گنجور

بخش ۲۵ - صفت بزم بهرام در زمستان و ساختن هفت گنبد

روزی از صبح فتح نورانی
آسمان بر گشاده پیشانی
فرخ و روشن و جهان افروز
خنک آن روز‌! یاد باد آن روز‌!
شه به خوبی چو روی دلبند‌ان
مجلسی ساخت با خردمند‌ان
روز خانه نه روز بستان بود
که‌اولین روزی از زمستان بود
شمع و قندیل باغ‌ها مرده
رخت و بنگاه باغبان برده
بانگ دزدیده بلبلان را زاغ
بانگ دزدی در‌آوریده به باغ
زاغ جز هندو‌ی نسب نبوَد
دزدی از هندوان عجب نبود
زاغ مانده به باغ بی‌بلبل
خار مانده به یادگار از گل
داده نقاش باد شبگیر‌ی
آب را حلقه‌های زنجیر‌ی
تاب سرما که بُرد از آتش تاب
آب را تیغ و تیغ را کرد آب
دمه پیکان آبدار به دست
چشم را سفت و چشمه را می‌بست
شیر در جوش چون پنیر شده
خون در اندامْ زمهریر شده
کوهْ قاقم‌، زمینْ حواصل‌پوش
چرخْ سنجاب درکشیده به دوش
بر بهایم ددان کمین کرده
پوست کنده به پوستین کرده
رستنی در کشیده سر به زمین
نامیه گشته اعتکاف‌نشین
کیمیا کاریِ جهان دو رنگ
لعل آتش نهفته در دل سنگ
گل ز حکمت به کوزه‌ای پوده
گل حکمت به سر بر اندوده
زیبقی‌های آبگینهٔ آب
تخته بر تخته گشته نقرهٔ ناب
در چنین فصل تاب‌خانه شاه
داشته طبع چار فصل نگاه
از بسی بوی‌های عطر‌آمیز
معتدل گشته باد برف انگیز
میوه‌ها و شراب‌های چو نوش
مغز را خواب داده دل را هوش
آتش انگیخته ز صندل و عود
دود گِردش چو هندوان به سجود
آتشی زو نشاط را پشتی
کان گوگرد سرخ زردشتی
خونی از جوش منعقد گشته
پرنیانی به خون در آغشته
فندقی رنگ داده عنابش
گشته شنگرف سوده سیمابش
سرخ سیبی دل از میان کنده
به دلش ناردانه آکنده
کهربا‌یی ز قیر کرده خِضاب
آفتابی ز مشک بسته نقاب
ظلمتی کشته از نوالهٔ نور
لاله‌ای رسته از گلالهٔ حور
ترکی از اصل رومیان نسبش
قرة‌العین هندوان لقبش
مشعل یونس و چراغ کلیم
بزم عیسی و باغ ابراهیم
شوشه‌های زکال مشگین رنگ
گرد آتش چو گرد آینه زنگ
آن سیه رنگ و این عقیق صفات
کان یاقوت بود در ظلمات
گوهر‌ش داده دیده‌ها را قوت
زرد و سرخ و کبود چون یاقوت
نو عروسی شراره زیور او
عنبرینه زکال در بر او
حجله و بزمه‌ای به زر کاری
حجله عودی و بزمه گلنار‌ی
گرد آن بزمه پرند زده
کبک و دراج دست‌بند زده
بر سر آتش از سر خاصی
فاخته پر فشان به رقاصی
زردی شعله در بخار گیاه
گنج زر بود زیر مار سیاه
دوزخی و بهشتیش مشهور
دوزخ از گرمی و بهشت از نور
دوزخ اهل کاروان کنشت
روضه راه رهروان بهشت
زند زردشت نغمه‌ساز بر او
مغ چو پروانه خرقه‌باز بر او
آب افسرده را گشاده مسام
ای دریغا چرا شد آتش نام
خانه سرسبزتر ز سایه سرو
باده گلرنگ‌تر ز خون تذرو
ریخته آسمان فاخته گون
از هوا فاخته ز فاخته خون
باده در جام آبگینه گهر
راست چون آب خشک و آتش تر
گور چشمان شراب می‌خوردند
ران گوران کباب می‌کردند
شاه بهرام گور با یاران
باده می‌خورد چون جهاندار‌ان
می و نقل و سماع و یاری چند
میگساری و غمگسار‌ی چند
راح گلگون چو گلشکر خنده
پخته گشته در آتش زنده
مغز‌ها در سماع گرم شده
دل ز گرمی چو موم نرم شده
زیرکان راه عیش می‌رُفتند
نکته‌های لطیف می‌گفتند
هر گرانمایه‌ای ز مایهٔ خویش
گفت حرفی به قدر پایهٔ خویش
چون سخن در سخن مسلسل گشت
بر زبان سخنوری بگذشت
کاین درج که‌آسمان‌ ِ شه دارد
وین دقیقه که او نگه دارد
هیچ‌کس را ز خسروان جهان
کس ندیده‌ست آشکار و نهان
هست ما را ز فر تارک او
همه چیز از پی مبارک او
ایمنی هست و تندرستی هست
تنگی دشمن و فراخی دست
تندرستی و ایمنی و کفاف
این سه مایه‌ست و آن دگر همه لاف
تن چو پوشیده گشت و حوصله پُر
در جهان گو نه لعل باش و نه در
ما که مثل تو پادشا داریم
همه داریم چون تو‌را داریم
کاشکی چاره‌ای در آن بودی
که ز ما چشم بد نهان بودی
گردش اختر و پیام سپهر
هم بدین فرخی نمودی چهر
طالع خوشدلی ز ره نشدی
عیش بر خوشدلان تبه نشدی
تا همه ساله شاه بودی شاد
خرمن عیش را نبُردی باد
شادمان جان شاه می‌باید
جان ما گر فدا شود شاید
چون سخن‌گو سخن به پایان برد
هر کسی دل بدان سخن بسپرد
دور کرد آن دم از در آن دمه را
دلپسند آمد آن سخن همه را
در میان بود مردی آزاده
مهتر آیین و محتشم زاده
شیده نامی به روشنی چون شید
نقش‌پیرای هر سیاه و سپید
اوستاد‌ی به شغل رسامی
در مساحت مهندسی نامی
از طبیعی و هندسی و نجوم
همه در دست او چو مهرهٔ موم
خرده‌کار‌ی به کار بنایی
نقشبندی به صورت‌آرایی
کز لطافت چو کلک و تیشه گشاد
جان ز مانی‌، ستد دل از فرهاد
کرده شاگردی خرد به درست
بوده سمنارش اوستاد نخست
در خَوَرْنَق ز نغز‌کاری‌ها
داده با اوستاد یاری‌ها
چون در آن بزم شاه را خوش دید
در زبان آب و در دل آتش دید
زد زمین بوس و گشت شاه‌پرست
چون زمین بوسه داد باز نشست
گفت اگر باشدم ز شه دستور
چشم بد دارم از دیار‌ش دور
که‌آسمان‌سنجم و ستاره‌شناس
آگه از کار اختران به قیاس
در نگارندگی و گُلکاری
وحی صنعت مراست پنداری
نسبتی گیرم از سپهر بلند
که نیارد به روی شاه گزند
تا بوَد در نشاط‌خانهٔ خاک
ز اختران ِ فلک ندارد باک
جای در حرز‌گاه جان دارد
بر زمین حکم آسمان دارد
و‌آن چنان است کز گزارش کار
هفت پیکر کنم چو هفت حصار
رنگ هر گنبدی جداگانه
خوش‌تر از رنگ صد صنم‌خانه
شاه را هفت نازنین صنم است
هر یکی را ز کشوری علَم است
هست هر کشوری به رکن و اساس
در شمار ستاره‌ای به قیاس
هفته را بی‌صداع گفت و شنید
روزهای ستاره هست پدید
در چنان روزهای بزم افروز
عیش سازد به گنبدی هر روز
جامه همرنگ خانه در پوشد
با دلارام خانه مِی‌ نوشد
گر برین گفته شاه کار کند
خویشتن را بزرگوار کند
تا بود عمر بر نشانهٔ کار
باشد از عمر خویش برخوردار
شاه گفتا گرفتم این کردم
خانهٔ زرین‌، درِ آهنین کردم
عاقبت چون همی بباید مرد
این‌همه رنج‌ها چه باید برد‌؟
و‌آنچه گفتی که گنبد آرایم
خانه را همچنان بپیرایم
این‌همه خانه‌های کام و هواست
خانهٔ خانه‌آفرین به کجاست؟
در همه گرچه آفرین گویم
آفریننده را کجا جویم‌‌؟
باز گفت این سخن خطا گفتم
جای جای‌آفرین چرا گفتم‌‌؟
آنکه در جا نشایدش دیدن
همه جایش توان پرستیدن
این سخن گفت شاه و گشت خموش
زان هوس در دماغش آمد جوش
زانکه در کارنامه سمنار
دید در شرح هفت پیکر کار
کان پری‌پیکران‌ِ هفت اقلیم
داشت در دُرج خود چو دُر یتیم
در گرفت این سخن به شاه جهان
که‌آگهی داشت از حساب نهان
در جواب سخن نکرد شتاب
روزکی چند را نداد جواب
چون برین گفته رفت روزی چند
شیده را خواند شاه شیدا‌بند
آنچه پذرفته بود‌، ازو درخواست
کرد کارش چنانکه باید راست
گنجی آماده کرد و برگ سپرد
تا برد رنج اگر تواند برد
روزی از بهر شغل رسامی
بهره‌مند از بقای بهرامی
مرد اخترشناس طالع بین
کرد بر طالعی خجسته گزین
شیده بر طالعی خجسته نهاد
کرد گنبد سرای را بنیاد
تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت
که کسش از بهشت وا نشناخت
چون چنان هفت گنبد گهری
کرد گنبدگری چنان هنری
هریکی را به طبع و طالع خویش
شرط اول نگاهداشت به پیش
چون شه آمد بدید هفت سپهر
به یکی جای دست داده به مهر
دید که‌افسانه شد به جمله دیار
آنچه نُعمان نمود با سمنار
ناپسند آمد اهل بینش را
کشتن آن صنع آفرینش را
تا شود شاد شیده از بهرام
شهر بابک به شیده داد تمام
گفت نعمان اگر خطایی کرد
کان عقوبت بر آشنایی کرد
عدل من عذر خواه آن ستم است
آن نه از بخل و این نه از کرم است
کار عالم چنین تواند بود
زو یکی را زیان یکی را سود
یاری از تشنگی کباب شود
یار دیگر غریق آب شود
همه در کار خویش حیران‌ند
چاره جز خامشی نمی‌دانند
چونکه بهرام کیقباد کلاه
تاج کیخسروی رساند به ماه
بیستونی ز ناف مُلک انگیخت
که‌آنچه فرهاد کرد ازو بگریخت
در چنان بیستون هفت ستون
هفت گنبد کشید بر گردون
شد در آن بارهٔ فلک پیوند
باره‌ای دید بر سپهر بلند
هفت گنبد درون آن باره
کرده بر طبع هفت سیاره
رنگ هر گنبدی ستاره‌شناس
بر مزاج ستاره کرده قیاس
گنبدی کاو ز قسم کیوان بود
در سیاهی چو مشک پنهان بود
وانکه بودش ز مشتری مایه
صندلی داشت رنگ و پیرایه
وانکه مریخ بست پرگار‌ش
گوهر سرخ بود در کارش
وانکه از آفتاب داشتش خبر
زرد بود از چه؟ از حمایل زر
وانکه از زیب زهره یافت امید
بود رویش چو روی زهره سپید
وانکه بود از عطارد‌ش روزی
بود پیروزه‌گون ز پیروزی
وانکه مه کرده سوی برجش راه
داشت سرسبز‌یی ز طلعت شاه
برکشیده بر این صفت پیکر
هفت گنبد به طبع هفت اختر
هفت کشور تمام در عهد‌ش
دختر هفت شاه در مهد‌ش
کرده هر دختری به رنگ و به رای
گنبدی را ز هفت گنبد جای
وز نمودار خانه تا به فَریش
کرده همرنگ روی گنبد خویش
روز تا روز شاه فرخ بخت
در سرای دگر نهادی رخت
شنبه آنجا که قسم شنبه بود
وآن دگرها چنان کز آن به بود
چون به نیروی رای فرزانه
مجلس آراستی به هر خانه
هر کجا جام باده نوشیدی
جامه همرنگ خانه پوشیدی
بانوی خانه پیش بنشستی
جلوه برداشتی ز هر دستی
تا دل شاه را چگونه برَد
شاه حلوا‌ی او چگونه خورد
گفتی افسانه‌ای مهرانگیز
که کند گرم شهوتان را تیز
گرچه زین‌گونه برکشید حصار
جان نبرد از اجل به آخر کار
ای نظامی ز گلشنی بگریز
که گلش خار گشت و خارش تیز
با چنین مُلک ازین دو روزه مقام
عاقبت بین چگونه شد بهرام

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روزی از صبح فتح نورانی
آسمان بر گشاده پیشانی
روزی بود که آسمان با صبح و فیروزمندی درخشان خود چهره‌اش را گشاده بود و شاد بود.
فرخ و روشن و جهان افروز
خنک آن روز‌! یاد باد آن روز‌!
فرخ و خجسته‌مند بود و دلگشا ؛ چه روزی بود آن روز یادش به یاد!
شه به خوبی چو روی دلبند‌ان
مجلسی ساخت با خردمند‌ان
شاه بهرام به نیکویی تمام مجلسی زیبا آراست همچون روی زیبای محبوبان و خردمندان را به آن مجلس خوانده بود.
روز خانه نه روز بستان بود
که‌اولین روزی از زمستان بود
روز (سرد زمستانی) و ماندن در خانه بود نه روز رفتن به بستان و باغ.
شمع و قندیل باغ‌ها مرده
رخت و بنگاه باغبان برده
فصلی بود که شکوفه و برگی بر درختان نبود و  باغبان بی‌توشه بود.
بانگ دزدیده بلبلان را زاغ
بانگ دزدی در‌آوریده به باغ
صدای زاغان و کلاغان در آن زمستان بر جای بانگ بلبلان شنیده می‌شد و زاغان فریادکنان تهمت دزدی به بلبلان می‌زدند.
زاغ جز هندو‌ی نسب نبوَد
دزدی از هندوان عجب نبود
آنکه دزد است خود زاغ سیاه‌روی است که دزدی از بدنامان عجب نیست.
زاغ مانده به باغ بی‌بلبل
خار مانده به یادگار از گل
زاغ مانده بود و باغ خموش از صدای بلبل و از گل جز خار چیزی بجای نمانده بود.
داده نقاش باد شبگیر‌ی
آب را حلقه‌های زنجیر‌ی
باد شبگیری بر روی آب‌، موج‌های و نقش‌های زنجیری می‌کشید.
تاب سرما که بُرد از آتش تاب
آب را تیغ و تیغ را کرد آب
آب را به یخ و قندیل‌های تیز تبدیل کرد و تیزی شمشیر را در برابر تیغ سرمای خود شرمنده کرد. (آب کرد یعنی خجالت‌زده کرد)
دمه پیکان آبدار به دست
چشم را سفت و چشمه را می‌بست
باد سوزناک سرد زمستانی همچون تیر تیز بر چشمان فرو می‌آمد و چشمه‌ها یخ زده بود.
شیر در جوش چون پنیر شده
خون در اندامْ زمهریر شده
شیر داغ همچون پنیر دلمه می‌بست و خون در بدن یخ می‌زد.
کوهْ قاقم‌، زمینْ حواصل‌پوش
چرخْ سنجاب درکشیده به دوش
کوهْ قاقم و زمین حواصل پوشیده بود و آسمان رَدایی از پوستین سنجاب بر دوش کشیده بود.
بر بهایم ددان کمین کرده
پوست کنده به پوستین کرده
ددان وحشی برای صید چهارپایان اهلی و وحشی کمین کرده بودند و آنها را خورده تا گرم شوند.
رستنی در کشیده سر به زمین
نامیه گشته اعتکاف‌نشین
گیاهی دیده نمی‌شد و همه نباتات گوشه‌نشین گشته بودند.
کیمیا کاریِ جهان دو رنگ
لعل آتش نهفته در دل سنگ
شگفت‌کاری دنیای دورو کاری کرده بود که آتش و گرما در دسترس نبود.
گل ز حکمت به کوزه‌ای پوده
گل حکمت به سر بر اندوده
هوش مصنوعی: گل با حکمت در کوزه‌ای نشسته، و دلی که از حکمت پر شده، به شکلی زیبا زینت داده شده است.
زیبقی‌های آبگینهٔ آب
تخته بر تخته گشته نقرهٔ ناب
آبِ چالاک و سیمابی، یخ زده و لایه لایه نقره ناب شده بود. زیبقی یعنی سیماب‌وار  
در چنین فصل تاب‌خانه شاه
داشته طبع چار فصل نگاه
در چنین فصلی سردو زمستانی‌، گرم‌خانه شاه‌، چهار فصل را نگاه داشته بود.
از بسی بوی‌های عطر‌آمیز
معتدل گشته باد برف انگیز
از فراوانی بوهای خوش، باد زمستانی بهاری شده بود.
میوه‌ها و شراب‌های چو نوش
مغز را خواب داده دل را هوش
میوه‌ها و شراب‌ها خوش همچون عسل، مغز آدم کسل را بیدار می‌کرد.
آتش انگیخته ز صندل و عود
دود گِردش چو هندوان به سجود
از صندل و عود آتش افروخته شده بود و دودهای خوش‌عطر همچون هندوان آتش‌پرست در نزدیک آتش بودند.
آتشی زو نشاط را پشتی
کان گوگرد سرخ زردشتی
آتشی که پُشتی و پشتیبان نشاط بود (در سرما اشخاص برای گرم شدن کامل‌، پشت به آتش می‌ایستند که گاهی به‌طنز، این‌حالت را مختص ایرانی‌ها می‌شناسند).
خونی از جوش منعقد گشته
پرنیانی به خون در آغشته
خون‌ها از گرما به‌جوش آمده و پوست چهره‌ها سرخ‌گون شده بود.
فندقی رنگ داده عنابش
گشته شنگرف سوده سیمابش
عناب میوه‌ای است شبیه سنجد و قرمز رنگ.
سرخ سیبی دل از میان کنده
به دلش ناردانه آکنده
سیب‌های سرخ برای پذیرایی خالی شده و از دانه انار پر شده بود.
کهربا‌یی ز قیر کرده خِضاب
آفتابی ز مشک بسته نقاب
خضاب یعنی وسمه، وسمه گیاهی است که برگ‌هایش پس از رسیدن سیاه می‌شود و از آن برای رنگ مو استفاده کنند.
ظلمتی کشته از نوالهٔ نور
لاله‌ای رسته از گلالهٔ حور
نواله نور آتش‌، تاریکی را از بین برده بود و در میان شعله‌های سرخ آتش‌، اخگر پدیدار گشته بود. (گلاله سور: یعنی گلاله سرخ. در کُردی به همین شکل گفته می‌شود)
ترکی از اصل رومیان نسبش
قرة‌العین هندوان لقبش
زیبارویی از اهالی روم که هندوان که خود به زیبایی چشم معروفند او را قرة‌العین می‌خواندند. (ترک در اینجا یعنی زیبا و زیباروی)
مشعل یونس و چراغ کلیم
بزم عیسی و باغ ابراهیم
مشعل و نجات‌بخش یونس (که در تاریکی مانده بود) و شعله راهنمای کلیم و شادی بخش عیسی و باغ گل و گلستان ابراهیم.
شوشه‌های زکال مشگین رنگ
گرد آتش چو گرد آینه زنگ
زکال: زغال
آن سیه رنگ و این عقیق صفات
کان یاقوت بود در ظلمات
آن سیاه رنگ بود و این همچون عقیق سرخ و همچون گنج یاقوت در ظلمات می‌درخشید.
گوهر‌ش داده دیده‌ها را قوت
زرد و سرخ و کبود چون یاقوت
نور آن چشم‌ها را قوت و توان می‌بخشید با رنگ‌های زرد و سرخ و کبود و درخشان چون یاقوت و جواهر.
نو عروسی شراره زیور او
عنبرینه زکال در بر او
هوش مصنوعی: عروس نو، با زیبایی و زرق و برقش، همچون ماده عطرین و خوشبو در لباسش درخشید.
حجله و بزمه‌ای به زر کاری
حجله عودی و بزمه گلنار‌ی
بزمه یعنی گوشه و طرفی از بزمگاه
گرد آن بزمه پرند زده
کبک و دراج دست‌بند زده
هوش مصنوعی: پرنده‌ای در محفل خوشی پرواز کرده و به نوعی خود را برای این مراسم آماده کرده است.
بر سر آتش از سر خاصی
فاخته پر فشان به رقاصی
هوش مصنوعی: در کنار آتش، فاخته‌ای پرهایش را به زیبایی می‌ریزد و می‌رقصد.
زردی شعله در بخار گیاه
گنج زر بود زیر مار سیاه
هوش مصنوعی: شعله زرد رنگی که در بخار گیاه دیده می‌شود، نشان از گنجی ارزشمند دارد که زیر یک مار سیاه پنهان شده است.
دوزخی و بهشتیش مشهور
دوزخ از گرمی و بهشت از نور
هوش مصنوعی: در دوزخ به خاطر گرمای شدیدش شناخته شده و بهشت به خاطر نور زیبایش.
دوزخ اهل کاروان کنشت
روضه راه رهروان بهشت
هوش مصنوعی: دوزخ برای کسانی که به کاروان رفتند، همانند یک گناه است، در حالی که بهشت، جایی است برای کسانی که در مسیر درستی گام برمی‌دارند و راهی را برای عبور از سختی‌ها و رسیدن به خوشبختی پیدا می‌کنند.
زند زردشت نغمه‌ساز بر او
مغ چو پروانه خرقه‌باز بر او
هوش مصنوعی: زند زردشت به عنوان یک شاعری با نغمه‌های زیبا بر او می‌تازد و مانند پروانه‌ای که دور آتشی بچرخد، بر او توجه می‌کند.
آب افسرده را گشاده مسام
ای دریغا چرا شد آتش نام
هوش مصنوعی: اگر آب را به حال خود رها کنی، ممکن است به انجماد یا افسردگی برسد، اما ای کاش این آتش به نام آتش نمی‌بود و به حالت آرامش بازگشت.
خانه سرسبزتر ز سایه سرو
باده گلرنگ‌تر ز خون تذرو
خانه بسیار دلنشین و جایی خوش بود همچون سایه سرو و باده و شراب آماده بود باده‌ای بسیار ناب و سرخ.
ریخته آسمان فاخته گون
از هوا فاخته ز فاخته خون
هوش مصنوعی: از آسمان بارانی مانند فاخته می‌بارد و این بارش به حدی است که زمین را پر از خون می‌کند.
باده در جام آبگینه گهر
راست چون آب خشک و آتش تر
باده در شیشه و جام گهر‌، دقیقا مثل یخ، شفاف بود و سرخ چون لب معشوق. (جام شفاف بود و باده سرخ)
گور چشمان شراب می‌خوردند
ران گوران کباب می‌کردند
گور چشم یعنی کسی که چشمی مانند چشم گور، سیاه و درشت‌ دارد.
شاه بهرام گور با یاران
باده می‌خورد چون جهاندار‌ان
هوش مصنوعی: شاه بهرام گور با دوستانش مشغول نوشیدن شراب است، مانند دیگر پادشاهان و فرمانروایان.
می و نقل و سماع و یاری چند
میگساری و غمگسار‌ی چند
هوش مصنوعی: این بیت به بیان حالتی شادی و سرخوشی می‌پردازد که در آن، نوشیدن می، نقل کردن داستان‌ها و سماع کردن همراه با یاری و دوستان به عنوان راه‌هایی برای فراموش کردن غم‌ها و مشکلات اشاره شده است. به طور کلی، مفهوم آن به لذت‌بردن از زندگی و کاهش غم‌ها از طریق خوش‌گذرانی و همراهی با دیگران است.
راح گلگون چو گلشکر خنده
پخته گشته در آتش زنده
هوش مصنوعی: راهی که مانند گل‌های سرخ و خوشبوست، حالا به سبب اندوهی که به آن دچارشده، شبیه به کسی شده که در آتش زندگی کرده است.
مغز‌ها در سماع گرم شده
دل ز گرمی چو موم نرم شده
هوش مصنوعی: وقتی انسان‌ها در حالت شادی و شور و حال هستند، ذهن‌ها به شدت فعال می‌شوند و احساسات درون آن‌ها با حرارت خاصی شکل می‌گیرد، به‌طوری که مانند مومی نرم و قابل انعطاف می‌شوند.
زیرکان راه عیش می‌رُفتند
نکته‌های لطیف می‌گفتند
هوش مصنوعی: زیرکان به راه سرگرمی و خوشی می‌رفتند و نکات زیبا و باریکی را بیان می‌کردند.
هر گرانمایه‌ای ز مایهٔ خویش
گفت حرفی به قدر پایهٔ خویش
هوش مصنوعی: هر فرد باارزشی بر اساس توانایی‌های خود و با توجه به جایگاهی که دارد، صحبت می‌کند.
چون سخن در سخن مسلسل گشت
بر زبان سخنوری بگذشت
هوش مصنوعی: وقتی که حرف‌ها به صورت زنجیره‌ای ادامه پیدا کرد، شخصی که در بیان کردن مطالب مهارت دارد، از کنار ما عبور کرد.
کاین درج که‌آسمان‌ ِ شه دارد
وین دقیقه که او نگه دارد
هوش مصنوعی: اینجا جهانی وجود دارد که آسمان و ویژگی‌های مختلف آن را در بر دارد، و این لحظه‌ای است که او بر آن نظارت می‌کند و آن را تحت نظر دارد.
هیچ‌کس را ز خسروان جهان
کس ندیده‌ست آشکار و نهان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نه در ظاهر و نه در باطن، خسروان جهان را مشاهده نکرده است.
هست ما را ز فر تارک او
همه چیز از پی مبارک او
هوش مصنوعی: ما به خاطر او همه چیز را داریم و همه چیز در پی اوست.
ایمنی هست و تندرستی هست
تنگی دشمن و فراخی دست
هوش مصنوعی: امنیت و سلامتی وجود دارد، دشمن در تنگنا قرار دارد و امکانات به وفور در دسترس است.
تندرستی و ایمنی و کفاف
این سه مایه‌ست و آن دگر همه لاف
هوش مصنوعی: سلامتی، امنیت و تأمین نیازهای اساسی، خیلی مهم‌تر از حرف‌ها و ادعاهای پوچ و بی‌محتوا هستند.
تن چو پوشیده گشت و حوصله پُر
در جهان گو نه لعل باش و نه در
هوش مصنوعی: وقتی که بدن به طور کامل پوشیده می‌شود و روح هم پر از احساسات و تجربیات می‌شود، در دنیا سعی کن نه مانند لعل (که با ارزش و زیباست) باش و نه در حالت خنثی و بی‌طرف.
ما که مثل تو پادشا داریم
همه داریم چون تو‌را داریم
هوش مصنوعی: ما که مانند تو، پادشاهی نداریم، اما همه چیزهایی که داریم، به خاطر وجود توست.
کاشکی چاره‌ای در آن بودی
که ز ما چشم بد نهان بودی
هوش مصنوعی: کاش می‌توانستی کاری کنی که چشم بد از ما دور باشد.
گردش اختر و پیام سپهر
هم بدین فرخی نمودی چهر
هوش مصنوعی: چرخش ستاره‌ها و پیام آسمان نیز در این خوشبختی چهره‌اش را نمایان ساخت.
طالع خوشدلی ز ره نشدی
عیش بر خوشدلان تبه نشدی
هوش مصنوعی: اگر خوشبختی و شادی در زندگی به دست نیامده باشد، موجب ناراحتی و افسردگی خوش‌دل‌ها نخواهد شد.
تا همه ساله شاه بودی شاد
خرمن عیش را نبُردی باد
هوش مصنوعی: تا همیشه خوشی و شادی در زندگی‌ات برقرار باشد، نباید بگذارید مشکلات و سختی‌ها آن را از بین ببرند.
شادمان جان شاه می‌باید
جان ما گر فدا شود شاید
هوش مصنوعی: خوشحالی و شادی جان شاه باید برای ما هم مهم باشد؛ حتی اگر جان ما فدای او شود، ممکن است ارزشش را داشته باشد.
چون سخن‌گو سخن به پایان برد
هر کسی دل بدان سخن بسپرد
هوش مصنوعی: زمانی که سخن‌گو صحبت‌هایش را تمام کرد، هر فردی به آن سخن گوش سپرد و به آن دل بست.
دور کرد آن دم از در آن دمه را
دلپسند آمد آن سخن همه را
هوش مصنوعی: در آن لحظه، فراروی آن در، با کلامی زیبا و دلکش، همه را مجذوب و خوشنود کرد.
در میان بود مردی آزاده
مهتر آیین و محتشم زاده
هوش مصنوعی: در میان جامعه مردی بزرگوار و با احترام وجود داشت که از نسل nobility و دارای آداب و رسوم پسندیده بود.
شیده نامی به روشنی چون شید
نقش‌پیرای هر سیاه و سپید
هوش مصنوعی: شیده، شخصی است که روشنی او مانند ماه می‌تابد و می‌تواند تصاویری زیبا از هر رنگی، چه سیاه و چه سفید، خلق کند.
اوستاد‌ی به شغل رسامی
در مساحت مهندسی نامی
هوش مصنوعی: یک استاد در زمینه نقاشی و طراحی در حرفه مهندسی شناخته شده است.
از طبیعی و هندسی و نجوم
همه در دست او چو مهرهٔ موم
هوش مصنوعی: همه چیزهای طبیعی، هندسی و نجومی در دست او هستند، مانند مهره‌های موم که به راحتی شکل می‌گیرند.
خرده‌کار‌ی به کار بنایی
نقشبندی به صورت‌آرایی
هوش مصنوعی: شغف کوچک در میان کار ساخت و ساز، نقشی زیبا بر چهره می‌نهد.
کز لطافت چو کلک و تیشه گشاد
جان ز مانی‌، ستد دل از فرهاد
هوش مصنوعی: به خاطر لطافت و زیبایی هنر و ذوق، جان من به سهولت از زمان جدا می‌شود و دل من از فرهاد گرفته می‌شود.
کرده شاگردی خرد به درست
بوده سمنارش اوستاد نخست
هوش مصنوعی: آدم خردمند، با شاگردی کردن در زمینه‌های درست و اصولی، به مقام و مقام بالایی می‌رسد که استاد بزرگ او خواهد بود.
در خَوَرْنَق ز نغز‌کاری‌ها
داده با اوستاد یاری‌ها
هوش مصنوعی: در جشن و سرور، از کارهای زیبا و دلپذیر با استاد همراهی و همکاری می‌کند.
چون در آن بزم شاه را خوش دید
در زبان آب و در دل آتش دید
هوش مصنوعی: زمانی که در آن مهمانی، پادشاه را خوشحال دید، در حالی که در آب زبانش و در دلش آتش وجود داشت.
زد زمین بوس و گشت شاه‌پرست
چون زمین بوسه داد باز نشست
هوش مصنوعی: بر روی زمین خم شد و سجده کرد و به احترام شاه ایستاد، چون زمین به او بوسه داد و او توانست دوباره به حالت ایستاده برگردد.
گفت اگر باشدم ز شه دستور
چشم بد دارم از دیار‌ش دور
هوش مصنوعی: او گفت اگر از طرف پادشاهی فرمانی برای من صادر شود، از شر چشم‌زخم و حسد دور خواهم بود.
که‌آسمان‌سنجم و ستاره‌شناس
آگه از کار اختران به قیاس
هوش مصنوعی: به عنوان یک ستاره‌شناس و آسمان‌شناس، من به خوبی از کارکرد و رفتار ستاره‌ها و سیاره‌ها آگاه هستم و می‌توانم آن‌ها را با دقت مورد بررسی قرار دهم.
در نگارندگی و گُلکاری
وحی صنعت مراست پنداری
هوش مصنوعی: در خلق مناظر زیبا و طراحی گل‌ها، الهام و مهارت من ناشی از وحی الهی است.
نسبتی گیرم از سپهر بلند
که نیارد به روی شاه گزند
هوش مصنوعی: من از آسمان بالا نسبتی دارم که موجب می‌شود به من آسیبی نرسد.
تا بوَد در نشاط‌خانهٔ خاک
ز اختران ِ فلک ندارد باک
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دنیای مادی و زندگی اینجا هستیم، نباید نگران ستاره‌ها و سرنوشت‌هایی باشیم که در آسمان رقم خورده‌اند.
جای در حرز‌گاه جان دارد
بر زمین حکم آسمان دارد
هوش مصنوعی: در زمینی که در آنجا به حفظ جان پرداخته می‌شود، از نظر قدرت می‌تواند مانند آسمان عمل کند و تاثیرگذار باشد.
و‌آن چنان است کز گزارش کار
هفت پیکر کنم چو هفت حصار
هوش مصنوعی: این گونه است که از بیان و روایت کار هفت پیکر، همچون هفت حصار می‌چوبم و نگه می‌دارم.
رنگ هر گنبدی جداگانه
خوش‌تر از رنگ صد صنم‌خانه
هوش مصنوعی: هر گنبدی رنگ و زیبایی خاص خود را دارد که از زیبایی صد معبد هم بیشتر است.
شاه را هفت نازنین صنم است
هر یکی را ز کشوری علَم است
هوش مصنوعی: شاه هفت زیبای دل‌ربا دارد و هر یک از آن‌ها نشانه‌ای از یک سرزمین خاص را با خود دارند.
هست هر کشوری به رکن و اساس
در شمار ستاره‌ای به قیاس
هوش مصنوعی: هر کشوری به نوعی دارای بنیانی محکم و اساسی است که می‌توان آن را با یک ستاره مقایسه کرد.
هفته را بی‌صداع گفت و شنید
روزهای ستاره هست پدید
هوش مصنوعی: هفته را بدون دردسر و مشکل گذراند و شنیده که روزهای ستاره، روزهای خوبی هستند که نمایان می‌شوند.
در چنان روزهای بزم افروز
عیش سازد به گنبدی هر روز
هوش مصنوعی: در روزهایی که شادی و جشن برقرار است، به هر روز بر دایرهٔ شادی افزوده می‌شود.
جامه همرنگ خانه در پوشد
با دلارام خانه مِی‌ نوشد
هوش مصنوعی: در لباس هم‌رنگ محیطش می‌شود و در کنار معشوقش، خوشی و نوشیدن شراب را تجربه می‌کند.
گر برین گفته شاه کار کند
خویشتن را بزرگوار کند
هوش مصنوعی: اگر شاه به این سخن عمل کند، خود را بزرگ و ارجمند خواهد ساخت.
تا بود عمر بر نشانهٔ کار
باشد از عمر خویش برخوردار
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی ادامه دارد، باید از آن به خوبی استفاده کرد و به آثار و کارهای خود توجه داشت.
شاه گفتا گرفتم این کردم
خانهٔ زرین‌، درِ آهنین کردم
شاه گفت: فرض کن این کارها را کردم؛ خانه‌‌‌ای زرین و دری آهنین و محکم ساختم. (کردم در مصرع دوم یعنی ساختم‌)
عاقبت چون همی بباید مرد
این‌همه رنج‌ها چه باید برد‌؟
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که انسان باید بمیرد، برای چه باید این همه رنج و زحمت را تحمل کند؟
و‌آنچه گفتی که گنبد آرایم
خانه را همچنان بپیرایم
هوش مصنوعی: آنچه تو گفتی که گنبدی برای زینت خانه درست کنم، من همانطور به تزیین آن ادامه خواهم داد.
این‌همه خانه‌های کام و هواست
خانهٔ خانه‌آفرین به کجاست؟
هوش مصنوعی: این همه خوشی‌ها و آرزوها در این دنیا وجود دارد، اما خانه واقعی خالق خوشبختی و سعادت کجاست؟
در همه گرچه آفرین گویم
آفریننده را کجا جویم‌‌؟
هوش مصنوعی: اگرچه من در همه جا از خالق و آفریننده ستایش می‌کنم، اما نمی‌توانم او را در کجا پیدا کنم؟
باز گفت این سخن خطا گفتم
جای جای‌آفرین چرا گفتم‌‌؟
هوش مصنوعی: او بار دیگر می‌گوید که در حرف‌هایش اشتباه کرده و از خود می‌پرسد چرا درباره خالق سخن گفته است.
آنکه در جا نشایدش دیدن
همه جایش توان پرستیدن
هوش مصنوعی: کسی که نمی‌تواند در یک جا بماند، می‌توان او را در همه جا ستایش کرد.
این سخن گفت شاه و گشت خموش
زان هوس در دماغش آمد جوش
هوش مصنوعی: شاه این صحبت را بیان کرد و بعد از آن ساکت شد، زیرا آن خواسته در ذهنش به جوش و خروش افتاد.
زانکه در کارنامه سمنار
دید در شرح هفت پیکر کار
هوش مصنوعی: چون در تاریخچه سمنار نظاره کرد که در توصیف هفت پیکر چه کار کرده‌اند.
کان پری‌پیکران‌ِ هفت اقلیم
داشت در دُرج خود چو دُر یتیم
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف موجودی یا شخصیتی می‌پردازد که مانند درختی در دنیای وسیع و گسترده (هفت اقلیم) جلوه‌ای زیبا و خاص دارد. در این توصیف، او به گونه‌ای به دیگران می luminishes و درخشش و جذابیتی دارد که مانند یک مروارید یتیم در دل دریاچه است؛ یعنی نادر و با ارزش، اما بدون صاحب. به عبارتی، زیبایی و اهمیت او در میان دیگران مشهود است و او نمایانگر خصلت‌های نیکو و درخشانی است.
در گرفت این سخن به شاه جهان
که‌آگهی داشت از حساب نهان
هوش مصنوعی: این سخن به گوش پادشاه بزرگ رسید، کسی که از امور پنهان آگاه بود.
در جواب سخن نکرد شتاب
روزکی چند را نداد جواب
هوش مصنوعی: او به سخنان من پاسخی نداد و برای چند روز هم به من جوابی نداد.
چون برین گفته رفت روزی چند
شیده را خواند شاه شیدا‌بند
هوش مصنوعی: روزی شاه شیدا تصمیم گرفت تا داستان شیده را بخواند. او به دنبال آن بود که از این داستان بهره‌برداری کند و مدت زمانی را به این موضوع اختصاص داد.
آنچه پذرفته بود‌، ازو درخواست
کرد کارش چنانکه باید راست
هوش مصنوعی: او از او خواسته بود تا کاری را که باید به درستی انجام دهد، طبق آنچه که قبلاً قبول کرده بود، انجام دهد.
گنجی آماده کرد و برگ سپرد
تا برد رنج اگر تواند برد
هوش مصنوعی: او سرمایه‌ای جمع‌آوری کرده و به کسی واگذار کرد تا اگر بتواند، زحمت آن را بکشیده و به دست آورد.
روزی از بهر شغل رسامی
بهره‌مند از بقای بهرامی
هوش مصنوعی: یک روز برای شغل نقاشی از نعمت جاودانگی بهرام بهره‌مند شدم.
مرد اخترشناس طالع بین
کرد بر طالعی خجسته گزین
هوش مصنوعی: مرد ستاره‌شناس و پیشگو، برای کسی که چهره خوشی دارد، سرنوشتی نیکو انتخاب کرد.
شیده بر طالعی خجسته نهاد
کرد گنبد سرای را بنیاد
هوش مصنوعی: او بر سرنوشتی خوش، بنا و پایه‌ای برای کاخ گذاشت.
تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت
که کسش از بهشت وا نشناخت
هوش مصنوعی: او به مدت دو سال فضایی به وجود آورد که آنقدر زیبا و دلنشین بود که هیچ‌کس نتوانست آن را از بهشت تشخیص دهد.
چون چنان هفت گنبد گهری
کرد گنبدگری چنان هنری
هوش مصنوعی: وقتی که آن هفت گنبد به زیبایی جواهرین ساخته شد، ساختمان‌ساز هم چنین هنری را به کار برد.
هریکی را به طبع و طالع خویش
شرط اول نگاهداشت به پیش
هوش مصنوعی: هر فردی باید با توجه به ویژگی‌ها و سرنوشتی که دارد، مراقب خود و وضعیتش باشد.
چون شه آمد بدید هفت سپهر
به یکی جای دست داده به مهر
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه آمد، هفت آسمان را در یک مکان مشاهده کرد که به خاطر محبت و دوستی دست در دست هم داده بودند.
دید که‌افسانه شد به جمله دیار
آنچه نُعمان نمود با سمنار
هوش مصنوعی: دید که در تمام سرزمین‌ها، آنچه نُعمان با سمنار انجام داد، به صورت افسانه‌ای در آمده است.
ناپسند آمد اهل بینش را
کشتن آن صنع آفرینش را
هوش مصنوعی: اهل دانش و بینش نمی‌توانند کشتن خالق آفریده‌ها را بپذیرند و آن را عمل ناپسندی می‌دانند.
تا شود شاد شیده از بهرام
شهر بابک به شیده داد تمام
هوش مصنوعی: برای اینکه شیدا از بهرام شهر بابک شاد شود، تمام تلاش خود را انجام داد.
گفت نعمان اگر خطایی کرد
کان عقوبت بر آشنایی کرد
هوش مصنوعی: نعمان گفت: اگر فردی خطایی کند، مجازات او به خاطر آشنایی‌اش با من خواهد بود.
عدل من عذر خواه آن ستم است
آن نه از بخل و این نه از کرم است
هوش مصنوعی: عدل من بهانه‌ای برای ظلم دیگران نیست، این ظلم ناشی از بخل نیست و آن هم از خوبی و کرم نمی‌آید.
کار عالم چنین تواند بود
زو یکی را زیان یکی را سود
هوش مصنوعی: کار عالم به گونه‌ای است که ممکن است برای یک نفر زیان و برای دیگری سود به همراه داشته باشد.
یاری از تشنگی کباب شود
یار دیگر غریق آب شود
هوش مصنوعی: دوستان ممکن است در شرایط سخت و دشوار به هم کمک کنند، یکی از آن‌ها به خاطر تشنگی در آتش و گرما دچار مشکل می‌شود، در حالی که دیگری ممکن است در آب غرق شود و نیاز به نجات داشته باشد. این نشان‌دهنده‌ی وضعیت‌هایی است که هر کدام در آن‌اند و باید به همدیگر یاری کنند.
همه در کار خویش حیران‌ند
چاره جز خامشی نمی‌دانند
هوش مصنوعی: همه در کار خود گیج و سردرگم هستند و هیچ راهی جز سکوت برای خود نمی‌بینند.
چونکه بهرام کیقباد کلاه
تاج کیخسروی رساند به ماه
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام کیقباد، کلاه و تاج کیخسروی را به ماه برساند، نشان‌دهندهٔ عظمت و قدرت اوست.
بیستونی ز ناف مُلک انگیخت
که‌آنچه فرهاد کرد ازو بگریخت
هوش مصنوعی: مردی به نام فرهاد، تلاش زیادی برای دستیابی به عشقش کرد، اما در نهایت، آن‌چه که او به خاطر آن زحمت کشید، از دستش رفت یا از او دور شد.
در چنان بیستون هفت ستون
هفت گنبد کشید بر گردون
هوش مصنوعی: در مکانی همچون بیستون، هفت ستون و هفت گنبد بر آسمان ساخته شده است.
شد در آن بارهٔ فلک پیوند
باره‌ای دید بر سپهر بلند
هوش مصنوعی: در آن موضوع، آسمان پیوندی را مشاهده کرد که بر افق بلند قرار داشت.
هفت گنبد درون آن باره
کرده بر طبع هفت سیاره
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به فضای وسیعی است که شامل هفت گنبد می‌شود و بر روی طبع هفت سیاره قرار دارد. این گنبدها نمادی از آسمان و سیارات هستند که به طور هنرمندانه‌ای به هم مرتبط شده‌اند.
رنگ هر گنبدی ستاره‌شناس
بر مزاج ستاره کرده قیاس
هوش مصنوعی: رنگ هر گنبدی به نوعی با ویژگی‌های آن ستاره ارتباط دارد و در واقع ستاره‌شناس با توجه به مزاج ستاره‌ها، آنها را مورد بررسی و مقایسه قرار می‌دهد.
گنبدی کاو ز قسم کیوان بود
در سیاهی چو مشک پنهان بود
هوش مصنوعی: گنبدی که به شکل کیوان (زحل) است، در تاریکی مانند مشک پنهان شده است.
وانکه بودش ز مشتری مایه
صندلی داشت رنگ و پیرایه
هوش مصنوعی: کسی که دارای ثروت و نعمت است، به مانند صندلی‌ای زیبا و رنگارنگ به نظر می‌آید.
وانکه مریخ بست پرگار‌ش
گوهر سرخ بود در کارش
هوش مصنوعی: و کسی که طبق نقشه مریخ عمل کند، در کارش مانند گوهر سرخ است.
وانکه از آفتاب داشتش خبر
زرد بود از چه؟ از حمایل زر
هوش مصنوعی: آن کسی که از آفتاب خبر داشت، چرا زرد جلوه می‌کرد؟ به خاطر زره طلایی‌ای که بر تن داشت.
وانکه از زیب زهره یافت امید
بود رویش چو روی زهره سپید
هوش مصنوعی: کسی که از زیبایی چهره‌اش امید پیدا کرده، امیدوار است که چهره‌اش مانند چهره‌ی ماه روشن و سفید باشد.
وانکه بود از عطارد‌ش روزی
بود پیروزه‌گون ز پیروزی
هوش مصنوعی: کسی که یک روز از ماه عطارد بهره‌مند شده باشد، به ظاهری پیروز و شاداب خواهد بود.
وانکه مه کرده سوی برجش راه
داشت سرسبز‌یی ز طلعت شاه
هوش مصنوعی: کسی که به سمت برج خود حرکت کرده است، زیبایی و سرسبزی را از جمال پادشاه به دست آورده است.
برکشیده بر این صفت پیکر
هفت گنبد به طبع هفت اختر
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف زیبایی و شکوه هفت گنبد می‌پردازد که به گونه‌ای به ستاره‌ها و اختران مرتبط شده‌اند. به نوعی، گنبدها نمایانگر کمال و هنر در طبیعت و آسمان هستند و نشان‌دهنده یک هماهنگی خاص بین زمین و آسمان می‌باشند.
هفت کشور تمام در عهد‌ش
دختر هفت شاه در مهد‌ش
هوش مصنوعی: در هفت سرزمین، همه زیر سلطه دختر یک شاهزاده هستند و هفت پادشاه در دامان او به تربیت مشغول‌اند.
کرده هر دختری به رنگ و به رای
گنبدی را ز هفت گنبد جای
هوش مصنوعی: هر دختری به زیبایی و دلربایی خود، جلوه‌ای از هفت رنگ آسمان را به نمایش می‌گذارد.
وز نمودار خانه تا به فَریش
کرده همرنگ روی گنبد خویش
نمودارِ خانه یعنی بیرون و نمای خانه.    فریش یعنی بستر
روز تا روز شاه فرخ بخت
در سرای دگر نهادی رخت
هوش مصنوعی: روزها به خوبی و خوشی برای شاه فرخ بخت گذشته است و او در دنیای جدیدی زندگی را آغاز کرده است.
شنبه آنجا که قسم شنبه بود
وآن دگرها چنان کز آن به بود
هوش مصنوعی: شنبه روزی است که به آن وعده داده شده و روزهای دیگر نیز به نوعی از آن متاثر هستند.
چون به نیروی رای فرزانه
مجلس آراستی به هر خانه
هوش مصنوعی: زمانی که با خرد و اندیشه‌ی نیکو مجلس را سامان دهی، هر خانه و خانواده‌ای تحت تأثیر قرار می‌گیرد.
هر کجا جام باده نوشیدی
جامه همرنگ خانه پوشیدی
هوش مصنوعی: هر جا که شراب نوشیدی، لباس و ظاهرت را به رنگ محیط و شرایط آنجا درآوردی.
بانوی خانه پیش بنشستی
جلوه برداشتی ز هر دستی
هوش مصنوعی: بانوی خانه در جلو نشسته و زیبایی‌اش را از هر سو به نمایش گذاشته است.
تا دل شاه را چگونه برَد
شاه حلوا‌ی او چگونه خورد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای به دست آوردن محبت و رضایت یک شخصیت مهم، باید به خوبی او را شناخت و نیازهایش را برآورده کرد. همچنین، در این مسیر دقت و حوصله لازم است تا تعاملات به بهترین شکل انجام شود.
گفتی افسانه‌ای مهرانگیز
که کند گرم شهوتان را تیز
هوش مصنوعی: تو داستانی جذاب و دلنشین گفتی که می‌تواند اشتیاق و تمایل را در دل عاشقان شعله‌ور کند.
گرچه زین‌گونه برکشید حصار
جان نبرد از اجل به آخر کار
اگر‌چه کاخ‌ها و حصار‌های چنین دلفریب ساخت اما سرانجام از دست مرگ جان نبرد.
ای نظامی ز گلشنی بگریز
که گلش خار گشت و خارش تیز
ای نظامی، دلبسته جایی مشو که گلش خار شده و خارش تیز و پر‌خطر.
با چنین مُلک ازین دو روزه مقام
عاقبت بین چگونه شد بهرام
به چنین سرا و مُلکی که جای آدمی در آن دو روز است ببین که چگونه بهرام از آن رخت بربست و رفت.

حاشیه ها

1397/08/02 18:11
نیما

در بیت 25 ، کلمه 《سیمایش》باید به صورت 《سیمابش》نوشته شود به معنی جیوه .

1397/08/02 23:11
محسن

نیما
گشته شنگرف سوده سیمایش
همان سیمایش درست است
به مانای : چهره اش مانند شنگرف سائیده سرخ و گلگون شده