بخش ۱۶ - نامه پادشاه ایران به بهرامگور
اول نامه بوَد نام خدای
گمرهان را به فضل راهنمای
کردگار بلندی و پستی
نیستی یافته بدو هستی
ز آدمی تا به جمله جانوران
وز سپهر بلند و کوه گران
همه را در نگارخانهٔ جود
قدرت اوست نقشبند وجود
در تمنای هیچ پیوندی
نیست بیرون ازو خداوندی
آفرینش گرهگشاده اوست
و آفرینْ مهر برنهاده اوست
اوست دارنده زمین و زمان
پیرو حکم او همین و همان
چون فرو گفت آفرین پیوند
آفرین ز آفریدگار بلند
گفت بر شاه و شاهزاده درود
کای برآورده سر به چرخ کبود
هم مَلِک فرّ و هم ملکزاده
دادِ مردی و مردمی داده
من که هستم در اصل کسری نام
کسر چون گیرم از خصومت خام؟
هم هنرمند و هم جهاندیده
هم به چشم ِ جهان پسندیده
از هنرمندیام نوازد بخت
بیهنر کی رسد به تاج و به تخت؟
سر بلندیم هست و تاج و سریر
نبوَد هیچ سربلند حقیر
گرچه صاحب ولایت زمیام
پیشوای پری و آدمیام
هم بدین خسروی نیام خشنود
کهانگبینی است سخت زهرآلود
آنقدر داشتم ز توش و توان
کهاخترم بود ازو همیشه جوان
به اگر بودمی بدان خرسند
کز خطر دور نیست جای بلند
لیکن ایرانیان به زور و به شرم
نرم کردندم از نوازش گرم
داشتندم بر آنکه شاه شوم
گردنافراز تاج و گاه شوم
ملک را پاس دارم از تبهی
پاسبانیست این نه پادشهی
این مثل در فسانه سخت نکوست
کهآرزو دشمن است عالم دوست
از چنین عالمی تو بیخبری
مالکالملک عالم دگری
خوشتر آید ترا کبابی گور
از هزاران چنین کیایی شور
جرعهای باده بر نوازش رود
بهتر از هرچه زیر چرخ کبود
کار جز باده و شکارت نیست
با صداع زمانه کارت نیست
راست خواهی جهان تو داری و بس
که نداری غم ولایت کس
شب و شبگیر در شکار و شراب
گاه با خورد خوش، گهی با خواب
نه چو من روز و شب ز شادی دور
از پی کار خلق، دل رنجور
گاهم اندوه دوستان پیشه
گاهی از دشمنان در اندیشه
کمترین محنت آنکه با چو تو شاه
تیغ باید زدن ز بهر کلاه
ای خنک جان عیشپرور تو
کز چنین فتنه دور شد دَرِ تو
کاش کهآن پیشه کار من بودی
تا مگر کار من بیاسودی
کردمی عیش و لهو ساختمی
به می و رود جان نواختمی
این نگویم که دوری از شاهی
داری از دین و دولت آگاهی
وارث مملکت تویی به دُرست
مُلک، میراث پادشاهی توست
لیکن از خامکاری پدرت
سایهٔ چتر دور شد ز سرت
کان نکردهست با رعیت خویش
کان شکایت کسی بیارد پیش
از بزه کردنش عجب ماندند
بزهگر زاین جنایتش خواندند
از بسی جور کاو به خونریزی
گاه تندی نمود و گه تیزی
کس بر این تخمه آفرین نکند
تخمکاری در این زمین نکند
چون نخواهد ترا به شاهی کس
به کز این پایه بازگردی پس
آتش گرم یابی ار جوشی
آهن سرد کوبی ار کوشی
من خود از گنجهای پنهانی
وقت حاجت کنم زرافشانی
آنچه برگ ترا پسند بوَد
خرج آن بر تو سودمند بود
نگذارم به هیچ تدبیری
در کفاف تو هیچ تقصیری
نایبی باشم از تو در شاهی
بنده فرمان به هرچه درخواهی
چون ز من خلق نیز گردد سیر
خود ولایت تراست بیشمشیر
بخش ۱۵ - لشگر کشیدن بهرام به ایران: بس کن ای جادوی سخن پیوندبخش ۱۷ - پاسخ دادن بهرام ایرانیان را: چونکه خواننده خواند نامه تمام
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اول نامه بوَد نام خدای
گمرهان را به فضل راهنمای
هوش مصنوعی: در ابتدای نامه، نام خداوندی ذکر شده که به گمشدگان کمک میکند و راهنمایی میدهد.
کردگار بلندی و پستی
نیستی یافته بدو هستی
هوش مصنوعی: خدای بزرگ سبب بوجود آمدن تمام خوب و بدها است و همه چیز باید از وجود او نشأت بگیرد.
ز آدمی تا به جمله جانوران
وز سپهر بلند و کوه گران
هوش مصنوعی: از آدمی تا تمامی موجودات زنده و از آسمان بلند و کوههای مرتفع.
همه را در نگارخانهٔ جود
قدرت اوست نقشبند وجود
هوش مصنوعی: همه چیز در گالری زیبایی و قدرت او نقش بسته است و وجود انسانها و موجودات نشاندهندهٔ کار اوست.
در تمنای هیچ پیوندی
نیست بیرون ازو خداوندی
هوش مصنوعی: در هیچ رابطه و پیوندی جز خداوند، خواستهای وجود ندارد.
آفرینش گرهگشاده اوست
و آفرینْ مهر برنهاده اوست
هوش مصنوعی: او خالق و سازندهای است که مشکلات را حل میکند و محبتش بر دلها نشسته است.
اوست دارنده زمین و زمان
پیرو حکم او همین و همان
هوش مصنوعی: او مالک زمین و زمان است و همه چیز تابع فرمان اوست، همین و همین.
چون فرو گفت آفرین پیوند
آفرین ز آفریدگار بلند
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند با کلام خود، آفرینش را به وجود آورد، رابطهای محکم و عمیق میان آفرینش و آفریدگار برقرار شد.
گفت بر شاه و شاهزاده درود
کای برآورده سر به چرخ کبود
هوش مصنوعی: افراد به شاه و شاهزاده سلام و درود میفرستند و آنها را ستایش میکنند، زیرا که مقام و جایگاه بلندی دارند و مانند ستارهای در آسمان میدرخشند.
هم مَلِک فرّ و هم ملکزاده
دادِ مردی و مردمی داده
هوش مصنوعی: هم پادشاه و هم فرزند پادشاه به مردانگی و انسانیت اهمیت دادهاند.
من که هستم در اصل کسری نام
کسر چون گیرم از خصومت خام؟
هوش مصنوعی: من که هستم در واقعیت، نام من کسری است. چرا باید از خصومت و درگیری خام به دردسر بیفتم؟
هم هنرمند و هم جهاندیده
هم به چشم ِ جهان پسندیده
جهان در مصرع دوم یعنی جهانیان و مردم
از هنرمندیام نوازد بخت
بیهنر کی رسد به تاج و به تخت؟
هوش مصنوعی: از هنر و توانایی من بخت خوشحال میشود، در حالی که کسی که هنری ندارد به چه چیزهایی میتواند دست یابد؟
سر بلندیم هست و تاج و سریر
نبوَد هیچ سربلند حقیر
هوش مصنوعی: اگر کسی سر بلندی و مقام و منزلت دارد، باید از خود بزرگبینی و خودخواهی دوری کند، زیرا هیچکس با افتخار و عزت حقیقی حقیر و کوچک نیست.
گرچه صاحب ولایت زمیام
پیشوای پری و آدمیام
هوش مصنوعی: هرچند که من در مقام و رتبهای هستم که گویی بر زمین و زمان حاکم هستم، اما در واقع پیشوای ارواح و انسانها نیز به شمار میروم.
هم بدین خسروی نیام خشنود
کهانگبینی است سخت زهرآلود
هوش مصنوعی: من از این که به مقام و منزلت خویش دست یافتهام راضی نیستم، زیرا مشاهده میکنم که در این وضعیت، درد و زهر فراوانی وجود دارد.
آنقدر داشتم ز توش و توان
کهاخترم بود ازو همیشه جوان
هوش مصنوعی: من آنقدر از عشق تو نیرو و انرژی داشتم که همیشه مانند ستارهای جوان و درخشان باقی ماندم.
به اگر بودمی بدان خرسند
کز خطر دور نیست جای بلند
هوش مصنوعی: اگر در جای بلندی بودم، از خطرها دور نبودم و از آن خوشحال میشدم.
لیکن ایرانیان به زور و به شرم
نرم کردندم از نوازش گرم
هوش مصنوعی: اما ایرانیان با قدرت و شرم، مرا با نوازشهای گرم خود نرم کردند.
داشتندم بر آنکه شاه شوم
گردنافراز تاج و گاه شوم
هوش مصنوعی: من آرزو داشتم که پادشاه شوم و تاج بر سر بگذارم و در کاخ فرمانروایی قرار بگیرم.
ملک را پاس دارم از تبهی
پاسبانیست این نه پادشهی
هوش مصنوعی: من از ملک و سرزمینم محافظت میکنم، زیرا این وظیفهای است و نه تنها یک نقش سلطنتی.
این مثل در فسانه سخت نکوست
کهآرزو دشمن است عالم دوست
هوش مصنوعی: این مثل بیان میکند که آرزوها ممکن است به عنوان دشمن عمل کنند و به ما ضرر برسانند، در حالی که دنیا و واقعیات اطراف ما میتوانند دوستان ما باشند. بنابراین، باید به جای رویایشها و آرزوهای غیرواقعی، به آنچه که در دسترس و واقعی است توجه کنیم.
از چنین عالمی تو بیخبری
مالکالملک عالم دگری
هوش مصنوعی: تو از چنین دنیایی بیخبری، در حالی که صاحباختیار جهانی دیگر هستی.
خوشتر آید ترا کبابی گور
از هزاران چنین کیایی شور
هوش مصنوعی: خوشتر است برای تو که یک کباب گور بخوری، تا اینکه هزاران کیایی شور را تجربه کنی.
جرعهای باده بر نوازش رود
بهتر از هرچه زیر چرخ کبود
هوش مصنوعی: یک جرعه شراب که به آرامی نوشیده شود، نسبت به هر چیز دیگری که در زیر آسمان میگذرد، ارزشمندتر است.
کار جز باده و شکارت نیست
با صداع زمانه کارت نیست
هوش مصنوعی: فقط میتوانی به نوشیدن شراب و شکار کردن بپردازی؛ در این دنیای پر از مشکلات، کار دیگری برای تو نیست.
راست خواهی جهان تو داری و بس
که نداری غم ولایت کس
هوش مصنوعی: اگر بخواهی حقیقت را پیدا کنی، تمام دنیا در دستان توست و تنها چیزی که ندارد، غم و غصهای برای دیگران است.
شب و شبگیر در شکار و شراب
گاه با خورد خوش، گهی با خواب
هوش مصنوعی: در شب و هنگام سحر در پی شکار و نوشیدن هستم؛ گاهی با لذت خوردن، گاهی هم در خواب به سر میبرم.
نه چو من روز و شب ز شادی دور
از پی کار خلق، دل رنجور
هوش مصنوعی: من مانند دیگران نیستم که روز و شب را با شادی بگذرانم و از خدمت به مردم فاصله بگیرم؛ قلبم از درد و رنج پر است.
گاهم اندوه دوستان پیشه
گاهی از دشمنان در اندیشه
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر دوستانم ناراحتی میکشم و گاهی هم به یاد دشمنانم فکر میکنم.
کمترین محنت آنکه با چو تو شاه
تیغ باید زدن ز بهر کلاه
هوش مصنوعی: کمترین زحمت این است که باید برای کلاهِ تو، با شاهی که همچون توست، مبارزه کرد.
ای خنک جان عیشپرور تو
کز چنین فتنه دور شد دَرِ تو
هوش مصنوعی: ای جان شاد و خوشحال تو که از این آشفتگیها و مشکلات دور ماندهای.
کاش کهآن پیشه کار من بودی
تا مگر کار من بیاسودی
هوش مصنوعی: ای کاش که آن حرفه و شغل تو متعلق به من بود تا شاید کار من آسانتر میشد.
کردمی عیش و لهو ساختمی
به می و رود جان نواختمی
هوش مصنوعی: زندگی را با شادی و لذت سپری کردم و با نوشیدن شراب و نواختن ساز، به جانم رسیدم و آن را نوازش کردم.
این نگویم که دوری از شاهی
داری از دین و دولت آگاهی
هوش مصنوعی: من نمیگویم که به خاطر دوری از پادشاه، از دین و دولت بیخبر هستی.
وارث مملکت تویی به دُرست
مُلک، میراث پادشاهی توست
هوش مصنوعی: تو وارث سرزمین و کشور هستی و بهراستی ملک و پادشاهی به تو تعلق دارد.
لیکن از خامکاری پدرت
سایهٔ چتر دور شد ز سرت
هوش مصنوعی: اما به خاطر نادانی پدرت، محافظت و حمایت از تو از بین رفته است.
کان نکردهست با رعیت خویش
کان شکایت کسی بیارد پیش
هوش مصنوعی: او هرگز با زیر دستانش برخوردی نداشته که کسی بخواهد از او شکایت کند.
از بزه کردنش عجب ماندند
بزهگر زاین جنایتش خواندند
هوش مصنوعی: از کار ناپسند او تعجب کردند و به خاطر این جرمش، او را متجاوز نامیدند.
از بسی جور کاو به خونریزی
گاه تندی نمود و گه تیزی
هوش مصنوعی: بسیاری از اوقات، فردی که به شدت نیازمند است ممکن است با عصبانیت و تندخویی رفتار کند، اما در زمانهای دیگر ممکن است با نرمی و آرامش برخورد کند.
کس بر این تخمه آفرین نکند
تخمکاری در این زمین نکند
هوش مصنوعی: هیچکس به این دانهها پاداشی نمیدهد و کسی در این زمین کاشت و کار نمیکند.
چون نخواهد ترا به شاهی کس
به کز این پایه بازگردی پس
هوش مصنوعی: وقتی کسی نمیخواهد تو را به مقام شاهی برساند، پس چرا از این موقعیت و منزلت خود کوتاه بیایی؟
آتش گرم یابی ار جوشی
آهن سرد کوبی ار کوشی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی آتش را از گرمی آن بشناسی، باید بدان که وقتی آهن سرد را به حرارت میآوری، آن هم باید با تلاش و کوششی همراه باشد.
من خود از گنجهای پنهانی
وقت حاجت کنم زرافشانی
هوش مصنوعی: من از گنجینههای نهانی خود، در زمان نیاز، بهره میبرم و آنها را ظاهر میسازم.
آنچه برگ ترا پسند بوَد
خرج آن بر تو سودمند بود
هوش مصنوعی: هر چیزی که مورد پسند و علاقه تو باشد، هزینهاش برای تو به نفع و سود میباشد.
نگذارم به هیچ تدبیری
در کفاف تو هیچ تقصیری
هوش مصنوعی: نمیگذارم که هیچ تدبیری برای جبران کمبودهای تو به کار گرفته شود یا بیاعتنایی نسبت به تو صورت بگیرد.
نایبی باشم از تو در شاهی
بنده فرمان به هرچه درخواهی
هوش مصنوعی: من میخواهم نمایندهای از تو در سلطنت باشم و به عنوان خدمتگزار، هر دستوری که بخواهی اجرا کنم.
چون ز من خلق نیز گردد سیر
خود ولایت تراست بیشمشیر
هوش مصنوعی: زمانی که مردم از من دور شوند، مسیر خودشان به خودی خود به تو وابسته خواهد بود، حتی بدون نیاز به زور و قدرت.