بخش ۱۷ - پاسخ دادن بهرام ایرانیان را
چونکه خواننده خواند نامه تمام
جوش آتش برآمد از بهرام
باز خود را به صد توانایی
داد چون زیرکان شکیبایی
با چنان گرمییی نکرد شتاب
بعد از اندیشه باز داد جواب
کهآنچه در نامه کاتبان راندند
گوش کردم چو نامه بر خواندند
گرچه کاتب نبوده چابک دست
پند گوینده را عیاری هست
آنچه بر گفته شد ز رای بلند
میپسندم که هست جای پسند
من که در پیش من چه خاک و چه سیم
سر فرو ناورم به هفت اقلیم
لیک ملکی که ماندم از پدران
عیب باشد که هست با دگران
گر پدر دعوی خدایی کرد
من خدا دوستم خِرد پرورد
هست بسیار فرق در رگ و پوست
از خدا دوست تا خدایی دوست
من به جرم نکرده معذورم
کز بزهکاری پدر دورم
پدرم دیگر است و من دگرم
کهآن اگر سنگ بود من گهرم
صبح روشن ز شب پدید آید
لعل صافی ز سنگ میزاید
نتوان بر پدر گوایی داد
که خداتان از او رهایی داد
گر بدی کرد چون به نیکی خفت
از پس مرده بد نباید گفت
هرکجا عقل پیش رو باشد
بد بدگو ز بدشنو باشد
هرکه او در سرشت بدگهر است
گفتنش بد شنیدنش بتر است
بگذرید از جنایت پدرم
بگذارید از آنچه بیخبرم
من اگر چشم بد نگیرد راه
عذر خواهم از آنچ رفت گناه
پیش از این گر چو غافلان خفتم
اینک اینک به ترک آن گفتم
مقبلی را که بخت یار بود
خفتنش تا به وقت کار بود
به که با خواب دیده نستیزد
خسبد اما به وقت برخیزد
خواب من گرچه بود خوابی سخت
از سرم هم نبود خالی بخت
کرد بیداربختیام یاری
دادم از خواب سخت بیداری
بعد ازین روی در بهی دارم
دل ز هر غفلتی تهی دارم
نکنم بیخودی و خودکامی
چون شدم پخته کی کنم خامی؟
مصلحان را نظر نواز شوم
مصلحت را به پیشباز شوم
در خطای کسی نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم
از گناه گذشته نارم یاد
با نمودار وقت باشم شاد
با شما آن کنم که باید کرد
وز شما آن خورم که شاید خوَرد
ناورم رخنه در خزینهٔ کس
دل دشمن کنم هزینه و بس
نیکرای از دَرم نباشد دور
بد و بدرای را کنم مهجور
جز به نیکان نظر نیفروزم
از بدآموز بد نیاموزم
دور دارم ز داوری آزرم
آن کنم کز خدای دارم شرم
زن و فرزند و ملک و مال همه
بر من ایمنتر از شبان و رمه
نان کس را به زور نگشایم
بلکه نانش به نان برافزایم
نبَرَد دیو آرزوم از راه
آرزو را گرو کنم به گناه
ننمایم به چشم بیننده
آنچه نپسندد آفریننده
چون شه این گفت و رایها شد راست
پیرتر موبد از میان برخاست
گفت ما را تو از خداوندی
هم خردبخش و هم خردمندی
هرچه گفتی ز رای خوب سرشت
خردش بر نگین دل بنوشت
سر تو زیبی، که سروری همه را
سرشبان هم تو شایی این رمه را
تاجداری سزای گوهر توست
تاج با ماست لیک بر سر توست
زند گشتاسبی به جز تو که خواند؟
زندهدار کیان به جز تو که ماند؟
تخمهٔ بهمنی و دارایی
از تو میپاید آشکارایی
میوه نو تویی سیامک را
یادگار اردشیر بابک را
تا کیومرث از سریر و کلاه
میرود نسبت تو شاه به شاه
ملک با تو به اختیاری نیست
در جهان جز تو تاجداری نیست
موبدان گر نوند و گر کهنند
همه از یکزبان در این سخنند
لیک ما بندگان در این بندیم
که گرفتار عهد و سوگندیم
با نشینندهای که دارد تخت
دست عهدی شدهست ما را سخت
که نخواهیم تاج بی سرِ او
بر نتابیم چهره از در او
حجتی باید استوار کنون
کهآرد آن عهد را ز عهده برون
تا در آیین خود خجل نشویم
نشکند عهد و تنگدل نشویم
شاه بهرام کاین جواب شنید
پاسخی دادشان چنانکه سزید
گفت عذر از شما روا نبود
عاقل آن به که بی وفا نبود
این مخالف که تخت گیر شماست
طفل من شد اگرچه پیر شماست
تاجش از سر چنان به زیر آرم
که یکی موی ازو نیازارم
گرچه موقوف نیست شاهی من
بر مدارا و عذرخواهی من
شاهم و شاهزاده تا جمشید
ملک میراث من سیاه و سپید
تاج و تخت آلتست و شاهی نه
آلتی خواه باش و خواهی نه
هرکه شد تاجدار و تختنشین
تاج او آسمان و تخت زمین
تخت جمشید و تاج افریدون
هر دو دایم نماند تا اکنون
هرکهرا مایه بود سر بفراخت
از پی خویش تاج و تختی ساخت
من که بر تاج و تخت ره دانم
تیغ دارم به تیغ بستانم
جای من گر گرفت غداری
عنکبوتی تنید بر غاری
اژدهایی رسید بر در غار
وآنگه از عنکبوت خواهد بار؟
مور کی جنس جبرییل بود؟
پشه کی مرد پای پیل بود؟
گور چندان زند ترانه دلیر
که ننالد سپید مهره شیر
نزد خورشید خاصه برج حمل
این چنین صد چراغ را چه محل؟
خر که با بالغان زبون گردد
چون به طفلان رسد حرون گردد
من به سختی به خانه دگران
خانهٔ من به دست خانهبران
خورش خصم شهد یا شکر است
خورد من یا دل است یا جگر است
تیغ و دشنه به از جگر خوردن
دشنه بر ناف و تیغ بر گردن
همه ملک عجم خزانهٔ من
در عرب مانده خیلخانهٔ من
گاه منذر فرستدم خوانی
گاه نعمان فدا کند جانی
نان دهانم بدین کلهداری
نان خورانم بدان گنهکاری
من چو شیر جوان ولایت گیر
جای من کی رسد به روبه پیر؟
کی منم، کی برد مخالف تاج؟
جز به کیزاده کی دهند خراج؟
هست جای کیان سزای کیان
جز کیان را مباد جای کیان
شاه ماییم و دیگران رهیاند
ما پُریم آن دگر کسان تهیاند
شاه باید که لشگر انگیزد
از سواری چه گرد برخیزد؟
می که پیر مغان ز دست نهاد
جز به پور مغان نشاید داد
نیک دانید کان چه میگویم
راستکاری و راستی جویم
لیک از راه نیکپیمانی
نز سر سرکشی و سلطانی
آن کنم من که وفق رای شماست
رای من جستن رضای شماست
وانکه گفتید حجتی باید
که بدو عهد بسته بگشاید
حجت آنست کز میان دو شیر
بهره آنرا بوَد که هست دلیر
بامدادان دو شیر غرنده
خورشی در شکم نیاکنده
وحشی تیز چنگ خشمآلود
کز دم آتشین برآرد دود
شیردار آورَد به میدانگاه
گِرد بر گرد صف کشند سپاه
تاج شاهان ز سر به زیر نهند
در میان دو شرزه شیر نهند
هرکه تاج از دو شیر بستاند
خلقش آنروز تاجور داند
چون سخن گفته شد به رفق و به راز
سخن دلفریب طبعنواز
نامه را مُهرِ خود نهاد بر او
شرح و بسطی تمام داد بر او
به پرستندگان خویش سپرد
تا برندش چنانکه باید برد
شهپرستان که مهر شه دیدند
وان سخنهای نغز بشنیدند
بازگشتند سوی خانهٔ خویش
صورت شاه نو نهاده به پیش
گشته هریک ز مهربانی او
عاشق فر خسروانی او
همه گفتند شاه بهرام است
که ملک گوهر و ملک نام است
نتوان بر خلاف او بودن
آفتابی به گِل بر اندودن
تند شیریست آن نبرده سوار
کهاژدها را کند به تیر شکار
چون شود تندشیر پنجهگشای
هیچکس پیش او ندارد پای
بستاند سریر و تاج به زور
سروران را برد به پای ستور
به که گرمی در او نیاموزیم
آتش کشته بر نیفروزیم
قصهٔ شیر و برگرفتن تاج
به چنین شرط نیست او محتاج
لیکن این شیر حجتی است بزرگ
کهآگهیمان دهد ز روبه و گرگ
سوی درگه شدند جمله ز راه
باز گفتند شرط شاه به شاه
نامه خواندند و حال بنمودند
یک سخن بر شنوده نفزودند
پیر تخت آزمای تاجپرست
تاج بنهاد و زیر تخت نشست
گفت ازان تاج و تخت بیزارم
که ازو جان به شیر بسپارم
به که زنده شوم ز تخت به زیر
تا شوم کشته در میان دو شیر
مرد زیرک کجا دلیر خورد
طعمهای کز دهان شیر خورد
وارث مملکت به تیغ و به جام
هیچکس نیست جز ملک بهرام
وارث ملک را دهید سریر
صاحب افسر جوان بِه است که پیر
من ازین شغل درکشیدم دست
نیستم شاه لیک شاهپرست
پاسخ آراستند ناموران
کای سر خسروان و تاج سران
شرط ما با تو در خداوندی
نیست الا بدین خردمندی
چون به فرمان ما شدی بر تخت
هم به فرمان ما رها کن رخت
نیست بازی ز شیر بردن تاج
تا چه شببازی آورَد شب داج
شرط او را به جای خویش آریم
شیر بندیم و تاج پیش آریم
گر بترسد سریر عاج تراست
ور شود کشته نیز تاج تراست
گر شود چیر و تاج بردارد
وز ولایت خراج بردارد
در خور تخت و آفرین باشد
لیک هیهات اگر چنین باشد
ختم قصه بر این شد آخر کار
کهآنچه شرط است نگذرد ز قرار
روز فردا چو در شمار آید
شاه با شیر در شکار آید
بخش ۱۶ - نامه پادشاه ایران به بهرامگور: اول نامه بوَد نام خدایبخش ۱۸ - برگرفتن بهرام تاج را از میان دو شیر: بامدادان که صبح زرین تاج
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چونکه خواننده خواند نامه تمام
جوش آتش برآمد از بهرام
هوش مصنوعی: زمانی که خواننده، داستان یا نامهای کامل را خواند، آتش خشم بهرام برانگیخته شد.
باز خود را به صد توانایی
داد چون زیرکان شکیبایی
هوش مصنوعی: او خود را با تمام قوا و تواناییها تجهیز کرد، مانند حکیمان و زیرکان که صبر و شکیبایی دارند.
با چنان گرمییی نکرد شتاب
بعد از اندیشه باز داد جواب
هوش مصنوعی: او با آرامش و بدون عجله، پس از تفکر خوب، پاسخ خود را ارائه داد.
کهآنچه در نامه کاتبان راندند
گوش کردم چو نامه بر خواندند
هوش مصنوعی: من آنچه را که در نامه کاتبان نوشته بودند، شنیدم وقتی که نامه را خواندند.
گرچه کاتب نبوده چابک دست
پند گوینده را عیاری هست
هوش مصنوعی: هرچند که او نویسنده نیست و دستش سریع نیست، اما به هر حال توانایی بیان و انتقال پیام گوینده را دارد.
آنچه بر گفته شد ز رای بلند
میپسندم که هست جای پسند
هوش مصنوعی: من آنچه را که با فکر و نظر عمیق بیان شده، میپسندم زیرا که این نوع بیان شایسته توجه و ارزیابی است.
من که در پیش من چه خاک و چه سیم
سر فرو ناورم به هفت اقلیم
هوش مصنوعی: من در برابر خودم، نه به خاک و نه به سیم اهمیت نمیدهم و به هر گوشهای از جهان توجهی ندارم.
لیک ملکی که ماندم از پدران
عیب باشد که هست با دگران
هوش مصنوعی: با این حال، اگرچه من از نسل پدران خود هستم، اما اگر عیبی در من وجود داشته باشد، نباید با دیگران مقایسه شود.
گر پدر دعوی خدایی کرد
من خدا دوستم خِرد پرورد
هوش مصنوعی: اگر پدرم ادعای خدایی کند، من دوستدار خدا هستم و خرد را میپرورانم.
هست بسیار فرق در رگ و پوست
از خدا دوست تا خدایی دوست
هوش مصنوعی: در انسانها تفاوتهای زیادی وجود دارد، چه در ظاهر و چه در باطن، اما از خداوند تنها یک دوست حقیقی و واقعی وجود دارد.
من به جرم نکرده معذورم
کز بزهکاری پدر دورم
هوش مصنوعی: من به خاطر گناهی که نکردم، معذور هستم؛ زیرا از گناهکار بودن پدرم دور هستم.
پدرم دیگر است و من دگرم
کهآن اگر سنگ بود من گهرم
هوش مصنوعی: پدرم دیگر شخصیتی دارد و من هم تغییر کردهام؛ او اگر سنگ باشد، من همچنان گوهری با ارزش و درخشان هستم.
صبح روشن ز شب پدید آید
لعل صافی ز سنگ میزاید
هوش مصنوعی: صبح روشن از شب به وجود میآید و لعل باارزش از سنگ معمولی شکل میگیرد.
نتوان بر پدر گوایی داد
که خداتان از او رهایی داد
هوش مصنوعی: نمیتوان گفت که پدر را از بندگی خدا رهانیده است.
گر بدی کرد چون به نیکی خفت
از پس مرده بد نباید گفت
هوش مصنوعی: اگر کسی بدی کرد و بعد به خواب رفت، نباید درباره او بعد از مرگش صحبت بدی کرد.
هرکجا عقل پیش رو باشد
بد بدگو ز بدشنو باشد
هوش مصنوعی: هرجایی که عقل و فکر حاکم باشد، آدمهای نادان و بدخواه نیز نمیتوانند حرفهای زشت و منفی بزنند.
هرکه او در سرشت بدگهر است
گفتنش بد شنیدنش بتر است
هوش مصنوعی: هر کسی که ذاتاً بدجنس و بدخواه است، بهتر است که هیچ چیزی از او نشنویم و چیزی در مورد او نگوئیم، چون حرفهایش و شنیدنش تنها موجب آزار است.
بگذرید از جنایت پدرم
بگذارید از آنچه بیخبرم
هوش مصنوعی: بگذارید از کارهای نادرست پدرم بگذریم و فراموش کنیم آنچه را که من از آن بیخبر هستم.
من اگر چشم بد نگیرد راه
عذر خواهم از آنچ رفت گناه
هوش مصنوعی: اگر کسی چشم بد نداشته باشد، به راحتی از اشتباهات گذشتهام عذرخواهی میکنم.
پیش از این گر چو غافلان خفتم
اینک اینک به ترک آن گفتم
هوش مصنوعی: قبل از این، مثل غافلان خوابیده بودم، اما حالا تصمیم به ترک آن وضعیت گرفتهام.
مقبلی را که بخت یار بود
خفتنش تا به وقت کار بود
هوش مصنوعی: مقبلی که در زمان مناسب خوابش برده بود، وقتی که وقت کار فرا رسید، بخت به او یاری کرده بود.
به که با خواب دیده نستیزد
خسبد اما به وقت برخیزد
هوش مصنوعی: بهتر است کسی که خوابش را دیده، با خیال و خواب خودش درگیر نشود. خواب خوب است، اما وقتی وقتش فرا میرسد، باید بیدار شود و به کارهایش برسد.
خواب من گرچه بود خوابی سخت
از سرم هم نبود خالی بخت
هوش مصنوعی: خواب من هرچند بسیار سنگین و عمیق بود، اما در دل آن هیچ نوع خوشبختی و خوش شانسی وجود نداشت.
کرد بیداربختیام یاری
دادم از خواب سخت بیداری
هوش مصنوعی: در شرایطی که بیدار و هوشیار شدم، یاری و کمک گرفتم تا از خواب عمیق و سنگین خود خارج شوم.
بعد ازین روی در بهی دارم
دل ز هر غفلتی تهی دارم
هوش مصنوعی: از این به بعد، چهرهای زیبا دارم و از هر نوع غفلت و بیتوجهی دور هستم.
نکنم بیخودی و خودکامی
چون شدم پخته کی کنم خامی؟
هوش مصنوعی: من بدون دلیل و ناگاه تصمیم نمیگیرم، چون که اکنون به بلوغ رسیدهام، چگونه میتوانم به سطحی ناپخته برگردم؟
مصلحان را نظر نواز شوم
مصلحت را به پیشباز شوم
هوش مصنوعی: من به افرادی که در پی اصلاح امور هستند، با نیکی و محبت نگاه میکنم و در جهت پیشرفت و مصلحت کارها، خود را آماده و متعهد میسازم.
در خطای کسی نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم
هوش مصنوعی: به عیب و اشتباه دیگران توجهی نمیکنم و به دنبال مال و منافع شخصی نیستم.
از گناه گذشته نارم یاد
با نمودار وقت باشم شاد
هوش مصنوعی: با یادآوری گناهان گذشته، نمیتوانم شاد باشم و تنها با گذر زمان میتوانم خوشحال شوم.
با شما آن کنم که باید کرد
وز شما آن خورم که شاید خوَرد
هوش مصنوعی: من با شما همانطور رفتار خواهم کرد که باید، و از شما نیز آنچه ممکن است، میگیرم.
ناورم رخنه در خزینهٔ کس
دل دشمن کنم هزینه و بس
هوش مصنوعی: من بدون اینکه به دارایی کسی آسیبی برسانم، تنها به دل دشمن خود هزینه میزنم.
نیکرای از دَرم نباشد دور
بد و بدرای را کنم مهجور
هوش مصنوعی: اندیشههای نیک به دور از بدی نیستند و من بداندیشان را از خود دور میکنم.
جز به نیکان نظر نیفروزم
از بدآموز بد نیاموزم
هوش مصنوعی: من فقط به خوبان نگاه میکنم و از بدآموزها چیزی نمیآموزم.
دور دارم ز داوری آزرم
آن کنم کز خدای دارم شرم
هوش مصنوعی: من از قضاوت دوری میکنم و در این کار شرمی دارم، زیرا از خداوند شرمندهام.
زن و فرزند و ملک و مال همه
بر من ایمنتر از شبان و رمه
هوش مصنوعی: زنان و فرزندان و اموال من همه برایم از شبان و گلهای که به او وابسته است، مطمئنتر هستند.
نان کس را به زور نگشایم
بلکه نانش به نان برافزایم
هوش مصنوعی: من با زور نان کسی را به او نمیدهم، بلکه سعی میکنم به او کمک کنم تا خودش قادر به تأمین نانش باشد.
نبَرَد دیو آرزوم از راه
آرزو را گرو کنم به گناه
هوش مصنوعی: آرزوهای من را از بین نبر، زیرا میخواهم راه رسیدن به آرزوهایم را با گناه گره نزنم.
ننمایم به چشم بیننده
آنچه نپسندد آفریننده
هوش مصنوعی: من به چشم بیننده چیزی را نشان نمیدهم که خالق آن را نپسندیده باشد.
چون شه این گفت و رایها شد راست
پیرتر موبد از میان برخاست
هوش مصنوعی: وقتی شاه این سخن را گفت و تصمیمات مشخص شد، پیرتر موبد از میان جمعیت بلند شد.
گفت ما را تو از خداوندی
هم خردبخش و هم خردمندی
هوش مصنوعی: تو به ما گفتی که خداوند هم به ما عقل و اندیشه میدهد و هم خود نهایت خرد را دارد.
هرچه گفتی ز رای خوب سرشت
خردش بر نگین دل بنوشت
هوش مصنوعی: هر چیزی که درباره نیکویی و صلاح اندیشیدی، خرد او را در قلبش حک کرده است.
سر تو زیبی، که سروری همه را
سرشبان هم تو شایی این رمه را
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی فرد اشاره دارد و بیان میکند که زیبایی او به قدری است که همه را تحت تأثیر قرار میدهد. ضمن اینکه او رهبری و سرپرستی این جماعت را نیز بر عهده دارد. درواقع، این شخص نه تنها از نظر ظاهری جذاب است، بلکه در نقشهای اجتماعی خود نیز موفق بوده و مورد احترام است.
تاجداری سزای گوهر توست
تاج با ماست لیک بر سر توست
هوش مصنوعی: تاجداری و پادشاهی شایستهی ارزش والای توست. ما نیز تاجی داریم، اما آن تاج بر سر تو قرار دارد.
زند گشتاسبی به جز تو که خواند؟
زندهدار کیان به جز تو که ماند؟
زند: تفسیر و شرح اوستا به زبان پهلوی ساسانی.
تخمهٔ بهمنی و دارایی
از تو میپاید آشکارایی
بهمن و دارا نام شاهان کیانی است.
میوه نو تویی سیامک را
یادگار اردشیر بابک را
هوش مصنوعی: تو میوه تازهای هستی و سیامک را به یادگار به جا گذاشتی، همچنان که اردشیر بابک یادگاری از خود بر جای گذاشت.
تا کیومرث از سریر و کلاه
میرود نسبت تو شاه به شاه
هوش مصنوعی: تا کیومرث، نخستین انسان و پادشاه، از تخت و تاج خود فرود میآید، این نشاندهندهی آن است که تو هم در جایگاه پادشاهی خود نسبت به دیگران بایستی خود را نشان دهی.
ملک با تو به اختیاری نیست
در جهان جز تو تاجداری نیست
هوش مصنوعی: در دنیا هیچکس جز تو سلطنت و قدرتی ندارد و حتی پادشاهی نیز که در قصر است، در برابر تو بیاختیار است.
موبدان گر نوند و گر کهنند
همه از یکزبان در این سخنند
هوش مصنوعی: موبدان، چه نو باشند و چه کهنه، در این موضوع با یکدیگر همنظر هستند و از یک زبان صحبت میکنند.
لیک ما بندگان در این بندیم
که گرفتار عهد و سوگندیم
هوش مصنوعی: اما ما، بندگان، در این وضعیت گرفتاریم زیرا به پیمانها و سوگندهایی که بستهایم، وابستهایم.
با نشینندهای که دارد تخت
دست عهدی شدهست ما را سخت
هوش مصنوعی: با کسی که بر تخت نشسته و با او قرار و وعدهای بستهایم، رابطهام بسیار جدی و محکم است.
که نخواهیم تاج بی سرِ او
بر نتابیم چهره از در او
هوش مصنوعی: ما هرگز نمیتوانیم تاج بیمعنی او را تحمل کنیم و چهرهامان را از در او برگردانیم.
حجتی باید استوار کنون
کهآرد آن عهد را ز عهده برون
هوش مصنوعی: اکنون باید دلیلی محکم ارائه دهیم که بتواند آن وعده را از فراموشی خارج کند.
تا در آیین خود خجل نشویم
نشکند عهد و تنگدل نشویم
هوش مصنوعی: تا زمانی که به اصول و آیین خود پایبندیم، نباید خجالتزده شویم، و نباید اجازه دهیم که پیمانمان شکسته شود و دلتنگ و ناراحت شویم.
شاه بهرام کاین جواب شنید
پاسخی دادشان چنانکه سزید
هوش مصنوعی: شاه بهرام وقتی این جواب را شنید، به طور مناسبی پاسخ آنها را داد.
گفت عذر از شما روا نبود
عاقل آن به که بی وفا نبود
هوش مصنوعی: گفتند که عذرخواهی از شما بیفایده بود، عاقل بهتر است که با کسی که وفادار نیست، ارتباط نداشته باشد.
این مخالف که تخت گیر شماست
طفل من شد اگرچه پیر شماست
هوش مصنوعی: این مخالفی که در مقابل شما ایستاده و به شما حمله میکند، در واقع فرزند من است، هرچند که ممکن است به شما سن و سالی داشته باشد.
تاجش از سر چنان به زیر آرم
که یکی موی ازو نیازارم
هوش مصنوعی: میخواهم تاج او را به قدری زیر بیاورم که حتی یک تار موی او هم آسیب نبیند.
گرچه موقوف نیست شاهی من
بر مدارا و عذرخواهی من
هوش مصنوعی: هرچند که من نیازی به تحمل و عذرخواهی از کسی ندارم، اما دلیلی برای دلسوزی و پیگیری همیشه وجود دارد.
شاهم و شاهزاده تا جمشید
ملک میراث من سیاه و سپید
هوش مصنوعی: من شاه هستم و مانند شاهزاده، میراث من از جمشید، هم خوب و هم بد است.
تاج و تخت آلتست و شاهی نه
آلتی خواه باش و خواهی نه
تاج و تخت وسیله است اما ریشه شاهی، خواه این وسیله باشد یا نه، پابرجاست.
هرکه شد تاجدار و تختنشین
تاج او آسمان و تخت زمین
هوش مصنوعی: هر کسی که بر مسند قدرت نشسته و لباس تاج و تخت بر تن کرده، به نوعی این مقام و جایگاهش بر تمام آسمانها و زمین سایه میافکند.
تخت جمشید و تاج افریدون
هر دو دایم نماند تا اکنون
هوش مصنوعی: تخت جمشید و تاج افریدون هر دو دیگر باقی نماندهاند و زوال پذیر هستند.
هرکهرا مایه بود سر بفراخت
از پی خویش تاج و تختی ساخت
هوش مصنوعی: هرکس که دارای توانایی و امکانات باشد، به دنبال خود تاج و تخت مقام و عظمت ایجاد میکند.
من که بر تاج و تخت ره دانم
تیغ دارم به تیغ بستانم
هوش مصنوعی: من که بر روی تخت و سلطنت نشستهام، قدرت و توانایی دارم که با شمشیر خود، دشمنان و تهدیدها را از سر راهم بردارم.
جای من گر گرفت غداری
عنکبوتی تنید بر غاری
هوش مصنوعی: اگر در غار من، غدر و خیانت از یک عنکبوت خودش را نشان دهد...
اژدهایی رسید بر در غار
وآنگه از عنکبوت خواهد بار؟
هوش مصنوعی: یک اژدهای بزرگ به در ورودی غار نزدیک میشود و بعد از آن، چیزی از عنکبوت خواهد آمد.
مور کی جنس جبرییل بود؟
پشه کی مرد پای پیل بود؟
هوش مصنوعی: این بیت به تضاد و تفاوتهای بنیادی بین موجودات اشاره دارد. مور، که یک حشره کوچک و بیاهمیت به نظر میرسد، چگونه میتواند با جبرئیل، که نماد نور و عظمت است، مقایسه شود؟ همچنین پشه، که موجودی ناچیز و زودگذر است، چگونه میتواند خود را با مردی که پا بر روی فیل است، مقایسه کند؟ این بیان نشاندهندهی ناتوانی موجودات کوچکی مانند مور و پشه در رقابت با موجودات بزرگ و قدرتمند است.
گور چندان زند ترانه دلیر
که ننالد سپید مهره شیر
هوش مصنوعی: گور به قدری آهنگ دلیرانهای را مینوازد که آنچنان نالهای از شیر سفید نمیشنود.
نزد خورشید خاصه برج حمل
این چنین صد چراغ را چه محل؟
هوش مصنوعی: در برابر تابش خورشید، به ویژه در هنگام حضور برج حمل، دیگر جایگاهی برای درخشش صدچراغ نیست.
خر که با بالغان زبون گردد
چون به طفلان رسد حرون گردد
هوش مصنوعی: اگر خر در جمع بزرگترها خاموش و آرام باشد، به محض اینکه به جمع کودکان برسد، شور و شر به خود میگیرد.
من به سختی به خانه دگران
خانهٔ من به دست خانهبران
هوش مصنوعی: من به زحمت به خانه دیگران میروم، در حالی که خودم خانهای ندارم که به آن تعلق داشته باشم.
خورش خصم شهد یا شکر است
خورد من یا دل است یا جگر است
هوش مصنوعی: خورش دشمن مثل شهد یا شکر است؛ یعنی من باید یکی از این دو را انتخاب کنم: یا دل را بخورم یا جگر را.
تیغ و دشنه به از جگر خوردن
دشنه بر ناف و تیغ بر گردن
هوش مصنوعی: بهتر است انسان به خطرات و چالشهای زندگی تن دهد تا اینکه در برابر مشکلات به غم و درد دچار شود. در واقع، برخی از دردها و سختیها را میتوان با شجاعت و قاطعیت تحمل کرد تا از زخمهای عمیقتر و آزاردهندهتر در امان ماند.
همه ملک عجم خزانهٔ من
در عرب مانده خیلخانهٔ من
هوش مصنوعی: تمام سرزمینهای عجم (غیرعرب) به عنوان دارایی من باقی مانده، در حالی که در سرزمین عرب، محلی که من در آن هستم، همچنان روی زمین وجود دارد.
گاه منذر فرستدم خوانی
گاه نعمان فدا کند جانی
هوش مصنوعی: گاهی به سوی من نذری میفرستند و گاهی نعمان جان خود را فدای من میکند.
نان دهانم بدین کلهداری
نان خورانم بدان گنهکاری
هوش مصنوعی: باید بگویم که نان من به خاطر این رئیس و نانخورانم به خاطر اشتباهاتم است.
من چو شیر جوان ولایت گیر
جای من کی رسد به روبه پیر؟
هوش مصنوعی: من همچون شیر جوانی هستم که در سرزمین خودم سلطه دارم؛ کسی به مقام و جایگاه من نخواهد رسید، حتی اگر آن فرد پیر و سالخورده باشد.
کی منم، کی برد مخالف تاج؟
جز به کیزاده کی دهند خراج؟
هوش مصنوعی: من که هستم که با دشمنان تاج و تخت را به چالش بکشم؟ مگر اینکه فرزندی از کیها باشد که مالیات دریافت کند؟
هست جای کیان سزای کیان
جز کیان را مباد جای کیان
هوش مصنوعی: جایگاه بزرگ و باارزش کیانیها تنها شایسته خود آنهاست و هیچ کس دیگری شایستگی این جایگاه را ندارد.
شاه ماییم و دیگران رهیاند
ما پُریم آن دگر کسان تهیاند
هوش مصنوعی: ما مثل پادشاهی هستیم و دیگران تنها در مسیر ما حرکت میکنند. ما از نظر وجود و عظمت پر هستیم، اما دیگران از این ویژگی خالیاند.
شاه باید که لشگر انگیزد
از سواری چه گرد برخیزد؟
هوش مصنوعی: پادشاه باید از میان سواران جنگی، نیرویی را جمعآوری کند تا بتواند در برابر مشکلات و چالشها ایستادگی کند.
می که پیر مغان ز دست نهاد
جز به پور مغان نشاید داد
هوش مصنوعی: اگر شراب از دست پیر مغان به کسی داده شود، باید به فرزند مغان داده شود.
نیک دانید کان چه میگویم
راستکاری و راستی جویم
هوش مصنوعی: خوب متوجه باشید که من در جستجوی صداقت و راستگویی هستم و آنچه را که بیان میکنم، حقیقت دارد.
لیک از راه نیکپیمانی
نز سر سرکشی و سلطانی
هوش مصنوعی: اما از طریق صداقت و راه درست، به دور از تکبر و خودخواهی حرکت کن.
آن کنم من که وفق رای شماست
رای من جستن رضای شماست
هوش مصنوعی: من بر اساس خواستههای شما عمل میکنم، چون هدف من جلب رضایت شماست.
وانکه گفتید حجتی باید
که بدو عهد بسته بگشاید
هوش مصنوعی: کسی که گفتهاید برای اثبات حرف خود باید مدرکی داشته باشد که قولش را بشکافد و روشن کند.
حجت آنست کز میان دو شیر
بهره آنرا بوَد که هست دلیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که در میان دو خطر یا چالش قرار دارد، باید به توانایی و شجاعت خود اتکاء کند تا از آن موقعیت به خوبی عبور کند. به عبارت دیگر، در شرایط دشوار، شجاعت و دلریشی اهمیت زیادی دارد.
بامدادان دو شیر غرنده
خورشی در شکم نیاکنده
هوش مصنوعی: در صبح، دو شیر در حال غریدن هستند و خورشید را در شکم خود میپرورانند.
وحشی تیز چنگ خشمآلود
کز دم آتشین برآرد دود
هوش مصنوعی: وحشی و تندخو که از شدت خشمش، دودی آتشین برمیخیزد.
شیردار آورَد به میدانگاه
گِرد بر گرد صف کشند سپاه
هوش مصنوعی: شیر، با دلیری و قوت به میدان میآید و گرداگرد او، نیروهایش صف میکشند.
تاج شاهان ز سر به زیر نهند
در میان دو شرزه شیر نهند
هوش مصنوعی: سلطنت و مقام بلند، در برابر قدرت و شجاعت واقعی قرار میگیرد و این نشان میدهد که در برابر دلاوری و شجاعت، حتی تاج و تخت نیز به زمین میافتد.
هرکه تاج از دو شیر بستاند
خلقش آنروز تاجور داند
هوش مصنوعی: هر کسی که از دو شیر، یعنی از قدرت و شجاعت، تاجی به دست آورد، مردم در آن روز او را مانند تاجدار و پرافتخار میشناسند.
چون سخن گفته شد به رفق و به راز
سخن دلفریب طبعنواز
هوش مصنوعی: وقتی که صحبت آغاز میشود با مهربانی و به دور از تنش، کلامی دلنشین و خوشایند به میان میآید.
نامه را مُهرِ خود نهاد بر او
شرح و بسطی تمام داد بر او
هوش مصنوعی: نامه را امضا کرد و به آن توضیحات کامل و مفصلی افزود.
به پرستندگان خویش سپرد
تا برندش چنانکه باید برد
هوش مصنوعی: او را به کسانی واگذار کرد که از او مراقبت کنند و به درستی از او نگهداری نمایند.
شهپرستان که مهر شه دیدند
وان سخنهای نغز بشنیدند
هوش مصنوعی: آنان که دوستداران پادشاه بودند، وقتی عشق و محبت پادشاه را مشاهده کردند و از حرفهای زیبا و دلنشین او آگاه شدند، تحت تأثیر قرار گرفتند.
بازگشتند سوی خانهٔ خویش
صورت شاه نو نهاده به پیش
هوش مصنوعی: آنها به سوی خانهٔ خود بازگشتند و چهرهٔ شاه جدیدی را به جلو گذاشتند.
گشته هریک ز مهربانی او
عاشق فر خسروانی او
هوش مصنوعی: هر کسی به خاطر محبت او عاشق زیبایی و شکوه او شده است.
همه گفتند شاه بهرام است
که ملک گوهر و ملک نام است
هوش مصنوعی: همه میگویند که شاه بهرام، صاحب جواهرات و دارای نام و آوازهای بزرگ است.
نتوان بر خلاف او بودن
آفتابی به گِل بر اندودن
هوش مصنوعی: نمیتوان در برابر وجود او قرار گرفت، مثل اینکه بخواهی آفتاب را در گل پنهان کنی.
تند شیریست آن نبرده سوار
کهاژدها را کند به تیر شکار
هوش مصنوعی: این گفته به این معناست که آن سوار شجاع و تند و تیزپا، همچون شیری زودگذر است که میتواند اژدها را با تیر خود هدف قرار دهد و شکار کند.
چون شود تندشیر پنجهگشای
هیچکس پیش او ندارد پای
هوش مصنوعی: وقتی شیر شجاع و تند به حمله میآید، هیچکس نمیتواند در برابر او ایستادگی کند.
بستاند سریر و تاج به زور
سروران را برد به پای ستور
هوش مصنوعی: به زور و قدرت، تخت و تاج را از دست پادشاهان میگیرند و آنها را به زیر پای اسبان میافتند.
به که گرمی در او نیاموزیم
آتش کشته بر نیفروزیم
هوش مصنوعی: اگر در دل کسی محبت و گرمی ایجاد نکنیم، به جایی نمیرسیم و فقط آتش کینه و دشمنی را شعلهور میکنیم.
قصهٔ شیر و برگرفتن تاج
به چنین شرط نیست او محتاج
هوش مصنوعی: شیر برای گرفتن تاج و پادشاهی به این شرط که نیازی به قدرت و تسلط نداشته باشد، نیازی ندارد.
لیکن این شیر حجتی است بزرگ
کهآگهیمان دهد ز روبه و گرگ
هوش مصنوعی: اما این شیر دلیلی بزرگ است که به ما خبر میدهد از وجود روباه و گرگ.
سوی درگه شدند جمله ز راه
باز گفتند شرط شاه به شاه
هوش مصنوعی: همه به سمت کاخ رفتند و به شاه گفتند که شرایطی که ما داریم، باید به اطلاع تو برسد.
نامه خواندند و حال بنمودند
یک سخن بر شنوده نفزودند
هوش مصنوعی: نامه را خواندند و حالاتی را نشان دادند، اما بر گفتههای شنونده چیزی نیفزودند.
پیر تخت آزمای تاجپرست
تاج بنهاد و زیر تخت نشست
هوش مصنوعی: پیر حکیم و دانا که مورد احترام و تقدیر است، تاج زیبایی بر سر گذاشت و بر جایگاه خویش نشسته است.
گفت ازان تاج و تخت بیزارم
که ازو جان به شیر بسپارم
هوش مصنوعی: من از آن سلطنت و قدرت متنفرم که بخواهم جانم را به شیر بدهم.
به که زنده شوم ز تخت به زیر
تا شوم کشته در میان دو شیر
هوش مصنوعی: من به این فکر میکنم که بهتر است از مقام و جایگاه خود پایین بیایم تا در نبردی جانانه با دو شیر، که نماد قدرت و خطر هستند، جان خود را از دست دهم.
مرد زیرک کجا دلیر خورد
طعمهای کز دهان شیر خورد
هوش مصنوعی: مرد باهوش هرگز شجاعتی نمیکند که به دام چیزی بیفتد که حتی شیر هم آن را شکار کرده است.
وارث مملکت به تیغ و به جام
هیچکس نیست جز ملک بهرام
هوش مصنوعی: هیچکس جز شاه بهرام نمیتواند حکمرانی و فرمانروایی در این سرزمین را به عهده بگیرد، و این کار تنها با قدرت و نیروی شمشیر و پیروزی حاصل میشود.
وارث ملک را دهید سریر
صاحب افسر جوان بِه است که پیر
هوش مصنوعی: بهتر است بر تخت پادشاهی، جوانی با استعداد و قابلیت قرار گیرد تا اینکه شخصی پیر و فرسوده که به کارایی او اعتماد کمتری وجود دارد.
من ازین شغل درکشیدم دست
نیستم شاه لیک شاهپرست
هوش مصنوعی: من از این کار کنارهگیری کردهام و دیگر به آن علاقهای ندارم، اگرچه من شاه نیستم، اما طرفدار و معتقد به مقام شاهی هستم.
پاسخ آراستند ناموران
کای سر خسروان و تاج سران
هوش مصنوعی: پاسخ را بزرگمردان آماده کردند، ای فرمانروایان و تاجداران.
شرط ما با تو در خداوندی
نیست الا بدین خردمندی
هوش مصنوعی: شرط ما با تو در خداوندی نیست، جز اینکه با عقل و درایت همراه باشد.
چون به فرمان ما شدی بر تخت
هم به فرمان ما رها کن رخت
هوش مصنوعی: وقتی که به سرکردگی ما بر جایگاه قدرت نشستی، به همان اندازه که به دستورات ما توجه کردی، برای رفتن نیز باید به ما گوش کرده و از این جایگاه دست برداری.
نیست بازی ز شیر بردن تاج
تا چه شببازی آورَد شب داج
هوش مصنوعی: بازی گرفتن تاج از شیر به آسانی نیست، باید ببینی شب چه اتفاقاتی میافتد و چه چالشهایی پیش خواهد آمد.
شرط او را به جای خویش آریم
شیر بندیم و تاج پیش آریم
هوش مصنوعی: ما باید خواستههای او را محترم بشماریم و در کنار آن، به احترام او مجد و عظمت خود را نشان دهیم.
گر بترسد سریر عاج تراست
ور شود کشته نیز تاج تراست
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بترسد، به خاطر مقام و قدرت توست، و حتی اگر او کشته شود، باز هم این تاج و اعتبار تو خواهد بود.
گر شود چیر و تاج بردارد
وز ولایت خراج بردارد
هوش مصنوعی: اگر فرمانروایی به قدرت برسد و تاج و تخت را به دست بگیرد و از مردم مالیات بگیرد.
در خور تخت و آفرین باشد
لیک هیهات اگر چنین باشد
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که اگر چه برای کسی که شایسته است، تخت و آفرین و محبت وجود دارد، اما در عین حال اگر چنین نیست، این وضعیت قابل قبول نیست و به دور از انتظار است.
ختم قصه بر این شد آخر کار
کهآنچه شرط است نگذرد ز قرار
هوش مصنوعی: سرانجام داستان به اینجا رسید که آنچه لازم است نباید از قرار و قاعده خود خارج شود.
روز فردا چو در شمار آید
شاه با شیر در شکار آید
هوش مصنوعی: روز آینده که بشماریم، شاه با شیر به شکار میرود.
حاشیه ها
1395/10/18 04:01
آرش طوفانی
با عرض سلام و ادب
بیت شماره 44 عیناً به عنوان بیت شماره 45 تکرار شده است که شایسته حذف از پایگاه داده گنجور است. متشکرم
1395/10/18 04:01
آرش طوفانی
واقعا «هفت پیکر» نظامی، یک شاهکار ادبی، اخلاقی و معرفتی است. جداً خواندن این اثر هوشمندانه را به تمام عزیزان، پیشنهاد می کنم. روح این مرد فرهیخته «جناب نظامی» شاد و قرین مرحمت باد!