گنجور

بخش ۳۰ - نشستن بهرام روز چهارشنبه در گنبد پیروزه رنگ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم پنجم

چارشنبه که از شکوفه مهر
گشت پیروزه‌گون سواد سپهر
شاه را شد ز عالم افروزی
جامه پیروزه‌گون ز پیروزی
شد به پیروزه گنبد از سر ناز
روز کوتاه بود و قصه دراز
زلف شب چون نقاب مشکین بست
شه ز نقابی نقیبان رست
خواست تا بانوی فسانه‌سرای
آرد آیین بانوانه به جای
گوید از راه عشقبازی او
داستانی به دلنوازی او
غنچهٔ گل گشاد سرو بلند
بست بر برگ گل شمامه قند
گفت کای چرخ بنده فرمانت
و‌اختر‌ِ فرخ آفرین‌خوانت
من و بهتر ز من هزار کنیز
از زمین‌بوسی تو گشته عزیز
زشت باشد که پیش چشمهٔ نوش
درگشاید دکان سرکه‌فروش
چون ز فرمان شاه نیست گزیر
گویم ار شه بود صداع پذیر
بود مردی به مصر ماهان نام
منظر‌ی خوبتر ز ماه تمام
یوسف مصریان به زیبایی
هندوی او هزار یغما‌یی
جمعی از دوستان و همزادان
گشته هریک به روی او شادان
روزکی چند زیر چرخ کبود
دل نهادند بر سماع و سرود
هریک از بهر آن خجسته چراغ
کرده مهمانی‌یی به خانه و باغ
روزی آزاده‌ای بزرگ نه خُرد
آمد‌، او را به باغ مهمان برد
بوستانی لطیف و شیرین‌کار
دوستان زو لطیف‌تر صد‌بار
تا شب آنجا نشاط می‌کردند
گاه می گاه میوه می‌خوردند
هر زمان از نشاط پرورشی
هردم از گونه دگر خورشی
شب چو از مشک برکشید علم
نقره را قیر درکشید قلم
عیش خوش بودشان در آن بستان
باده در دست و نغمه در دستان
هم در آن باغ دل گرو کردند
خرمی تازه عیش نو کردند
بود مهتابی آسمان افروز
شبی الحق به روشنایی روز
مغز ماهان چو گرم شد ز شراب
تابش ماه دید و گردش آب
گرد آن باغ گشت چون مستان
تا رسید از چمن به نخلستان
دید شخصی ز دور کامد پیش
خبر‌ش داد از آشنایی خویش
چون که بشناختش همال‌ش بود
در تجارت شریک مالش بود
گفت چون آمدی بدین هنگام‌؟
نه رفیق و نه چاکر و نه غلام‌!
گفت که‌امشب رسیدم از ره دور
دلم از دیدنت نبود صبور
سودی آورده‌ام برون ز قیاس
زان چنان سود هست جای سپاس
چون رسیدم به شهر‌، بی‌گه بود
شهر در بسته‌، خانه بی‌ره بود
هم در آن کاروانسرا‌ی برون
بردم آن‌ بارِ مُهر‌کرده درون
چون شنیدم که خواجه مهمان‌ست
آمدم باز رفتن آسان‌ست
گر تو آیی به شهر به باشد
داور ده صلاح ده باشد
نیز ممکن بود که در شب داج
نیمه سودی نهان کنیم از باج
دل ماهان ز شادمانی مال
برگرفت آن شریک را دنبال
در گشادند باغ را ز نهفت
چون کسی‌شان ندید هیچ نگفت
هردو در پویه گشته باد‌ خرام
تا ز شب رفت یک دو پاس تمام
پیش می‌شد شریک راه‌نورد
او به دنبال می‌دوید چو گرد
راه چون از حساب خانه گذشت
تیر اندیشه از نشانه گذشت
گفت ماهان ز ما به فرضه نیل
دوری راه نیست جز یک میل
چار فرسنگ ره فزون رفتیم
از خط دایره برون رفتیم
باز گفتا مگر که من مستم‌!
بر نظر صورتی غلط بستم
او که در رهبری مرا یار‌ست
راهدان‌ست و نیز هشیار‌ست
همچنان می‌شدند در تک و تاب
پس‌رو آهسته پیشرو به شتاب
گرچه پس‌رو ز پیش‌رو می‌ماند
پیش‌رو باز مانده را می‌خواند
کم نکردند هردو ز‌آن پرواز
تا بدان گه که مرغ کرد آواز
چون پر افشاند مرغ صبح‌گهی
شد دماغ شب از خیال تهی
دیدهٔ مردم خیال پرست
از فریب خیال بازی رست
شد ز ماهان شریک ناپیدا
ماند ماهان ز گمرهی شیدا
مستی و ماندگی دماغش سفت
مانده و مست بود بر جا خفت
اشک چون شمع نیم‌سوز فشاند
خفته تا وقت نیم روز بماند
چون ز گرما‌ی آفتاب سرش
گرمتر گشت از آتش جگر‌ش
دیده بگشاد بر نظاره راه
گرد بر گرد خویش کرد نگاه
باغ گل جست و گل به باغ ندید
جز دلی با هزار داغ ندید
غار بر غار دید منزل خویش
مار هر غار از اژدها‌یی بیش
گرچه طاقت نماند در پایش
هم به رفتن پذیره شد رایش
پویه می‌کرد و زور پایش نه
راه می‌رفت و رهنما‌یش نه
تا نزد شاه‌ِ شب سه‌پایه خویش
بود ترسان دلش ز سایه خویش
شب چو نقش سیاه‌کاری بست
روزگار از سپیدکاری رست
بی‌خود افتاد بر در غاری
هر گیاهی به چشم او مار‌ی
او در آن دیو‌خانه رفته ز هوش
کآمد آواز آدمی‌ش به گوش
چون نظر برگشاد دید دوتن
زو یکی مرد بود و دیگر زن
هردو بر دوش پشته‌ها بسته
می‌شدند از گرانی آهسته
مرد کاو را بدید بر ره خویش
ماند زن را به جای و آمد پیش
بانگ بر زد برو که هان چه کسی‌؟
با که داری چو باد هم نفسی‌؟
گفت مردی غریب و کارم خام
هست ماهان گوشیار‌م نام
گفت کاینجا چگونه افتادی‌؟
کاین خرابی ندارد آبادی
این بر و بوم جای دیوان‌ست
شیر از آشوب‌شان غریو‌ان‌ست
گفت لله و فی‌الله‌ ای سره‌مرد
آن کن از مردمی که شاید کرد
که من اینجا به خود نیفتادم
دیو بگذار که‌آدمیزاد‌م
دوش بودم به ناز و آسانی
بر بساط ارم به مهمانی
مردی آمد که من همال توام
از شریکان ملک و مال توام
زان بهشتم بدین خراب افکند
گم شد از من‌، چو روز گشت بلند
با من آن یارِ فارغ از یاری
یا غلط کرد یا غلط‌کاری
مردمی کن تو از برای خدا‌ی
راه گم کرده را به من بنمای
مرد گفت ای جوان زیبارو‌ی
به یکی موی رستی از یک موی
دیو بود آنکه مردمش خوانی
نام او هایل بیابانی
چون تو صد آدمی ز ره برده‌ست
هریکی بر گریوه مرده‌ست
من و این زن رفیق و یار توایم
هردو امشب نگاهدار توایم
دل قوی کن میان ما بخرام
پی ز پی بر‌مگیر گام از گام
رفت ماهان میان آن دو دلیل
راه را می‌نوشت میل به میل
تا دم صبح هیچ دم نزدند
جز پی یکدگر قدم نزدند
چون دهل بر کشید بانگ خروس
صبح بر ناقه بست زرین کوس
آن‌دو زندان‌گه بی‌کلید شدند
هردو از دیده ناپدید شدند
باز ماهان در اوفتاد ز پای
چون فروماندگان بماند به جای
روز چون عکس روشنایی داد
خاک بر خون شب گوایی داد
گشت ماهان در آن گریوهٔ تنگ
کوه بر کوه دید جای پلنگ
طاقتش رفت از آنکه خورد نبود
خورشی جز دریغ و درد نبود
بیخ و تخم گیا طلب می‌کرد
اندک اندک به جای نان می‌خورد
باز ماندن ز راه روی نداشت
ره نه و رهرو‌ی فرو نگذاشت
تا شب آن روز رفت کوه به کوه
آمد از جان و از جهان به ستوه
چون جهان سپید گشت سیاه
راهرو نیز باز ماند ز راه
در مغاکی خزید و لختی خفت
روی خویش از روندگان نهفت
ناگه آواز پای اسب شنید
بر سر راه شد سوار‌ی دید
مرکب خویش گرم کرده سوار
در دگر دست مرکبی رهوار
چون درآمد به نزد ماهان تنگ
پیکر‌ی دید در خزیده به سنگ
گفت کای ره‌نشین زرق نمای
چه کسی و چه جای تست اینجای‌؟
گر خبر باز دادی از راز‌م
ور نه حالی سرت بیندازم
گشت ماهان ز بیم او لرزان
تخمی افشاند چون کشاورز‌ان
گفت کای ره‌نورد خوب خرام
گوش کن سرگذشت بنده تمام
وآنچه دانست از آشکار و نهفت
چون نیوشنده گوش کرد بگفت
چون سوار آن فسانه زو بشنید
در عجب ماند و پشت دست گزید
گفت بَردَم به خویشتن لاحول
که شدی ایمن از هلاک دو هول
نر و ماده دو غول چاره‌گر‌ند
که‌آدمی را ز راه خود ببرند
در مغاک افکنند و خون ریزند
چون شود بانگ مرغ‌، بگریزند
ماده هیلا و نام نر غیلا‌ست
کارشان کردن بدی و بلا‌ست
شکر کن کز هلاک‌شان رستی
هان سبک باش اگر کسی هستی
بر جنیبت نشین عنان درکش
وز همه نیک و بد زبان درکش
بر پی‌ام بادپا‌ی را می‌ران
در دل خود خدای را می‌خوان
عاجز و یاوه گشت زآن در غار
بر پر آن پرنده گشت سوار
آنچنان بر پیش فرس می‌راند
که ازو باد باز پس می‌ماند
چون قدر مایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند
گشت پیدا ز کوه‌پایه پست
ساده دشتی چگونه‌؟ چون کف دست
آمد از هر طرف نوازش رود
نالهٔ بربط و نوای سرود
بانگ از آن سو که سوی ما بخرام
نعره زین سو که نوش بادت جام
همه صحرا به جای سبزه و گل
غول در غول بود و غل در غل
کوه و صحرا ز دیو گشته ستوه
کوه صحرا گرفته صحرا کوه
بر نشسته هزار دیو به دیو
از در و دشت برکشیده غریو
همه چون دیوباد خاک‌انداز
بلکه چون دیوِ چَه سیاه و دراز
تا بدانجا رسید کز چپ و راست
های و هویی بر آسمان برخاست
صَفق و رقص برکشیده خروش
مغز را در سر آوریده به جوش
هر زمان آن خروش می‌افزود
لحظه تا لحظه بیشتر می‌بود
چون برین ساعتی گذشت ز دور
گشت پیدا هزار مشعل نور
ناگه آمد پدید شخصی چند
کالبد‌هایی سهمناک و بلند
لفچه‌هایی چو زنگیان سیاه
همه قطران قبا و قیر کلاه
همه خرطوم دار و شاخ‌گرای
گاو و پیلی نموده در یکجای
هریکی آتشی گرفته به دست
منکر و زشت چون زبانی مست
آتش از حلق‌شان زبانه زنان
بیت گویان و شاخشانه زنان
زان جلاجل که در دم آوردند
رقص در جمله عالم آوردند
هم بدان زخمه کان سیاهان داشت
رقص کرد آن فرس که ماهان داشت
کرد ماهان در اسب خویش نظر
تا ز پایش چرا برآمد پر
زیر خود محنت و بلایی دید
خویشتن را بر اژدها‌یی دید
اژدهایی چهارپای و دو پر
وین عجب‌تر که هفت بودش سر
فلکی کاو به گِردِ ما کمر‌ست
چه عجب که‌اژدها‌ی هفت‌سر‌ست
او برآن اژدهای دوزخ وش
کرده بر گردنش دو پای به کش
وآن ستمگاره دیو بازیگر
هر زمانی بازی‌یی نمود دگر
پای می‌کوفت با هزار شکن
پیچ در پیچ‌تر ز تاب رسن
او چو خاشاک سایه پرورده
سیلش از کوه پیش در کرده
سو به سو می‌فکند و می‌بردش
کرد یکباره خسته و خرد‌ش
می‌دواندش ز راه سرمستی
می‌زدش بر بلندی و پستی
گه برانگیختش چو گوی از جای
گه به گردن درآوریدش پای
کرد بر وی هزار گونه فسوس
تا به هنگام صبح و بانگ خروس
صبح چون زد دم از دهانه شیر
حالی از گردنش فکند به زیر
رفت و رفت از جهان نفیر و خروش
دیگ‌های سیه نشست ز جوش
چون ز دیو اوفتاد دیو سوار
رفت چون دیو دیدگان از کار
ماند بی‌خود در آن ره افتاده
چون کسی خسته بلکه جان داده
تا نتفسید از آفتاب سرش
نه ز خود بود و نز جهان خبر‌ش
چون ز گرمی گرفت مغز‌ش جوش
در تن هوش رفته آمد هوش
چشم مالید و از زمین برخاست
ساعتی نیک دید در چپ و راست
دید بر گرد خود بیابانی
کز درازی نداشت پایانی
ریگ رنگین کشیده نخ بر نخ
سرخ چون خون و گرم چون دوزخ
تیغ چون بر سری فراز کشند
ریگ ریزند و نطع باز کشند
آن بیابان علم به خون افراخت
ریگ از آن ریخت نطع از آن انداخت
مرد محنت کشیده شب دوش
چون تنومند شد به طاقت و هوش
یافت از دامگاه آن ددگان
کوچه راهی به کوی غمزدگان
راه برداشت می‌دوید چو دود
سهم زد ز‌آن هوای زهرآلود
آنچنان شد که تیر در پرتاب
باز ماند از تکش به گاه شتاب
چون درآمد به شب سیاهی شام
آن بیابان نوشته بود تمام
زمی سبز دید و آبْ روان
دل پیر‌ش چو بخت گشت جوان
خورد از آن آب و خویشتن را شست
وز پی خواب جایگاهی جست
گفت به گر به شب برآسایم
کز شب آشفته می‌شود رایم
من خود اندر مزاج سودایی
وین هوا خشک و راه تنهایی
چون نباشد خیال‌های درشت‌؟
خاطرم را خیال‌بازی کشت
خسبم امشب ز راه دمسازی
تا نبینم خیال شب بازی
پس ز هر منزلی و هر راهی
باز می‌جست عافیت گاهی
تا به بیغوله‌ای رسید فراز
دید نقبی درو کشیده دراز
چاه‌سار‌ی هزار پایه درو
ناشده کس مگر که سایه درو
شد در آن چاه‌خانه یوسف‌وار
چون رسن پایش اوفتاده ز کار
چون به پایان چاهخانه رسید
مرغ گفتی به آشیانه رسید
بی خطر شد از آن حجاب نهفت
بر زمین سر نهاد و لختی خفت
چون در‌آمد ز خواب نوشین باز
کرد بالین خوابگه را ساز
دیده بگشاد بر حوالی چاه
نقش می‌بست بر حریر سیاه
یک درم وار دید نور سپید
چون سمن بر سواد سایه بید
گرد آن روشنایی از چپ و راست
دید تا اصل روشنی ز کجاست
رخنه‌ای دید داده چرخ بلند
نور مهتاب را بدو پیوند
چون شد آگه که آن فواره نور
تابد از ماه و ماه از آنجا دور
چنگ و ناخن نهاد در سوراخ
تنگی‌اش را به چاره کرد فراخ
تا چنان شد که فرق تا گردن
می‌توانست ازو برون کردن
سر برون کرد و باغ و گلشن دید
جایگاهی لطیف و روشن دید
رخنه کاوید تا به جهد و فسون
خویشتن را ز رخنه کرد برون
دید باغی نه باغ بلکه بهشت
به ز باغ ارم به طبع و سرشت
روضه‌گاهی چو صد نگار درو
سرو و شمشاد بی‌شمار درو
میوه دارانش از برومند‌ی
کرده با خاک سجده پیوند‌ی
میوه‌هایی برون ز اندازه
جان ازو تازه او چو جان تازه
سیب چون لعل جام‌های رحیق
نار بر شکل درج‌های عقیق
بِهْ چه گویی‌؟ بر آگنیده به مشک
پسته با خنده‌تر از لب خشک
رنگ شفتالو از شمایل شاخ
کرده یاقوت سرخ و زرد فراخ
موز با لقمه خلیفه به راز
رطبش را سه بوسه برده به گاز
شکر امرود در شکر خندی
عقد عناب در گهر بندی
شهد انجیر و مغز بادامش
صحن پالوده کرده در جامش
تاک انگور کج نهاده کلاه
دیده در حکم خود سپید و سیاه
ز آب انگور و نار آتش‌گون
همچو انگور بسته محضر خون
شاخ نارنج و برگ تازه ترنج
نخل‌بندی نشانده بر هر گنج
بوستان چون مشعبد از نیرنگ
خربزه حقه‌های رنگارنگ
میوه بر میوه سیب و سنجد و نار
چون طبرخون ولی طبرزد وار
چونکه ماهان چنان بهشتی یافت
دل ز دوزخ سرای دوشین تافت
او در‌آن میوه‌ها عجب مانده
خورده برخی و برخی افشانده
ناگه از گوشه نعره‌ای برخاست
که بگیرید دزد را چپ و راست
پیری آمد ز خشم و کینه به‌جوش
چوبدستی بر آوریده به دوش
گفت کای دیوِ میوه‌دزد‌، که‌یی؟
شب به باغ آمده ز بهر چه‌یی‌؟
چند سال‌ست تا در این باغم
از شبیخون دزد بی‌داغم
تو چه خَلقی‌؟ چه اصل دانندت‌؟
چونی و کیستی‌؟ که خوانندت‌؟
چون به ماهان بر این حدیث شمرد
مرد مسکین به دست و پای بمرد
گفت مردی غریبم از خانه
دور مانده به جای بیگانه
با غریبان‌ِ رنج‌دیده بساز
تا فلک خوانَدَت غریب‌نواز
پیر چون دید عذر سازی او
کرد رغبت به دلنواز‌ی او
چوبدستی نهاد زود ز دست
فارغش کرد و پیش او بنشست
گفت برگوی سرگذشته خویش
تا چه دیدی ترا چه آمد پیش
چه ستم دیده‌ای ز بی‌خردان‌؟
چه بدی کرده‌اند با تو بدان‌؟
چونکه ماهان ز روی دلداری
دید در پیر نرم گفتاری
کردش آگه ز سرگذشته خویش
وز بلاها که آمد او را پیش
آن ز محنت به محنت افتادن
هر شبی دل به محنتی دادن
و‌آن سرانجام ناامید شدن
گه سیاه و گهی سپید شدن
تا بدان چاه و آن خجسته چراغ
که ز تاریکی‌ش رساند به باغ
قصه خود یکان یکان برگفت
کرد پیدا بر او حدیث نهفت
پیرمرد از شگفتی کارش
خیره شد چون شنید گفتار‌ش
گفت بر ما فریضه گشت سپاس
که‌ایمنی یافتی ز رنج و هراس
ز‌آن فرومایه گوهر‌ان رستی
به چنین گنج‌خانه پیوستی
چونکه ماهان ز رفق و یاری او
دید بر خود سپاس‌داری او
باز پرسید کان نشیمن شوم
چه زمین است وز کدامین بوم‌؟
کان قیامت نمود دوش به من‌؟!
که‌آفرینَش نداشت گوش به من
آتشی برزد از دماغم دود
کانهمه شور یک شراره نمود
دیو دیدم ز خود شدم خالی
دیو دیده چنان شود حالی
پیشم آمد هزار دیوکده
در یکی صد هزار دیو و دده
این کشید آن فکند و آنم زد
دده و دیو هر دو بد در بد
تیرگی را ز روشنی است کلید
در سیاهی سپید شاید دید
من سیه در سیه چنان دیدم
کز سیاهی دیده ترسیدم
ماندم از کار خویش سرگشته
دهنم خشک و دیده‌ تر گشته
گاهی از دست دیده نالیدم
گاه بر دیده دست مالیدم
می‌زدم گام و می‌بریدم راه
این به لاحول و آن به‌ بسم‌الله
تا ز رنجم خدای داد نجات
ظلمتم شد بدل به آب حیات
یافتم باغی از ارم خوش‌تر
باغبانی ز باغ دلکش‌تر
ترس دوشینم از کجا برخاست‌؟
وامشبم کام ایمنی ز کجاست؟
پیر گفت ای ز بند غم رسته
به حریم نجات پیوسته
آن بیابان که گرد این طرف‌ست
دیو لاخی مهول و بی علف‌ست
وان بیابانیان زنگی سار
دیو مردم شدند و مردم خوار
بفریبند مرد را ز نخست
بشکنندش شکستنی به درست
راست خوانی کنند و کج بازند
دست گیرند و در چه اندازند
مهر‌شان رهنما‌ی کین باشد
دیو را عادت این‌چنین باشد
آدمی کاو فریب ناک بوَد
هم ز دیوان آن مغاک بود
وین چنین دیو در جهان چندند
که‌ابله‌ند و بر ابلهان خندند
گه دروغی به راستی پوشند
گاه زهر‌ی در انگبین جوشند
در خیال دروغ بی مددی‌ست
راستی حکم‌نامهٔ ابدی‌ست
راستی را بقا کلید آمد
معجز از سحر از آن پدید آمد
ساده دل شد در اصل و گوهر تو
کاین خیال اوفتاد در سر تو
اینچنین بازی‌یی کریه و کلان
ننمایند جز به ساده‌دلان
ترس تو بر تو ترکتازی کرد
با خیالت خیال بازی کرد
آن همه بر تو اشتلم کردن
بود تشویش راه گم کردن
گر دلت بودی آن زمان بر جای
نشدی خاطر‌ت خیال‌نما‌ی
چون از آن غول‌خانه جان بردی
صافی آشام‌، تا کی از دُردی‌؟
مادر انگار امشبت زاده‌ست
و ایزدت زان جهان به ما داده‌ست
این گرانمایه باغ مینو رنگ
که به خون دل آمده‌ست به چنگ
ملک من شد در‌آن خلافی نیست
در گلی نیست که‌اعترافی نیست
میوه‌هایی‌ست مهر پرورده
هر درختی ز باغی آورده
دخل او آنگهی که کم باشد
زو یکی شهر محتشم باشد
بجز اینم سرا و انبار‌ست
زر به خرمن گهر به خروار‌ست
این همه هست و نیست فرزندم
که دل خویشتن درو بندم
چون ترا دیدم از هنرمند‌ی
در تو دل بسته‌ام به فرزندی
گر بدین شادی ای غلام تو من
کنم این جمله را به نام تو من
تا درین باغ تازه می‌تازی
نعمتی می‌خوری و می‌نازی
خواهمت آنچنان که رای بود
نو عروسی که دلربا‌ی بود
دل نهم بر شما و خوش باشم
هرچه خواهید نازکش باشم
گر وفا می‌کنی بدین فرمان
دست عهدی بده بدین پیمان
گفت ماهان چه جای این سخن است‌؟
خار بن کی سزای سرو‌بن است‌؟
چون پذیرفتی‌ام به فرزندی
بنده گشتم بدین خداوندی
شاد بادی که کردی‌ام شادان
ای به تو خان و مانم آبادان
دست او بوسه داد شاد بدو
وآنگهی دست خویش داد بدو
پیر دستش گرفت زود به دست
عهد و میثاق کرد و پیمان بست
گفت برخیز میهمان برخاست
بردش از دست چپ به جانب راست
بارگاهی بدو نمود بلند
گسترش‌های بارگاه پرند
صُفّه‌ای تا فلک سر آورده
گیلویی طاق او برآورده
همه دیوار و صحن او ز رخام
به فروزندگی چو نقره خام
پیشگاهی فراخ و اوجی تنگ
از بسی شاخ سرو و بید و خدنگ
درگهی بسته بر جناح درش
که‌آسمان بوسه داد بر کمرش
پیش آن صفه کیانی کاخ
رسته صندل بُنی بلند و فراخ
شاخ در شاخ زیور افکنده
زیور‌ش در زمین سر افکنده
کرده بر وی نشستگاهی چست
تخت بسته به تخته‌های درست
فرش‌هایی کشیده بر سر تخت
نرم و خوشبو چو برگ‌های درخت
پیر گفتش برین درخت خرام
ور نیاز آیدت به آب و طعام
سفره آویخته است و کوزه فرود
پُر ز نان سپید و آب کبود
من روم تا کنم ز بهر تو ساز
خانه‌ای خوش کنم ز بهر تو باز
تا نیایم، صبور باش به جای
هیچ ازین خوابگه فرود میای
هرکه پرسد ترا‌، بگردان گوش
در جوابش سخن مگوی و خموش
به مدارایِ هیچکس مَفْریب
از مراعات هر کسی بِشْکیب
گر من آیم ز من درستی خواه
آنگهی ده مرا به پیشت راه
چون میان من و تو از سر عهد
صحبتی تازه شد چو شیر و چو شهد
باغ باغ تو خانه خانهٔ تو‌ست
آشیان من آشیانهٔ تو‌ست
امشب از چشم بد هراسان باش
همه شب‌های دیگر آسان باش
پیر چون داد یک به یک پند‌ش‌
داد با پند نیز سوگند‌ش
نردبان پایه دوالین بود
کز پی آن بلند بالین بود
گفت بر شو دوال سایی کن
یکی امشب دوال‌پایی کن
وز زمین برکش آن دوال دراز
تا نگردد کسی دوالک باز
امشب از مار کن کمر سازی
بامدادان به گنج کن بازی
گرچه حلوا‌ی ما شبانه رسید
زعفرانش به روز باید دید
پیر گفت این و رفت سوی سرای
تا بسازد ز بهر مهمان جای
رفت ماهان بر‌آن درخت بلند
برکشید از زمین دوال کمند
بر سریر بلند‌پایه نشست
زیر پایش همه بلندان پست
در چنان خانه معنبر پوش
شد چو باد شمال خانه فروش
سفرهٔ نان گشاد و لختی خوَرد
از رقاق سپید و گِرده زرد
خورد از آن سرد کوزه به آب زلال
پرورش یافته به باد شمال
چون بر آن تخت رومی آرایش
یافت از فرش چینی آسایش
شاخ صندل شمامه کافور
از دلش کرد رنج سودا دور
تکیه زد گرد باغ می‌نگریست
ناگه از دور تافت شمعی بیست
نو عروسان گرفته شمع به دست
شاه‌ِ نو‌تخت شد عروس‌پرست
هفده سلطان درآمدند ز راه
هفده خصل تمام برده ز ماه
هر یک آرایشی دگر کرده
قصبی بر گل و شکر کرده
چون رسیدند پیش صفه باغ
شمع بر دست و خویشتن چو چراغ
بزمه‌ای خسروانه بنهادند
پیشگاه بساط بگشادند
شمع بر شمع گشت روی بساط
روی در روی شد سرور و نشاط
آن پریرخ که بود مهتر‌شان
درةالتاج عقد گوهر‌شان
رفت و بر بزمگاه خاص نشست
دیگران را نشاند هم بر دست
برکشیدند مرغ‌وار نوا
درکشیدند مرغ را ز هوا
برد آواز‌شان ز راه فریب
هم ز ماهان و هم ز ماه شکیب
رقص در پایشان به زخمه‌گر‌ی
ضرب در دستشان به خانه‌بر‌ی‌
بادی آمد نمود دستان‌ها
درگشاد از ترنج پستان‌ها
در غم آن ترنج طبع گشای
مانده ماهان ز دور صندل سای
کرد صد ره که چاره‌ای سازد
خویشتن ز‌آن درخت اندازد
با چنان لعبتان حور سرشت
بی قیامت در اوفتد به بهشت
باز گفتار پیر‌ش آمد یاد
بند بر صرعیان طبع نهاد
و‌آن بتان همچنان در‌آن بازی
می‌نمودند شعبده سازی
چون زمانی نشاط بنمودند
خوان نهادند و خورد را بودند
خوردهایی ندیده آتش و آب
کرده خوشبو به مشک و عود و گلاب
زیربا‌یی به زعفران و شکر
ناربایی ز زیربا خوش‌تر
بره شیرمستِ بلغاری
ماهیِ تازه مرغِ پرواری
گرده‌های سپید چون کافور
نرم و نازک چو پشت و سینهٔ حور
صحن حلوا‌ی پروریده به قند
بیشتر زانکه گفت شاید چند
وز کلیچه هزار جنس غریب
پرورش یافته به روغن و طیب
چون بدین گونه خوانی آوردند
خوان مخوان‌! بل جهانی آوردند
شاه خوبان به نازنینی گفت
طاق ما زود گشت خواهد جفت
بوی عود آیدم ز صندل خام
سوی آن عود صندلی بخرام
عود بویی بر اوست عودی پوش
صندل‌آمیز و صندلی بر دوش
شب چو عود سیاه و صندل زرد
عود ما را به صندلش پرورد
مغز ما را ز طیب هست نصیب
طیبتی نیز خوش بود با طیب
می‌نماید که آشنا نفسی
بر درخت‌ست و می‌پزد هوسی
زیر خوانش ز روی دمساز‌ی
تا کند با خیال ما بازی
گر نیاید بگو که خوان پیش‌ست
مهر آن مهربان از‌آن بیش‌ست
که به خوان دست خویش بگشاید
مگر آنگه که میهمان آید
خیز تا برخوری ز پیوند‌ش
خوان نهاده مدار در بند‌ش
نازنین رفت سوی صندل شاخ
دهنی تنگ و لابه‌ای فراخ
بلبل آسا بر او درود آورد
وز درختش چو گل فرود آورد
میهمان خود که جای کش بودش
بر چنان رقص پای خوش بودش
شد به دنبال آن میانجی چست
گو بدان کار خود میانجی جست
زان جوانی که در سر افتادش
نامد از پند پیر خود یادش
چون جوان جوش در نهاد آرد
پند پیران کجا به یاد آرد‌؟
عشق چون برگرفت شرم از راه
رفت ماهان به میهمانی ماه
ماه چون دید روی ماهان را
سجده بردش چو تخت شاهان را
با خودش بر بساط خاص نشاند
این شکر ریخت و آن گلاب افشاند
کرد با او به خورد هم‌خوانی
کاین چنین است شرط مهمانی
وز سر دوستی و اخلاصش
داد هر دم نواله خاصش
چون فراغت رسیدشان از خوان
جام یاقوت گشت قوت روان
ساغری چند چون ز می خوردند
شرم را از میانه پی کردند
چون ز مستی درید پردهٔ شرم
گشت بر ماه مهر ماهان گرم
لعبتی دید چون شکفته بهار
نازنینی چو صد هزار نگار
نرم و نازک‌بر‌ی چو لور و پنیر
چرب و شیرین تری ز شکر و شیر
رخ چو سیبی که دلپسند بود
در میان گلاب و قند بود
تن چو سیماب کآوری در مشت
از لطافت برون رود ز انگشت
در کنار آن‌چنان که گل در باغ
در میان آن‌چنان که شمع و چراغ
زیور مه نثار گشته بر او
مهر ماهان هزار گشته بر او
گه گزید‌ش چو قند را مخمور
گه مزید‌ش چو شهد را زنبور
چونکه ماهان به ماه در پیچید
ماه‌چهره ز شرم سر پیچید
در برآورد لعبت چین را
گل صد برگ و سرو سیمین را
لب بر‌آن چشمهٔ رحیق نهاد
مهر یاقوت بر عقیق نهاد
چون در‌آن نور چشم و چشمه قند
کرد نیکو نظر به چشم پسند
دید عفریتی از دهن تا پای
آفریده ز خشم‌های خدای
گاو میشی گراز دندانی
که‌اژدها کس ندید چندانی
ز اژدها در گذر که اهرمنی
از زمین تا به آسمان دهنی
چفته پشتی نغوذ بالله کوز
چون کمانی که برکشند به توز
پشت قوسی و روی خرچنگی
بوی گندش هزار فرسنگی
بینی‌یی چون تنور خشت‌پز‌ان
دهنی چون لوید رنگرز‌ان
باز کرده لبی چو کام نهنگ
در برآورده میهمان را تنگ
بر سر و رویش آشکار و نهفت
بوسه می‌داد و این سخن می‌گفت
کای به چنگ من اوفتاده سرت
وی به دندان من دریده برت
چنگ در من زدی و دندان هم
تا لبم بوسی و زنخدان هم
چنگ و دندان نگر چو تیغ و سنان
چنگ و دندان چنین بود نه چنان
آن همه رغبتت چه بود نخست‌؟
وین زمان رغبتت چرا شد سست‌؟
لب همان لب شده‌ست بوسه بخواه
رخ همان رخ نظر مبند ز ماه
باده از دست ساقی‌یی مستان
کآورَد سِه‌یِکی‌یی به صد دستان
خانه در کوچه‌ای مگیر به مزد
که در‌آن کوچه شحنه باشد دزد
ای چنان این‌چنین همی شاید
تا کنم آنچه با تو می‌باید
گر نسازم چنانکه درخور توست
پس چنانم که دیده‌ای ز نخست
هر دم آشوبی این‌چنین می‌کرد
اشتلم‌های آتشین می‌کرد
چونکه ماهان بینوا گشته
دید ماهی به اژدها گشته
سیم‌ساقی شده گراز‌سُمی
گاو‌چشمی شده به گاو‌دُمی
زیر آن اژدهای همچون قیر
می‌شد از زیرش آب معنی گیر
نعره‌ای زد چو طفل زهره شکاف
یا زنی طفلش اوفتاده ز ناف
وان گراز سیه چو دیو سپید
می‌زد از بوسه آتش اندر بید
تا بدانگه که نور صبح دمید
آمد آواز مرغ و دیو رمید
پردهٔ ظلمت از جهان برخاست
وان خیالات از میان برخاست
آن خزف گوهران لعل نمای
همه رفتند و کس نماند به جای
ماند ماهان فتاده بر در کاخ
تا بدانگه که روز گشت فراخ
چون ز ریحان روز تابنده
شد دگر بار هوش یابنده
دیده بگشاد دید جایی زشت
دوزخی تافته به جای بهشت
نالشی چند مانده نال شده
خاک در دیده خیال شده
زان بنا که‌اصل او خیالی بود
طرفش آمد که طرفه حالی بود
باغ را دید جمله خارستان
صفه را صفری از بخارستان
سرو و شمشاد‌ها همه خس و خار
میوه‌ها مور و میوه داران مار
سینهٔ مرغ و پشت بزغاله
همه مردار‌های ده ساله
نای و چنگ و رباب کارگر‌ان
استخوان‌های گور و جانوران
و‌آن تتق‌های گوهر آموده
چرم‌های دباغت آلوده
حوض‌های چو آب در دیده
پارگین‌های آب گندیده
و‌آنچه او خورده بود و باقی ماند
و‌آنچه از جرعه ریز ساقی ماند
بود حاشا ز جنس راحت‌ها
همه پالایش جراحت‌ها
و‌آنچه ریحان و راح بود همه
ریزش مستراح بود همه
باز ماهان به کار خود درماند
بر خود استغفراللهی برخواند
پای آن نی که رهگذار شود
روی آن نی که پایدار شود
گفت با خویشتن عجب کاری‌ست‌!
این چه پیوند و این چه پرگار‌ی‌ست‌؟!
دوش دیدن شکفته بستانی
دیدن امروز محنت‌ستانی
گل نمودن به ما و خار چه بود؟
حاصل باغ روزگار چه بود؟
و‌آگهی نه که هرچه ما داریم
در نقاب مه اژدها داریم
بینی ار پرده را براندازند
که‌ابلهان عشق با چه می‌بازند‌!
این رقم‌های رومی و چینی
زنگی زشت شد که می‌بینی
پوستی برکشیده بر سر خون
راح بیرون و مستراح درون
گر ز گرمابه برکشند آن پوست
گلخنی را کسی ندارد دوست
بس مبَصّر که مار‌مُهره خرید
مهره پنداشت‌، مار در سَله دید
بس مُغَفَّل در این خریطهٔ خشک
گره عود یافت‌، نافهٔ مشک
چونکه ماهان ز چنگ بدخواهان
رست چون من ز قصه ماهان
نیت کار خیر پیش گرفت
توبه‌ها کرد و نذر‌ها پذرفت
از دل پاک در خدای گریخت
راه می‌رفت و خون ز رخ می‌ریخت
تا به آبی رسید روشن و پاک
شست خود را و رخ نهاد به خاک
سجده کرد و زمین به خواری رفت
با کس بی‌کسان به زاری گفت
کای گشاینده‌، کار من بگشای
وی نماینده‌، راه من بنمای
تو گشایی‌ام کار بسته و بس
تو نمایی‌ام ره نه دیگر کس
نه مرا رهنما‌یْ تنها‌یی
کیست کاو را تو راه ننمایی‌؟
ساعتی در خدای خود نالید
روی در سجده‌گاه خود مالید
چونکه سر برگرفت در بر خویش
دید شخصی به شکل و پیکر خویش
سبز پوشی چو فصل نیسانی
سرخ‌رو‌یی چو صبح نورانی
گفت کای خواجه کیستی به درست‌؟
قیمتی گوهرا که گوهر توست
گفت من خضر‌م ای خدای‌پرست
آمدم تا ترا بگیرم دست
نیت نیک توست کآمد پیش
می‌رساند ترا به خانه خویش
دست خود را به من ده از سر پای
دیده برهم ببند و باز گشای
چونکه ماهان سلام خضر شنید
تشنه بود آب زندگانی دید
دست خود را سبک به دستش داد
دیده در بست و در زمان بگشاد
دید خود را در‌آن سلامت‌گاه
که‌اولش دیو برده بود ز راه
باغ را درگشاد و کرد شتاب
سوی مصر آمد از دیار خراب
دید یاران خویش را خاموش
هریک از سوگواری ازرق پوش
هرچه ز آغاز دید تا فرجام
گفت با دوستان خویش تمام
با وی آن دوستان که خو کردند
دید که‌ازرق ز بهر او کردند
با همه در موافقت کوشید
ازرقی راست کرد و در پوشید
رنگ ازرق بر او قرار گرفت
چون فلک رنگ روزگار گرفت
ازرق آنست که‌آسمان بلند
خوشتر از رنگ او نیافت پرند
هر که همرنگ آسمان گردد
آفتابش به قرص خوان گردد
گل ازرق که آن حساب کند
قرصه از قرص آفتاب کند
هر سویی که‌آفتاب سر دارد
گل ازرق در او نظر دارد
لاجرم هر گلی که ازرق هست
خواندش هندو آفتاب پرست
قصه چون گفت ماه زیبا چهر
در کنارش گرفت شاه به مهر

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چارشنبه که از شکوفه مهر
گشت پیروزه‌گون سواد سپهر
شکوفه مهر‌: خورشید صبح.   سواد: سیاهی.
شاه را شد ز عالم افروزی
جامه پیروزه‌گون ز پیروزی
شاه از روی عالم‌افروزی و پیروزبختی، لباس فیروزه‌ای‌رنگ پوشید.
شد به پیروزه گنبد از سر ناز
روز کوتاه بود و قصه دراز
با ناز و سرفرازی به‌سوی گنبد و کاخ فیروزه رفت؛ روزی کوتاه بود و قصه دراز.
زلف شب چون نقاب مشکین بست
شه ز نقابی نقیبان رست
وقتی که آسمان تاریک شد و (شاه) از خدمت و نگهبانی نگهبانان و پرده‌دارن بی‌نیاز شد.
خواست تا بانوی فسانه‌سرای
آرد آیین بانوانه به جای
خواست تا بانوی افسانه‌گو رسم بانوانه را به‌جای آورد.
گوید از راه عشقبازی او
داستانی به دلنوازی او
تا او از راه مهر و عشق‌بازی داستانی تعریف کند داستانی که دل او را بنوازد.
غنچهٔ گل گشاد سرو بلند
بست بر برگ گل شمامه قند
آن سرو‌قامت لب‌های سرخ و تنگ خود را گشود و عطری خوش از غنچه‌ او روان گشت.
گفت کای چرخ بنده فرمانت
و‌اختر‌ِ فرخ آفرین‌خوانت
گفت ای کسی که چرخ (آسمان) بنده فرمان توست، و ای کسی که اختر سعد (مشتری) پذیرای توست.
من و بهتر ز من هزار کنیز
از زمین‌بوسی تو گشته عزیز
من و هزار کنیز بهتر از من، از خدمت به‌تو گرانقدر شده‌ایم.
زشت باشد که پیش چشمهٔ نوش
درگشاید دکان سرکه‌فروش
زشت است که کسی دربرابر تو که سخنانت همچون عسل شیرین و گواراست سخن بگوید.
چون ز فرمان شاه نیست گزیر
گویم ار شه بود صداع پذیر
صُداع‌: سر‌درد
بود مردی به مصر ماهان نام
منظر‌ی خوبتر ز ماه تمام
مردی بود در مصر که ماهان نام داشت و آدمی بسیار خوش‌چهره بود.
یوسف مصریان به زیبایی
هندوی او هزار یغما‌یی
مصرع دوم‌: هزار ترک یغمایی زیبا‌، غلام و هندوی (زیبایی و خوبی) او بودند.
جمعی از دوستان و همزادان
گشته هریک به روی او شادان
دوستان و یارانی داشت که همه از دوستی او شاد و مفتخر بودند.
روزکی چند زیر چرخ کبود
دل نهادند بر سماع و سرود
تصمیم گرفتند که چند روز را به تفریح و خوشگذرانی بگذرانند.
هریک از بهر آن خجسته چراغ
کرده مهمانی‌یی به خانه و باغ
هر یک از آن دوستان برای ماهان در خانه یا باغ مهمانی‌یی برپا کردند.
روزی آزاده‌ای بزرگ نه خُرد
آمد‌، او را به باغ مهمان برد
یک روز شخص بزرگ‌منش و همچنین مهمی او را به باغ خود به‌مهمانی دعوت کرد.
بوستانی لطیف و شیرین‌کار
دوستان زو لطیف‌تر صد‌بار
باغ و بوستانی بود دلنواز که‌به خوبی آراسته‌شده بود و دوستانی که در آنجا بودند صدبرابر دلنوازتر از آن باغ. 
تا شب آنجا نشاط می‌کردند
گاه می گاه میوه می‌خوردند
تا شب در آنجا خوش‌ گذراندند و تفریح کردند گاهی باده می‌نوشیدند و گاهی میوه می‌خوردند.
هر زمان از نشاط پرورشی
هردم از گونه دگر خورشی
هر ساعت از شادی و تفریح بهره می‌یافتند و هر بار غذایی متفاوت می‌رسید.
شب چو از مشک برکشید علم
نقره را قیر درکشید قلم
مصرع دوم: آسمان نقره‌گون را شب‌، قلم و رنگ سیاه کشید.
عیش خوش بودشان در آن بستان
باده در دست و نغمه در دستان
هوش مصنوعی: زندگی شاد و خوشی برای آنان در آن باغ بود، با جامی در دست و آهنگی در دستان.
هم در آن باغ دل گرو کردند
خرمی تازه عیش نو کردند
در آن باغ به کار دل و عشرت پرداختند.
بود مهتابی آسمان افروز
شبی الحق به روشنایی روز
هوش مصنوعی: در یک شب زیبا، ماه مانند یک چراغ روشن در آسمان می‌درخشید و به قدری نورانی بود که گویی روز است.
مغز ماهان چو گرم شد ز شراب
تابش ماه دید و گردش آب
هوش مصنوعی: زمانی که روح و فکر ماهیان با شراب نور ماه گرم و سرشار شد، آن‌ها به تماشای چرخش آب و زیبایی‌های آن پرداختند.
گرد آن باغ گشت چون مستان
تا رسید از چمن به نخلستان
هوش مصنوعی: جمعی شاد و سرمست مانند مست‌ها دور باغ را می‌چرخند و از چمن به نخلستان می‌رسند.
دید شخصی ز دور کامد پیش
خبر‌ش داد از آشنایی خویش
هوش مصنوعی: شخصی را از دور دید که نزدش آمد و خبری درباره آشنایی خود را گفت.
چون که بشناختش همال‌ش بود
در تجارت شریک مالش بود
همال‌: همتا، قرین.
گفت چون آمدی بدین هنگام‌؟
نه رفیق و نه چاکر و نه غلام‌!
گفت‌: چطور شد که این وقت (شب به اینجا) آمده‌ای؟ (آن‌‌هم تنها) و بی‌همراه و چاکر و نوکر؟
گفت که‌امشب رسیدم از ره دور
دلم از دیدنت نبود صبور
هوش مصنوعی: گفت که امشب بعد از سفر طولانی به خانه می‌آید، اما قلبم طاقت دیدن تو را نداشت.
سودی آورده‌ام برون ز قیاس
زان چنان سود هست جای سپاس
هوش مصنوعی: من چیزی آورده‌ام که قابل مقایسه نیست، و اینچنین سودی که به دست آمده، شایسته‌ی قدردانی است.
چون رسیدم به شهر‌، بی‌گه بود
شهر در بسته‌، خانه بی‌ره بود
مصرع دوم: دروازه شهر بسته‌شده بود و راهی به خانه نبود.
هم در آن کاروانسرا‌ی برون
بردم آن‌ بارِ مُهر‌کرده درون
هوش مصنوعی: من در آن کاروانسرا، بار مهر شده‌ای را که درون داشتم، بردم.
چون شنیدم که خواجه مهمان‌ست
آمدم باز رفتن آسان‌ست
چون‌که شنیدم (شما در بیرون شهر) مهمان هستید آمدم (شما را ببینم‌، اگر نمی‌پذیرید‌) می‌روم باز‌رفتن آسان است.
گر تو آیی به شهر به باشد
داور ده صلاح ده باشد
اگر به شهر بیایی بهتر است، همانطور که داور و کدخدای ده صلاحش بودن در ده است.
نیز ممکن بود که در شب داج
نیمه سودی نهان کنیم از باج
باج‌: خراج و مالیات.
دل ماهان ز شادمانی مال
برگرفت آن شریک را دنبال
هوش مصنوعی: دل ماهان به خاطر شادمانی، از مال و ثروت خود چشم پوشید و آن شریک را دنبال کرد.
در گشادند باغ را ز نهفت
چون کسی‌شان ندید هیچ نگفت
هوش مصنوعی: باغ را به طور وسیع گشودند، اما چون کسی شاهد آن نبود، هیچ کس چیزی نگفت.
هردو در پویه گشته باد‌ خرام
تا ز شب رفت یک دو پاس تمام
هوش مصنوعی: هردو در حال حرکت هستند، همچون باد که به آرامی می‌وزد، تا اینکه شب به پایان برسد و صبح به طور کامل آغاز شود.
پیش می‌شد شریک راه‌نورد
او به دنبال می‌دوید چو گرد
هوش مصنوعی: همراه او که در حال سفر بود، مانند گردی به دنبالش به سرعت می دوید.
راه چون از حساب خانه گذشت
تیر اندیشه از نشانه گذشت
هوش مصنوعی: زمانی که مسیر به خانه رسید، تفکر و اندیشه به هدف واقعی خود رسید.
گفت ماهان ز ما به فرضه نیل
دوری راه نیست جز یک میل
فرضه نیل‌: ساحل رود.
چار فرسنگ ره فزون رفتیم
از خط دایره برون رفتیم
هوش مصنوعی: ما چهار فرسنگ راه را پیموده‌ایم و از دایره خارج شده‌ایم.
باز گفتا مگر که من مستم‌!
بر نظر صورتی غلط بستم
ماهان با خود گفت شاید اینکه فکر می‌کنم (راه را اشتباهی می‌رویم) از مستی است و تصور غلطی است.
او که در رهبری مرا یار‌ست
راهدان‌ست و نیز هشیار‌ست
هشیار است‌: (مثل من) مست نیست.
همچنان می‌شدند در تک و تاب
پس‌رو آهسته پیشرو به شتاب
هوش مصنوعی: آنها همچنان در حال حرکت و تغییر بودند؛ در حالی که به آرامی به جلو می‌رفتند، اما با قدرت و سرعت بیشتری به راه خود ادامه می‌دادند.
گرچه پس‌رو ز پیش‌رو می‌ماند
پیش‌رو باز مانده را می‌خواند
هوش مصنوعی: اگرچه کسی که عقب است همیشه از کسی که جلوتر است عقب‌تر می‌ماند، اما همواره به آن کسی که جلوتر است نگاهی می‌اندازد و او را می‌بیند.
کم نکردند هردو ز‌آن پرواز
تا بدان گه که مرغ کرد آواز
از رفتن و شتابشان کم نکردند تا هنگام سپیده‌دم (و خروس‌خوان).
چون پر افشاند مرغ صبح‌گهی
شد دماغ شب از خیال تهی
پر افشاندن‌ منظور بال زدن خروس است که هنگام آواز صبح‌گاهی بالهایش را به هم می‌زند.
دیدهٔ مردم خیال پرست
از فریب خیال بازی رست
هوش مصنوعی: چشم مردم که به خیال مشغول بودند، از فریب اثر خیال و تظاهر آزاد شدند.
شد ز ماهان شریک ناپیدا
ماند ماهان ز گمرهی شیدا
شریک ماهان (از چشم ماهان) ناپدید و غیب شد یا او را گم کرد.
مستی و ماندگی دماغش سفت
مانده و مست بود بر جا خفت
هوش مصنوعی: مستی او را به شدت در خود گرفته و به خواب عمیقی فرو رفته است، طوری که در این حالت بی‌حرکت و ثابت مانده است.
اشک چون شمع نیم‌سوز فشاند
خفته تا وقت نیم روز بماند
هوش مصنوعی: اشک مانند شمعی که نیم‌سوز شده، آرام و بی‌صدا ریخته می‌شود و تا وقت نیمروز در همین حال باقی می‌ماند.
چون ز گرما‌ی آفتاب سرش
گرمتر گشت از آتش جگر‌ش
هوش مصنوعی: وقتی که گرمای آفتاب بیش از حد شده و سرش داغ‌تر از آتش درونش می‌شود.
دیده بگشاد بر نظاره راه
گرد بر گرد خویش کرد نگاه
هوش مصنوعی: چشمانش را باز کرد تا تماشا کند و دور و بر خود را زیر نظر گرفت.
باغ گل جست و گل به باغ ندید
جز دلی با هزار داغ ندید
هوش مصنوعی: در جستجوی گل در باغ، چیزی جز دلی پُر از درد و داغ ندید.
غار بر غار دید منزل خویش
مار هر غار از اژدها‌یی بیش
هوش مصنوعی: زنم در غار تاریکی‌ها، در آشیانه‌ای که شبیه به لانه‌ی مار است. هر گوشه و کنار این غار، بیشتر از یک اژدها وحشتناک به نظر می‌رسد.
گرچه طاقت نماند در پایش
هم به رفتن پذیره شد رایش
هوش مصنوعی: اگرچه دیگر هیچ توانی ندارد و نمی‌تواند بایستد، اما به رفتن و ادامه راه خود نیز رضایت داده است.
پویه می‌کرد و زور پایش نه
راه می‌رفت و رهنما‌یش نه
هوش مصنوعی: او در تلاش بود و با وجودِ ناتوانی پایش نمی‌توانست به جلو برود و کسی هم نبود که او را هدایت کند.
تا نزد شاه‌ِ شب سه‌پایه خویش
بود ترسان دلش ز سایه خویش
سه‌پایه‌: منظور سه‌پایه (سه‌چوب بلند) ابزار بستن و مجازات مجرمان است.
شب چو نقش سیاه‌کاری بست
روزگار از سپیدکاری رست
هوش مصنوعی: هنگامی که شب مانند رنگ سیاه پوششی بر فضا می‌کشد، روزگار از کارهای روشن و سفید فاصله می‌گیرد.
بی‌خود افتاد بر در غاری
هر گیاهی به چشم او مار‌ی
هوش مصنوعی: هر گیاهی که به چشم او می‌رسید، مانند مار به نظرش می‌آمد و او بی‌منطق و بی‌هدف به درِ غاری افتاده بود.
او در آن دیو‌خانه رفته ز هوش
کآمد آواز آدمی‌ش به گوش
هوش مصنوعی: او به آن مکان تاریک و ترسناک رفته و از حال رفته است، اما ناگهان صدای انسانی به گوشش می‌رسد.
چون نظر برگشاد دید دوتن
زو یکی مرد بود و دیگر زن
هوش مصنوعی: به محض اینکه چشمش برشکفت، دو نفر را دید؛ یکی مرد بود و دیگری زن.
هردو بر دوش پشته‌ها بسته
می‌شدند از گرانی آهسته
پشته‌: کوله‌بار.  مصرع دوم: از سنگینی و گرانی (بار) به آهستگی حرکت می‌کردند.
مرد کاو را بدید بر ره خویش
ماند زن را به جای و آمد پیش
هوش مصنوعی: مردی که زنی را در راه خود دید، از مسیرش ایستاد و به او نزدیک شد.
بانگ بر زد برو که هان چه کسی‌؟
با که داری چو باد هم نفسی‌؟
هوش مصنوعی: آهسته فریاد کن و ببین چه کسی است؟ با که هم‌نفس هستی، مثل باد که بی‌فکر و بی‌مکان می‌وزد؟
گفت مردی غریب و کارم خام
هست ماهان گوشیار‌م نام
هوش مصنوعی: مردی غریب گفت که من کار ناتمامی دارم و نامم ماهان گوشیار است.
گفت کاینجا چگونه افتادی‌؟
کاین خرابی ندارد آبادی
هوش مصنوعی: مشخص است که چه سرنوشتی تو را به اینجا کشانده است؟ زیرا در این مکان هیچ نشانه‌ای از آبادانی و زندگی وجود ندارد.
این بر و بوم جای دیوان‌ست
شیر از آشوب‌شان غریو‌ان‌ست
هوش مصنوعی: این سرزمین محل حضور دیوان و جنون است، و صدای شیران به خاطر آشفتگی و ناامنی آن‌ها بلند است.
گفت لله و فی‌الله‌ ای سره‌مرد
آن کن از مردمی که شاید کرد
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به این دارد که شخص باید به خاطر خدا و در راه خدا عمل کند. او به مردانگی و صداقت دعوت می‌کند و از افرادی که ممکن است در پی کارهای نیک باشند، می‌خواهد که در این مسیر گام بردارند.
که من اینجا به خود نیفتادم
دیو بگذار که‌آدمیزاد‌م
هوش مصنوعی: من اینجا به خودم نیفتم، بگذار این دیو مرا ببیند که من انسانم.
دوش بودم به ناز و آسانی
بر بساط ارم به مهمانی
بر بساط باغ و بهشت ارم‌، مهمان بودم.
مردی آمد که من همال توام
از شریکان ملک و مال توام
هوش مصنوعی: مردی آمد و گفت که من تو را پشتیبانی می‌کنم و در تقسیم ثروت و دارایی‌های تو شریکم.
زان بهشتم بدین خراب افکند
گم شد از من‌، چو روز گشت بلند
چو روز گشت بلند‌: زمانیکه خورشید برآمد.
با من آن یارِ فارغ از یاری
یا غلط کرد یا غلط‌کاری
مصرع دوم‌: یا اشتباه کرد یا (عمدا) نادرستی و دغل‌ (و مرا گم‌راه رها کرد)
مردمی کن تو از برای خدا‌ی
راه گم کرده را به من بنمای
هوش مصنوعی: ای مردم، برای رضای خدا، راه گم کرده را به من نشان دهید.
مرد گفت ای جوان زیبارو‌ی
به یکی موی رستی از یک موی
هوش مصنوعی: مرد به جوان زیبارو گفت که تو با یک رشته موی زناشویی به دنیا آمده‌ای.
دیو بود آنکه مردمش خوانی
نام او هایل بیابانی
هوش مصنوعی: این فرد دیوانه است که مردم را به نام "هایل بیابانی" می‌خواند.
چون تو صد آدمی ز ره برده‌ست
هریکی بر گریوه مرده‌ست
هوش مصنوعی: هرکسی که از تو راهی را پیموده، مانند آدمی است که بر گردن خود بار سنگینی از مرده‌ها را حمل می‌کند.
من و این زن رفیق و یار توایم
هردو امشب نگاهدار توایم
هوش مصنوعی: من و این زن هر دو امروز شب در کنارت هستیم و برای حمایت از تو آماده‌ایم.
دل قوی کن میان ما بخرام
پی ز پی بر‌مگیر گام از گام
مصرع دوم‌: قدم به قدم به دنبال (ما) بیا.
رفت ماهان میان آن دو دلیل
راه را می‌نوشت میل به میل
دلیل‌: راهنما.   می‌نوشت‌: می‌نوردید.
تا دم صبح هیچ دم نزدند
جز پی یکدگر قدم نزدند
هوش مصنوعی: تا صبح هیچ‌کس سخنی نگفت و فقط به قدم زدن در کنار یکدیگر مشغول بودند.
چون دهل بر کشید بانگ خروس
صبح بر ناقه بست زرین کوس
مصرع دوم: وقتی که خورشید بر فراز کوه برآمد.
آن‌دو زندان‌گه بی‌کلید شدند
هردو از دیده ناپدید شدند
هوش مصنوعی: آن دو به گونه‌ای در زندان و محبوس شدند که هرگز کلیدی برای رهایی ندارند و از دیدگان ناپدید شدند.
باز ماهان در اوفتاد ز پای
چون فروماندگان بماند به جای
هوش مصنوعی: ماهانی که در اوج بودند، اکنون به زمین افتاده‌اند و مانند کسانی که به زانو درآمده‌اند، در همان مکان باقی مانده‌اند.
روز چون عکس روشنایی داد
خاک بر خون شب گوایی داد
هوش مصنوعی: روز، با روشنایی‌اش مانند یک آینه عمل کرده و نشان می‌دهد که خاک بر اثر خون شب، شاهدی ایجاد کرده است.
گشت ماهان در آن گریوهٔ تنگ
کوه بر کوه دید جای پلنگ
هوش مصنوعی: در دل کوه‌های تنگ و سخت که نور ماه بر آن تابیده، جایگاهی را دید که پلنگ در آن مستقر است.
طاقتش رفت از آنکه خورد نبود
خورشی جز دریغ و درد نبود
طاقتش رفت‌: ناتوان و ضعیف شد.
بیخ و تخم گیا طلب می‌کرد
اندک اندک به جای نان می‌خورد
بیخ و تخم گیا: ریشه و بذر گیاه. طلب می‌کرد: می‌جُست.
باز ماندن ز راه روی نداشت
ره نه و رهرو‌ی فرو نگذاشت
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای این است که اگر کسی از مسیر درست دور بماند و نتواند راهی برای پیشرفت پیدا کند، به دلیل عدم تلاش کافی یا عدم توجه به مسیر، به موفقیت نخواهد رسید. در واقع، باید همواره در جستجوی راه و تلاش برای رسیدن به هدف بود. بدون تلاش و کوشش، به جایی نخواهیم رسید.
تا شب آن روز رفت کوه به کوه
آمد از جان و از جهان به ستوه
هوش مصنوعی: در پایان آن روز، کوه به کوه رفت و از شدت ناراحتی و خستگی، جان و دنیا را فراموش کرد.
چون جهان سپید گشت سیاه
راهرو نیز باز ماند ز راه
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا روشن و واضح شد، راهرو نیز از مسیر خود بازماند و نتوانست پیش رود.
در مغاکی خزید و لختی خفت
روی خویش از روندگان نهفت
مغاک‌: گودال و حفره در زمین یا کوه و ...
ناگه آواز پای اسب شنید
بر سر راه شد سوار‌ی دید
هوش مصنوعی: ناگهان صدای پای اسب را شنید و در مسیر، سواری را مشاهده کرد.
مرکب خویش گرم کرده سوار
در دگر دست مرکبی رهوار
آن سوار به تندی می‌تاخت و اسبی راهوار و چابک را نیز به‌دنبال می‌کشید.
چون درآمد به نزد ماهان تنگ
پیکر‌ی دید در خزیده به سنگ
هوش مصنوعی: هنگامی که به نزد افرادی با ویژگی‌های برجسته رسید، انسانی لاغر و تنگ‌پیکر را دید که در کنار سنگی نشسته بود.
گفت کای ره‌نشین زرق نمای
چه کسی و چه جای تست اینجای‌؟
هوش مصنوعی: گفت: ای مسافر، تو که اینجا نشسته‌ای، چه کسی هستی و در کجا قرار داری؟
گر خبر باز دادی از راز‌م
ور نه حالی سرت بیندازم
مصرع اول‌: اگر پاسخ سؤالم را دادی.   حالی‌: در حال‌، فورا.
گشت ماهان ز بیم او لرزان
تخمی افشاند چون کشاورز‌ان
مصرع دوم: تخم‌سخن را بر زمین پاشید (و از سر تسلیم سخن گفت)
گفت کای ره‌نورد خوب خرام
گوش کن سرگذشت بنده تمام
هوش مصنوعی: ای مسافر خوب، با دقت گوش بده تا داستان زندگی من را برایت نقل کنم.
وآنچه دانست از آشکار و نهفت
چون نیوشنده گوش کرد بگفت
نیوشنده‌: شنونده.
چون سوار آن فسانه زو بشنید
در عجب ماند و پشت دست گزید
پشت دست را گاز گرفتن: کنایه است از نهایت تعجب و شگفت‌زدگی.
گفت بَردَم به خویشتن لاحول
که شدی ایمن از هلاک دو هول
بردَم‌‌: بدم‌، بخوان. دعای شکر و لاحول بر خود بخوان.
نر و ماده دو غول چاره‌گر‌ند
که‌آدمی را ز راه خود ببرند
چاره‌گر‌: در اینجا یعنی مکار و حیله‌گر.
در مغاک افکنند و خون ریزند
چون شود بانگ مرغ‌، بگریزند
هوش مصنوعی: در یک گودال تاریک و خطرناک، دشمنان به خونریزی مشغول می‌شوند، اما هنگامی که صدای پرنده‌ای شنیده می‌شود، فرار می‌کنند.
ماده هیلا و نام نر غیلا‌ست
کارشان کردن بدی و بلا‌ست
هوش مصنوعی: این جمله به بیان این موضوع می‌پردازد که ماده‌ای به نام هیلا و نرهایی به نام غیلا وجود دارند که هدف و کارشان ایجاد بدی و مشکلات است.
شکر کن کز هلاک‌شان رستی
هان سبک باش اگر کسی هستی
مصرع دوم: سبک‌خاطر و شاد باش که زنده هستی.
بر جنیبت نشین عنان درکش
وز همه نیک و بد زبان درکش
جنیبت یعنی اسب یدک
بر پی‌ام بادپا‌ی را می‌ران
در دل خود خدای را می‌خوان
هوش مصنوعی: هوا را بر پای خود بران، در قلبت به یاد خدا دعا کن.
عاجز و یاوه گشت زآن در غار
بر پر آن پرنده گشت سوار
هوش مصنوعی: در یک غار، به شخصی که ناتوان و بی‌فایده شده بود، گفته می‌شود که مانند پرنده‌ای سوار بر گرده آن پرنده شده است. این تصویر به معنای ناتوانی و بی‌چاره‌گی اوست که در نتیجه وضعیتی نامساعد به وجود آمده است.
آنچنان بر پیش فرس می‌راند
که ازو باد باز پس می‌ماند
هوش مصنوعی: آنچنان بر اسب می‌تازد که باد نتواند از او جلو بیفتد.
چون قدر مایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند
هوش مصنوعی: وقتی که راه و ویژگی‌های آن را مشخص کردند و از نقاط پرخطر و کوه‌ها عبور کردند.
گشت پیدا ز کوه‌پایه پست
ساده دشتی چگونه‌؟ چون کف دست
هوش مصنوعی: چطور می‌شود که از پای کوه‌های کوتاه و ساده دشت، چیزی به وضوح و روشنی نمایان شود؟ مانند کف دست که دیده می‌شود.
آمد از هر طرف نوازش رود
نالهٔ بربط و نوای سرود
گویا در این بیت «سرود‌» نام یک ساز باشد. فخر‌الدین اسعد گرگانی در شعری نام «سرود‌» را در میان نام چند ساز دیگر می‌آورد و می‌گوید‌: «بجز رود و سرود و چنگ و تنبور‌». «سرود‌» در موسیقی بلوچستان نام ساز قیچک است و در موسیقی هندوستان هم نام سازی کهن و پر‌قدمت است.
بانگ از آن سو که سوی ما بخرام
نعره زین سو که نوش بادت جام
هوش مصنوعی: صدا از آن طرف به ما می‌رسد که در آن سوی دیگر زهره‌گرفته و شاداب است، و ناله از این طرف در میان ما به گوش می‌رسد که نشانگر شوق و شادی ماست.
همه صحرا به جای سبزه و گل
غول در غول بود و غل در غل
هوش مصنوعی: در سراسر صحرا به جای سبزه و گل، موجودات ترسناک و وحشتناکی وجود داشت که انگار یکدیگر را می‌خوردند و زندگی را سخت کرده بودند.
کوه و صحرا ز دیو گشته ستوه
کوه صحرا گرفته صحرا کوه
مصرع دوم‌: (از وحشت آن دیوها) کوه راه صحرا در پیش می‌گرفت و می‌گریخت و صحرا پر از دیوهای کوه‌پیکر بود.
بر نشسته هزار دیو به دیو
از در و دشت برکشیده غریو
هوش مصنوعی: هزاران دیو در اطراف جمع شده‌اند و از هر طرف صدا و هیاهو به راه انداخته‌اند.
همه چون دیوباد خاک‌انداز
بلکه چون دیوِ چَه سیاه و دراز
دیوباد‌: گردباد، طوفانی که آسمان را از گرد تیره کند.
تا بدانجا رسید کز چپ و راست
های و هویی بر آسمان برخاست
هوش مصنوعی: به جایی رسید که از هر طرف صداهایی بلند شد و به آسمان رسید.
صَفق و رقص برکشیده خروش
مغز را در سر آوریده به جوش
صفق یعنی دست زدن و کف دو دست را به‌هم کوبیدن.
هر زمان آن خروش می‌افزود
لحظه تا لحظه بیشتر می‌بود
هوش مصنوعی: هر لحظه که بر شدت صدا افزوده می‌شد، بر مدت زمان آن نیز افزوده می‌شد.
چون برین ساعتی گذشت ز دور
گشت پیدا هزار مشعل نور
هوش مصنوعی: زمانی که ساعتی از دور بگذرد، هزار مشعل نور نمایان می‌شود.
ناگه آمد پدید شخصی چند
کالبد‌هایی سهمناک و بلند
هوش مصنوعی: ناگهان چندین موجود ترسناک و بزرگ ظاهر شدند.
لفچه‌هایی چو زنگیان سیاه
همه قطران قبا و قیر کلاه
هوش مصنوعی: چشم‌ها و لب‌های برخی افراد مانند زنگیان سیاه است و لباس‌شان به رنگی تاریک و سیاه می‌زند، طوری که گویی از قطران و قیر ساخته شده‌اند.
همه خرطوم دار و شاخ‌گرای
گاو و پیلی نموده در یکجای
هوش مصنوعی: همه موجودات، چه آنهایی که خرطوم دارند و چه آنهایی که شاخ دارند، در یک مکان جمع شده‌اند.
هریکی آتشی گرفته به دست
منکر و زشت چون زبانی مست
زبانی: مَلَک عذاب در دوزخ است
آتش از حلق‌شان زبانه زنان
بیت گویان و شاخشانه زنان
شاخشانه‌: گفته‌شده که شاخ و استخوان شانه گوسفند است که بعضی گدایان به دست می‌گرفته‌اند و با زدن آنها به‌هم و درآوردن صدایی عجیب بر در خانه‌ها و ... طلب غذا می‌کرده‌اند.
زان جلاجل که در دم آوردند
رقص در جمله عالم آوردند
جلاجُل: جمع جُلجُل، یعنی زنگوله‌ها و نیز زنگوله‌های آویخته بر ساز دایره.   در دم آوردند: به صدا در می‌آوردند.
هم بدان زخمه کان سیاهان داشت
رقص کرد آن فرس که ماهان داشت
زخمه‌: نواخت و ضرب ساز.  بیت یعنی‌: هماهنگ با ضرب و آهنگی که آن دیوهای سیاه برمی‌آوردند اسب ماهان نیز رقص می‌کرد.
کرد ماهان در اسب خویش نظر
تا ز پایش چرا برآمد پر
پر‌: بال.
زیر خود محنت و بلایی دید
خویشتن را بر اژدها‌یی دید
هوش مصنوعی: او در سختی و مشکلاتی که دارد، خود را مانند موجودی خطرناک و وحشتناک می‌بیند.
اژدهایی چهارپای و دو پر
وین عجب‌تر که هفت بودش سر
هوش مصنوعی: اژدهایی با چهار پای و دو بال وجود دارد و جالب‌تر اینکه هفت سر دارد.
فلکی کاو به گِردِ ما کمر‌ست
چه عجب که‌اژدها‌ی هفت‌سر‌ست
کمر‌: محیط‌، حلقه‌.
او برآن اژدهای دوزخ وش
کرده بر گردنش دو پای به کش
مصرع دوم: بر گردن اژدها نشسته بود ( به‌کش‌: در بغل‌، در آغوش.)
وآن ستمگاره دیو بازیگر
هر زمانی بازی‌یی نمود دگر
بازیگر‌: رقصنده.
پای می‌کوفت با هزار شکن
پیچ در پیچ‌تر ز تاب رسن
هوش مصنوعی: پابرهنه بر زمین می‌کوبید و با تمام وجود تلاش می‌کرد، در حالی که تنش در پیچ و تاب‌های مختلفی بود و مانند تابی در بندهای زخیم و محکم گرفتار شده بود.
او چو خاشاک سایه پرورده
سیلش از کوه پیش در کرده
خاشاک سایه‌پرورده‌: خاشاک و گیاه کوچک و ضعیف و سبک.
سو به سو می‌فکند و می‌بردش
کرد یکباره خسته و خرد‌ش
هوش مصنوعی: او را به این سو و آن سو می‌کشاند و یک‌باره او را خسته و ناتوان می‌کند.
می‌دواندش ز راه سرمستی
می‌زدش بر بلندی و پستی
هوش مصنوعی: اینجا به تصویر یک شخصی اشاره می‌شود که در حال حرکت و دویدن است و تحت تأثیر حالتی شاداب و سرمست قرار دارد. او به طور مداوم بر فراز و نشیب‌ها می‌جهد و به نوعی با شادی و نشاط از یک نقطه به نقطه دیگر می‌رود.
گه برانگیختش چو گوی از جای
گه به گردن درآوریدش پای
مصرع اول‌: گاهی همچون گوی (چوگان‌بازان) او را به هوا پرت می‌کرد.
کرد بر وی هزار گونه فسوس
تا به هنگام صبح و بانگ خروس
هوش مصنوعی: او به انواع مختلفی تلاش کرد تا در دلش محبت و جذبه ایجاد کند، تا اینکه صبح شد و صدای خروس به گوش رسید.
صبح چون زد دم از دهانه شیر
حالی از گردنش فکند به زیر
هوش مصنوعی: صبح که از دم شیر بیرون می‌زند، حالتی به گردن شیر می‌دهد و او را به زیر می‌اندازد.
رفت و رفت از جهان نفیر و خروش
دیگ‌های سیه نشست ز جوش
(آن دیو رفت) و همه‌جا ساکت و آرام شد.
چون ز دیو اوفتاد دیو سوار
رفت چون دیو دیدگان از کار
مصرع دوم‌: همانند شخصی که دیو دیده باشد از پای درافتاد.
ماند بی‌خود در آن ره افتاده
چون کسی خسته بلکه جان داده
هوش مصنوعی: ماند در راه به شدت بی‌تاب و خسته، همچون کسی که تمام انرژی‌اش را از دست داده و رو به مرگ است.
تا نتفسید از آفتاب سرش
نه ز خود بود و نز جهان خبر‌ش
هوش مصنوعی: تا زمانی که سرش تحت تأثیر آفتاب قرار نگرفته، نه از خودش خبر دارد و نه از جهان.
چون ز گرمی گرفت مغز‌ش جوش
در تن هوش رفته آمد هوش
هوش مصنوعی: وقتی که گرما به مغز رسید و چیزی در آن به جوش آمد، هوش و حواسم از بدنم رفت و به حالت بی‌هوشی فرو رفتم.
چشم مالید و از زمین برخاست
ساعتی نیک دید در چپ و راست
مصراع دوم‌: برای زمانی به‌دقت به اطراف نگاه کرد.
دید بر گرد خود بیابانی
کز درازی نداشت پایانی
هوش مصنوعی: به دور و بر خود نگاهی بینداز، دریایی از بیابان را می‌بینی که پایان آن مشخص نیست و به نظر می‌رسد که ادامه دارد.
ریگ رنگین کشیده نخ بر نخ
سرخ چون خون و گرم چون دوزخ
هوش مصنوعی: ریگی با رنگ‌های جذاب به هم تنیده شده و مانند نخ‌های سرخ و گرم، حس داغی و تندی را منتقل می‌کند.
تیغ چون بر سری فراز کشند
ریگ ریزند و نطع باز کشند
 «ریگ ریختن و نطع » بساط گردن زدن بوده است.
آن بیابان علم به خون افراخت
ریگ از آن ریخت نطع از آن انداخت
(گویی) آن بیابان قصد خون و کشتنش کرده بود که چنین ریگ و نطع آماده کرده بود.
مرد محنت کشیده شب دوش
چون تنومند شد به طاقت و هوش
هوش مصنوعی: مردی که سختی‌ها را تحمل کرده است، شب گذشته به قدرت و هوش خود افزوده شده است.
یافت از دامگاه آن ددگان
کوچه راهی به کوی غمزدگان
هوش مصنوعی: از تله‌ی آن موجودات خبیث، راهی به سوی محله‌ی غم‌زدگان پیدا کرد.
راه برداشت می‌دوید چو دود
سهم زد ز‌آن هوای زهرآلود
سهم‌زده‌: ترسیده. راه را در پیش گرفت و به‌سرعت همچون دود می‌دوید؛ دهشت‌زده از آن هوا و محیط ترسناک و خطرناک.
آنچنان شد که تیر در پرتاب
باز ماند از تکش به گاه شتاب
تک‌: دویدن‌، پویه.
چون درآمد به شب سیاهی شام
آن بیابان نوشته بود تمام
مصرع دوم‌: آن بیابان را کاملا درنوردیده بود.
زمی سبز دید و آبْ روان
دل پیر‌ش چو بخت گشت جوان
زمی‌: زمین
خورد از آن آب و خویشتن را شست
وز پی خواب جایگاهی جست
هوش مصنوعی: او از آن آب نوشید و وجود خود را پاک کرد و پس از آن به دنبال جایی برای استراحت و خوابیدن گشت.
گفت به گر به شب برآسایم
کز شب آشفته می‌شود رایم
هوش مصنوعی: گفت اگر در شب استراحت کنم، ذهنم آرام‌تر می‌شود و از آشفته‌گی دور می‌شود.
من خود اندر مزاج سودایی
وین هوا خشک و راه تنهایی
هوش مصنوعی: من خود در حال و هوای دیوانگی‌ام و این هوا خشک است و مسیرم تنهاست.
چون نباشد خیال‌های درشت‌؟
خاطرم را خیال‌بازی کشت
هوش مصنوعی: وقتی که فکرهای بزرگ و عمیق وجود نداشته باشند، خیال‌پردازی‌های ذهنم را نابود می‌کند.
خسبم امشب ز راه دمسازی
تا نبینم خیال شب بازی
هوش مصنوعی: امشب به خاطر دلشکستگی و غم، خواب می‌روم تا دیگر نتوانم جایی را ببینم که یادآور بازی‌های شبانه است.
پس ز هر منزلی و هر راهی
باز می‌جست عافیت گاهی
در هر جایی که می‌ایستاد و هرجایی که می‌رفت به‌دنبال جایی امن ‌می‌گشت.
تا به بیغوله‌ای رسید فراز
دید نقبی درو کشیده دراز
نقب‌‌: سوراخ‌، راهی که در درون زمین از جایی به جایی دیگر سازند.
چاه‌سار‌ی هزار پایه درو
ناشده کس مگر که سایه درو
سایه‌: در اینجا یعنی جن.
شد در آن چاه‌خانه یوسف‌وار
چون رسن پایش اوفتاده ز کار
هوش مصنوعی: در آن زندان که شبیه چاه است، همچون یوسف، او به دور از کار و کوشش افتاده و پایش به دام رسیده است.
چون به پایان چاهخانه رسید
مرغ گفتی به آشیانه رسید
هوش مصنوعی: وقتی به انتهای چاه رسید، به نظر می‌رسید که پرنده به لانه‌اش رسیده است.
بی خطر شد از آن حجاب نهفت
بر زمین سر نهاد و لختی خفت
هوش مصنوعی: او به خاطر آن پرده ای که نور را پنهان کرده بود، بدون هیچ خطری بر زمین سر گذاشت و مدتی خوابش برد.
چون در‌آمد ز خواب نوشین باز
کرد بالین خوابگه را ساز
هوش مصنوعی: زمانی که از خواب شیرین بیدار شد، بستر خوابش را مرتب کرد.
دیده بگشاد بر حوالی چاه
نقش می‌بست بر حریر سیاه
هوش مصنوعی: چشمش را باز کرد و در اطراف چاه، تصویرهایی بر روی پارچه سیاه ظاهر شد.
یک درم وار دید نور سپید
چون سمن بر سواد سایه بید
مصرع‌اول: یک روشنایی دید، نوری سپید به اندازه یک سکه درهم.
گرد آن روشنایی از چپ و راست
دید تا اصل روشنی ز کجاست
اطراف روشنایی را جُست ...
رخنه‌ای دید داده چرخ بلند
نور مهتاب را بدو پیوند
هوش مصنوعی: در آسمان، نوری از ماه را مشاهده کرد که با پرتوهایش گویی راهی را باز کرده و به زمین متصل شده است.
چون شد آگه که آن فواره نور
تابد از ماه و ماه از آنجا دور
هوش مصنوعی: زمانی که متوجه شد که آن فواره نوری می‌تابد و منبع نور، ماهی است که از آنجا فاصله دارد.
چنگ و ناخن نهاد در سوراخ
تنگی‌اش را به چاره کرد فراخ
هوش مصنوعی: چنگ و ناخن را در جای باریک و تنگی فرو برد و برای رفع مشکل، آن را بزرگ‌تر کرد.
تا چنان شد که فرق تا گردن
می‌توانست ازو برون کردن
هوش مصنوعی: تا آنجا که می‌توانستند، سرش را تا گردن از آن خارج کنند.
سر برون کرد و باغ و گلشن دید
جایگاهی لطیف و روشن دید
هوش مصنوعی: او سرش را بیرون آورد و منظره‌ای زیبا و روشنی از باغ و گلزار را مشاهده کرد.
رخنه کاوید تا به جهد و فسون
خویشتن را ز رخنه کرد برون
هوش مصنوعی: او با تلاش و تدبیر از درون مشکلات و نارسایی‌ها عبور کرد و خود را از این نواقص رها ساخت.
دید باغی نه باغ بلکه بهشت
به ز باغ ارم به طبع و سرشت
هوش مصنوعی: باغی را دیدم که به جای باغ، مانند بهشت بود و از باغ ارم هم به لحاظ طبیعت و ویژگی‌ها بهتر بود.
روضه‌گاهی چو صد نگار درو
سرو و شمشاد بی‌شمار درو
هوش مصنوعی: بهشت‌زاری است که در آن مانند صد نقاشی زیبایی وجود دارد و درختان سرو و شمشاد فراوانی در آن دیده می‌شود.
میوه دارانش از برومند‌ی
کرده با خاک سجده پیوند‌ی
هوش مصنوعی: میوه‌داران به خاطر سرسبزی و باروری زمین، با خاک به عبادت و احترام پرداخته‌اند.
میوه‌هایی برون ز اندازه
جان ازو تازه او چو جان تازه
هوش مصنوعی: میوه‌هایی که از حد و اندازه خارج هستند، مانند جان تازه‌ای که او به ارمغان می‌آورد.
سیب چون لعل جام‌های رحیق
نار بر شکل درج‌های عقیق
رحیق‌: شراب ناب و خالص‌.
بِهْ چه گویی‌؟ بر آگنیده به مشک
پسته با خنده‌تر از لب خشک
هوش مصنوعی: چه بگویم؟ آن کسی که با لب‌های خشک، خوشحالی را به همراه عطر مشک از پسته‌ای پرخنده احساس می‌کند.
رنگ شفتالو از شمایل شاخ
کرده یاقوت سرخ و زرد فراخ
هوش مصنوعی: رنگ شفتالو به زیبایی و جذابیت یاقوت سرخ و زرد که به خوبی نمایان شده، شباهت دارد.
موز با لقمه خلیفه به راز
رطبش را سه بوسه برده به گاز
«لقمه‌خلیفه‌» احتمالا نام مرسوم و رایج میوه‌‌ای بوده است.
شکر امرود در شکر خندی
عقد عناب در گهر بندی
اَمرود‌: گلابی‌.
شهد انجیر و مغز بادامش
صحن پالوده کرده در جامش
هوش مصنوعی: شیرینی و خاصیت انجیر و بادام، در ظرفی آماده شده و به زیبایی چیده شده است.
تاک انگور کج نهاده کلاه
دیده در حکم خود سپید و سیاه
کلاه کج نهادن‌: کنایه است از احساس بزرگی و غرور.
ز آب انگور و نار آتش‌گون
همچو انگور بسته محضر خون
هوش مصنوعی: این بیت به تضاد زیبای بین دو عنصر اشاره دارد. از یک طرف، آب انگور که نشانی از طراوت و خوشی است و از سوی دیگر، آتش سرخ رنگ که به هیجان و شدت اشاره دارد. همچنین، به تصویر کشیدن یک ظرف پر از خون، نمادی از درد و مصیبت، احساسات متضادی را به نمایش می‌گذارد. در مجموع، این تصویر به نوعی وضعیت خاص و پیچیده را به نمایش می‌گذارد که در آن زیبایی و عذاب در هم تنیده شده‌اند.
شاخ نارنج و برگ تازه ترنج
نخل‌بندی نشانده بر هر گنج
هوش مصنوعی: شاخ نارنج و برگ تازه ترنج، نشانه‌ای از زیبایی و شکوهی است که بر روی هر گنجی قرار دارد.
بوستان چون مشعبد از نیرنگ
خربزه حقه‌های رنگارنگ
بوستان همچون یک شعبده‌باز که حقه‌های رنگارنگ خود را می‌گسترد خربزه‌ها را  بر زمین گسترده بود. (بوستان در اینجا به معنی پالیز است)
میوه بر میوه سیب و سنجد و نار
چون طبرخون ولی طبرزد وار
مصرع دوم: همچون عنابْ سرخ اما شیرین چون نبات.
چونکه ماهان چنان بهشتی یافت
دل ز دوزخ سرای دوشین تافت
هوش مصنوعی: وقتی که ماهی‌ها در دنیای بهشت سیر می‌کنند، دل آدمی از عذاب‌های دوزخ در شب گذشته رها می‌شود.
او در‌آن میوه‌ها عجب مانده
خورده برخی و برخی افشانده
هوش مصنوعی: او در آن میوه‌ها شگفت‌زده شده و برخی را خورده و برخی دیگر را پراکنده کرده است.
ناگه از گوشه نعره‌ای برخاست
که بگیرید دزد را چپ و راست
هوش مصنوعی: ناگهان از گوشه‌ای صدای بلندی شنیده شد که مردم را به تعقیب دزد فرا می‌خواند، برای اینکه او را از دو سو بگیرند.
پیری آمد ز خشم و کینه به‌جوش
چوبدستی بر آوریده به دوش
هوش مصنوعی: پیرمردی از شدت خشم و کینه به پا خیز شده و چوب دستی‌اش را بر دوش گرفته است.
گفت کای دیوِ میوه‌دزد‌، که‌یی؟
شب به باغ آمده ز بهر چه‌یی‌؟
هوش مصنوعی: به دیو میوه‌دزد گفتند: ای دیو، تو کیستی؟ شب به باغ آمده‌ای، به چه منظور؟
چند سال‌ست تا در این باغم
از شبیخون دزد بی‌داغم
هوش مصنوعی: سالیانیست که در این باغ هستم و از حمله ناگهانی دزدان بی خبر و بی آسیبی مانده‌ام.
تو چه خَلقی‌؟ چه اصل دانندت‌؟
چونی و کیستی‌؟ که خوانندت‌؟
هوش مصنوعی: تو چه شکلی داری؟ از کجا آمده‌ای؟ چگونه‌ای و چه کسی هستی که از تو نام می‌برند؟
چون به ماهان بر این حدیث شمرد
مرد مسکین به دست و پای بمرد
وقتی این حرف ها را به ماهان زد، او تا حد مرگ دستپاچه شد.
گفت مردی غریبم از خانه
دور مانده به جای بیگانه
هوش مصنوعی: مردی می‌گوید که غریب و بیگانه است و از خانه‌اش دور افتاده است.
با غریبان‌ِ رنج‌دیده بساز
تا فلک خوانَدَت غریب‌نواز
هوش مصنوعی: با انسان‌های غریب و دردکشیده مهربان باش، تا تقدیر به تو محبت کند و تو را در آغوش گیرد.
پیر چون دید عذر سازی او
کرد رغبت به دلنواز‌ی او
هوش مصنوعی: وقتی پیر متوجه عذرخواهی او شد، با کمال میل و محبت به او توجه کرد.
چوبدستی نهاد زود ز دست
فارغش کرد و پیش او بنشست
هوش مصنوعی: چوبدستی را سریع گذاشت و از دستش رها شد و پیش او نشسته است.
گفت برگوی سرگذشته خویش
تا چه دیدی ترا چه آمد پیش
هوش مصنوعی: گفت تا از تجربه‌ها و اتفاقاتی که در زندگی‌ات رخ داده بگویی، تا من بدانم چگونه و چه چیزی برایت پیش آمده است.
چه ستم دیده‌ای ز بی‌خردان‌؟
چه بدی کرده‌اند با تو بدان‌؟
هوش مصنوعی: چه ظلمی از نادانان دیده‌ای؟ چه بدی‌هایی در حق تو انجام داده‌اند؟
چونکه ماهان ز روی دلداری
دید در پیر نرم گفتاری
هوش مصنوعی: وقتی که ماه‌ها به خاطر دلگرمی به چهره نرم و دلنشینی می‌نگرند.
کردش آگه ز سرگذشته خویش
وز بلاها که آمد او را پیش
هوش مصنوعی: او از گذشته خود و مشکلاتی که برایش پیش آمده بود، آگاهی دارد.
آن ز محنت به محنت افتادن
هر شبی دل به محنتی دادن
هوش مصنوعی: هر شب درگیر درد و رنج بودن و به این رنج‌ها عادت کردن.
و‌آن سرانجام ناامید شدن
گه سیاه و گهی سپید شدن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در نهایت به ناامیدی می‌رسند، گاهی در شرایط سخت و تاریک و گاهی در اوضاع روشن و امیدوارکننده.
تا بدان چاه و آن خجسته چراغ
که ز تاریکی‌ش رساند به باغ
هوش مصنوعی: به یاد آن چاه و آن چراغ مبارکی که از تاریکی به روشنایی و باغ زیبایی راهنمایی‌ام کرد، می‌اندیشم.
قصه خود یکان یکان برگفت
کرد پیدا بر او حدیث نهفت
هوش مصنوعی: هر یک از وقایع و داستان‌ها را به‌طور جداگانه روایت کرد و اسرار نهانی آن را برای او روشن ساخت.
پیرمرد از شگفتی کارش
خیره شد چون شنید گفتار‌ش
هوش مصنوعی: پیرمرد از شگفتی ناشی از سخنان او متحیر ماند.
گفت بر ما فریضه گشت سپاس
که‌ایمنی یافتی ز رنج و هراس
گفت‌: شکر و سپاس بر ما واجب شده‌است ...
ز‌آن فرومایه گوهر‌ان رستی
به چنین گنج‌خانه پیوستی
هوش مصنوعی: از آن شخص بی‌مقدار جدا شده‌ای، به چنین گنجینه‌ای پیوسته‌ای.
چونکه ماهان ز رفق و یاری او
دید بر خود سپاس‌داری او
رِفق‌: مهربانی.
باز پرسید کان نشیمن شوم
چه زمین است وز کدامین بوم‌؟
هوش مصنوعی: از من دوباره می‌پرسد که آن جایگاه که می‌خواهم در آن ساکن شوم، چه نوع زمینی است و از کدام ناحیه است؟
کان قیامت نمود دوش به من‌؟!
که‌آفرینَش نداشت گوش به من
هوش مصنوعی: آیا شب گذشته قیامت به من نشان داده شد؟ چون خالقش هیچ توجهی به من نداشت.
آتشی برزد از دماغم دود
کانهمه شور یک شراره نمود
هوش مصنوعی: آتش و دودی از وجود من برخاست که نشان‌دهنده‌ی هیجان و احساسات شدیدی است که در درونم وجود دارد.
دیو دیدم ز خود شدم خالی
دیو دیده چنان شود حالی
هوش مصنوعی: وقتی دیو را دیدم، احساس کردم که خودم خالی شده‌ام؛ انسان وقتی دیو را می‌بیند، چنین حالتی به او دست می‌دهد.
پیشم آمد هزار دیوکده
در یکی صد هزار دیو و دده
هوش مصنوعی: برای من هزاران موجود درستکار و شرور حاضر شدند که در یک جا صد هزار دیو و اهریمن وجود داشت.
این کشید آن فکند و آنم زد
دده و دیو هر دو بد در بد
هوش مصنوعی: در این وضعیت، یکی به دیگری حمله می‌کند و آن فرد نیز پاسخ می‌دهد، در نهایت هر دو در شرایط بدی قرار می‌گیرند و به همدیگر آسیب می‌زنند.
تیرگی را ز روشنی است کلید
در سیاهی سپید شاید دید
هوش مصنوعی: در تاریکی، تنها با نور می‌توان راهی برای مشاهده یا پیدا کردن چیزی پیدا کرد. اگر در دل سیاهی، نوری وجود داشته باشد، می‌توان به راحتی به روشنایی و حقیقت دست یافت.
من سیه در سیه چنان دیدم
کز سیاهی دیده ترسیدم
هوش مصنوعی: من در تاریکی مطلق به قدری غرق شدم که از آن تاریکی ترسیدم.
ماندم از کار خویش سرگشته
دهنم خشک و دیده‌ تر گشته
هوش مصنوعی: من از کارهایی که کرده‌ام پریشان و گیج مانده‌ام، دهنم خشک شده و چشمانم پر از اشک شده است.
گاهی از دست دیده نالیدم
گاه بر دیده دست مالیدم
هوش مصنوعی: گاهی از چیزهایی که می‌بینم ناراحت می‌شوم و گاهی برای آرامش خودم سعی می‌کنم به آنچه می‌بینم توجهی نداشته باشم.
می‌زدم گام و می‌بریدم راه
این به لاحول و آن به‌ بسم‌الله
هوش مصنوعی: به جلو می‌رفتم و مسیر را می‌بُریدم؛ یکی با نام "لاحول" و دیگری با نام "بسم‌الله".
تا ز رنجم خدای داد نجات
ظلمتم شد بدل به آب حیات
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که داشتم، خداوند مرا نجات داد و ظلمتم به نور و حیات تبدیل شد.
یافتم باغی از ارم خوش‌تر
باغبانی ز باغ دلکش‌تر
هوش مصنوعی: من باغی زیبا و دل‌انگیز پیدا کردم که از هر باغ دیگری زیباتر است و باغبانی که از همه باغبان‌ها بهتر و دلپذیرتر است.
ترس دوشینم از کجا برخاست‌؟
وامشبم کام ایمنی ز کجاست؟
هوش مصنوعی: ترس من از چه چیزی نشأت گرفته است؟ و شب امشب از کجا احساس امنیت می‌کنم؟
پیر گفت ای ز بند غم رسته
به حریم نجات پیوسته
هوش مصنوعی: پیر گفت: ای کسی که از نگرانی‌ها رهایی یافته‌ای، به سرزمین نجات و آرامش رسیده‌ای.
آن بیابان که گرد این طرف‌ست
دیو لاخی مهول و بی علف‌ست
بیابانی که این اطراف است، محل زندگی دیو هاست؛ و ترسناک و بی آب و علف است.
وان بیابانیان زنگی سار
دیو مردم شدند و مردم خوار
هوش مصنوعی: افرادی که در بیابان زندگی می‌کنند، با ظاهری وحشی و غیرانسانی به دیوان تبدیل شده‌اند و به نوعی انسانیت را از دست داده و دیگران را تحقیر می‌کنند.
بفریبند مرد را ز نخست
بشکنندش شکستنی به درست
هوش مصنوعی: مردان را از ابتدا فریب می‌دهند و آنها را طوری می‌شکنند که انگار شکست آنها واقعی و درست است.
راست خوانی کنند و کج بازند
دست گیرند و در چه اندازند
هوش مصنوعی: آنها می‌خوانند و درست عمل می‌کنند، اما در عمل نادرست رفتار می‌کنند و دیگران را به اشتباه می‌اندازند.
مهر‌شان رهنما‌ی کین باشد
دیو را عادت این‌چنین باشد
هوش مصنوعی: محبت و دوستی شان باعث راهنمایی و هدایت می‌شود، در حالی که برای دیو (شخصیت شرور) این طور رفتار کردن عادی و طبیعی است.
آدمی کاو فریب ناک بوَد
هم ز دیوان آن مغاک بود
آدمیان فریبکار نیز از جنس همان دیوان آن مغاک و گودال هستند.
وین چنین دیو در جهان چندند
که‌ابله‌ند و بر ابلهان خندند
هوش مصنوعی: در جهان افرادی وجود دارند که مانند دیوانه‌ها رفتار می‌کنند و به سادگی خود می‌بالند و بر دیگران که نیز همانند آن‌ها نادان هستند، می‌خندند.
گه دروغی به راستی پوشند
گاه زهر‌ی در انگبین جوشند
هوش مصنوعی: گاهی دروغی را به شکل حقیقت جلوه می‌دهند و گاهی سمّی در عسل ظاهر می‌شود.
در خیال دروغ بی مددی‌ست
راستی حکم‌نامهٔ ابدی‌ست
در خیال و سودای دروغ هیچ مدد و سودی وجود ندارد آنچه حکم‌نامه و یاریگر ابدی است راستی است.
راستی را بقا کلید آمد
معجز از سحر از آن پدید آمد
هوش مصنوعی: راست و حقیقت به طوری است که جاودانگی را فراهم می‌کند و از جادو و سحر، معجزاتی به وجود می‌آورد.
ساده دل شد در اصل و گوهر تو
کاین خیال اوفتاد در سر تو
هوش مصنوعی: دل پاک و ساده‌خویی از حقیقت و ارزش تو تحت تأثیر قرار گرفته است، زیرا این فکر و خیال از آن تو نشأت می‌گیرد.
اینچنین بازی‌یی کریه و کلان
ننمایند جز به ساده‌دلان
هوش مصنوعی: این نوع بازی زشت و بزرگ فقط در برابر انسان‌های ساده‌دل نمایان می‌شود.
ترس تو بر تو ترکتازی کرد
با خیالت خیال بازی کرد
هوش مصنوعی: ترس تو باعث شد که با دل مشغولی‌های خودت به بازی بپردازی و فکر و خیال تو را درگیر کند.
آن همه بر تو اشتلم کردن
بود تشویش راه گم کردن
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که همه آن بی‌احترامی‌ها و سرزنش‌ها که به تو شده، در واقع نشان‌دهنده‌ی ناراحتی و عدم تمرکز دیگران است. آنها در حقیقت در تلاشند تا از واقعیت‌ها و مشکلات خود فرار کنند و به همین دلیل به تو حمله می‌کنند.
گر دلت بودی آن زمان بر جای
نشدی خاطر‌ت خیال‌نما‌ی
برجای‌: محکم و استوار.
چون از آن غول‌خانه جان بردی
صافی آشام‌، تا کی از دُردی‌؟
هوش مصنوعی: وقتی که از آن جایی که مانند غول‌ها پر از درد و رنج است، جدا شدی و جان تازه‌ای یافتی، تا چه زمانی می‌خواهی از مشکلات و سختی‌ها فاصله نگیری؟
مادر انگار امشبت زاده‌ست
و ایزدت زان جهان به ما داده‌ست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که مادر تو امشب به دنیا آمده و خداوند تو را از دنیای دیگر به ما هدیه کرده است.
این گرانمایه باغ مینو رنگ
که به خون دل آمده‌ست به چنگ
هوش مصنوعی: این باغ زیبا و باارزش که با زحمت و تلاش بسیار به دست آمده، نشان‌دهنده احساس درد و رنجی است که برای رسیدن به آن متحمل شده‌ایم.
ملک من شد در‌آن خلافی نیست
در گلی نیست که‌اعترافی نیست
هوش مصنوعی: حکومت و سلطنت من به هیچ وجه مورد تردید نیست. در گلی هم وجود ندارد که منکر این واقعیت باشد.
میوه‌هایی‌ست مهر پرورده
هر درختی ز باغی آورده
هوش مصنوعی: میوه‌هایی که از هر درختی به دست می‌آید، نتیجه محبت و مراقبت آن درخت در باغ است.
دخل او آنگهی که کم باشد
زو یکی شهر محتشم باشد
هوش مصنوعی: اگر درآمد کسی کم باشد، ممکن است در همان مقدار کم هم چیزی باارزش و محترم وجود داشته باشد.
بجز اینم سرا و انبار‌ست
زر به خرمن گهر به خروار‌ست
هوش مصنوعی: به جز این، من تنها مکانی برای نگهداری طلا و جواهرات دارم که در آن، ثروت و گنجینه‌های فراوانی وجود دارد.
این همه هست و نیست فرزندم
که دل خویشتن درو بندم
هوش مصنوعی: در زندگی چیزهای زیادی وجود دارد که برای من مهم هستند و احساس می‌کنم که باید به آن‌ها توجه کنم. دل و احساساتم را به این مسائل مرتبط کرده‌ام.
چون ترا دیدم از هنرمند‌ی
در تو دل بسته‌ام به فرزندی
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدم، از هنر و استعداد تو چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که مثل یک فرزند، به تو علاقه‌مند شدم.
گر بدین شادی ای غلام تو من
کنم این جمله را به نام تو من
هوش مصنوعی: اگر این شادی را به تو، ای خدمت‌کار، تقدیم کنم، تمام این سخنان را به نام تو می‌نویسم.
تا درین باغ تازه می‌تازی
نعمتی می‌خوری و می‌نازی
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا و سرسبز، تو با شوق و ذوق در حال حرکت هستی و از نعمت‌ها بهره‌مند می‌شوی و به خود می‌بالید.
خواهمت آنچنان که رای بود
نو عروسی که دلربا‌ی بود
خواهمت‌: برای تو خواستگاری می‌کنم.
دل نهم بر شما و خوش باشم
هرچه خواهید نازکش باشم
هوش مصنوعی: دل خود را به شما می‌سپارم و از صمیم قلب خوشحال می‌شوم. هر چه که بخواهید، با عشق و محبت به شما خدمت می‌کنم.
گر وفا می‌کنی بدین فرمان
دست عهدی بده بدین پیمان
هوش مصنوعی: اگر به وعده خود وفادار هستی، پس دست به عهد بزن و بر این پیمان تأکید کن.
گفت ماهان چه جای این سخن است‌؟
خار بن کی سزای سرو‌بن است‌؟
هوش مصنوعی: در اینجا کسی از زیبایی و مقام سرو سخن می‌گوید، و دیگری می‌پرسد که این کلام چه ارزش و جایگاهی دارد در مقایسه با خار. به عبارت دیگر، اهمیتی که به صحبت درباره سرو داده می‌شود در مقابل ظاهر بی‌ارزش و کوته‌فکرانه‌ی خار، نشان‌دهنده‌ی تفاوت‌های بزرگ در مقام و زیبایی است.
چون پذیرفتی‌ام به فرزندی
بنده گشتم بدین خداوندی
هوش مصنوعی: وقتی که مرا به عنوان فرزند پذیرفتی، به این ترتیب، من در برابر این خدایی که تو را دارد، خدمتگزار شدم.
شاد بادی که کردی‌ام شادان
ای به تو خان و مانم آبادان
هوش مصنوعی: خوشحالم که باعث شادمانی‌ام شدی، ای کسی که خانه و زندگی‌ام را آباد کردی.
دست او بوسه داد شاد بدو
وآنگهی دست خویش داد بدو
هوش مصنوعی: دست او را با شوق بوسید و سپس دست خودش را به او تقدیم کرد.
پیر دستش گرفت زود به دست
عهد و میثاق کرد و پیمان بست
هوش مصنوعی: سالخورده به سرعت دست کسی را گرفت و با او عهد و پیمان بست.
گفت برخیز میهمان برخاست
بردش از دست چپ به جانب راست
هوش مصنوعی: میهمان گفت که بلند شو و به او اشاره کرد که از سمت چپ به سمت راست برود.
بارگاهی بدو نمود بلند
گسترش‌های بارگاه پرند
هوش مصنوعی: شکوه و بزرگی او را نمایان ساخت و وسعت و گسترش آن مانند باران در آسمان است.
صُفّه‌ای تا فلک سر آورده
گیلویی طاق او برآورده
صُفه‌: ایوان‌، خانه تابستانی سقف‌دار.
همه دیوار و صحن او ز رخام
به فروزندگی چو نقره خام
رخام‌: سنگ مرمر سفید.
پیشگاهی فراخ و اوجی تنگ
از بسی شاخ سرو و بید و خدنگ
هوش مصنوعی: این جمله به عبارتی می‌گوید که یک فضای وسیع در کنار بلندی‌ای کم‌عرض وجود دارد که از درختان سرو و بید و تیرک‌هایی تشکیل شده است.
درگهی بسته بر جناح درش
که‌آسمان بوسه داد بر کمرش
هوش مصنوعی: در جایی که درِ آن بسته است، آسمان به کمر آن در بوسه زده است.
پیش آن صفه کیانی کاخ
رسته صندل بُنی بلند و فراخ
هوش مصنوعی: در کنار آن کاخ باستانی کیانی، درختانی بلند و سرسبز با چوب صندل وجود دارد.
شاخ در شاخ زیور افکنده
زیور‌ش در زمین سر افکنده
هوش مصنوعی: زیورهایی که در قله‌ها و بلندی‌ها خود را به نمایش گذاشته‌اند، در زمین نیز به خاطر زیبایی و زینت به حالت افکنده‌اند.
کرده بر وی نشستگاهی چست
تخت بسته به تخته‌های درست
هوش مصنوعی: به او نشیمنگاهی ساخته‌اند که بر روی آن راحت و استوار نشسته است.
فرش‌هایی کشیده بر سر تخت
نرم و خوشبو چو برگ‌های درخت
هوش مصنوعی: فرش‌هایی زیبا و نرم بر روی تخت گسترده شده‌اند که عطر خوشی شبیه به عطر برگ‌های درختان را به مشام می‌رسانند.
پیر گفتش برین درخت خرام
ور نیاز آیدت به آب و طعام
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: به سمت این درخت برو، اگر به آب و غذا نیاز داری.
سفره آویخته است و کوزه فرود
پُر ز نان سپید و آب کبود
هوش مصنوعی: سفره‌ای آماده شده و کوزه‌ای پایین قرار دارد، پر از نان سفید و آب آبی.
من روم تا کنم ز بهر تو ساز
خانه‌ای خوش کنم ز بهر تو باز
هوش مصنوعی: من می‌روم تا برای تو خانه‌ای زیبا بسازم و دوباره آن را برای تو آماده کنم.
تا نیایم، صبور باش به جای
هیچ ازین خوابگه فرود میای
هوش مصنوعی: تا زمانی که من نیامده‌ام، صبور باش و در این مکانی که خوابگاه است، به دنبال هیچ چیزی نرو.
هرکه پرسد ترا‌، بگردان گوش
در جوابش سخن مگوی و خموش
هوش مصنوعی: هر کس از تو چیزی خواست یا سوالی کرد، به او توجهی کن و فقط با گوش دادن پاسخ بده، نه این که چیزی بگویی و صحبت کنی. خاموش بمان.
به مدارایِ هیچکس مَفْریب
از مراعات هر کسی بِشْکیب
هوش مصنوعی: از رفتار هیچ‌کس فریب نخور، و در تحمّل و صبر نسبت به هر کسی، مراقب باش.
گر من آیم ز من درستی خواه
آنگهی ده مرا به پیشت راه
مصرع اول: حتی اگر من آمدم (اول) مطمئن شو که منم ...
چون میان من و تو از سر عهد
صحبتی تازه شد چو شیر و چو شهد
هوش مصنوعی: وقتی که بین من و تو بعد از عهدی که داشتیم، صحبت جدیدی آغاز شد، رابطه‌مان شیرین و لذت‌بخش شد.
باغ باغ تو خانه خانهٔ تو‌ست
آشیان من آشیانهٔ تو‌ست
هوش مصنوعی: باغی که در آن هستی، مانند خانه‌ی توست و اینجا جایی است که من به آن تعلق دارم، همان‌طور که آشیانه‌ات برای توست.
امشب از چشم بد هراسان باش
همه شب‌های دیگر آسان باش
هوش مصنوعی: امشب مراقب حوادث بد و ناگوار باش، زیرا دیگر شب‌ها می‌توانی بدون نگرانی استراحت کنی.
پیر چون داد یک به یک پند‌ش‌
داد با پند نیز سوگند‌ش
هوش مصنوعی: وقتی پیرمرد به تدریج نصیحت کرد، با هر نصیحتی هم قسمش کرد.
نردبان پایه دوالین بود
کز پی آن بلند بالین بود
هوش مصنوعی: نردبانی که به قله می‌رسد، دارای پایه‌ای است که برای رسیدن به آن ارتفاع اهمیت دارد.
گفت بر شو دوال سایی کن
یکی امشب دوال‌پایی کن
مصرع دوم‌: یعنی یک شب  مثل دوال‌پا اینجا بمان و فرود میا. (دوال‌پا در افسانه‌ها نام موجودی است که با فریب و ایجاد ترحم در دل مردم بر دوش آنها سوار می‌شود اما با پاهای تسمه‌مانند بر آنها می‌پیچد و پیاده نمی‌شود)
وز زمین برکش آن دوال دراز
تا نگردد کسی دوالک باز
هوش مصنوعی: از زمین آن دوال بلند را برکش تا کسی نتواند دوباره به زمین برگردد.
امشب از مار کن کمر سازی
بامدادان به گنج کن بازی
یک امشب را با این خطرها بساز و فرداها را همه شاد و برخوردار باش.
گرچه حلوا‌ی ما شبانه رسید
زعفرانش به روز باید دید
هوش مصنوعی: هر چند که حلوا‌ی ما شبانه آماده شده، اما باید در روز زعفرانش را مشاهده کرد.
پیر گفت این و رفت سوی سرای
تا بسازد ز بهر مهمان جای
هوش مصنوعی: پیر به مهمان اشاره کرد و به سمت خانه رفت تا برای او مکانی فراهم کند.
رفت ماهان بر‌آن درخت بلند
برکشید از زمین دوال کمند
هوش مصنوعی: ماهان بر روی درخت بلند رفت و کمند را از زمین برداشت.
بر سریر بلند‌پایه نشست
زیر پایش همه بلندان پست
هوش مصنوعی: بر تختی بلند نشسته و زیر پای او، همه‌ی بزرگان و افراد بلندپایه، در مقام پایین‌تری قرار دارند.
در چنان خانه معنبر پوش
شد چو باد شمال خانه فروش
هوش مصنوعی: در خانه‌ای که پر از معنویت و عرفان است، مانند بادی از سمت شمال، مزه و احساس خاصی به فضا می‌بخشد و آنجا را از هرجهت غنی می‌کند.
سفرهٔ نان گشاد و لختی خوَرد
از رقاق سپید و گِرده زرد
رقاق یعنی نوعی نان نازک، گرده نوعی نان که در خمیر آن کره یا روغن زده باشند
خورد از آن سرد کوزه به آب زلال
پرورش یافته به باد شمال
مصرع دوم: آب خنک کوزه‌ای که در معرض باد و نسیم شَمال بوده‌است.
چون بر آن تخت رومی آرایش
یافت از فرش چینی آسایش
چون زمانی بر آن تخت ساخته و آراسته به سبک رومی و پرداخته به فرش و حریر چینی‌، استراحت کرد.
شاخ صندل شمامه کافور
از دلش کرد رنج سودا دور
هوش مصنوعی: شاخ صندل، عطر گلابی که از آن برمی‌خیزد، دیوانگی و غم عشق را از دل دور کرد.
تکیه زد گرد باغ می‌نگریست
ناگه از دور تافت شمعی بیست
هوش مصنوعی: او در کنار باغ نشسته بود و به تماشا مشغول بود که ناگهان از دور شعله‌ای روشن شد.
نو عروسان گرفته شمع به دست
شاه‌ِ نو‌تخت شد عروس‌پرست
هوش مصنوعی: عروس‌های جدید با شمع در دست به حضور شاه تازه‌تخت آماده شده‌اند و به او احترام می‌گذارند.
هفده سلطان درآمدند ز راه
هفده خصل تمام برده ز ماه
خصل‌بُرده‌ یعنی شبیه‌ و خصل‌تمام برده یعنی کاملا شبیه و مانند.
هر یک آرایشی دگر کرده
قصبی بر گل و شکر کرده
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها نوعی زیبایی و جلوه‌ای تازه به خود داده و خود را زیباتر از گل و شیرینی شکر نشان می‌دهد.
چون رسیدند پیش صفه باغ
شمع بر دست و خویشتن چو چراغ
هوش مصنوعی: وقتی به باغ رسیدند، شمعی در دست داشتند و خودشان مانند یک چراغ درخشیدند.
بزمه‌ای خسروانه بنهادند
پیشگاه بساط بگشادند
هوش مصنوعی: جایگاه بزرگی را با زیبایی و جلال مخصوص خسروانه‌ای آماده کردند و سفره‌ای گستردند.
شمع بر شمع گشت روی بساط
روی در روی شد سرور و نشاط
هوش مصنوعی: شمع‌ها یکی پس از دیگری روشن شدند و فضای جمع شاداب و سرشار از خوشحالی شد.
آن پریرخ که بود مهتر‌شان
درةالتاج عقد گوهر‌شان
هوش مصنوعی: آن دختری که با زیبایی‌اش در میان دیگران برجسته است، همچون نگینی در تاج آن‌ها می‌درخشد.
رفت و بر بزمگاه خاص نشست
دیگران را نشاند هم بر دست
نشاند بر دست‌: نزدیک خود نشاند.
برکشیدند مرغ‌وار نوا
درکشیدند مرغ را ز هوا
مصرع دوم: با آواز زیبایشان مرغ (خوشخوان و بلبل) را به زیر آوردند.
برد آواز‌شان ز راه فریب
هم ز ماهان و هم ز ماه شکیب
هوش مصنوعی: آواز آنها با فریب و نیرنگ همراه است، هم از کسانی که به زیبایی معروفند و هم از کسی که صبوری و شکیبایی دارد.
رقص در پایشان به زخمه‌گر‌ی
ضرب در دستشان به خانه‌بر‌ی‌
هوش مصنوعی: در پای آن‌ها رقصی برقرار است و در دستانشان ضرب و نوازی می‌کنند که نشان‌دهندهٔ هنرمندی و توانایی آن‌ها در کار کردن است.
بادی آمد نمود دستان‌ها
درگشاد از ترنج پستان‌ها
هوش مصنوعی: باد به وزیدن درآمد و دستان را به همراه خود باز کرد، همان‌طور که نازکی و لطافت پستان‌ها نمایان می‌شود.
در غم آن ترنج طبع گشای
مانده ماهان ز دور صندل سای
هوش مصنوعی: در حسرت آن میوه خوشمزه، طبع ماهان از دور به بوی چوب صندل مشغول مانده است.
کرد صد ره که چاره‌ای سازد
خویشتن ز‌آن درخت اندازد
هوش مصنوعی: او به صد راه تلاش می‌کند تا برای خود راه حلی پیدا کند و از آن درختی را بکارد.
با چنان لعبتان حور سرشت
بی قیامت در اوفتد به بهشت
هوش مصنوعی: با همگان و بهشت، صحبت از زیبایی‌های زناشویی و عشق الهی است. در اینجا به خوشگلی و لطافت معشوقانی اشاره شده که بهشتی هستند و به زندگی و لذت‌های جاودانه اشاره دارند. این زیبایی‌ها در دورانی فراموش‌نشدنی و بدون نگرانی از عواقب بعدی نمایان می‌شوند.
باز گفتار پیر‌ش آمد یاد
بند بر صرعیان طبع نهاد
هوش مصنوعی: پیر دیگری شروع به صحبت کرد و یادآوری کرد که بر جوانان با طبع حساس باید مراقبت و نظم اعمال کرد.
و‌آن بتان همچنان در‌آن بازی
می‌نمودند شعبده سازی
هوش مصنوعی: آن بت‌ها همچنان در حال نمایش و شعبده‌بازی بودند.
چون زمانی نشاط بنمودند
خوان نهادند و خورد را بودند
هوش مصنوعی: زمانی که شادی و نشاط ظاهر شد، سفره‌ای پهن کردند و به خوردن مشغول شدند.
خوردهایی ندیده آتش و آب
کرده خوشبو به مشک و عود و گلاب
هوش مصنوعی: خوراک‌هایی را تصور کنید که نه آتش، نه آب دیده‌اند و تنها بوی خوشی دارند که به خوشبویی عطرهایی چون مشک، عود و گلاب می‌ماند.
زیربا‌یی به زعفران و شکر
ناربایی ز زیربا خوش‌تر
زیربا یعنی آش زیره و ناربا یعنی آش انار. یعنی هم آش شیرین و هم آش ترش بر خوان بود.
بره شیرمستِ بلغاری
ماهیِ تازه مرغِ پرواری
هوش مصنوعی: بره‌ای که از شیر مادر سیر شده و در دامان طبیعت بزرگ شده، در کنار یک ماهی تازه که تازه از آب گرفته شده است، به مانند مرغی که در شرایط خوب و زیر نظر پروار می‌شود.
گرده‌های سپید چون کافور
نرم و نازک چو پشت و سینهٔ حور
هوش مصنوعی: گرده‌های سفید مانند کافور، نرم و لطیف هستند و تفاوتی ندارند با پشت و سینه‌های حوریان.
صحن حلوا‌ی پروریده به قند
بیشتر زانکه گفت شاید چند
صحن‌‌: سینی.
وز کلیچه هزار جنس غریب
پرورش یافته به روغن و طیب
طیب‌: ادویه‌های معطر مانند زعفران و دارچین و ...
چون بدین گونه خوانی آوردند
خوان مخوان‌! بل جهانی آوردند
هوش مصنوعی: وقتی این‌گونه می‌خوانی، دیگر سفره‌ات را سفره نخوانید! که جهان را به میان آوردند.
شاه خوبان به نازنینی گفت
طاق ما زود گشت خواهد جفت
به‌نازنینی‌: از سر ناز.   یعنی آن زیبارو که سرور و شاه بقیه زیبارویان بود به دیگران گفت.
بوی عود آیدم ز صندل خام
سوی آن عود صندلی بخرام
هوش مصنوعی: عطر خوش عود به مشام می‌رسد و دلم می‌خواهد به سمت آن بساط خوشبو بروم و اندکی در آنجا بگردم.
عود بویی بر اوست عودی پوش
صندل‌آمیز و صندلی بر دوش
هوش مصنوعی: بوی خوشی از عود به مشام می‌رسد، عودی که با عطر صندل آمیخته شده و بر دوش او قرار دارد.
شب چو عود سیاه و صندل زرد
عود ما را به صندلش پرورد
هوش مصنوعی: شب مانند عود سیاه و صندل زرد است؛ عود ما در دامن صندل او پرورش یافته است.
مغز ما را ز طیب هست نصیب
طیبتی نیز خوش بود با طیب
هوش مصنوعی: عقل و فکر ما از چیزهای خوب بهره‌مند است و وقتی که از چیزهای خوش و نیکو استفاده کنیم، احساس بهتری خواهیم داشت.
می‌نماید که آشنا نفسی
بر درخت‌ست و می‌پزد هوسی
مثل اینکه آشنانفسی اینجاست ...
زیر خوانش ز روی دمساز‌ی
تا کند با خیال ما بازی
زیر خوانش یعنی: به او بگو که از آن جایگاه پایین بیاید.
گر نیاید بگو که خوان پیش‌ست
مهر آن مهربان از‌آن بیش‌ست
هوش مصنوعی: اگر کسی نیاید، بگو که سفره‌ام آماده است و محبت آن عزیز از این همه بیشتر است.
که به خوان دست خویش بگشاید
مگر آنگه که میهمان آید
یعنی به سفره دست نمی‌زند مگر آنکه مهمانش بیاید. (شاید در اینجا «نگشاید» درست باشد)
خیز تا برخوری ز پیوند‌ش
خوان نهاده مدار در بند‌ش
مصرع دوم: خوان‌نهاده و سفره‌انداخته اورا معطل مکن و منتظر مگذار.
نازنین رفت سوی صندل شاخ
دهنی تنگ و لابه‌ای فراخ
آن نازنین سوی درخت رفت و به دهان تنگ و کوچکش بسیار تمنا و تعارف کرد. (فراخ‌: فراوان)
بلبل آسا بر او درود آورد
وز درختش چو گل فرود آورد
هوش مصنوعی: بلبل مانند او بر او سلام فرستاد و از درختش گل‌ها را پایین آورد.
میهمان خود که جای کش بودش
بر چنان رقص پای خوش بودش
جایِ کش یا جای گش: جای خوش و خرّم.  یعنی ماهان تا آنجای خرم را دیده‌بود خود آماده رفتن شده بود و برای آن رقص خود را آماده کرده بود
شد به دنبال آن میانجی چست
گو بدان کار خود میانجی جست
هوش مصنوعی: به دنبال آن میانجی چالاک رفت، و به کار خود یعنی میانجی‌گری ادامه داد.
زان جوانی که در سر افتادش
نامد از پند پیر خود یادش
از آن شور و حرارت جوانی که در سرش افتاد پند پیر را فراموش کرد.
چون جوان جوش در نهاد آرد
پند پیران کجا به یاد آرد‌؟
هوش مصنوعی: وقتی جوانی شور و هیجان در درون خود داشته باشد، نمی‌تواند به نصیحت‌های افراد سالخورده فکر کند یا آنها را به خاطر بسپارد.
عشق چون برگرفت شرم از راه
رفت ماهان به میهمانی ماه
هوش مصنوعی: عشق مانند گلی است که از زیبایی و شرم، بر افراشته شده و ماه را در میهمانی خود می‌پذیرد.
ماه چون دید روی ماهان را
سجده بردش چو تخت شاهان را
هوش مصنوعی: وقتی ماه چهره زیبا و دل‌ربای این جوانان را دید، به احترام آنها مانند یک پادشاه به زمین افتاد.
با خودش بر بساط خاص نشاند
این شکر ریخت و آن گلاب افشاند
هوش مصنوعی: او با خود برگزاری خاصی را به وجود آورد و شیرینی و عطر گل را پراکنده ساخت.
کرد با او به خورد هم‌خوانی
کاین چنین است شرط مهمانی
هوش مصنوعی: او با دیگری در خوردن همخوانی کرد، زیرا این چنین است که مهمانی یک شرط اساسی دارد.
وز سر دوستی و اخلاصش
داد هر دم نواله خاصش
هوش مصنوعی: به دلیل دوستی و صداقت او، هر لحظه چیزهای خاصی به او می‌دادند.
چون فراغت رسیدشان از خوان
جام یاقوت گشت قوت روان
هوش مصنوعی: وقتی که از مهمانی و غذا خوردن فارغ شدند، قوت روحشان از جام یاقوتی به دست آمد.
ساغری چند چون ز می خوردند
شرم را از میانه پی کردند
هوش مصنوعی: چند می‌نوشیدند و شرم و حیا را از میان برداشتند.
چون ز مستی درید پردهٔ شرم
گشت بر ماه مهر ماهان گرم
هوش مصنوعی: وقتی از مستی، پردهٔ شرم را پاره کرد، چهرهٔ زیبای محبوب، به صورت دلکش و داغی آشکار شد.
لعبتی دید چون شکفته بهار
نازنینی چو صد هزار نگار
هوش مصنوعی: دختری را دیدم که مانند گل‌های بهاری شکوفا و زیبا بود، چهره‌اش به اندازه صدها تصویر زیبا جذابیت داشت.
نرم و نازک‌بر‌ی چو لور و پنیر
چرب و شیرین تری ز شکر و شیر
هوش مصنوعی: تو مانند لور و پنیر، نرم و لطیف هستی و از شکر و شیر هم شیرین‌تر به نظر می‌رسی.
رخ چو سیبی که دلپسند بود
در میان گلاب و قند بود
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند سیبی زیبا و دلپذیر است که در بین عطر گلاب و شیرینی قند جلوه‌گری می‌کند.
تن چو سیماب کآوری در مشت
از لطافت برون رود ز انگشت
هوش مصنوعی: بدن انسان مانند جیوه است که وقتی آن را در دست بگیری، به خاطر لطافتش به راحتی از میان انگشتان فرار می‌کند.
در کنار آن‌چنان که گل در باغ
در میان آن‌چنان که شمع و چراغ
در بغل مانند گل باغ، تازه و لطیف و خوش‌عطر بود و در آغوش همچون شمع و چراغ، گرم و سوزان.
زیور مه نثار گشته بر او
مهر ماهان هزار گشته بر او
هوش مصنوعی: زیورهایی که ماه بر سر او افکنده، باعث شده‌اند که او به مانند هزار ماه زیبا و درخشان به نظر برسد.
گه گزید‌ش چو قند را مخمور
گه مزید‌ش چو شهد را زنبور
هوش مصنوعی: گاهی عشق، شیرین و دلپذیر است مانند قند، و گاهی هم مانند عسل، گرما و انرژی به انسان می‌بخشد.
چونکه ماهان به ماه در پیچید
ماه‌چهره ز شرم سر پیچید
هوش مصنوعی: وقتی که ماهیان در میان نور ماه شنا می‌کنند، ماه‌چهره از شرم سرش را به زیر می‌اندازد.
در برآورد لعبت چین را
گل صد برگ و سرو سیمین را
هوش مصنوعی: در میان زیبایی‌های دنیا، دختر زیبایی با چهره‌ای مانند گل و اندامی چون سرو وجود دارد.
لب بر‌آن چشمهٔ رحیق نهاد
مهر یاقوت بر عقیق نهاد
هوش مصنوعی: او لب‌هایش را بر آن چشمهٔ شیرین گذاشت و مهر یاقوت را بر عقیق قرار داد.
چون در‌آن نور چشم و چشمه قند
کرد نیکو نظر به چشم پسند
هوش مصنوعی: وقتی که در آنجا نوری درخشان و دلنشین وجود دارد، نگاه کردن به چشم‌ها بسیار زیبا و دلپذیر است.
دید عفریتی از دهن تا پای
آفریده ز خشم‌های خدای
هوش مصنوعی: یک موجود عجیب و غریب را دیدم که از سر تا پا، به خاطر خشم‌های خدا خلق شده بود.
گاو میشی گراز دندانی
که‌اژدها کس ندید چندانی
هوش مصنوعی: هیچ کس دندان‌های وحشتناک و بزرگی که مانند دندان‌های یک اژدها باشد را ندیده است، اما وجود دارد حیوانی به نام گاو میش که چنین دندانی دارد.
ز اژدها در گذر که اهرمنی
از زمین تا به آسمان دهنی
هوش مصنوعی: از خطرات بزرگ در گذر کن که شیطانی از زمین تا آسمان در انتظار است.
چفته پشتی نغوذ بالله کوز
چون کمانی که برکشند به توز
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویری از کمان اشاره شده است که در حالت کشیده شدن است. کمان معمولاً برای پرتاب تیر استفاده می‌شود و در اینجا به معنی آماده‌سازی و تمرین می‌تواند باشد. به طور کلی، این تصویر القا کننده حس قدرت و آمادگی برای اقدام است.
پشت قوسی و روی خرچنگی
بوی گندش هزار فرسنگی
هوش مصنوعی: بوی ناخوشایند چیزها می‌تواند از دور نیز قابل شناسایی باشد، حتی اگر در ظاهر دور به نظر برسند.
بینی‌یی چون تنور خشت‌پز‌ان
دهنی چون لوید رنگرز‌ان
هوش مصنوعی: بینی تو مانند تنوری است که خشت‌پزها از آن استفاده می‌کنند و دهانت شبیه رنگرزهاست که رنگ‌ها را می‌زنند.
باز کرده لبی چو کام نهنگ
در برآورده میهمان را تنگ
هوش مصنوعی: دهانی همچون کام نهنگ باز شده و مهمان را در آغوش فشرده است.
بر سر و رویش آشکار و نهفت
بوسه می‌داد و این سخن می‌گفت
هوش مصنوعی: او بر صورت و بدنش بوسه می‌زد و در عین حال این کلمات را بیان می‌کرد.
کای به چنگ من اوفتاده سرت
وی به دندان من دریده برت
هوش مصنوعی: ای کسی که به دست من گرفتار شده‌ای، تو که با دندان‌هایت مرا می‌زنی و آزار می‌دهی.
چنگ در من زدی و دندان هم
تا لبم بوسی و زنخدان هم
هوش مصنوعی: تو با چنگ خود در وجود من نفوذ کردی و با دندان‌های خود لبم را بوسیدی و بر گردن من هم نوازشی کردی.
چنگ و دندان نگر چو تیغ و سنان
چنگ و دندان چنین بود نه چنان
هوش مصنوعی: به دقت به سلاح‌ها و ابزارها نگاه کن، مانند شمشیر و نیزه. چیزی که در اینجا به آن اشاره شده، این است که این ابزارها باید به شکل خاصی باشند، نه به گونه دیگری.
آن همه رغبتت چه بود نخست‌؟
وین زمان رغبتت چرا شد سست‌؟
هوش مصنوعی: چرا در ابتدا اینقدر اشتیاق و علاقه داشتی؟ و حالا چرا علاقه‌ات کم شده است؟
لب همان لب شده‌ست بوسه بخواه
رخ همان رخ نظر مبند ز ماه
هوش مصنوعی: لب همان لب است و بوسه می‌خواهد، چهره نیز همان چهره است، اما از ماه نگاه نکن.
باده از دست ساقی‌یی مستان
کآورَد سِه‌یِکی‌یی به صد دستان
سیکی (خوانده می‌شود سه‌یکی) شرابی است که به سبب جوشش دوسوم آن تبخیر شده باشد.
خانه در کوچه‌ای مگیر به مزد
که در‌آن کوچه شحنه باشد دزد
هوش مصنوعی: در یک کوچه خانه‌ای اجاره نکن، حتی به خاطر پول، زیرا اگر در آن کوچه نگهبانی وجود داشته باشد، ممکن است دزد هم پیدا شود.
ای چنان این‌چنین همی شاید
تا کنم آنچه با تو می‌باید
هوش مصنوعی: ای کسی که به شکل و شمایل خاص خودت نمایان هستی، آیا ممکن است که من بتوانم کارهایی را که باید با تو انجام دهم، به انجام برسانم؟
گر نسازم چنانکه درخور توست
پس چنانم که دیده‌ای ز نخست
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به شیوه‌ای که شایسته توست عمل کنم، پس همان‌طور می‌شوم که از ابتدا دیده‌ای.
هر دم آشوبی این‌چنین می‌کرد
اشتلم‌های آتشین می‌کرد
هوش مصنوعی: هر لحظه حالتی آشفته و ناآرام به وجود می‌آورد و در دل خود شعله‌های سوزانی را ایجاد می‌کند.
چونکه ماهان بینوا گشته
دید ماهی به اژدها گشته
هوش مصنوعی: وقتی که ماهیان بی‌چاره به اژدها تبدیل شده‌اند، چگونه می‌توانند ببینند که ماهی نیز وجود دارد؟
سیم‌ساقی شده گراز‌سُمی
گاو‌چشمی شده به گاو‌دُمی
هوش مصنوعی: یک ساقی با زیبایی و ظرافت خاصی مانند نقره، به یک موجود زشت و بدبخت تبدیل شده و حالا به نظر می‌رسد که دارای ویژگی‌های حیو‌انی و ناپسند است.
زیر آن اژدهای همچون قیر
می‌شد از زیرش آب معنی گیر
هوش مصنوعی: زیر آن اژدها که به سیاهی قیر است، از زیر آن آب معنی می‌گیرد.
نعره‌ای زد چو طفل زهره شکاف
یا زنی طفلش اوفتاده ز ناف
هوش مصنوعی: یک کودک که به طور ناگهانی فریادی می‌زند، انگار که دلش به درد آمده یا زنی که بچه‌اش به زمین افتاده و نگران اوست.
وان گراز سیه چو دیو سپید
می‌زد از بوسه آتش اندر بید
هوش مصنوعی: و آن گرگ سیاه مانند دیو سفید، از بوسه‌ای که آتش را در درخت بید می‌زد، بیرون آمد.
تا بدانگه که نور صبح دمید
آمد آواز مرغ و دیو رمید
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور صبح دمید، صدای پرنده‌ها آغاز شد و دیو (شر و تاریکی) فرار کرد.
پردهٔ ظلمت از جهان برخاست
وان خیالات از میان برخاست
هوش مصنوعی: تاریکی‌ها از دنیای اطراف کنار رفتند و اندیشه‌های نادرست و بی‌اساس نیز از بین رفتند.
آن خزف گوهران لعل نمای
همه رفتند و کس نماند به جای
هوش مصنوعی: همه‌ی آن گوهرهای باارزش که مانند لعل می‌درخشیدند، از میان رفته‌اند و هیچ‌کس در جایشان باقی نمانده است.
ماند ماهان فتاده بر در کاخ
تا بدانگه که روز گشت فراخ
هوش مصنوعی: ماه‌ها در مقابل درب کاخ منتظر مانده‌اند تا زمانی که روز روشن و وسیع شود.
چون ز ریحان روز تابنده
شد دگر بار هوش یابنده
هوش مصنوعی: وقتی گل‌های خوشبو در روز روشن دوباره شکوفا می‌شوند، باید به خودت هوش و حواست را بازگردانی.
دیده بگشاد دید جایی زشت
دوزخی تافته به جای بهشت
هوش مصنوعی: چشمش را باز کرد و جایی را دید که بسیار زشت و مشابه جهنم بود، در حالی که بهشت می‌نمود.
نالشی چند مانده نال شده
خاک در دیده خیال شده
هوش مصنوعی: غمی باقی نمانده است، در دل خاک ناله‌ای به یادگار مانده که در خیال به تصویر درآمده است.
زان بنا که‌اصل او خیالی بود
طرفش آمد که طرفه حالی بود
هوش مصنوعی: از آن بنایی که اساس و پایه‌اش از خیال ساخته شده بود، طرفی به آن نزدیک شد که حالتی شگفت‌انگیز داشت.
باغ را دید جمله خارستان
صفه را صفری از بخارستان
هوش مصنوعی: درختان و گل‌های زیبا و سرسبز باغ را دیدم، اما در کنار آن، خارها و زحمت‌های زندگی به چشم می‌خورد. در واقع، محیط باغ، به جای زیبایی، بیشتر به یادآور چیزهایی تباه‌کننده شبیه بود.
سرو و شمشاد‌ها همه خس و خار
میوه‌ها مور و میوه داران مار
هوش مصنوعی: در این شعر به زیبایی و زینت درختان و میوه‌ها اشاره شده، اما در کنار این زیبایی‌ها، اشاره‌ای هم به مشکلات و خطرات موجود وجود دارد. درختان زیبا مانند سرو و شمشاد، در کنار میوه‌های دل‌انگیز، با خس و خاری که در میانشان است، نشان‌دهنده‌ی این است که زیبایی می‌تواند با چالش‌ها و موانع همراه باشد. در نهایت، کسانی که میوه را برداشت می‌کنند، ممکن است با خطراتی مانند مارها مواجه شوند که نمادی از مشکلات و تهدیدها در زندگی هستند.
سینهٔ مرغ و پشت بزغاله
همه مردار‌های ده ساله
هوش مصنوعی: تنهایی و دردهایی که در دل داریم، گاهی به اندازهٔ جانوران ضعیف و بی‌پناه به خود می‌گیرد، انگار مدت‌هاست که از زندگی دور شده‌ایم.
نای و چنگ و رباب کارگر‌ان
استخوان‌های گور و جانوران
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سازهای موسیقی مانند نای، چنگ و رباب، به نوعی ارتباطی با اجساد و موجودات دارند; به بیان دیگر، این سازها نمی‌توانند بی‌روح و بدون انرژی زندگی اجرا شوند. این عبارت می‌تواند بیانگر این باشد که هنر و موسیقی در عمق وجود خود بازتابی از زندگی و روح است.
و‌آن تتق‌های گوهر آموده
چرم‌های دباغت آلوده
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که دنیای ظاهری و زینت‌های زیبا، همچون جواهرات درخشان، ممکن است در واقع به چیزهایی آلوده و ناپسند اشاره کند. به عبارتی دیگر، زیبایی‌های ظاهری می‌توانند در پس زمینه خود مشکلات و عیب‌هایی داشته باشند.
حوض‌های چو آب در دیده
پارگین‌های آب گندیده
هوش مصنوعی: چشمه‌های صاف و زلال چشمان، پر از آب‌های آلوده و کدر است.
و‌آنچه او خورده بود و باقی ماند
و‌آنچه از جرعه ریز ساقی ماند
هوش مصنوعی: او آنچه را که خورده بود، باقی گذاشته و همچنین آنچه از نوشیدنی ساقی باقی مانده است.
بود حاشا ز جنس راحت‌ها
همه پالایش جراحت‌ها
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمی‌تواند از ذاتی که برای آسایش انسان ایجاد شده، دور باشد و بنابراین، همه زخم‌ها و دردها باید تربیت و بهبود پیدا کنند.
و‌آنچه ریحان و راح بود همه
ریزش مستراح بود همه
هوش مصنوعی: هر آنچه که خوشبو و دلپذیر به نظر می‌رسد، در واقع عواقب ناگواری دارد و همه چیز در نهایت به زباله و دورریز تبدیل می‌شود.
باز ماهان به کار خود درماند
بر خود استغفراللهی برخواند
هوش مصنوعی: باز ماهان، که مانند یک پرنده در حال نواختن خود به مشکلات گذشته و غم‌های خود فکر می‌کنند، در مقابل خداوند به ندامت می‌پردازند و برای بخشش دعا می‌کنند.
پای آن نی که رهگذار شود
روی آن نی که پایدار شود
هوش مصنوعی: پای نی که به مسیری می‌رود، به آن نی که ثابت و پایدار است، اشاره دارد. در واقع، وجود نی که در حرکت است، به سمتی مشخص می‌رود و نی دیگری که استقامت دارد، نمادی از ثبات و آرامش است.
گفت با خویشتن عجب کاری‌ست‌!
این چه پیوند و این چه پرگار‌ی‌ست‌؟!
هوش مصنوعی: شخص در دل خود تعجب می‌کند که این رابطه و این مرز چه معنایی دارد و چه نوع ارتباطی است.
دوش دیدن شکفته بستانی
دیدن امروز محنت‌ستانی
هوش مصنوعی: دیروز جمال زیبای باغ را مشاهده کردم، اما امروز در بند و سختی به سر می‌برم.
گل نمودن به ما و خار چه بود؟
حاصل باغ روزگار چه بود؟
هوش مصنوعی: به ما نشان دادن زیبایی و لطف، چه فایده‌ای داشت؟ در نهایت، نتیجه‌ی زندگی و زمانه‌ چه چیزی بود؟
و‌آگهی نه که هرچه ما داریم
در نقاب مه اژدها داریم
هوش مصنوعی: ما باید بدانیم که هر چیزی که داریم، در زیر پرده‌ای از راز و mistery مانند اژدها پنهان است.
بینی ار پرده را براندازند
که‌ابلهان عشق با چه می‌بازند‌!
هوش مصنوعی: اگر پرده را کنار بزنند، خواهند دید که نادانان عشق را با چه چیزهایی از دست می‌دهند!
این رقم‌های رومی و چینی
زنگی زشت شد که می‌بینی
هوش مصنوعی: این اعداد رومی و چینی به نوعی سبب ایجاد ناهنجاری‌های ناخوشایندی شده‌اند که هم‌اکنون مشاهده می‌کنی.
پوستی برکشیده بر سر خون
راح بیرون و مستراح درون
هوش مصنوعی: یک پوست بر روی سر کشیده شده است، اما داخل آن خون جریان دارد و جایی برای راحتی وجود ندارد.
گر ز گرمابه برکشند آن پوست
گلخنی را کسی ندارد دوست
هوش مصنوعی: اگر کسی پوست چرکین و کثیف را از گرمابه خارج کند، هیچ کس آن را دوست ندارد.
بس مبَصّر که مار‌مُهره خرید
مهره پنداشت‌، مار در سَله دید
سله: زنبیل و سبدی که در آن میوه‌ها مانند انگور گذارند و بر سر حمل کنند یا در آن ماکیان گذراند. در اینجا منظور سبدی است که مارگیران مار در آن کنند.
بس مُغَفَّل در این خریطهٔ خشک
گره عود یافت‌، نافهٔ مشک
ای بسا آدم‌هایی که زیرک نبودند اما از نیک‌بختی، گره عود و نافه مشک یافتند. (خریطه نوعی کیسه بوده است‌)
چونکه ماهان ز چنگ بدخواهان
رست چون من ز قصه ماهان
هوش مصنوعی: وقتی ماه‌ها از دست دشمنان خود رها شدند، من نیز شبیه آنها از داستان ماه‌ها آزاد شدم.
نیت کار خیر پیش گرفت
توبه‌ها کرد و نذر‌ها پذرفت
هوش مصنوعی: شخصی تصمیم به انجام کارهای نیک می‌گیرد و برای جبران گذشته‌اش، از اشتباهاتش می‌گذرد و خود را به نذر و تعهدات نیک‌خواهانه متعهد می‌کند.
از دل پاک در خدای گریخت
راه می‌رفت و خون ز رخ می‌ریخت
هوش مصنوعی: از دل پاک، به سمت خدا فرار کرد و در حین حرکت، اشک‌هایش بر صورتش جاری می‌شد.
تا به آبی رسید روشن و پاک
شست خود را و رخ نهاد به خاک
هوش مصنوعی: هنگامی که به آب زلال و تمیزی رسید، خود را شست و صورتش را بر زمین گذاشت.
سجده کرد و زمین به خواری رفت
با کس بی‌کسان به زاری گفت
هوش مصنوعی: سجده کرد و زمین به خاطر او به ذلت افتاد و بی‌کس‌ها با ناراحتی از او خواستند.
کای گشاینده‌، کار من بگشای
وی نماینده‌، راه من بنمای
هوش مصنوعی: ای کسی که مشکلات را حل می‌کنی، کار من را سامان ده. ای راهنما، مسیر مرا نشان بده.
تو گشایی‌ام کار بسته و بس
تو نمایی‌ام ره نه دیگر کس
هوش مصنوعی: تو برای من راه را باز می‌کنی و تنها تو هستی که می‌توانی مرا به مقصد برسانی، نه کسی دیگر.
نه مرا رهنما‌یْ تنها‌یی
کیست کاو را تو راه ننمایی‌؟
هوش مصنوعی: کیست که در این دنیای تنهایی مرا راهنمایی کند و نشان دهد که باید کدام مسیر را بروم؟
ساعتی در خدای خود نالید
روی در سجده‌گاه خود مالید
هوش مصنوعی: مدتی در پیشگاه خداوند ناله کرد و صورتش را بر زمین سجده گذاشت.
چونکه سر برگرفت در بر خویش
دید شخصی به شکل و پیکر خویش
هوش مصنوعی: وقتی او سرش را بالا آورد، در آغوش خود شخصی را دید که شبیه و چون خود اوست.
سبز پوشی چو فصل نیسانی
سرخ‌رو‌یی چو صبح نورانی
نیسان: ماه هفتم در تقویم سُریانی تقریبا برابر با اردیبهشت‌.
گفت کای خواجه کیستی به درست‌؟
قیمتی گوهرا که گوهر توست
هوش مصنوعی: پرسیدند که تو کی هستی به طور دقیق؟ ارزش تو مانند یک جواهر گرانبهاست که خودت هم مانند آن جواهر ارزشمندی.
گفت من خضر‌م ای خدای‌پرست
آمدم تا ترا بگیرم دست
هوش مصنوعی: او گفت: من خضر هستم، ای پرستنده خدا. آمده‌ام تا دستت را بگیرم و به خود راهنمایی‌ات کنم.
نیت نیک توست کآمد پیش
می‌رساند ترا به خانه خویش
هوش مصنوعی: نیت خوب توست که تو را به مقصد مورد نظرت می‌رساند.
دست خود را به من ده از سر پای
دیده برهم ببند و باز گشای
هوش مصنوعی: دستت را به من بده، چشم‌های خود را ببند و پس از مدتی باز کن.
چونکه ماهان سلام خضر شنید
تشنه بود آب زندگانی دید
هوش مصنوعی: وقتی که ماهان (افرادی همچون پیامبران یا نیکان) سلام خضر (نماد حیات و دانش) را شنیدند، با عطش و اشتیاق به دنبال آب حیات و زندگی جاویدان بودند.
دست خود را سبک به دستش داد
دیده در بست و در زمان بگشاد
هوش مصنوعی: دست خود را به آرامی به او سپرد و چشمانش را بست و در لحظه‌ای به دنیای دیگری وارد شد.
دید خود را در‌آن سلامت‌گاه
که‌اولش دیو برده بود ز راه
هوش مصنوعی: به جایی نظر کن که در آغاز، دیو تو را از آنجا دور کرده بود و اکنون در آنجا به آرامش و سلامت رسیده‌ای.
باغ را درگشاد و کرد شتاب
سوی مصر آمد از دیار خراب
هوش مصنوعی: باغ را گشود و با سرعت به سمت مصر حرکت کرد و از سرزمین خراب خارج شد.
دید یاران خویش را خاموش
هریک از سوگواری ازرق پوش
هوش مصنوعی: هر یک از دوستانش را دید که به خاطر سوگواری، در سکوت و با چشمان غمگین لباس سیاه پوشیده‌اند.
هرچه ز آغاز دید تا فرجام
گفت با دوستان خویش تمام
هوش مصنوعی: هر چه از ابتدا تا انتها دیده و تجربه کرده است را با دوستانش به اشتراک گذاشت و همه چیز را کامل بیان کرد.
با وی آن دوستان که خو کردند
دید که‌ازرق ز بهر او کردند
هوش مصنوعی: دوستانی که به او عادت کرده بودند، دیدند که به خاطر او چقدر تلاش و سختی کشیده‌اند.
با همه در موافقت کوشید
ازرقی راست کرد و در پوشید
هوش مصنوعی: او تلاش کرد تا با همه به توافق برسد و حقیقت را پنهان کرد.
رنگ ازرق بر او قرار گرفت
چون فلک رنگ روزگار گرفت
هوش مصنوعی: رنگ آبی به او نشسته است، مانند اینکه آسمان رنگ روز را به خود گرفته است.
ازرق آنست که‌آسمان بلند
خوشتر از رنگ او نیافت پرند
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که رنگ آبی دارد، در واقع آسمان بلند را خوش رنگ‌تر از خود نمی‌داند.
هر که همرنگ آسمان گردد
آفتابش به قرص خوان گردد
هوش مصنوعی: هر کسی که با محیط و شرایط خود هماهنگ شود، به نوعی درخشش و موفقیتی دست می‌یابد و در نظر دیگران ارزشمند و برجسته می‌شود.
گل ازرق که آن حساب کند
قرصه از قرص آفتاب کند
هوش مصنوعی: گل آبی (ازرق) وقتی به آفتاب می‌رسد، مانند ماهی که بر روی سطح نور می‌افتد، آن را به زیبایی و روشنایی تبدیل می‌کند.
هر سویی که‌آفتاب سر دارد
گل ازرق در او نظر دارد
هوش مصنوعی: هر جایی که آفتاب وجود داشته باشد، گل‌های زیبا و رنگارنگ به آن سمت رو می‌کنند و به آن نگاه می‌کنند.
لاجرم هر گلی که ازرق هست
خواندش هندو آفتاب پرست
هوش مصنوعی: هر گلی که رنگ آبی دارد، هندو (آن را) آفتاب‌پرست نامیده است.
قصه چون گفت ماه زیبا چهر
در کنارش گرفت شاه به مهر
هوش مصنوعی: وقتی ماه زیبا داستانی را بیان کرد، شاه با محبت او را در آغوش گرفت.

حاشیه ها

1391/05/05 03:08
حمید

واژه « بلغاری» در این شعر به هیچ وجه اشاره به اهالی کشور بلغارستان ندارد؛ بلکه منظور مردم ترک تبار ناحیه غازان مابین رودهای دن و دانوب در روسیه است که به زیبارویی و سپید اندامی شهره بوده اند.
با تشکر. حمید.یکشنبه15 مرداد91 ساعت4 بامداد.

1392/04/20 17:07
امین کیخا

حمید جانم ترک نژاد ان از مهرویانند ولی بلغار یعنی بلغار . وانگهی ما سیاه ها ی جنوب زشتیم !؟ ولک سیاهی هم عالمی دارد ! برادر نیک سرشتم .

1392/04/20 18:07
ناشناس

به نظر می آید ملاک ها و معیارهای زیبا شناسی هم مانند ددیگر محک ها دستخوش دگرگونی شده اند وقتی فرزندانمان کنتاکی و بیگ مگ و کریسپی رابه قرمه سبزی و آلواسفناج و دلمه ترجیح میدهند ،وقتی به قول خودتان مرد عنکبوتی جای رستم را میگیرد گریزی نیست که دیگر سفیدی و روشنی پوست و فربه گی برای خانم ها و ابروی پرپشت و موی کوتاه شده برای مردان جذاب نیست شاید پیر گنجه اگر امروز شعری میسرود به جای بلغاری بعید نیست مکزیکی می آورد

1392/08/13 18:11
ایراندخت

این پان ترکها اگر دست خودشان بود، زبانم لال خدا را هم ترک می کردند، بلغار که دیگر جای خود دارد!!!!

1399/10/09 15:01
دوزخ‌ آفرین

چقدر بی‌نظیر و چقدر خیال‌انگیر
چند چندان علاقه‌ام به شعر بیشتر شد.

1400/01/28 06:03
حامد

سلام
لطفا اشتباهات نوشتاری زیر را در متن درست کنید:
بیت 33: بر دم -> بردم
بیت 77: مردمی کم -> مردمی کن
بیت 82: مگیرد -> مگیر
بیت 95: روند کان نهفت -> روندگان بنهفت
بیت 102: خوب -> خواب
بیت 195: کنج -> گنج
بیت 201: کیه -> کینه
بیت 203: پی داغ -> بی داغ
بیت 253: امشب -> امشبت
بیت 267: پذیرفتم -> پذیرفتیم
بیت 269: بسه -> بوسه

1400/08/30 08:10
مهدیار

بیت ۴۲۷

برگفت---» برگرفت