گنجور

شمارهٔ ۳۶

ملک چاکر خدیوا پادشاها
جهان داور شها عالم پناها
سر گردنگشان و سرفرازان
به درگاهت نیاز بی نیازان
نشانی آسمان از پایهٔ تو
فروغی اختران از سایهٔ تو
فریدون حشمت اسکندر خصالی
غلط گفتم که بی شبه و مثالی
ز آهنگر فریدون راست لافی
تو از فولاد تیغ آهن شکافی
بساط خسروی رایت چو گسترد
سکندر نیست جز پیکی جهانگرد
سلیمان گر ندادی خاتم از دست
تو را گفتم ز شاهان همسری هست
ملک بر درگهت خدمتگزاری
فلک در پیشگاهت پیشکاری
خرابی آسمان از کشور تو
ثوابت ماندگان لشکر تو
زمین مشتی غبار از آستانت
حجابی چند بر در آسمانت
بجز تاج از تو کس برتر نباشد
بجز افسر ترا همسر نباشد
جهان یکسر گزید آسایش از تو
جهانداری گرفت آرایش از تو
جهان جسم است و حکم تو روانست
جدایی جسم از جان کی توانست
ز ذاتت جز خدا برتر که باشد
گر این شاهی خداوندی چه باشد
به میزان سخن مدحت نسنجد
چو باشد لفظ در معنی نگنجد
فزون ز اندیشه بیرون از گمانی
چه گویم کاینچنین یا آنچنانی
حکیم گنجه دانای سخن سنج
که دارد گنج گوهر از سخن پنچ
به وقتی گفت بهر عذر تقصیر
که گر دیر آمدم شیر آمدم شیر
گذارش گر بدین درگاه بودی
اگر شیر آمدی روباه بودی
نه تنها بر درت دیر آمده‌ستم
که با سد گونه تقصیر آمده‌ستم
ولی روباهی و شیری ندانم
همین دانم سگ این آستانم
گشایی گر نظر یک ره به سویم
گشاید سد در دولت به رویم
دلی کو را به اخلاصت نیاز است
زبانی کو به مدحت نکته ساز است
پریشان سازدش انده روا نیست
ز غم خاموش بنشیند سزا نیست
بر آتش گر ببینی گل بروید
به آب ار بنگری پستی نجوید
اگر یابد ز راهت باد گردی
ز سر بگذارد این بیهوده گردی
گذارد سر به پایت هر که چون بخت
سزای تاج گردد در خور تخت
زبانها بی ثنایت چاک بادا
روانها بی هوایت خاک بادا
لبی فارغ مبادا از دعایت
دلی طالب مبادا جز رضایت
سپهر اندر حساب کشورت باد
کواکب در شمار لشکرت باد
جهان بین جهان پر نور از تو
فلک خرم زمین معمور از تو
زهی تمثال جان پرور که آرد
به تن جان گرچه جان در تن ندارد
از آن بی پرده نوری آشکار است
که در نه پرده پنهان پرده‌دار است
عجب نبود مثالش گر محال است
مثال پادشاه بی مثال است
تعالی‌الله زهی شاه جوان بخت
طراز افسر و آرایش تخت
خیالی آسمان از پایهٔ او
مثالی آفتاب از سایهٔ او
کواکب عکس نقش خاک راهش
جهان تمثالی از تصویر جاهش
ز عدلش پای کبک کوهساری
خضاب از خون مرغان شکاری
قضا چون آهوی سر در کمندش
سر گردون لگد کوب سمندش
برون ز اندیشه بیرون از گمان است
چه گویم کاینچنین یا آنچنان است
چو زین معنی نشاید راز گویم
همان به شرح صورت باز گویم
حجابی کانجمن ساز نقوش است
مثال صیدگاه کالپوش است
ز گرگان چون هژبران برگذشتند
به شادی کوه و هامون درنوشتند
صباحی جانفزا روزی دل افروز
چو تخت و بخت شه میمون و فیروز
شمیمش راحت تن مایهٔ جان
نسیمش همچو جان پیدا و پنهان
چمن خرم ز ابر نو بهاران
ولی چندان ترشحهای باران
کزان پر لاله را ساغر نگشتی
وزان دامان زاهد تر نگشتی
صبا چندان که گل دفتر نریزد
شراب لاله از ساغر نریزد
پریشان زان شود زلف نکویان
نسازد لیک دلها را پریشان
شهنشه با غلامان صید جویان
در این نخجیرگه گشتند پویان
وشاقان صف به صف رومی و چینی
چه گویم من به آیینی که بینی
پریوش چاکران صف برکشیده
ملک بر پشت دیوی جا گزیده
سمندی چون برانگیزد به رزمش
بر آن پیشی نگیرد غیر عزمش
کمندی رشته گویی روزگارش
قضا را با قدر در پود و تارش
سنانی ز آفت جانها سرشته
بر آن توقیع خونریزی نوشته
کمانی سخت چون سلک عطایش
بر آن تیری چو رای بی خطایش
خدنگی همچو اخگر تاب داده
تو گویی زاتش قهر آب داده
قدوم شاه را مرغان نوا ساز
ز خرسندی گوزنان در تک و تاز
چنان بستند خود را بر کمندش
که نگشاید کسی از صید بندش
ز پیشش بسملی گر گام برداشت
ز کیشش حسرت تیر دگر داشت
اگر شیری رسیدی در کمینش
ندیدی زخم او جز بر سرینش
غزالی پشت کردی گر به جنگش
بجز بر دیده کی دیدی خدنگش
ز گردون و زمین هر دم صدایی
که ای تیر و سنان آخر خطایی
سنانی را خطا بر گور ازین داشت
که در دل حسرتی گاو زمین داشت
اگر بر طایری تیری خطا رفت
به صید نسر طایر بر سما رفت
چو جان اندر جهان حکمش روان باد
جهان تا هست او جان جهان باد
سر گردنکشان فتراک جویش
روان تاجداران خاک کویش
مرادش را قضا زین هفت پرده
بر آرد صورتی هر هفت کرده
پرد گر طایری بی شوق دامش
بود ذوق پر افشانی حرامش
زمانه یارو گردون یاورش باد
نشاط از خاکبوسان درش باد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ملک چاکر خدیوا پادشاها
جهان داور شها عالم پناها
هوش مصنوعی: فرشته‌ای که خدمت‌گزار پادشاه است، در حقیقت، همان حاکم جهان و داور همه موجودات است که به عنوان پناهی برای جهانیان به شمار می‌آید.
سر گردنگشان و سرفرازان
به درگاهت نیاز بی نیازان
هوش مصنوعی: سرگردن و سرفرازان نیازمند درگاه تو هستند، حتی کسانی که به نظر می‌رسد از هر نیازی بی‌نیازند.
نشانی آسمان از پایهٔ تو
فروغی اختران از سایهٔ تو
هوش مصنوعی: نشان آسمان به خاطر وجود تو روشنایی می‌گیرد و ستاره‌ها در زیر سایه‌ات درخشندگی پیدا می‌کنند.
فریدون حشمت اسکندر خصالی
غلط گفتم که بی شبه و مثالی
هوش مصنوعی: من به اشتباه درباره فریدون حشمت و اسکندر خصالی صحبت کردم، در حالی که آنها ویژگی‌های منحصر به فردی دارند و نباید قابل مقایسه با یکدیگر باشند.
ز آهنگر فریدون راست لافی
تو از فولاد تیغ آهن شکافی
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره دارد به اینکه تو ادعایی می‌کنی که به آن قدرت و شجاعت نیاز دارد، همان‌طور که فریدون، یکی از پهلوانان اسطوره‌ای، از مهارت و توانایی آهنگران برای ساخت سلاح‌های قدرتمند استفاده کرده است. در واقع، به نوعی به تفاوت میان گفته‌ها و توان واقعی فرد اشاره می‌کند.
بساط خسروی رایت چو گسترد
سکندر نیست جز پیکی جهانگرد
هوش مصنوعی: وقتی که سکندر بساط سلطنت خود را برپا کرد، هیچ چیزی جز پیامبری که در دنیا سفر می‌کند، وجود ندارد.
سلیمان گر ندادی خاتم از دست
تو را گفتم ز شاهان همسری هست
هوش مصنوعی: اگر سلیمان هم آن خاتم را به تو نمی‌داد، من گفته‌ام که می‌توان با پادشاهان همسری کرد.
ملک بر درگهت خدمتگزاری
فلک در پیشگاهت پیشکاری
هوش مصنوعی: ای پادشاه، آسمان در خدمت توست و ستاره‌ها در برابر تو به احترام ایستاده‌اند.
خرابی آسمان از کشور تو
ثوابت ماندگان لشکر تو
هوش مصنوعی: ویرانی آسمان به خاطر سرزمین تو باقی ماندگانی از سپاه تو هستند.
زمین مشتی غبار از آستانت
حجابی چند بر در آسمانت
هوش مصنوعی: زمین تنها ذره‌ای غبار است که در برابر آسمان تو، حجاب‌هایی را به وجود می‌آورد.
بجز تاج از تو کس برتر نباشد
بجز افسر ترا همسر نباشد
هوش مصنوعی: جز تو، هیچ‌کس برتری ندارد و هیچ همسری شایسته‌تر از تو برای من نیست.
جهان یکسر گزید آسایش از تو
جهانداری گرفت آرایش از تو
هوش مصنوعی: جهان تمام آرامش خود را از تو گرفته و به خاطر تدبیر تو، زیبایی و نظم پیدا کرده است.
جهان جسم است و حکم تو روانست
جدایی جسم از جان کی توانست
هوش مصنوعی: جهان از آنچه می‌توان مشاهده کرد تشکیل شده و اراده و فرمان تو مانند روحی در آن جریان دارد. آیا ممکن است که جسمی از وجود جانش جدا شود؟
ز ذاتت جز خدا برتر که باشد
گر این شاهی خداوندی چه باشد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز خداوند نمی‌تواند از تو برتر باشد؛ اگر تو خود را شاه و خداوند می‌دانی، پس چه معنایی دارد؟
به میزان سخن مدحت نسنجد
چو باشد لفظ در معنی نگنجد
هوش مصنوعی: سخن ستایش باید متناسب با ارزش و ویژگی‌های فرد باشد؛ چرا که اگر فقط به ظاهر کلمات توجه کنیم، عمق معنا و مفهوم واقعی آن درک نمی‌شود.
فزون ز اندیشه بیرون از گمانی
چه گویم کاینچنین یا آنچنانی
هوش مصنوعی: بیش از آنچه که در ذهنم می‌گذرد، نمی‌توانم بگویم که آیا اینطور است یا آنطور.
حکیم گنجه دانای سخن سنج
که دارد گنج گوهر از سخن پنچ
هوش مصنوعی: حکیم گنجه، که دانای سخن و خرد است، گنجینه‌ای از گوهرها را در کلام خود دارد.
به وقتی گفت بهر عذر تقصیر
که گر دیر آمدم شیر آمدم شیر
هوش مصنوعی: در اینجا کسی به معذرت‌خواهی می‌پردازد و توضیح می‌دهد که اگر هم نتوانسته به موقع برسد، از نظرش حضورش همچنان با ارزش و مهم است. او می‌خواهد بگوید که اهمیت و ارزش خود را حفظ کرده و به دیگران یادآوری می‌کند که حتی اگر دیر کرده، کیفیت حضورش تغییر نکرده است.
گذارش گر بدین درگاه بودی
اگر شیر آمدی روباه بودی
هوش مصنوعی: اگر به این درگاه می‌آمدی، اگر شیر بودی، در حقیقت به روباه تبدیل می‌شدی.
نه تنها بر درت دیر آمده‌ستم
که با سد گونه تقصیر آمده‌ستم
هوش مصنوعی: من فقط دیر به در خانه‌ات نیامده‌ام، بلکه با کارهای اشتباه و ناپسند هم به اینجا آمده‌ام.
ولی روباهی و شیری ندانم
همین دانم سگ این آستانم
هوش مصنوعی: مهم نیست که من چه مقام و منزلتی دارم و چه موجودات دیگری در این دنیا هستند، من تنها می‌دانم که وفادارانه در خدمت این درگاه هستم.
گشایی گر نظر یک ره به سویم
گشاید سد در دولت به رویم
هوش مصنوعی: اگر نگاهی به سوی من بیندازی، موانع و مشکلاتی که در راه سرنوشت و کامیابی‌ام وجود دارد، برداشته خواهد شد.
دلی کو را به اخلاصت نیاز است
زبانی کو به مدحت نکته ساز است
هوش مصنوعی: دل‌هایی هستند که به صداقت و اخلاص نیاز دارند و همچنین زبان‌هایی که برای ستایش و بیان نکات زیبا به کار می‌آیند.
پریشان سازدش انده روا نیست
ز غم خاموش بنشیند سزا نیست
هوش مصنوعی: نگران بودن و غمگین شدن او، نابجاست؛ نباید به خاطر غم و غصه، ساکت و بی‌حرکت بماند.
بر آتش گر ببینی گل بروید
به آب ار بنگری پستی نجوید
هوش مصنوعی: اگر بر آتش گل ببینی که می‌روید، نشان می‌دهد که اگر به آب نگاه کنی، در آن عمق و پستی نخواهد داشت. یعنی حتی در شرایط سخت و دشوار نیز می‌توان نشانه‌هایی از زیبایی و رشد را دید.
اگر یابد ز راهت باد گردی
ز سر بگذارد این بیهوده گردی
هوش مصنوعی: اگر باد گرد و خاکی از راهت بگذرد، این گرد و غبار بیهوده و زودگذر است.
گذارد سر به پایت هر که چون بخت
سزای تاج گردد در خور تخت
هوش مصنوعی: هر کسی که شایسته‌ی کرامت و مقام باشد، سرش را به پای تو می‌گذارد و تو را به عنوان پادشاه می‌پذیرد.
زبانها بی ثنایت چاک بادا
روانها بی هوایت خاک بادا
هوش مصنوعی: بدون وجود تو، زبان‌ها به خاموشی خواهند گرایید و در absence of تو، روح‌ها به تاریکی خواهند افتاد.
لبی فارغ مبادا از دعایت
دلی طالب مبادا جز رضایت
هوش مصنوعی: لب‌هایم هرگز از دعا برای تو خالی نماند و دلم هیچ چیزی جز رضایتت را نخواهد خواست.
سپهر اندر حساب کشورت باد
کواکب در شمار لشکرت باد
هوش مصنوعی: آسمان کشور تو مانند ستاره‌ها در شمار و حساب باشد، و نیروهای تو به همان اندازه قوی و منظم باشند.
جهان بین جهان پر نور از تو
فلک خرم زمین معمور از تو
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تو پر از نور است و آسمان شاداب و زمین آباد به خاطر وجود توست.
زهی تمثال جان پرور که آرد
به تن جان گرچه جان در تن ندارد
هوش مصنوعی: چه جلوه زیبا و حیاتی که از جان پرورش‌دهنده به وجود آمده، که حتی اگر جان در بدن نباشد، باز هم تن را زنده می‌کند.
از آن بی پرده نوری آشکار است
که در نه پرده پنهان پرده‌دار است
هوش مصنوعی: از آنچه که به وضوح و بدون حجاب دیده می‌شود، مشخص است که در پس این روشنایی، چیزهایی پنهان و زیر پرده قرار دارند.
عجب نبود مثالش گر محال است
مثال پادشاه بی مثال است
هوش مصنوعی: عجیب نیست اگر چیزی شبیه او وجود نداشته باشد، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند مانند یک پادشاه بی‌نظیر باشد.
تعالی‌الله زهی شاه جوان بخت
طراز افسر و آرایش تخت
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ، چه شاد و خوشبخت است آن پادشاه جوان که با زیبایی‌های خود، شکل و سامان سلطنت را به نمایش می‌گذارد.
خیالی آسمان از پایهٔ او
مثالی آفتاب از سایهٔ او
هوش مصنوعی: یک تصوری از آسمان به خاطر او به وجود آمده، مانند تصویری از خورشید که در سایهٔ او شکل گرفته است.
کواکب عکس نقش خاک راهش
جهان تمثالی از تصویر جاهش
هوش مصنوعی: ستاره‌ها بازتابی از خاک دارند و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، نمونه‌ای از تصویر آن‌هاست.
ز عدلش پای کبک کوهساری
خضاب از خون مرغان شکاری
هوش مصنوعی: از انصاف او، پای کبک کوهستانی رنگین شده از خون پرندگان شکار شده است.
قضا چون آهوی سر در کمندش
سر گردون لگد کوب سمندش
هوش مصنوعی: سرنوشت مانند آهویی است که در دام افتاده و با قدم‌هایش به زمین می‌کوبد.
برون ز اندیشه بیرون از گمان است
چه گویم کاینچنین یا آنچنان است
هوش مصنوعی: فکر و گمان نمی‌توانند واقعیت را به درستی توصیف کنند، پس چه بگویم دربارهٔ این که آیا این‌چنین است یا آن‌چنین؟
چو زین معنی نشاید راز گویم
همان به شرح صورت باز گویم
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به خوبی از مفهوم عمیق سخن بگویم، بهتر است تنها به توصیف ظاهری بپردازم.
حجابی کانجمن ساز نقوش است
مثال صیدگاه کالپوش است
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حجابی می‌پردازد که نقش‌ها و تصاویر را به وجود می‌آورد و آن را به نوعی صیدگاه تشبیه می‌کند که در آن زیبایی‌ها و نقش‌ها شکار می‌شوند. به عبارتی دیگر، این حجاب یا پوشش خود به عنوان یک فضای هنری و زیبا عمل می‌کند که طرح‌ها را به نمایش می‌گذارد و آن‌ها را در گودالی شبیه به شکارگاهی می‌نشاند.
ز گرگان چون هژبران برگذشتند
به شادی کوه و هامون درنوشتند
هوش مصنوعی: وقتی گرگان را ترک کردند، شادی و سرور در کوه‌ها و دشت‌ها پدیدار شد.
صباحی جانفزا روزی دل افروز
چو تخت و بخت شه میمون و فیروز
هوش مصنوعی: یک صبح دل‌انگیز و شگفت‌انگیز، روزی پر از شادی و سروری است که مانند تختی فاخر، خوشبختی را به همراه دارد، درست مانند سلطانی شاد و پیروز.
شمیمش راحت تن مایهٔ جان
نسیمش همچو جان پیدا و پنهان
هوش مصنوعی: عطر و بوی او آرامش‌بخش روح من است و نسیمش همانند جان، آشکار و پنهان در زندگی‌ام وجود دارد.
چمن خرم ز ابر نو بهاران
ولی چندان ترشحهای باران
هوش مصنوعی: چمن سرسبز به خاطر بارش باران‌های جدید بهار است، اما باران‌ها به اندازه‌ی کافی نمی‌بارند.
کزان پر لاله را ساغر نگشتی
وزان دامان زاهد تر نگشتی
هوش مصنوعی: از آن گلی که در چشمانش زیبایی و رنگ وجود دارد، نوشیدنی نساخته‌ای و از دامن زاهد هم دلسرد نشدی.
صبا چندان که گل دفتر نریزد
شراب لاله از ساغر نریزد
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی تا وقتی که گل‌ها خوابشان را نمی‌ریزند، شراب لاله هم از جام نمی‌ریزد.
پریشان زان شود زلف نکویان
نسازد لیک دلها را پریشان
هوش مصنوعی: زیبایی‌های موهای دلربا باعث پریشانی می‌شود، اما در واقع این دل‌ها هستند که دچار آشفتگی می‌گردند.
شهنشه با غلامان صید جویان
در این نخجیرگه گشتند پویان
هوش مصنوعی: پادشاه با خدمتکارانش در این محل شکار به جستجوی شکار رفتند.
وشاقان صف به صف رومی و چینی
چه گویم من به آیینی که بینی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و شکوه افرادی اشاره می‌کند که به صورت گروهی، چه از رومی‌ها و چه از چینی‌ها، در صف ایستاده‌اند. او در اینجا به دشواری بیان جزئیات این صحنه و زیبایی‌هایی که می‌بیند اشاره می‌کند و اینکه چگونه می‌تواند درباره‌ی این صحنه خاص صحبت کند.
پریوش چاکران صف برکشیده
ملک بر پشت دیوی جا گزیده
هوش مصنوعی: زیبایی پروردگاری با چاکرانش ایستاده و در پشت دیوی که بر زمین نشسته، خود را نمایان کرده است.
سمندی چون برانگیزد به رزمش
بر آن پیشی نگیرد غیر عزمش
هوش مصنوعی: اگر اسبی با اراده و عزم در میدان جنگ حاضر شود، هیچ‌کس نمی‌تواند او را از پیشی گرفتن و پیشرفت بازدارد.
کمندی رشته گویی روزگارش
قضا را با قدر در پود و تارش
هوش مصنوعی: زندگی مانند کمندی است که قضا و قدر به هم بافته‌اند و در هم تنیده‌اند.
سنانی ز آفت جانها سرشته
بر آن توقیع خونریزی نوشته
هوش مصنوعی: سنانی در مورد جان‌ها نوشته‌ای دارد که با آروزهای خونین همراه است.
کمانی سخت چون سلک عطایش
بر آن تیری چو رای بی خطایش
هوش مصنوعی: چو کمانی محکم و استوار است، عطا و بخشش او نیز همانند آن است، و تیرهایش مانند رای او بدون خطا و دقیق هستند.
خدنگی همچو اخگر تاب داده
تو گویی زاتش قهر آب داده
هوش مصنوعی: خدنگی که به درخشش و شدت شبیه شعله‌های آتش است، به نظر می‌رسد که آتش او را در برابر آب ناتوان کرده است.
قدوم شاه را مرغان نوا ساز
ز خرسندی گوزنان در تک و تاز
هوش مصنوعی: با ورود شاه، پرندگان از شادی آواز می‌خوانند و در جنب و جوش هستند.
چنان بستند خود را بر کمندش
که نگشاید کسی از صید بندش
هوش مصنوعی: آنچنان خود را به دام او گرفتار کردند که هیچ‌کس نمی‌تواند از چنگال او رهایی یابد.
ز پیشش بسملی گر گام برداشت
ز کیشش حسرت تیر دگر داشت
هوش مصنوعی: اگر کسی از پیش او قدمی بردارد، دلش به حسرت تیر دیگری می‌سوزد.
اگر شیری رسیدی در کمینش
ندیدی زخم او جز بر سرینش
هوش مصنوعی: اگر با حیوانی وحشی روبه‌رو شدی، باید مراقب باشی که زخم‌های او تنها در ظاهر آشکار نیستند و ممکن است در درونش نیز مشکلاتی داشته باشد.
غزالی پشت کردی گر به جنگش
بجز بر دیده کی دیدی خدنگش
هوش مصنوعی: اگر به جنگ غزال پشت کنی، جز با چشمانت نمی‌توانی تیرش را ببینی.
ز گردون و زمین هر دم صدایی
که ای تیر و سنان آخر خطایی
هوش مصنوعی: از آسمان و زمین هر لحظه صدایی می‌شنوم که ای تیر و نیزه، در نهایت اشتباهی وجود دارد.
سنانی را خطا بر گور ازین داشت
که در دل حسرتی گاو زمین داشت
هوش مصنوعی: سنایی به اشتباه بر سر قبر یک شخص می‌رفت و چون در دل خود آرزوی داشتن زمین و گاو داشت، احساس حسرت و افسوس می‌کرد.
اگر بر طایری تیری خطا رفت
به صید نسر طایر بر سما رفت
هوش مصنوعی: اگر تیر اشتباهی به سمت پرنده‌ای برود، نتیجه‌اش این است که پرنده بزرگ‌تری در آسمان به دام می‌افتد.
چو جان اندر جهان حکمش روان باد
جهان تا هست او جان جهان باد
هوش مصنوعی: هرگاه که جان در جهان وجود دارد، تاثیر آن نیز در جهان احساس می‌شود. تا زمانی که او در اینجا باشد، زندگی و روح همه چیز زنده خواهد بود.
سر گردنکشان فتراک جویش
روان تاجداران خاک کویش
هوش مصنوعی: سر گردنکشان، در جستجوی فتراک، در حالی که تاجداران، خاک مکان او را می‌جستند.
مرادش را قضا زین هفت پرده
بر آرد صورتی هر هفت کرده
هوش مصنوعی: مراد او را سرنوشت از میان این هفت پرده آشکار کرده و صورت هر یک از این هفت را به نمایش گذاشته است.
پرد گر طایری بی شوق دامش
بود ذوق پر افشانی حرامش
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای بدون شوق و رغبت پرواز کند، دامنش به خاطر بی‌علاقگی، مانند پر افشانی حرام خواهد بود.
زمانه یارو گردون یاورش باد
نشاط از خاکبوسان درش باد
هوش مصنوعی: زمانه و دورانی که می‌گذرد، امیدوارم در کنار خود دوستانی شاداب و سرزنده داشته باشد و زندگی‌اش از افراد نیکوکار و با محبت پر شود.