بخش ۳۴ - اندرز گرفتن بهرام از شبان
شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار
یکسواره برون شدی به شکار
صید کردی و شادمانه شدی
چون شدی شاد، سوی خانه شدی
چون شد آنروز غم عنانگیرش
رغبت آمد به سوی نخجیرش
یکتنه سوی صید رفت برون
تا ز دل هم به خون بشوید خون
کرد صیدی چنانکه بودش رای
غصه را دست بست و غم را پای
چون ز صید پلنگ و شیر و گراز
خواست تا سوی خانه گردد باز
در تک و تاب زانکه تاخته بود
مغزش از تشنگی گداخته بود
گرد بر گرد آن زمین بشتافت
آب تا بیش جست، کمتر یافت
دید دودی چو اژدهای سیاه
سر برآورده در گرفتن ماه
کوهه بر کوهه پیچپیچکنان
بر صعود فلک بسیچکنان
گفت آن دود گرچه زآتش خاست
از فروزندهش آب باید خواست
چون بر آن دود رفت گامی چند
خرگهی دید برکشیده بلند
گلهٔ گوسفند سُم تا گوش
گشته در آفتاب یخنی جوش
سگی آویخته ز شاخ درخت
بسته چون سنگ دست و پایش سخت
سوی خرگاه راند مرکب تیز
دید پیری چو صبح مهرانگیز
پیر چون دید میهمان، برجَست
به پرستشگری میان دربست
چون زمین میهمانپذیری کرد
و آسمان را لگامگیری کرد
اولش پیشکش درود آورد
وانگه از مرکبش فرود آورد
هر چه در خانه داشت ماحضری
پیشش آورد و کرد لابهگری
گفت شک نیست کاین چنین خوانی
نیست درخورد چون تو مهمانی
لیک از آبادی اینطرف دورست
خوان اگر بینواست معذورست
شه چو نانپارهٔ شبان را دید
شربتی آب خورد و دست کشید
گفت نان آنگهی خورم که نخست
زانچه پرسم خبردهی به درست
کاین سگ بسته مستمند چراست؟
شیرِ خانه است، گرگ بند چراست؟
پیر گفت ای جوان زیباروی
گویمت آنچه رفت موی به موی
این سگی بود پاسبان گله
من بدو کرده کار خویش یله
از وفاداری و امینی او
شاد بودم به همنشینی او
کهز گله دور داشتی همه سال
دزد را چنگ و گرگ را چنگال
من بدو داده حرز خانهٔ خویش
خوانده او را نه سگ، شبانهٔ خویش
و او به دندان و چنگ دشمنسوز
بازوی آهنین من شب و روز
گر من از دشت رفتمی سوی شهر
گله از پاس او گرفتی بهر
ور شدی شغل من به شهر دراز
گله را او به خانه بردی باز
چند سالم یتاقداری کرد
راستبازی و راست کاری کرد
تا یکی روز بر صحیفهٔ کار
گله را نقش بر زدم به شمار
هفت سر گوسفند کم دیدم
غلطم در حساب ترسیدم
بعد یک هفته چون شمردم باز
هم کم آمد، به کس نگفتم راز
پاس میداشتم به رای و به هوش
در خطای کسم نیامد گوش
گرچه میداشتم به شبها پاس
نشدم هیچ شب حریفشناس
وانک آگاهتر به کار از من
پاسبانتر هزار بار از من
باز چون کردم آن شمار درست
هم کم آمد چنانکه روز نخست
همه شب خاطرم به غم میبود
کز گله گوسفند کم میبود
ده ده و پنج پنچ میپرداخت
چون یخی کاو به آفتاب گداخت
تا به حدی که عامل صدقات
آنچه ماند از منش ستد به زکات
اوفتادم من بیابانی
از گلهصاحبی به چوپانی
نرم کرد آن غم درشت مرا
در جگر کار کرد و کشت مرا
گفتم این رخنه گر ز چشم بد است
دستکار کدام دام و دد است؟
با سگی این چنین که شیری کرد
کیست کاین آشنا دلیری کرد؟
تا یکی روز بر کنارهٔ آب
خفته بودم درآمدم از خواب
همچنان سر نهاده بر سر چوب
دست و پایی کشیده بی آشوب
مادهگرگی ز دور دیدم چست
کامد و شد سگش برابر سست
خواند سگ را به سگزبانی خویش
سگ دویدش به مهربانی پیش
گرد او گشت و گرد میافشاند
گه دم و گه دبوس میجنباند
عاقبت بر سرین گرگ نشست
کام دل راند و رفت کار از دست
آمد و خفت و آرمید تنش
مُهر حقالسکوت بر دهنش
گرگ چون رشوه داده بود ز پیش
جست حقالقدوم خدمت خویش
گوسفندی قوی که سَرگَله بود
پایش از بار دنبه آبله بود
برد و خوردش به کمترین نفسی
وین چنین رشوه خورده بود بسی
سگ ملعون به شهوتی که براند
گلهای را به دست گرگ بماند
گلهای را که کارسازی کرد
در سرِ کار عشقبازی کرد
چند نوبت معاف داشتمش
او خطا کرد و من گذاشتمش
تا هم آخر گرفتمش با گرگ
بستمش بر چنین خطای بزرگ
کردمش در شکنجه زندانی
تا کُند بنده بندهفرمانی
سگ من گرگ راهبند من است
بلکه قصاب گوسفند من است
بر امانت خیانتی بردوخت
وآن امینی به خائنی بفروخت
رخصت آن شد که تا نخواهد مرد
از چنین بند جان نخواهد برد
هر که با مجرمان چنین نکند
هیچکس بر وی آفرین نکند
شاه بهرام ازآن سخندانی
عبرتی برگرفت پنهانی
این سخن رمز بود، چون دریافت
خورد چیزی و سوی شهر شتافت
گفت با خود کزین شبانهٔ پیر
شاهی آموختم، زهی تدبیر!
در نمودار آدمیت من
من شبانم گله رعیت من
این که دستور تیزبین منست
در حفاظ گله امین منست
چون نماند اساس کار درست
از امین رخنه باز باید جست
تا بگوید که این خرابی چیست
اصل و بنیاد این خرابی کیست
چون به شهر آمد از گماشتگان
خواست مشروح بازداشتگان
چون در آن روزنامه کرد نگاه
روز بر وی چو نامه گشت سیاه
دید سرگشته یک جهان مجروح
نام هر یک نبشته در مشروح
گفته در شرحهای ماتم و سور
کشتن از شه، شفاعت از دستور
نام شه را به جور بد کرده
نیکنامی به نام خود کرده
شاه دانست کان چه شیوهگریست
دزد خانه به قصد خانهبَریست
چون سگی کاو گله به گرگ سپرد
شیون انگیخت با شبانهٔ کرد
خود سگان در سگی چنین باشند
بخروشند چونکه بخراشند
مصلحت دید بازداشتنش
روزکی دَه فرو گذاشتنش
گفت اگر مانمش به منصب خویش
کس به رفعش قلم نیارد پیش
چون ز حشمت کنم درش را دور
در شب تیره به نماید نور
بامدادان که روز روشن گشت
شب تاریک فرش خود بنوشت
صبح یکزخمهٔ دو شمشیری
داد مه را ز خون خود سیری
بارگه بر سپهر زد بهرام
بار خود کرد بر خلایق عام
مهتران آمدند از پس و پیش
صف کشیدند بر مراتب خویش
راستروشن درآمد از در کاخ
رفت بر صدرگاه خود گستاخ
شه در او دید خشمناک و درشت
بانگ برزد چنانکه او را کشت
کای همه مُلک من خراب از تو
رفته رونق ز ملک و آب از تو
گنج خود را به گوهر آکندی
گوهر و گنج من پراکندی
ساز و برگ از سپه گرفتی باز
تا سپه را نه برگ ماند و نه ساز
خانهٔ بندگان من بردی
پای در خون هرکس افشردی
از رعیت بهجای رسم و خراج
گه کمر خواستی و گاهی تاج
حق نعمت گذاشتی از یاد
نیست شرمت ز من، که شرمت باد
هست بر هر کسی به ملت خویش
کفر نعمت ز کفر ملت پیش
حق نعمت شناختن در کار
نعمت افزون دهد به نعمتخوار
از تو بر من چه راست روشن گشت
راستی رفت و روشنی بگذشت
لشگر و گنج را رساندی رنج
تا نه لشگر به جای ماند و نه گنج
چه گمان بردهای که وقت شراب
غافلانه مرا رباید خواب
رخنه سازی تو دستمستان را
بشکنی پای زیردستان را
بهر من باد خاک اگر بهرام
تیغ فرمش کند چو گیرد جام
گر ز خود غافلم به باده و رود
نیستم غافل از سپهر کبود
زین سخن صد هزار چنبر ساخت
همه در گردن وزیر انداخت
پس بفرمود تا زبانییی زشت
سوی دوزخ دواندش ز بهشت
از عمامه، کمند کردندش
در کشیدند و بند کردندش
پای در کنده، دست در زنجیر
این چنین کس وَزِر بود نه وزیر
چون بدان قهرمان در آمد قهر
شه منادی روانه کرد به شهر
تا ستمدیدگان در آن فریاد
داد خواهند و شه دهدشان داد
چون شنیدند جمله خیل و سپاه
سر نهادند سوی حضرت شاه
شه به زندانیان چنین فرمود
کز دل دردناک خون آلود
هرکسی جرم خود پدید کند
بند خود را بدان کلید کند
بندیان ز بند جسته برون
آمدند از هزار شخص فزون
شاه از آن جمله هفت شخص گزید
هر یکی را ز حال خود پرسید
گفت با هر یکی، گناه تو چیست
از کجایی و دودمان تو کیست
بخش ۳۳ - آگاهی بهرام از لشکرکشی خاقان چین بار دوم: چون به تثلیث مشتری و زحلبخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم: اولین شخص گفت با بهرام
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار
یکسواره برون شدی به شکار
هوش مصنوعی: وقتی که شاه از تنگنا و مشکلات زندگی خسته و ناراحت شد، مانند یک سوارکار چابک از شرایط دشوار خارج شد و به سوی شکار رفت.
صید کردی و شادمانه شدی
چون شدی شاد، سوی خانه شدی
هوش مصنوعی: تو شکار کردی و خوشحال شدی، و وقتی که خوشحال شدی، به سمت خانه راه افتادی.
چون شد آنروز غم عنانگیرش
رغبت آمد به سوی نخجیرش
هوش مصنوعی: وقتی آن روز غم به سراغش آمد، تمایل و اشتیاقش به دنبال شکارش آمد.
یکتنه سوی صید رفت برون
تا ز دل هم به خون بشوید خون
هوش مصنوعی: یک نفر به تنهایی به شکار رفت تا از دلش خون و غم را پاک کند.
کرد صیدی چنانکه بودش رای
غصه را دست بست و غم را پای
هوش مصنوعی: او با شیوهای خاص شکار کرد، بهطوری که اندیشهی غم را مهار کرد و پای درد را بست.
چون ز صید پلنگ و شیر و گراز
خواست تا سوی خانه گردد باز
هوش مصنوعی: وقتی که از شکار پلنگ و شیر و گراز خسته شد، خواست به سمت خانه برگردد.
در تک و تاب زانکه تاخته بود
مغزش از تشنگی گداخته بود
هوش مصنوعی: او به شدت در حال ناله و فغان بود، چرا که مغزش به خاطر تشنگی در حال سوختن و آسیب دیدن بود.
گرد بر گرد آن زمین بشتافت
آب تا بیش جست، کمتر یافت
هوش مصنوعی: آب در دور آن زمین به سرعت حرکت کرد، اما هر چه بیشتر تلاش کرد، کمتر یافت.
دید دودی چو اژدهای سیاه
سر برآورده در گرفتن ماه
هوش مصنوعی: دودی مانند اژدهایی سیاه سر بلند کرده و در تلاش است تا ماه را بگیرد.
کوهه بر کوهه پیچپیچکنان
بر صعود فلک بسیچکنان
هوش مصنوعی: کوهها به طور پیچپیچ به سمت بالا میروند و به آسمان نزدیک میشوند.
گفت آن دود گرچه زآتش خاست
از فروزندهش آب باید خواست
اگرچه آن دود که پیداست از آتش است (و رفع تشنگی نمیکند) اما از کسی که آتش را افروخته میتوانم آب طلبکنم.
چون بر آن دود رفت گامی چند
خرگهی دید برکشیده بلند
خرگه: خیمه
گلهٔ گوسفند سُم تا گوش
گشته در آفتاب یخنی جوش
یخنی: غذای پخته یا آبگوشت. یعنی آفتاب داغ و سوزان بود.
سگی آویخته ز شاخ درخت
بسته چون سنگ دست و پایش سخت
هوش مصنوعی: سگی که از شاخه درخت آویزان شده، بهدلیل اینکه مانند سنگی محکم دست و پایش را نمیتوانند حرکت دهد.
سوی خرگاه راند مرکب تیز
دید پیری چو صبح مهرانگیز
هوش مصنوعی: به سمت اقامتگاهش شتافت و اسب سریعش را به حرکت درآورد، در حالی که پیرمردی را دید که مانند صبحی دلنشین و روشن بود.
پیر چون دید میهمان، برجَست
به پرستشگری میان دربست
پرستشگری: مهماننوازی و لطف.
چون زمین میهمانپذیری کرد
و آسمان را لگامگیری کرد
هوش مصنوعی: وقتی که زمین به مهمانی دیگران خوشامد گفت و آسمان را تحت کنترل درآورد.
اولش پیشکش درود آورد
وانگه از مرکبش فرود آورد
اول به او خوشآمد گفت و به او کمک کرد که از اسب فرود آید.
هر چه در خانه داشت ماحضری
پیشش آورد و کرد لابهگری
ماحضری: آنچه از خوراک در آن لحظه، موجود و در دسترس باشد. هرچه ماحضری بود پیش او نهاد و به خواهش و لابه تعارف کرد.
گفت شک نیست کاین چنین خوانی
نیست درخورد چون تو مهمانی
مسلما اینچنین سفره (مختصری) سزاوار مهمانی چون تو نیست.
لیک از آبادی اینطرف دورست
خوان اگر بینواست معذورست
هوش مصنوعی: اما از این سو، تا آبادی دور است. اگر کسی فقیر باشد، عذرش پذیرفته است.
شه چو نانپارهٔ شبان را دید
شربتی آب خورد و دست کشید
بهرامشاه وقتی آن خوان مختصر را دید مقداری آب نوشید و به غذا دست نزد.
گفت نان آنگهی خورم که نخست
زانچه پرسم خبردهی به درست
گفت: آنگه از غذای تو میخورم که پیش از آن، سؤالی دارم و تو جوابش را به من بگویی.
کاین سگ بسته مستمند چراست؟
شیرِ خانه است، گرگ بند چراست؟
مصرع دوم: این سگ همچون شیر از خانه تو باید محافظت کند چرا همچون گرگ در بندش کردهای؟
پیر گفت ای جوان زیباروی
گویمت آنچه رفت موی به موی
هوش مصنوعی: پیر به جوان خوشچهره میگوید: میخواهم چیزی را به تو بگویم که به تدریج و با دقت به آن پرداخته شده است.
این سگی بود پاسبان گله
من بدو کرده کار خویش یله
هوش مصنوعی: این سگی که پاسبان گلهام بود، حالا بیکار و آزاد شده است.
از وفاداری و امینی او
شاد بودم به همنشینی او
هوش مصنوعی: از صداقت و اعتماد او خوشحال بودم که در کنار او هستم.
کهز گله دور داشتی همه سال
دزد را چنگ و گرگ را چنگال
هوش مصنوعی: تو هر سال، دزد و گرگ را دور از گله نگهداشتی و از آنها مراقبت کردی.
من بدو داده حرز خانهٔ خویش
خوانده او را نه سگ، شبانهٔ خویش
من نگهداشت خانه خود را به او سپرده بودم و او را نه سگ بلکه چوپان میدانستم. (حَرز: نگهداشت)
و او به دندان و چنگ دشمنسوز
بازوی آهنین من شب و روز
هوش مصنوعی: او با دندان و چنگالی که دشمنان را میسوزاند، همیشه و در هر لحظه به قدرت و توانایی آهنین من اشاره میکند.
گر من از دشت رفتمی سوی شهر
گله از پاس او گرفتی بهر
هوش مصنوعی: اگر من از دشت به سوی شهر رفتهام، تو چرا از پاسداری او شکایت کردهای؟
ور شدی شغل من به شهر دراز
گله را او به خانه بردی باز
هوش مصنوعی: اگر به شهر دراز شغل من درآمدهای، تو پس از آنکه گله را به خانه بردی، او را دوباره برگرداندی.
چند سالم یتاقداری کرد
راستبازی و راست کاری کرد
یتاقداری: پاسبانی.
تا یکی روز بر صحیفهٔ کار
گله را نقش بر زدم به شمار
تا آنکه یک روز به جهت حساب و صحیفه کار، گله را شمردم.
هفت سر گوسفند کم دیدم
غلطم در حساب ترسیدم
هفت گوسفند کم آمد اما ترسیدم که (در حساب و شمارش قبلی) اشتباه کردهام.
بعد یک هفته چون شمردم باز
هم کم آمد، به کس نگفتم راز
هوش مصنوعی: بعد از یک هفته که حساب کردم، باز هم کمبود داشت. اما به کسی چیزی نگفتم.
پاس میداشتم به رای و به هوش
در خطای کسم نیامد گوش
به هوشیاری و درایت پاس میداشتم (تا ببینم که دزد کیست) اما خطایی از کسی ندیدم.
گرچه میداشتم به شبها پاس
نشدم هیچ شب حریفشناس
شبها نمیخوابیدم و نگهبانی میکردم اما طرف (یعنی دزد) را پیدا نکردم.
وانک آگاهتر به کار از من
پاسبانتر هزار بار از من
هوش مصنوعی: تو در کارهایت از من آگاهتری، و به مراتب بهتر از من مراقب و نگهبان هستی.
باز چون کردم آن شمار درست
هم کم آمد چنانکه روز نخست
هوش مصنوعی: وقتی دوباره حساب کردم، متوجه شدم که تعدادشان درست نیست و کمتر از روز اول است.
همه شب خاطرم به غم میبود
کز گله گوسفند کم میبود
هوش مصنوعی: در تمام شبها، به خاطر غم و اندوهی که داشتم، به یاد گوسفندانی بودم که از گله کم بودند.
ده ده و پنج پنچ میپرداخت
چون یخی کاو به آفتاب گداخت
دهتا دهتا و پنجپنج از گلهام کم میشد به سرعتی که یخ در آفتاب بگدازد (گلهام کوچکتر میشد)
تا به حدی که عامل صدقات
آنچه ماند از منش ستد به زکات
طوری که عامل مالیات و حکومت، آنچه مانده بود را از من گرفت.
اوفتادم من بیابانی
از گلهصاحبی به چوپانی
از صاحبگلهای به چوپانی افتادم
نرم کرد آن غم درشت مرا
در جگر کار کرد و کشت مرا
هوش مصنوعی: غم بزرگ و سنگین مرا به آرامی نرم کرد و با تاثیراتش در وجودم، مرا به شدت آزار داد و از پا انداخت.
گفتم این رخنه گر ز چشم بد است
دستکار کدام دام و دد است؟
هوش مصنوعی: گفتم اگر این نقص و آسیب ناشی از چشمزخم است، پس کار کدامین موجود خطرناک و وحشی است؟
با سگی این چنین که شیری کرد
کیست کاین آشنا دلیری کرد؟
با این سگ نگهبان که مثل شیر مواظب گله من است چه کسی دلیری کرده که از گله من دزدی کند؟
تا یکی روز بر کنارهٔ آب
خفته بودم درآمدم از خواب
هوش مصنوعی: یک روز در کنار آب خوابیده بودم و ناگهان از خواب بیدار شدم.
همچنان سر نهاده بر سر چوب
دست و پایی کشیده بی آشوب
هوش مصنوعی: او همچنان سر خود را بر روی دسته چوب گذاشته و در حال کشیدن دست و پا است، بدون اینکه دچار هیاهو و آشفتگی باشد.
مادهگرگی ز دور دیدم چست
کامد و شد سگش برابر سست
هوش مصنوعی: در دور دست، گرگی چابک و سرزنده را دیدم که به سمت من میآمد، و در کنار او سگی ضعیف و ناتوان قرار داشت.
خواند سگ را به سگزبانی خویش
سگ دویدش به مهربانی پیش
هوش مصنوعی: سگ هنگام شنیدن صدای خود به سمت صاحبش دوید و با محبت به او نزدیک شد.
گرد او گشت و گرد میافشاند
گه دم و گه دبوس میجنباند
دَبوس: قسمت پایین تنه.
عاقبت بر سرین گرگ نشست
کام دل راند و رفت کار از دست
هوش مصنوعی: در نهایت، گرگ بر قله قرار گرفت و به آرزوهایش دست یافت و از میدان خارج شد. کار به جایی رسید که دیگر کنترل از دست رفت.
آمد و خفت و آرمید تنش
مُهر حقالسکوت بر دهنش
هوش مصنوعی: او آمد و خوابش برد و در حال استراحت، زبانش به نشانه سکوت مهر شده بود.
گرگ چون رشوه داده بود ز پیش
جست حقالقدوم خدمت خویش
مادهگرگ چون رشوه خود را از قبل داده بود حقالقدم خدمت خود را از سگ گرفت.
گوسفندی قوی که سَرگَله بود
پایش از بار دنبه آبله بود
گوسفندی بزرگ که قوی و سرگله بود و پایش از (سنگینی بار) دنبه زخم شدهبود.
برد و خوردش به کمترین نفسی
وین چنین رشوه خورده بود بسی
را برد و در کمترین زمان خورد، زیرا از این رشوهها زیاد خورده بود. (کمترین نَفَس: سریع)
سگ ملعون به شهوتی که براند
گلهای را به دست گرگ بماند
آن سگ ملعون، برای شهوتی که میراند گلهای را به گرگ داد.
گلهای را که کارسازی کرد
در سرِ کار عشقبازی کرد
هوش مصنوعی: گلهای که به خوبی رسیدگی شد، در زمینه عشق و محبت، به شکلی زیبا و دلنواز فعالیت کرد.
چند نوبت معاف داشتمش
او خطا کرد و من گذاشتمش
هوش مصنوعی: به چند بار او را بخشیدم و از اشتباهاتش گذشتم.
تا هم آخر گرفتمش با گرگ
بستمش بر چنین خطای بزرگ
تا در آخر او و گرگ را با هم گرفتم و برای این خطای بزرگ او را بستم (و از درخت آویزان کردم)
کردمش در شکنجه زندانی
تا کُند بنده بندهفرمانی
هوش مصنوعی: من او را در عذابی قرار دادم تا خُودش را از بند دستورات آزاد کند.
سگ من گرگ راهبند من است
بلکه قصاب گوسفند من است
این سگ (سگ و نگهبان نیست) بلکه گرگ و دزد راهزن من است و از اینها بدتر حتی قصاب گوسفندان من است.
بر امانت خیانتی بردوخت
وآن امینی به خائنی بفروخت
امانت را به خیانت آلوده کرد و امینی و درستکاری را به خائنی فروخت.
رخصت آن شد که تا نخواهد مرد
از چنین بند جان نخواهد برد
تصمیم و رخصت من چنان است که تا جان ندهد از بند رها نخواهد شد.
هر که با مجرمان چنین نکند
هیچکس بر وی آفرین نکند
هر کس که با مجرمان چنین نکند و آنها را مجازات نکند شایستهٔ هیچ درود و آفرینی نیست.
شاه بهرام ازآن سخندانی
عبرتی برگرفت پنهانی
شاه از آن حکمت و سخندانی چوپان، درسی آموخت.
این سخن رمز بود، چون دریافت
خورد چیزی و سوی شهر شتافت
آن سخن رمز و رازی داشت که آنرا دریافت، چیزی خورد و به سرعت به سوی شهر رفت.
گفت با خود کزین شبانهٔ پیر
شاهی آموختم، زهی تدبیر!
با خود گفت از آن چوپان پیر، درس و راه روش شاهی و حکومت را آموختم زهی و آفرین بر این تدبیر و روش.
در نمودار آدمیت من
من شبانم گله رعیت من
هوش مصنوعی: در نمایش انسانیتم، من یک شبان هستم و مایملک من گلهای از پیروانم هستند.
این که دستور تیزبین منست
در حفاظ گله امین منست
هوش مصنوعی: اینکه فراموش نکنید که من چقدر هوشیار و مراقب هستم، زیرا در نگهداری و محافظت از گلهام بسیار معتبر و مطمئن هستم.
چون نماند اساس کار درست
از امین رخنه باز باید جست
وقتی که اساس (حکومت و) کار، خلل یافتهاست، باید از امینان و آنها که مورد اعتماد بودهاند رخنه و خلل را دید.
تا بگوید که این خرابی چیست
اصل و بنیاد این خرابی کیست
هوش مصنوعی: این بیت به دنبال این است که بفهمد دلیل و ریشه این ویرانی و خرابی چه چیزی است و چه کسی یا چه چیزی موجب آن شده است.
چون به شهر آمد از گماشتگان
خواست مشروح بازداشتگان
وقتی که به شهر برگشت اسامی زندانیها را خواست.
چون در آن روزنامه کرد نگاه
روز بر وی چو نامه گشت سیاه
هوش مصنوعی: روزنامهای که در آن روز مشاهده کرد، چنان شد که بر رویش لکههای سیاه افتاد.
دید سرگشته یک جهان مجروح
نام هر یک نبشته در مشروح
هوش مصنوعی: درنگریست که جهانی آشفته و زخمی را میبیند که نام هر یک از دردهایش به طور واضح و روشن بر روی آن نوشته شده است.
گفته در شرحهای ماتم و سور
کشتن از شه، شفاعت از دستور
گزارشهایی دید سراسر از غم و ماتم که شاه دستور کشتن داده و وزیر شفاعت کرده است.
نام شه را به جور بد کرده
نیکنامی به نام خود کرده
هوش مصنوعی: نام خوب یک شخص را با بدی تغییر دادهاند، اما او از نام خود به خوبی یاد کرده است.
شاه دانست کان چه شیوهگریست
دزد خانه به قصد خانهبَریست
هوش مصنوعی: شاه متوجه شد که هر کسی که به طریقی نقشهکشی میکند، در واقع در تلاش است تا از دیگران چیزی برباید و به منزل خود منتقل کند.
چون سگی کاو گله به گرگ سپرد
شیون انگیخت با شبانهٔ کرد
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیتی اشاره دارد که شخصی مانند سگی که گلهاش را به گرگ سپرده، در شب و در سکوت، دلتنگی و نالهای افزون را به نمایش میگذارد. گویا احساس ناامنی و ترس میکند و در غم از دست دادن گلهاش به شیون در میآید.
خود سگان در سگی چنین باشند
بخروشند چونکه بخراشند
هوش مصنوعی: سگها وقتی که مورد آزار قرار میگیرند، به شدت واکنش نشان میدهند و میخروشند.
مصلحت دید بازداشتنش
روزکی دَه فرو گذاشتنش
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که مصلحت ایجاب میکند که او را نگه داریم، اما در روزگاری او را فراموش کردهایم.
گفت اگر مانمش به منصب خویش
کس به رفعش قلم نیارد پیش
هوش مصنوعی: اگر من در مقام و جایگاه خود باقی بمانم، هیچکس نمیتواند برای از بین بردن او تلاش کند.
چون ز حشمت کنم درش را دور
در شب تیره به نماید نور
هوش مصنوعی: زمانی که از زرق و برق و تجملات فاصله بگیرم، در شب تاریک، نور درخشان و روشنی نمایان میشود.
بامدادان که روز روشن گشت
شب تاریک فرش خود بنوشت
هوش مصنوعی: در سپیدهدم که روز روشن میشود، شب تاریک به آرامی میخوابد و کارهای خود را به پایان میرساند.
صبح یکزخمهٔ دو شمشیری
داد مه را ز خون خود سیری
هوش مصنوعی: صبح، به صورت دلهرهآوری، دو شمشیر به حرکت درآمد و مه را از خون خود سیراب کرد.
بارگه بر سپهر زد بهرام
بار خود کرد بر خلایق عام
هوش مصنوعی: بهرام در آسمان بر خود نامی بزرگ گذاشت و بار خود را بر دوش مردم گذاشت.
مهتران آمدند از پس و پیش
صف کشیدند بر مراتب خویش
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و رئیس از جلو و عقب آمدند و هر کدام بر اساس مقام و مرتبهاشان در صف ایستادند.
راستروشن درآمد از در کاخ
رفت بر صدرگاه خود گستاخ
هوش مصنوعی: درست و واضح شد که از در کاخ خارج شد و بر جایگاهی بلند نشست و بدون تردید و با اعتماد به نفس قرار گرفت.
شه در او دید خشمناک و درشت
بانگ برزد چنانکه او را کشت
هوش مصنوعی: شاه به شدت خشمگین شد و با صدای بلندی فرمان داد، به گونهای که گویی میخواست او را از پای درآورد.
کای همه مُلک من خراب از تو
رفته رونق ز ملک و آب از تو
هوش مصنوعی: ای تو که همه جا به خاطر تو زمین و زمان از رونق افتاده و از آبادی و زیباییها خالی شده است.
گنج خود را به گوهر آکندی
گوهر و گنج من پراکندی
هوش مصنوعی: شما گنجینهتان را با جواهرات پر کردهاید، اما من دارایی و ارزشهای خود را به هدر دادهام.
ساز و برگ از سپه گرفتی باز
تا سپه را نه برگ ماند و نه ساز
هوش مصنوعی: تجهیزات و امکانات جنگی را از سپاه گرفتی تا دیگر نه چیزی از سپاه باقی بماند و نه سلاحی.
خانهٔ بندگان من بردی
پای در خون هرکس افشردی
هوش مصنوعی: خانهٔ بندگان من، جایی است که در آن هرکس با پای خود بر روی خون دیگران پا گذاشته، مجبور به تحمل عواقب آن میشود.
از رعیت بهجای رسم و خراج
گه کمر خواستی و گاهی تاج
هوش مصنوعی: برخی اوقات از رعیت به جای دریافت مالیات و خراج، به طلب کمر (درستی) میپردازی و گاهی خواهان تاج و مقام میشوی.
حق نعمت گذاشتی از یاد
نیست شرمت ز من، که شرمت باد
هوش مصنوعی: فراموش نکردهای که من چقدر به تو خوبم و تو باید خجالت بکشی که چنین رفتار میکنی.
هست بر هر کسی به ملت خویش
کفر نعمت ز کفر ملت پیش
هوش مصنوعی: هر شخصی به خاطر قوم و ملیت خود، نعمتی را که دارد نادیده میگیرد و به آن بیاعتنایی میکند.
حق نعمت شناختن در کار
نعمت افزون دهد به نعمتخوار
هوش مصنوعی: اگر کسی نعمتها را بشناسد و قدر آنها را بداند، این شناخت باعث میشود که نعمتهای بیشتری به او داده شود.
از تو بر من چه راست روشن گشت
راستی رفت و روشنی بگذشت
هوش مصنوعی: از تو بر من چه شفاف و روشن شده است، در حالی که حقیقت و روشنی از میان رفته است.
لشگر و گنج را رساندی رنج
تا نه لشگر به جای ماند و نه گنج
هوش مصنوعی: با تلاش و زحمت فراوان، نه تنها نیرویی باقی نمانده بلکه هیچ گنج و ثروتی نیز در دست نیست.
چه گمان بردهای که وقت شراب
غافلانه مرا رباید خواب
هوش مصنوعی: چه تصوری داری که در زمان نوشیدن شراب، بیخبر و غافل شب را به چنگم میآورد؟
رخنه سازی تو دستمستان را
بشکنی پای زیردستان را
هوش مصنوعی: تجربه و مهارت تو باعث میشود که بتوانی بر قدرت و تسلط افرادی که به تو وابستهاند، غلبه کنی و آنها را تحتفشار قرار دهی.
بهر من باد خاک اگر بهرام
تیغ فرمش کند چو گیرد جام
هوش مصنوعی: اگر باد خاکی به دور من بیفتد و بهرام با تیغش مرا زخم کند، چگونه میتوانم جام را به دست بگیرم؟
گر ز خود غافلم به باده و رود
نیستم غافل از سپهر کبود
هوش مصنوعی: اگر از خودم غافل شوم و در حال نوشیدن باده و تماشای رود باشم، از دنیای بزرگ و آسمان نیازی نیست غافل شوم.
زین سخن صد هزار چنبر ساخت
همه در گردن وزیر انداخت
هوش مصنوعی: از این صحبت، هزاران پیچ و تاب به وجود آمد و همه آنها در گردن وزیر قرار گرفت.
پس بفرمود تا زبانییی زشت
سوی دوزخ دواندش ز بهشت
هوش مصنوعی: او دستور داد تا زبان زشتی را به سوی دوزخ بفرستند و از بهشت دور کنند.
از عمامه، کمند کردندش
در کشیدند و بند کردندش
(دستور داد) تا با عمامهاش او را بستند، کشیدند و در بند کردند.
پای در کنده، دست در زنجیر
این چنین کس وَزِر بود نه وزیر
وزر: بار گران، وبال || بزهمند گردیدن. وزر همچنین به معنی بزه و جرم نیز هست و وازر یعنی گناهکار.
چون بدان قهرمان در آمد قهر
شه منادی روانه کرد به شهر
منظور از قهرمان در مصرع اول وزیر است که قهرمان در ظلم و ستم بود.
تا ستمدیدگان در آن فریاد
داد خواهند و شه دهدشان داد
هوش مصنوعی: ستمدیدگان در آن فضا نداهایی برای درخواست عدالت سر خواهند داد و آن شهرداری که دادخواهی را میفهمد، به آنها کمک خواهد کرد.
چون شنیدند جمله خیل و سپاه
سر نهادند سوی حضرت شاه
هوش مصنوعی: وقتی همهی جمعیت و سواران صدای شاه را شنیدند، به طرف او سر فرود آوردند.
شه به زندانیان چنین فرمود
کز دل دردناک خون آلود
هوش مصنوعی: سلطان به زندانیان گفت که از دلهای پر از درد و خونینشان سخن بگویند.
هرکسی جرم خود پدید کند
بند خود را بدان کلید کند
هوش مصنوعی: هر کس که مرتکب خطا یا گناهی شود، در واقع خود را در دام آن میاندازد و تنها خودش میتواند راه نجاتش را پیدا کند.
بندیان ز بند جسته برون
آمدند از هزار شخص فزون
هوش مصنوعی: بندان از بند رهایی یافته و از میان هزاران نفر بیشتری به بیرون آمدهاند.
شاه از آن جمله هفت شخص گزید
هر یکی را ز حال خود پرسید
هوش مصنوعی: پادشاه از میان آن هفت نفر، هر کدام را انتخاب کرد و از زندگی و وضعیتشان سؤال کرد.
گفت با هر یکی، گناه تو چیست
از کجایی و دودمان تو کیست
هوش مصنوعی: به او گفتند: "تو چه گناهی داری؟ از کجا آمدهای و خانوادهات چه کسانی هستند؟"
حاشیه ها
1396/12/21 20:02
فؤاد
ظاهراً درست اینه:
از عمامه کمند "کردندش"
درکشیدند و بند "کردندش"