گنجور

بخش ۱۰ - صفت خورنق و ناپیدا شدن نعمان

چون خَوَرْنَق به فرّ بهرامی
روضه‌ای شد بدان دلارامی
که‌آسمان قبلهٔ زمین خواندش
و‌آفرینش بهار چین خواندش
آمدند از خبر شنیدن او
صدهزار آدمی به دیدن او
هرکه می‌دیدش آفرین می‌گفت
آستانش به آستین می‌رفت
بر سِدیر خورنق از هر باب
بیت‌هایی روانه گشت چو آب
تا یمن‌تاب شد سهیل سپهر
آن پرستش نه ماه دید و نه مهر
عَدَنی بود در دُرافشانی
یمنی پُر سهیلِ نورانی
یمن از نقش او که نامی شد
در جهان چون ارم گرامی شد
شد چو برج حمل جهان‌آرا‌ی
خاصه بهرام کرده بودش جای
چونکه بر شد به بام او بهرام
زهره برداشت بر نشاطش جام
کوشگی دید کرده چون گردون
آفتابش درون و ماه برون
آفتاب از درون به جلوه‌گر‌ی
مه ز بیرون چراغ رهگذر‌ی
بر سر او همیشه باد وزان
دور از آن باد کوست باد خزان
چون فرو دید چار گوشهٔ کاخ
ساحتی دید چون بهشت فراخ
از یکی سو رونده آب فرات
به گوارندگی چو آب حیات
وز دگر سوی سدره جوی سدیر
دهی انباشته به روغن و شیر
بادیه پیش و مرغزار از پس
بادش از نافه برگشاده نفس
بود نعمان بر آن کیانی بام
به تماشا نشسته با بهرام
گرد بر گرد آن رواق بهشت
سرخی لاله دید و سبزی کشت
همه صحرا بساط شوشتر‌ی
جایگاه تذرو و کبک دری
گفت از این خوبتر چه شاید بود‌؟!
به چنین جای شاد باید بود
بود دستور‌ش آن زمان بر دست
دادگر پیشه‌ای مسیح‌پرست
گفت «‌که‌ایزد شناختن به درست
خوشتر از هرچه در ولایت توست
گر تو ز‌آن معرفت خبر داری
دل از این رنگ و بوی برداری‌»
‌زآتش‌انگیز ِ آن شرارهٔ گرم
شد دل سخت‌کوش نعمان نرم
تا فلکْ برکشیده هفت حصار
منجنیقی چنین نشد بر کار
چونکه نعمان شد از رواق به زیر
در بیابان نهاد روی چو شیر
از سر گنج و مملکت برخاست
دین و دنیا به هم نیاید راست
رخت بربست از آن سلیمانی
چون پری شد ز خلق پنهانی
کس ندیدش دیگر به خانهٔ خویش
اینت کیخسرو زمانه خویش
گرچه منذر بسی نمود شتاب
هاتف دولتش نداد جواب
داشت سوگی چنانک باید داشت
روزکی چند را به غم بگذاشت
غم بسی خورد و جای غم بودش
که سیه گشت خانه زان دودش
چون نبود از سریر و تاج گزیر
باز مشغول شد به تاج و سریر
جور بس کرد و داد پیش آورد
ملک را برقرار خویش آورد
بر سپهدار‌ی‌ش به ملک و سپاه
خلعت و دلخوشی رسید ز شاه
داشت بهرام را چو جان عزیز
چون پدر بلکه زو نکو‌تر نیز
پسری خوب داشت نعمان نام
شیر یک دایه خورده با بهرام
از سر همدمی و همسالی
نشدی یک زمان ازو خالی
از یکی تخته حرف خواندندی
در یکی بزم در فشاندندی
هیچ روزی چو آفتاب از نور
این از آن آن ازین نگشتی دور
شاهزاده در آن حصار بلند
پرورش می‌گرفت سالی چند
جز به آموختن نبودش رای
بود عقلش به علم راهنما‌ی
تازی و پارسی و یونانی
یاد دادش مغ دبستانی
منذر آن شاه با مهارت و مهر
آیتی بود در شمار سپهر
بود هفت اختر و دوازده برج
پیش او سرگشاده درج به درج
به خط هندسی عمل کرده
چون مجسطی هزار حل کرده
راصد چرخ آبگون بوده
قطره تا قطره قطر پیموده
از نهانخانه‌های دوراندیش
باز داده خبر به خاطر خویش
چون که شهزاده را به عقل و به رای
دانش‌آموز دید و رمز‌گشا‌ی
تخت و میلش نهاد پیش به مهر
در وی آموخت راز‌های سپهر
هر ضمیری که آن نهانی بود
گر زمینی گر آسمانی بود
همه را یک به یک به هم بردوخت
چون به هم جمله شد درو آموخت
تا چنان بهره‌مند شد بهرام
که‌اصل هر علم را شناخت تمام
در نمودار زیچ و اصطرلاب
درکشیدی ز روی غیب نقاب
باز چون تخت و میل بنهادی
گره از کار چرخ بگشادی
چون هنرمند شد به گفت و شنید
هنر‌آموز‌ی ِ سلاح گزید
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر ِ چوگان‌باز
چون از آن پایه نیز گشت بزرگ
پنجه شیر کند و گردن گرگ
تیغ صبح از سِنان‌گزار‌یِ او
سپر افکند با سواری او
آنچنان دوخت سنگ خاره به تیر
که ندوزند پرنیان و حریر
تیر اگر بر نشانه‌ای راندی
جعبه را بر نشانه بنشاندی
تیغ اگر برزدی به تارک سنگ
آب گشتی و لیک آتش رنگ
پیش نیزه‌ش گر ارزنی بودی
به سنانش چو حلقه بربودی
نیزه‌ش از حلق شیر حلقه‌ربا‌ی
تیغش از قفل گنج حلقه گشای
در نظرگاه راست اندازی
یَغلِقش را به موی شد بازی
هرچه دیدی و گرچه بودی دور
زدی ار سایه بود آن گر نور
و‌آنچه او هم ندید در پرتاب
دولتش زد بر آنچه دید صواب
شیر پاسان پاسگاه رمه
لاف شیر‌ی ازو زدند همه
گاه بر ببر ترک‌تاز‌ی کرد
گاه با شیر شرزه‌باز‌ی کرد
در یمن هر کجا سخن راندند
همه نَجمُ الیَمانی‌اش خواندند

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون خَوَرْنَق به فرّ بهرامی
روضه‌ای شد بدان دلارامی
هوش مصنوعی: چون خاوران به زیبایی و شکوه بهرامی، گلستانی پر از آرامش و زیبایی شده است.
که‌آسمان قبلهٔ زمین خواندش
و‌آفرینش بهار چین خواندش
هوش مصنوعی: آسمان او را به عنوان قبله‌ی زمین شناخته و آفرینش او را زیباترین جلوه‌ی بهار دانسته است.
آمدند از خبر شنیدن او
صدهزار آدمی به دیدن او
هوش مصنوعی: از شنیدن خبر او، صد هزار نفر به دیدن او آمدند.
هرکه می‌دیدش آفرین می‌گفت
آستانش به آستین می‌رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که او را می‌دید، از زیبایی‌اش تعریف و تمجید می‌کرد و برای نزدیک شدن به او، خود را به خاک پایش می‌انداخت.
بر سِدیر خورنق از هر باب
بیت‌هایی روانه گشت چو آب
هوش مصنوعی: در خانه‌ای کوچک و آرام، اشعار زیادی به شکل مستقیم و بی‌وقفه وارد شد، مانند آبی که پیوسته جریان دارد.
تا یمن‌تاب شد سهیل سپهر
آن پرستش نه ماه دید و نه مهر
هوش مصنوعی: وقتی ستاره سهیل در آسمان نمایان شد، نور خورشید و ماه را که نشانه‌های پرستش و زیبایی هستند، مشاهده نکرد.
عَدَنی بود در دُرافشانی
یمنی پُر سهیلِ نورانی
هوش مصنوعی: من به زیبایی و درخشش نورانی یمن، که مانند ستاره سهیل می‌درخشد، دچار شگفتی و شوق هستم.
یمن از نقش او که نامی شد
در جهان چون ارم گرامی شد
هوش مصنوعی: یمن به خاطر وجود او در دنیا مشهور و محبوب شد، مانند بهشت که ارزشمند و گرامی است.
شد چو برج حمل جهان‌آرا‌ی
خاصه بهرام کرده بودش جای
هوش مصنوعی: زمانی که برج حمل (مربوط به فروردین) در آسمان قرار گرفت، بهرام (یکی از شخصیت‌های اسطوره‌ای) به جهانی خاص و زیبا رونق و جایگاه بخشید.
چونکه بر شد به بام او بهرام
زهره برداشت بر نشاطش جام
هوش مصنوعی: وقتی بهرام به بالای بام او رسید، زهره از شوق و شادی جامی را برداشت.
کوشگی دید کرده چون گردون
آفتابش درون و ماه برون
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن جذابیت و زیبایی طبیعی اشاره دارد. در اینجا، مانند اینکه خورشید در آسمان می‌درخشد و ماه نیز در خارج از آن موجود است، به ترسیم زیبایی‌های کهن و شگفتی‌های طبیعت می‌پردازد. این تصویر نشان‌دهنده‌ی ظرافت و نشاطی است که در عالم وجود دارد و به ما یادآوری می‌کند که زیبایی همواره در اطراف ماست.
آفتاب از درون به جلوه‌گر‌ی
مه ز بیرون چراغ رهگذر‌ی
هوش مصنوعی: خورشید از درون می‌درخشد و ماه از بیرون مانند چراغی برای راه‌پیمایان است.
بر سر او همیشه باد وزان
دور از آن باد کوست باد خزان
هوش مصنوعی: نسیم همیشه بر او می‌وزد و او دور از آن نسیم خزان است.
چون فرو دید چار گوشهٔ کاخ
ساحتی دید چون بهشت فراخ
هوش مصنوعی: وقتی که در چهار گوشهٔ کاخ را نگاه کرد، منظره‌ای لبریز از زیبایی و گستردگی مثل بهشت را مشاهده کرد.
از یکی سو رونده آب فرات
به گوارندگی چو آب حیات
هوش مصنوعی: از یک سو، آب فرات روانه است که از نظر طعم و خواص، مثل آب حیات گواراست.
وز دگر سوی سدره جوی سدیر
دهی انباشته به روغن و شیر
هوش مصنوعی: از طرف دیگر درخت سدر، نهر و جویبانی را تصویر کرده‌اند که پر از روغن و شیر است.
بادیه پیش و مرغزار از پس
بادش از نافه برگشاده نفس
هوش مصنوعی: یک بیابان در جلو و دشت سبز در پشت، بادی که از میان نافه عبور کرده، نفسش را آزاد کرده است.
بود نعمان بر آن کیانی بام
به تماشا نشسته با بهرام
هوش مصنوعی: نعمان در بالای کاخ کیانی نشسته و به تماشای بهرام می‌نگرد.
گرد بر گرد آن رواق بهشت
سرخی لاله دید و سبزی کشت
رواق یعنی پیشخانه‌، ایوان‌ 
همه صحرا بساط شوشتر‌ی
جایگاه تذرو و کبک دری
هوش مصنوعی: تمامی دشت‌ها و بیابان‌ها، محلی است پر از زیبایی‌ها و جذابیت‌هایی که در آن پرنده‌های مختلفی چون تذرو و کبک دری زندگی می‌کنند.
گفت از این خوبتر چه شاید بود‌؟!
به چنین جای شاد باید بود
هوش مصنوعی: خود را در چنین مکان خوشی و شادی چگونه می‌توان بهتر از این تصور کرد؟ در اینجا باید شادمان بود.
بود دستور‌ش آن زمان بر دست
دادگر پیشه‌ای مسیح‌پرست
دستور‌: مشاور‌، وزیر 
گفت «‌که‌ایزد شناختن به درست
خوشتر از هرچه در ولایت توست
هوش مصنوعی: او گفت: «شناختن خداوند به‌طور صحیح و درست، از هر چیزی که در دنیای تو وجود دارد، بهتر و خوشایندتر است.»
گر تو ز‌آن معرفت خبر داری
دل از این رنگ و بوی برداری‌»
هوش مصنوعی: اگر از حقیقت و معرفت آگاه باشی، دیگر تحت تاثیر ظواهر و جذابیت‌های دنیوی قرار نخواهی گرفت و دلت را از این رنگ‌ها و رایحه‌ها دور خواهی کرد.
‌زآتش‌انگیز ِ آن شرارهٔ گرم
شد دل سخت‌کوش نعمان نرم
هوش مصنوعی: از آن شعلهٔ آتش‌زا، دل نعمان که به سختی تحمل می‌کرد، نرم و ملایم شد.
تا فلکْ برکشیده هفت حصار
منجنیقی چنین نشد بر کار
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان هفت دیوار را به این شکل بر پا نکرده بود، هیچ‌گاه این کار پیش نیامده است.
چونکه نعمان شد از رواق به زیر
در بیابان نهاد روی چو شیر
هوش مصنوعی: نعمان وقتی از زیر سایه‌گاه به سمت بیابان رفت، همچون یک شیر با اقتدار و اعتماد به نفس گام برداشت.
از سر گنج و مملکت برخاست
دین و دنیا به هم نیاید راست
هوش مصنوعی: از منبع ثروت و سرزمین، دین و دنیا با هم به توافق نمی‌رسند.
رخت بربست از آن سلیمانی
چون پری شد ز خلق پنهانی
هوش مصنوعی: لباس و زینت او، همچون پری، از چهره سلیمان پنهان شد و از دنیای افراد دور شد.
کس ندیدش دیگر به خانهٔ خویش
اینت کیخسرو زمانه خویش
هوش مصنوعی: هیچکس دیگر او را در خانه‌اش نمی‌بیند، این کیخسرو، پادشاه زمان خود است.
گرچه منذر بسی نمود شتاب
هاتف دولتش نداد جواب
هوش مصنوعی: اگرچه نشانه‌های زیادی از موفقیت و قدرت او دیده می‌شد، اما او پاسخ درخور و مناسب برای این موفقیت‌ها دریافت نکرد.
داشت سوگی چنانک باید داشت
روزکی چند را به غم بگذاشت
هوش مصنوعی: مدتی باید به خاطر اندوه، حالتی از عزاداری و سوگ را تحمل کرد.
غم بسی خورد و جای غم بودش
که سیه گشت خانه زان دودش
هوش مصنوعی: او بارها غم خورد و جایش همواره غمگین بود، به‌طوری که خانه‌اش به خاطر آن درد و غم سیاه و تاریک شد.
چون نبود از سریر و تاج گزیر
باز مشغول شد به تاج و سریر
هوش مصنوعی: وقتی که از مقام و قدرت دوری نیست، به زندگی در اوج و تجمل مشغول می‌شود.
جور بس کرد و داد پیش آورد
ملک را برقرار خویش آورد
هوش مصنوعی: ظلم و ستم به حد کافی رسید و به همین دلیل، قدرت و حکومت به شکل خود بازگشت و استحکام پیدا کرد.
بر سپهدار‌ی‌ش به ملک و سپاه
خلعت و دلخوشی رسید ز شاه
هوش مصنوعی: بر سر فرمانده‌ی سپاه، از جانب پادشاه، لباس و نعمت‌های شادمانی هدیه آورده شد.
داشت بهرام را چو جان عزیز
چون پدر بلکه زو نکو‌تر نیز
هوش مصنوعی: بهرام برای من بسیار گرانبها و عزیز بود، مانند جانم، حتی بیشتر از پدر عزیزتر.
پسری خوب داشت نعمان نام
شیر یک دایه خورده با بهرام
هوش مصنوعی: نعمان پسری خوب و زیبا به نام شیر داشت که او را دایه‌ای بزرگ کرده بود، دایه‌ای که به بهرام پیوند خورده بود.
از سر همدمی و همسالی
نشدی یک زمان ازو خالی
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی و همسن بودن، هیچ‌گاه نتوانستی از او جدا شوی.
از یکی تخته حرف خواندندی
در یکی بزم در فشاندندی
هوش مصنوعی: در یک میهمانی، شخصی از روی یک تخته یا لوح صحبت‌هایی را قرائت کرد و همه به آن گوش دادند و به محتوای آن توجه کردند.
هیچ روزی چو آفتاب از نور
این از آن آن ازین نگشتی دور
هوش مصنوعی: هیچ روزی مانند آفتاب نیست که از نور خود دور باشد، بلکه همیشه درخشان و نزدیک است.
شاهزاده در آن حصار بلند
پرورش می‌گرفت سالی چند
هوش مصنوعی: پرنس در آن قلعه بلند مدتی را به رشد و بزرگ شدن گذراند.
جز به آموختن نبودش رای
بود عقلش به علم راهنما‌ی
هوش مصنوعی: او فقط به دانایی و یادگیری توجه داشت و عقلش او را به سوی علم و دانش راهنمایی می‌کرد.
تازی و پارسی و یونانی
یاد دادش مغ دبستانی
هوش مصنوعی: او از فرهنگ‌های مختلف، مثل عربی، فارسی و یونانی، آموزش و دانشی را که نیاز داشت آموخته است.
منذر آن شاه با مهارت و مهر
آیتی بود در شمار سپهر
هوش مصنوعی: منذر آن پادشاه با دانایی و محبت، نشانی بود در میان ستاره‌ها.
بود هفت اختر و دوازده برج
پیش او سرگشاده درج به درج
هوش مصنوعی: هفت سیاره و دوازده برج آسمانی در برابر او به احترام و با کمال فروتنی قرار دارند و به او تسلیم شده‌اند.
به خط هندسی عمل کرده
چون مجسطی هزار حل کرده
هوش مصنوعی: به شکل حسابی و هندسی کار کرده و مانند مجسطی (یک ریاضیدان بزرگ) هزار مشکل مختلف را حل کرده است.
راصد چرخ آبگون بوده
قطره تا قطره قطر پیموده
هوش مصنوعی: ناظر آسمان آبی، نظاره‌گر حرکت هر قطره آب بوده و به دقت مسیر آن را دنبال می‌کند.
از نهانخانه‌های دوراندیش
باز داده خبر به خاطر خویش
هوش مصنوعی: از مکان‌های دور و پنهان که فکر و تدبیر در آنجا وجود دارد، خبری به یاد خودم رسیده است.
چون که شهزاده را به عقل و به رای
دانش‌آموز دید و رمز‌گشا‌ی
هوش مصنوعی: وقتی شاهزاده را با عقل و اندیشه‌ی درست و فهم و دانشی که در خود دارد مشاهده کرد، به او به عنوان یک معلم و راهنما نگاه کرد.
تخت و میلش نهاد پیش به مهر
در وی آموخت راز‌های سپهر
هوش مصنوعی: تخت و میل را در مقابل مهر قرار داد و در او دانایی‌های آسمان را آموخت.
هر ضمیری که آن نهانی بود
گر زمینی گر آسمانی بود
هوش مصنوعی: هر انسانی که در درون خود راز و اسراری دارد، چه در زمین باشد و چه در آسمان، دارای یک باطن پنهان است.
همه را یک به یک به هم بردوخت
چون به هم جمله شد درو آموخت
هوش مصنوعی: او همه را یکی یکی به هم پیوند داد و وقتی با هم جمع شدند، به آن‌ها درس آموخت.
تا چنان بهره‌مند شد بهرام
که‌اصل هر علم را شناخت تمام
هوش مصنوعی: بهرام به حدی پیشرفت کرد که تمام اصول و پایه‌های هر دانشی را به خوبی درک کرد و شناخت.
در نمودار زیچ و اصطرلاب
درکشیدی ز روی غیب نقاب
هوش مصنوعی: در نقشه و دستگاه‌های نجومی، از پشت پرده غیب، واقعیت‌هایی را به تصویر کشیدی.
باز چون تخت و میل بنهادی
گره از کار چرخ بگشادی
هوش مصنوعی: سپس هنگامی که تخت و میل را قرار دادی، گره از کار زندگی را باز کردی.
چون هنرمند شد به گفت و شنید
هنر‌آموز‌ی ِ سلاح گزید
هوش مصنوعی: وقتی که فردی به عنوان هنرمند شناخته می‌شود و به یادگیری و تبادل نظر می‌پردازد، به دنبال ابزار و شیوه‌های مناسب برای یادگیری هنر می‌گردد.
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر ِ چوگان‌باز
هوش مصنوعی: در مهارت‌های جنگی و سواری و هنر نبرد، آن کس که برتری و برنده است، همچون یک چوگان‌باز ماهر در آسمان می‌درخشد.
چون از آن پایه نیز گشت بزرگ
پنجه شیر کند و گردن گرگ
هوش مصنوعی: همان‌طور که یک شیر با قدرت خود بزرگ و قوی می‌شود، گرگ نیز برای حفاظت از خود می‌تواند دفاع کند و به اندازه‌ای قوی شود.
تیغ صبح از سِنان‌گزار‌یِ او
سپر افکند با سواری او
هوش مصنوعی: در این صبح زیبا، نور و روشنی همانند تیغی تیز از ابرها بیرون می‌آید و بر سپر سوارکاری می‌تابد.
آنچنان دوخت سنگ خاره به تیر
که ندوزند پرنیان و حریر
هوش مصنوعی: آنقدر محکم و مقاوم سنگ را به تیر وصل کرد که هیچ پارچه لطیفی مثل پرنیان و حریر نتواند به آن دوخته شود.
تیر اگر بر نشانه‌ای راندی
جعبه را بر نشانه بنشاندی
هوش مصنوعی: اگر تیر را به هدفی دقت کنی، می‌توانی موفقیت را به دست آوری و به آنجا که می‌خواهی برسی.
تیغ اگر برزدی به تارک سنگ
آب گشتی و لیک آتش رنگ
هوش مصنوعی: اگر تیغی را به سمت سنگ بزنید، مانند آب به اطراف پراکنده می‌شود، اما به یاد داشته باشید که آن حرارت و تیزی خود را از دست نمی‌دهد و همچنان رنگ آتش را دارد.
پیش نیزه‌ش گر ارزنی بودی
به سنانش چو حلقه بربودی
هوش مصنوعی: اگر به نوک نیزه‌اش یک ذره نزدیک می‌شدی، مثل اینکه در یک حلقه گیر افتاده‌ای.
نیزه‌ش از حلق شیر حلقه‌ربا‌ی
تیغش از قفل گنج حلقه گشای
هوش مصنوعی: نیزه‌اش از حلقه‌ی شیر درست شده و تیغه‌اش مانند قفل گنج، می‌تواند قفل را باز کند.
در نظرگاه راست اندازی
یَغلِقش را به موی شد بازی
یغلق یعنی تیر پیکان‌دار
هرچه دیدی و گرچه بودی دور
زدی ار سایه بود آن گر نور
هوش مصنوعی: هرچیزی که دیدی، حتی اگر از آن دور باشی، اگر سایه‌ای وجود دارد، به خاطر نور است.
و‌آنچه او هم ندید در پرتاب
دولتش زد بر آنچه دید صواب
هوش مصنوعی: او هر چیزی را که نمی‌دید، به خاطر قدرت و موفقیتش بر چیزهایی که درست می‌دید، اعمال کرد.
شیر پاسان پاسگاه رمه
لاف شیر‌ی ازو زدند همه
هوش مصنوعی: شیر نگهبان گله، صدای شجاعت را از خود به نمایش گذاشت و همه از او ستایش کردند.
گاه بر ببر ترک‌تاز‌ی کرد
گاه با شیر شرزه‌باز‌ی کرد
هوش مصنوعی: گاهی به شکار ببر می‌رفت و در مواقعی هم به بازی با شیر وحشی می‌پرداخت.
در یمن هر کجا سخن راندند
همه نَجمُ الیَمانی‌اش خواندند
هوش مصنوعی: در یمن، هر جا که صحبت کردند، همه از او به عنوان نجم الیمنی یاد کردند.

حاشیه ها

1402/10/26 11:12
Elham Khani

سهیل:ستاره سهیل(اولین بار در کشور یمن دیده میشود)نماد دوری و‌بلندی