گنجور

بخش ۳۲ - نشستن بهرام روز آدینه در گنبد سپید و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم هفتم

روز آدینه کاین مقرنس بید
خانه را کرد از آفتاب سپید
شاه با زیور سپید به‌ناز
شد سوی گنبد سپید فراز
زهره بر برج پنجم اقلیمش
پنج نوبت زنان به تسلیمش
تا نزَد بر ختن طلایه زنگ
شه ز شادی نکرد میدان تنگ
چون شب از سرمهٔ فلک‌پرورد
چشم ماه و ستاره روشن کرد
شاه ازآن جان‌نواز دل‌داده
شب‌نشین سپیده‌دم‌زاده
خواست تا از صدای گنبد خویش
آرد آواز ارغنونش پیش
پس از‌آن که‌آفرینی آن دلبند
خواند بر تاج و بر سریر بلند
وان دعا‌ها که دولت افزاید
وانچنان تاج و تخت را شاید
گفت شه چون ز بهر طیبت خواست
آنچه از طیبت من آید راست
مادر‌م گفت و او زنی سره بود
پیره‌زن گرگ باشد او بره بود
که‌آشنایی مرا ز همزادان
برد مهمان که خانش آبادان
خوانی آراسته نهاد به پیش
خوردهایی چه گویم از حد بیش
بره و مرغ و زیربای عراق
گرده‌ها و کلیچه‌ها و رقاق
چند حلوا که آن نبودش نام
برخی از پسته برخی از بادام
میوه‌های لطیفِ طبع‌فریب
از ری انگور و از سپاهان سیب
بگذر از نار‌! نُقل مستان بود
خود همه خانه نارپستان بود
چون به اندازه ز‌آن خورش خوردیم
به می آهنگِ پرورش کردیم
درهم آمیختیم خنداخند
من و چون من فسانه‌گویی چند
هرکسی سرگذشتی از خود گفت
یکی از طاق و دیگری از جفت
آمد افسانه تا به سیمبری
شهد در شیر و شیر در شکری
دلفریبی که چون سخن گفتی
مرغ و ماهی بر‌آن سخن خفتی
برگشاد از عقیق چشمهٔ نوش
عاشقانه برآورید خروش
گفت شیرین‌سخن جوانی بود
کز ظریفی شکرستانی بود
عیسی‌یی گاهِ دانش‌آموزی
یوسفی وقتِ مجلس‌افروزی
آگه از علم و از کفایت نیز
پارسایی‌ش بهتر از همه چیز
داشت باغی به شکل باغ ارم
باغ‌ها گرد باغ او چو حرم
خاکش از بویِ خوش عبیر‌سرشت
میوه‌هایش چو میوه‌های بهشت
همه دل بود چون میانهٔ نار
همه گل بود بی میانجی‌ِ خار
تیز خاری که در گلستان بود
از پی چشم‌زخم بستان بود
آب در زیر سرو‌های جوان
سبزه در گرد آب‌های روان
مرغ در مرغ برکشیده نوا
ارغنون بسته در میان هوا
سروبن چون زمردین کاخی
قمری‌یی بر سریر هر شاخی
زیر سرو‌َش که پای در گل بود
به نوا داده هرکه را دل بود
برکشیده ز خط پرگار‌ش
چار مهره به چار دیوار‌ش
از بنا‌های برکشیده به ماه
چشم بد را نبود در وی راه
در تمنا‌ی آن‌چنان باغی
بر دل هر توانگر‌ی داغی
مرد هر هفته‌ای ز راه فراغ
به تماشا شدی به دیدن باغ
سرو پیراستی سمن کِشتی
مشک سودی و عنبر آغشتی
تازه کردی به دست نرگس جام
سبزه را دادی از بنفشه پیام
ساعتی گرد باغ برگشتی
باز بگذاشتی و بگذشتی
رفت روزی به وقت پیشین‌گاه
تا در‌آن باغ روضه یابد راه
باغ را بسته دید در چون سنگ
باغبان خفته بر نوازش چنگ
باغ پُر‌شور از‌آن خوش‌آوازی
جان‌نوازان در او به جان‌بازی
رقص بر هر درختی افتاده
میوه دل برده بلکه جان داده
خواجه که‌آواز عاشقانه شنید
جانش حاضر نبود و جامه درید
نه شکیبی که برگراید سر
نه کلید‌ی که برگشاید در
در بسی کوفت کس نداد جواب
سرو در رقص بود و گل در خواب
گرد بر گرد باغ برگردید
در همه باغ هیچ راه ندید
بر در خویشتن چو بار نیافت
رکن دیوار خویشتن بشکافت
شد درون تا کند تماشا‌یی
صوفیانه برآورَد پایی
گوش بر نغمهٔ ترانه نهد
دیدن باغ را بهانه نهد
شورش باغ بنگرد که ز کیست‌!
باغ چون است و باغبان را چیست‌؟
ز‌آن گلی چند بوستان افروز
که در آن بوستان بدند آنروز
دو سمن‌سینه بلکه سیمین‌ساق
بر در باغ داشتند یتاق
تا بر‌آن حور‌پیکر‌ان‌ِ چو ماه
چشم نامحرمی نیابد راه
چون درون رفت خواجه از سوراخ
یافتندش کنیزکان گستاخ
زخم برداشتند و خستندش
دزد پنداشتند و بستندش
خواجه در داده تن بدان خواری
از چه؟ از تهمت گنه‌کار‌ی
بعد از آزردنش به چنگ و به مشت
بانگ‌هایی برو زدند درشت
کای ز داغ تو باغ ناخشنود
نیست اینجا نقیب باغ چه سود‌‌
چون به باغ کسان در‌آید دزد
زدنش هست باغبان را مزد
ما که لختی به چوب خستیمت
شاید ار دست و پای بستیمت
تا تو ای نقب‌زن درین پرگار
در گذاری در‌آیی از دیوار
مرد گفتا که باغ باغ منست
بر من این دود از چراغ منست
با دری چون دهان شیر فراخ
چون درایم چو روبه از سوراخ
هرکه در ملک خود چنین آید
ملک ازو زود بر زمین آید
چون کنیزان نشان او دیدند
وز نشان‌های باغ پرسیدند
یافتندش دران گواهی راست
مهر بنشست و داوری برخاست
صاحب باغ چون شناخته شد
هر دو را دل به مهر آخته شد
آشتی کردنش روا دیدند
زانکه با طبعش آشنا دیدند
شاد گشتند از آشنایی او
سعی کردند در رهایی او
دست و پایش ز بند بگشادند
بوسه بر دست و پای او دادند
عذرها خواستند بسیارش
هر دو یکدل شدند در کارش
پس به عذری که خصم یار شود
رخنهٔ باغ استوار شود
خار بردند و رخنه را بستند
وز شبیخونِ رهزنان رستند
بنشستند پیش خواجه به ناز
باز گفتند قصه‌های دراز
که درین باغ چون شکفته بهار
که ازو خواجه باد برخوردار
میهمانی‌یست دلستانان را
ماهرویان و مهربانان را
هر زن خوبرو که در شهر‌ست
دیده را از جمال او بهر‌ست
همه جمع آمده، درین باغند
شمعِ بی‌دود و نقشِ بی‌داغند
عذر آنرا که با تو بد کردیم
خاک در آبخورد خود کردیم
خیز و با ما یکی زمان بِخْرام
تا برآری ز هرکه خواهی کام
روی درکش به کُنجِ پنهانی
شادمان بین درآن گل‌افشانی
هر بتی را که دل درو بندی
مِهر بر وی نهی و بِپْسَندی
آوریمش به کنج خانهٔ تو
تا نهد سر بر آستانهٔ تو
خواجه را کآن سخن به گوش آمد
شهوت خفته در خروش آمد
گرچه در طبع پارسا‌یی داشت
طبع با شهوت آشنایی داشت
مردی‌اش مردمی‌اش را بِفْریفت
مرد بود‌، از دَم ِ زنان نَشْکیفت
با سمن‌سینگانِ سیم‌اندام
پای برداشت بر امید تمام
تا به جایی رسیدشان ناورد
که بدانجای دل قرار آورد
پیش آن شاهدان‌ِ قصر‌ِ بهشت
غرفه‌ای بود برکشیده ز خشت
خواجه بر غرفه رفت و بست درش
بازگشتند رهبران ز برش
بود در نافِ غرفه سوراخی
روشنی تافته درو شاخی
چشم خواجه ز چشمهٔ سوراخ
چشمه تنگ دید و آب فراخ
کرده بر هر طرف گل‌افشانی
سیم‌ساقی و نارپستانی
روشنانی چراغ دیده همه
خوشتر از میوهٔ رسیده همه
هر عروس از ره دل‌انگیزی
کرده بر سور خود شکر‌ریزی
اژدها‌یی نشسته بر گنجش
به ترنجی رسیده نارنجش
نارِ پستان بدید و سیبِ زنخ
نام آن سیب بر نبشته به یخ
بود در روضه‌گاه آن بستان
چمنی بر کنار سروستان
حوضه‌ای ساخته ز سنگ رخام
حوض کوثر بدو نوشته غلام
می‌شد آبی چو آب دیده در او
ماهیانی ستم ندیده در او
گرد آن آبدان رو شسته
سوسن و نرگس و سمن رسته
آمدند آن بتان خرگاهی
حوض دیدند و ماه با ماهی
گرمی آفتاب تافته‌شان
وآب چون آفتاب یافته‌شان
سوی حوض آمدند نازکنان
گره از بندِ فوطه بازکُنان
صدره کندند و بی‌نقاب شدند
وز لطافت چو دُر در آب شدند
می‌زدند آب را به سیم مراد
می‌نهفتند سیم را به سواد
ماه و ماهی روانه هردو در آب
ماه تا ماهی اوفتاده به تاب
ماه در آب چون درم ریزد
هر کجا ماهیی است برخیزد
ماه ایشان در آن درم ریزی
خواجه را کرد ماهی انگیزی
ساعتی دست بند می‌کردند
بر سمن ریشخند می‌کردند
ساعتی بَر به بَر درافشردند
نار و نارنج را کرو کردند
این شد آن را به مار می‌ترساند
مار می‌گفت و زلف می‌افشاند
بیستون همه ستون انگیز
کشته فرهاد را به تیشه تیز
جوی شیری که قصر شیرین داشت
سر بدان حوض‌های شیرین داشت
خواجه کان دید، جای صبر نبود
یاری و یارگی نداشت چه سود‌؟!
بود چون تشنه‌ای که باشد مست
آب بیند بر او نیابد دست
یا چو صرعی که ماه نو بیند
برجهد گاه و گاه بنشیند
سوی هر سرو قامتی می‌دید
قامتی نی قیامتی می‌دید
رگ به رگ خونش از گرفتن جوش
از هر اندام برکشید خروش
ایستاده چو دزد پنهانی
وانچه دانی چنانکه می‌دانی‌‌‌!
خواست تا در میان جهد گستاخ
مرغش از رخنه‌، مارش از سوراخ
لیک مارش نکرد گستاخی
از چه‌‌؟ از راه تنگ سوراخی
شسته‌رویان چو روی گل شستند
چون سمن بر پرند گل رستند
آسمان‌گون پرند پوشیدند
بر مه آسمان خروشیدند
در میان بود لعبتی چنگی
پیشِ رومی‌رخش همه زنگی
آفتابی هلالْ غبغبِ او
رطبی‌، ناگزیده کس لب او
غمزش از غمزه تیز پیکان‌تر
خندش از خنده شکر افشان‌تر
اوفتاده ز سرو پر بارش
نار در آب و آب در نار‌ش
به فریبی هزار دل برده
هرکه دیده برابر‌ش مرده
چون به دستان‌زدن گشادی دست
عشق هشیار و عقل گشتی مست
خواجه بر فتنه‌ای چنان از دور
فتنه‌تر زانکه هندوان بر نور
زاهد از راه رفت پنهانی
کافری بین زهی مسلمانی
بعد یک ساعت آن دو آهو چشم
که‌آتش برق بودشان در پشم
و‌آهو‌انگیز آن ختن بودند
آهوان را به یوز بنمودند
آمدند از ره شکر باری
کرده زیر قصب کله‌داری
خواجه را در حجابگه دیدند
حاجبانه ز کار پرسیدند
کز همه لعبتان حور نژاد
میل تو بر کدام حور افتاد؟
خواجه نقشی که در پسند آورد
در میانِ دو نقشبند آورد
این نگفته هنوز، برجستند
گفتی آهو نه شیر سرمستند
آن پری‌زاده را به تنبل و رنگ
آوریدند با نوازش چنگ
به طریقی که کس گمان نبرد
ور برد زان دو شحنه جان نبرد
طرفه را چون به غرفه پیوستند
غرفه را طرفه بین که دربستند
خواجه زان بی‌خبر که او اهل است
یار او اهل و کار او سهل است
وان بت چنگزن که تاخته بود
کار او را چو چنگ ساخته بود
گفته بودندش آن دو مایهٔ ناز
قصه خواجهٔ کنیز نواز
وان پری‌پیکر پسندیده
دل درو بسته بود نادیده
چون درو دید ازان بهی‌تر بود
آهنش سیم و سیم او زر بود
خواجه کز مهر ناشکیب آمد
با سهی سرو در عتیب آمد
گفت نام تو چیست؟ گفتا بخت
گفت جایت کجاست؟ گفتا تخت
گفت اصل تو چیست؟ گفتا نور
گفت چشم بد از تو‌‌؟ گفتا دور
گفت پردت چه پرده؟ گفتا ساز
گفت شیوت چه شیوه؟ گفتا ناز
گفت بوسه دهی‌ام؟ گفتا شصت
گفت هان وقت هست؟ گفتا هست
گفت آیی به دست؟ گفتا زود
گفت باد این مراد‌؟ گفتا بود
خواجه را جوش از استخوان برخاست
شرم و رعنا‌یی از میان برخاست
زلف دلبر گرفت چون چنگش
در بر آورد چون دل تنگش
بوسه و گاز بر شکر می‌زد
از یکی تا ده و ز ده تا صد
گرم شد بوسه در دل‌انگیزی
داد گرمی نشاط را تیزی
خاست تا نوش چشمه را خارد
مُهر از آب حیات بردارد
چون درامد سیاه شیر به گور
زیر چنگ خودش کشید به زور
جایگه سست بود سختی یافت
خشت بر خشت رخنه‌ها بشکافت
غرفه دیرینه بُد‌‌، فرود آمد
کار نیکان به بد نینجامد
این ز مویی و آن به مویی رست
این ازین سو شد آن ازان سو جست
تا نبینندشان بران سر راه
دور گشتند ازان فراخی‌گاه
خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد
رفت در گوشه‌ای و غم می‌خورد
شد کنیزک‌، نشست با یاران
بر دو ابرو گره‌، چو غمخوار‌ان
رنج‌های گذشته پیش نهاد
چنگ را بر کنار خویش نهاد
نالهٔ چنگ را چو پیدا کرد
عاشقان را ز ناله شیدا کرد
گفت کز چنگ من به نالهٔ رود
باد بر خستگان عشق درود
عاشق آن شد که خستگی دارد
به درستی شکستگی دارد
عشق پوشیده چند دارم‌؟ چند‌‌؟
عاشقم عاشقم به بانگ بلند
مستی و عاشقیم برد ز دست
صبر ناید ز هیچ عاشق مست
گرچه بر جان عاشقان خواری‌ست
توبه در عاشقی گنه‌کاری‌ست
عشق با توبه آشنا نبود
توبه در عاشقی روا نبود
عاشق آن به که جان کند تسلیم
عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم‌؟
ترک چنگی چو دُر ز لعل افشاند
حسب حالی بدین صفت برخواند
آن دو گوهر که رشته‌کش بودند
در نشاط و سماع خوش بودند
در دل افتادشان که در دو چراغ
تندبادی رسیده است به باغ
یوسف یاوه گشته را جستند
چون زلیخا ز دامنش رستند
باز جستندش از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار
هر دو تشویر کار او خوردند
باز تدبیر کار او کردند
کامشب این جایگه وطن سازیم
از تو با کار کس نپردازیم
نگذاریم بر بهانهٔ خویش
که کس امشب رود به خانهٔ خویش
مگر آن ماه را که دلبر تست
امشب اندر کنارگیری چست
روز روشن سپید کار بود
شب تاریک پرده‌دار بود
کاین سخن گفته شد روانه شدند
با بتان بر سر فسانه شدند
شب چو زیر سمور انقاسی
کرد پنهان دواج بر طاسی
تیغِ یک‌میخِ آفتاب گذشت
جوشنِ شب هزار‌میخی گشت
آمدند آن بتان وفا کردند
وان صنم را بدو رها کردند
سرو تشنه به جوی آب رسید
آفتابی به ماهتاب رسید
جای خالی و آنچنان یاری
که کند صبر در چنان کاری‌؟!
خواجه را در عروقِ هفت‌اندام
خون به جوش آمده به جستن کام
وانچه گفتن نشایدش با کس
با تو گفتم نعوذبالله و بس
خواست تا دُر به لعل سفته شود
طوق با طاق هر دو جفته شود
گربهٔ وحشی از سر شاخی
دید مرغی به کنج سوراخی
جست بر مرغ و بر زمین افتاد
صدمه‌ای بر دو نازنین افتاد
هر دو جَستند دل‌رمیده ز جای
تاب در دل فتاده تک در پای
دور گشتند نارسیده به کام
تابه پخته بین که چون شد خام‌!
نوش‌لب رفت پیش نوش‌لبان
چنگ را برگرفت نیم‌شبان
چنگ می‌زد به چنگ در می‌گفت
که‌ارغوان آمد و بهار شکفت
سروبن برکشید قد بلند
خندهٔ گل گشاد حقهٔ قند
بلبل آمد نشست بر سر شاخ
روز‌بازارِ عیش گشت فراخ
باغبان باغ را مُطرّا کرد
شاهی آمد درو تماشا کرد
جام می‌دید و برگرفت به دست
سنگی افتاد و جام را بشکست
ای به تاراج برده هرچه مراست
جز به تو کار من نگردد راست
گرچه با تو ز کار خود خجلم
بی توی نیست در حساب دلم
رازدارانِ پردهٔ سازَش
آگهی یافتند از راز‌ش
باز رفتند و غصه می‌خوردند
خواجه را جستجوی می‌کردند
باز رفتند و غصه می‌خوردند
خواجه را جستجوی می‌کردند
خواجه چون بندگانِ روغن‌دزد
در رهش حجره‌ای گرفته به مزد
در خزیده به جویبار‌ی تنگ
زیر شمشاد و سرو‌، بید و خدنگ
خیره گشته ز خام‌تدبیر‌ی
بر دمیده ز سوسنش خیری
باز جستند از آنچه داشت نهفت
یک به یک با دو رازدار بگفت
فرض گشت آن نهفته‌کاران را
که به یاری رسند یاران را
بازگشتند و راه بگشادند
آب گل را به گل فرستادند
آمد آن دستگیرِ دستان‌ساز
مهر نوکرده مهربان را باز
خواجه دستش گرفت و رفت از پیش
تا به جایی که دید لایق خویش
تاک بر تاک شاخهای درخت
بسته بر اوج کله تخت به تخت
زیر آن تخت پادشاهی تاخت
به فراغت نشست‌گاهی ساخت
دلستان را به مهر پیش کشید
چون دل اندر کنار خویش کشید
زاد سروی بدان خرامانی
چون سمن بر بساط سامانی
در کنارش کشید و شادی کرد
سرو با گل قران بادی کرد
خواجه را مه درآمده به کنار
دست بر کار و پای رفته ز کار
مهرهٔ خواجه خانه‌گیر شده
همبساطش گرو پذیر شده
چون بران شد که قلعه بستاند
آتشی را به آب بنشاند
موش دشتی مگر ز تاک بلند
دیده بُد آخته کدو‌یی چند
کرد چون مرغ بر رسن پرواز
از کدوها رسن بُرّید به گاز
بر زمین آمد آنچنان حبلی
هر کدویی به شکل چون طبلی
بانگ آن طبل رفت میل به میل
طبل و آنگه چه طبل‌‌؟ طبل رحیل
باز بانگ اندر اوفتاد به هوز
آهو آزاد شد ز پنجه یوز
خواجه پنداشت کامده‌ست به جنگ
شحنه با کوس و محتسب با سنگ
کفش بگذاشت و راه پیش گرفت
باز دنبال کار خویش گرفت
وان صنم رفت با هزار هراس
پیش آن همدمان پرده‌شناس
چون زمانی بران نمود درنگ
پرده‌در گشت و ساخت پرده چنگ
گفت: گفتند عاشقان باری
رفت یاری به دیدن یاری
خواست کز راه آرزومند‌ی
یابد از وصل او برومند‌ی
در کنارش کشد چنانکه هوا‌ست
سرخ گل در کنار سرو روا‌ست
از ره سینه و زنخدانش
سیب و ناری خورد ز بستانش
دست بر گنج در دراز کند
تا درِ گنج‌خانه باز کند
به طبرزد شکر برامیزد
به طبرخون ز لاله خون ریزد
ناگه آورد فتنه غوغایی
تا غلط شد چنان تمنا‌یی
ماند پروانه را در انده نور
تشنه‌ای گشت از آب حیوان دور
ای همه ضربِ تو به کج‌بازی‌!
ضربه‌ای زن به راست‌اندازی
تو مرا پرده کج دهی و رواست
نگذرم با تو من ز پرده راست
کاین غزل گفته شد چو دمسازان
زو خبر یافتند همرازان
سوی خواجه شدند پوزش‌ساز
یافتندش کشیده پای دراز
شرم زد گشته دل رمیده شده
بر سر خاک آرمیده شده
به نوازش‌گری و دلداری
برکشیدندش از چنان خواری
حال پرسیده شد‌‌، حکایت کرد
آنچه در دوزخ آورد دم سرد
چاره‌سازان به چاره‌های خودش
دور کردند از خیال بدش
بر دل بسته بند بگشادند
بی دلی را به وعده دل دادند
که درین کار کاردان‌تر باش
مهربانی و مهربان‌تر باش
وقت کار آشیانه جایی ساز
که‌آفت آنجا نیاورَد پرواز
ما خود از دور پی نگهداریم
پاس‌دارانه پاس ره داریم
آمدند آنگهی پذیره کار
پیش آن سروقد‌ِ گل‌رخسار
تا دگر باره ترکتازی کرد
خواجه را یافت دلنوازی کرد
آمد از خواجه بار غم برداشت
خواجه کان دید خواجگی بگذاشت
سر زلفش گرفت چون مستان
جست بیغوله‌ای در آن بستان
بود در کنج باغ جایی دور
یاسمن خرمنی چو گنبد نور
برکشیده علم به دیواری
بر سرش بیشه در بنش غاری
خواجه به زان نیافت بارگهی
ساخت اندر میانه کارگهی
یاسمن را ز هم درید به ساز
نازنین را درو کشید به ناز
بند صدر‌ش گشاد و شرم نهفت
بند صدر‌ی دگر که نتوان گفت‌!
خرمن گل درآورید به بر
مغز بادام در میان شکر
میل در سرمه‌دان نرفته هنوز
بازی‌یی باز کرد گنبد کوز
روبهی چند بود در بن غار
به هم افتاده از برای شکار
گرگی آورده راه بر سرشان
تا کند دور سر ز پیکر‌شان
روبهان از حرام‌خواریِ گرگ
که‌آفتی بود سهمناک و بزرگ
به هزیمت شدند و گرگ از پس
راهشان بر بساط خواجه و بس
بر دویدند بر دو چاره‌سگال
روبهان پیش و گرگ در دنبال
خواجه را بارگه فتاد از پای
دید لشگرگهی و جست از جای
خود ندانست کان چه واقعه بود
سو به سو می‌دوید خاک‌آلود
دل پر اندیشه و جگر پر خون
تا چگونه رود ز باغ برون
آن دو سروَ‌ش برابر افتادند
کان همه نار و نرگسش دادند
دامن دلبر‌ش گرفته به چنگ
چون دُری در میانه دو نهنگ
بانگ بر وی زدند کاین چه فن‌ست‌؟
در خصال تو این چه اهرمن‌ست‌‌‌؟
چند برهم زنی جوانی را‌‌؟
کشتی از کینه مهربانی را
با غریبی ز روی دمسازی
نکند هیچکس چنین بازی
چند بار امشبش رها کردی‌‌؟
چند نیرنگ و کیمیا کردی‌‌؟
او به سوگند عذر‌ها می‌خواست
نشنیدند ازو حکایت راست
تا ز بنگه رسید خواجه فراز
شمع را دید در میان دو گاز
در خجالت ز سرزنش کردن
زخم این و قفا‌ی آن خوردن
گفت زنهار دست ازو دارید
یار آزرده را میازارید
گوهر او ز هر گنه پاک‌ست
هر گناهی که هست ازین خاک‌ست
چابکان جهان و چالاکان
همه هستند بندهٔ پاکان
کار ما را عنایت ازلی
از خطا داده بود بی خللی
وان خلل‌ها که کرد ما را خُرد
آفتی را به آفتی می‌برد
بختْ ما را چو پارسایی داد
از چنان کار بد رهایی داد
آنکه دیو‌ش به کام خود نکند
نیک شد‌، هیچ نیک بد نکند
بر حرام آنکه دل نهاده بوَد
دور از اینجا حرام‌زاده بوَد
با عروسی بدین پریچهر‌ی
نکند هیچ مرد بدمهر‌ی
خاصه آن کاو جوانی‌یی دارد
مردی و مهربانی‌یی دارد
لیک چون عصمتی بوَد در راه
نتوان رفت باز پیش گناه
کس ازان میوه‌دار برنخورد
که یکی چشم بد درو نگرد
چشم صد گونه دام و دد بر ما
حال ازینجا شده‌ست بد بر ما
آنچه شد شد حدیث آن نکنم
و آنچه دارم بدو زیان نکنم
توبه کردم به آشکار و نهان
در پذیرفتم از خدای جهان
که اگر در اجل بود تأخیر
وین شکاری بود شکار پذیر
به حلالش عروس خویش کنم
خدمتش ز آنچه بود بیش کنم
کاربینان که کار او دیدند
از خدا ترسی‌اش بترسیدند
سر نهادند پیش او بر خاک
که‌آفرین بر چنان عقیدت پاک
که درو تخم نیکویی کارند
وز سرشت بدش نگه دارند
ای بسا رنجها که رنج نمود
رنج پنداشتند و راحت بود
و ای بسا درد‌ها که بر مرد‌ست
همه جان‌دارو‌یی دران دردست
چون برآمد ز کوه چشمهٔ نور
کرد از آفاق چشم بد را دور
صبج چون عنکبوت اصطرلاب
بر عمود زمین تنید لعاب
بادی آمد به کف گرفته چراغ
باغبان را به شهر برد ز باغ
خواجه برزد علم به سلطانی
رست ازان بند و بنده فرمانی
ز آتش عشقبازی شب دوش
آمده خاطر‌ش چو دیگ به‌جوش
چون به شهر آمد از وفا‌دار‌ی
کرد مقصود را طلب‌کار‌ی
ماه دوشینه را رساند به مهد
بست کابین چنانکه باشد عهد
در ناسفته را به مرجان سفت
مرغ بیدار گشت و ماهی خفت
گر ببینی ز مرغ تا ماهی
همه را باشد این هواخواهی
دولتی بین که یافت آب زلال
وانگهی خورد ازو که بود حلال
چشمه‌ای یافت پاک چون خورشید
چون سمن صافی و چو سیم سپید
در سپید‌ی‌ست روشنایی روز
وز سپید‌ی‌ست مَهْ جهان‌افروز
همه رنگی تکلف اندود‌ست
جز سپید‌ی که او نیالود‌ست
هرچ از آلودگی شود نومید
پاکی‌اش را لقب کنند سپید
در پرستش به وقت کوشیدن
سنت آمد سپید پوشیدن
چون سمن‌سینه زین سخن پرداخت
شه در آغوش خویش جایش ساخت
وین چنین شب بسی به ناز و نشاط
سوی هر گنبد‌ی کشید بساط
به روی این آسمان گنبدساز
کرده درهای هفت گنبد باز

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روز آدینه کاین مقرنس بید
خانه را کرد از آفتاب سپید
در روز جمعه که آسمان سبز رنگ، خانه خود را با نور خورشید سفید کرد (و سیاهی شب را از خانه خود برد) (صبح شد)
شاه با زیور سپید به‌ناز
شد سوی گنبد سپید فراز
شاه به لباس سپید و با وقار و ناز به‌سوی گنبد سفید به راه افتاد.
زهره بر برج پنجم اقلیمش
پنج نوبت زنان به تسلیمش
روزی نیکو و سعادتمند بود و زهره در برج پنجم خانه داشت و دهل پنج‌نوبت شاهی او را می‌زد.
تا نزَد بر ختن طلایه زنگ
شه ز شادی نکرد میدان تنگ
تا زمان غروب شاه از شادی و نشاط باز نایستاد.
چون شب از سرمهٔ فلک‌پرورد
چشم ماه و ستاره روشن کرد
وقتی که شب از سرمه خاص و فلک‌پرورده چشم ماه و ستارگان را روشن کرد (یعنی آنها را زیبا‌تر کرد و چشمشان را با سرمه کشیدن روشن کرد (زیرا سرمه باعث روشنی چشم و دید می‌شود))
شاه ازآن جان‌نواز دل‌داده
شب‌نشین سپیده‌دم‌زاده
شاه از آن زیبا که در گنبد سپید اقامت داشت و نیز مجلس‌آرای شب بود و نورانی و پاک بود همچون سپیده‌دم.
خواست تا از صدای گنبد خویش
آرد آواز ارغنونش پیش
خواست که تا آواز خود را سر دهد و داستانش را بگوید.
پس از‌آن که‌آفرینی آن دلبند
خواند بر تاج و بر سریر بلند
پس از درود و آفرینی که آن دلبند نثار شاه کرد.
وان دعا‌ها که دولت افزاید
وانچنان تاج و تخت را شاید
و دعاهای خیر که دولت شاه را بهروز کند و شایسته آن تاج و تخت بود.
گفت شه چون ز بهر طیبت خواست
آنچه از طیبت من آید راست
گفت‌: چونکه شاه برای خوشی و شادی داستانی از من خواست تعریف کنم و اینگونه داستان با سرشت من هماهنگ است.
مادر‌م گفت و او زنی سره بود
پیره‌زن گرگ باشد او بره بود
مادرم برایم تعریف کرد‌ و او زنی بود شایسته و سره؛ برعکس اغلب پیرزنان که همچون گرگ حریص و مکار هستند او زنی پاک و معصوم همچون یک بره بود.
که‌آشنایی مرا ز همزادان
برد مهمان که خانش آبادان
در میان دوستان همزاد و هم‌سال (و در جوانی) یک دوستی مرا به مهمانی دعوت کرد‌؛ خدا خانه او را آبادتر کناد!
خوانی آراسته نهاد به پیش
خوردهایی چه گویم از حد بیش
خوان و سفره‌ای تهیه کرده بود‌، چه گویم! خوراک‌هایی بیش از حد وصف.
بره و مرغ و زیربای عراق
گرده‌ها و کلیچه‌ها و رقاق
بره و مرغ و آش زیره عراقی و انواع گِرده و رقاق و کلیچه ( گِرده و رقاق و کلیچه انواع نان و نان‌شیرینی هستند و امروزه کُلیچه را فرنگی‌ها «کوکی» می‌نامند)
چند حلوا که آن نبودش نام
برخی از پسته برخی از بادام
انواع حلوا که نام بعضی را نمی‌دانستم بعضی از بادام  بود و برخی از پسته.
میوه‌های لطیفِ طبع‌فریب
از ری انگور و از سپاهان سیب
میوه‌هایی لطیف و خوشرنگ که آدمی هوس خوردن آنها می‌کرد انگورها از ری بود و سیب‌ها از اصفهان.
بگذر از نار‌! نُقل مستان بود
خود همه خانه نارپستان بود
حرف از انار‌‌ها مزن! غیر قابل توصیف بود و شایسته نُقل باده‌خواری مستان بود و خانه نیز از مهمانان نارپستان پر بود.
چون به اندازه ز‌آن خورش خوردیم
به می آهنگِ پرورش کردیم
وقتی که به اندازه کافی از آن غذاها خوردیم سپس قصد می نوشیدن کردیم.
درهم آمیختیم خنداخند
من و چون من فسانه‌گویی چند
با هم به صحبت و شوخی و خنده پرداختیم و چند نفر دیگر نیز که همچون من در داستان‌گویی ماهر بودند در آن مهمانی بودند.
هرکسی سرگذشتی از خود گفت
یکی از طاق و دیگری از جفت
هر کسی از سرگذشت خود داستانی گفت یکی از طاق (فرد) و بخت‌های نامراد سخن گفت و دیگری از بخت و سرگذشت‌های نیک و جفت.
آمد افسانه تا به سیمبری
شهد در شیر و شیر در شکری
تا آنکه داستان‌گویی به سیم‌تنی و سیم‌سینه‌ای رسید که همچون شکر و شیر‌، لطیف و دلپسند بود.
دلفریبی که چون سخن گفتی
مرغ و ماهی بر‌آن سخن خفتی
زیبایی که وقتی حرف می‌زد از پرنده آسمان تا ماهی دریا ساکت شده و گوش می‌کردند و به خواب می‌رفتند.
برگشاد از عقیق چشمهٔ نوش
عاشقانه برآورید خروش
لب‌های سرخش را گشود و آغاز کرد و سرگذشتی عاشقانه تعریف کرد.
گفت شیرین‌سخن جوانی بود
کز ظریفی شکرستانی بود
ظریفی‌: زیبایی‌.
عیسی‌یی گاهِ دانش‌آموزی
یوسفی وقتِ مجلس‌افروزی
در دانش همچون عیسی معجزه‌گر بود و خوش‌جمال به‌سان یوسف.
آگه از علم و از کفایت نیز
پارسایی‌ش بهتر از همه چیز
فنون را می‌دانست و باکفایت بود و بالاتر از همهٔ این‌ها پرهیزکار و پارسا بود.
داشت باغی به شکل باغ ارم
باغ‌ها گرد باغ او چو حرم
باغی داشت زیبا همچون باغ بهشت و دیگر باغ‌ها گرداگرد آن باغ‌، همچون حرم ساخته شده بود.
خاکش از بویِ خوش عبیر‌سرشت
میوه‌هایش چو میوه‌های بهشت
خاک آن باغ همچون عبیر خوش‌بو بود و میوه‌هایش همچون میوه‌های بهشتی.
همه دل بود چون میانهٔ نار
همه گل بود بی میانجی‌ِ خار
ناب بود همچون دانه‌های انار و گل بود اما گل‌های بی‌خار.
تیز خاری که در گلستان بود
از پی چشم‌زخم بستان بود
اگر خاری هم در آن گلستان وجود داشت از برای دفع چشم‌زخم بستان بود.
آب در زیر سرو‌های جوان
سبزه در گرد آب‌های روان
باغی پر از سروهای جوان و چمن در اطراف جوی‌هایی که در زیر آن سروها روان بود.
مرغ در مرغ برکشیده نوا
ارغنون بسته در میان هوا
پر از پرنده‌های خوش‌نوا که هوا را پر از ارغنون فلک کرده بودند.
سروبن چون زمردین کاخی
قمری‌یی بر سریر هر شاخی
سروبن‌ها سبز و خوش‌رنگ همچون زمرد بودند و بر سر هر شاخه‌ای قمری و پرنده‌ای آواز می‌خواند.
زیر سرو‌َش که پای در گل بود
به نوا داده هرکه را دل بود
در زیر هر سروی که روییده بود عاشقان را از نغمه خود سیراب می‌کردند.
برکشیده ز خط پرگار‌ش
چار مهره به چار دیوار‌ش
در گرداگرد آن باغ چهار‌مهره به چار دیوارش آویخته بود.
از بنا‌های برکشیده به ماه
چشم بد را نبود در وی راه
از ساختمان و بناهایی (یا دیوارها) که سر به ماه کشیده بودند راهی برای چشم‌زخم نبود.
در تمنا‌ی آن‌چنان باغی
بر دل هر توانگر‌ی داغی
هر شخص ثروتمندی‌، داغ و حسرت داشتن باغی همچون آن باغ را در دل داشت.
مرد هر هفته‌ای ز راه فراغ
به تماشا شدی به دیدن باغ
آن مرد هر هفته از راه تفریح به تماشا و سیر در باغ خود می‌رفت.
سرو پیراستی سمن کِشتی
مشک سودی و عنبر آغشتی
سروها را پیرایش می‌کرد و  چمن می‌کاشت و گل‌های خوش‌عطر می‌پرورید.
تازه کردی به دست نرگس جام
سبزه را دادی از بنفشه پیام
نرگس‌ها را باطراوت و مست می‌کرد و در میان سبزه‌ها بنفشه می‌کاشت.
ساعتی گرد باغ برگشتی
باز بگذاشتی و بگذشتی
زمانی در آن باغ می‌گشت و سپس به خانه بر می‌گشت.
رفت روزی به وقت پیشین‌گاه
تا در‌آن باغ روضه یابد راه
پیشین‌گاه‌: ظهر‌، نیمروز‌.
باغ را بسته دید در چون سنگ
باغبان خفته بر نوازش چنگ
درب باغ را بسته دید گویی که باغبان از نوای موسیقی به خواب خوش فرورفته بود.
باغ پُر‌شور از‌آن خوش‌آوازی
جان‌نوازان در او به جان‌بازی
باغ پرشور از نغمه‌ موسیقی بود و در آن باغ زیبایانی به رقص مشغول بودند.
رقص بر هر درختی افتاده
میوه دل برده بلکه جان داده
هر درختی به رقص افتاده بوده و میوه‌ها هم دل می‌ربودند و هم جان می‌بخشیدند.
خواجه که‌آواز عاشقانه شنید
جانش حاضر نبود و جامه درید
وقتی این مرد داستان ما آن موسیقی و آهنگ‌های عاشقانه را شنید از شادی بی‌قرار شد.
نه شکیبی که برگراید سر
نه کلید‌ی که برگشاید در
نه صبر داشت که سر برگراید و کلید هم همراه نداشت که درب باغ را بگشاید. (یا قفل دیگری بر درب باغ زده بودند)
در بسی کوفت کس نداد جواب
سرو در رقص بود و گل در خواب
بسیار در زد اما جوابی نشنید سروها در رقص بودند و گل‌ها در خواب و صدای او را نمی‌شنیدند.
گرد بر گرد باغ برگردید
در همه باغ هیچ راه ندید
گرداگرد باغ را گشت و نگاه کرد اما راهی نیافت.
بر در خویشتن چو بار نیافت
رکن دیوار خویشتن بشکافت
وقتی که به باغ خود راهی نیافت پس بیخ دیواری را کند و سوراخ کرد.
شد درون تا کند تماشا‌یی
صوفیانه برآورَد پایی
درون رفت تا سیر و تماشایی کند و همچون صوفیان رقصی کند و پایی برآورَد.
گوش بر نغمهٔ ترانه نهد
دیدن باغ را بهانه نهد
به بهانه دیدن باغ داخل برود و از نزدیک به موسیقی و آهنگ گوش کند.
شورش باغ بنگرد که ز کیست‌!
باغ چون است و باغبان را چیست‌؟
تا بداند که این همه شورش و غوغا در باغ از کیست! در باغ چه خبر است؟
ز‌آن گلی چند بوستان افروز
که در آن بوستان بدند آنروز
از میان آن گل‌هایی که آنجا گرد هم جمع شده بودند.
دو سمن‌سینه بلکه سیمین‌ساق
بر در باغ داشتند یتاق
دو زیباروی سمن‌سینه و سیم‌ساق بر در باغ نگهبانی می‌دادند ( یتاق‌: نگهبانی‌، مراقبت‌)
تا بر‌آن حور‌پیکر‌ان‌ِ چو ماه
چشم نامحرمی نیابد راه
تا نامحرمی بر آن حور‌پیکرهای زیبا نگاه نکند.
چون درون رفت خواجه از سوراخ
یافتندش کنیزکان گستاخ
وقتی مرد داستان ما از سوراخ داخل باغ شد، کنیزکان پررو او را پیدا کردند.
زخم برداشتند و خستندش
دزد پنداشتند و بستندش
او را کتک زده و زخمی کردند و به جرم دزدی بستند.
خواجه در داده تن بدان خواری
از چه؟ از تهمت گنه‌کار‌ی
خواجه تسلیم آنها شده بود و به آن خفت تن داده بود به چه جرمی؟ به جرم دزدی.
بعد از آزردنش به چنگ و به مشت
بانگ‌هایی برو زدند درشت
وقتی خوب او را با مشت و چنگ کتک‌زدند و ناسزاهایی درشت به او گفتند.
کای ز داغ تو باغ ناخشنود
نیست اینجا نقیب باغ چه سود‌‌
که ای کسی که این باغ از نشان و حضور تو ناخشنود است؛ وقتی که نگهبان باغ اینجا نیست (نبودن او هم برای تو سودی ندارد)
چون به باغ کسان در‌آید دزد
زدنش هست باغبان را مزد
وقتی که شخصی برای دزدی به باغ مردم می‌رود زدنش توسط باغبان‌، ثواب و اجر اخروی دارد.
ما که لختی به چوب خستیمت
شاید ار دست و پای بستیمت
ما که مقداری با چوب و چماق تو را کتک زدیم شایسته است و سزاوار است که دست و پایت را نیز بستیم.
تا تو ای نقب‌زن درین پرگار
در گذاری در‌آیی از دیوار
تا نقب‌زنی و دزدی را کنار بگذاری و در گذاری و از دیوار درآیی؟
مرد گفتا که باغ باغ منست
بر من این دود از چراغ منست
مرد به آنها گفت باغ‌، باغ من است این رنجی که دیدم از کرده خودم است.
با دری چون دهان شیر فراخ
چون درایم چو روبه از سوراخ
با دربی بزرگ و گشاده مانند دهان شیر، چرا باید مانند روباه از سوراخ وارد باغ خود شوم؟
هرکه در ملک خود چنین آید
ملک ازو زود بر زمین آید
هرکسی مثل دزد و دزدکی وارد مِلک خود شود‌، شایسته تنبیه است.
چون کنیزان نشان او دیدند
وز نشان‌های باغ پرسیدند
وقتی که آن کنیزان نشانی‌هایی که او از باغ داد را شنیدند.
یافتندش دران گواهی راست
مهر بنشست و داوری برخاست
به راستی ادعای او پی بردند و به او لطف کردند و مجازات را کنار گذاشتند.
صاحب باغ چون شناخته شد
هر دو را دل به مهر آخته شد
وقتی دانستند که او صاحب باغ است دل آن‌دو کنیز بر او به مهر آمد.
آشتی کردنش روا دیدند
زانکه با طبعش آشنا دیدند
عذر خواستن و طلب آشتی از او را لازم دیدند از آنکه او را با طبع آشنا دیدند.
شاد گشتند از آشنایی او
سعی کردند در رهایی او
از آشنایی او خوشحال شدند و به رها نمودن او مشغول شدند
دست و پایش ز بند بگشادند
بوسه بر دست و پای او دادند
بندها را از دست و پایش باز کردند و به عذر خواهی به دست و پای او بوسه دادند.
عذرها خواستند بسیارش
هر دو یکدل شدند در کارش
از او پوزش طلبیدند و هر دو با او مهربان شدند.
پس به عذری که خصم یار شود
رخنهٔ باغ استوار شود
برای آنکه بیگانه‌ای اندرون نیاید و سوراخ باغ بسته شود
خار بردند و رخنه را بستند
وز شبیخونِ رهزنان رستند
خار بردند و بر سوراخ گذاشتند تا دزدی مزاحم نشود.
بنشستند پیش خواجه به ناز
باز گفتند قصه‌های دراز
به ناز و مهر در نزد خواجه نشستند و با او مفصلا همه چیز را گفتند.
که درین باغ چون شکفته بهار
که ازو خواجه باد برخوردار
که در این باغ زیبا که برای خواجه بماناد
میهمانی‌یست دلستانان را
ماهرویان و مهربانان را
دلستانان و محبوبان و زیبایان‌، مهمانی‌یی بر پا کرده‌اند.
هر زن خوبرو که در شهر‌ست
دیده را از جمال او بهر‌ست
هر زن زیبایی که در شهر هست
همه جمع آمده، درین باغند
شمعِ بی‌دود و نقشِ بی‌داغند
همه در این باغ جمع شده‌اند و زحمت و رنجی برای کسی ندارند.
عذر آنرا که با تو بد کردیم
خاک در آبخورد خود کردیم
برای عذرخواهی از اینکه با تو بد کردیم و حوض و چشمه خود را گل‌آلود کردیم (کنایه از خشم و تندی)
خیز و با ما یکی زمان بِخْرام
تا برآری ز هرکه خواهی کام
بیا ساعتی همراه ما تفریح کن و از هرکه می‌پسندی بهرمند شو.
روی درکش به کُنجِ پنهانی
شادمان بین درآن گل‌افشانی
شادمان بین یعنی شادمانه نگاه‌کن،
هر بتی را که دل درو بندی
مِهر بر وی نهی و بِپْسَندی
هر کدام از این زیبایان که دل تو را گرم می‌کند و می‌پسندی.
آوریمش به کنج خانهٔ تو
تا نهد سر بر آستانهٔ تو
به خلوت و کنج خانه تو می‌آوریم تا در خدمت تو باشد.
خواجه را کآن سخن به گوش آمد
شهوت خفته در خروش آمد
وقتی خواجه این را شنید میل و شهوت خفته او بیدار شد.
گرچه در طبع پارسا‌یی داشت
طبع با شهوت آشنایی داشت
اگر چه در طبع و سرشت خود پرهیزکاری داشت اما طبع او خالی از شهوت نیز نبود.
مردی‌اش مردمی‌اش را بِفْریفت
مرد بود‌، از دَم ِ زنان نَشْکیفت
قوه و میل مردی او‌، اخلاق و مردمی او را فریب داد؛ همچون دیگر مردان‌، هوس (یا مکر) زنان را تاب نیاورد.
با سمن‌سینگانِ سیم‌اندام
پای برداشت بر امید تمام
با امید و آرزوی تمام با آن سمن‌پستان‌های سیم‌اندام به راه افتاد.
تا به جایی رسیدشان ناورد
که بدانجای دل قرار آورد
تا به جایی از باغ رسیدند که محل آرامی بود.
پیش آن شاهدان‌ِ قصر‌ِ بهشت
غرفه‌ای بود برکشیده ز خشت
مقابل آن حوری‌ها‌، اتاقی که از خشت ساخته شده بود وجود داشت.
خواجه بر غرفه رفت و بست درش
بازگشتند رهبران ز برش
خواجه داخل غرفه رفت و در را بست و آن دو کنیز راهنما از آنجا رفتند.
بود در نافِ غرفه سوراخی
روشنی تافته درو شاخی
در وسط دیوار غرفه سوراخی وجود داشت که از آن کمی نور به داخل می‌تابید.
چشم خواجه ز چشمهٔ سوراخ
چشمه تنگ دید و آب فراخ
خواجه از آن سوراخ‌، چشمه جوشان دید و آب فراوان!
کرده بر هر طرف گل‌افشانی
سیم‌ساقی و نارپستانی
در هر طرف از باغ‌، سیم‌ساقی و انارپستانی‌، گل‌افشانی و رقص و ناز می‌کرد.
روشنانی چراغ دیده همه
خوشتر از میوهٔ رسیده همه
همه از زیبایی روشنی‌بخش دیدگان بودند و دل‌پذیرتر از میوه رسیده.
هر عروس از ره دل‌انگیزی
کرده بر سور خود شکر‌ریزی
انگار که هر کدام عروسی بود که از راه دلبری بر جشن عروسی خود شکرریزی کند.
اژدها‌یی نشسته بر گنجش
به ترنجی رسیده نارنجش
زلف بافته بر گنج پستانشان افتاده بود و نارنج‌ها به ترنجی رسیده بودند.
نارِ پستان بدید و سیبِ زنخ
نام آن سیب بر نبشته به یخ
انارهای پستان دید و چانه‌های سیب‌مانند که همچون برف سپید بود.
بود در روضه‌گاه آن بستان
چمنی بر کنار سروستان
در آن باغ و بستان‌، چمن‌گاهی در کنار سروها بود.
حوضه‌ای ساخته ز سنگ رخام
حوض کوثر بدو نوشته غلام
هوش مصنوعی: حوضی از سنگ رخام به زیبایی ساخته شده است که در آن نام غلامی نقش بسته است.
می‌شد آبی چو آب دیده در او
ماهیانی ستم ندیده در او
هوش مصنوعی: در او آبی مانند آب چشم وجود داشت که در آن ماهیانی بودند که هیچ ظلمی را تجربه نکرده بودند.
گرد آن آبدان رو شسته
سوسن و نرگس و سمن رسته
رو‌شسته‌: پاک و تمیز‌.
آمدند آن بتان خرگاهی
حوض دیدند و ماه با ماهی
هوش مصنوعی: آن زیبارویان به خرگاهی آمدند و حوضی را دیدند که در آن ماهی وجود داشت و به نوعی زیبایی ماه را به خاطر وجود ماهی و آبنمای حوض تماشا کردند.
گرمی آفتاب تافته‌شان
وآب چون آفتاب یافته‌شان
هوش مصنوعی: گرمای آفتاب به چهره آنها تابیده و آب از گرمای آفتاب بهره‌مند شده است.
سوی حوض آمدند نازکنان
گره از بندِ فوطه بازکُنان
هوش مصنوعی: به سمت حوض آمدند، با ناز و دلربایی، و گره از بند پارچه‌ای که در دست داشتند باز کردند.
صدره کندند و بی‌نقاب شدند
وز لطافت چو دُر در آب شدند
هوش مصنوعی: آنها را از مقام و جایگاه خود پایین آوردند و بی‌پوشش و عاری از زینت شدند، و همچون مرواریدهایی که در آب قرار دارند، به لطافت و زیبایی درآمدند.
می‌زدند آب را به سیم مراد
می‌نهفتند سیم را به سواد
هوش مصنوعی: آب را به صورتی می‌زدند که نشانه‌اش پنهان شود و سیم را هم به گونه‌ای می‌پوشاندند که از دید پنهان بماند.
ماه و ماهی روانه هردو در آب
ماه تا ماهی اوفتاده به تاب
هوش مصنوعی: ماه و ماهی هر دو در آب هستند؛ ماه در حال درخشیدن است و ماهی هم به خاطر ماهی بودنش در آب شنا می‌کند و حرکت می‌کند. اما وقتی که ماهی در آب آرام می‌گیرد، آنقدر جاذبه‌ی ماه برایش رویا ایجاد می‌کند که به نوعی در آن تاب و تماشا غرق می‌شود.
ماه در آب چون درم ریزد
هر کجا ماهیی است برخیزد
هوش مصنوعی: زمانی که ماه در آب می‌تابد و نورش را روی آن می‌گذارد، هر جا که ماهی وجود داشته باشد، بیدار می‌شود و به حرکت درمی‌آید.
ماه ایشان در آن درم ریزی
خواجه را کرد ماهی انگیزی
هوش مصنوعی: چهره زیبای او با آن قطره‌های درم مانند ماهی در آب درخشید و جذابیت خاصی به خواجه بخشید.
ساعتی دست بند می‌کردند
بر سمن ریشخند می‌کردند
هوش مصنوعی: مدتی به زینت و زیبایی در کنار هم بودند و بر روی آن درخت زیبا مزاح می‌کردند.
ساعتی بَر به بَر درافشردند
نار و نارنج را کرو کردند
هوش مصنوعی: مدتی در کنار هم، پرتقال و نارنگی را به هم نزدیک کردند و زیبایی آن‌ها را به نمایش گذاشتند.
این شد آن را به مار می‌ترساند
مار می‌گفت و زلف می‌افشاند
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که زلف و زیبایی فردی به حدی جذاب و فریبنده است که حتی مار را نیز می‌ترساند. در واقع، زیبایی و魅力 آن شخص می‌تواند بر روی موجودات خطرناک نیز تأثیر بگذارد و آنها را وادار به عقب‌نشینی کند.
بیستون همه ستون انگیز
کشته فرهاد را به تیشه تیز
هوش مصنوعی: بیستون، کوه بزرگی است که فرهاد برای عشقش، شیرین، به خاطر او به سختی تلاش کرد و جانش را فدای عشق کرد. در اینجا اشاره به عظمت و تلاش فرهاد دارد که به خاطر معشوقش، با تیشه به جان خودش می‌زند.
جوی شیری که قصر شیرین داشت
سر بدان حوض‌های شیرین داشت
هوش مصنوعی: جویی که شیرین و دلپذیر است و در کنار قصر شیرین قرار دارد، به حوض‌های شیرینی هم منتهی می‌شود.
خواجه کان دید، جای صبر نبود
یاری و یارگی نداشت چه سود‌؟!
هوش مصنوعی: اگر خواجه (فرزانده) ببیند که جایی برای صبر کردن نیست و یاری ندارد، چه فایده‌ای دارد؟
بود چون تشنه‌ای که باشد مست
آب بیند بر او نیابد دست
هوش مصنوعی: انسانی که تشنه است، مانند کسی می‌باشد که به شدت به آب نیاز دارد، اما نمی‌تواند به آن دسترسی پیدا کند.
یا چو صرعی که ماه نو بیند
برجهد گاه و گاه بنشیند
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی شبیه به دیوانگی می‌پردازد که فردی مانند کسی که در حالتی شگفت‌انگیز قرار دارد، از جایش برمی‌خیزد و دوباره می‌نشیند. این حالت به نوعی شور و هیجان را نشان می‌دهد، همچنان که در هر بار دیدن ماه نو، فرد احساس شادی و نشاط می‌کند و این احساس او را به حرکت وادار می‌سازد.
سوی هر سرو قامتی می‌دید
قامتی نی قیامتی می‌دید
هوش مصنوعی: او به هر سمت که نگاه می‌کرد، به جای دیدن قهرمانانی با قامت زیبا، تنها نشانه‌های عذاب و نابودی را می‌دید.
رگ به رگ خونش از گرفتن جوش
از هر اندام برکشید خروش
هوش مصنوعی: خونش از هر بخش بدن به تلاطم درآمد و سر و صدایی به راه انداخت.
ایستاده چو دزد پنهانی
وانچه دانی چنانکه می‌دانی‌‌‌!
هوش مصنوعی: مثل دزدی که پنهانی ایستاده است، آنچه را که می‌دانی، به همان شکل و نحوه‌ای که می‌دانی، اجرا کن!
خواست تا در میان جهد گستاخ
مرغش از رخنه‌، مارش از سوراخ
هوش مصنوعی: او تلاش کرد که در میانه کار، مرغش را از شکاف و مارش را از سوراخ بیرون بیاورد.
لیک مارش نکرد گستاخی
از چه‌‌؟ از راه تنگ سوراخی
هوش مصنوعی: اما چرا ماری جسارت نمی‌کند؟ زیرا راهی تنگ و باریک در دسترسش است.
شسته‌رویان چو روی گل شستند
چون سمن بر پرند گل رستند
هوش مصنوعی: آدم‌های پاک‌دل و بی‌آلایش مانند گل‌هایی هستند که شسته شده‌اند و به زیبایی سمن در باغ‌ وجود دارند.
آسمان‌گون پرند پوشیدند
بر مه آسمان خروشیدند
هوش مصنوعی: پرندگان همچون آسمان بر روی مه نشسته‌اند و آسمان به صدا درآمده است.
در میان بود لعبتی چنگی
پیشِ رومی‌رخش همه زنگی
هوش مصنوعی: در میان آنجا دختری با ظاهری زیبا و دلربا بود که چهره‌اش مانند رومی‌ها می‌درخشید و همه چیز اطرافش را تحت تاثیر قرار می‌داد.
آفتابی هلالْ غبغبِ او
رطبی‌، ناگزیده کس لب او
هوش مصنوعی: آفتاب مانند هلالِ چهره‌ی اوست که نوشیدنی خوشمزه‌ای را در لبانش به رخ می‌کشد، و کسی نمی‌تواند از زیبایی لبان او چشم بپوشد.
غمزش از غمزه تیز پیکان‌تر
خندش از خنده شکر افشان‌تر
هوش مصنوعی: نگاه او به اندازه‌ی تیغی تیز و سهمگین است، و خنده‌اش شیرین‌تر از عسل می‌باشد.
اوفتاده ز سرو پر بارش
نار در آب و آب در نار‌ش
از قامت سرو او دل آب آتش گرفته بود و آب در نار او. (نار: آتش‌.  نار‌: مخفف انار)
به فریبی هزار دل برده
هرکه دیده برابر‌ش مرده
با یک فن دل هزار آدمی را برده بود و هرکه او را دیده بود کشته‌مرده او بود.
چون به دستان‌زدن گشادی دست
عشق هشیار و عقل گشتی مست
وقتی که به نواگری و خنیاگری می‌پرداخت عشق در دل بیدار می‌شد و عقل آدمی، مست می‌گشت.
خواجه بر فتنه‌ای چنان از دور
فتنه‌تر زانکه هندوان بر نور
هوش مصنوعی: آقای محترم به گونه‌ای درگیر فتنه‌ای است که از آن فتنه نیز خطرناک‌تر به نظر می‌رسد، مانند هندی‌ها که بر نور تکیه دارند.
زاهد از راه رفت پنهانی
کافری بین زهی مسلمانی
هوش مصنوعی: زاهد به طور مخفیانه و بی‌صدا حرکت می‌کند، در حالی که فردی که خود را مسلمان می‌داند، در واقع کافر است.
بعد یک ساعت آن دو آهو چشم
که‌آتش برق بودشان در پشم
هوش مصنوعی: پس از یک ساعت، آن دو آهو که چشمانشان مانند آتش می‌درخشید، در موهایشان نور می‌تابید.
و‌آهو‌انگیز آن ختن بودند
آهوان را به یوز بنمودند
هوش مصنوعی: آن ختن به قدری زیبا و جذاب است که مانند آهویی است که به یوز نشان داده شده است.
آمدند از ره شکر باری
کرده زیر قصب کله‌داری
هوش مصنوعی: گروهی با نیت نیک و خوشایند به سوی ما آمدند و در حین این آمدن، خوشبو و خوش‌طعم بودند.
خواجه را در حجابگه دیدند
حاجبانه ز کار پرسیدند
هوش مصنوعی: آنها خواجه را در پی یک مکان خاص دیدند و از حاجب خواستند که او را مورد سوال قرار دهند.
کز همه لعبتان حور نژاد
میل تو بر کدام حور افتاد؟
هوش مصنوعی: از میان تمام زیبایی‌ها و معشوقه‌ها، کدام یک از حورهای بهشتی مورد توجه و علاقه‌ات قرار گرفته است؟
خواجه نقشی که در پسند آورد
در میانِ دو نقشبند آورد
هوش مصنوعی: خدامان تصویری را که دوست داشت، در میان دو هنرمند تصویرگر قرار داد.
این نگفته هنوز، برجستند
گفتی آهو نه شیر سرمستند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هنوز هیچ چیزی به زبان نیامده، اما آنچه که در دل است، با قدرت و زیبایی بیشتری خود را نشان می‌دهد؛ گویی که شجاعت و دلیری در میان است، اما به جای شیر، مثل آهو با نرمی و لطافت رفتار می‌شود.
آن پری‌زاده را به تنبل و رنگ
آوریدند با نوازش چنگ
تنبل‌: ترفند‌
به طریقی که کس گمان نبرد
ور برد زان دو شحنه جان نبرد
هوش مصنوعی: به گونه‌ای اقدام کن که هیچ‌کس تصور نکند و اگر هم از آن دو نگهبان چیزی برداری، جانت را از دست ندهی.
طرفه را چون به غرفه پیوستند
غرفه را طرفه بین که دربستند
هوش مصنوعی: وقتی طرفه به غرفه رسید، به حال غرفه نگاه کن که چقدر زیبا و آرامش‌بخش شده است.
خواجه زان بی‌خبر که او اهل است
یار او اهل و کار او سهل است
هوش مصنوعی: آن کسی که از وضع یار خود بی‌خبر است، نمی‌داند که او به چه چیزی تعلق دارد و کار او نیز ساده و آسان است.
وان بت چنگزن که تاخته بود
کار او را چو چنگ ساخته بود
هوش مصنوعی: آن معشوقی که با حسرت به او نگاه می‌کرد، کارش به گونه‌ای بود که زندگی‌اش را به ساز عشق تبدیل کرده بود.
گفته بودندش آن دو مایهٔ ناز
قصه خواجهٔ کنیز نواز
هوش مصنوعی: به او گفته بودند که آن دو چیزی که باعث ناز و زیبایی می‌شوند، داستان خواجه و کنیزی است که او را مورد نوازش قرار می‌دهد.
وان پری‌پیکر پسندیده
دل درو بسته بود نادیده
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبا و دلپسند، در درون خود، چیزی را پنهان کرده بود که هنوز دیده نشده است.
چون درو دید ازان بهی‌تر بود
آهنش سیم و سیم او زر بود
هوش مصنوعی: وقتی که او (شخصی) در این چیز بهتری را دید، متوجه شد که آهنش از نقره بهتر است و نقره‌اش از طلا.
خواجه کز مهر ناشکیب آمد
با سهی سرو در عتیب آمد
هوش مصنوعی: سردسته‌ای که از عشق به تنگ آمده بود، با قامت همچون سرو و زیبایی بی‌نظیر، به سوی ما آمد.
گفت نام تو چیست؟ گفتا بخت
گفت جایت کجاست؟ گفتا تخت
هوش مصنوعی: کسی از او پرسید نامت چیست؟ او پاسخ داد: بخت. سپس از او پرسیدند: جایت کجاست؟ و او گفت: بر روی تخت.
گفت اصل تو چیست؟ گفتا نور
گفت چشم بد از تو‌‌؟ گفتا دور
هوش مصنوعی: کسی از او می‌پرسد که ماهیت تو چیست؟ او پاسخ می‌دهد که من نورم. سپس می‌پرسند که آیا چشم بد تو را می‌بیند؟ او جواب می‌دهد که چشم بد از من دور است.
گفت پردت چه پرده؟ گفتا ساز
گفت شیوت چه شیوه؟ گفتا ناز
هوش مصنوعی: سوالی درباره پرده و نوع آن مطرح می‌شود و در پاسخ بیان می‌شود که این پرده زیبایی و ناز است.
گفت بوسه دهی‌ام؟ گفتا شصت
گفت هان وقت هست؟ گفتا هست
هوش مصنوعی: گفت آیا به من بوسه می‌دهی؟ او پاسخ داد شصت بوسه. پرسید آیا هنوز فرصت هست؟ او گفت بله، هنوز وقت هست.
گفت آیی به دست؟ گفتا زود
گفت باد این مراد‌؟ گفتا بود
هوش مصنوعی: سؤال می‌کند آیا چیزی به دست آورده‌ای؟ جواب می‌دهد بله، اما به سرعت. می‌پرسد آیا این خواسته‌ی تو برآورده شده؟ و او پاسخ می‌دهد که بله، این درخواست محقق شده است.
خواجه را جوش از استخوان برخاست
شرم و رعنا‌یی از میان برخاست
هوش مصنوعی: احساساتی از عمق وجود خواجه برانگیخته شد، و شرم و زیبایی به او روی آورد.
زلف دلبر گرفت چون چنگش
در بر آورد چون دل تنگش
هوش مصنوعی: زلف دلبر مانند چنگی است که وقتی در آغوشش می‌گیرم، دل من را به شدت می‌فشارد و دلتنگی‌ام را بیشتر می‌کند.
بوسه و گاز بر شکر می‌زد
از یکی تا ده و ز ده تا صد
هوش مصنوعی: او از یک تا ده و سپس از ده تا صد، بوسه و گاز بر شکر می‌زد.
گرم شد بوسه در دل‌انگیزی
داد گرمی نشاط را تیزی
هوش مصنوعی: بوسه‌ای که از صمیم قلب به عشق و زیبایی داده می‌شود، مثل گرمایی است که نشاط و شوق را با خود به همراه می‌آورد و خود احساسات را تشدید می‌کند.
خاست تا نوش چشمه را خارد
مُهر از آب حیات بردارد
هوش مصنوعی: با شتاب به سمت چشمه‌ای رفت تا از آب زندگی بخورد و مهر و نشانه‌ای که بر روی آن بود را بردارد.
چون درامد سیاه شیر به گور
زیر چنگ خودش کشید به زور
هوش مصنوعی: وقتی سیاه شیر به گور رسید، با تمام قوا خود را به زیر چنگش کشید.
جایگه سست بود سختی یافت
خشت بر خشت رخنه‌ها بشکافت
هوش مصنوعی: جایگاهی که ناپایدار بود، به سختی به وجود آمد و ترک‌هایی که بر دیوار وجود داشت، نمایان شد.
غرفه دیرینه بُد‌‌، فرود آمد
کار نیکان به بد نینجامد
هوش مصنوعی: سابقه‌ی خوب همیشه به نتیجه‌ی خوبی منتهی نمی‌شود و کارهای نیکوکاران ممکن است به سرانجام بدی برسد.
این ز مویی و آن به مویی رست
این ازین سو شد آن ازان سو جست
هوش مصنوعی: این شعر به تمایز و تفاوت‌های ظاهری و ویژگی‌های دو نفر اشاره دارد. یکی از آنها به نحوی از یک سمت جلوه‌گری می‌کند و دیگری از سمتی دیگر. در واقع، این بیت بیانگر نحوه‌ای است که افراد به وسیله جزئیات کوچک، از یکدیگر متمایز می‌شوند و هر کدام ویژگی‌های منحصر به فرد خود را دارند.
تا نبینندشان بران سر راه
دور گشتند ازان فراخی‌گاه
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه کسی آن‌ها را نبیند، مسیر طولانی‌تری را انتخاب کردند و از آن مکان وسیع دور شدند.
خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد
رفت در گوشه‌ای و غم می‌خورد
هوش مصنوعی: شخصیتی دلسوخته و غمگین به گوشه‌ای پناه می‌برد و در آنجا به یاد درد و رنج‌هایش غصه می‌خورد.
شد کنیزک‌، نشست با یاران
بر دو ابرو گره‌، چو غمخوار‌ان
هوش مصنوعی: دخترک کنیز، در کنار دوستانش نشسته و با ابروان گره‌خورده‌ای مانند کسانی که به همدیگر اهمیت می‌دهند، در جمع حضور دارد.
رنج‌های گذشته پیش نهاد
چنگ را بر کنار خویش نهاد
هوش مصنوعی: دردها و سختی‌های گذشته را کنار گذاشت و به سوی نوازش و خوشی روی آورد.
نالهٔ چنگ را چو پیدا کرد
عاشقان را ز ناله شیدا کرد
هوش مصنوعی: نالهٔ ساز چنگ به اندازه‌ای واضح و شنیدنی است که توانسته عاشقان را به شیدایی و شور و شوق وادار کند.
گفت کز چنگ من به نالهٔ رود
باد بر خستگان عشق درود
هوش مصنوعی: او می‌گوید که از چنگال من صدای نالهٔ رود به گوش می‌رسد و به خستگان عشق سلام می‌فرستد.
عاشق آن شد که خستگی دارد
به درستی شکستگی دارد
هوش مصنوعی: عاشق کسی شده است که از زندگی خسته و فرسوده است، به واقع در وجودش دچار شکست و آسیب شده است.
عشق پوشیده چند دارم‌؟ چند‌‌؟
عاشقم عاشقم به بانگ بلند
هوش مصنوعی: چند عشق پنهان در دل دارم؟ چند تا؟ من عاشق هستم، عاشق! و این را با تمام وجود فریاد می‌زنم.
مستی و عاشقیم برد ز دست
صبر ناید ز هیچ عاشق مست
هوش مصنوعی: عشق و شیدایی ما به قدری قوی است که دیگر نمی‌توانیم صبر کنیم و هیچ عاشق شیدایی نمی‌تواند در برابر این احساس مقاومت کند.
گرچه بر جان عاشقان خواری‌ست
توبه در عاشقی گنه‌کاری‌ست
هوش مصنوعی: هرچند که توبه در عشق بر جان عاشقان ننگ و عیب به حساب می‌آید، اما در واقع در عشق به گناهی دچار شده‌اند.
عشق با توبه آشنا نبود
توبه در عاشقی روا نبود
هوش مصنوعی: عشق هیچ ارتباطی با توبه ندارد و در عالم عاشقی، توبه کردن درست نیست.
عاشق آن به که جان کند تسلیم
عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم‌؟
هوش مصنوعی: عاشق کسی است که با کمال میل و تسلیم به عشق دیگران می‌رسد. در برابر عشق و احساسات، از خطرها و دردهای ناشی از آن نمی‌ترسد.
ترک چنگی چو دُر ز لعل افشاند
حسب حالی بدین صفت برخواند
هوش مصنوعی: چو چنگ بر ترک‌ها می‌نوازد، مانند مروارید از لعل پخش می‌شود و به هر حالتی، به روش خاصی به انجام می‌رسد.
آن دو گوهر که رشته‌کش بودند
در نشاط و سماع خوش بودند
هوش مصنوعی: دو جواهر که در شور و شادی به هم پیوسته بودند، در حال خوشی و رقص بودند.
در دل افتادشان که در دو چراغ
تندبادی رسیده است به باغ
هوش مصنوعی: در دلشان خیال و آرزویی شکل گرفت که در دو چراغ، نسیمی تند و چالاک آنها را به باغی رسانده است.
یوسف یاوه گشته را جستند
چون زلیخا ز دامنش رستند
هوش مصنوعی: یوسف را که به خاطر زیبایی‌اش، زلیخا به او علاقه‌مند شده بود، دیگر نمی‌خواستند و از او فاصله گرفتند.
باز جستندش از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار
هوش مصنوعی: آنها حقیقت را از او پنهان کردند و توضیحاتی دادند که موجب گریه و اندوه او شد.
هر دو تشویر کار او خوردند
باز تدبیر کار او کردند
هوش مصنوعی: هر دو تحت تاثیر کار او قرار گرفتند و دوباره به فکر چاره‌اندیشی دربارهٔ کار او افتادند.
کامشب این جایگه وطن سازیم
از تو با کار کس نپردازیم
هوش مصنوعی: امشب در این مکان، وطن خود را با تو بنا خواهیم کرد و به کار دیگران پرداخته نخواهیم شد.
نگذاریم بر بهانهٔ خویش
که کس امشب رود به خانهٔ خویش
هوش مصنوعی: اجازه ندهیم که به خاطر عذری که داریم، هیچ‌کس امشب به خانه‌اش برنگردد.
مگر آن ماه را که دلبر تست
امشب اندر کنارگیری چست
هوش مصنوعی: شاید آن ماهی که دلبر توست، امشب در کنار تو درخشانی و زیبایی خاصی دارد.
روز روشن سپید کار بود
شب تاریک پرده‌دار بود
هوش مصنوعی: روز، زمانی برای فعالیت و کار است و روشنایی آن نماد تلاش و کوشش است، در حالی که شب، با تاریکی‌اش به نوعی از پنهان‌کاری و استراحت اشاره دارد.
کاین سخن گفته شد روانه شدند
با بتان بر سر فسانه شدند
هوش مصنوعی: این صحبت مطرح شد و سپس با مجسمه‌ها به سمت داستان‌ها رفتند.
شب چو زیر سمور انقاسی
کرد پنهان دواج بر طاسی
هوش مصنوعی: وقتی شب، به آرامی و به صورت پنهانی، بر سر بی‌مو (طاس) سایه می‌اندازد، به نوعی نشان‌دهنده تاریکی و راز و رمز شب است که همه چیز را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.
تیغِ یک‌میخِ آفتاب گذشت
جوشنِ شب هزار‌میخی گشت
هوش مصنوعی: نور آفتاب مثل یک تیغ تیز، به آرامی شب را شکست و آن را به هزار نقطه روشن تبدیل کرد.
آمدند آن بتان وفا کردند
وان صنم را بدو رها کردند
هوش مصنوعی: آن معشوقان زیبا به دیدار آمدند و به او وفا کردند و آن بت زیبا را رها کردند.
سرو تشنه به جوی آب رسید
آفتابی به ماهتاب رسید
هوش مصنوعی: سرو، که نمادی از زیبایی و نشاط است، به جوی آب نزدیک شد و در این زمان، نور آفتاب به روشنی ماهتاب رسید. این تصویر نشان‌دهنده تماس طبیعت و زیبایی‌های آن است، جایی که عناصر طبیعی به هم می‌پیوندند و لحظه‌ای خاص و دل‌انگیز را رقم می‌زنند.
جای خالی و آنچنان یاری
که کند صبر در چنان کاری‌؟!
هوش مصنوعی: ظرفیت و قدرت تحمل کسی که در چنین شرایطی بتواند کمک کند، چگونه است؟
خواجه را در عروقِ هفت‌اندام
خون به جوش آمده به جستن کام
هوش مصنوعی: خواجه، که به نوعی به فردی با مقام و منزلت اشاره دارد، در حال حاضر در حالت هیجان و شور و نشاط است و به دنبال هدفی خاص می‌گردد. احساسات و تمایلات او به شدت برانگیخته شده و او به دنبال رسیدن به خواسته‌اش است.
وانچه گفتن نشایدش با کس
با تو گفتم نعوذبالله و بس
هوش مصنوعی: هر آنچه که نباید با کسی گفته شود، همه را با تو گفته‌ام، خدا را نخواسته.
خواست تا دُر به لعل سفته شود
طوق با طاق هر دو جفته شود
هوش مصنوعی: او آرزو داشت که دُر تبدیل به لعل شود و طوق و طاق نیز به یکدیگر متصل شوند.
گربهٔ وحشی از سر شاخی
دید مرغی به کنج سوراخی
هوش مصنوعی: یک گربهٔ وحشی، از روی درخت یک پرنده را در گوشه‌ای تماشا کرد که درون سوراخی مخفی شده بود.
جست بر مرغ و بر زمین افتاد
صدمه‌ای بر دو نازنین افتاد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به پرواز درآمد و بر زمین سقوط کرد، که این حادثه به دو عزیز آسیب رساند.
هر دو جَستند دل‌رمیده ز جای
تاب در دل فتاده تک در پای
هوش مصنوعی: هر دو به دنبال چیزی هستند که دل‌شان را نرمانده و آرام نمی‌گذارد. در دل‌شان تابی وجود دارد که آن‌ها را به حرکت واداشته، اما در عین حال تنها در یک جا ایستاده‌اند و درنگ می‌کنند.
دور گشتند نارسیده به کام
تابه پخته بین که چون شد خام‌!
هوش مصنوعی: افراد به دنبال هدف خود می‌گردند اما هنوز به آن نرسیده‌اند؛ حالا بیندیشید که چگونه می‌شود زمانی که چیزی به کمال نرسیده و هنوز خام است.
نوش‌لب رفت پیش نوش‌لبان
چنگ را برگرفت نیم‌شبان
هوش مصنوعی: نوش‌لب، به سمت نوش‌لبان رفت و در نیمه شب چنگ را برداشت.
چنگ می‌زد به چنگ در می‌گفت
که‌ارغوان آمد و بهار شکفت
هوش مصنوعی: او با سازش نواختن می‌پرداخت و می‌گفت که گل‌های ارغوانی شکوفا شده و بهار فرا رسیده است.
سروبن برکشید قد بلند
خندهٔ گل گشاد حقهٔ قند
هوش مصنوعی: درختان سر به فلک کشیده را بکاریم و با شور و شادی، زیبایی و شیرینی زندگی را مثل گل در دل‌هایمان پخش کنیم.
بلبل آمد نشست بر سر شاخ
روز‌بازارِ عیش گشت فراخ
هوش مصنوعی: یک بلبل بر روی شاخه‌ای نشسته و در روز شادابی و خوشی، زندگی خوشحالی را تجربه می‌کند.
باغبان باغ را مُطرّا کرد
شاهی آمد درو تماشا کرد
هوش مصنوعی: باغبان باغ را زیبا و خوشبو کرده بود و شاهی به بازدید از آن آمده و نظاره‌گر زیبایی‌های باغ شد.
جام می‌دید و برگرفت به دست
سنگی افتاد و جام را بشکست
هوش مصنوعی: در حالی که او جام را مشاهده می‌کرد و آن را به دست گرفت، ناگهان سنگی به زمین افتاد و باعث شکست جام شد.
ای به تاراج برده هرچه مراست
جز به تو کار من نگردد راست
هوش مصنوعی: ای کسی که هر چیزی را که متعلق به من است را به یغما برده‌ای، جز تو هیچ مسئله‌ای برای من درست نمی‌شود.
گرچه با تو ز کار خود خجلم
بی توی نیست در حساب دلم
هوش مصنوعی: با اینکه از کارهای خودم در کنار تو خجالت می‌کشم، اما می‌دانم که بدون تو، حساب دل من درست نیست.
رازدارانِ پردهٔ سازَش
آگهی یافتند از راز‌ش
هوش مصنوعی: کسانی که مسئول حفظ رازهای او بودند، از اسرار او باخبر شدند.
باز رفتند و غصه می‌خوردند
خواجه را جستجوی می‌کردند
هوش مصنوعی: باز هم رفتند و بابت نبودن خواجه ناراحت بودند و در تلاش بودند تا او را بیابند.
باز رفتند و غصه می‌خوردند
خواجه را جستجوی می‌کردند
هوش مصنوعی: آن‌ها دوباره رفتند و غصه می‌خوردند و در جستجوی خواجه بودند.
خواجه چون بندگانِ روغن‌دزد
در رهش حجره‌ای گرفته به مزد
هوش مصنوعی: آقای بزرگوار مانند بندگان دزدی که روغن می‌زنند، برای خودش در مسیر زندگی‌اش جایی را به عنوان کسب و کار دائر کرده و بر اساس آن درآمدی به دست آورده است.
در خزیده به جویبار‌ی تنگ
زیر شمشاد و سرو‌، بید و خدنگ
هوش مصنوعی: در جویبار باریکی که زیر درختان شمشاد و سرو و بید قرار دارد، آب آرام آرام در حال حرکت است.
خیره گشته ز خام‌تدبیر‌ی
بر دمیده ز سوسنش خیری
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی از نادانی و بی‌توجهی به واقعیت، همچون آتشی است که از وجود او شعله‌ور شده و به انتشار خیر و نیکی می‌انجامد.
باز جستند از آنچه داشت نهفت
یک به یک با دو رازدار بگفت
هوش مصنوعی: آنها از آنچه در دل داشتند، دور شدند و هر یک به طور خصوصی با دو نفر رازدار خود صحبت کردند.
فرض گشت آن نهفته‌کاران را
که به یاری رسند یاران را
هوش مصنوعی: تصور شد که دوستان به یاری هم‌پیمانان و پنهان‌کاران خواهند آمد.
بازگشتند و راه بگشادند
آب گل را به گل فرستادند
هوش مصنوعی: بازگشتند و راه را برای حرکت آب باز کردند و گل را به سمت گلستان فرستادند.
آمد آن دستگیرِ دستان‌ساز
مهر نوکرده مهربان را باز
هوش مصنوعی: دستی که به کمک می‌آید و می‌سازد، دوباره به سوی مهر و محبت بازگشته است.
خواجه دستش گرفت و رفت از پیش
تا به جایی که دید لایق خویش
هوش مصنوعی: آن شخص محترم دست او را گرفت و تا جایی همراهش رفت که به مقام و منزلت خود رسید.
تاک بر تاک شاخهای درخت
بسته بر اوج کله تخت به تخت
هوش مصنوعی: درختانی که بر روی یکدیگر رشد کرده‌اند، شاخه‌هایشان به سمت بالای تاج تختی کشیده شده‌اند.
زیر آن تخت پادشاهی تاخت
به فراغت نشست‌گاهی ساخت
هوش مصنوعی: زیر آن تخت پادشاهی، او شتابان رفت و در آرامش جایی برای استراحت پیدا کرد.
دلستان را به مهر پیش کشید
چون دل اندر کنار خویش کشید
هوش مصنوعی: دلبر را با عشق به سوی خود آورد، چون دل خود را در کنار او احساس کرد.
زاد سروی بدان خرامانی
چون سمن بر بساط سامانی
هوش مصنوعی: درخت سرو به خاطر زیبایی‌اش به طور لطیف و باشکوهی مانند گل سمن بر روی فرش زیبای سلطنتی راه می‌رود.
در کنارش کشید و شادی کرد
سرو با گل قران بادی کرد
هوش مصنوعی: در کنار او، سرو با گل سرسبز گشت و از خوشحالی سرود و شادی سر داد.
خواجه را مه درآمده به کنار
دست بر کار و پای رفته ز کار
هوش مصنوعی: دوست ما به کار مشغول شده و در کنار اوست، اما او دستش از کار کوتاه و پایش از فعالیت دور افتاده است.
مهرهٔ خواجه خانه‌گیر شده
همبساطش گرو پذیر شده
هوش مصنوعی: مهره‌ای که در دست خواجه است، به او وابسته و در اختیارش شده، و همبستگی‌اش به نوعی گره خورده و در واقع، خرید وفاداری او را تضمین کرده است.
چون بران شد که قلعه بستاند
آتشی را به آب بنشاند
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم به فتح قلعه‌ای گرفتند، آتش را با آب خاموش کردند.
موش دشتی مگر ز تاک بلند
دیده بُد آخته کدو‌یی چند
هوش مصنوعی: موش دشتی نمی‌تواند درختی بلند را ببیند، اما چند تا کدو را از زیر زمین بیرون آورده است.
کرد چون مرغ بر رسن پرواز
از کدوها رسن بُرّید به گاز
هوش مصنوعی: وقتی مانند پرنده‌ای بر روی ریسمان پرواز کرد، برای اینکه از کدوها رهایی یابد، آن ریسمان را با دندان برید.
بر زمین آمد آنچنان حبلی
هر کدویی به شکل چون طبلی
هوش مصنوعی: در زمین به گونه‌ای افتاد که هر کدو شبیه به یک طبل شد.
بانگ آن طبل رفت میل به میل
طبل و آنگه چه طبل‌‌؟ طبل رحیل
هوش مصنوعی: صدای آن طبل به گوش می‌رسد، در حالی که اشاره به حرکت و رفتن دارد. این طبل چه طبل دیگری است؟ این طبل، طبل سفر و جدایی است.
باز بانگ اندر اوفتاد به هوز
آهو آزاد شد ز پنجه یوز
هوش مصنوعی: صدای دوباره‌ای از دور شنیده شد و آهو از چنگال یوز رهایی یافت.
خواجه پنداشت کامده‌ست به جنگ
شحنه با کوس و محتسب با سنگ
هوش مصنوعی: خواجه فکر می‌کرد که به میدان آمده تا با شحنه مبارزه کند، در حالی که محتسب با سنگ در دست دارد.
کفش بگذاشت و راه پیش گرفت
باز دنبال کار خویش گرفت
هوش مصنوعی: او کفش‌هایش را پوشید و به راه افتاد و دوباره به دنبال کارهای خود رفت.
وان صنم رفت با هزار هراس
پیش آن همدمان پرده‌شناس
هوش مصنوعی: و آن بت با هزاران ترس به سوی آن همدمان آگاه از پرده‌ها رفت.
چون زمانی بران نمود درنگ
پرده‌در گشت و ساخت پرده چنگ
هوش مصنوعی: زمانی که برانیدن به دست آمد، پرده از جلوی چشم‌ها کنار رفت و ساز چنگ ساخته شد.
گفت: گفتند عاشقان باری
رفت یاری به دیدن یاری
هوش مصنوعی: گفت: عاشقان می‌گویند که یاری برای دیدار یار رفته است.
خواست کز راه آرزومند‌ی
یابد از وصل او برومند‌ی
هوش مصنوعی: او آرزومند است که از طریق وصال محبوبش به مقام بلندی دست یابد.
در کنارش کشد چنانکه هوا‌ست
سرخ گل در کنار سرو روا‌ست
هوش مصنوعی: در کنارش به آرامی و به زیبایی زندگی می‌کند، مانند گلی که در کنار سروی می‌روید و کاملاً طبیعی و مناسب است.
از ره سینه و زنخدانش
سیب و ناری خورد ز بستانش
هوش مصنوعی: از طریق سینه و گردن او، سیب و انار را از بستانش چشید.
دست بر گنج در دراز کند
تا درِ گنج‌خانه باز کند
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال ثروت و موفقیت است، باید تلاش کند و به سمت هدفش پیش برود تا به آنچه می‌خواهد دست یابد.
به طبرزد شکر برامیزد
به طبرخون ز لاله خون ریزد
هوش مصنوعی: در سرزمینی به نام طبرزد، شکر جاری می‌شود و در طبرخون، خون از لاله‌های سرخ می‌ریزد.
ناگه آورد فتنه غوغایی
تا غلط شد چنان تمنا‌یی
هوش مصنوعی: ناگهان یک شور و غوغا به وجود آمد که درخواست‌ها و آرزوها به هم ریختند و دگرگون شدند.
ماند پروانه را در انده نور
تشنه‌ای گشت از آب حیوان دور
هوش مصنوعی: پروانه در غم نور مانده است و به دلیل دوری از آب زندگی، تشنه شده است.
ای همه ضربِ تو به کج‌بازی‌!
ضربه‌ای زن به راست‌اندازی
هوش مصنوعی: به تو که همه جا در کارهای خود غیر مستقیم عمل می‌کنی، به یک راست و درست عمل کردن نیاز است.
تو مرا پرده کج دهی و رواست
نگذرم با تو من ز پرده راست
هوش مصنوعی: تو به من نقصانی می‌دهی، اما با این حال من از اصول و واقعیت‌ها کنار نمی‌روم و از راه درست دور نمی‌شوم.
کاین غزل گفته شد چو دمسازان
زو خبر یافتند همرازان
هوش مصنوعی: این غزل زمانی سروده شد که دوستان و نزدیکان از آن آگاه شدند.
سوی خواجه شدند پوزش‌ساز
یافتندش کشیده پای دراز
هوش مصنوعی: به سوی شخص بزرگ و محترم رفتند و از او عذرخواهی کردند و او را در حالتی دیدند که پاهایش را دراز کرده بود.
شرم زد گشته دل رمیده شده
بر سر خاک آرمیده شده
هوش مصنوعی: دل خجالت زده‌ای که سر در خاک گذاشته و از دنیا دور شده است.
به نوازش‌گری و دلداری
برکشیدندش از چنان خواری
هوش مصنوعی: او را از وضعیت سخت و دردناک به آرامش و محبت کشاندند.
حال پرسیده شد‌‌، حکایت کرد
آنچه در دوزخ آورد دم سرد
هوش مصنوعی: حال از او پرسیدند و او داستانی را روایت کرد از آنچه که در جهنم دیده بود و تاثیر آن بر او.
چاره‌سازان به چاره‌های خودش
دور کردند از خیال بدش
هوش مصنوعی: دست‌اندرکاران و حل‌کنندگان مشکلات، با تدابیر خود، خیال بد او را دور ساختند.
بر دل بسته بند بگشادند
بی دلی را به وعده دل دادند
هوش مصنوعی: دل کسی را که به شدت در قید و بند بود، با یک وعده شاد کردند و به او امید دادند.
که درین کار کاردان‌تر باش
مهربانی و مهربان‌تر باش
هوش مصنوعی: در این موضوع می‌توانی با دقت و توانمندی بیشتری عمل کنی، اما مهربانی و محبت را فراموش نکن.
وقت کار آشیانه جایی ساز
که‌آفت آنجا نیاورَد پرواز
هوش مصنوعی: وقتی قصد ساختن مکانی برای استراحت و زندگی خود را دارید، باید جایی را انتخاب کنید که در آنجا خطرات و مشکلات دور از شما باشد و نتوانند به آسایش شما آسیب برسانند.
ما خود از دور پی نگهداریم
پاس‌دارانه پاس ره داریم
هوش مصنوعی: ما خود را از دور می‌نگریم و از آنچه که در کمین است محافظت می‌کنیم و راه را با دقت و حراست پیش می‌بریم.
آمدند آنگهی پذیره کار
پیش آن سروقد‌ِ گل‌رخسار
هوش مصنوعی: آنها آمدند و کارها را به پیش آن دختر زیبا با قامت بلند سپردند.
تا دگر باره ترکتازی کرد
خواجه را یافت دلنوازی کرد
هوش مصنوعی: پس از اینکه دوباره بر اسب تاخت و شجاعانه عمل کرد، محبت و محبت‌ورزی به خود را به خواجه نشان داد.
آمد از خواجه بار غم برداشت
خواجه کان دید خواجگی بگذاشت
هوش مصنوعی: وقتی بزرگتر و با نفوذتر از کسی در زندگی‌ات ورود می‌کند، او بار غم و نگرانی اش را به دوش می‌کشد و خود را از مقام و منزلت قبلی‌اش جدا می‌کند.
سر زلفش گرفت چون مستان
جست بیغوله‌ای در آن بستان
هوش مصنوعی: موهای سرش را مانند مستانی که در جستجوی پناهگاهی هستند، در آن باغ در دست گرفت.
بود در کنج باغ جایی دور
یاسمن خرمنی چو گنبد نور
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از باغ، جایی دور از گل‌های یاسمن، توده‌ای مانند گنبدی درخشان وجود دارد.
برکشیده علم به دیواری
بر سرش بیشه در بنش غاری
هوش مصنوعی: دولتی قدرتمند و با شکوه به نشانه‌ی عظمتش، در میان سرزمین‌ها مانند دژی مستحکم و پناهگاهی امن ایستاده است.
خواجه به زان نیافت بارگهی
ساخت اندر میانه کارگهی
هوش مصنوعی: مرد باهوش هیچ وقت در وسط کار، جایگاه یا مقام خاصی را نخواهد یافت.
یاسمن را ز هم درید به ساز
نازنین را درو کشید به ناز
هوش مصنوعی: یاسمن را از هم جدا کرد و نازنین را با لطافت و delicacy در آن جا کشید.
بند صدر‌ش گشاد و شرم نهفت
بند صدر‌ی دگر که نتوان گفت‌!
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که قفل یا محدودیتی در برخی از مسائل باز شده و حالا دیگر نمی‌توان درباره یک مسئله خاص با احتیاط یا به طور پنهانی صحبت کرد. در واقع، این اشاره به نوعی از آزادی یا رهایی دارد که ویژگی‌های قبلی را نمی‌توان به آسانی بیان کرد.
خرمن گل درآورید به بر
مغز بادام در میان شکر
هوش مصنوعی: بوته‌های گل را در کنار مغز بادام و در میان شکر برداشتید.
میل در سرمه‌دان نرفته هنوز
بازی‌یی باز کرد گنبد کوز
هوش مصنوعی: هنوز عزم سفر در دل نگرفته‌ام و گنبد آسمان را زیر بازی خود دارم.
روبهی چند بود در بن غار
به هم افتاده از برای شکار
هوش مصنوعی: چند روباه در انتهای غار به خاطر شکار به هم جمع شده‌اند.
گرگی آورده راه بر سرشان
تا کند دور سر ز پیکر‌شان
هوش مصنوعی: گرگ به نزدیکی آنها آمده و می‌خواهد آنها را از مسیرشان منحرف کند و دور کند تا به وجود خودشان آسیب برساند.
روبهان از حرام‌خواریِ گرگ
که‌آفتی بود سهمناک و بزرگ
هوش مصنوعی: روبهان از ظلم و ستمی که گرگ بر آنها می‌کند، ترس و وحشتی بزرگ دارند.
به هزیمت شدند و گرگ از پس
راهشان بر بساط خواجه و بس
هوش مصنوعی: به عقب برگشتند و گرگ هم از پی آن‌ها به دنبالشان آمد، در حالی که بر سفره‌ی خواجه و دیگران مشغول بودن.
بر دویدند بر دو چاره‌سگال
روبهان پیش و گرگ در دنبال
هوش مصنوعی: در اینجا تصویر اوج تلاش و تلاش‌های بی‌وقفه برای فرار از خطرات و مشکلات به تصویر کشیده شده است. روباه‌ها به سرعت و با زیرکی در حال فرار هستند و گرگ‌ها نیز به دنبال آن‌ها هستند. این حالت نشان‌دهنده‌ی جنگ و گریز در طبیعت و نبرد برای بقاست.
خواجه را بارگه فتاد از پای
دید لشگرگهی و جست از جای
هوش مصنوعی: خواجه به زمین افتاده بود و در حال مشاهده یک میدان نبرد بود، او از مکانی که ایستاده بود، سرنگون شد.
خود ندانست کان چه واقعه بود
سو به سو می‌دوید خاک‌آلود
هوش مصنوعی: او خبری از آنچه که در حال وقوع بود نداشت و تنها در حال دویدن از سمتی به سمت دیگر بود، در حالی که بدنش غبارآلود شده بود.
دل پر اندیشه و جگر پر خون
تا چگونه رود ز باغ برون
هوش مصنوعی: دل پر از فکر و خیال و جگر پر از درد و رنج، چگونه می‌تواند از این باغ بیرون برود؟
آن دو سروَ‌ش برابر افتادند
کان همه نار و نرگسش دادند
هوش مصنوعی: دو سرو زیبا در کنار هم قرار گرفتند و همه زیبایی‌های گل‌های نار و نرگس را به آنها اهدا کردند.
دامن دلبر‌ش گرفته به چنگ
چون دُری در میانه دو نهنگ
هوش مصنوعی: دلبر جذاب و زیبا مانند دُری گرانبهاست که در دستان کسی قرار دارد، در حالی که دو نهنگ بزرگ او را در میان خود دارند. این تصویر نشان‌دهنده ارزش و زیبایی دلبر در کناری از نیروهای قدرتمند است.
بانگ بر وی زدند کاین چه فن‌ست‌؟
در خصال تو این چه اهرمن‌ست‌‌‌؟
هوش مصنوعی: به او گفتند: این چه کاری است که می‌کنی؟ در صفات تو این چه شرافتی دارد؟
چند برهم زنی جوانی را‌‌؟
کشتی از کینه مهربانی را
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی جوانی را اذیت کنی؟ مگر اینکه بخواهی مهربانی را با کینه از بین ببری؟
با غریبی ز روی دمسازی
نکند هیچکس چنین بازی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند غریبی که به خاطر همدردی و نزدیکی به دیگران، این‌گونه بازی نمی‌کند و احساسات را دچار پیچیدگی نمی‌سازد.
چند بار امشبش رها کردی‌‌؟
چند نیرنگ و کیمیا کردی‌‌؟
هوش مصنوعی: چند بار امشب او را تنها گذاشتی؟ چند بار به او جادوی فریب و نيرنگ زدی؟
او به سوگند عذر‌ها می‌خواست
نشنیدند ازو حکایت راست
هوش مصنوعی: او به سوگند نیاز داشت، اما کسی از او حقیقت را نشنید و به حرفش توجه نکرد.
تا ز بنگه رسید خواجه فراز
شمع را دید در میان دو گاز
هوش مصنوعی: خواجه از عمق جانش به بالای شمع نگاه کرد و دید که شعله آن در میان دو گاز روشن است.
در خجالت ز سرزنش کردن
زخم این و قفا‌ی آن خوردن
هوش مصنوعی: از ترس سرزنش دیگران، زخم‌های خود را پنهان می‌کنم و از پشت به دیگری آسیب می‌زنم.
گفت زنهار دست ازو دارید
یار آزرده را میازارید
هوش مصنوعی: به کسی که ناراحت است، توصیه می‌شود که دور از او بمانید و او را آزار ندهید.
گوهر او ز هر گنه پاک‌ست
هر گناهی که هست ازین خاک‌ست
هوش مصنوعی: جوهر واقعی او از هر خطا و اشتباهی پاک است و هر گناه و خطایی که وجود دارد، ناشی از این دنیای مادی و خاکی است.
چابکان جهان و چالاکان
همه هستند بندهٔ پاکان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسانی که در جهان چابک و فعال هستند، در واقع همه تحت تاثیر و فرمان پاکان و نیکان قرار دارند. به بیان دیگر، افراد توانمند و سریع نیز در نهایت به کسانی که دارای نیکی و پاکی هستند وابسته‌اند.
کار ما را عنایت ازلی
از خطا داده بود بی خللی
هوش مصنوعی: عنایت و لطفی که از طرف خداوند همیشه شامل حال ما بوده، باعث شده که دچار اشتباه نشده و کارهایمان خوب پیش برود.
وان خلل‌ها که کرد ما را خُرد
آفتی را به آفتی می‌برد
هوش مصنوعی: کاستی‌هایی که ما را آزرده می‌کند، هر کدام ما را به آسیب و مشکل دیگری می‌کشاند.
بختْ ما را چو پارسایی داد
از چنان کار بد رهایی داد
هوش مصنوعی: ما را به خاطر روزی که به ما برکت و خوشبختی داد، از کارهای ناپسند نجات داد.
آنکه دیو‌ش به کام خود نکند
نیک شد‌، هیچ نیک بد نکند
هوش مصنوعی: هرگاه کسی با وجود قوا و قدرتش، کارهای زشت و ناپسند را انجام ندهد و به نیکی روی آورد، او انسانی با فضیلت است و به خوبی عمل می‌کند.
بر حرام آنکه دل نهاده بوَد
دور از اینجا حرام‌زاده بوَد
«دور از اینجا» یعنی آنچه که می‌گویم از اینجا و از این جمع و شنوندگان دور است و دور بادا، هم‌معنی «دور از جان» است و در هنگام سخن گفتن در جمع گفته‌می‌شود.
با عروسی بدین پریچهر‌ی
نکند هیچ مرد بدمهر‌ی
هوش مصنوعی: هیچ مردی از رفتار بد و ناپسند خود به خاطر زیبایی و جذابیت یک زن نمی‌تواند چشم‌پوشی کند و نباید تحت تأثیر آن قرار بگیرد.
خاصه آن کاو جوانی‌یی دارد
مردی و مهربانی‌یی دارد
هوش مصنوعی: به ویژه کسی که جوانی و شجاعت دارد و همچنین مهربانی و لطافت در وجودش است.
لیک چون عصمتی بوَد در راه
نتوان رفت باز پیش گناه
هوش مصنوعی: اما چون پاکدامنی در راه باشد، نمی‌توان به عقب برگشت و به گناه ادامه داد.
کس ازان میوه‌دار برنخورد
که یکی چشم بد درو نگرد
هوش مصنوعی: هیچ کس از میوه‌های آن باغ بهره‌مند نشد، چرا که چشمی بد به آن دوخت.
چشم صد گونه دام و دد بر ما
حال ازینجا شده‌ست بد بر ما
هوش مصنوعی: چشمان ما در معرض خطرات و دام‌های مختلفی قرار دارند، و اکنون از این وضعیت به شدت ناراضی و آسیب‌دیده‌ایم.
آنچه شد شد حدیث آن نکنم
و آنچه دارم بدو زیان نکنم
هوش مصنوعی: هر چه که گذشته، دیگر درباره‌اش سخن نمی‌گویم و چیزی که دارم، به او ضرر نمی‌زنم.
توبه کردم به آشکار و نهان
در پذیرفتم از خدای جهان
هوش مصنوعی: من به طور علنی و پنهانی از گناهانم توبه کردم و از خداوند جهان پذیرای رحمت او هستم.
که اگر در اجل بود تأخیر
وین شکاری بود شکار پذیر
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که مرگ به تأخیر بیفتد، آن را می‌توان به‌عنوان یک فرصت برای شکار در نظر گرفت.
به حلالش عروس خویش کنم
خدمتش ز آنچه بود بیش کنم
هوش مصنوعی: من همسر او را با حلالیت به خدمت می‌گیرم و از هر آنچه که دارم بیشتر به او می‌دهم.
کاربینان که کار او دیدند
از خدا ترسی‌اش بترسیدند
هوش مصنوعی: کاربینان که به کار او نگاه کردند، به خاطر ترس از خدا از او ترسیدند.
سر نهادند پیش او بر خاک
که‌آفرین بر چنان عقیدت پاک
هوش مصنوعی: آن‌ها با افتخار و احترام به خاک پای او سر گذاشتند و به خاطر اعتقاد پاک و خالصانه‌اش، او را ستودند.
که درو تخم نیکویی کارند
وز سرشت بدش نگه دارند
هوش مصنوعی: در آنجا کارهای خوب را آغاز کنند و از صفات بد دوری کنند.
ای بسا رنجها که رنج نمود
رنج پنداشتند و راحت بود
هوش مصنوعی: بسیاری از سختی‌ها و مشکلاتی که انسان‌ها تجربه می‌کنند، در واقع سختی نیستند و ممکن است در پس آن‌ها آرامش و راحتی وجود داشته باشد.
و ای بسا درد‌ها که بر مرد‌ست
همه جان‌دارو‌یی دران دردست
هوش مصنوعی: بسیاری از دردها وجود دارند که فقط افراد نیرومند و شجاع می‌توانند آنها را تحمل کنند و در حقیقت، همین دردها موجب قوت و دوام آنها می‌شود.
چون برآمد ز کوه چشمهٔ نور
کرد از آفاق چشم بد را دور
هوش مصنوعی: زمانی که چشمه نور از کوه بیرون آمد، نگاهی به دور و بر انداخت و چشم بد را دور کرد.
صبج چون عنکبوت اصطرلاب
بر عمود زمین تنید لعاب
هوش مصنوعی: صبح مانند تار عنکبوتی است که بر تیرک زمین کشیده شده و درخشش و نرمی خاصی دارد.
بادی آمد به کف گرفته چراغ
باغبان را به شهر برد ز باغ
هوش مصنوعی: بادی وزید و چراغ باغبان را که در دستش بود، از باغ گرفت و به شهر برد.
خواجه برزد علم به سلطانی
رست ازان بند و بنده فرمانی
هوش مصنوعی: حکیم علی از علم و دانش خود بهره برد و از قید و بندهایی که او را محدود می‌کرد، رهایی یافت. او به مقام و اختیاری رسید که بتواند دیگران را هدایت کند و بر آنها فرمانروایی کند.
ز آتش عشقبازی شب دوش
آمده خاطر‌ش چو دیگ به‌جوش
هوش مصنوعی: دل شوری از عشق دارد که مانند دیگی در حال جوش و خروش است و این احساسات در شب گذشته به او دست داده‌اند.
چون به شهر آمد از وفا‌دار‌ی
کرد مقصود را طلب‌کار‌ی
هوش مصنوعی: زمانی که به شهر رسید، به خاطر وفاداری خود به دنبال هدفش بود و برای آن تلاش می‌کرد.
ماه دوشینه را رساند به مهد
بست کابین چنانکه باشد عهد
هوش مصنوعی: ماه دوشین را به مهد رساند و کابین را به گونه‌ای بست که مطابق با وعده‌ای که داده شده بود، باشد.
در ناسفته را به مرجان سفت
مرغ بیدار گشت و ماهی خفت
هوش مصنوعی: مروارید در دریا به وسیله مرجان‌ها شکل می‌گیرد، و در این حالت، مرغی بیدار شده و ماهی آرام می‌خوابد.
گر ببینی ز مرغ تا ماهی
همه را باشد این هواخواهی
هوش مصنوعی: اگر ببینی که پرندگان تا ماهی همه به این موضوع رغبت دارند و علاقه‌مند هستند.
دولتی بین که یافت آب زلال
وانگهی خورد ازو که بود حلال
هوش مصنوعی: دولت و ثروتی پیدا شده که با آب زلال پاک تأمین شده و در ادامه، کسی از آن بهره‌مند می‌شود که به درستی و حلال از آن مصرف کند.
چشمه‌ای یافت پاک چون خورشید
چون سمن صافی و چو سیم سپید
هوش مصنوعی: چشمه‌ای پیدا کرد که بسیار پاک و روشن بود، مانند خورشید و به لطافت سمن و همچون نقره سفید بود.
در سپید‌ی‌ست روشنایی روز
وز سپید‌ی‌ست مَهْ جهان‌افروز
هوش مصنوعی: در روشنایی روز، عواطف و احساسات تازه‌ای بیدار می‌شود و مانند روشنایی ماه، که جهان را زینت می‌بخشد، این روشنی هم دنیا را شاداب و درخشان می‌کند.
همه رنگی تکلف اندود‌ست
جز سپید‌ی که او نیالود‌ست
هوش مصنوعی: همه چیزها به نوعی با ظاهری خاص و مصنوعی تزیین شده‌اند، جز رنگ سفید که بدون آلودگی و تصنعی است.
هرچ از آلودگی شود نومید
پاکی‌اش را لقب کنند سپید
هوش مصنوعی: هر چیزی که به خاطر آلودگی ناامید شود، به آن لقب پاکی داده می‌شود و به رنگ سپید توصیف می‌شود.
در پرستش به وقت کوشیدن
سنت آمد سپید پوشیدن
هوش مصنوعی: در عبادت و پرستش باید تلاش کرد و به این کار با ظاهری زیبا و آراسته، مانند پوشیدن لباس سفید، پرداخت.
چون سمن‌سینه زین سخن پرداخت
شه در آغوش خویش جایش ساخت
هوش مصنوعی: وقتی که سمن‌سینه این صحبت را آغاز کرد، پادشاه او را در آغوش گرفت و جایی را برای او در کنار خود اختصاص داد.
وین چنین شب بسی به ناز و نشاط
سوی هر گنبد‌ی کشید بساط
هوش مصنوعی: این شب، با ناز و شادی، به سمت هر کجا که می‌خواهد، سفر می‌کند و همه چیز را برای خوش‌گذرانی آماده کرده است.
به روی این آسمان گنبدساز
کرده درهای هفت گنبد باز
هوش مصنوعی: در آسمان به مانند گنبدی ساخته شده است که هفت در به سوی آن باز شده است.

حاشیه ها

1399/06/12 22:09
مرتضی فرید

در بیت "گفت شه چون ز بهر طبیعت..." در هر دو مصراع، طیبت درست است.
بیت "بره و مرغ و زیربای..." کلیچه‌ها صحیح است.
(خمسه تصحیح حسن وحید؛ با پیرایش سعید حمیدیان)

1399/07/13 19:10
بهزاد

حجابگه . [ ح ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) محلی که در حجاب باشد. جای پوشیده :
خواجه را در حجابگه دیدند
حاجبانه ز کار پرسیدند.
نظامی (هفت پیکر).

1404/03/25 21:05
شیدا آدمیت

در اینجا منظور از مقرنس بید، آسمان سبز رنگ است