بخش ۲۳ - عتاب کردن بهرام با سران لشگر
روزی از طالع مبارک بخت
رفت بهرام گور بر سر تخت
هرکجا شاه و شهریاری بود
تاج بخشی و تاجداری بود
همه در زیر تخت پایهٔ شاه
صف کشیدند چون ستاره و ماه
شه زبان برگشاد چون شمشیر
گفت کای میر و مهتران دلیر
لشگر از بهر صلح باید و جنگ
کاین نباشد، چه آدمی و چه سنگ
از شما کیست کاو به هیچ نبرد
مردییی کان ز مردم آید، کرد؟
من که از دهر بر گزیدمتان
در کدامین مصاف دیدمتان؟
کهآمد از هیچکس چنان کاری
کهآید از پر دلی و عیاری؟
از سر تیغتان به وقت گزند
بر کدامین مخالف آمد بند؟
یا که دیدم که پای پیش نهاد
دشمنی بست و کشوری بگشاد
این زند لاف کهایرجی گهرم
وان به دعوی که آرشی هنرم
این ز گیو آن ز رستم آرد نام
این به کنیت هژبر و آن ضرغام
کس ندیدم که کارزاری کرد
چون گهِ کار بود کاری کرد
خوشتر آن شد که هرکسی به نَهُفت
گوید: «افسوس شاه ما که بخفت
می خورَد وز کسی نیارد یاد
از چنین شه کسی نباشد شاد»
گرچه من مِی خورم چنان نخورم
که ز مستی غم جهان نخورم
گر خورم حوضهٔ می از کف حور
تیغم از جوی خون نباشد دور
برقوارم به وقت بارش میغ
به یکی دست می به دیگر تیغ
مِی خورم، کار مجلس آرایم
تیغ را نیز کار فرمایم
خواب خرگوش من نهفته بوَد
خصم را بیند ارچه خفته بود
خنده و مستیام به تأویل است
خنده شیر و مستی پیل است
شیر در وقت خنده خون ریزد
کیست کز پیل مست نگریزد
ابلهان مست و بیخبر باشند
هوشیاران می دگر باشند
آنکه در عقل پستیاش نبوَد
مِی خورد لیک مستیاش نبود
بر سر باده چونکه رای آرم
تاج قیصر به زیر پای آرم
چون منش را به باده تیز کنم
بر سر خصم جرعهریز کنم
دوستان را چو در میآویزم
گنج قارون ز آستین ریزم
دشمنان را گهی که بیخ زنم
به کبابی جگر به سیخ زنم
نیکخواهان من چه پندارند
کهاختران سپهر بیکارند
من اگر چند خفته باشم و مست
بخت بیدار من به کاری هست
به چنین خوابها که من مستم
خواب خاقان نگر که چون بستم
به یکی پی غلط که افشردم
رخت هندو نگر که چون بردم
سگ بود کو ز ناتوانی خویش
خوش نخسبد به پاسبانی خویش
اژدها گرچه خسبد اندر غار
شیر نر بر درش نیابد بار
شه چو این داستان خوش بر گفت
روی آزادگان چو گل بشکفت
همه سر بر زمین نهادندش
پاسخی عاجزانه دادندش
کهآنچه شه گفت با کمربندان
هست پیرایهٔ خردمندان
همه را حرز جان و تن کردیم
حلقهٔ گوش خویشتن کردیم
تاج بر فرق شه خدای نهاد
کوشش خلق باد باشد باد
سرورانی که سروری کردند
با تو بسیار همسری کردند
هیچکس با تو تاجور نشدند
همه در سر شدند و سر نشدند
آنچه ما بنده دیدهایم ز شاه
کس ندیدهست از سپید و سیاه
دیو را بست و اژدها را سوخت
پیل را کشت و کرگدن را دوخت
شیر بگذار و گور نخچیرست
دام و دد خود نشانهٔ تیرست
به جز او کیست کاو به وقت شکار
گردن گور درکشد به کنار
گاه سازد هدف ز خال پلنگ
گاه دندان کند ز کام نهنگ
گه در ابروی هند چین فکند
گه به هندی سپاه چین شکند
گه ز فغفور باج بستاند
گه ز قیصر خراج بستاند
گرچه شیر افکنان بسی بودند
کز دهن مغز شیر پالودند
شیر مرد اوست کاو به سیصد مرد
قهر سیصد هزار دشمن کرد
قصهٔ خسروان پیشینه
هست پیدا ز مهر و از کینه
گر برآورد هر کسی نامی
بود با لشگری به ایامی
در مصافی چنین به چندان مرد
آنچه او کرد کس نیارد کرد
چون ز شاهان شمار برگیرند
زو یکی با هزار برگیرند
هریکی را یکی نشان باشد
او به تنها همه جهان باشد
لخت بر هر سری که سخت کند
چون در طارمش دو لخت کند
تیرش ار سوی سنگ خاره شود
سنگ چون ریگ پارهپاره شود
نوش بخشد به مهره مار سنان
مار گیرد به اژدهای عنان
هر تنی کو خلاف او سازد
شمعوارش زمانه بگدازد
سر که بر تیغ او برون آید
زان سر البته بوی خون آید
مستی او نشان هشیاریست
خواب او خواب نیست بیداریست
وان زمانی که میپرست شود
او خورد می عدوش مست شود
اوست از جمله خلق داناتر
بر همه نیک و بد تواناتر
کاردان اوست در زمانه و بس
نیست محتاج کاردانی کس
تا زمین زیر چرخ دارد پای
بر فلک باد حکم او را جای
هم زمین در پناه سایه او
هم فلک زیر تخت پایه او
کاردانان چو این سخن گفتند
پیش یاقوت کهربا سفتند
شاه نعمان از آن میان برخاست
بزم شه را به آفرین آراست
گفت هرجا که تخت شاه رسد
گرچه ماهی بود به ماه رسد
آدمی کیست تا به تارک شاه
راست یا کج کند حساب کلاه
افسر ایزد نهاد بر سر تو
سبز باد از سر تو افسر تو
ما که مولای بارگاه توایم
سرور از سایه کلاه توایم
از تو داریم هرچه ما را هست
بر تر و خشک ما تو داری دست
از عرب تا عجم به مولائی
سر فشانیم اگر بفرمایی
مدتی هست کز هنرمندی
بر در شه کنم کمربندی
چون شدم سر بزرگ درگاهش
یافتم راه توشه از راهش
کر مثالم دهد به معذوری
تا به خانه شوم به دستوری
لختی از رنج ره برآسایم
چون رسد حکم شاه باز آیم
گر نه تا زندهام به خدمت شاه
سر نگردانم از پرستش گاه
شاه فرمود تا ز گوهر و گنج
دست خازن شود جواهرسنج
آورَد تحفههای سلطانی
مصری و مغربی و عمانی
حملداران در آمدند به کار
حمل بر حمل ساختند نثار
زر به خروار و مشکنافه به کیل
وز غلام و کنیز چندین خیل
مرتفع جامههای قیمتمند
بیشتر زانکه گفت شاید چند
تازیاسبانِ پارسیپرورد
همه دریا گذار و کوهنورد
تیغ هندی و دُرع داودی
کشتی جود راند بر جودی
لعل و دُر بیش از آنکه قدر و قیاس
دانَدَش دُرفروش و لعلشناس
گوهر آموده تاجی از سر خویش
با قبایی ز دخل شُشتر بیش
داد تا زان دهش رخش رخشید
وز یمن تا عدن به او بخشید
با چنین نعمتی ز درگه شاه
رفت نعمان چو زُهره از بر ماه
بخش ۲۲ - لشکر کشیدن خاقان چین به جنگ بهرامگور: چون برآمد ز ماه تا ماهیبخش ۲۴ - خواستن بهرام دختر شاهان هفت اقلیم را: شه به ناز و نشاط شد مشغول
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روزی از طالع مبارک بخت
رفت بهرام گور بر سر تخت
روزی از روزهای خوشطالع و نیکبخت بهرام گور بر تخت فرمانروایی نشست (و)
هرکجا شاه و شهریاری بود
تاج بخشی و تاجداری بود
تمام شاهان و شهریاران و تاجداران که بودند
همه در زیر تخت پایهٔ شاه
صف کشیدند چون ستاره و ماه
همه در زیر و در مقابل تخت او صف کشیدند همچون ستارگان و ماه.
شه زبان برگشاد چون شمشیر
گفت کای میر و مهتران دلیر
شاه، به تندی و با زبانی برنده گفت که ای فرماندهان و سران شجاع و دلیر.
لشگر از بهر صلح باید و جنگ
کاین نباشد، چه آدمی و چه سنگ
لشکر برای صلح و جنگ و محافظت است؛ اگر لشکری نتواند اینکار را بهشایستگی انجام دهد با سنگ و مجسمه چه فرقی دارد؟
از شما کیست کاو به هیچ نبرد
مردییی کان ز مردم آید، کرد؟
کدام از شما نبرد و جنگی، که مردم شجاع باید انجام دهند، تا بحال انجام داده است؟
من که از دهر بر گزیدمتان
در کدامین مصاف دیدمتان؟
من که شما را برای فرماندهی برگزیدم تا بحال در کدام نبرد و مصاف شما را دیدهام؟ (که شجاعت و رشادت نشان دهید؟)
کهآمد از هیچکس چنان کاری
کهآید از پر دلی و عیاری؟
که کاری انجام دهید که از آدم پُردل (شجاع) و عیار و جوانمردی برآید؟
از سر تیغتان به وقت گزند
بر کدامین مخالف آمد بند؟
از شمشیر و زور شما در هنگام حمله شما، کدام دشمن را گرفتاری و بند بوجود آمد؟
یا که دیدم که پای پیش نهاد
دشمنی بست و کشوری بگشاد
یا اینکه ببینم که پای پیش نهادهاید و داوطلب شدهاید و دشمنی را اسیر کنید و سرزمینی را فتح کنید؟
این زند لاف کهایرجی گهرم
وان به دعوی که آرشی هنرم
یکی لاف میزند که از نسل ایرج پهلوان و جنگاور هستم، دیگری که من در نبرد و فن جنگ همچون آرش کمانگیر هستم.
این ز گیو آن ز رستم آرد نام
این به کنیت هژبر و آن ضرغام
یکی خود را با گیو و دیگری خود را با رستم مقایسه میکند و دیگری لقب هژبر و دیگری لقب ضرغام بر خود مینهد.
کس ندیدم که کارزاری کرد
چون گهِ کار بود کاری کرد
هیچکس ندیدهام که جنگی و کارزاری کند و در هنگام نیاز و کار، کاری انجام دهد.
خوشتر آن شد که هرکسی به نَهُفت
گوید: «افسوس شاه ما که بخفت
بهتر آن باشد که هرکدام از شما در پنهانی بگوید که ای دریغ که شاه ما خوابید
می خورَد وز کسی نیارد یاد
از چنین شه کسی نباشد شاد»
مست باشد و از کسی یاد نکند، این شاه، شایسته نیست و کسی از او خرسند نیست.
گرچه من مِی خورم چنان نخورم
که ز مستی غم جهان نخورم
من می و باده مینوشم اما نهچندانکه همهچیز را فراموش کنم و کار مملکت و جهان را از یاد ببرم.
گر خورم حوضهٔ می از کف حور
تیغم از جوی خون نباشد دور
اگر حتی می فراوان بنوشم و در کنار زیباترین ساقیان باشم شمشیر من، جنگ را فراموش نمیکند.
برقوارم به وقت بارش میغ
به یکی دست می به دیگر تیغ
همچون برق آسمان بهوقت بارش ابر، فرود میآیم؛ در همان زمان که در یک دست جام باده و در دست دیگر شمشیر دارم.
مِی خورم، کار مجلس آرایم
تیغ را نیز کار فرمایم
مجلس بزم را آراسته میکنم اما در همان حال شمشیر و جنگ را نیز فراموش نمیکنم.
خواب خرگوش من نهفته بوَد
خصم را بیند ارچه خفته بود
خواب خرگوشی من رازی است چنانکه حتی در هنگام خواب نیز دشمن را در زیر نظر دارم (خرگوش به خوابیدن با چشمان باز معروف است)
خنده و مستیام به تأویل است
خنده شیر و مستی پیل است
خنده و مستی من تعابیر و معنایی دارند، تعبیر خنده من شجاعت و شیر است و معنی مستی من، پیل زورمند و قوی است.
شیر در وقت خنده خون ریزد
کیست کز پیل مست نگریزد
شیر در هنگام خنده خون ریزد؛ کیست که در برابر پیل مقاومت کند؟
ابلهان مست و بیخبر باشند
هوشیاران می دگر باشند
آنها که مست و بیخبر هستند نادانان و احمقان هستند، هوشیاران مستی و می از جنسی و نوع دیگر هستند.
آنکه در عقل پستیاش نبوَد
مِی خورد لیک مستیاش نبود
کسی که در هوشیاری و عقل، فرومایه نیست؛ باده مینوشد اما بیخود نمیگردد.
بر سر باده چونکه رای آرم
تاج قیصر به زیر پای آرم
در همان حال مستی، تاج قیصر روم را به زیر پای میآورم و او را به تسلیم وا میدارم.
چون منش را به باده تیز کنم
بر سر خصم جرعهریز کنم
وقتی که خوی و سرشت خود را با باده گرم کنم بر سر دشمن جرعهریز مینمایم.
دوستان را چو در میآویزم
گنج قارون ز آستین ریزم
در هنگام بودن با دوستان به آنها گنج قارون میبخشم.
دشمنان را گهی که بیخ زنم
به کبابی جگر به سیخ زنم
در همان حال که بیخ دشمن را میزنم در حال تفریح و مشغول بزم هستم و کباب بهسیخ میزنم.
نیکخواهان من چه پندارند
کهاختران سپهر بیکارند
یاران و دوستان من چرا گمان میکنند که اختران و کواکب بیکار هستند؟
من اگر چند خفته باشم و مست
بخت بیدار من به کاری هست
حتی زمانی که من خفته باشم و مست باشم، بخت و اقبال من بیدار است و یاور من است.
به چنین خوابها که من مستم
خواب خاقان نگر که چون بستم
با چنین خوابها که من مست هستم (بهیاد بیاورید) که چگونه خواب را بر خاقان چین بستم و آشفته کردم. (یعنی خاقان چین تصور میکرد که من غافل هستم)
به یکی پی غلط که افشردم
رخت هندو نگر که چون بردم
و با یک ترفند ببینید چه بر سر شاه هند آوردم؟
سگ بود کو ز ناتوانی خویش
خوش نخسبد به پاسبانی خویش
آنکه از ناتوانی و ضعف نمیتواند بخوابد و پاسبانی را نیز درست انجام نمیدهد سگ است.
اژدها گرچه خسبد اندر غار
شیر نر بر درش نیابد بار
اژدها حتی در هنگام خواب بر در غار نیز چنان است که شیر نر نمیتواند به او نزدیک شود.
شه چو این داستان خوش بر گفت
روی آزادگان چو گل بشکفت
وقتی که شاه این حرفها را زد همه شاد گشتند.
همه سر بر زمین نهادندش
پاسخی عاجزانه دادندش
همه او را تعظیم نمودند و از او عذرخواهی کردند.
کهآنچه شه گفت با کمربندان
هست پیرایهٔ خردمندان
که آنچه که شاه با زیردستان خود گفت شایسته و زیور خردمندان است.
همه را حرز جان و تن کردیم
حلقهٔ گوش خویشتن کردیم
همه را همچون حرز و دعا بر خود میبندیدم و فراموش نمیکنیم و چون حلقه به گوش کردیم.
تاج بر فرق شه خدای نهاد
کوشش خلق باد باشد باد
هوش مصنوعی: تاج را بر سر پادشاه گذاشتند، ای کاش تلاش و زحمت مردم همواره در خدمت او باشد.
سرورانی که سروری کردند
با تو بسیار همسری کردند
هوش مصنوعی: افرادی که مقام و قدرت را در کنار تو داشتند، با بسیاری از زنان ازدواج کردند.
هیچکس با تو تاجور نشدند
همه در سر شدند و سر نشدند
هوش مصنوعی: هیچ کس در کنار تو به مقام و عظمت نرسید، همه فقط در دل خود آرزو داشتند، اما به حقیقت نرسیدند.
آنچه ما بنده دیدهایم ز شاه
کس ندیدهست از سپید و سیاه
هوش مصنوعی: ما آنچه را که از شاه میدانیم و دیدهایم، هیچکس دیگری ندیده است، نه چیزهای خوب و نه بد.
دیو را بست و اژدها را سوخت
پیل را کشت و کرگدن را دوخت
هوش مصنوعی: او دیو را به بند کشید و اژدها را سوزاند، فیل را از پا درآورد و کرگدن را دوخت.
شیر بگذار و گور نخچیرست
دام و دد خود نشانهٔ تیرست
هوش مصنوعی: شیر را کنار بگذار و به دنبال شکار نرو، چون شکار تو نشانهای از تیراندازی است که به سوی وحش و جانوران در حرکت است.
به جز او کیست کاو به وقت شکار
گردن گور درکشد به کنار
هوش مصنوعی: جز او کسی نیست که در هنگام شکار، گردن گور را به راحتی به کنار بکشد.
گاه سازد هدف ز خال پلنگ
گاه دندان کند ز کام نهنگ
هوش مصنوعی: گاهی هدف و مقصود، مانند نقطههای سیاه بر پوست پلنگ است و گاهی نیز به سختی و تیزی دندانهای نهنگ میرسد.
گه در ابروی هند چین فکند
گه به هندی سپاه چین شکند
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی چهره و جذابیت معشوق اشاره دارد. در یک لحظه، ابروان او مانند هندوستان را در خاطرهها به تصویر میکشند و در لحظهای دیگر، قدرت و سلطهاش میتواند مانند لشکر چین بر دلی تسلط یابد. به عبارتی، زیبایی و تأثیرگذاری معشوق باعث شگفتی و حیرت کسانی میشود که به او نگاه میکنند.
گه ز فغفور باج بستاند
گه ز قیصر خراج بستاند
هوش مصنوعی: گاهی از فغفور (یک نوع پادشاه یا حاکم) مالیات میگیرد و گاهی نیز از قیصر (امپراتور روم) مالیات میستاند.
گرچه شیر افکنان بسی بودند
کز دهن مغز شیر پالودند
هوش مصنوعی: اگرچه افراد زیادی هستند که با شجاعت و دلیری میجوشند، اما تنها عدهای خاص میتوانند از زعفران واقعی بهرهمند شوند و آن را به طرز مطلوبی ثبت کنند.
شیر مرد اوست کاو به سیصد مرد
قهر سیصد هزار دشمن کرد
هوش مصنوعی: شیرمردی که در برابر سیصد مرد ایستاد و توانست با آنها مقابله کند، در واقع با قدرتش برابر با سیصد هزار دشمن شده است.
قصهٔ خسروان پیشینه
هست پیدا ز مهر و از کینه
هوش مصنوعی: داستان پادشاهان و بزرگان تاریخی، نشان دهندهٔ عشق و دشمنیهایی است که در گذشته وجود داشته است.
گر برآورد هر کسی نامی
بود با لشگری به ایامی
هوش مصنوعی: اگر هر کسی دارای نامی بلند باشد، به همراه لشکری در زمانهایی خواهد بود.
در مصافی چنین به چندان مرد
آنچه او کرد کس نیارد کرد
هوش مصنوعی: در چنین رقابتی، هیچ کس دیگری به اندازه او کاری را که انجام داد، نمیتواند انجام دهد.
چون ز شاهان شمار برگیرند
زو یکی با هزار برگیرند
هوش مصنوعی: وقتی که از میان شاهان کسی را انتخاب میکنند، به جای او هزار نفر دیگر را برمیدارند.
هریکی را یکی نشان باشد
او به تنها همه جهان باشد
هوش مصنوعی: هر شخصی نشانی خاص دارد که به خاطر آن، حتی اگر به تنهایی باشد، میتواند تمام جهان را در بر بگیرد.
لخت بر هر سری که سخت کند
چون در طارمش دو لخت کند
هوش مصنوعی: هر کجا که دلی سخت باشد و مقاوم، به راحتی میتوان آن را تحت تاثیر و آسیب قرار داد.
تیرش ار سوی سنگ خاره شود
سنگ چون ریگ پارهپاره شود
هوش مصنوعی: اگر تیر او به سنگهای سخت اصابت کند، آن سنگ مانند دانههای شن خرد و شکسته خواهد شد.
نوش بخشد به مهره مار سنان
مار گیرد به اژدهای عنان
هوش مصنوعی: نوشیدنی به انسان قوت و انرژی میدهد و اگر کسی پشتکار و تلاش بیشتری داشته باشد، میتواند به موفقیتهای بزرگتری دست یابد.
هر تنی کو خلاف او سازد
شمعوارش زمانه بگدازد
هوش مصنوعی: هر کسی که با راه و رسم او مخالفت کند، مانند شمعی است که در آتش زمانه ذوب میشود.
سر که بر تیغ او برون آید
زان سر البته بوی خون آید
هوش مصنوعی: وقتی که سر از تیغ او خارج شود، حتماً بوی خون به مشام میرسد.
مستی او نشان هشیاریست
خواب او خواب نیست بیداریست
هوش مصنوعی: مستی او نشانه این است که آگاه و هوشیار است، خواب او خواب نیست بلکه نوعی بیداری و آگاهی است.
وان زمانی که میپرست شود
او خورد می عدوش مست شود
هوش مصنوعی: هنگامیکه او پرستش میشود، عشقش او را به حالت مستی درمیآورد.
اوست از جمله خلق داناتر
بر همه نیک و بد تواناتر
هوش مصنوعی: او از جمله افرادی است که در میان خلق، بیشتر از همه به دانش و آگاهی ارزشمند است و توانایی بیشتری در تشخیص نیکی و بدی دارد.
کاردان اوست در زمانه و بس
نیست محتاج کاردانی کس
هوش مصنوعی: او تنها کسی است که در این دوران به مهارت و دانایی نیاز ندارد و همه چیز را خودش بلد است.
تا زمین زیر چرخ دارد پای
بر فلک باد حکم او را جای
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین زیر چرخها قرار دارد، باد بر اساس دستورات او در آسمان به حرکت در میآید.
هم زمین در پناه سایه او
هم فلک زیر تخت پایه او
هوش مصنوعی: زمین و آسمان هر دو تحت حمایت و سرپرستی او قرار دارند.
کاردانان چو این سخن گفتند
پیش یاقوت کهربا سفتند
هوش مصنوعی: ماهرا نیکو سخن گفتند و در برابر یاقوت و کهربا با احتیاط رفتار کردند.
شاه نعمان از آن میان برخاست
بزم شه را به آفرین آراست
هوش مصنوعی: شاه نعمان از میان آنها بلند شد و مجلس را با ستایش و تحسین زینت بخشید.
گفت هرجا که تخت شاه رسد
گرچه ماهی بود به ماه رسد
هوش مصنوعی: هر جا که سلطنت و قدرت پادشاه به آنجا برسد، حتی اگر کسی در آنجا به ظاهر کوچک و بیاهمیت باشد، به اعتبار آن قدرت و جایگاه، اهمیت و ارزش بیشتری پیدا میکند.
آدمی کیست تا به تارک شاه
راست یا کج کند حساب کلاه
هوش مصنوعی: انسان چه کسی است که بخواهد بر سر پادشاهی قلمرو خود را راست یا کج بگذارد و او را زیر سوال ببرد؟
افسر ایزد نهاد بر سر تو
سبز باد از سر تو افسر تو
هوش مصنوعی: خداوند تاجی از نعمت و برکت بر سرت گذاشته است که همچون نسیم خنکی، از وجود تو سرازیر میشود.
ما که مولای بارگاه توایم
سرور از سایه کلاه توایم
هوش مصنوعی: ما که خدمتگزاران و ارادتمندان شما هستیم، هرگونه احترام و بزرگی را از فیض وجود شما میدانیم.
از تو داریم هرچه ما را هست
بر تر و خشک ما تو داری دست
هوش مصنوعی: ما هر آنچه که داریم، خواه خوب باشد یا بد، به تو وابستهایم و تو بر همهچیز ما تسلط داری.
از عرب تا عجم به مولائی
سر فشانیم اگر بفرمایی
هوش مصنوعی: ما از عرب و عجم، همه به احترام شما میافزاییم، اگر شما اجازه دهید.
مدتی هست کز هنرمندی
بر در شه کنم کمربندی
هوش مصنوعی: مدتی است که برای جلب توجه و احترام از هنرمندی، به درگاه پادشاه رفتهام و خود را به نوعی آماده خدمت کردهام.
چون شدم سر بزرگ درگاهش
یافتم راه توشه از راهش
هوش مصنوعی: وقتی به مقام و جایگاه او رسیدم، توانستم از مسیر او، توشه و ذخیرهای برای خود بیابم.
کر مثالم دهد به معذوری
تا به خانه شوم به دستوری
هوش مصنوعی: از کسی که ناتوانیهایم را درک کند درخواست کمک میکنم تا بتوانم به خانه برسم.
لختی از رنج ره برآسایم
چون رسد حکم شاه باز آیم
هوش مصنوعی: در لحظهای از سختی و رنج میکوشم تا استراحت کنم، ولی به محض اینکه دستوری از شاه بیاید، دوباره به کار و تلاش باز میگردم.
گر نه تا زندهام به خدمت شاه
سر نگردانم از پرستش گاه
هوش مصنوعی: اگر تا زمانی که زندهام، به خدمت شاه ادامه ندهیم، هرگز از عبادت و خدمت به او روی برنمیگردانم.
شاه فرمود تا ز گوهر و گنج
دست خازن شود جواهرسنج
هوش مصنوعی: شاه دستور داد تا نگهبان گنجینه، جواهرات را بررسی و ارزیابی کند.
آورَد تحفههای سلطانی
مصری و مغربی و عمانی
هوش مصنوعی: تحفههای گرانبهایی از سرزمینهای مصر، مغرب و عمان آورد.
حملداران در آمدند به کار
حمل بر حمل ساختند نثار
هوش مصنوعی: حملکنندگان وارد شدند و به کار باربری مشغول شدند و بارها را نثار کردند.
زر به خروار و مشکنافه به کیل
وز غلام و کنیز چندین خیل
هوش مصنوعی: طلا به اندازهی زیاد و مشک به مقدار کم، و از تعداد زیادی غلام و کنیز.
مرتفع جامههای قیمتمند
بیشتر زانکه گفت شاید چند
هوش مصنوعی: لباسهای باقیمت و باارزش بیشتر از آنچه که گفته شده، در دسترس است.
تازیاسبانِ پارسیپرورد
همه دریا گذار و کوهنورد
هوش مصنوعی: اسبهای عربی، که در ایران تربیت شدهاند، هم در آبها عبور میکنند و هم در کوهها میدوند.
تیغ هندی و دُرع داودی
کشتی جود راند بر جودی
هوش مصنوعی: تیغ هندی و ذوالفقار داودی نشاندهنده قدرت و شجاعت هستند و در ادامه به سخاوت و generosity نیز اشاره میشود که همچون این دو نماد، برجستگی خاصی دارد. در اینجا به مبارزه و رقابتی اشاره شده که با وجود این ویژگیها در جود و کرم به نمایش گذاشته میشود.
لعل و دُر بیش از آنکه قدر و قیاس
دانَدَش دُرفروش و لعلشناس
هوش مصنوعی: در بیش از آنچه که به ارزش و قیمت لعل (گوهر گرانبها) توجه میشود، باید به شناخت و تشخیص آن توجه کرد.
گوهر آموده تاجی از سر خویش
با قبایی ز دخل شُشتر بیش
هوش مصنوعی: خانهای بر افراز که خود را با زینتی زیبا و درخشنده تزیین کرده است، مانند تاجی که بر سر مینشانند و لباسی نیکو پوشیده است.
داد تا زان دهش رخش رخشید
وز یمن تا عدن به او بخشید
هوش مصنوعی: او به خاطر بخششهایش به شکوه و زیبایی رسید و از یمن تا عدن، تمام چیزهای خوب را برای او عطا کرد.
با چنین نعمتی ز درگه شاه
رفت نعمان چو زُهره از بر ماه
هوش مصنوعی: نعمان با داشتن چنین نعمتی، از درگاه پادشاه بیرون رفت، مانند زهره که از کنار ماه جدا میشود.
حاشیه ها
1392/01/12 18:04
علیرضا
حرز به معنی پناگاه میباشد و مامن
1398/12/18 18:03
خاطره
شاید بشود برای حرز معنی تعویذ را درنظر گرفت .در این معنا که حرفای تو که آویزه گوش ما شده مانند دعا وتعویذی برای محافظت از جان و تن ماست.