گنجور

بخش ۲۱ - بردن سرهنگ بهرام‌گور را به مهمانی

شاه بهرام روزی از سر تخت
برد سوی شکار صحرا رخت
پیشتر ز‌آنکه رفت و صید انداخت
صید بین تا چگونه صیدش ساخت
چون بر آن دِه گذشت کان سرهنگ
داشت آن منظر‌ِ بلند آهنگ
دید نزهت‌گهی گران‌پایه
سبزه در سبزه سایه در سایه
باز پرسید کاین دیار که‌راست‌؟
ده خداوند این دیار کجاست‌؟
بود سرهنگ خاص پیش رکاب
چون ز خسرو چنین شنید خطاب
بر زمین بوسه داد و برد نماز
گفت کای شهریار بنده‌نواز
بنده دارد دهی که دادهٔ توست
لطفش از جرعه‌ریز بادهٔ توست
شاه اگر جای آن پسند کند
بندهٔ پست را بلند کند
بی‌تکلف چنانکه عادت اوست
سنت رای با سعادت اوست
سر درآرد بدین دریچهٔ تنگ
سربلند جهان شود سرهنگ
دارم از داده عنایت شاه
کوشکی برکشید سر تا ماه
باغ در باغ گرد بر گردش
خُلدْ مولی و روضه شاگرد‌ش
گر خورد شاه باده بر سر او
خاک بوسد ستاره بر در او
گَرد‌ِ شه خانه را عبیر دهد
مگسم شهد و گاو شیر دهد
شاه چون دید کاو ز یک‌رنگی
پیش برد آن سخن به سرهنگی
گفت فرمان تو‌راست‌، کار بساز
تا ز نخچیر‌گه من آیم باز
داد سرهنگ بوسه بر سر خاک
رفت و زنگار کرد از آینه پاک
منظر از فرش چون بهشت آراست
کرد هر زینتی که باید راست
چون شهنشه ز صید‌گاه رسید
باز چتر‌ش به اوج ماه رسید
میزبان از نوردهای گزین
کسوت رومی و طرایف چین
فرش بر فرش چند جامه نغز
کز فروغش گشاده شد دل و مغز
زیر ختلی خرام شاه افکند
بر سر آن نثار گوهر چند
شاه بر شد به شصت‌پایه رواق
دید طاقی به سر بلندی طاق
طرح کرده رخش خَوَرنَق را
فرش افکنده چرخ ازرق را
میزبان آمد آنچه باید کرد
از گلاب و بخور و شربت و خورد
چون شه از خوردهای خوش پرداخت
می روان کرد و بزم شادی ساخت
شاه چون خورد ساغری دو سه می
از گل جبهتش برآمد خوَی
گفت کای میزبانِ زرین‌کاخ
جایگاهت خوش است و برگْ فراخ
لیکن این شصت‌پایه کاخِ بلند
که‌آسمان بر سرش روَد به کمند
از پس شصت سال کز تو گذشت
چون توانی به زیر پای نوشت‌؟
میزبان گفت شاه باقی باد
کوثرش باده‌، حور ساقی باد
این ز من نیست طرفه‌، من مَردم
از چنین پایه مانده کی گردم‌؟
طرفه آن شد که دختر‌ی‌ست چو ماه
نرم و نازک چو خز و قاقم شاه
نره گاوی چو کوه بر گردن
آرد این‌جا گه‌ِ علف خوردن
شصت پایه چنان بَرَد یک‌دست
که نسازد به هیچ پایه نشست
گاوی آنگه چه گاو‌‌! چون پیلی
نکشد پیه خویش را میلی
به خدا گر در این سپاه کسی
از زمین برگرایدش نفَسی‌!
زنی آنگه به شصت پایه حصار
بَر بَرَد چون عجب نباشد کار‌؟!
چونکه سرهنگ این حکایت گفت
شه سرانگشت خود به دندان سفت
گفت از اینگونه کار چون باشد‌؟!
نبوَد ور بوَد فسون باشد
باورم ناید این سخن به درست
تا نبینم به چشم خویش نخست
وآنگه از مرد میزبان درخواست
تا کند دعوی سخن را راست
میزبان کاین شنید رفت به زیر
کرد با گاو‌کش حکایت شیر
سیمتن وقت را شناخته بود
پیش از آن کار خویش ساخته بود
زیور و زیب چینیان بربست
داد گُل را خمار نرگس مست
ماه را مشک راند بر تقویم
غمزه را داد جادو‌یی تعلیم
چشم را سرمهٔ فریب کشید
ناز را بر سر ِعتیب کشید
سرو را رنگ ارغوانی داد
لاله را قد‌ِ خیزرانی داد
در بر آمود سرو سیمین را
بست بر ماه عقد پروین را
درج یاقوت را به در یتیم
کرد چون سیب عاشقان به دو نیم
تاج عنبر نهاد بر سر دوش
طوق غبغب کشید تا بن گوش
زنگی زلف و خال هندو رنگ
هردو بر یک طرف ستاده به جنگ
شه که تختش بود ز تخته عاج
ناگزیر‌ش بود ز تخت وز تاج
شَبَه‌ِ خال بر عقیق لبش
مُهر زنگی نهاده بر رطبش
فرقش از دانه‌های دُرّ خوشاب
بسته گرد مه از ستاره نقاب
گوهر‌ِ گوش‌ِ گوهر‌آویز‌ش
کرده بازار عاشقان تیزش
ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در سمن گل سوری
چونکه ماه دو هفته از سر ناز
کرد هر هفت از آنچه باید ساز
پیش آن گاو رفت چون مه بدر
ماه در برج گاو یابد قدر
سر فرو برد و گاو را برداشت
گاو بین تا چگونه گوهر داشت!
پایه بر پایه بر دوید به بام
رفت تا تخت پایه بهرام
گاو بر گردن ایستاد به پای
شیر چون گاو دید جست ز جای
در عجب ماند کاین چه شاید بود!
سود او بود و در نیافت چه سود
مه ز گردن نهاد گاو به زیر
به کرشمه چنان نمود به شیر
که‌آنچه من پیش تو به تنهایی
پیشکش کردم از توانایی
در جهان کیست کاو به زور و به رای‌؟
از رواقش بَرَد به زیر سرای
شاه گفت این نه زورمندی توست
بلکه تعلیم کرده‌ای ز نخست
اندک اندک به سال‌های دراز
کرده بر طریق ادمان ساز
تا کنونش ز راه بی‌رنجی
در ترازوی خویشتن سنجی
سجده بردش نگار سیم‌اندام
با دعایی به شرط خویش تمام
گفت بر شه غرامتی‌ست عظیم
گاو تعلیم و گور بی‌تعلیم
من که گاوی برآورم بر بام
جز به تعلیم بر نیارم نام
چه سبب چون زنی تو گوری خرد
نام تعلیم کس نیارد برد
شاه تشنیع تُرک خود بشناخت
هندوی کرد و پیش او در تاخت
برقع از ماه باز کرد و چو دید
ز اشک بر مه فشاند مروارید
در کنارش گرفت و عذر انگیخت
وآن گل از نرگس آبِ گل می‌ریخت
از بد و نیک خانه خالی کرد
با پریرخ سخن‌سگالی کرد
گفت اگر خانه گشت زندانت
عذر خواهم هزار چندانت
آتشی گر زدم ز خود‌رایی
من از آن سوختم تو بر جایی
چون ز فتنه‌گران تهی شد جای
پیش خود فتنه را نشاند از پای
فتنه بنشست و برگشاد زبان
گفت کای شهریارِ فتنه‌نشان
ای مرا کُشته در جدایی خویش
زنده کرده به آشنایی خویش
غمت از من نماند هیچ به‌جای
کوه را غم در آورد از پای
خواست رفتن ز مهربانی من
در سر مهر زندگانی من
شه چو بر گوش گور در نخجیر
آن سُم‌سخت را بدوخت به تیر
نه زمین کز گشادن شستش
آسمان بوسه داد بر دستش
من که بودم در آن پسند صبور
چشم بد را ز شاه کردم دور
هرچه را چشم در پسند آرَد
چشم‌زخمی در او گزند آرَد
غبنم آمد که اژدها‌ی سپهر
تهمت کینه بر نهاد به مهر
شاه را آن سخن چنان بگرفت
کز دلش در میان جان بگرفت
گفت حقا که راست گویی راست
بر وفای تو چند چیز گواست
مهرهایی چنان به اول بار
عذرهایی چنین به آخر کار
ای هزار آفرین بر آن گهری
کآرد از طبع این چنین هنری
این گهر پاره گشته بود به سنگ
گر نبودی حفاظ آن سرهنگ
خواند سرهنگ را و خوشدل کرد
دست در گردنش حمایل کرد
تحفه‌های بزرگوار‌ش داد
بر یکی در عوض هزارش داد
از پس چند چیزهای لطیف
ری بدو داد با دگر تشریف
شد سوی شهر شادی انگیزان
کرد در بزم خود شکرریزان
موبدان را به شرط پیش آورد
ماه را در نکاح خویش آورد
بود با او به لهو و عشرت و ناز
تا برین رفت روزگار دراز

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاه بهرام روزی از سر تخت
برد سوی شکار صحرا رخت
هوش مصنوعی: روزی شاه بهرام از بالای تخت سلطنت خود به سوی شکار در دشت و صحرا رفت.
پیشتر ز‌آنکه رفت و صید انداخت
صید بین تا چگونه صیدش ساخت
هوش مصنوعی: قبل از آنکه شکارچی برود و دام بیندازد، به شکار نگاه کن که چگونه او را به دام انداخته است.
چون بر آن دِه گذشت کان سرهنگ
داشت آن منظر‌ِ بلند آهنگ
هوش مصنوعی: زمانی که آن سرهنگ به آن روستا رسید، مناظر زیبای بلند و دل‌انگیزی را مشاهده کرد.
دید نزهت‌گهی گران‌پایه
سبزه در سبزه سایه در سایه
هوش مصنوعی: به تماشای باغی سرسبز و باصفا رفتم، جایی که درختان بلند سایه‌های شیرین خود را بر روی سبزه‌ها انداخته بودند.
باز پرسید کاین دیار که‌راست‌؟
ده خداوند این دیار کجاست‌؟
هوش مصنوعی: او دوباره پرسید که این سرزمین متعلق به که‌است؟ و در این سرزمین، خداوند کجاست؟
بود سرهنگ خاص پیش رکاب
چون ز خسرو چنین شنید خطاب
هوش مصنوعی: سرهنگ ویژه‌ای همراه است و چون این سخن را از شاه شنید، در فکر فرو رفت.
بر زمین بوسه داد و برد نماز
گفت کای شهریار بنده‌نواز
هوش مصنوعی: بر زمین سجده کرد و نماز خواند و گفت: ای پادشاه مهربان با بندگان!
بنده دارد دهی که دادهٔ توست
لطفش از جرعه‌ریز بادهٔ توست
هوش مصنوعی: من بنده‌ای دارم که آن چیزی که به من داده‌ای متعلق به توست و لطف او ناشی از باده‌ای است که تو به من هدیه کرده‌ای.
شاه اگر جای آن پسند کند
بندهٔ پست را بلند کند
هوش مصنوعی: اگر شاه بخواهد، می‌تواند حتی یک فرد بی‌ارزش را به مقام و اعتبار بالایی برساند.
بی‌تکلف چنانکه عادت اوست
سنت رای با سعادت اوست
هوش مصنوعی: بی‌تکلف و بدون زحمت، همان‌طور که همیشه انجام می‌دهد، روش معقول و خوشبختی اوست.
سر درآرد بدین دریچهٔ تنگ
سربلند جهان شود سرهنگ
هوش مصنوعی: با گشوده شدن این دریچهٔ محدود، فردی با عزت و مقام بلند به دنیا می‌آید.
دارم از داده عنایت شاه
کوشکی برکشید سر تا ماه
هوش مصنوعی: من از لطف و محبت شاه که به من داده است، با تمام وجود سر بلندی می‌کنم و مانند ماه در آسمان می‌درخشم.
باغ در باغ گرد بر گردش
خُلدْ مولی و روضه شاگرد‌ش
مولا یعنی بنده
گر خورد شاه باده بر سر او
خاک بوسد ستاره بر در او
هوش مصنوعی: اگر شاه از شراب بنوشد، زمین به خاطر او پر از ستاره خواهد شد و ستاره‌ها در برابر او تعظیم خواهند کرد.
گَرد‌ِ شه خانه را عبیر دهد
مگسم شهد و گاو شیر دهد
یعنی اگر شاه مهمان من شود گرد و غبار قدمش خانه را خوش‌عطر می‌کند و از برکت قدم او‌، کندو‌های عسلم پُر‌عسل و گاو‌هایم پُر‌شیر می‌شوند. (مگس در اینجا یعنی مگس عسل)
شاه چون دید کاو ز یک‌رنگی
پیش برد آن سخن به سرهنگی
هوش مصنوعی: سلطان وقتی متوجه شد که او با یکدلی و صمیمیت حرف می‌زند، موضوع را به مقام سرهنگی ارتقاء داد.
گفت فرمان تو‌راست‌، کار بساز
تا ز نخچیر‌گه من آیم باز
هوش مصنوعی: فرمان تو درست است، پس کار را درست انجام بده تا من از محل شکار به خانه برگردم.
داد سرهنگ بوسه بر سر خاک
رفت و زنگار کرد از آینه پاک
هوش مصنوعی: سرهنگ بوسه‌ای بر خاک زد و باعث شد که آینه از زنگار پاک شود.
منظر از فرش چون بهشت آراست
کرد هر زینتی که باید راست
هوش مصنوعی: منظره را با زیبایی‌هایی که شایسته است، مانند بهشت تزئین کرد.
چون شهنشه ز صید‌گاه رسید
باز چتر‌ش به اوج ماه رسید
هوش مصنوعی: وقتی که شاهین از شکارگاه برگشت، پرچم او به اوج آسمان رسید.
میزبان از نوردهای گزین
کسوت رومی و طرایف چین
هوش مصنوعی: میزبان از بهترین‌های پوشش رومی و زیبایی‌های چینی بهره‌مند است.
فرش بر فرش چند جامه نغز
کز فروغش گشاده شد دل و مغز
هوش مصنوعی: چندین لباس زیبا بر روی فرش قرار دارد که نور آن باعث شادابی و روشن شدن دل و اندیشه می‌شود.
زیر ختلی خرام شاه افکند
بر سر آن نثار گوهر چند
هوش مصنوعی: در زیر سایه چادر، شاه جواهراتی را بر سر آن فرد نثار کرد.
شاه بر شد به شصت‌پایه رواق
دید طاقی به سر بلندی طاق
هوش مصنوعی: پادشاه بر روی سکو و جایگاه بلندی ایستاد و نمای زیبایی به صورت قوسی در بالای سرش دید.
طرح کرده رخش خَوَرنَق را
فرش افکنده چرخ ازرق را
هوش مصنوعی: خود را به زیبایی همچون فرشی به نمایش گذاشته و همراه با آن، آسمان آبی را به زیبایی تزیین کرده است.
میزبان آمد آنچه باید کرد
از گلاب و بخور و شربت و خورد
هوش مصنوعی: میزبان به مهمان‌ها خوشامد گفت و آماده کرد همه چیزهایی را که برای پذیرایی لازم است، از گلاب و عطر و شربت و خوراکی.
چون شه از خوردهای خوش پرداخت
می روان کرد و بزم شادی ساخت
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه از خوراک‌های لذیذ آماده شد، روحش را شاداب کرده و جشنی پر از سرور و شادی برپا کرد.
شاه چون خورد ساغری دو سه می
از گل جبهتش برآمد خوَی
هوش مصنوعی: وقتی شاه چند جام شراب نوشید، از گل جبهه‌اش بویی خوش و دل‌انگیز برخاست.
گفت کای میزبانِ زرین‌کاخ
جایگاهت خوش است و برگْ فراخ
هوش مصنوعی: گفت: ای میزبان با کاخ طلایی، جایت بسیار خوشگوار است و فضای فراخ و وسیعی داری.
لیکن این شصت‌پایه کاخِ بلند
که‌آسمان بر سرش روَد به کمند
هوش مصنوعی: اما این بنای شصت‌پایه‌ی بلند که آسمان به دورش چرخیده و به دام انداخته است.
از پس شصت سال کز تو گذشت
چون توانی به زیر پای نوشت‌؟
هوش مصنوعی: پس از شصت سال که از تو دور بوده‌ام، چگونه می‌توانی به زیر پایم بنویسی؟
میزبان گفت شاه باقی باد
کوثرش باده‌، حور ساقی باد
هوش مصنوعی: میزبان دعا می‌کند که شاه همیشه باقی بماند و مانند کوثر، نوشیدنی‌اش گوارا و حوری‌اش سرافراز باشد.
این ز من نیست طرفه‌، من مَردم
از چنین پایه مانده کی گردم‌؟
هوش مصنوعی: این ماجرای من نیست، من از چنین سطحی پایین‌تر هستم، چگونه می‌توانم به این مقام دست یابم؟
طرفه آن شد که دختر‌ی‌ست چو ماه
نرم و نازک چو خز و قاقم شاه
هوش مصنوعی: شگفت‌انگیز آن است که دختری چون ماه، نرم و لطیف مثل خز و زیبایی دارد که همانند قاقم شاه می‌درخشد.
نره گاوی چو کوه بر گردن
آرد این‌جا گه‌ِ علف خوردن
هوش مصنوعی: وقتی نره‌گاو بزرگی مانند کوه بار سنگینی را بر دوش می‌آورد، اینجا مکانی است که برای چرا و خوردن علف انتخاب می‌کند.
شصت پایه چنان بَرَد یک‌دست
که نسازد به هیچ پایه نشست
هوش مصنوعی: اگر شصت پایه به صورت هم‌سطح و یکدست قرار گیرد، دیگر نمی‌توان به هیچ پایه‌ای تکیه کرد یا بر روی آن نشست.
گاوی آنگه چه گاو‌‌! چون پیلی
نکشد پیه خویش را میلی
هوش مصنوعی: گو که گاو چه گاوی! وقتی که فیل نمی‌تواند چربی خود را تحمل کند، چه امیدی به گاو است؟
به خدا گر در این سپاه کسی
از زمین برگرایدش نفَسی‌!
هوش مصنوعی: به خدا اگر در این جمعیت کسی از زمین برخیزد و نفس بکشد، کمترین اعتباری ندارد!
زنی آنگه به شصت پایه حصار
بَر بَرَد چون عجب نباشد کار‌؟!
هوش مصنوعی: زنی در زمانی که به سن شصت سالگی می‌رسد، همچنان به دنبال خواسته‌ها و آرزوهایش می‌رود. این نباید تعجب‌آور باشد که او همچنان فعال و پرانرژی است!
چونکه سرهنگ این حکایت گفت
شه سرانگشت خود به دندان سفت
هوش مصنوعی: زمانی که سرهنگ این داستان را تعریف کرد، پادشاه به شدت در فکر فرو رفت و انگشت خود را به دندان فشار داد.
گفت از اینگونه کار چون باشد‌؟!
نبوَد ور بوَد فسون باشد
هوش مصنوعی: از این نوع کارها چه نتیجه‌ای خواهد داشت؟ اگر هم نتیجه‌ای داشته باشد، فقط جادو و فریب است.
باورم ناید این سخن به درست
تا نبینم به چشم خویش نخست
هوش مصنوعی: من به این حرف باور ندارم تا زمانی که خودم آن را با چشمانم نبینم.
وآنگه از مرد میزبان درخواست
تا کند دعوی سخن را راست
هوش مصنوعی: سپس از مرد میزبان خواسته شد که سعی کند صحبت‌ها را به درستی و به حق بیان کند.
میزبان کاین شنید رفت به زیر
کرد با گاو‌کش حکایت شیر
هوش مصنوعی: میزبان که این ماجرا را شنید، به زیر رفت و با گاوکش داستان شیر را بیان کرد.
سیمتن وقت را شناخته بود
پیش از آن کار خویش ساخته بود
هوش مصنوعی: سیمتن به خوبی با زمان آشنا بود و قبل از انجام کارهایش، آن‌ها را به خوبی برنامه‌ریزی کرده بود.
زیور و زیب چینیان بربست
داد گُل را خمار نرگس مست
هوش مصنوعی: زیور و زیب چینی‌ها به گل بخورد، و نرگس در حالی که مست است، به گل حس و حال خاصی می‌بخشد.
ماه را مشک راند بر تقویم
غمزه را داد جادو‌یی تعلیم
هوش مصنوعی: ماه به زیبایی و ناز بر روی تقویم می‌درخشد و غمزه (نگاه معنادار و دلربا) را به گونه‌ای جادویی می‌آموزد.
چشم را سرمهٔ فریب کشید
ناز را بر سر ِعتیب کشید
هوش مصنوعی: چشم به زیبایی‌های فریبنده زینت داده شده و ناز و دلربایی بر سر محبوب نشسته است.
سرو را رنگ ارغوانی داد
لاله را قد‌ِ خیزرانی داد
هوش مصنوعی: درخت سرو را رنگی مانند گل ارغوانی بخشید و لاله را قد و قامت بلند و زیبا مانند نی خیزران عطا کرد.
در بر آمود سرو سیمین را
بست بر ماه عقد پروین را
هوش مصنوعی: در آغوش خود، سرو نقره‌ای را گرفت و بر گردن ماه، نگینی از ستاره‌ها آویخت.
درج یاقوت را به در یتیم
کرد چون سیب عاشقان به دو نیم
هوش مصنوعی: یاقوت را به یتیم می‌دهند، درست مانند اینکه سیب عاشقان را از وسط دو نیم می‌کنند.
تاج عنبر نهاد بر سر دوش
طوق غبغب کشید تا بن گوش
هوش مصنوعی: تاجی که از عنبر ساخته شده بر روی سر قرار داده و گردنی بزرگ و زیبا را به نمایش گذاشته تا زیبایی‌اش به گوش‌ها برسد.
زنگی زلف و خال هندو رنگ
هردو بر یک طرف ستاده به جنگ
هوش مصنوعی: زلف مشکی و خال هندویی هر دو در یک طرف، در حال رقابت و تضاد هستند.
شه که تختش بود ز تخته عاج
ناگزیر‌ش بود ز تخت وز تاج
هوش مصنوعی: پادشاهی که تختش از عاج ساخته شده، به ناچار باید بر تخت و زیر تاج بنشیند.
شَبَه‌ِ خال بر عقیق لبش
مُهر زنگی نهاده بر رطبش
هوش مصنوعی: لبان او همانند عقیق با خالی شبیه نقش و نگار، بر روی رطب‌ها مهر زنگاری گذاشته است.
فرقش از دانه‌های دُرّ خوشاب
بسته گرد مه از ستاره نقاب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و درخشش شخصی می‌پردازد که همانند دانه‌های مروارید درخشان و زیباست. او با جواهراتش مانند ستاره‌هایی که در پس ابرها پنهان شده‌اند، درخشان و خاص جلوه می‌کند.
گوهر‌ِ گوش‌ِ گوهر‌آویز‌ش
کرده بازار عاشقان تیزش
هوش مصنوعی: عاشقان با شوق و ذوق به بازار آمده‌اند و در جستجوی جواهرات عشق هستند. در این میان، گوش‌هایشان را به مرواریدهایی آویزان کرده‌اند که نشان‌دهنده ارزش و زیبایی عشق است؛ به همین دلیل بازار عشق پرجنب‌و‌جوش و گرم شده است.
ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در سمن گل سوری
هوش مصنوعی: ماه را به گونه‌ای پوشانده‌اند که مانند گل زیبای سمن است و عطر و بویی خاص دارد.
چونکه ماه دو هفته از سر ناز
کرد هر هفت از آنچه باید ساز
هوش مصنوعی: وقتی که ماه به مدت دو هفته با ناز و عشوه خود نمایان شد، هر هفته از آن چیزی که باید، بهره‌برداری کرد.
پیش آن گاو رفت چون مه بدر
ماه در برج گاو یابد قدر
هوش مصنوعی: به نزد آن گاو برو، مانند ماهی که در برج گاو قرار می‌گیرد، ارزش و مقام خود را پیدا می‌کند.
سر فرو برد و گاو را برداشت
گاو بین تا چگونه گوهر داشت!
هوش مصنوعی: سرش را پایین آورد و گاو را برداشت، تا ببیند گاو چه ویژگی‌ای دارد!
پایه بر پایه بر دوید به بام
رفت تا تخت پایه بهرام
هوش مصنوعی: کسی بر روی پایه‌ها دوید و به بالای ساختمان رفت تا به تختی که به بهرام تعلق دارد، برسد.
گاو بر گردن ایستاد به پای
شیر چون گاو دید جست ز جای
هوش مصنوعی: گاو به پا ایستاده و در مقابل شیر قرار گرفت، وقتی گاو دید شیر از جای خود جست می‌زند.
در عجب ماند کاین چه شاید بود!
سود او بود و در نیافت چه سود
هوش مصنوعی: شخصی در تعجب است که چه چیزی ممکن است پیش بیاید! او منفعت خود را درک نکرد و نتوانست بفهمد که چه برنده‌ای خواهد شد.
مه ز گردن نهاد گاو به زیر
به کرشمه چنان نمود به شیر
هوش مصنوعی: ماه به زیبایی و ناز به زیر گردن گاو افتاده، چنان تماشایی دارد که مانند شیر درخشان و جذاب است.
که‌آنچه من پیش تو به تنهایی
پیشکش کردم از توانایی
هوش مصنوعی: هر چیزی که من به خاطر تو به تنهایی ارائه داده‌ام، از قدرت و توانایی من سرچشمه گرفته است.
در جهان کیست کاو به زور و به رای‌؟
از رواقش بَرَد به زیر سرای
هوش مصنوعی: در این دنیا کیست که بتواند به زور و با تدبیر خود، دیگران را به زیر تسلط بکشاند و خانه‌ی آنان را زیر پا گذارد؟
شاه گفت این نه زورمندی توست
بلکه تعلیم کرده‌ای ز نخست
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: این قدرت و توانمندی تو نیست، بلکه نتیجه‌ی یادگیری و آموزش تو از ابتداست.
اندک اندک به سال‌های دراز
کرده بر طریق ادمان ساز
هوش مصنوعی: به آرامی و به مرور زمان، سال‌های طولانی را در راه پیوسته و مستمر طی کرده است.
تا کنونش ز راه بی‌رنجی
در ترازوی خویشتن سنجی
هوش مصنوعی: بهتر است تا کنون که بدون زحمت و دردسر زندگی کرده‌ای، خودت را با معیارهای خودت بسنجی و ارزش‌هایت را در نظر بگیری.
سجده بردش نگار سیم‌اندام
با دعایی به شرط خویش تمام
هوش مصنوعی: زیبای سیم‌اندام با سجده‌ای که برایش کردم، دعایی را به جای آورد که به شرط خود او تمام شد.
گفت بر شه غرامتی‌ست عظیم
گاو تعلیم و گور بی‌تعلیم
هوش مصنوعی: گفتند که برای حاکم خسارت بزرگی وجود دارد: یکی گاوی که آموزش دیده و دیگری گوری که بدون آموزش است.
من که گاوی برآورم بر بام
جز به تعلیم بر نیارم نام
هوش مصنوعی: من هیچگاه به تنهایی نمی‌توانم کاری بزرگ انجام دهم، مگر اینکه یک معلم یا راهنمایی وجود داشته باشد که به من یاد بدهد.
چه سبب چون زنی تو گوری خرد
نام تعلیم کس نیارد برد
هوش مصنوعی: چرا وقتی که تو خردمندی، هیچ کس نامت را به عنوان معلم نمی‌آورد؟
شاه تشنیع تُرک خود بشناخت
هندوی کرد و پیش او در تاخت
هوش مصنوعی: شاه به خوبی متوجه شد که ترک خود را سرزنش می‌کند، در حالی که هندی که در پیش او بود، با او درگیر شد.
برقع از ماه باز کرد و چو دید
ز اشک بر مه فشاند مروارید
هوش مصنوعی: او حجابش را کنار زد و وقتی دید که اشک‌ها بر چهره‌اش چکیده، مانند مرواریدی بر ماه درخشید.
در کنارش گرفت و عذر انگیخت
وآن گل از نرگس آبِ گل می‌ریخت
هوش مصنوعی: او در کنار خود گرفت و از او عذری خواست و آن گل، از نرگس، آبِ گل به زمین می‌ریخت.
از بد و نیک خانه خالی کرد
با پریرخ سخن‌سگالی کرد
هوش مصنوعی: او با زیبایی و دلربایی خود، تمام خوبی‌ها و بدی‌ها را از خانه بیرون کرد و با زبان نرم و شیرین خود، صحبت می‌کرد.
گفت اگر خانه گشت زندانت
عذر خواهم هزار چندانت
هوش مصنوعی: اگر روزی به زندان بروی، عذرخواهی من را بپذیر، چون این اتفاق هزار بار ممکن است برای تو بیفتد.
آتشی گر زدم ز خود‌رایی
من از آن سوختم تو بر جایی
هوش مصنوعی: اگر من از روی خودسری و خودرایی‌ام آتش روشن کرده‌ام، از همان آتش تو هم در جایی سوخته‌ای.
چون ز فتنه‌گران تهی شد جای
پیش خود فتنه را نشاند از پای
هوش مصنوعی: وقتی که جایگاه آدم‌های فتنه‌گر خالی شد، خود فتنه به آنجا راه پیدا کرد و در آنجا جای گرفت.
فتنه بنشست و برگشاد زبان
گفت کای شهریارِ فتنه‌نشان
هوش مصنوعی: آشوب آرام شد و زبان باز کرد و گفت: ای پادشاهی که نشانه‌های فتنه را در خود داری.
ای مرا کُشته در جدایی خویش
زنده کرده به آشنایی خویش
هوش مصنوعی: تو باعث شده‌ای که من از جدایی بمیرم، اما در عین حال به واسطه‌ی آشنایی‌ات دوباره زنده شوم.
غمت از من نماند هیچ به‌جای
کوه را غم در آورد از پای
هوش مصنوعی: غم تو دیگر در دلم جایی نگذاشته است، مثل کوهی که غم را از پای انسان می‌اندازد.
خواست رفتن ز مهربانی من
در سر مهر زندگانی من
هوش مصنوعی: می‌خواستم از روی محبت و عشق خود، از زندگی و محبت واقعی‌ام جدا شوم.
شه چو بر گوش گور در نخجیر
آن سُم‌سخت را بدوخت به تیر
هوش مصنوعی: پادشاه در هنگام شکار، تیر را به سم یک گورخر نشان می‌کند و آن را هدف قرار می‌دهد.
نه زمین کز گشادن شستش
آسمان بوسه داد بر دستش
هوش مصنوعی: نه زمین آنقدر وسیع است که بتواند با گشوده شدن دستانش آسمان را بوسه بزند.
من که بودم در آن پسند صبور
چشم بد را ز شاه کردم دور
هوش مصنوعی: من که در آن زمان از صبر و زیبایی برخوردار بودم، چشم زخم را با کمک شاه از خود دور کردم.
هرچه را چشم در پسند آرَد
چشم‌زخمی در او گزند آرَد
هوش مصنوعی: هر چیزی که چشم به آن علاقه‌مند باشد، ممکن است که آسیب یا آسیبی به آن وارد کند.
غبنم آمد که اژدها‌ی سپهر
تهمت کینه بر نهاد به مهر
هوش مصنوعی: من احساس می‌کنم که دشمنی به مانند اژدهایی در آسمان، حس کینه‌ورزی را بر دوش می‌کشد و بر دوستی‌ها سایه می‌افکند.
شاه را آن سخن چنان بگرفت
کز دلش در میان جان بگرفت
هوش مصنوعی: شاه آن سخن را چنان پذیرفت که به عمق دلش نفوذ کرد و جانش را تحت تاثیر قرار داد.
گفت حقا که راست گویی راست
بر وفای تو چند چیز گواست
هوش مصنوعی: او می‌گوید حقیقتاً تو راستگو هستی و برای وفای تو چندین چیز درستی را تأیید می‌کند.
مهرهایی چنان به اول بار
عذرهایی چنین به آخر کار
هوش مصنوعی: دوستی و محبت‌هایی که در ابتدا شکل می‌گیرند، با بهانه‌ها و عذرهایی در نهایت همراه می‌شوند.
ای هزار آفرین بر آن گهری
کآرد از طبع این چنین هنری
هوش مصنوعی: ای هزار آفرین بر آن گوهر با ارزش که از طبیعت چنین هنری به وجود آورده است.
این گهر پاره گشته بود به سنگ
گر نبودی حفاظ آن سرهنگ
هوش مصنوعی: این جواهر در اثر برخورد با سنگ شکسته بود، اگر آن نگهبان دلسوز در کنار آن نبود.
خواند سرهنگ را و خوشدل کرد
دست در گردنش حمایل کرد
هوش مصنوعی: سرهنگ را صدا زد و او را خوشحال کرد و دستش را به نشانه محبت بر گردن او انداخت.
تحفه‌های بزرگوار‌ش داد
بر یکی در عوض هزارش داد
هوش مصنوعی: شخصی افراد با بزرگواری و محبت خود به یکی امتیازاتی داد که در مقابل هزاران نفر دیگر، ارزشمند و خاص بود.
از پس چند چیزهای لطیف
ری بدو داد با دگر تشریف
هوش مصنوعی: بعد از چندین چیز نرم و زیبا، او را با چیزهای دیگر با احترام بیشتری تقدیم کرد.
شد سوی شهر شادی انگیزان
کرد در بزم خود شکرریزان
هوش مصنوعی: به سوی شهری که مملو از شادی و اندیشه های شاداب است، حرکت کرد و در مهمانی خود، شکر و خوشحالی پاشید.
موبدان را به شرط پیش آورد
ماه را در نکاح خویش آورد
هوش مصنوعی: موبدان شرط کردند که ماه را به همسری خود درآورند.
بود با او به لهو و عشرت و ناز
تا برین رفت روزگار دراز
هوش مصنوعی: او با لذت و خوشی و ناز و کرشمه زندگی می‌کرد تا اینکه زمان به پایان رسید.

حاشیه ها

1395/12/19 23:03
علی

بعدن ک پولدار بشم از رو این داستان میدم یه فیلم بسازن

1402/04/21 09:07
مریم بکوک

واقعا یکی از زیباترین داستانای نظامی هستش. استثنایی پیش میبره قصه رو.