برگردان به زبان ساده
روز پنجشنبه است روزی خوب
وز سعادت به مشتری منسوب
روز پنجشنبه کهروزی خوباست و در نیکبختی به مشتری منسوب است.
چون دم صبح گشت نافهگشای
عود را سوخت خاک صندلسای
وقتی که عطر صبحگاهی پیچیدهگشت و خاک، عطر خود را همچون چوب صندل سوخت و هوا خوشعطر گشت.
بر نمودار خاک صندل فام
صندلی کرد شاه جامه و جام
شاه، جامه و لباسهایی به رنگ خاک صندلفام پوشید.
آمد از گنبد کبود برون
شد به گنبدسرای صندلگون
از کاخ کبود برون آمد و بهکاخ صندلرنگ رفت.
بادهخور شد ز دست لعبت چین
وآب کوثر ز دست حورالعین
در آن روز بت زیبای چینی از او پذیرایی کرد و از دست آن حورالعین آبی زلال نوشید.
تا شب از دست حور می میخورد
وز می خورده خرمی میکرد
تا شبانگاه از دست آن زیبای حورصفت باده نوشید و شادی و تفریح میکرد.
صدف این محیط کحلی رنگ
چو برآمود دُر به کام نهنگ
وقتی که صدف آسمان از کحلی بهرنگ نهنگ درآمد. (یا مروارید خورشید در کام نهنگ شب فرورفت)
شاه ازان تنگچشم ِ چینپرورد
خواست کز خاطرش فشاند گرد
شاه از آن چینپرورد که چشمانی زیبا و کشیده داشت خواست که تا گرد غم را از خاطرش بزداید.
بانوی چین ز چهره چین بگشاد
وز رطب جوی انگبین بگشاد
بانوی چین خوشحال گشت و از لبهای شیرین همچون رطبش عسل جاری گشت.
گفت کای زنده از تو جان جهان
برترین پادشاه پادشهان
گفت ای شاهی که جان جهانیان به تو زنده است و ای برترین پادشاه پادشاهان!
بیشتر زانکه ریگ در صحراست
سنگ در کوه و آب در دریاست
بیشتر از تعداد ریگهای بیابان و سنگهای کوه و آبهای دریا.
عمر بادت که هست بختت یار
بادی از عمر و بخت برخوردار
عمرت دراز بادا که نیکبخت هستی و همچنان از زندگی و بخت برخوردار بمانی.
ای چو خورشید روشناییبخش
پادشا بلکه پادشاییبخش
ای کسی که همچون خورشید، روشناییبخش هستی بلکه کسی که پادشاهی به شاهان میبخشی.
من خود اندیشناک پیوسته
زین زبان شکسته و بسته
من خود در اندیشه هستم که با این زبان ناتوان چه بگویم.
و آنگهی پیش راح ریحانی
کرد باید سِکاهن افشانی
حرف زدن من در برابر تو مثل سکاهنافشانی در برابر عطر گلهاست. («سکاهن» رنگی سیاه و بدبوست که از ترکیب آهن و سرکه درست میشود و با آن چرم و جامه رنگ میکردهاند در اینجا بوی ناخوش آن منظور است)
لیک چون شه نشاط جان خواهد
وز پی خنده زعفران خواهد
اما چون شاه میخواهد شاد گشته و بخندد. (از پی خنده یعنی برای شادی و فرح. زیرا زعفران مفرح است و شادیافزا)
کژ مژی را خریطه بگشایم
خندهای در نشاطش افزایم
خریطه: نوعی کیسه.
گویم ار زانکه دلپذیر آید
در دل شاه جایگیر آید
داستانی بگویم که دلنشین باشد و دل شاه آن را بپسندد.
چون دعا کرد ماه مهر پرست
شاه را بوسه داد بر سر دست
وقتی که آن زیبای مهرپرست دست بهرام را بوسه داد.
گفت وقتی ز شهر خود دو جوان
سوی شهری دگر شدند روان
گفت که روزی دو جوان از شهر خود بهسوی شهر دیگری رفته و همسفر گشتند.
هر یکی در جوالگوشه خویش
کرده ترتیب راهتوشه خویش
هر کدام از آنها در کیسه همراه خود، آذوقه و رهتوشه برای خود آماده کرده بود.
نام این خیر و نام آن شر بود
فعل هریک به نام درخور بود
نام یکی خیر و نام دیگری شر بود و اعمالشان هماهنگ و درخور اسم آنها بود.
چون بریدند روزکی دو سه راه
توشهای را که داشتند نگاه
وقتی دو سه روز راه پیمودند از توشهای که همراه داشتند
خیر میخورد و شر نگه میداشت
این غله میدرود و آن میکاشت
خیر از توشه خود میخورد و شر (نیز میخورد اما) توشه خود را نگاه میداشت و ذخیره میکرد.
تا رسیدند هر دو دوشادوش
به بیابانی از بخار بجوش
تا آنکه هردو به بیابانی رسیدند گرم و سوزان.
کورهای چون تنور از آتش گرم
کآهن از وی چو موم گشتی نرم
بهمانند کورهای از آتش، داغ بود که گویی آهن را ذوب میکرد.
گرمسیری ز خشک ساری بوم
کرده باد شمال را به سموم
جایی گرم و خشک که باد خنک شَمال را به باد سموم و کشنده تبدیل میکرد.
شر خبر داشت کان زمین خراب
دورییی دارد و ندارد آب
شر میدانست که آن بیابان، یک راه طولانی است و میدانست که آب ندارد.
مَشکی از آب کرده پنهان پُر
در خریطه نگاهداشت چو در
مَشکی از آب در کیسه خود پنهان کرده بود همچون جواهر از آن محافظت میکرد.
خیر فارغ که آب در راه است
بیخبر کاب نیست آن چاه است
خیر در این خیال بود که در آن راه، آب پیدا خواهد شد؛ بیخبر بود از آنکه در آنجا چاهی وجود ندارد.
در بیابان گرم و راه دراز
هر دو میتاختند با تک و تاز
در آن بیابان و راه دراز هر دو بهسرعت میرفتند.
چون به گرمی شدند روزی هفت
آب شر ماند و آب خیر برفت
وقتی که هفتروز همچنان راه پیمودند آب همراه خیر تمام شد و آب شر ماند.
شر که آن آب را ز خیر نهفت
با وی از خیر و شر حدیث نگفت
شر که آن آب را از خیر پنهان میکرد هیچچیز از ماجرا نگفت.
خیر چون دید کاو ز گوهر بد
دارد آبی در آبگینه خود
وقتی که خیر دید که آن بدذات آبی در آبگینه خود دارد.
وقت وقت از رفیق، پنهانی
میخورد چون رحیق ریحانی
و گاهگاهی آن را پنهان از رفیق خود، مثل شراب معطر مینوشید.
گرچه در تاب تشنگی میسوخت
لب به دندان ز لابه برمیدوخت
اگرچه خیر از حرارت و تاب تشنگی میسوخت اما تحمل میکرد و برای آب، لابه و تمنا نکرد.
تشنه در آب او نظر میکرد
آب دندانی از جگر میخورد
با تشنگی به مشک آب او نگاه میکرد و حسرت میخورد.
تا به حدی که خشک شد جگرش
باز ماند از گشادگی نظرش
تا جایی که دل و جگر او خشک و بیرمق شد و از تشنگی نمیتوانست چشمانش را باز کند.
داشت با خود دو لعل آتش رنگ
آب دارنده و آبشان در سنگ
خیر دو جواهر و سنگ سرخ همراه داشت درخشان و گرانبها.
میچکید آب ازان دو لعل نهان
آب دیده ولی نه آب دهان
از درخشش و زلالی همچون آب بودند زلالتر از آب دهان بلکه پاک و زلال همچون اشک.
حالی آن لعل آبدار گشاد
پیش آن ریگ آبدار نهاد
آن لعل آبدار و درخشان را پیش آن آدم ریگ و بیارزش که آب داشت گذاشت.
گفت مُردم ز تشنگی دریاب
آتشم را بکش به لختی آب
گفت از تشنگی مُردم، مرا از این آتش تشنگی با کمی آب نجات بده.
شربتی آب از آن زلال چو نوش
یا به همّت ببخش یا بفروش
جرعهای از آن آب که گواراست (یا برای من همچون نوشداروست) از روی همّت و جوانمردی ببخش و یا بهمن بفروش.
این دو گوهر در آب خویش انداز
گوهرم را به آب خود بنواز
این دو گوهر که دارم را در مشک خود بینداز و جانم را با آن آب نجات بده.
شر که خشم خدای باد بر او
نام خود را ورق گشاد بر او
شر (که خشم خدا بر او باد) نام خود را بر او آشکار کرد.
گفت کز سنگ چشمه بر متراش
فارغم زین فریب، فارغ باش
گفت: از سنگ برای من چشمه جاری نکن، فریبت را نمیخورم، خیالت راحت!
میدهی گوهرم به ویرانی
تا به آباد شهر بستانی؟
در این بیابان، گوهر و جواهر بهمن میدهی تا وقتی به شهر رسیدیم از من پس بگیری.
چه حریفم که این فریب خورم؟
من ز دیو آدمیفریبترم
کی هستم که گول و فریب بخورم؟ من خود از دیو فریبکارتر هستم!
نرسد وقت چارهسازی من
مهره تو به حُقهبازی من
در فریبکاری و فنبازی، تو بهاندازه من حیلهگر نیستی.
صد هزاران چنین فسون و فریب
کردهام از مقامری به شکیب
صد هزار از این حیلهها در قماربازی بهآسانی انجام دادهام.
نگذارم که آب من بخوری
چون به شهر آیی، آب من ببری
اجازه نمیدهم که آب منرا بخوری و وقتی که بهشهر رسیدیم آبروی مرا ببری.
آن گهر چون ستانم از تو به راز؟
کز منش عاقبت ستانی باز؟
چطور آن جواهر را در این پنهانی از تو بگیرم که در آخر آنرا از من پسبگیری؟
گهری بایدم که نتوانی
کز منش هیچ گونه بستانی
باید گوهری به من بدهی که نتوانی آنرا از من پس بگیری.
خیر گفت آن چه گوهر است بگوی
تا سپارم به دست گوهرجوی
خیر گفت: آن که میگویی، کدام گوهر است؟ بگو تا به تو آدم گوهرجو بدهم.
گفت شر آن دو گوهر بصرست
کاین ازان آن از این عزیزترست
شر گفت آن، دو گوهر چشم است که از اینها که میدهی ارزشمندتر است.
چشمها را به من فروش به آب
ورنه زین آبخورد روی بتاب
چشمهایت را برای آب بهمن بفروش وگرنه از این آبخورد برو!
خیر گفت از خدا نداری شرم؟
کاب سردم دهی به آتش گرم؟
خیر گفت از خدای نداری شرم؟ که برای نوشاندن آب مرا عذاب میدهی؟
چشمه گیرم که خوشگوار بود
چشم کندن بگو چه کار بود؟
گیرم که آب چشمه، گواراست؛ کور کردن من بهچهدرد تو میخورد؟
چون من از چشم خود شوم درویش
چشمه گر صد شود چه سود از بیش؟
وقتی من نابینا شوم؛ صد آب هم بنوشم برای من سودی ندارد.
چشم دادن ز بهر چشمه نوش
چون توان؟ آب را به زر بفروش
برای آب آشامیدنی و گوارا چهطور میشود کسی را کور کرد؟ این آب را بهپول بهمن بفروش.
لعل بِستان و آنچه دارم چیز
بدهم خط بدانچه دارم نیز
این لعل و گوهرها را بگیر و با یک نوشته، همه اموال دیگرم را نیز به تو میدهم. (خط: نوشته)
به خدای جهان خورم سوگند
که بدین داوری شوم خرسند
به خدا سوگند که با این معامله قانع و راضی خواهم بود.
چشم بگذار بر من ای سَره مرد
سرد مهری مکن به آبی سرد
ای مرد بزرگوار چشم را فراموش کن و برای آب آشامیدنی بیلطفی مکن.
گفت شر کاین سخن فسانه بوَد
تشنه را زین بسی بهانه بود
شر گفت: اینها که میگویی بیخود و بیفایده است آدم تشنه زیاد از این قولها میدهد.
چشم باید گهر ندارد سود
کاین گهر بیش از این تواند بود
چشم لازم است نه گوهر و زر زیرا این آب بیش از این ارزش دارد!
خیر در کار خویش خیره بماند
آب چشمی بر آب چشمه فشاند
خیر در وضعیت دشواری گرفتار شد و برای آب آشامیدنی، غمگین و گریان گشت.
دید کز تشنگی بخواهد مرد
جان ازان جایگه نخواهد برد
متوجه شد که در آن بیابان از تشنگی خواهد مرد.
دل گرمش به آب سرد فریفت
تشنهای کاو کز آب سرد شکیفت
دل گرم او را برای آب خنک فریبداد، تشنهای که او برای آب خنک منتظر بود.
گفت برخیز تیغ و دشنه بیار
شربتی آب سوی تشنه بیار
گفت: بیا و دشنه بیاور و جرعهای آب بهاین تشنه بده.
دیده آتشین من برکش
واتشم را بکُش به آبی خوش
چشم پردرد مرا دربیاور و رنج تشنگی من را تسکین بده.
ظن چنین برد کز چنان تسلیم
یابد امیدواری از پس بیم
چنین تصور کرد که پس از قبول و تسلیم، نجات خواهد یافت. (نظر شر عوضمیشود)
شر که آن دید دشنه باز گشاد
پیش آن خاک تشنه رفت چو باد
شر که این را دید دشنه درآورد و بهسرعت نزد تشنه رفت.
در چراغ دو چشم او زد تیغ
نامدش کشتن چراغ دریغ
در بینایی او تیغ کشید و برای خاموش کردن چراغ چشمانش افسوس نخورد و دلش نسوخت.
نرگسی را به تیغ گلگون کرد
گوهری را ز تاج بیرون کرد
چشمان زیبای او را خونآلود کرد و گوهر چشم را از تاج سر او بیرون کشید.
چشمِ تشنه چو کرده بود تباه
آب ناداده کرد همّت ِ راه
وقتی که چشمان آن تشنه را تباه کرد آب ناداده را نیز با خود برد.
جامه و رخت و گوهرش برداشت
مرد بی دیده را تهی بگذاشت
لباس و وسایل و گوهرهای او را برداشت و مرد نابینا را بهحال خود رها کرد.
خیر چون رفته دید شر ز برش
نبد آگاهییی ز خیر و شرش
وقتی خیر متوجهشد که شر از آنجا رفتهاست هیچکاری نمیتوانست انجام دهد.
بر سر خون و خاک میغلتید
به که چشمش نبُد که خود را دید
بر خاک و خون خود از درد میغلتید؛ همان بهتر نابینا بود که آن شرایط بد و دردناک را ندید.
بود کُردی ز مهتران بزرگ
گلهای داشت دور از آفت گرگ
در آنجا کُردی بود از بزرگان و سران که گلهای خوب و دور از گزند گرگ داشت.
چارپایان خوب نیز بسی
کانچنان چارپا نداشت کسی
همچنین اسبها و چارپایان خوب و بسیار داشت که کسی چنان نداشت.
خانهای هفت و هشت با او خویش
او توانگر بد آن دگر درویش
هفتهشت خانه ( خانواده) نیز در آن صحرا بهرسم ایل همراه خانواده او بودند و او مهتر و توانگر آنان بود.
کُرد صحرانشینِ کوهنورد
چون بیابانیان بیابان گرد
آن کُرد صحراگرد و کوهنورد همچون کوچنشینان
از برای علف به صحرا گشت
گله را میچراند دشت به دشت
برای تامین علف دامها در صحرا میگشت و گله را از دشتی به دشت دیگر میبرد.
هر کجا دیدی آبخورد و گیاه
کردی آنجا دو هفته منزلگاه
هرجا که آبخورد و مرتع و علف مییافت دوهفته درآنجا اقامت میکرد.
چون علف خورد، جای را میماند
گله بر جانب دگر میراند
وقتی که از آن مرتع استفادهمیکرد آنجا را رها میکرد و بهجایی دیگر میرفت.
از قضا را دران دو روز نه دیر
پنجه آنجا گشاده بود چو شیر
بهطور اتفاقی در آن حوالی مدت دو روز و نه بیشتر توقف کرده بود و آنجا را همچون شیر بهتصرف و قلمرو خود درآورده بود.
کرد را بود دختری به جمال
لعبتی تُرکچشم و هندو خال
آن مرد کُرد دختری بسیار زیبا داشت؛ همچون بت با چشمان کشیده و خال مشکین.
سروی آب از رگ جگر خورده
نازنینی به ناز پرورده
قامت کشیده و سرومانند او با جان پرورده شده بود و با ناز و عزت بزرگ شده بود.
رسنِ زلف تا به دامن بیش
کرده مه را رسن به گردنِ خویش
رسن زلفش از دامنش گذشته و ماه آسمان را عاشق خود کرده بود. (یعنی آن دختر خودِ ماه بود که در بند زلف او گرفتار شده بود!) زندهیاد وحیدی دستگردی ایهام بکار رفته در این بیت را ایهامی شگرف توصیف میکند)
جعد بر جعد چون بنفشه باغ
به سیاهی سیهتر از پر زاغ
زلف او همچون گل بنفشه تاب خورده بود و سیاهتر از پر زاغ بود.
سحر غمزش که بود از افسون مست
بر فریب زمانه یافته دست
غمزه جادوگر او که از زیبایی مست گشتهبود بر فریب روزگار چیره گشتهبود.
خلق از آن سِحر بابلی کردن
دل نهاده به بابلی خوردن
مردم و نظارگان از آن زیبایی سحرآمیز، مسحور شده بودند. (بابلی خوردن یعنی مسحور و جادو شدن)
شب ز خالش سواد یافته بود
مه ز تابندگیش تافته بود
شب تیره از خال او سیاهی را آموختهبود و ماه تابان، درخشندگی خود را از او یافتهبود.
تنگی پسته شکرشکنش
بوسه را راه بسته بر دهنش
لبهای شیرین و تنگ او راه بوسه را بر دهانش بسته بود!
آن خرامنده ماه خرگاهی
شد طلبکار آب چون ماهی
آن ماه خیمهزده، برای آوردن آب رفتهبود. (ماه خرگاهی یعنی ماه کامل که هالهای از درخشش اطراف آن دیده میشود که به آن خرمن ماه یا خیمه ماه گفتهمیشود)
خانیی آب بود دور از راه
بود ازان خانی آب آن بنگاه
در آنجا خانییی بود که از راه و مسیر دور بود که آب آن ناحیه از آن خانی تامین میشد. (خانی: چاه، چشمه)
کوزه پر کرد از آبِ آن خانی
تا برد سوی خانه پنهانی
کوزه را از آب آن خانی پرکرد (تا دور از راه؟) بهخانه ببرد.
ناگهان نالهای شنید از دور
کامد از زخم خوردهای رنجور
ناگهان صدای نالهای را از دوردست شنید که صدای آدم زخمخورده و دردمندی بود.
بر پی ناله شد چو ناله شنید
خسته در خاک و خون جوانی دید
بهسوی صدای ناله رفت؛ جوانی را دید که زخمی در خاک و خون افتاده است.
دست و پایی ز درد میافشاند
در تضرع خدای را میخواند
از درد دست و پا میزد و با ناله و زاری از خدا کمک میخواست.
نازنین را ز سر برون شد ناز
پیش آن زخمخورده رفت فراز
آن نازنین، ناز و غرور را کنار گذاشت و نزد آن زخمخورده رفت.
گفت ویحک چه کس توانی بود؟
اینچنین خاکسار و خونآلود؟
گفت: وای بر تو! چه کسی هستی؟ و اینگونه در خاکفتاده و خونین؟
این ستم بر جوانی تو که کرد؟
وینچنین زینهار بر تو که خورد؟
این ظلم را چهکسی در حق جوانی توکردهاست؟ و چه کسی قصد جانت کرده است؟
خیر گفت ای فرشته فلکی
گر پری زادهای وگر ملکی
خیر گفت: ای فرشته آسمانی! اگر پریزاده هستی یا فرشته هستی.
کار من طرفهبازیی دارد
قصه من درازیی دارد
وضعیت من سرگذشت عجیبی دارد و قصه آن دراز است.
مُردم از تشنگی و بی آبی
تشنه را جهد کن که دریابی
دارم از تشنگی میمیرم کاری کن که این تشنه نجات یابد.
آب اگر نیست رو که من مردم
ور یکی قطره هست جان بردم
اگر آب نیست مرا رها کن که مرگ من نزدیک است و اگر هست با یک قطره، نجات مییابم.
ساقیِ نوشلب کلید نجات
دادش آبی به لطف آب حیات
ساقی شیرینسخن و مهربان جانش را نجات داد و آبی به گوارایی آب زندگانی بهاو داد.
تشنه گرم دل ز شربت سرد
خورد بر قدر آنکه شاید خورد
تشنه جگرتافته از آب خنک بهاندازه کافی نوشید.
زنده شد جان پژمریده او
شاد گشت آن چراغ دیده او
جان پژمرده و بیرمق او تازه شد و نجاتبخش او شاد گشت. (یا چشمانش صفا یافت)
دیدهای را که کنده بود ز جای
درهم افکند و برد نامِ خدای
چشمهای کندهشده او را برجای خود گذاشت و نام خدای را بر آنها خواند.
گر خراشیده شد سپیدی توز
مقله در پیه مانده بود هنوز
اگر سپیدی چشم او خراشیده شده بود هنوز پیه درون چشم سالم بود.
آنقدر زور دید در پایش
که برانگیخت شاید از جایش
آنقدر توان در او دید که بتواند او را بر سر پایش بلند کند.
پیه در چشم او نهاد و ببست
وز سر مردمی گرفتش دست
پیه و چشم او را بر سر جای نهاد و چشمانش را بست و از روی مردمی و شفقت دست او را گرفت.
کرد جهدی تمام تا برخاست
قایدش گشت و برد بر ره راست
با تلاش زیاد بهاو کمک کرد تا بایستد؛ و تکیهگاه او شد تا او راهنمایی کند.
تا بدانجا که بود بنگه او
مرد بی دیده بود همره او
تا محل اقامت و خیمهگاه خود اورا برد.
چاکری را که اهل خانه شمرد
دست او را به دست او بسپرد
چاکر و خدمتکاری را که محرم و اهل خانه میدانست، (در آن نزدیکی یافت و) نگهداری از او را بهاو سپرد.
گفت آهسته تا نرنجانی
بر در ما برش به آسانی
گفت بهآرامی بهاو کمک کن تا به او صدمه نزنی و او را بهآهستگی به خانه ما ببر.
خویشتن رفت پیش مادر زود
سرگذشتی که دید باز نمود
و خود با شتاب به نزد مادر رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد.
گفت مادر: «چرا رها کردی؟
کامدی با خودش نیاوردی؟
مادر پرسید: «چرا او را تنها گذاشتی؟ چرا با خودت نیاوردی؟»
تا مگر چارهای نموده شدی
کاندکی راحتش فزوده شدی»
تا شاید چارهای برای او بیابیم و اندکی از درد او کاسته شود.
گفت کاوردم ار به جان برسد
چشم دارم که این زمان برسد
دختر گفت: او را آوردهام اگر زندهبماند فکر میکنم که بهزودی برسد.
چاکری کاو به خانه راه آورد
خسته را سوی خوابگاه آورد
چاکری که او را راهنمایی میکرد رسید و او را خسته بهسوی خوابگاه و خیمه آورد.
جای کردند و خوان نهادنش
شوربا و کباب دادندش
برای او بستر مهیا کردند و غذا آوردند و آش و کباب بهاو خوراندند.
مرد گرمی رسیده با دم سرد
خورد لختی و سر نهاد به درد
مرد جگرتافته با آهی سرد و ضعف کمی خورد و با درد خفت.
کرد کامد شبانگه از صحرا
تا خورد آنچه بشکند صفرا
مرد کُرد که شبهنگام از صحرا برگشت تا غذایی بخورد.
دید چیزی که آن نه عادت بود
جوش صفراش ازان زیادت بود
چیزی عجیب و پردرد دید که گرسنگی را از یاد برد.
بیهشی خسته دید افتاده
چون کسی زخم خورده جان داده
آدمی افتاده و زخمی دید که شبیه کسی بود که از زخم مردهباشد.
گفت کاین شخص ناتوان از کجاست؟
واینچین ناتوان و خسته چراست؟
گفت این شخص ناتوان از کجا رسیده و چرا زخمی شده است؟
آنچه بر وی گذشته بود نخست
کس ندانست شرح آن به درست
کسی نمیدانست که از اول چه بر آن زخمی گذشته است که پاسخی بدهد.
قصه چشم کندنش گفتند
که به الماس جزع او سفتند
فقط ماجرای چشمان کندهشده او را گفتند که بهالماس جزع او سفتند.
کرد چون دید کان جگر خسته
شد ز بی دیدهای نظر بسته
وقتی که آن کُرد دید آن زخمی دردمند از نابینایی چشمبسته افتاده است.
گفت کز شاخ آن درخت بلند
باز بایست کرد برگی چند
گفت از شاخههای فلان درخت بلند باید برگهایی چید.
کوفتن برگ و آب ازو ستدن
سودن آنجا و تاب ازو ستدن
آن برگها را باید کوبید و عصاره آن را گرفت و بر زخم سود تا درد او را تسکین دهد.
گر چنین مرهمی گرفتی ساز
یافتی دیده روشنایی باز
اگر چنین دارویی تهیه شود بینایی دیده را باز خواهد یافت.
رخنه دیده گرچه باشد سخت
به شود زاب آن دو برگ درخت
شخص بیمار هرچقدر بیمار باشد با عصاره درخت دوبرگ درمان میشود. (درختی که دو نوع برگ دارد)
پس نشان داد کاندرخت کجاست
گفت از آن آبخورد که خانی ماست
سپس گفت که آن درخت در کجا قرار دارد و از آن چشمه گفت.
هست رسته کهن درختی نغز
کز نسیمش گشاده گردد مغز
درختی کهن و سرزنده وجود دارد که از نسیم و عطر آن مغز و درون آدمی شاد و سرزنده میشود.
ساقش از بیخ برکشیده دو شاخ
دوریی در میان هردو فراخ
ساقه آن درخت از بیخ به دو شاخه گشته است و آندو شاخه از هم فاصله گرفتهاند.
برگ یک شاخ ازو چو حله حور
دیده رفته را درآرد نور
برگهای یک شاخه همچون زیور حور بهشتی است و آن درمان دیدههای نابیناست.
برگ شاخ دگر چو آب حیات
صرعیان را دهد ز صرع نجات
برگ شاخه دیگر مثل آب حیات است و شفابخش صرعیان.
چون ز کرد آن شنید دختر کرد
دل به تدبیر آن علاج سپرد
وقتی که دختر کرد آنرا از پدر شنید علاقمند به آن درمان و علاج شد.
لابهها کرد و از پدر درخواست
تا کند برگ بینوایی راست
از پدر خواهش و درخواست کرد تا آدم نیازمند و دردمندی را کمککند.
کرد چون دید لابه کردن سخت
راه برداشت رفت سوی درخت
وقتی که کرد درخواست و خواهش زیاد را دید بهراه افتاد و بهسوی آن درخت حرکت کرد.
باز کرد از درخت مشتی برگ
نوشداروی خستگان از مرگ
از آن درخت مشتی برگ چید که نوشداروی زخمیهای نزدیک بهمرگ بود.
آمد آورد نازنین برداشت
کوفت چندانکه مغز باز گذاشت
برگشت و برگها را با خود آورد و آن نازنین آنچنان برگها را کوبید که درون و عصاره برگها بیرون آمد.
کرد صافی چنانکه درد نماند
در نظرگاه دردمند فشاند
آن را صاف کرد به شکلی که دُرد و ناخالصی در آن نماند و آن دارو را در چشمان آن دردمند ریخت.
دارو و دیده را به هم دربست
خسته از درد ساعتی بنشست
دارو و چشمها را بههمدربست (و پانسمان کرد) و آن زخمی ساعتی از درد تسکین یافت.
دیده بر بخت کارساز نهاد
سر به بالین تخت باز نهاد
امید به بخت و یاری خدای نهاد و دوباره سر به بالین نهاد و خوابید.
بود تا پنج روز بسته سرش
و آن طلاها نهاده بر نظرش
تا مدت پنج روز سر او بستهبود و آن طلاها همچنان بر چشمهای او بود. (طلا در اینجا یعنی بهعصاره و شیره اندوده)
روز پنجم خلاص دادندش
دارو از دیده برگشادندش
روز پنجم زخمبند را باز کردند و دارو را از چشم او برداشتند.
چشم از دست رفته گشت درست
شد به عینه چنانکه بود نخست
چشمان از دسترفته سالم شده بود، درست مثل اول.
مرد بی دیده برگشاد نظر
چون دو نرگس که بشکفد به سحر
مرد نابینا چشمها را بازکرد مثل دو گل نرگس که در صبح میشکفد (یا مثل کسی که صبح از خواب بیدار میشود)
خیر کان خیر دید برد سپاس
کز رمد رسته شد چو گاو خراس
بر گاو خراس یا خَرَس (آسیاب) چشمبند میزنند یعنی خیر وقتی بیناییاش را بازیافت مثل گاو خراسی بود که از رمد رسته شود و چشمبندش را بردارند.
اهل خانه ز رنج دل رستند
دل گشادند و روی بربستند
افراد آن خانواده از رنج و نگرانی راه شدند و شاد گشته و (زنان) روی بربستند.
از بسی رنجها که بر وی برد
مهربان گشته بود دختر کرد
از آن رنجها و سختیها که دیدهبود دختر کرد بر او مهربان گشته بود.
چون دو نرگس گشاد سرو بلند
درج گوهر گشاده گشت ز بند
وقتی آن خوشقامت چشمهایش را گشود سخنان نیکو بر زبان آورد.
مهربانتر شد آن پریزاده
بر جمال جوان آزاده
(پس از شنیدن سخنان دلپذیر او) محبت آن زیبارو بر آن جوان آزاده و نیکو بیشتر شد.
خیر نیز از لطف رسانی او
مهربان شد ز مهربانی او
خیر نیز پس از آن خوبیها که او در حقش کرده بود بهاو محبت میورزید.
گرچه رویش ندیده بود تمام
دیده بودش به وقت خیز و خرام
اگرچه روی او را کامل ندیده بود اما در هنگام رفتن و خرامیدن او را دیده بود.
لفظ شیرین او شنیده بسی
لطف دستش بدو رسیده بسی
سخنان دلنشین او را بسیار شنیده بود و از او بسیار مهربانی دیدهبود.
دل درو بسته بود و آن دلبند
هم درو بسته دل زهی پیوند
عاشق او شده بود و آن دلبند نیز عاشق او شده بود؛ خوشا این پیوند!
خیر با کرد پیر هر سحری
بستی از راه چاکری کمری
هوش مصنوعی: هر سحر، خوبی را با کارهای شایستهام به دست میآورم و به خاطر خدمتی که کردهام، سرم را بالا نگه میدارم.
به شتربانی و گلهداری
کردی آهستگی و هشیاری
هوش مصنوعی: شما به آرامی و با دقت در کار شتربانی و گلهداری مشغول شدید.
از گله دور کردی آفت گرگ
داشتی پاس جمله خرد و بزرگ
هوش مصنوعی: اگر از خطراتی مانند گرگها دور شوی، باید از تمام افراد، چه کوچک و چه بزرگ، محافظت کنی.
کرد صحرا رو بیابانی
چون از او یافت آن تنآسانی
هوش مصنوعی: صحرا را بیابانی ساخت وقتی که آن آرامش را از او یافت.
به تولای خود عزیزش کرد
حاکم خان و مان و چیزش کرد
هوش مصنوعی: حاکم با محبت و ارادت خود، او را عزیز و گرامی داشت و به او احترام و ارزش بخشید.
خیر چون شد به خانه در گستاخ
قصه جستجوی گشت فراخ
هوش مصنوعی: وقتی خوبی و نیکی وارد خانهای شد، داستان جستجو برای یافتن آن بسیار گسترده و وسیع شد.
باز جستند حال دیده او
کز که بود آن ستم رسیده او
هوش مصنوعی: اوضاع چشم او را دوباره بررسی کردند، آیا از چه کسی آن ظلم به او رسیده است؟
خیر از ایشان حدیث شر ننهفت
هرچه بودش ز خیر و شر همه گفت
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که هر چیزی که از آن افراد خوب یا بد گفته شده، به خوبی و روشنی مطرح گردیده و هیچ نکته منفی از آنها پنهان نمانده است.
قصه گوهر و خریدن آب
کاتش تشنگیش کرد کباب
هوش مصنوعی: داستانی از ارزشمندی و خریدن آب وجود دارد که به خاطر تشنگی، فرد را به سوی کباب میکشاند.
وانکه از دیده گوهرش برکند
به دگر گوهرش رساند گزند
هوش مصنوعی: کسی که جواهرش را از چشمانش بکند، به جواهر دیگری آسیب میزند.
این گهر سفت و آن گهر برداشت
واب ناداده تشنه را بگذاشت
هوش مصنوعی: این چیز با ارزش را به سادگی نمیتوان برداشت کرد و در عوض، کسی که تشنه است و وابستگی دارد، این چیز را رها کرده است.
کرد کان داستان شنید ز خیر
روی بر خاک زد چو راهب دیر
هوش مصنوعی: او که این داستان را شنید، از خوشحالی بر زمین افتاد مثل راهبی که در دیر زندگی میکند.
کانچنان تندباد بیاَجلی
نرسانْد این شکوفه را خللی
هوش مصنوعی: وقتی که باد شدیدی میوزد، این شکوفه تحت تأثیر قرار نمیگیرد و آسیبی نمیبیند.
چون شنیدند کان فرشته سرشت
چه بلا دید ازان زبانیِ زشت
هوش مصنوعی: وقتی که شنیدند آن فرشتهی خوب چه مشکلی را از زبان زشت تجربه کرده است.
خیر از نام گشت نامیتر
شد بر ایشان ز جان گرامیتر
هوش مصنوعی: خیر و خوبی از نام و شهرت به دست آمده، نام و اعتبارشان را بیشتر کرده و آنها را از جان خود عزیزتر ساخته است.
داشتندش چنانکه باید داشت
نازنین خدمتش به کس نگذاشت
هوش مصنوعی: او را به خوبی و شایستگی دوست داشتند و در خدمت به او، هیچکس را نادیده نگذاشتند.
رویبسته پرستشی میکرد
آب میداد و آتشی میخورد
هوش مصنوعی: در دل شب، کسی به آرامی دعا میکرد و در این حال، آب مینوشید و آتش را هم تجربه میکرد.
خیر یکباره دل بدو بسپرد
از وی آن جان که باز یافت نبرد
هوش مصنوعی: دل به خوبی به او سپرد و از او جان دوبارهای گرفت که هیچ نبردی را تجربه نکرد.
کرد بر یاد آن گرامی در
خدمت گاو و گوسپند و شتر
هوش مصنوعی: به یاد آن عزیز، در خدمت به دامها و animais مانند گاو، گوسفند و شتر مشغول بود.
گفت ممکن نشد که این دلبند
با چو من مفلسی کند پیوند
هوش مصنوعی: او میگوید که امکان ندارد که چنین معشوقهای با من که در حالتی از فقر و تنگدستی هستم، ارتباطی برقرار کند.
دختری را بدین جمال و کمال
نتوان یافت بی خزینه و مال
هوش مصنوعی: دختری با این زیبایی و کمال را نمیتوان یافت، مگر اینکه دارای ثروت و دارایی باشد.
من که نانشان خورم به درویشی
کی نهم چشم خویش بر خویشی؟
هوش مصنوعی: من که از درویشان نان میخورم، چگونه میتوانم به خویش و افراد نزدیکم نگاهی بیندازم؟
به ازان نیست کز چنین خطری
زیرکانه برآورم سفری
هوش مصنوعی: بهتر از این نیست که از خطری بزرگ به طور هوشیارانه سفر کنم.
چون بر این قصه هفتهای بگذشت
شامگاهی به خانه رفت از دشت
هوش مصنوعی: پس از اینکه یک هفته از این ماجرا گذشت، او در شب به خانهاش برگشت از دشت.
دل ز تیمار آن عروس به رنج
چون گدایی نشسته بر سر گنج
هوش مصنوعی: دل به شدت از درد و غم آن عروس و حال او رنج میکشد، مانند گدایانی که در کنار گنجی بزرگ نشستهاند اما از آن بیبهرهاند.
تشنه و در برابر آب زلال
تشنهتر زانکه بود اول حال
هوش مصنوعی: آدمی که تشنه است، وقتی در برابر آب زلال قرار میگیرد، تشنگیاش بیشتر میشود؛ چون او ابتدا در شرایط سختی بوده است.
آن شب از رخنهای که داشت دلش
ز آب دیده شکوفه کرد گلش
هوش مصنوعی: آن شب به خاطر درد دلش، اشک ریخت و به این ترتیب، قلبش مثل گل شکوفا شد.
گفت با کرد کای غریبنواز
از غریبان بسی کشیدی ناز
هوش مصنوعی: گفت: ای نوازشگر غریب، تو از میان غریبان بسیار مورد محبت و توجه قرار گرفتی.
نور چشمم بنا نهاده تست
دل و جان هر دو باز داده تست
هوش مصنوعی: چشم و دل من در نور توست و تمام زندگیام را به تو اختصاص دادهام.
چون به خوانریزه تو پروردم
نعمت از خوان تو بسی خوردم
هوش مصنوعی: وقتی از سفرهی تو نعمت برداشت کردم، بسیار از خوراکیهای تو نوش جان کردم.
داغ تو برتر از جبین منست
شکر تو بیش از آفرین منست
هوش مصنوعی: محبت و یاد تو برای من از هر چیز دیگری ارزشمندتر است و عواطف من نسبت به تو بیشتر و عمیقتر از هر تحسینی است که بتوانم بیان کنم.
گر بجویی درون و بیرونم
بوی خوان تو آید از خونم
هوش مصنوعی: اگر درون و بیرون من را جستجو کنی، بوی مهمانی تو از خون من استشمام میشود.
خوان بر سر بر این ندارم دست
سر بر خوان اگر بخواهی هست
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی بر سر این سفره ندارم، اما اگر بخواهی، میتوانی دست خود را بر روی سفره بگذاری.
بیش از این میهمان نشاید بود
نمکی بر جگر نشاید سود
هوش مصنوعی: دیگر نباید در این مهمانی مانده بمانیم، زیرا ادامه دادن در این حال، مانند زخم نگهداشتن نمک بر جگر است.
بر قیاس نواله خواری تو
ناید از من سپاس داری تو
هوش مصنوعی: با توجه به رفتار و نگرش تو، من نمیتوانم از تو تشکر کنم.
مگرم هم به فضل خویش خدای
دهد آنچه آورم حق تو بجای
هوش مصنوعی: آیا به جز لطف خداوند، چیزی برای من باقی مانده است که بتوانم حق تو را ادا کنم؟
گرچه تیمار یابم از دوری
خواهم از خدمت تو دستوری
هوش مصنوعی: اگرچه از دوریات به فکر مراقبت و درمانم هستم، اما از تو درخواست میکنم که سفارش و دستوری به من بدهی.
دیرگاه است کز ولایت خویش
دورم از کار و از کفایت خویش
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که از سرزمین خود دور هستم و از کار و مهارتهایم فاصله گرفتهام.
عزم دارم که بامداد پگاه
سوی خانه کنم عزیمت راه
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که در صبح زود به سوی خانهام حرکت کنم.
گر به صورت جدا شوم ز برت
نبرد همّتم ز خاک درت
هوش مصنوعی: اگر از چهرهات دور شوم، همین که دست از تو بکشیم، نمیتوانم از خاک درگاهت دور شوم.
چشم دارم به چون تو چشمه نور
که ز دوری دلم نداری دور
هوش مصنوعی: چشم به تو دارم که مانند چشمهای از نور هستی و به خاطر دوریات، دلم نراحت است.
همّتم را گشاده بال کنی
وانچه خوردم مرا حلال کنی
هوش مصنوعی: دلم میخواهد که پهنای احساساتم را بیشتر کنی و آنچه را که به خاطر تو انجام دادم، بر من ببخشی.
چون سخنگو سخن به آخر برد
در زد آتش به خیل خانه کرد
هوش مصنوعی: زمانی که سخنور سخنش را به پایان رساند، آتش به جمع خانهها افتاد و خرابی به بار آورد.
گریه کردی از میان برخاست
هایهایی فتاد در چپ و راست
گریه کُردی، در اینجا منظور مویهٔ کردی است که در هنگام غم با اشعار سوزناک به صورت آواز خوانده میشود.
کرد گریان و کرد زاده بتر
مغزها خشک و دیدهها شد تر
هوش مصنوعی: او هم به گریه افتاد و هم زادهاش به دنیا آمد، در حالی که مغزها خشک شده و چشمها پر از اشک شد.
از پس گریه سر فرو بردند
گویی آبی بدند کافسردند
هوش مصنوعی: پس از اینکه گریه کردند، سرهایشان را پایین آوردند، انگار که آبی را که سرد شده بود نوشیدهاند.
سر برآورد کُردِ روشنرای
کرد خالی ز پیشکاران جای
هوش مصنوعی: کوردی با فکر روشن و آگاه، به پا خاست و جای خالی از خدمتکاران را مشاهده کرد.
گفت با خیر کای جوانِ بهوش
زیرک و خوب و مهربان و خموش
هوش مصنوعی: او با نیکی و محبت به تو گفت که ای جوان باهوش، زیرک، زیبا و دلسوز و خاموش.
رفته گیرت به شهر خود باری
خورده از همرهی دگر خاری
هوش مصنوعی: اگر به شهر خودت بروی، ممکن است از حضور دیگران در زندگیات دچار دردسر و ناراحتی شوی.
نعمت و ناز و کامگاری هست
بر همه نیک و بد تو داری دست
هوش مصنوعی: نعمت و خوشی و کامیابی برای همه وجود دارد، چه خوب و چه بد، و تو هم در این زمینه تأثیرگذاری.
نیکمردان به بد عنان ندهند
دوستان را به دشمنان ندهند
هوش مصنوعی: مردان شایسته و نیکو با انسانهای بد و بد-hearted، دوستان خود را نمیسپرند و آنها را به دشمنان واگذار نمیکنند.
جز یکی دختر عزیز مرا
نیست و بسیار هست چیز مرا
هوش مصنوعی: جز یک دختر عزیز برای من وجود ندارد و چیزهای زیادی برای من هست.
دختر مهربان خدمت دوست
زشت باشد که گویمش نه نکوست
هوش مصنوعی: دختر مهربان برای دوستش کار زشت انجام میدهد و به او میگویم که این کار خوب نیست.
گرچه در نافه است مشک نهان
آشکار است بوی او به جهان
هوش مصنوعی: هرچند که مشک در نافه پنهان است، اما رایحهاش در سراسر دنیا قابل حس است.
گر نهی دل به ما و دختر ما
هستی از جان عزیزتر بر ما
هوش مصنوعی: اگر دل خود را به ما بسپاری و دختر ما نیز در این میانه وجود داشته باشد، برای ما تو از جان عزیزتر خواهی بود.
بر چنین دختری به آزادی
اختیارت کنم به دامادی
هوش مصنوعی: من برای چنین دختری که آزاد و مستقل است، خود را به عنوان شوهر معرفی میکنم.
وانچه دارم ز گوسفند و شتر
دهمت تا ز مایه گردی پر
هوش مصنوعی: هر چه از گوسفند و شتر دارم به تو میدهم تا از این سرمایه به ظرافت و کمال برسی.
من میان شما به نعمت و ناز
میزیم تا رسد رحیل فراز
هوش مصنوعی: من در میان شما با لذت و زیبایی زندگی میکنم تا زمانی که موقع رفتن به سمت آسمان فرا برسد.
خیر کاین خوشدلی شنید ز کرد
سجدهای آنچنانکه شاید برد
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که خوشدلی و شادمانی از شنیدن خبرهای خوب باعث شد فرد عملاً به نشانهی احترام و تقدیر، از روی عشق و شکرگزاری به سجده برود. چنین عملی نشاندهندهی عمق احساسات مثبت و تقدیر اوست.
چون بدین خرمی سخن گفتند
از سر ناز و دلخوشی خفتند
هوش مصنوعی: وقتی که با شادی و دل خوشی صحبت کردند، از روی ناز و محبت آسوده خوابشان برد.
صبح هرون صفت چو بست کمر
مرغ نالید چون جلاجل زر
هوش مصنوعی: صبح که آمده بود، زینت و زیبایی خود را نمایان کرد و در این حال، پرندگانی که به صدا درآمدند، مانند زنگی نغمه سر دادند.
از سر طالع همایون بخت
رفت سلطان مشرقی بر تخت
هوش مصنوعی: از روی خوششانسی و بخت خوب، پادشاه شرقی بر تخت سلطنت نشسته است.
کرد خوشدل ز خوابگه برخاست
کرد کار نکاح کردن راست
هوش مصنوعی: دل شاد و خرم از خواب بیدار شد و تصمیم به ازدواج گرفت.
به نکاحی که اصل پیوندست
تخم اولاد ازو برومندست
هوش مصنوعی: در یک ازدواج و پیوند صحیح و مستحکم، بیتردید نسل و فرزندان نیکویی به وجود خواهند آمد.
دختر خویش را سپرد به خیر
زهره را داد با عطارد سیر
هوش مصنوعی: دخترش را به دست سرنوشت سپرد و زهره را به عطارد واگذار کرد تا در مسیر خودش حرکت کند.
تشنه مرده آب حیوان یافت
نور خورشید بر شکوفه بتافت
هوش مصنوعی: مردی که از تشنگی جان داده بود، به آب حیاتی دست پیدا کرد و تابش نور خورشید بر روی شکوفهها نمایان شد.
ساقی نوشلب به تشنه خویش
شربتی داد از آب کوثر بیش
هوش مصنوعی: ساقی با لبانی خوشعطر به آدم تشنهای شربتی داد که از آب کوثر، یعنی آب پاک و خوشگوار است.
اولش گرچه آب خانی داد
آخرش آب زندگانی داد
هوش مصنوعی: در ابتدای مسیر، ممکن است که چیزی کم و ناچیز به دست آوریم، اما در نهایت، پاداش بزرگ و ارزشمندی نصیبمان خواهد شد.
شادمان زیستند هر دو بههم
زآنچه باید نبود چیزی کم
هوش مصنوعی: آنها هر دو با خوشحالی زندگی کردند و از آن چه که باید باشد، هیچ چیزی کم نداشتند.
عهد پیشینه یاد میکردند
وآنچهشان بود شاد میخوردند
هوش مصنوعی: آنها به یاد گذشتهها پیمان مینوشتند و از آنچه داشتند با خوشحالی بهرهمند میشدند.
کرد هر مایهای که با خود داشت
بر گرانمایگان خود بگذاشت
هوش مصنوعی: او هر چه دارایی و امکانات داشت، به افراد با ارزش و با اهمیت خود سپرد.
تا چنان شد که خان و مان و رمه
به سوی خیر بازگشت همه
هوش مصنوعی: وقتی حالتی پیش آمد که همه به سمت نیکی و خوبى برگشتند، خان و خانواده و گله ها.
چون از آن مرغزار آب و درخت
برگرفتند سوی صحرا رخت
هوش مصنوعی: وقتی از آن باغ پرآب و درخت جدا شدند، به سمت بیابان رفتند.
خیر شد زی درخت صندل بوی
که ازو جانش گشت درمان جوی
هوش مصنوعی: خوب شد که درخت صندل بوی خوشی دارد، زیرا این بو به کسانی که در جستجوی آرامش و درمان روحی هستند مساعدت میکند.
نه ز یک شاخ، کز ستون دو شاخ
چید بسیار برگهای فراخ
هوش مصنوعی: از یک شاخه نمیتوان برگهای بسیاری چید، بلکه این کار را باید از دو شاخهی استوار انجام داد.
کرد از آن برگها دو انبان پر
تعبیه در میان بار شتر
هوش مصنوعی: او از آن برگها دو کیسه پر کرد و آنها را در میان بار شتر قرار داد.
آن یکی بد علاج صرع تمام
وان دگر خود دوای دیده به نام
هوش مصنوعی: یکی از بیماریها درمانی ندارد و تا آخر عمر با فرد میماند، ولی دیگری دارویی است که به نام خود فرد معرف است و به او کمک میکند.
با کس احوال برگ باز نگفت
آن دوا را ز دیده داشت نهفت
هوش مصنوعی: او با کسی درباره حال و احوالش صحبت نکرد، زیرا دردش را در دل پنهان کرده بود و از چشم دیگران مخفی نگاه داشته بود.
تا به شهری شتافتند ز راه
که درو صرع داشت دختر شاه
هوش مصنوعی: آنها به شهری رفتند که در آن دختر شاه بیمار بود.
گرچه بسیار چاره میکردند
به نمیشد دریغ میخوردند
هوش مصنوعی: اگرچه راههای زیادی برای حل مشکل امتحان میکردند، اما نتیجهای حاصل نمیشد و تنها حسرت میخوردند.
هر پزشگی که بود دانش بهر
آمده بر امید شهر به شهر
هوش مصنوعی: هر پزشکی، با دانش و مهارت خود، به امید کمک به مردم، به نقاط مختلف سفر میکند.
تا برند از طریق چارهگری
آفت دیو را ز پیش پری
هوش مصنوعی: برای رفع مشکلات و خطرات ناشی از شیطان، باید از راه تدبیر و چارهاندیشی اقدام کرد.
پادشه شرط کرده بود نخست
که هرانکو کند علاج درست
هوش مصنوعی: پادشاه این شرط را گذاشته بود که هر کسی که بتواند درمانی درست و مؤثر برای مشکلش ارائه دهد، مورد توجه و پاداش قرار خواهد گرفت.
دختر او را دهم به آزادی
ارجمندش کنم به دامادی
هوش مصنوعی: من دختر او را به شوهر میدهم تا به پاس آزادگی و شخصیت ارزشمندش، به او احترام بگذارم و او را خواستگار کنم.
وانکه بیند جمال این دختر
نکند چاره سازی درخور
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی این دختر را ببیند، قادر نخواهد بود که راهی مناسب برای کنترل احساساتش پیدا کند.
بر وی از تیغ ترکتاز کنم
سرش از تن به تیغ باز کنم
هوش مصنوعی: من با شمشیر تیز و قدرتمند به او حمله میکنم و سرش را از بدنش جدا میکنم.
بی دوایی که دید آن بیمار
کشت چندین پزشک در تیمار
هوش مصنوعی: بیماری که دارویی نیافت، دید چندین پزشک در درمان او ناکام ماندند.
سربریده شده هزار طبیب
چه ز شهری چه مردمان غریب
هوش مصنوعی: هزاران پزشک در حالتی ناخوشی یا در اثر بیماری از بین رفتهاند، چه از مردم شهر و چه از بیگانگان.
این سخن گشت در ولایت فاش
لیک هر یک به آرزوی معاش
هوش مصنوعی: این صحبت در سرزمینهای مختلف به طور عمومی مطرح شد، اما هر کس بر اساس نیاز و خواستههای خود به آن نگاه میکند.
سر خود را به باد برمیداد
در پی خون خویش میافتاد
هوش مصنوعی: او جان خود را به خطر میاندازد و در تلاش است تا به حقیقت یا انتقامش برسد.
خیر کز مردم این سخن بشنید
آن خلل را خلاص با خود دید
هوش مصنوعی: اگر فردی از مردم این سخن را بشنود، متوجه میشود که این نقص را تنها خودش میتواند برطرف کند.
کس فرستاد و پادشه را گفت
کز ره این خار من توانم رُفت
هوش مصنوعی: کسی به پادشاه گفت که من میتوانم از این خارها عبور کنم.
نبرم رنج او به فضل خدای
وآورم با تو شرط خویش به جای
هوش مصنوعی: نمیتوانم سختی او را به برکت خدا تحمل کنم و با تو به وعدهام عمل میکنم.
لیک شرط آن بود به دستوری
کز طمع هست بنده را دوری
هوش مصنوعی: اما شرط آن است که به دستوری که باعث دوری بنده از طمع میشود، عمل شود.
این دوا را که رای خواهم کرد
از برای خدای خواهم کرد
هوش مصنوعی: من این دارویی را که میخواهم به کار ببرم، برای خدا انجام میدهم.
تا خدایم به وقت پیروزی
کند اسباب این غرض روزی
هوش مصنوعی: خداوند در زمان پیروزی، وسیلههای لازم برای رسیدن به هدفم را فراهم کند.
چونکه پیغام او رسید به شاه
شاه دادش به دست بوسی راه
هوش مصنوعی: وقتی که پیام او به شاه رسید، شاه به احترام او به استقبالش رفت.
خیر شد خدمتی به واجب کرد
شاه پرسید و گفت کای سره مرد
هوش مصنوعی: خوشبختانه، شاه از من خواسته است که وظیفهای را انجام دهم و از من پرسید که ای مرد دانا، چه کاری میتوانم برای تو انجام دهم؟
چیست نام تو؟ گفت نامم خیر
کاخترم داد از سعادت سیر
هوش مصنوعی: سؤال کردم نام تو چیست؟ پاسخ داد: نام من خیر کاخترم، نشانهای از سعادت و خوشبختی است.
شاه نامش خجسته دید به فال
گفت کای خیرمندِ چارهسگال
هوش مصنوعی: شاه نام نیک و خوشی را در فال خویش دید و گفت ای کسی که نیکوکاری و راه چاره را میشناسی، برای تو چه خبر خوشی میآورم.
در چنین شغل نیک فرجامت
عاقبت خیر باد چون نامت
هوش مصنوعی: در این شغل خوب و پرثمر، امیدوارم سرانجامی خوش نصیبت باشد، همچون نام نیک تو.
وانگه او را به محرمی بسپرد
تا به خلوت سرای دختر برد
هوش مصنوعی: سپس او را به یکی از دوستان نزدیکش سپرد تا به آرامش و تنهایی خانه دختر ببرد.
پیکری دید خیر چون خورشید
سروی از باد صرع گشته چو بید
هوش مصنوعی: دختری را دیدم که همچون خورشید زیباست، اما به دلیل بیماری به حالتی نرم و مانند درخت بید در آمده است.
گاوچشمی چو شیر آشفته
شب نیاسوده روز ناخفته
هوش مصنوعی: چشمان او مانند شیر خشمگین است، شب را آرام نمیخوابد و روز را بیخواب میگذراند.
اندکی برگ ازان خجسته درخت
داشت با خود گره برو زده سخت
هوش مصنوعی: اندکی برگ از یک درخت خوشبخت با خود داشت که به بهدقت به آن گره خورده بود.
سود و زان سوده شربتی برساخت
سرد و شیرین که تشنه را بنواخت
هوش مصنوعی: شخصی نوشیدنی خنک و شیرینی درست کرد که تشنهها را سیراب میکند و آرامش میبخشد.
داد تا شاهزاده شربت خورد
وز دماغش فرو نشست آن گرد
هوش مصنوعی: شاهزاده شربت نوشید و وقتی که از دماغش پایین آمد، گردی که در فضا بود، کم شد.
رست ازان ولوله که سودا بود
خوردن و خفتنش به یک جا بود
هوش مصنوعی: از شلوغی و دغدغهای که ناشی از عشق و احساسات است، رهایی یافتهام و اکنون آرامش دارم؛ چرا که در این حالت هم میتوان خوابید و هم به روشنی زندگی کرد.
خیر چون دید کان شکفته بهار
خفت و ایمن شد از نهیب غبار
هوش مصنوعی: خیر وقتی دید که شکوفههای بهاری خوابیده و از شدت غبار در امان شدهاند.
شد برون زان سرای مینوفش
سر سوی خانه کرد با دل خوش
هوش مصنوعی: او از آن خانه زیبا خارج شد و با دل شاد به سمت خانه خود رفت.
وان پریرخ سه روز خفته بماند
با پدر حال خود نگفته بماند
هوش مصنوعی: آن پریچهره سه روز در کنار پدرش خوابیده و حال خودش را بازگو نکرده است.
در سیم روز چونکه سر برداشت
خورد آن چیزها که درخور داشت
هوش مصنوعی: در روزی که به نور و زیبایی آمد، او از چیزهایی که شایستهاش بود، بهرهمند شد.
شه که این مژدهاش به گوش رسید
پای بی کفش در سرای دوید
هوش مصنوعی: وقتی خبر خوشی به او رسید، بیدرنگ و با شتاب به سوی خانه رفت.
دختر خویش را به هوش و به رای
دید بر تخت در میان سرای
هوش مصنوعی: دختر خود را با ذکاوت و تدبیر در تختی در وسط خانه مشاهده کرد.
روی بر خاک زد به دختر گفت
کای به جز عقل کس نیافته جفت
هوش مصنوعی: دختر روی زمین افتاد و به او گفت که هیچ کس جز عقل، همسر و همراهی نیافته است.
چونی از خستگی و رنجوری؟
کز برت باد فتنه را دوری
هوش مصنوعی: حالت چطور است؟ آیا از خستگی و ناراحتی رنج میبری؟ به خاطر تو از مشکلات و ناملایمات دور شدهاند.
دختر شرمگین ز حشمت شاه
بر خود آیین شکر داشت نگاه
هوش مصنوعی: دختر با حیا به خاطر شکوه و جلال پادشاه، به خود میبالید و شکرگزاری میکرد.
شاه رفت از سرای پرده برون
اندهش کم شد و نشاط فزون
هوش مصنوعی: شاه از کاخ خارج شد و افکارش آرامتر شد و خوشحالیاش بیشتر گردید.
داد دختر به محرمی پیغام
تا بگوید به شاه نیکو نام
هوش مصنوعی: دختر به یکی از نزدیکان خود پیغام داد که به شاه با نام نیکو بگوید.
که شنیدم که در جریده جهد
پادشا را درست باشد عهد
هوش مصنوعی: شنیدم که در روزنامه نوشتهاند پادشاهی با تلاش خود به عهد و پیمانش پایبند است.
چون به هنگام تیغ تارک سای
شرط خویش آورید شاه به جای
هوش مصنوعی: زمانی که برای جنگ و نبرد آماده میشوید، باید به وعده و شرطی که با خود دارید؛ به مانند وظیفهای که بر عهدهتان است، پایبند باشید. در این زمان شاه باید در جایگاه خود و با اقتدار حضور یابد.
با سری کاو به تاج شد در خورد
عهد خود را درست باید کرد
هوش مصنوعی: کسی که به مقام و عزتی میرسد، باید به وعدهها و تعهدات خود به درستی عمل کند.
تا چو عهدش بود به تیغ درست
به گه تاج هم نباشد سست
هوش مصنوعی: به هر زمانی که زمان پیمانش فرا رسد، باید درست و محکم عمل کند و حتی در مقام و قدرت هم نباید سست و ضعیف باشد.
صد سر از تیغ یافت گزند
گو یکی سر به تاج باش بلند
هوش مصنوعی: اگر صد سر از تیغ آسیب ببینند، فقط یک سر میتواند تاجی را بر سر بگذارد و در مقام بلند بایستد.
آنکه زو شد مرا علاج پدید
وز وی این بند بسته یافت کلید
هوش مصنوعی: کسی که از او درمان من پیدا شد و با کمک او توانستم این قید و بند را باز کنم.
کار او را به ترک نتوان گفت
کز جهانم جز او نباشد جفت
هوش مصنوعی: کار او را نمیتوان به ترک واگذار کرد، زیرا جز او هیچکس دیگری در جهان من وجود ندارد که شایستهی همراهیام باشد.
به که ما دل ز عهد نگشاییم
وز چنین عهدهای برون آییم
هوش مصنوعی: بهتر است که دل خود را از عهد و پیمانهایی که بستهایم رها کنیم و از این نوع مسئولیتها که بر دوش ماست، آزاد شویم.
شاه را نیز رای آن برخاست
که کند عهد خویشتن را راست
هوش مصنوعی: پادشاه نیز تصمیم گرفت که به تعهدات خود بهدرستی عمل کند.
خیر آزاده را به حضرت شاه
باز جستند و یافتند به راه
هوش مصنوعی: خیر و نیکی انسانهای آزاده را به درگاه شاه جستجو کردند و در مسیر یافتند.
گوهری یافته شمردندش
در زمان نزد شاه بردندش
هوش مصنوعی: گوهری را پیدا کردند و آن را در زمان به شاه نشان دادند.
شاه گفت ای بزرگوار جهان
رخ چه داری ز بخت خویش نهان؟
هوش مصنوعی: شاه به بزرگی میگوید: ای بزرگوار، چه چیزی از سرنوشت خود در چهرهات نهان داری؟
خلعت خاص دادش از تن خویش
از یکی مملکت به قیمت بیش
هوش مصنوعی: او از تن خود لباس ویژهای را به قیمت بسیار بالایی به کسی از یک سرزمین دیگر داد.
بجز این چند زینت دگرش
کمر زر حمایل گهرش
هوش مصنوعی: به جز این چند زینت، دیگر هیچ چیز جز کمر طلایی و سنگهای قیمتی او را نمیآراید.
کله بستند گرد شهر و سرای
شهریان ساختند شهر آرای
هوش مصنوعی: در اطراف شهر و منزلهای مردم حصاری کشیدند و شهری زیبا و دلانگیز بنا کردند.
دختر آمد ز طاق گوشه بام
دید داماد را چو ماه تمام
هوش مصنوعی: دختر از گوشه بام بیرون آمد و داماد را مانند ماهی درخشان و کامل دید.
چابک و سرو قد و زیباروی
غالیه خط جوان مشگین موی
هوش مصنوعی: دختری شیک و خوشقد که موهای مشکی و خوشحالت دارد و بسیار زیباست.
به رضای عروس و رای پدر
خیر داماد شد به کوری شر
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که با توجّه به خواستههای عروس و نظر پدرش، مراسم ازدواج به طور خوشایند و مثبت برگزار شده و نگرانیها و مشکلات موجود برطرف شده است. به عبارتی دیگر، تمام تلاشها و توافقات منجر به خوشبختی عروس و داماد شده و از مسائل منفی جلوگیری شده است.
بر در گنج یافت سلطان دست
مهر آنچش درست بود شکست
هوش مصنوعی: سلطان برای دستیابی به گنج، به سراغ مهر و محبت میرود، اما آنچه در نظر داشت، با حقیقتی که وجود داشت، متفاوت میشود و در نهایت امیدش به باد میرود.
عیش ازان پس به کام دل میراند
نقش خوبی و خوشدلی میخواند
هوش مصنوعی: پس از آن، زندگی با رضایت دل میگذرد و تصویر زیبایی و خوشحالی به تصویر کشیده میشود.
شاه را محتشم وزیری بود
خلق را نیک دستگیری بود
هوش مصنوعی: شاه وزیری داشت که به او بسیار احترام میگذاشت و این وزیر به مردم نیز کمک میکرد و در کارشان نیکو و موثر بود.
دختری داشت دلربای و شگرف
چهره چون خون زاغ بر سر برف
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلربا داشت که چهرهاش به رنگ سیاه زیبایی مانند زغال در برابر برف میدرخشید.
آفت آبله رسیده به ماه
ز ابله دیدههاش گشته تباه
هوش مصنوعی: آسیبی که به زیباییهای ماه زده شده، ناشی از نگاه نادانهاست که باعث خراب شدن آن زیباییها شده است.
خواست دستوریی در آن دستور
که دهد خیر چشم مه را نور
هوش مصنوعی: درخواستی وجود دارد که در آن خواسته میشود که نور چشم را به ماه ببخشد و او را روشن کند.
هم به شرطی که شاه کرد نخست
کرد مه را دوای خیر درست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر شاه از ابتدا شرایطی را فراهم کند، میتواند به بهترین شکل ممکن امور را ساماندهی کند و بهترین نتیجه را به دست آورد. به عبارتی، اگر برنامهریزی و تصمیمگیری درستی صورت گیرد، میتوان به موفقیتهای بزرگ دست یافت.
وان دگر نیز گشت با او جفت
گوهری بین که چند گوهر سفت
هوش مصنوعی: او همچنین با کسی دیگر همنوا شده است، مانند یک گوهر درخشان که ارزش زیادی دارد، اما هر چند که ارزشش بالا باشد، باز هم به دست آوردن آن سخت است.
یافت خیر از نشاط آن سه عروس
تاج کسری و تخت کیکاوس
هوش مصنوعی: خیر و نیکی را از شادی آن سه عروس به دست آوردند، که تاج کسری و تخت کیکاوس در اختیارشان بود.
گاه با دختر وزیر نشست
بر همه کام خویش یافته دست
هوش مصنوعی: گاه با دختر وزیر مینشست و از همه خواستههایش به نتیجه میرسید.
چشم روشن گهی به دختر شاه
کاین چو خورشید بود و آن چون ماه
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و روشنی دارم که گاهی به دختر شاه مینگرم، زیرا او همچون خورشید درخشان است و آن دیگری مانند ماه میباشد.
شادمانه گهی به دختر کرد
به سه نرد از جهان ندب میبرد
هوش مصنوعی: گاهی به شادی و سرور، به دختر نگاه میکند و از دنیا بیخبر است.
تا چنان شد که نیکخواهی بخت
برساندش به پادشاهی و تخت
هوش مصنوعی: به گونهای پیش رفت که سعادت و خوشبختی او را به مقام سلطنت و بر تخت پادشاهی رساند.
ملک آن شهر در شمار گرفت
پادشاهی برو قرار گرفت
هوش مصنوعی: پادشاه آن شهر به حساب آورد و به او توجه کرد.
از قضا سوی باغ شد روزی
تا کند عیش با دل افروزی
هوش مصنوعی: روزی به طور ناگهانی به باغ رفت تا از زیباییها و لذتها بهرهمند شود و دلش را شاد کند.
شر که همراه بود در سفرش
گشت سر دلش قضای سرش
هوش مصنوعی: شر و بدی که در کنار او بود، در سفرش به سر دلش رسید و تقدیرش را رقم زد.
با جهودی معاملت میساخت
خیر دید آن جهود را بشناخت
هوش مصنوعی: با دقت و حساب شده با او معامله کردی و به خاطر خوبیها و ویژگیهایش، او را شناختی.
گفت این شخص را به وقت فراغ
از پس من بیاورید به باغ
هوش مصنوعی: این فرد را زمانی که فراغت دارد، به باغ بیاورید.
او سوی باغ رفت و خوش بنشست
کرد پیش ایستاده تیغ به دست
هوش مصنوعی: او به سمت باغ رفت و با خوشحالی نشسته بود و در جلوی خود کسی را دید که با تیغ در دست ایستاده بود.
شر درآمد فراخ کرده جبین
فارغ از خیر بوسه داد زمین
هوش مصنوعی: حالت خوشحالی و خندهای به لبان زمین بخشید و آرامش را به چهرهاش آورد.
گفت خیرش بگو که نام تو چیست؟
ایکه خواهد سر تو بر تو گریست
هوش مصنوعی: گفت نام تو را بگو که چه هست؟ اگر بدی تو پیش بیاید، سر تو بر تو خواهد گریست.
گفت نامم مبشر سفری
در همه کارنامه هنری
هوش مصنوعی: گفتند نام من بشارتدهنده است و در هر زمینهای که فعالیت دارم، نشانهای از توانمندیهایم وجود دارد.
خیر گفتا که نام خویش بگوی
روی خود را به خون خویش بشوی
هوش مصنوعی: خیر گفت که نام خود را بیان کن و صورتت را با خون خود بشوی.
گفت بیرون ازین ندارم نام
خواه تیغم نمای و خواهی جام
هوش مصنوعی: گفت من هیچ چیز دیگری ندارم، اگر دوست داری نشانم بده تیغ یا اگر میخواهی یک جام به من بده.
گفت خیر ای حرامزاده خس
هست خونت حلال بر همه کس
هوش مصنوعی: تو حق نداری به دیگران آسیب برسانی، چرا که به نوعی زندگی و سرنوشت دیگران تحت تأثیر توست و خونت بدون دلیل بر مردم حلال نیست.
شر خلقی که با هزار عذاب
چشم آن تشنه کندی از پی آب
هوش مصنوعی: انسانی را میبینیم که با وجود تحمل هزاران رنج و درد، همچنان در جستجوی آب و آرامش است. او گویی به خاطر نیاز خود در پی تأمین آرامش و سعادت است، حتی اگر با مشکلات زیادی روبرو باشد.
وان بتر شد که در چنان تابی
بردی آب و ندادیش آبی
هوش مصنوعی: و این موضوع بدتر شد چون در آن حالت، تو آبی را به دست آوردی اما به کسی آبی ندادید.
گوهر چشم و گوهر کمرش
هر دو بردی و سوختی جگرش
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و کمر دلربایش را از او گرفتی و دلش را آتش زدی.
منم آن تشنه گهر برده
بخت من زنده بخت تو مرده
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که به دنبال گوهری است و بخت من عطش دارد، در حالی که بخت تو همچنان زنده است و بخت من به پایان رسیده.
تو مرا کشتی و خدای نکشت
مقبل آن کز خدای گیرد پشت
هوش مصنوعی: تو مرا به دریا انداختی و خداوند مرا نجات داد، چرا که او هرگز پشت به حقیقت نمیکند.
دولتم چون خدا پناهی داد
اینکم تاج و تخت شاهی داد
هوش مصنوعی: دولت من مانند لطف خداوند است که به من امنیت و زندگی خوبی بخشیده و مرا به مقام و جایگاهی رفیع رسانده است.
وای بر جان تو که بد گهری
جان بری کردهای و جان نبری
هوش مصنوعی: آه از حال تو که در این روزگار بدی، جان خود را به خطر انداختهای اما خود را از دست نمیدهی.
شر که در روی خیر دید شناخت
خویشتن زود بر زمین انداخت
هوش مصنوعی: کسی که در میان خوبیها، بدیها را میبیند و به حقیقت خودش پی میبرد، به سرعت از آن وضعیت خارج میشود و به زمین میافتد.
گفت زنهار اگرچه بد کردم
در بد من مبین که خود کردم
هوش مصنوعی: بگو که من اگرچه کار بدی انجام دادم، اما به من نگاه نکن و فقط به خودم توجه کن که این کار را خودم انجام دادم.
آن نگر کاسمان چابک سیر
نام من شر نهاد و نام تو خیر
هوش مصنوعی: نگاه کن به آسمان که با سرعت در حال حرکت است؛ نام من را شر گذاشتند و نام تو را خیر.
گر من آن با تو کردهام ز نخست
کاید از نام چون منی به درست
هوش مصنوعی: اگر من از ابتدا با تو چنین کردهام، چرا از نام و نشانی چون من ناراحت میشوی؟
با من آن کن تو در چنین خطری
کاید از نام چون تو ناموری
هوش مصنوعی: در زمانی که در خطر هستم، تو باید با من همچون یک شخص مشهور و با نام و نشان رفتار کنی.
خیر کان نکته رفت بر یادش
کرد حالی ز کشتن آزادش
هوش مصنوعی: خیر، در اینجا به این معناست که شخصی نکتهای را به یاد میآورد که باعث میشود حالت خاصی به او دست دهد، گویی که آزادیش را از دست داده و در حال کشته شدن است. در واقع، این به احساساتی عمیق و دشوار اشاره دارد که ممکن است با یادآوری یک موضوع خاص به وجود بیایند.
شر چو از تیغ یافت آزادی
میشد و میپرید از شادی
هوش مصنوعی: هرگاه شر که تحت فشار و ظلم بود، از بند رهایی یابد، حسی از شادی و خوشحالی به او دست میدهد و مانند پرندهای آزاد پرواز میکند.
کرد خونخواره رفت بر اثرش
تیغ زد وز قفا برید سرش
هوش مصنوعی: عناصر خطرناک و خشن به دنبال او آمده و با شمشیر او را زدند و از پشت سر سرش را بریدند.
گفت اگر خیر هست خیراندیش
تو شری جز شرت نیاید پیش
هوش مصنوعی: اگر تو خیرخواهی و نیکو فکر کنی، هیچ شری جز از جانب خودت به تو نخواهد رسید.
در تنش جست و یافت آن دو گهر
تعبیه کرده در میان کمر
هوش مصنوعی: در بدن او دو گوهر را جستجو کرد و آنها را که در میان کمرش قرار داشتند، یافت.
آمد آورد پیش خیر فراز
گفت گوهر به گوهر آمد باز
هوش مصنوعی: شخصی برای جلب خیر و نیکی به ملاقات آمده و در این دیدار، به ارزش و اهمیت مانند یک گوهر با هم صحبت میکنند.
خیر بوسید و پیش او انداخت
گوهری را به گوهری بنواخت
هوش مصنوعی: خیر به کسی لطف کرد و در برابر او یک گوهر باارزش را به دیگری هدیه داد.
دست بر چشم خود نهاد و بگفت
کز تو دارم من این دو گوهر جفت
هوش مصنوعی: او دستش را بر روی چشمانش گذاشت و گفت که من این دو گوهر ارزشمند را از تو دارم.
این دو گوهر بدان شد ارزانی
کاین دو گوهر به تست نورانی
هوش مصنوعی: این دو گوهر به تو هدیه شدهاند، زیرا این دو گوهر در حقیقت از ویژگیهای درخشان تو هستند.
چونکه شد کارهای خیر به کام
خلق ازو دید خیرهای تمام
هوش مصنوعی: زمانی که کارهای نیک به نفع مردم انجام شد، از آن کار خیرها، نتایج و خوبیهای کاملی مشاهده شد.
دولت آنجا که راهبر گردد
خار خرما و خاره زر گردد
هوش مصنوعی: وقتی قدرت و موفقیت به دست کسی بیفتد، حتی چیزهای کمارزش و بیمعنی نیز به چیزهای ارزشمند تبدیل میشوند.
چون سعادت بدو سپرد سریر
آهنش نقره شد پلاس حریر
هوش مصنوعی: زمانی که سعادت به او تکیه کرد، تخت او از آهن به نقره تبدیل شد و لباس او از پارچهای نفیس شد.
عدل را استوار کاری داد
ملک را بر خود استواری داد
هوش مصنوعی: عدل موجب استحکام و پایداری امور میشود و به کشور نظم و ثبات میبخشد.
برگهایی کزان درخت آورد
راحت رنجهای سخت آورد
هوش مصنوعی: برگهایی که از درخت میریزند، آسایش و آرامش را به همراه دارند، اما در عوض، رنجها و سختیهای زیادی را به دنبال میآورند.
وقت وقت از برای دفع گزند
تاختی سوی آن درخت بلند
هوش مصنوعی: زمانی است برای مقابله با آسیبها، که باید به سوی آن درخت بلند حرکت کنیم.
آمدی زیر آن درخت فرود
دادی آن بوم را سلام و درود
هوش مصنوعی: تو به زیر آن درخت آمدی و آن پرنده را با سلام و درود تحت تأثیر قرار دادی.
بر هوای درخت صندل بوی
جامه را کرده بود صندل شوی
هوش مصنوعی: بر اثر بویی که درخت صندل دارد، لباسها را عطر آلود کرده بود.
جز به صندلخری نکوشیدی
جامه جز صندلی نپوشیدی
هوش مصنوعی: تنها برای خرید صندل تلاش کردی و هیچ لباسی جز صندل نپوشیدی.
صندل سوده درد سر ببرد
تب ز دل تابش از جگر ببرد
هوش مصنوعی: صندل سوخته باعث میشود که درد سر برود و تب از دل، شدت گرما را از بین ببرد.
ترک چینی چو این حکایت چست
به زبان شکسته کرد درست
هوش مصنوعی: یک ترک چینی با مهارت، این داستان را به زبان ناقص و شکسته ولی صحیح بیان کرد.
شاه جای از میان جان کردش
یعنی از چشم بد نهان کردش
هوش مصنوعی: شاه او را از دل و جان خود پنهان کرد و از چشم بد دور نگهش داشت.