برگردان به زبان ساده
روزی از روزهای دیماهی
چون شبِ تیر مه به کوتاهی
روزی از روزهای دیماه که در کوتاهی همچون شبهای تیرماه بود.
از دگر روز هفته آن به بود
ناف هفته مگر سهشنبه بود
ناف هفته: وسط هفته.
روز بهرام و رنگ بهرامی
شاه با هردو کرده همنامی
روز سیاره بهرام بود و رنگ بهرام؛ و شاه با هر دو همنام و هماهنگ بود.
سرخ در سرخ زیوری بر ساخت
صبحگه سوی سرخگنبد تاخت
لباسهایی از رنگ سرخ پوشید و صبح زود به سوی کاخ سرخگنبد رفت.
بانوی سرخروی ِ سَقلابی
آن به رنگْ آتشی به لطفْ آبی
بانوی گلچهره سقلابی؛ آنکه رُخش در رنگ مثل آتش پُرحرارت و درخشان بود و در لطافت مثل آب، نرم و لطیف. (سقلابی یعنی منسوب به قوم و ناحیه سقلاب)
به پرستاریش میان در بست
خوش بوَد ماه آفتابپرست
به پرستاری و مهربانی به او کمر بست؛ براستی زیبا و لذتبخش است ماهِ خورشیدپرست (یعنی داشتن معشوقهی مهربان و عاشقپرست، زیبا و خوش است)
شب چو مَنجوق برکشید بلند
طاق خورشید را درید پرند
منجوق: گوی و قبه و ماهیچهٔ زرنگار علم و رایت (ناظم الاطباء)
شاه از آن سرخسیبِ شهدآمیز
خواست افسانهای نشاطانگیز
شاه از آن دختر زیبا که همچون سیبی سرخ و شیرین بود خواست تا داستانی خوش برایش تعریف کند.
نازنین سر نتافت از رایش
دُر فشاند از عقیق در پایش
آن نازنین از خواست او سرپیچی نکرد و او را محترم داشت.
کای فلک آستانِ درگه تو
قرص خورشید ماهِ خرگه تو
کهای کسی که آسمان، آستان درگاه توست و خیمه تو تا خورشید سر بر کشیده است. (ماه خرگه نشانیاست که بر سر خیمه شاهان مینهادهاند)
برتر از هر دُری که بتوان سفت
بهتر از هر سخن که بتوان گفت
تو برتر از هر وصف هستی که بتوان گفت و بهتر از آنکه با کلام بتوان شرح داد.
کس به گَردَت رسید نتْوانَد
کور باد آنکه دید نتواند
کسی نمیتواند به گرد پای تو برسد و دشمنان تو کور شوند.
چون دعایی چنین به پایان برد
لعلِ کان را به کانِ لعل سپرد
وقتی که اینچنین ثنا و دعایی گفت لبهای سرخش که همچون جواهر بود سخنان ارزشمند را آغاز کرد.
گفت کز جمله ولایت روس
بود شهری به نیکوی چو عروس
گفت: در یکی از ولایات روس، شهری بود که در زیبایی بینقص بود.
پادشاهی درو عمارتساز
دختری داشت پروریده به ناز
پادشاهی در آن شهر بود آبادگر و اهل آبادانی ...
دلفریبی، به غمزه جادوبند
گلرخی، قامتش چو سروْ بلند
کسی بود که همه او را دوست میداشتند؛ دختری بود خوشچهره و راستقد و بلندقامت.
رخ به خوبی، ز ماهْ دلکشتر
لب به شیرینی، از شکر خوشتر
چهرهاش به زیبایی ماه خوشایند است و سخنانش همچون شکر، شیرین و خوش بود.
زُهرهای دل ز مشتری برده
شکر و شمع پیش او مرده
در هنروری دل تمام دانایان را بردهبود و شمع مجلس و شکر خوان کشتهمرده او بودند.
تَنگِ شکر ز تَنگیِ شکرش
تنگدلتر ز حلقه کمرش
یعنی تَنگ (یا تُنگ) شکر که خود دهانتنگ است و پُر از شکر، در آرزوی لبِ تنگ و شیرینش بود و از این حسرت از کمرِ تنگش تنگدلتر شده بود
مشک با زلف او جگرخواری
گل ز ریحانِ باغ او، خاری
مشک سیاه و خوشعطر در حسرت موی زیبای او بود و گل در برابر زیباییهای او همچون خار مینمود.
قدی افراخته چو سرو به باغ
رویی افروخته چو شمع و چراغ
قدش بلند و راست همچون سرو بود و رویش گرم و تابنده همچون شمع و چراغ.
تازهروییش، تازهتر ز بهار
خوبرنگیش، خوبتر ز نگار
خنده و چهره شاد او از بهار تازهتر بود و از بتها خوشرنگتر و زیباتر بود.
خوابِ نرگس، خُمار دیده او
نازِ نسرین، درمخریدهٔ او
چشم مست نرگس، خمار چشم او بود (چشم خواب و چشم مست هر دو در شعر یک معنا را دارد) و نازِ گلِ نسرین که (به سپیدی خود مینازد) را با سپیدی خود خریده و کنیز خود کرده بود. (درهم، نقره است و سفید و درمخریده یعنی کنیز)
آبِ گُل، خاکِ رهپرستانش
گُل، کمربندِ زیردستانش
گلاب، خاک قدم رهپرستانش بود و کنیزانش از گل زیباتر بودند (گُل، کنیزِ کنیزانش بود و کمربند کنیزانش از گل بود. در معنی کمربند ایهام بکار رفته )
به جز از خوبی و شکرخندی
داشت پیرایه هنرمندی
در کنار این زیبایی و طنازی، به هنر هم آراسته بود
دانش آموخته ز هر نَسَقی
در نبشته ز هر فنی ورقی
نَسَق: رشتهٔ علم.
خوانده نیرنگنامههای جهان
جادوییها و چیزهای نهان
تمام نیرنگنامهها و جادونامههای دنیا را خوانده بود و بسیاری چیزهای سری و پنهانی را میدانست.
درکشیده نقابِ زلف به روی
سرکشیده ز بارنامه شُوی
مصرع دوم: از اجازهنامه برای قبول شوهر، سرپیچ بود.
آنکه در دور خویش طاق بوَد؟
سوی جفتش کی اتفاق بوَد؟
آنکه در زمانه یگانه و یکتاست، کی میل به ازدواج کند؟
چون شد آوازه در جهان مشهور
کهآمدهست از بهشتِ رضوان حور
وقتی که نام او در جهان پیچید؛ همه میگفتند که یک حور از بهشت به زمین آمده است.
ماه و خورشید بچهای زادهست
زَهرهی شیر، عطاردش دادهست
(در همهجا پیچیده که) ماه و خورشید بچهای زادهاند، و عطارُد به او، دل و شجاعت شیر بخشیده است.
رغبت هرکسی بدو شد گرم
آمد از هر سویی شفاعت نرم
شفاعت: خواهشگری، میانجیگری برای خواستگاری.
این به زور آن به زر همیکوشید
و او زر خود بهزور میپوشید
یکی میخواست با زور او را به دست بیاورد و دیگری به زر، و او گنج زر خود را به سختی میتوانست پنهان کند (بهزور اولی یعنی بوسیله زور و بهزور دوم یعنی بهسختی)
پدر از جستجوی ناموران
کان صنم را رضا ندید در آن
پدر او از آنهمه درخواست و جستجو که نامآواران و جنگاوران میکردند اما آن بت زیبا نمیپذیرفت.
گشت عاجز که چاره چون سازد
نرد با صد حریف چون بازد؟!
درمانده شد که با این همه حریف چگونه چاره بسازد.
دختر خوبروی خلوتساز
دست خواهندگان چو دید دراز
وقتی که آن دختر زیبای خلوتساز و در پرده آنهمه خواستگار را دید.
جُست کوهی در آن دیار، بلند
دور چون دورِ آسمان ز گزند
(آن صنم) در آن سرزمین کوهی یافت بلند که چون چرخ فلک و قضای آسمان دستنیافتنی بود
داد کردن بر او حصاری چست
گفتی از مغز کوه کوهی رست
داد که بر روی آن کوه، قلعهای موزون و محکم ساختند که گویی از میان آن کوه، کوهی دیگر برآمده بود (کردن یعنی ساختن)
پوزش انگیخت وز پدر درخواست
تا کند برگ ِ راه رفتن راست
برگ راهِ رفتن: اسباب سفر و کوچ.
پدر مهربان از آن دوری
گرچه رنجید داد دستوری
پدرش که او را دوست داشت اگرچه از دور شدن او غمگین شد اما به او اجازه داد.
تا چو شهدش ز خانه گردد دور
در نیاید ز بام و در زنبور
بلکه شهد خود را از سرای پدر دور کند که دیگر خواستگاران (مانند زنبور) مزاحم آن سرا نشوند
نیز چون در حصار باشد گنج
پاسبان را ز دزد ناید رنج
همچنین آن دختر مثل گنجی بود و بهتر بود که در قلعهای امن باشد.
وان عروس حصاری از سر ناز
کرد کار حصار خویش بساز
بساز: آماده و مجهز، کوک.
چون بدان محکمی حصاری بست
رفت و چون گنج در حصار نشست
وقتی که قلعهای بهآن استحکام ساخت، به آنجا رفت و در آنجا ساکن شد.
گنج او چون در استواری شد
نام او بانوی حصاری شد
وقتی که امن شد و در آن حصار و قلعه جایگرفت به «بانوی حصاری» معروف گشت.
دزد گنج از حصار او عاجز
کاهنین قلعه بُد چو روییندز
هوش مصنوعی: دزد طلا و گنج نتوانست از دیوارهای قلعه عبور کند، مانند مردان محکم و نیرومند.
او در آن دز چو بانوی سقلاب
هیچ دزبانو آن ندیده به خواب
دز بانو: بانوی دز، ملکه.
راه بربسته راهداران را
دوخته کام کامگاران را
راهدار: در اینجا یعنی راهزن و دزد. کامگار: در اینجا یعنی زورمند، دلاور.
در همه کاری آن هنر پیشه
چارهگر بود و چابک اندیشه
هوش مصنوعی: در هر زمینهای، آن کسی که دارای مهارت و خلاقیت بوده، بهترین راهحلها را پیدا کرده و با سرعت فکر میکند.
انجم چرخ را مزاج شناس
طبعها را بههم گرفته قیاس
هوش مصنوعی: ستارهها و چرخش آنها به نوعی با طبیعت انسانها ارتباط دارد و نشاندهنده این است که ویژگیها و خلق و خوی افراد را میتوان از روی آنها شناخت و با هم مقایسه کرد.
بر طبایع تمام یافته دست
راز روحانی آوریده به شست
هوش مصنوعی: بر تمامی طبیعتها، دست رازهای روحانی را با انگشتانش به نمایش گذاشته است.
که ز هر خشک و تر چه شاید کرد
چون شود آب گرم و آتش سرد
هوش مصنوعی: هر چیزی که ممکن است از خشک و تر به دست آید، زمانی که آب گرم و آتش سرد میشود، بیفایده و بیمعنا خواهد بود.
مردمان را چه میکند مردم
وانجمن را چه میدهد انجم
(رازها را دانسته بود) که چه چیز آدمی را مردم و شریف میکند و چه چیز نور و روشناییبخشِ انجمن است
هرچه فرهنگ را به کار آید
وآدیمزاد را بیاراید
هوش مصنوعی: هر چیزی که به فرهنگ کمک کند و انسانها را پرورش دهد، ارزشمند است.
همه آورده بود زیر نورد
آن بهصورت زن و به معنی مرد
هوش مصنوعی: همه چیز را زیر تأثیر او به شکل زن و به مفهوم مرد آورده بود.
چون شکیبنده شد در آن باره
دل ز مردم برید یکباره
شکیبنده: صبور و قانع. باره: حصار، قلعه.
کرد در راه آن حصار بلند
از سر زیرکی طلسمی چند
هوش مصنوعی: در مسیر آن دیوار بلند، چند طلسم با زیرکی ایجاد کرد.
پیکر هر طلسم از آهن و سنگ
هر یکی دهرهای گرفته به چنگ
آن طلسم و جادوها، پیکرهایی از سنگ و آهن بودند بیرحم و دَهره بهدست. (دهره یعنی تبرداس)
هرکه رفتی بدان گذرگه بیم
گشتی از زخم تیغها به دو نیم
هوش مصنوعی: هر کسی که از آن محل عبور کرد، از زخمهای تیز و خطرناک آسیب دید.
جز یکی کاو رقیب آن دز بود
هرکه آن راه رفت، عاجز بود
بجز یکی که آن نگهبان دز بود کسی راه قلعه را نمیتوانست برود. (رقیب: نگهبان)
و آن رقیبی که بود محرم کار
ره نرفتی مگر به گام شمار
آن نگهبان هم که معتمد بود مسیر را با احتیاط و گامشمار میرفت.
گر یکی پی غلط شدی ز صدش
اوفتادی سرش ز کالبدش
اگر یکقدم از صدقدم را اشتباه برمیداشت سر از تنش جدا میشد.
از طلسمی بدو رسیدی تیغ
ماه عمرش نهان شدی در میغ
از یک طلسم، شمشیر میخورد و ماه عمرش در ابر مرگ فرومیرفت.
درِ آن باره کهآسمانی بود
چون درِ آسمان، نهانی بود
باره: قلعه.
گر دویدی مهندسی یک ماه
بر درش چون فلک نبردی راه
هوش مصنوعی: اگر یک ماه تمام برای دستیابی به هدفی تلاش کنی، اما نمیتوانی به نتیجهای برسدی، مثل این است که در مسیر و سرنوشت خود نمیتوانی جلو بروی.
آن پری پیکر حصارنشین
بود نقاش کارخانه چین
مصرع دوم: نقاش ماهر و بسیار زبردستی بود.
چون قلم را به نقش پیوستی
آب را چون صدف گره بستی
هوش مصنوعی: زمانی که قلم را بر روی کاغذ قرار دادی، مانند این است که آب را در صدفی محکم نگه داشتهای.
از سواد قلم چو طره حور
سایه را نقش برزدی بر نور
سیاهی قلم را چنان بر نور و سپیدی میکشید گویی که زلف حور است که بر نور کشیده شده.
چون در آن برج شهربندی یافت
برج از آن ماه بهرهمندی یافت
وقتی که از آن قلعه، دلتنگ شد و قلعه از آن ماه، سعادتمند. (برج: قلعه || منزلگاه ستارگان.)
خامه برداشت پای تا سر خویش
بر پرندی نگاشت پیکر خویش
پرند: حریر، ابریشم، در اینجا منظور پرده و تابلو نقاشی است.
بر سر ِصورت ِ پرند سرشت
به خطی هرچه خوبتر بنوشت
صورت: نقاشی، پُرتره.
کز جهان هر کهرا هوای منست
با چنین قلعهای که جای منست
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا به یاد من و آرزوهایم باشد، با این دلیری و مقاومت، در چنین جایی که من زندگی میکنم، جایگاه او محفوظ است.
گو چو پروانه در نظاره نور
پای در نه، سخن مگوی از دور
هوش مصنوعی: از سوی دیگر، مانند پروانهای که به نور نگاه میکند، پا درنگذار و از دور سخن نگو.
بر چنین قلعه، مرد یابد بار
نیست نامرد را درین دز کار
هوش مصنوعی: در این قلعه، تنها مردان توانمند و شجاع میتوانند موفق شوند و افراد ناتوان در این تلاش جایی ندارند.
هرکهرا این نگار میباید
نه یکی جان، هزار میباید
هوش مصنوعی: هر کسی که به این معشوق نیاز دارد، تنها یک جان کافی نیست؛ او به هزار جان نیاز دارد.
همّتش سوی راه باید داشت
چار شرطش نگاه باید داشت
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف، باید جدیت و ارادهای قوی داشت. در این مسیر، توجه به چهار نکته مهم الزامی است.
شرط اول درین زناشویی
نیکنامی شدهست و نیکویی
هوش مصنوعی: اولین شرط موفقیت در این ازدواج، داشتن نام نیک و خوبی است.
دومین شرط آن که از سر رای
گردد این راه را طلسمگشای
هوش مصنوعی: دومین شرط این است که برای پیشرفت در این مسیر، باید از طریق آگاهی و تفکر درست، موانع را برطرف کنیم.
سومین شرط آنکه از پیوند
چون گشاید طلسمها را بند
هوش مصنوعی: سومین شرط این است که وقتی ارتباط باز میشود، بتواند طلسمها را از هم بگسلد و آزاد کند.
درِ این دژ نشان دهد که کدام
تا ز در جفتِ من شود نه ز بام
هوش مصنوعی: در این دژ، در ورودی نشان میدهد که چه کسی میتواند به من نزدیک شود، نه از بالای دیوار.
چارمین شرط اگر به جای آرد
ره سوی شهر زیرِ پای آرد
هوش مصنوعی: چهارمین شرط این است که اگر به جای هدف، مسیر را انتخاب کند، به سمت شهری خواهد رفت که در زیر پای اوست.
تا من آیم به بارگاه پدر
پُرسم از وی حدیثهای هنر
هوش مصنوعی: من وقتی به پیشگاه پدر برسم، از او داستانهای هنر را میپرسم.
گر جوابم دهد چنانکه سزاست
خواهم او را چنانکه شرط وفاست
هوش مصنوعی: اگر به من پاسخ دهد به گونهای که شایسته است، من نیز به او پاسخ میدهم به گونهای که وفاداری ایجاب میکند.
شُوی من باشد آن گرامیمرد
کانچه گفتم، تمام داند کرد
هوش مصنوعی: عزیز من کسی است که تمام گفتههای من را میداند و درک میکند.
وانکه زین شرط بگذرد تنِ او
خون بیشرط او به گردن او
هوش مصنوعی: اگر کسی از این قید و شرط عبور کند، بدن او بدون هیچ شرطی به گردن او خواهد بود.
هرکه این شرط را نکو دارد
کیمیای سعادت او دارد
هوش مصنوعی: هر کسی که به این شرط خوب و درست عمل کند، به گنج سعادت دست پیدا خواهد کرد.
وانکه پی بر سخن نداند برد
گر بزرگست، زود گردد خرد
هوش مصنوعی: کسی که بر سخن و گفتار مهارت ندارد، حتی اگر شخص بزرگی باشد، به زودی در نظر دیگران کوچك و کمارزش میشود.
چون ز ترتیب این ورق پرداخت
پیش آنکس که اهل بود انداخت
هوش مصنوعی: وقتی ورق را به ترتیب چیدم و به کسی که شایسته بود ارائه دادم.
گفت برخیز و این ورق بردار
وین طبقپوش ازین طبق بردار
هوش مصنوعی: بگو که بیدار شو و این ورق را بردار و این پوشش را از این ظرف کنار بزن.
بر در شهر شو به جای بلند
این ورق را به تاجِ در دربند
هوش مصنوعی: به شهر برو و برای خودت مقام و ارزش بالایی پیدا کن، مثل تزیینی بر در ورودی که به زیبایی آن افزوده شده است.
تا ز شهری و لشگری هرکس
کافتدش بر چو من عروس هوس
هوش مصنوعی: هر کسی که از شهری و سپاهی بیفتد، باید بداند که من مانند عروسی هستم که به هوس افتادهام.
به چنین شرط، راه برگیرد
یا شود میرِ قلعه، یا میرد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که بر اساس شرایط خاص، فرد یا باید مسیر مشخصی را برگزیده و در آن حرکت کند، یا به مقام و موقعیت بالاتری دست یافته و رهبر یا فرمانده قلعه شود.
شد پرستنده، وان ورق برداشت
پیچ بر پیچ راه را بگذاشت
پرستنده: فرمانبردار، خدمتکار. یعنی آن خدمتکار، ورق (پرند) را برداشت و پیچ بر پیچ، راه شهر را پیمود.
بر در شهر بست پیکر ماه
تا درو عاشقان کنند نگاه
پیکر: تصویر، نقاشی.
هرکه را رغبت اوفتد، خیزد
خون خود را به دست خود ریزد
هوش مصنوعی: هرکس که به چیزی علاقهمند شود، خود بهدست خود به زحمت میافتد و تمام تلاشش را برای رسیدن به آن هدف به کار میگیرد.
چون به هر تختگیر و تاجوری
زین حکایت رسیده شد خبری
هوش مصنوعی: چون خبر این داستان به هر سلطانی و دارای تاج و تختی رسید،
بر تمنای آن حدیث گزاف
سر نهادند مردم از اطراف
حدیث گزاف: قصه باورنکردنی.
هرکس از گرمی جوانی خویش
داد بر باد زندگانی خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که از شور و انرژی جوانیاش قدر نداند و آن را هدر دهد، در واقع عمر و زندگیاش را به باد میدهد.
هرکه در راه او نهادی گام
گشتی از زخم تیغْ دشمنکام
هوش مصنوعی: هر کسی که در راه او قدم بگذارد، با وجود زخمهایی که از دشمن دریافت میکند، به خواستهاش خواهد رسید.
هیچ کوشندهای به چاره و رای
نشد آن قلعه را طلسمگشای
هوش مصنوعی: هیچ تلاشگری نتوانست با فکر و تدبیر خود، آن قلعه را از طلسم آزاد کند.
وانکه لختی نمود چارهگری
هم فسونش ز چاره شد سپری
هوش مصنوعی: کسی که مدتی دست به تدبیر و راهحلی زد، جادوگری او باعث شد که آن تدبیر هم به مانع و سپری تبدیل شود.
گرچه بگشاد از آن طلسمی چند
بر دگرها نگشت نیرومند
هوش مصنوعی: هرچند که از آن جادو برخی را آزاد کرد، اما بر دیگران تاثیری نداشت و قوی نشدند.
از سر بیخودی و بیرایی
در سر کار شد به رسوایی
هوش مصنوعی: به خاطر بیتوجهی و نادانی، در جایگاه خود دچار رسوایی شده است.
بی مرادی کزو میسر شد
چند برنای خوب در سر شد
بیآنکه مراد و آرزویی از او برآورده شود چندین جوان خوب، جان باخت.
کس از آن ره، خلاصدیده نبود
همه ره جز سر بریده نبود
هوش مصنوعی: هیچکس از آن راه نجات پیدا نکرد، همه چیز به جز سر بریدهای نبود.
هر سری کز سران بریدندی
به در شهر برکشیدندی
هوش مصنوعی: هر کسی که از میان سران و بزرگان جدا میشد، در شهر به عنوان یک فرد مهم و برجسته شناخته میشد و به نمایش گذاشته میشد.
تا ز بس سر که شد بریده به قهر
کله بر کله بسته شد در شهر
هوش مصنوعی: به خاطر شدت درگیری و خشونت، سرهای زیادی بریده شد و به همین دلیل در شهر، فضایی پر از تنش و دشمنی ایجاد شد.
گِرد گیتی چو بنگری همه جای
نبوَد جز به سور، شهرآرای
اگر در سراسر جهان بگردی هر شهری فقط در سور و جشن، شهرآرای و تزیین میشود.
وان پریرخ که شد ستیرهحور
شهری آراسته به سر نه به سور
(اما) آن پریرخ که یک حور درپرده و مستور بود آن شهر را به سرهای بریده شهرآرا کرده بود نه تزیین جشن. (ستیره حور: حور مستور و درپرده، حور مخصوص.)
نارسیده به سایه در او
ای بسا سر که رفت در سر او
هوش مصنوعی: به موقع به سایه او نرسیده، بسیاری از سرها در عشق او فدا شدهاند.
از بزرگان پادشا زاده
بود زیبا جوانی آزاده
هوش مصنوعی: یک جوان زیبا و آزاده از خانوادهای بزرگ و شاهزاده به دنیا آمده بود.
زیرک و زورمند و خوب و دلیر
صید شمشیر او، چه گور و چه شیر
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگیهای یک فرد برنده و شجاع اشاره دارد که با زیرکی و قدرت خود قادر به شکار و پیروزی بر هر نوع دشمنی است، چه آن دشمن انسان باشد و چه جانورانی مثل شیر. به طور کلی، نشان میدهد که او در برابر چالشها و خطرات، با جرأت و هوشمندی عمل میکند.
روزی از شهر شد به سوی شکار
تا شکفته شود چو تازه بهار
هوش مصنوعی: روزی شخصی از شهر بیرون رفت تا به دنبال شکار برود، تا شاید حال و هوایش نیز مانند بهار تازه و شاداب شود.
دید یک نوشنامه بر در شهر
گرد او صد هزار شیشه زهر
هوش مصنوعی: در یک روز زیبا در شهر، نوشیدنی خوشمزهای را دیدم که در روایتش، دور آن هزاران شیشه زهر وجود داشت.
پیکری بسته بر سواد پرند
پیکری دلفریب و دیده پسند
بسته: (نقش) بسته، نگاشته.
صورتی کز جمال و زیبایی
بُرد ازو در زمان شکیبایی
در زمان: فورا. در آن.
آفرین گفت بر چنان قلمی
کاید از نوکش آنچنان رقمی
هوش مصنوعی: ستایش میکنم قلمی را که از نوک آن بهگونهای زیبا و هنرمندانه مینویسد.
گرد آن صورت جهانآرای
صد سر آویخته ز سر تا پای
هوش مصنوعی: گرد آن چهره زیبا و دلربا که همچون طراوتی از سر تا پا به چشم میآید.
گفت ازین گوهر نهنگآویز
چون گریزم که نیست جای گریز
گوهر نهنگآویز: گوهری که بر نهنگ آویخته و در هوسِ بردن آن، بیم جان هست.
زین هوسنامه گر بدارم دست
آورَد در تنم شکیبْ شکست
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به این آرزو علاقهام پایان دهم، در وجودم صبر و تحمل از بین خواهد رفت.
گر دلم زین هوس بهدر نشود
سر شود، وین هوس ز سر نشود
هوش مصنوعی: اگر دل من نتواند از این آرزو رهایی یابد، سر نیز از آن خلاص نخواهد شد و این آرزو از ذهن رخت نخواهد بربست.
بر پرند ارچه صورتی زیباست
مار در حلقه، خار در دیباست
هوش مصنوعی: هرچند که پرندهای زیبا و خوشنماست، اما درونش مانند مار خطرناک و خبیث است، و خارهایی نیز در دیبا وجود دارد که نشاندهنده زشتی و آسیب هستند.
این همه سر بریده شد باری
هیچکس را به سر نشد کاری
هوش مصنوعی: این همه افرادی که جان خود را از دست دادهاند، اما هیچکس از این اتفاق عبرتی نگرفته و کاری نکرده است.
سر من نیز رفته گیر، چه سود؟
خاکیی گشته گیر خاک آلود
هوش مصنوعی: سر من هم رفته، چه فایدهای دارد؟ سرنوشتم به خاک آلوده شده است.
گر نه زین رشته باز دارم دست
سر برین رشته باز باید بست
هوش مصنوعی: اگر از این رشته دست بکشم، سرم دوباره به این رشته باز خواهد شد.
گر دلیری کنم به جان سفتن
چون توانم به ترک جان گفتن؟
هوش مصنوعی: اگر دلیری به خرج دهم و جانم را محکم نگه دارم، چگونه میتوانم آن را به راحتی رها کنم؟
باز گفت این پرند را پریان
بستهاند از برای مشتریان
هوش مصنوعی: پرندهای را که در آسمان پرواز میکند، به دورش پریها حلقه زدهاند تا او را برای مشتریان خاصی نگهداری کنند.
پیش افسون آنچنان پرییی
نتوان رفت بیفسونگرییی
هوش مصنوعی: نمیتوان به آسانی به جادو و افسون یک پری دست یافت، بدون اینکه کسی باشد که این افسون را بشکند یا از آن نجات دهد.
تا زبانبندِ آن پری نکنم
سر درین کارْ سرسری نکنم
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانم زبان آن پری را بگشایم، در این کار بهطور سطحی و بدون دقت عمل نخواهم کرد.
چارهای بایدم، نه خُرد، بزرگ
تا رهد گوسفندم از دَم گرگ
هوش مصنوعی: برای نجات گوسفندم از حمله گرگ، باید راه حلی بیابم که تنها به فکر خرد و عقل نباشم، بلکه باید به بزرگترها هم توجه کنم.
هرکه در کار سختگیر شود
نظم کارش خللپذیر شود
هوش مصنوعی: اگر کسی در کارها بیش از حد سختگیر باشد، نظم و ترتیب کارهایش تحت تأثیر قرار میگیرد و ممکن است دچار مشکل شود.
در تصرف مباش خُرداندیش
تا زیانی بزرگ ناید پیش
هوش مصنوعی: اگر دارای اندیشه محدود هستی، در چیزی که در اختیار داری تصرف نکن؛ چراکه ممکن است به ضرر بزرگی دچار شوی.
ساز بر پردهٔ جهان میساز
سست میگیر و سخت میانداز
هوش مصنوعی: دنیا را مانند یک ساز در نظر بگیر؛ با آن به آرامی و با دقت برخورد کن و وقتی آماده شدی، به محکمترین حالت ممکن عمل کن.
دلم از خاطرم خرابترست
جگرم از دلم کبابترست
هوش مصنوعی: دل من از یادها و خاطرات خرابتر و آشفتهتر است و حال جگرم از دل نیز بیشتر سوزانده و دردناکتر است.
به چنین دل چگونه باشم شاد؟
وز چنین خاطری چه آرم یاد؟
هوش مصنوعی: چطور میتوانم با دل چنین شاد باشم؟ و از خاطرهای به این تلخی چه چیزی را به یاد آورم؟
این سخن گفت و لختی اندُه خورد
وز نفس برکشید بادی سرد
هوش مصنوعی: او این حرف را زد و کمی در فکر فرو رفت و نفس عمیقی کشید که از آن باد سردی بیرون آمد.
آب در دیده زآن نظاره گذشت
نطع با تیغ دید و سر با تشت
(از حسرت آن پریرخ) اشک در چشم و گریان، از تماشا(ی نقاشی) گذشت و خطر مرگ را در پیش چشمش دید. (نطع و شمشیر، ابزار گردنزدن بوده است)
این هوس را چنانکه بود نهفت
با کس اندیشهای که داشت نگفت
هوش مصنوعی: او این آرزو را به همان شکلی که بود پنهان کرد و هیچکس را در موردش چیزی نگفت.
روز و شب بود با دلی پر سوز
نه شبش شب بد و نه روزش روز
هوش مصنوعی: در طول روز و شب، او همیشه در اندوهی عمیق به سر میبرد. نه شبهایش تاریک و بد بودند و نه روزهایش روشن و شاد.
هر سحرگه به آرزوی تمام
تا در شهر برگرفتی گام
هوش مصنوعی: هر صبح به امید رسیدن به آرزوهایت به سمت شهر قدم میزنی.
دید آن پیکر نوآیین را
گور فرهاد و قصر شیرین را
هوش مصنوعی: نگاه کردن به آن قالب تازهای که نمایانگر قبر فرهاد و قصر شیرین است.
آن گره را به صد هزار کلید
جست و سررشتهای نگشت پدید
هوش مصنوعی: با تلاش بسیار و استفاده از تمام راهحلها، نتوانستم به نتیجه و گرهگشایی برسم.
رشتهای دید صدهزارش سر
وز سر رشته کس نداد خبر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف یک رشته یا مسیر میپردازد که به اندازهای وسیع و پیچیده است که هیچکس از سر آن بیخبر است و نمیتواند به آسانی متوجه آن شود. به عبارتی، موضوع یا مسئلهای بسیار دلزدهکننده و گمراهکننده است که کسی نمیتواند آن را درک کند یا به آن پی ببرد.
گرچه بسیار تاخت از پس و پیش
نگشاد آن گره ز رشته خویش
هوش مصنوعی: هرچند او به شدت تلاش کرد و به جلو و عقب رفت، اما نتوانست آن مشکل را از رشته زندگیاش باز کند.
کبر ازآن کار بر کناره نهاد
روی در جستجوی چاره نهاد
هوش مصنوعی: تکبر و خودبینی او باعث شد که به کنار رود برود و در پی یافتن راه حلی باشد.
چارهسازی به هر طرف میجست
که ازو بندِ سخت گردد سست
هوش مصنوعی: او تلاش میکند تا در هر جا راه حلی پیدا کند تا از مشکلاتش کاسته شود و او را از سختیها رها کند.
تا خبر یافت از خردمندی
دیوبندی فرشتهپیوندی
هوش مصنوعی: زمانی که دیو در مورد حکمت و فرزانگی موجودی فرشتهمانند آگاه شد.
در همه توسنی کشیده لگام
به همه دانشی رسیده تمام
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی تجربیات و آموزشهای زیادی کسب کند، به همه دانشها دست پیدا میکند.
همه همدستی اوفتادهٔ او
همه در بستهای گشادهٔ او
همدست: در اینجا یعنی همزور. حریف در کُشتی.
چون جوانمرد ازان جهان هنر
از جهاندیدگان شنید خبر
هوش مصنوعی: وقتی جوانمرد از دنیای دیگر درباره هنر از کسانی که دنیا را دیدهاند خبر شنید.
پیشِ سیمرغِ آفتابشکوه
شد چو مرغ پرنده کوه به کوه
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی و شکوه سیمرغ، پرندهای مانند مرغی که بین کوهها پرواز میکند، احساس حقارت و کوچکی میکند.
یافتش چون شکفته گلزاری
در کجا؟ در خرابتر غاری
هوش مصنوعی: او را مانند گلی که در باغی شکفته شده پیدا کردهای؟ در جایی که به شدت خراب و ویران است.
زد به فتراک او چو سوسن دست
خدمتش را چو گل میان در بست
ملتمسانه از او کمک خواست و همچون گل و عالی، او را خدمتکرد. (بهفتراک کسی دست زدن: یعنی بهکسی پناه بردن. فتراک: لگام اسب. سوسن گلی است ساقهنرم)
از سر فرخی و فیروزی
کرد از آن خضر دانشآموزی
خضر کسیاست که بهچشمه آب حیات دست یافته و برخوردار از علم لدُنی است.
چون از آن چشمه بهره یافت بسی
برزد از راز خویشتن نفسی
هوش مصنوعی: زمانی که از چشمه علم و معرفت بهرهمند شد، بسیاری از اسرار درون خود را آشکار کرد و نفسش از این تجربیات پر شد.
زان پریروی و آن حصار بلند
وانکه زو خلق را رسید گزند
هوش مصنوعی: از آن پرنده زیبا و آن دیوار بلند، و از کسی که به خاطر او به مردم آسیب میرسد.
وان طلسمی که بست بر ره خویش
وان فکندن هزار سر در پیش
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شخصی که بر سر راه خود موانع و مشکلاتی ایجاد کرده، در حقیقت خود را در جمعی از چالشها و موانع قرار داده است. او گویی با این کار، دهها مشکل را برای خود به وجود آورده است که باعث میشود مسیرش دشوار شود.
جمله در پیش فیلسوف کهن
گفت و پنهان نداشت هیچ سخن
هوش مصنوعی: تمام سخنان رازی را که فیلسوف قدیم داشت، با صداقت بیان کرد و هیچ چیزی را مخفی نداشت.
فیلسوف از حسابهای نهفت
هرچه در خورد بود با او گفت
هوش مصنوعی: فیلسوف از رازهای نهفته چیزهایی که مربوط به خود او بود را بیان کرد.
چون شد آن چارهجوی، چارهشناس
باز پس گشت با هزار سپاس
هوش مصنوعی: زمانی که آن کسی که به دنبال راه حل بود، توانست مشکل را شناسایی کند، دوباره برگرداند و با هزاران تشکر از آنچه انجام داده است، قدردانی کرد.
روزکی چند چون گرفت قرار
کرد با خویشتن سگالش کار
هوش مصنوعی: مدتی با خود تنها بود و در فکر و زندگی خویش به بررسی و تجزیه و تحلیل امورش پرداخت.
زآلت راه آن گریوه تنگ
هرچه بایستش، آورید به چنگ
هرچه بایستش: هر چه لازم داشت.
نسبتی باز جست روحانی
کارَد از سختیش به آسانی
هوش مصنوعی: روحانیان از طریق تلاش و کوشش، میتوانند از مشکلات و دشواریها عبور کرده و به آسانیهایی دست یابند.
آنچنان کز قیاس او برخاست
کرد ترتیب هر طلسمی راست
هوش مصنوعی: بنا به آنچه که از او به دست آمد، هر گونه سحر و جادو به ترتیب سامان داده شد.
اول از بهر آن طلبکاری
خواست از تیز همّتان یاری
هوش مصنوعی: ابتدا برای درخواست کمک از طرف آن طلبکار، از تیزهوشی و هوشمندی شما یاری خواسته شد.
جامه را سرخ کرد، کاین خون است
وین تظلّم ز جور گردون است
هوش مصنوعی: لباس را به رنگ سرخ درآوردهاند، چون این خون است و این فریاد ناله از ستم زمانه است.
چون به دریای خون درآمد زود
جامه چون دیده کرد خونآلود
هوش مصنوعی: وقتی به دریای خون ورود کرد، بلافاصله با دیدن خونآلودی، لباسش مانند آنچه دیده بود، تغییر کرد.
آرزوی خود از میان برداشت
بانگ تشنیع از جهان برداشت
هوش مصنوعی: او از دنیا خواستههایش را کنار گذاشت و صدای سرزنش را خاموش کرد.
گفت رنج از برای خود نبرم
بلکه خونخواه صدهزار سرم
هوش مصنوعی: گفت که من برای خودم رنج نمیکشم، بلکه به خاطر خونخواهی از صد هزار نفر دیگر این کار را میکنم.
یا ز سرها گشایم این چنبر
یا سر خویشتن کنم در سر
هوش مصنوعی: یا من این وضعیت را تغییر میدهم و مشکلات را حل میکنم، یا اینکه خود را به آنها میسپارم و تسلیم میشوم.
چون بدین شغل جامه در خون زد
تیغ برداشت، خیمه بیرون زد
هوش مصنوعی: وقتی که کار به دامان خون کشیده شد، تیغ را برداشت و از چادر بیرون آمد.
هرکه زین شغل یافت آگاهی
کامد آن شیردل به خونخواهی
هوش مصنوعی: هر کسی که از این کار آگاهی پیدا کند، آن دلیر همواره برای انتقام خون خود حاضر میشود.
همّت کارگر درآن دربست
کاو بدان کار زود یابد دست
هوش مصنوعی: تلاش نوازنده در کارش بستگی دارد به این که او چقدر سریع به هدفش برسد.
همّتِ خلق و رایِ روشن او
دِرع پولاد گشت بر تن او
دِرع: زره.
وانگهی بر طریق معذوری
خواست از شاه شهر دستوری
دستوری: اجازه، رُخصت.
پس ره آن حصار پیش گرفت
پی تدبیر کار خویش گرفت
هوش مصنوعی: پس راهی را که به حصار میرسید، پیش گرفت و به تدبیر کار خودش مشغول شد.
چون به نزدیک آن طلسم رسید
رخنهای کرد و رقیهای بدمید
هوش مصنوعی: زمانی که به آن طلسم نزدیک شد، شکافی ایجاد کرد و تهدیدی به وجود آورد.
همه نیرنگ آن طلسم بکند
برگشاد آن طلسم را پیوند
هوش مصنوعی: تمامی حیلهها و نیرنگها را باطل میکند و آن راز و طلسم را باز میکند و پیوندش را به هم میزند.
هر طلسمی که دید بر سر راه
همه را چنبر اوفکند به چاه
هوش مصنوعی: هر نوع جادوی شر یا مانع که بر سر راهش قرار گرفت، همه را در دام خود گرفتار کرده و به شکست و ناکامی میکشاند.
چون ز کوه آن طلسمها برداشت
تیغها را به تیغ کوه گذاشت
هوش مصنوعی: زمانی که طلسمها از کوه برداشته شدند، تیغها را به دامن کوه سپردند.
بر در آن حصار شد در حال
دُهُلی را کشید زیر دوال
دهل زیر دوال کشید: دهل زد.
وان صدا را به گرد بارو جست
کند چون جای کنده بود درست
مصرع اول: بازگشت بانگ دهل (صدا) را بر گرداگرد قلعه امتحان کرد. (برای پیدا کردن درب قلعه که مخفی بوده است)
چون صدا رخنه را کلید آمد
از سر رخنه، دَر پدید آمد
هوش مصنوعی: زمانی که صدا به عنوان کلید بر خالی بودن یک مکان تأکید کرد، در آن مکان نمایان شد.
زین حکایت چو یافت آگاهی
کس فرستاد ماه خرگاهی
هوش مصنوعی: از این داستان که آگاهی پیدا کرد، کسی را فرستاد تا خبر را به ماه خرگاه برساند.
گفت کای رخنهبند راهگشای
دولتت بر مراد راهنمای
هوش مصنوعی: گفت ای کسی که مانع را برطرف میکنی و به دولت و موفقیتت کمک میکنی، در راهی که میخواهی، راهنما باش.
چون گشادی طلسم را ز نخست
درِ گنجینه یافتی به درست
هوش مصنوعی: وقتی که از ابتدا راهحل طلسم را پیدا کردی، به درستی به گنجینه دست یافتی.
سر سوی شهر کن چو آب روان
صابری کن دو روز اگر بتوان
هوش مصنوعی: به شهر توجه کن و مانند آب جاری، با صبر و شکیبایی در زندگی پیش برو، حتی اگر فقط برای چند روز این کار را بتوانی.
تا من آیم به بارگاه پدر
آزمایش کنم ترا به هنر
هوش مصنوعی: من منتظرم تا به حضور پدر برسم و آنگاه تواناییهایت را بیازمایم.
پرسم از تو چهار چیز نهفت
گر نهفته جواب دانی گفت
هوش مصنوعی: از تو چهار چیز پنهان را میپرسم، اگر بتوانی به آنها پاسخ دهی، بگو.
با توام دوستی یگانه شود
شغل و پیوند بیبهانه شود
هوش مصنوعی: دوستی ما به گونهای عمیق و خاص خواهد شد که رابطهمان بیهیچ دلیل و بهانهای شکل خواهد گرفت.
مرد چون دید کامگاری خویش
روی پس کرد و ره گرفت به پیش
هوش مصنوعی: وقتی مرد به موفقیت و خوشبختی خود پی برد، از پشت به آن نگاه نکرد و به جلو حرکت کرد.
چون به شهر آمد از حصار بلند
از در شهر برکشید پرند
هوش مصنوعی: وقتی به شهر رسید، از دژ بلند بیرون آمد و پرندهای را از در شهر به پرواز درآورد.
در نوشت و به چاکری بسپرد
آفرین زنده گشت و آفت مرد
هوش مصنوعی: در نوشتن و در خدمت به دیگران، ستایش و تحسین به وجود آمد و زندگی دوباره یافت، در حالی که نادیده گرفتن این امور به مرگ و زوال منجر میشود.
جمله سرها که بود بر در شهر
از رسنها فرو گرفت به قهر
هوش مصنوعی: تمامی سرها که در دروازه شهر بودند، به خاطر خشم و قهر، با بندهایی به زمین افتادند.
داد تا بر وی آفرین کردند
با تن کشتگان دفین کردند
هوش مصنوعی: به او اجازه دادند تا با ستایش و سپاس فراوان بر او بیفزایند و کسانی که جان خود را از دست داده بودند، در دل خاک دفن کردند.
شد سوی خانه با هزار درود
مطرب آورد و برکشید سرود
هوش مصنوعی: به سوی خانه رفت و با هزار سلام و درود، طربساز را همراه خود آورد و آواز را بلند کرد.
شهریان بر سرش نثار افشان
همه بام و درش نگار افشان
هوش مصنوعی: شهریان برای او احترام و ارادت دارند و به زیباییهای او در هر گوشه و کنار توجه میکنند.
همه خوردند یک به یک سوگند
که اگر شه نخواهد این پیوند
هوش مصنوعی: همه به ترتیب قسم خوردند که اگر پادشاه نخواهد، این ارتباط و دوستی از بین نمیرود.
شاه را در زمان تباه کنیم
بر خود او را امیر و شاه کنیم
هوش مصنوعی: ما در زمانهای که به سر میبریم، میتوانیم شاه را ناتوان و بیاهمیت کنیم و خود را در مقام امیر و پادشاه قرار دهیم.
کان سَرِ ما برید و سردی کرد
وین سَرِ ما رهاند و مردی کرد
هوش مصنوعی: سری که قبلاً به دوش میکشیدیم، اکنون جدا شد و سختیها را به همراه داشت، اما حالا توانستیم از آن رهایی یابیم و با شهامت و مردانگی ادامه دهیم.
وز دگر سو عروس زیباروی
شادمان شد به خواستاری شُوی
هوش مصنوعی: از طرف دیگر، عروس زیبا و شاداب به خواستگاری شوهر خود آمد.
چون شب از نافههای مشک سیاه
غالیه سود بر عماری ماه
هوش مصنوعی: وقتی شب مانند مشک سیاه خوشبو میشود، بویی دلنشین در فضای ماه منعکس میشود.
در عماری نشست با دل خوش
ماه در موکبش عماریکش
هوش مصنوعی: در یک جستوخیز شاد دل، در کنار ماه در محلی خاص برای گرامیداشت او نشسته است.
سوی کاخ آمد از گریوه کوه
کاخ ازو یافت چون شکوفه شکوه
هوش مصنوعی: از دامنه کوه، به سوی کاخ آمد و کاخ با او مانند شکوفهای پر از زیبایی و شکوه شد.
پدر از دیدنش چو گل بشکفت
دختر احوال خویش ازو ننهفت
هوش مصنوعی: پدر با دیدن دخترش شاد و خوشحال شد و احساساتش را از او پنهان نکرد.
هرچه پیش آمدش ز نیک و ز بد
کرد با او همه حکایت خود
هوش مصنوعی: هر چه بر او پیش آمده، چه خوب و چه بد، همه آن را با او در میان گذاشته است.
زان سواران کزو پیاده شدند
چاه کندند و درفتاده شدند
هوش مصنوعی: از آن سوارانی که به خاطرشان دیگران از روی پای پیاده شدند، چاهی حفر کردند و در آن افتادند.
زان هزبران که نام او بردند
وز سر عجز پیش او مردند
هوش مصنوعی: از آن کسانی که نام او را بردند و از شدت ناتوانی در برابر او تسلیم شدند.
تا بدانجا که آن ملک زاده
بود یکباره دل بدو داده
هوش مصنوعی: تا جایی که آن پسر از خاندان nobility به دنیا آمد، ناگهان دلش به او باخت.
وانکه آمد چو کوه پای فشرد
کرد یکیک طلسمها را خرد
هوش مصنوعی: کسی که مانند کوه ثابت و استوار ایستاده است، به راحتی تمامی موانع و طلسمها را از میان برداشت.
وانکه بر قلعه کامگاری یافت
وز سر شرط رفته روی نتافت
هوش مصنوعی: و کسی که به قلعهٔ سعادت و موفقیت دست یافت، به خاطر شرایط و اصولی که پشت سر گذاشته، هیچگاه از راهی که انتخاب کرده، برنمیگردد.
چون سه شرط از چهار شرط نمود
تا چهارم چگونه خواهد بود
هوش مصنوعی: وقتی سه شرط از چهار شرط به وضوح مشخص شده باشد، پس وضعیت چهارم چگونه خواهد بود؟
شاه گفتا که شرط چارم چیست؟
شرط خوبان یکی کنند نه بیست
هوش مصنوعی: شاه از او پرسید که شرط چهارم چه چیزی است؟ جواب داد که خوبان تنها یک شرط دارند و نیازی به بیست شرط نیست.
نوشلب گفت چار مشکل سخت
پرسم از وی به رهنمونی بخت
هوش مصنوعی: نوشلب به من گفت که چهار مشکل بزرگ دارم و از تو میخواهم که به من راهنمایی کنی تا شانس و بخت به من کمک کند.
ور درین ره خرش فروماند
خرگه آنجا زند که او داند
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر الاغ از حرکت بماند، جایی که او به آنجا آشناست، استراحت خواهد کرد.
واجب آن شد که بامداد پگاه
بر سر تخت خود نشیند شاه
هوش مصنوعی: صبح زود، لازم است که شاه بر تخت خود بنشیند و به کارهای پادشاهی بپردازد.
خواند او را به شرط مهمانی
من شوم زیر پرده پنهانی
هوش مصنوعی: او را به دعوتی به مهمانی دعوت کرد تا در خفا و پنهانی با هم باشیم.
پرسم او را سؤال سربسته
تا جوابم فرستد آهسته
هوش مصنوعی: از او سوالی میکنم به صورت نامکشوف تا پاسخ را آرام آرام دریافت کنم.
شاه گفتا چنین کنیم رواست
هرچه آن کردهای تو کرده ماست
هوش مصنوعی: شاه گفت: ما هم همین کار را انجام میدهیم و هر چیزی که تو انجام دادهای، ما نیز آن را کردهایم.
بیشتر زین سخن نیفزودند
در شبستان شدند و آسودند
هوش مصنوعی: در مورد این سخن بیشتر صحبت نکردند و به اتاق خواب رفتند و استراحت کردند.
بامدادان که چرخ مینا رنگ
گرد یاقوت بردمید به سنگ
هوش مصنوعی: صبحگاهی که آسمان به رنگ مینا در آمده و به رنگ یاقوت میدرخشد، من از روی سنگ برمیخیزم.
مجلس آراست شه به رسم کیان
بست بر بندگیش، بخت میان
هوش مصنوعی: حکومت به سبک و سلیقهی خود مجلس را تزئین کرد و بخت را در خدمت بندگانش قرار داد.
انجمن ساخت، نامداران را
راستگویان و رستگاران را
هوش مصنوعی: جمعیتی درست کرد، برای شخصیتهای برجسته و راستگوها و کسانی که به رستگاری دست یافتهاند.
خواند شهزاده را به مهمانی
بر سرش کرد گوهرافشانی
هوش مصنوعی: شهزاده را برای مهمانی دعوت کردند و آنجا برایش هدیههای گرانبها و زیورآلات گران قیمت را به نمایش گذاشتند.
خوان زرین نهاده شد در کاخ
تنگ شد بارگه ز برگ فراخ
هوش مصنوعی: سفرهای پر از نعمت و ثروت در مکان یا محیطی محدود و کمجا قرار گرفته است، به گونهای که ظرفیت آن مکان برای پذیرش چنین نعمتی کافی نیست.
از بسی آرزو که بر خوان بود
آن نه خوان بود، کهآرزودان بود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بر سر سفره آرزوها، نه چیزی که در ظاهر دیده میشود، بلکه آرزوها و خواستههای انسانها وجود دارند. به عبارتی دیگر، آرزوها و امیدها مهمتر از چیزهایی هستند که در واقعیت موجودند.
از خورشها که بود بر چپ و راست
هرکس آن خورد کارزو درخواست
هوش مصنوعی: از خورشهایی که در سمت چپ و راست قرار دارند، هرکس هر کدام را بخورد، باید کار خود را درخواست کند.
چون خورش خورده شد بهاندازه
شد طبیعت به پرورش تازه
هوش مصنوعی: وقتی خورشید به اندازه کافی تابیده و نورش را داده است، طبیعت به شکلی نو و تازه رشد میکند.
شاه فرمود تا به مجلس خاص
بر محکها زنند زر خلاص
هوش مصنوعی: شاه دستور داد تا در مجلس ویژه، سکههای طلا را آزمایش کنند.
خود درون رفت و جای خویش بماند
میهمان را به جای خویش نشاند
هوش مصنوعی: انسان تمایل دارد در وجود خود به عمق وجودش برود و در عین حال، فضایی را برای دیگران فراهم کند تا در آن احساس راحتی کنند. او میتواند به خود برگردد و با آرامش به دیگران نیز جا بدهد.
پیش دختر نشست روی بهروی
تا چه بازیگری کند با شوی
هوش مصنوعی: دخترکنار هم نشستهاند و منتظرند ببینند شوهرش چه هنری از خود نشان میدهد.
بازیآموز لعبتان طراز
از پس پرده گشت لُعبتباز
هوش مصنوعی: آموزشدهنده بازیها، از پشت پرده به بازیگیران جوان میآموزد که چگونه بپردازند و بازی کنند.
از بناگوش خود دو لؤلؤی خُرد
برگشاد و به خازنی بسپرد
هوش مصنوعی: او دو دانه مروارید کوچک از گوش خود بیرون آورد و به کسی سپرد.
کاین به مهمان ما رسان به شتاب
چون رسانیده شد، بیار جواب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چون مهمان ما به سرعت به مقصد رسید، حالا وقت آن است که پاسخ لازم را بدهیم.
شد فرستاده پیش مهمان زود
وآنچه آورده بُد بدو بنمود
هوش مصنوعی: فرستاده به نزد مهمان رفت و آنچه را که آورده بود، به او نشان داد.
مرد لؤلؤی خُرد بر سنجید
عبره کردش چنانکه در گنجید
عَبره کرد: تفسیر کرد.
زان جواهر که بود در خور آن
سه دیگر نهاد بر سر آن
هوش مصنوعی: از آن جواهر که برای آن سه نفر مناسب بود، بر سر یکی از آنها گذاشتند.
هم بدان پیک نامهور دادش
سوی آن نامور فرستادش
هوش مصنوعی: او نامهای به سوی آن شخص مشهور فرستاد و آن پیک را به او داد.
سنگدل چون که دید لؤلؤ پنج
سنگ برداشت گشت لؤلؤ سنج
هوش مصنوعی: سنگدل زمانی که مروارید زیبا را دید، پنج سنگ برداشت و شروع کرد به مقایسه و سنجش لؤلؤ.
چون کم و بیش دیدشان به عیار
هم برآن سنگ سودشان چو غبار
سودشان: ساییدشان، آنها را آسیاب کرد.
قبضهواری شکر بران افزود
آن دُر و آن شکر به یکجا سود
قبضهواری شکر: بهاندازه یک مشت، شکر.
داد تا نزد میهمان بشتافت
میهمان باز نکته را دریافت
هوش مصنوعی: او به مهمان اجازه داد تا پیش برود، و مهمان دوباره نکته را متوجه شد.
از پرستنده خواست جامی شیر
هردو در وی فشاند و گفت بگیر
هوش مصنوعی: پرستنده از کسی خواسته بود که یک جام شیر به او بدهد، او نیز شیر را در جام ریخت و گفت: این را بگیر.
شد پرستنده سوی بانوی خویش
وان ره آورد را نهاد به پیش
هوش مصنوعی: پرستنده به سمت معشوقهاش رفت و هدیهای را که با خود آورده بود، در پیش او قرار داد.
بانو آن شیر بر گرفت و بخوَرد
وآنچه زو مانده بُد، خمیر بکرد
هوش مصنوعی: بانوی بزرگ، آن شیر را برداشت و خورد و چیزی که از آن باقی مانده بود را خمیر کرد.
برکشیدش به وزن اول بار
یک سر موی کم نکرد عیار
هوش مصنوعی: او را بالا برد و به وزن اولین بار، هیچ چیزی از ارزش او کم نشد.
حالی انگشتری گشاد ز دست
داد تا برَد پیک راهپرست
هوش مصنوعی: او حلقه اش را از دست بیرون کرد تا پیک راه پرست را بگیرد.
مرد بخرد ستد ز دست کنیز
پس در انگشت کرد و داشت عزیز
هوش مصنوعی: مردی عاقل و دانا کنیز را خرید و سپس او را در انگشتاش نگه داشت و به او ارزش و احترام داد.
داد یکتا دُری جهانافروز
شبچراغی به روشناییِ روز
مصرع دوم: گوهر شبچراغی بود درخشان همچون خورشید.
باز پس شد کنیز حور نژاد
در یکتا به لعل یکتا داد
هوش مصنوعی: دختری زیبا و با اصالت، از بهشت به زمین بازگشت و گوهری ارزشمند را به فردی خاص تقدیم کرد.
بانو آن در نهاد بر کف دست
عِقد خود را ز یکدگر بگسست
هوش مصنوعی: بانوی نیکو، آن در که بر کف دستت است، عُقد خود را از هم گسست و از یکدیگر جدا شد.
تا دری یافت هم طویله آن
شبچراغی هم از قبیله آن
هوش مصنوعی: در اینجا به موضوعی اشاره شده که نشاندهندهٔ ارتباطی میان شبچراغ و طویله است. گویی چراغی که روشنایی میدهد، تأثیری از محیط خود میپذیرد و این نشاندهندهٔ وابستگی و همنواختی میان اجزا و فضاهاست. این بیت میخواهد بگوید که چراغ، هم از طویله و محیطش تأثیر میپذیرد و هم بخشی از هویت آن فضا محسوب میشود.
هردو در رشتهای کشید به هم
این و آن چون یکی نه بیش و نه کم
هوش مصنوعی: هر دو طرف در یک رشته به هم متصل شدهاند؛ نه بیشتر و نه کمتر، به مانند یک واحد واحد.
شد پرستنده در به دریا داد
بلکه خورشید را ثریا داد
هوش مصنوعی: پرستنده در جستجوی دریا بود تا بتواند خورشید را به ثریا، یا ستارهای در آسمان، بدهد.
چون که بِـخـرَد نظر بران انداخت
آن دو همعِقد را ز هم نشناخت
به خُرد یعنی با دقت
جز دویی در میان آن دو خوشاب
هیچ فرقی نبد به رونق و آب
هوش مصنوعی: هیچ تفاوتی بین دو چیز وجود ندارد، جز دوئی که بین آنها است؛ هر دو از نظر زیبایی و جذابیت یکسان هستند.
مهرهای ازرق از غلامان خواست
کان دویم را سوم نیامد راست
هوش مصنوعی: شخصی از میان غلامان، یک مهره آبی رنگ درخواست کرد و گفت: «دو مهره دیگر من نمیتوانند به درستی بیایند.»
بر سر دُر نهاد مهره خُرد
داد تا آنکه آورید، ببُرد
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته میشود که وقتی چیز با ارزشی مانند دُری در معرض خطر قرار میگیرد، فردی به دنبال آن است که با تلاش و ریسک کردن، آن را بدست آورد. این نشاندهنده اهمیت و ارزشمندی آن چیز و زحمت برای کسب آن است.
مهربانش چو مُهره با دُر دید
مهر بر لب نهاد وخوش خندید
هوش مصنوعی: دوست مهربانش مثل دُر درخشان بود. او با لبخند محبتآمیز و دلنشین، احساسش را ابراز کرد و خوشحال بود.
ستد آن مهره و دُر از سر هوش
مهره در دست بست و دُر در گوش
هوش مصنوعی: مهرهای را که با هوش داشتن به دست آوردی، مانند یک جواهر ارزشمند در گوش خود قرار بده.
با پدر گفت خیز و کار بساز
بس که بر بخت خویش کردم ناز
هوش مصنوعی: با پدرش گفت که برخیز و تلاش کن، زیرا که نسبت به سرنوشت خود به اندازه کافی راحت و بیدغدغه بودم.
بخت من بین چگونه یار منست
کاین چنین یاری اختیار منست
هوش مصنوعی: سرنوشت من چگونه یار من است که اینگونه همسری را برای من انتخاب کرده است.
همسری یافتم که همسر او
نیست کس در دیار و کشور او
هوش مصنوعی: همسری پیدا کردهام که در سرزمین و کشورش هیچکس شایسته و همرتبه او نیست.
ما که دانا شدیم و دانا دوست
دانش ما به زیر دانش اوست
هوش مصنوعی: ما که به علم و دانایی دست یافتهایم، باید بدانیم که علم و دانش ما همچنان در مقایسه با علم و دانش او کمتر و تحتالشعاع اوست.
پدر از لطف آن حکایت خوش
با پری گفت کای فریشتهوش
هوش مصنوعی: پدر از روی مهربانی داستان زیبایی را با پری گفت که ای موجودی همچون فرشته.
آنچه من دیدم از سؤال و جواب
رویپوشیده بود زیر نقاب
هوش مصنوعی: چیزی که من مشاهده کردم، در واقع چیزی بود که پشت پردهای از سؤال و جواب پنهان شده بود.
هرچه رفت از حدیثهای نهفت
یک بهیک با مَنَت بباید گفت
هوش مصنوعی: هر چیزی که از داستانهای پنهان و ناگفته پیشین رفته، باید یکی یکی با محبت و لطافت به تو بیان شود.
نازپروردهٔ هزار نیاز
پردهٔ رمز بر گرفت ز راز
هوش مصنوعی: دختری که در لوای توجه و محبت هزاران خواسته بزرگ شده، پس از اینکه پردهای که بر رازها بود را کنار زد، به حقیقت و رازها پی برد.
گفت اول که تیز کردم هوش
عقد لؤلؤ گشادم از بن گوش
هوش مصنوعی: گفت: در آغاز هوش و زیرکیام را تیز کردم و به تماشای زیباییهای گرانبها پرداختم.
در نمودار آن دو لؤلؤ ناب
عمر گفتم دو روزه شد دریاب
هوش مصنوعی: در تصویر زیبای آن دو لؤلؤ گرانبها، به عمر خود اشاره کردم که ای دوست، عمر ما چون دو روز بیشتر نیست، پس آن را قدر بدان.
او که بر دو، سه دیگر بفزود
گفت اگر پنج بگذرد هم زود
هوش مصنوعی: او که در جمع تعداد دیگران اضافه کرد، گفت اگر عدد پنج هم بگذرد، باز هم زود است.
من که شکر به دُر درافزودم
وآن در و آن شکر به هم سودم
هوش مصنوعی: من شکر را به دُر اضافه کردهام و این دو یعنی دُر و شکر به هم مرتبط و مفید هستند.
گفتم این عمر شهوتآلوده
چون در و چون شکر به هم سوده
هوش مصنوعی: گفتم این زندگی پر از شهوت و هوس، مانند درب و شکر به هم چسبیده است.
به فسون و به کیمیا کردن
که تواند ز هم جدا کردن؟
هوش مصنوعی: با سحر و جادوی خاصی، چه کسی میتواند این دو را از هم جدا کند؟
او که شیری در آن میان انداخت
تا یکی ماند و دیگری بگداخت
هوش مصنوعی: او در میانهی کار یک شیر وارد کرد تا بین دو طرف جدایی ایجاد کند؛ یکی را حفظ کند و دیگری را از بین ببرد.
گفت شکر که با در آمیزد
به یکی قطره شیر برخیزد
هوش مصنوعی: گفتند که وقتی شکر با شیر مخلوط شود، به اندازهای خوشمزه و خوشرنگ میشود که ارزش بلند شدن دارد.
من که خوردم شکر ز ساغر او
شیر خواری بدم برابر او
هوش مصنوعی: من که از شراب او شیرینی را چشیدم، در مقابل او همچون کودکی هستم که هنوز به بلوغ نرسیده است.
وانکه انگشتری فرستادم
به نکاح خودش رضا دادم
هوش مصنوعی: من انگشتر را به نشانه ازدواج فرستادم و به این خاطر هم خودم را راضی کردم.
او که داد آن گهر، نهانی گفت
که چو گوهر مرا نیابی جفت
هوش مصنوعی: او که آن گوهر قیمتی را به تو داده است، به طور پنهانی بیان کرده که اگر مرا پیدا نکنی، مانند آن گوهر نادر را نخواهی یافت.
من که هم عقد گوهرش بستم
وا نمودم که جفت او هستم
هوش مصنوعی: من پیمان دوستی او را بستهام و نشان دادهام که همسر و همراه او هستم.
او که در جستجوی آن دو گهر
سومی در جهان ندید دگر
هوش مصنوعی: شخصی که در تلاش برای یافتن آن دو الماس است، در این دنیا نتوانسته چیز دیگری مانند آنها پیدا کند.
مهرهٔ ازرق آورید به دست
وز پی چشم بد در ایشان بست
هوش مصنوعی: مهرهای آبی رنگ بیاورید و به دست بگیرید و برای جلوگیری از چشم بد، آن را به چشمان خود ببندید.
من که مهره به خود برآمودم
سر به مهر رضای او بودم
هوش مصنوعی: من که خود را به درجهای از رشد و بلندی رساندهام، همواره در پی رضایت و خوشنودی او بودهام.
مُهره مِهر او به سینه من
مُهر گنج است بر خزینه من
هوش مصنوعی: محبت او در قلب من مانند گنجی ارزشمند و باارزش است که در خزانهام محفوظ شده است.
بر وی از پنچ راز پنهانی
پنج نوبت زدم به سلطانی
هوش مصنوعی: من پنج بار به او که از پنج راز پنهان باخبر بود، سلام کردم.
شاه چون دید توسنی را رام
رفته خامی به تازیانه خام
هوش مصنوعی: وقتی شاه دید که اسبی آرام و بیخود شده است، آن را با تازیانه تنبیه کرد تا به کاهش سستیاش پایان دهد.
کرد بر سنت زناشویی
هرچه باید ز شرط نیکویی
هوش مصنوعی: او تمام موارد و شرایط خوب را برای برقراری یک زندگی زناشویی مناسب در نظر گرفت.
در شکر ریز سور او بنشست
زُهره را با سهیل کابین بست
هوش مصنوعی: در میهمانی شیرین و خوشعطر، زهره (ستاره) با سهیل (ستاره دیگر) در پیوند و اتحاد قرار گرفتند.
بزمی آراست چون بساط بهشت
بزمگه را به مشک و عود سرشت
هوش مصنوعی: مجلسی برپا شده که همچون بهشت زیبا و آراسته است و محیط آن با عطر مشک و دود خوشبو پر شده است.
کرد پیرایه عروسی راست
سرو و گل را نشاند و خود برخاست
هوش مصنوعی: پیرایههای زیبای عروسی را درست روی قامت سرو و گل گذاشت و خودش از آنجا فاصله گرفت.
دو سبکروح را به هم بسپرد
خویشتن زان میان گرانی برد
هوش مصنوعی: دو نفر که روحی آزاد و سبک دارند را به هم پیوند بزن، و در این پیوند، سنگینی و دشواریها را کنار بگذار.
کانکَنِ لعل چون رسید به کان
جانکنی را مدد رسید از جان
هوش مصنوعی: وقتی که دانهی قیمتی لعل به عمق زمین رسید، جانکنی نیز از درون جان به کمکش آمد.
گاه رخ بوسه داد و گاه لبش
گاه نارش گَزید و گه رطبش
هوش مصنوعی: روزهایی لبخند میزد و روزهایی دیگر لبش به نیش میخورد و گاه میوهاش من را نوازش میکرد.
آخر الماس یافت بر دُر دست
باز بر سینه تذرو نشست
هوش مصنوعی: در نهایت، الماس را بر روی دُر قرار داد و آن را بر روی سینه گذاشت تا نمایش دهد.
مهره خویش دید در دستش
مهر خود در دو نرگس مستش
هوش مصنوعی: شخصی در دست خود یک مروارید را مشاهده کرد و در چشمان زیبا و پرنشاطی که داشت، نشانهای از عشق و محبت خود را دید.
گوهرش را به مهر خود نگذاشت
مُهر گوهر ز گنج او برداشت
هوش مصنوعی: او مهر و محبت خود را بر روی گوهرش نهاد، اما دیگران به طمع گنج او بر آن دست گذاشتند.
زیست با او به ناز و کامه خویش
چون رُخش سرخ کرد جامه خویش
هوش مصنوعی: زندگی با او برایم پر از ناز و شادی است، چون وقتی او را میبینم، شرم و زیبایی صورتش مرا به وجد میآورد.
کاولین روز بر سپیدی حال
سرخی جامه را گرفت به فال
هوش مصنوعی: در آغاز روز، زمانی که نور سپیده دم بر افراز، رنگ سرخ لباس را به فال نیک گرفت.
چون بدان سرخی از سیاهی رست
زیور سرخ داشتی پیوست
هوش مصنوعی: وقتی از تاریکی و بدی رهایی یافتی، زیبایی و درخشندگی به تو پیوست.
چون به سرخی برات راندندش
مَلِکِ سرخجامه خواندندش
هوش مصنوعی: هنگامی که او را با جامهای سرخ به سمت مقام رهبری فرستادند، او را به عنوان پادشاهی با لباس سرخ معرفی کردند.
سرخی آرایشی نوآیینست
گوهر سرخ را بها زاینست
هوش مصنوعی: سرخی، یک نوع آرایش جدید و زیباست و ارزش گوهر سرخ، به خاطر همین زیبایی مشخص میشود.
زر که گوگرد سرخ شد لقبش
سرخی آمد نکوترین سَلَبش
هوش مصنوعی: وقتی که طلا به رنگ سرخ در میآید، به آن لقب سرخی میدهند و بهترین چیزی که از آن به دست میآید، همین رنگ قرمز آن است.
خون که آمیزش روان دارد
سرخ ازآن شد که لطف جان دارد
هوش مصنوعی: خون به دلیل ارتباطی که با زندگی و احساسات دارد، رنگ سرخی دارد چون دارای نعمت زندگی است.
در کسانیکه نیکویی جویی
سرخ روییست اصل نیکویی
هوش مصنوعی: در افرادی که به دنبال خوبیها هستند، زیبایی و شادابی واقعی وجود دارد.
سرخگل، شاه بوستان نَبْوَد
گر ز سرخی درو نشان نبود
هوش مصنوعی: اگر گل سرخی در باغ وجود نداشته باشد، دیگر نمیتوان آن را به عنوان بهترین و زیباترین گل باغ شناخت.
چون به پایان شد این حکایت نغز
گشت پُر سرخ گل هوا را مغز
هوش مصنوعی: وقتی این داستان زیبا به پایان رسید، هوا پر از عطر و زیبایی گلهای سرخ شد.
روی بهرام از آن گلافشانی
سرخ شد چون رحیق ریحانی
رحیق: شراب خالص. ریحانی: معطر از ریاحین.
دست بر سرخگل کشید دراز
در کنارش گرفت و خفت به ناز
هوش مصنوعی: دستش را بر گل سرخی کشید و در کنار آن به آرامی استراحت کرد.