شه ز مستی بدان نپردازد
کهآبی از دست بر رخ اندازد
هوش مصنوعی: سلطان از شدت مستی به خود نمیآید و نمیفهمد که آب از دستش میریزد و بر صورتش میافتد.
من کمر بستهام به دمسازی
از تو تیغ و ز من سراندازی
هوش مصنوعی: من برای ارتباط با تو آمادهام، در حالی که تو با تیغی از من دوری میکنی و بر من سخت میگیری.
چون خبرهای شاه بشنیدم
کارها بر خلاف آن دیدم
هوش مصنوعی: وقتی خبرهای شاه را شنیدم، متوجه شدم که اوضاع آنطور که گفته میشود نیست و با آنچه مشاهده کردم، تناقض دارد.
شه به هنگام آشتی و نبرد
کارهایی کند که شاید کرد
هوش مصنوعی: پادشاه در زمان صلح و جنگ کارهایی انجام میدهد که ممکن است عجیب به نظر برسد.
من همان سفتهگوش حلقهکشم
با خود از چین و با تو از حبشم
هوش مصنوعی: من همان شخصی هستم که در میان حلقة خودم، از چین با خودم آمدهام و با تو از حبشه.
دخترم خود کنیز خانهٔ تست
تاج من خاک آستانهٔ تست
هوش مصنوعی: دخترم، تو خدمتگزار خانهٔ خودت هستی و من، همچون تاجی بر سرت، به خاک آستان تو افتادهام.
وآنچه آن خائن خرابی خواه
به شکایت نبشته بود ز شاه
هوش مصنوعی: و هر آنچه که آن خائن درباره خرابیها نوشته بود، به خاطر شکایت از شاه بود.
همه طومارها بههم در پیخت
داد تا پیک پیش خسرو ریخت
هوش مصنوعی: همه نامهها و اسناد را بههم ریختند تا پیامرسان به حضور خسرو بیاید.
شه چو برخواند نامههای وزیر
تیز شد چون قلم به دست دبیر
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه نامههای وزیر را خواند، سریعاً مانند قلمی که در دست نویسنده است، به عمل و اقدام پرداخت.
بر هلاکش سپاسداری کرد
کار ازان پس به استواری کرد
هوش مصنوعی: پس از آن که به هلاکتش رسید، سپاسگزاری نمود و بعد از آن، کارش را با استحکام ادامه داد.
پیکر عدل چون به دیدهٔ شاه
عبرت انگیخت از سپید و سیاه
هوش مصنوعی: وقتی پیکر عدل در برابر چشمان شاه قرار میگیرد، باعث میشود که او به تفکر و عبرتگیری از خوبیها و بدیها بپردازد.
شاه کرد از جمال منظر او
هفت پیکر فدای پیکر او
هوش مصنوعی: شاه به خاطر زیبایی و جلوهی او، هفت پیکر را فدای او کرد.
بیخ دیگر خیالها برکند
دل درو بست و شد بدو خرسند
معنی سه بیت این است که چون از پیکر دلارای عدل و داد به پیش چشم شاه سپید و سیاه عبرت گرفتند، هفت پیکر و هفت دختر را فدای پیکر زیبای عدل و داد نموده و دست از هر لذت و شهوتی کوتاه کرده، به عدل و داد پرداخت.
حاشیه ها
1392/12/07 17:03
الماسی
اینگونه شرها تماما مثل طلای ناب هستند اما متاسفانه مروم کشور ما از مسیولین گرفته تا کارگر همه بنده وبرده زر هستیم وکسی به محتوای این گونه شعرها توجه نمیکند غیر ازاینکه به فکر پول واشیای قیمتی مادی باشیم بسیار جای تاسف دارد که باچنین طرز تفکری که حاکمانبه وجود اورده اند زندگی میکنیم،
1401/12/06 14:03
حسن بردستانی
باسلام.بیت سی ام ب نظر میاد اینجوری نوشته شود بهتره: گفت کان پر زر است و ره خالی