بخش ۱۱ - شکار کردن بهرام و داغ کردن گوران
چون سهیل جمال بهرامی
از ادیم یمن ستد خامی
روی منذر از آن نشاط و نعیم
یافت آنچ از سهیل یافت ادیم
گشت نعمان و منذر از هنرش
این به شفقت برادر آن پدرش
پدری و برادری بگذار
آن رهی، وین غلام در همه کار
این رقیبش به دانش آموزی
وان رفیقش به مجلسافروزی
این به عِلم استواریاش داده
وآن نشاطِ سواریاش داده
تا چنان شد بزرگی بهرام
کز زمینش بر آسمان شد نام
کارش الا می و شکار نبود
با دگر کارهاش کار نبود
مردهٔ گور بود در نخچیر
مرده را کی بود ز گور گزیر؟
هر کجا تیرش از کمان بشتافت
گور چشمی ز چشم گوری یافت
اشقری بادپای بودش چست
به تک آسوده و به گام درست
پر برآورده پای از اندامش
دستِ پَرکن شکسته از گامش
رهنوردی که چون نبشتی راه
گوی بُردی ز مهر و قرصه ز ماه
کرده با جنبشِ فلک خویشی
باد را داده منزلی پیشی
پیچ صد مار داده بود دمش
گور صد گور کنده بود سُمش
شه برو تاختی به وقت شکار
با دگر مرکبش نبودی کار
اشقرِ گور سُم چو زین کردی
گور بر گَردش آفرین کردی
باز ماندی به تک ستوران را
سفتی از سم سرین گوران را
وقت وقتی که از ملالت کار
زین برو کردی آن هژیر سوار
گشتی از نعل او شکارستان
نقش بر نقش چون نگارستان
بیشتر زانکه سنگ دارد وزن
پشتهها ریختی ز گور و گوزن
روی صحرا به زیر سم ستور
گور گشتی ز بس گریوه گور
شه بر آن اشقر گریوه نورد
کز شتابش ندید گردون گرد
چون کمند شکار بگرفتی
گور زنده هزار بگرفتی
بیشتر گور کهآورید به بند
یا به بازو فکند یا به کمند
گور اگر صد گرفت پشتاپشت
کمتر از چار ساله هیچ نکشت
خون آن گور کرده بود حرام
که نبودش چهار سال تمام
نام خود داغ کرد بر رانش
داد سرهنگی بیابانش
هرکه زان گور داغدار یکی
زنده بگرفتی از هزار یکی
چون که داغ مَلِک بر او دیدی
گرد آزار او نگردیدی
بوسه بر داغگاه او دادی
بندییی را ز بند بگشادی
ما که با داغ نام سلطانیم
خَتلی آن به که خوشتَرَک رانیم
آنچنان گورخان به کوه و به راغ
گور که داغ دید رست ز داغ
در چنین گورخانه موری نیست
که برو داغ دست زوری نیست
روزی اندر شکارگاه یمن
با دلیران آن دیار و دمن
شه که بهرام گور شد نامش
گوی برد از سپهر و بهرامش
میزد از نزهت شکار نفس
منذرش پیش بود و نعمان پس
هر یکی در شکوه پیکر او
مانده حیران از پای تا سر او
گردی از دور ناگهان برخاست
کهآسمان با زمین یکی شد راست
اشقر انگیخت شهریار جوان
سوی آن گرد شد چو باد روان
دید شیری کشیده پنجه زور
در نشسته به پشت و گردن گور
تا ز بالا در آردش به زمین
شه کمان برگرفت و کرد کمین
تیری از جعبه سفته پیکان جست
در زه آورد و درکشید درست
سفته بر سفت شیر و گور نشست
سفت و از هردو سفت بیرون جست
تا به سوفار در زمین شد غرق
پیش تیری چنان چه درع و چه درق
شیر و گور اوفتاد و گشت هلاک
تیر تا پَر نشست در دل خاک
شاه کان تیر برگشاد ز شست
ایستاد و کمان گرفت به دست
چون عرب زخمی آنچنان دیدند
در عجم شاهیاش پسندیدند
هرکه دیده بر آن شکار زدی
بوسه بر دست شهریار زدی
بعد از آن شیر زور خواندندش
شاه بهرام ِ گور خواندندش
چون رسیدند سوی شهر فراز
قصهٔ شیر و گور گشت دراز
گفت منذر به کارفرمایان
تا به پرگار صورت آرایان
در خورنق نگاشتند به زر
صورت گور زیر و شیر ز بَر
شه زده تیر و جسته ز اندو شکار
در زمین غرق گشته تا سوفار
چون نگارنده این رقم بنگاشت
هرکه آن دید جانور پنداشت
گفت بر دست شهریار جهان
آفرینهای کردگار جهان
بخش ۱۰ - صفت خورنق و ناپیدا شدن نعمان: چون خَوَرْنَق به فرّ بهرامیبخش ۱۲ - کشتن بهرام اژدها را و گنج یافتن: روزی از روضهٔ بهشتی خویش
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون سهیل جمال بهرامی
از ادیم یمن ستد خامی
هوش مصنوعی: چون سهیل، ستارهای زیبا و درخشان است، به مانند بهرام که از سرزمین یمن گرفته شده، زیبایی و صفا دارد.
روی منذر از آن نشاط و نعیم
یافت آنچ از سهیل یافت ادیم
هوش مصنوعی: منذر به خاطر زیبایی و خوشحالیاش، مانند آنچه که ادیم از ستاره سهیل به دست میآورد، بهرهمند شده است.
گشت نعمان و منذر از هنرش
این به شفقت برادر آن پدرش
هوش مصنوعی: نعمان و منذر به خاطر هنر خود، به محبت و شفقت برادر آن پدر توجه داشتند.
پدری و برادری بگذار
آن رهی، وین غلام در همه کار
حرف از پدری و برادری (و محبت آن دو به او) مزن؛ یکی مثل غلام و دیگری مثل بنده در همه کار در خدمتش بودند.
این رقیبش به دانش آموزی
وان رفیقش به مجلسافروزی
هوش مصنوعی: این رقیبش به فراگیری علم مشغول است و آن دوستش در جمعآوری و افزایش نشاط مجلس فعالیت میکند.
این به عِلم استواریاش داده
وآن نشاطِ سواریاش داده
هوش مصنوعی: این شخص به خاطر دانش و علمش قوی و محکم شده و به خاطر شوق و نشاطی که در دل دارد، به جلو میراند و حرکت میکند.
تا چنان شد بزرگی بهرام
کز زمینش بر آسمان شد نام
هوش مصنوعی: بهرام به قدری بزرگ و مقتدر شد که نامش از زمین فراتر رفت و به آسمان رسید.
کارش الا می و شکار نبود
با دگر کارهاش کار نبود
هوش مصنوعی: او فقط به نوشیدن می و شکار علاقه داشت و به هیچ کار دیگری توجهی نداشت.
مردهٔ گور بود در نخچیر
مرده را کی بود ز گور گزیر؟
مصراع اول یعنی عاشق (و کشتهمردهی) شکار گور بود.
هر کجا تیرش از کمان بشتافت
گور چشمی ز چشم گوری یافت
هوش مصنوعی: هر جا که تیر به سمت هدف پرتاب شد، گوری (فردی از قشر ضعیف) از دیدگاه فردی دیگر در حال تماشای آن است.
اشقری بادپای بودش چست
به تک آسوده و به گام درست
هوش مصنوعی: او مانند اسبی چابک و تندپا است که به آرامی حرکت میکند و گامهایش صحیح و صحیح میباشد.
پر برآورده پای از اندامش
دستِ پَرکن شکسته از گامش
هوش مصنوعی: پرها را از بدنش بیرون آورده، دستش به خاطر حرکتش شکسته است.
رهنوردی که چون نبشتی راه
گوی بُردی ز مهر و قرصه ز ماه
هوش مصنوعی: سفرکنندهای که با همراهی عشق و زیبایی در دل شب، راه را میشناخت و از زیباییهای ماه بهره میبرد.
کرده با جنبشِ فلک خویشی
باد را داده منزلی پیشی
هوش مصنوعی: باد به خاطر حرکت آسمان خود را به جایی رسانده و با آن عجین شده است.
پیچ صد مار داده بود دمش
گور صد گور کنده بود سُمش
هوش مصنوعی: دمش شبیه صد مار پیچیده شده بود و با سمش صد گور را کنده بود.
شه برو تاختی به وقت شکار
با دگر مرکبش نبودی کار
هوش مصنوعی: شاه به شکار رفت و در این موقع نتوانست با مرکب دیگری کار کند.
اشقرِ گور سُم چو زین کردی
گور بر گَردش آفرین کردی
هوش مصنوعی: اگر اسب سرخی را زین کنی، بر گردن او باران نعمت و خوشبختی فرود میآید.
باز ماندی به تک ستوران را
سفتی از سم سرین گوران را
هوش مصنوعی: تو هنوز در مقابل چالاکی اسبها ایستادهای و از قدرت پاهای قوی آنان عاجز ماندهای.
وقت وقتی که از ملالت کار
زین برو کردی آن هژیر سوار
هوش مصنوعی: زمانی که از خستگی کار، به این سوار شجاع و سرزنده روی آوردی.
گشتی از نعل او شکارستان
نقش بر نقش چون نگارستان
هوش مصنوعی: تو به دنبال چهره او، به مثابه شکارگاهی پر از زیباییها و نقوش مختلف رفتهای، که هر کدام شان به مانند یک تابلو هنری جذاب و دلنشین است.
بیشتر زانکه سنگ دارد وزن
پشتهها ریختی ز گور و گوزن
هوش مصنوعی: بیشتر از آنچه که سنگها وزن دارند، تو از گور و گوزن چیزها را بر زمین ریختی.
روی صحرا به زیر سم ستور
گور گشتی ز بس گریوه گور
هوش مصنوعی: در دشت، زیر پای اسبها، گوری به خاطر کثرت گودالها گم شدی.
شه بر آن اشقر گریوه نورد
کز شتابش ندید گردون گرد
هوش مصنوعی: شاه بر اسبی روشن و زیبا سوار است که به خاطر سرعتش، آسمان را نمیبیند.
چون کمند شکار بگرفتی
گور زنده هزار بگرفتی
هوش مصنوعی: وقتی که به دام انداختن شکار را آغاز کردی، به اندازه هزار گور زنده به دست آوردی.
بیشتر گور کهآورید به بند
یا به بازو فکند یا به کمند
هوش مصنوعی: هر چه بیشتر به گور بروید، یا آن را به دست میآورید و به بازو میزنید، یا به زنجیر کشیده میشود.
گور اگر صد گرفت پشتاپشت
کمتر از چار ساله هیچ نکشت
هوش مصنوعی: اگرچه گورستان پر از قبر باشد و در هر گوشهاش مردهای خوابیده باشد، اما مرگ هیچکس را به آسانی در کمتر از چهار سال نمیگیرد.
خون آن گور کرده بود حرام
که نبودش چهار سال تمام
هوش مصنوعی: خون آن گور به قدری حرام بود که به مدت چهار سال هیچ دلیلی برای آن وجود نداشت.
نام خود داغ کرد بر رانش
داد سرهنگی بیابانش
هوش مصنوعی: او نام خود را با نشان مشخصی بر روی پایش حک کرد تا یادآور سرهنگی باشد که در بیابان زندگی میکند.
هرکه زان گور داغدار یکی
زنده بگرفتی از هزار یکی
هوش مصنوعی: هر کس که از قبرستانی که در آن کسی سوگوار است، کسی را که زنده گرفته از هزاران دیگر، بهدست آورد، نشاندهندهٔ ارزش و اهمیت آن فرد است.
چون که داغ مَلِک بر او دیدی
گرد آزار او نگردیدی
هوش مصنوعی: وقتی که مصیبت و درد سلطانی را مشاهده کردی، به او آسیب نرساندی و بیتوجهی نکردی.
بوسه بر داغگاه او دادی
بندییی را ز بند بگشادی
هوش مصنوعی: تو با بوسهای بر جای جای زخم او، گرهای را که بر دلت بود، باز کردی.
ما که با داغ نام سلطانیم
خَتلی آن به که خوشتَرَک رانیم
هوش مصنوعی: ما که از رنج و درد نام سلطان بر دوش داریم، بهتر است که داغ و زخم بر دل داشته باشیم تا این که در مسیری خوش و بیدرد باشیم.
آنچنان گورخان به کوه و به راغ
گور که داغ دید رست ز داغ
هوش مصنوعی: گورخان به اندازهای به کوه و دشت حاکم است که وقتی داغی را از کسی میبیند، خود را از آن داغ رهایی میبخشد.
در چنین گورخانه موری نیست
که برو داغ دست زوری نیست
هوش مصنوعی: در این مکان، هیچ موجودی وجود ندارد و قدرتی هم برای تغییر اوضاع نیست.
روزی اندر شکارگاه یمن
با دلیران آن دیار و دمن
هوش مصنوعی: یک روز در شکارگاه یمن همراه با دلیران آن منطقه و در دل طبیعت زیبا.
شه که بهرام گور شد نامش
گوی برد از سپهر و بهرامش
هوش مصنوعی: بهرام گور، که یکی از پادشاهان بزرگ بوده است، نامش بر تارک آسمان جاودانه شد و برتری او بر دیگران همواره یادآوری میشود.
میزد از نزهت شکار نفس
منذرش پیش بود و نعمان پس
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف وضعیتی میپردازد که در آن شکار نفس، یعنی تلاش برای دستیابی به خوشبختی و لذتهای زندگی، در جبههای از زیبایی و سرسبزی قرار دارد. همچنین، به تأثیرات منفی و هشدارهایی که ممکن است پیش روی انسان باشد، اشاره میکند. در این تصویر، دو شخصیت به نامهای منذر و نعمان به نوعی نمایانگر دو وضعیت متفاوت هستند؛ یکی به جلو حرکت میکند و دیگری در پسزمینه قرار دارد. این نکته بیانگر تضاد بین تلاش برای زندگی بهتر و چالشهای همراه با آن است.
هر یکی در شکوه پیکر او
مانده حیران از پای تا سر او
هوش مصنوعی: هرکس از زیبایی و جلال وجود او در شگفت است و نمیتواند از سر تا پای او را نادیده بگیرد.
گردی از دور ناگهان برخاست
کهآسمان با زمین یکی شد راست
هوش مصنوعی: ناگهان گرد و غباری از دور بهوجود آمد که بهنظر میرسید آسمان و زمین به هم پیوستهاند.
اشقر انگیخت شهریار جوان
سوی آن گرد شد چو باد روان
هوش مصنوعی: شاه جوان با شوق و نشاط به سمت آنجا حرکت کرد، مانند بادی که به راحتی و تندی درمیوزد.
دید شیری کشیده پنجه زور
در نشسته به پشت و گردن گور
هوش مصنوعی: یک شیر قدرتمند که دستانش را به نشانه قدرت بالا برده، در حال نشستن بر روی پشت و گردن یک گورخر است.
تا ز بالا در آردش به زمین
شه کمان برگرفت و کرد کمین
هوش مصنوعی: او از بالای کوه به سمت زمین نگاه میکند. پادشاه، کمانش را برداشت و پنهان شد تا کمین کند.
تیری از جعبه سفته پیکان جست
در زه آورد و درکشید درست
هوش مصنوعی: پیکان پس از اینکه تیر را از جعبه خود بیرون کشید، با دقت آن را در زه (تار کمان) گذاشت و آماده شلیک شد.
سفته بر سفت شیر و گور نشست
سفت و از هردو سفت بیرون جست
هوش مصنوعی: شیر و گور هر دو محکم و استوار نشستهاند و از هر دو موقعیت به طور قوی و با قدرت بیرون میآیند.
تا به سوفار در زمین شد غرق
پیش تیری چنان چه درع و چه درق
تیر تا قسمت انتهایی در زمین فرو رفت. پیش چنین تیری (سوراخ کردن ) زره یا زمین سخت فرقی ندارد.
شیر و گور اوفتاد و گشت هلاک
تیر تا پَر نشست در دل خاک
هوش مصنوعی: شیر و گور به زمین افتاده و نابود شدند، سپس تیر به آرامی در دل خاک قرار گرفت.
شاه کان تیر برگشاد ز شست
ایستاد و کمان گرفت به دست
هوش مصنوعی: شاهی که تیر از کمان رها کرده بود، به یکباره ایستاد و کمان را در دست گرفت.
چون عرب زخمی آنچنان دیدند
در عجم شاهیاش پسندیدند
هوش مصنوعی: چون عرب زخمخورده را در سرزمین عجم دیدند، از ویژگیهای پادشاهی او خوششان آمد.
هرکه دیده بر آن شکار زدی
بوسه بر دست شهریار زدی
هوش مصنوعی: هر کسی که به آن زیبایی چشم دوخته، به زعم خود بر دست شاهی که او را دیده، بوسه زده است.
بعد از آن شیر زور خواندندش
شاه بهرام ِ گور خواندندش
هوش مصنوعی: پس از آن، او را با قدرت و شجاعت در میدان جنگ ستایش کردند و به او لقب شاه بهرام گور دادند.
چون رسیدند سوی شهر فراز
قصهٔ شیر و گور گشت دراز
هوش مصنوعی: وقتی به شهر رسیدند، داستان شیر و گور بسیار طولانی و مفصل شد.
گفت منذر به کارفرمایان
تا به پرگار صورت آرایان
هوش مصنوعی: منذر به کارفرمایان میگوید که به دقت و با دقت برنامهریزی کنند تا کارها را به بهترین شکل انجام دهند.
در خورنق نگاشتند به زر
صورت گور زیر و شیر ز بَر
هوش مصنوعی: در جایی به نام خورنق، به طلا نوشتهاند که گور زیر و شیر بر روی آن قرار دارد.
شه زده تیر و جسته ز اندو شکار
در زمین غرق گشته تا سوفار
هوش مصنوعی: شخصی که تیرش را رها کرده و از آن فاصله گرفته، در زمین غرق شده و به شدت تحت تأثیر نتایج شکار قرار گرفته است.
چون نگارنده این رقم بنگاشت
هرکه آن دید جانور پنداشت
هوش مصنوعی: وقتی که این هنرمند این تصویر را کشید، هر کسی که آن را دید او را موجود زندهای تصور کرد.
گفت بر دست شهریار جهان
آفرینهای کردگار جهان
هوش مصنوعی: گفت که بر دست پادشاه، خالق جهان نعمتها و آفرینشها را نازل کرده است.