شمارهٔ ۳۱
سوی طور آمد مگر روزی کلیم
خفته در ره بود مسکینی سقیم
ضعفش افکنده ز پا در رهگذار
بسترش از خاک و بالینش ز خار
چون کلیم الله را در راه دید
ناله ی جانسوز از دل بر کشید
کی کلیم حق چو سویش بگذری
هیچت افتد که ز من یاد آوری
باز گویی که در این ره یک غریب
از خود و از هر دو عالم بی نصیب
ناتوان و خسته و بیمار بود
بیکس و بی مونس و بی یار بود
ای تو پیغام آور رب جلیل
هم پیامی بر ازین عبد ذلیل
چون کلیم اله سوی میقات شد
گاه عرضه دادن حاجات شد
گفت بیماری غریبی بیکسی
نه پرستاری بسر نه مونسی
بر سر این ره بخواری خفته است
خود تو آگاهی هر آنچ او گفته است
با تو ای دانای سر هر سری
من چه گویم زانکه خود داناتری
نه تو داناتر که دانا حز تو نیست
ناتوان ما و توانا جز تو نیست
بلکه ما دانا و دانایی تویی
ما توانا و توانایی تویی
در جواب از پیشگاه کبریا
باعتاب آمد به موسی این ندا:
هان مگو بیمار و بی یار و غریب
آنکه را من هم حبیبم هم طبیب
کی غریب است آنکه در کوی منست
مسکن و مأوای او سوی منست
هم حبیب بیکسانم هم رقیب
هم دوای بی طبیبان هم طبیب
هر که بی یار است او یارمنست
وانکه گل میجوید او خارمنست
یار او باشم که او یاریش نیست
با بد و نیک جهان کاریش نیست
دوست با من در همه آفاق اوست
که نه دشمن دارد او کس را نه دوست
موسی آمد باز و گفتش آن سقیم
باز گو کز ما چه گفتی ای کلیم
باز گو کانجا چه گفتندت جواب
بر سر لطفند با ما یا عتاب
هر چه را بشنید باوی باز گفت
تا بانجام سخن ز آغاز گفت
یک به یک میگفت و یک یک میشنود
اندک اندک قوت جان میفزود
سر بسر چون آگهی از راز یافت
مرغ جانش قوت پرواز یافت
جا ز کاخ تن بشهر جان گرفت
شهر جان چه ملکت جانان گرفت
جان که با تن بود مغلوب تن است
ورنه کی تاووس شاد از گلخن است
روز و شب از این جهان تن را مدد
از طعامی و شرابی میرسد
چان چو تاووسی درین گلخن غریب
از غذاهای گلستان بی نصیب
قوت این کم وز آن افزون شود
کی تواند جان ز تن بیرون شود
قوت و قوت تن از آبست و نان
نان جان علم است و آبش عشق دان
بی عمل نه نان بدست آید نه آب
بی عمل سستی فزاید خورد و خواب
عشق آرد ذکر علم آرد عمل
غافل و کاهل نباشد جز دغل
این سخن بگذار و زین ره باز گرد
باز گرد قصه ی آغاز گرد
زان غریب راه طور و مردنش
جان ازین گلخن بگلشن بردنش
جان موسی گشت با حیرت قرین
تا برسم خویش سازندش دفین
بازگشت و قوم را آگاه کرد
چند تن بگزید و عزم راه کرد
تا بجایی شد که ویرا دیده بود
یافت کمتر هر چه بر جستن فزود
قوم با موسی بهر جانب دوان
تا مگر یابند ازو جایی نشان
این یکی میگفت گر گش برده است
وان دگر گفتی که شیرش خورده است
عقل حیران زان حبات وزان ممات
عشق خندان بود از این ترهات
حیرت موسی فزونتر هر زمان
جانب وادی ایمن شد روان
کای خدای من ازین کار شگفت
دست حیرت دامن جانها گرفت
آشکارا ساز این راز نهان
جمله را از بند حیرانی رهان
پس خطاب آمد به موسی کای کلیم
داشت نزد ما وطن او از قدیم
وقت آن شد کان غریب ممتحن
رخت از غربت برد سوی وطن
هم زمین جویای او بد هم فلک
هم شجر هم وحش وهم طیر و ملک
هم نعیمش طالب آمد هم جحیم
هم ز کوثر آب او هم از حمیم
نه فلک در خورد حملش نه زمین
نه ملک باوی روا بودی قرین
طالب ما بود هم مطلوب ما
هم حبیب ما و هم محبوب ما
باردادیمش مکان در کوی خود
ساختیمش مسکنی خوش سوی خود
نیست از اعجاز عشق این بس شگفت
کز تن عاشق خواص جان گرفت
عاشقان را تن اسیر جان بود
جان اسیر جذبه ی جانان بود
نه چو جان ما که از حرص و هوس
خاصیت از خوی تن بگرفت و بس
ما هوسناکان که مملوک تنیم
گرچه تاووسیم شاد از گلخنیم
کرده جان پاک را مغلوب خاک
ای دریغا ای دریغ از جان پاک
جسم پاکان را تو در این خاکدان
فارغ از آلایش این خاک دان
در مکانند و مکانشان لامکان
در زمینند و زمینشان آسمان
بیدلان با دلبران پیوسته اند
تن بجان و جان بجانان بسته اند
عاشقان در تن خواص جان نهند
کفر را خاصیت ایمان دهند
عاشقان را با تن و با جان چه کار
عشق را با کفر و با ایمان چه کار
عشق نه کعبه شناسد نه کنشت
عشق نه دوزخ گذارد نه بهشت
چیست جنت خاری از گلزار عشق
وان سقر خاکستری از نار عشق
سوزد از یک شعله ار باع نعیم
شوید از یک رشحه اطباق جحیم
خلد و دوزخ لقمه ای در کام عشق
کوثر و غساق در یک جام عشق
دینی و عقبی براه او دو گام
کافر و مؤمن ببزم او دو جام
من چه گویم عشق را شرح و بیان
کانچه گویم عشق افزونست از آن
وقت شد ای عشق کز روی کرم
سوی ما بگذاری از این ره قدم
ای مبارک مقدم ای فرخنده پی
تا بکی از ما نپرسی تا بکی
ای تو هم موسی و هم سیناو طور
هم انا اللهی و هم نخلی و نور
ای تو هم پیغمبر و هم خود پیام
هم تو خود بودی کلیم و هم کلام
خسته ای دارد درین وادی مقام
ای کلیم الله من زین ره خرام
تا ببینی پای تا سر خستگی
ناتوانی بینی و اشکستگی
هم بتن بیمار و هم از دل علیل
هم بدل بی یار و هم از جان ذلیل
مانده دور از یارو مهجور از دیار
در غریبی ناتوانی خوار و زار
خود سوی خود هم ببر از خود پیام
من چه گویم خود تو میدانی تمام
بندگی سرمایه ی آزادگیست
لیک شرط بندگی افتادگیست
تا بدانی راه و رسم بندگان
از نبی یمشون هونا را بخوان
وز مرح و زکبر بیزاری طلب
گر عزیزی بایدت خواری طلب
داند آن کو در خور این ذلت است
انما العزت کدامین عزت است
بندگان خواجه ی جان جهان
خواجه ی چرخند امیر اختران
لیک با یاران شفیقند و سلیم
هم عطوف و هم رؤوف و هم حلیم
گرمرایشان راز یاران کلام
با عتاب آمد همی قالوا سلام
روز اگر در جمع یاران قاعدند
شب همه شب قائمند و ساجدند
نیست از خوف جحیم آرامشان
ربنا اصرف ذکر صبح و شامشان
روز با خلقند در نظم معاش
شب ز ذکر خالق اندر انتعاش
نه حدیث ما در این روز و شب است
کاین سخن بس معجب و مستغرب است
روز را تعبیر ظاهر کرده ایم
نام باطن را ز شب آورده ایم
بندگان در بندگی مستغرقند
ظاهر اندر خلق و باطن باحقند
بندگان آنان که نگذارند اثر
با خدا در دل ز معبودی دگر
از خود و از عزم خود ببریده اند
پس خدا بر خویشتن بگزیده اند
با خدا خواند آنکه خود را، کافر است
کین مع الله الاها آخر است
جز ز حق نبود چو در آنان اثر
جز ز حق نارند در کاری نظر
نزغضب آورده بر نفسی شکست
نه ز شهوت بر زنا بگشوده دست
ور بشهو ولهوشان نبود قیام
ور بلغو افتد گذر مرد اکرام
محتر ز ازلهو و از بیهودگی
دیده در یاد خدا آسودگی
ذکر آیات خدای مهربان
کی گذاردشان چو کوران و کران
نه همین خواهند خود را رستگار
در دعا خواهند از پروردگار
طاعت ازواج و ذریات خویش
خلق را هم پیرو طاعات خویش
هب لنا گویان از آنند و ازین
ربنا اجعلنا امام المتقین
عشق بازم سر زد از سودای یار
کتم معدومش ندارد آشکار
عشق دارد جمله از سر نهان
کز نهانش عشق میباشد عیان
از جفاهای زمانه سوخته
چشم حیرت در بر او دوخته
خاک بر فرق است و باد اندر دلش
آب در چشم است و آتش درگلش
چار عنصر را نباشد امتحان
کند باشد تیغ همت بر زبان
آب و آتش اندرون جان ماست
باد و خاکش جانب دکان ماست
کاه کوهی آتش اندر آب بود
باد و خاکش بهر استصواب بود
حسرت کاهی نباشد باد را
کهربایش یاد داد استاد را
آب را خاکی فشان و سیل بند
آب بر آتش بزن تا چند چند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سوی طور آمد مگر روزی کلیم
خفته در ره بود مسکینی سقیم
هوش مصنوعی: روزی کلیم (موسى) به سمت کوه طور رفت و در مسیر، با فردی نیازمند و بیمار برخورد کرد.
ضعفش افکنده ز پا در رهگذار
بسترش از خاک و بالینش ز خار
هوش مصنوعی: ضعف او باعث شده است تا در راه، به زمین بیفتد و بسترش از خاک باشد و بالینش پر از خار.
چون کلیم الله را در راه دید
ناله ی جانسوز از دل بر کشید
هوش مصنوعی: وقتی کلیم الله را در مسیر مشاهده کرد، نالهای عمیق و دردناک از دلش بیرون آمد.
کی کلیم حق چو سویش بگذری
هیچت افتد که ز من یاد آوری
هوش مصنوعی: هرگاه به سوی خداوند میروی، هیچگاه فراموش نکن که از من یاد کنی.
باز گویی که در این ره یک غریب
از خود و از هر دو عالم بی نصیب
هوش مصنوعی: بیا بگو که در این راه، یک فرد بیخبر از خود و از کل دنیا، چیزی نصیبش نمیشود.
ناتوان و خسته و بیمار بود
بیکس و بی مونس و بی یار بود
هوش مصنوعی: او ناتوان و خسته و بیمار بود. هیچ کس را نداشت که به او کمک کند و در تنهایی به سر میبرد.
ای تو پیغام آور رب جلیل
هم پیامی بر ازین عبد ذلیل
هوش مصنوعی: ای پیامآور پروردگار بزرگ، همچنین پیامهایی نیز از این عبد حقیر به سوی تو ارسال میشود.
چون کلیم اله سوی میقات شد
گاه عرضه دادن حاجات شد
هوش مصنوعی: زمانی که موسی (کلیمالله) به سوی مکان مقدس رفت، فرصتی برای درخواست نیازها و خواستههایش فراهم شد.
گفت بیماری غریبی بیکسی
نه پرستاری بسر نه مونسی
هوش مصنوعی: بیماری غریبی در حال رنج بردن است که نه کسی برای پرستاریاش وجود دارد و نه رفیقی درکنارش هست.
بر سر این ره بخواری خفته است
خود تو آگاهی هر آنچ او گفته است
هوش مصنوعی: در این مسیر، کسی در حالت ضعف و ذلت خوابیده است و تو به خوبی از تمام آنچه او گفته، آگاهی داری.
با تو ای دانای سر هر سری
من چه گویم زانکه خود داناتری
هوش مصنوعی: ای دانای بزرگ، با تو چه چیزی بگویم وقتی که خودت از همه چیز آگاهتری؟
نه تو داناتر که دانا حز تو نیست
ناتوان ما و توانا جز تو نیست
هوش مصنوعی: نه تو از نظر دانش برتر هستی، زیرا کسی جز تو در دل ما نیست، و ما ناتوانتر از آنیم که قدرتی جز تو داشته باشیم.
بلکه ما دانا و دانایی تویی
ما توانا و توانایی تویی
هوش مصنوعی: ما آگاه هستیم و تو خود علم و دانش هستی، ما قادر هستیم و تو خود قدرت و توانایی هستی.
در جواب از پیشگاه کبریا
باعتاب آمد به موسی این ندا:
هوش مصنوعی: خداوند متعال به موسی پیام میدهد که او موظف است رسالت خود را با ایمان و اعتقاد قوی انجام دهد. این ندا نشاندهندهی حضور و توجه خاص خدا به پیامبران و هدایت آنان در راستای وظایفشان است.
هان مگو بیمار و بی یار و غریب
آنکه را من هم حبیبم هم طبیب
هوش مصنوعی: نگو که او بیمار و بی یار و تنهاست، که من هم عزیزش هستم و هم درمانگرش.
کی غریب است آنکه در کوی منست
مسکن و مأوای او سوی منست
هوش مصنوعی: کیست آن کس که در خانه من زندگی میکند و مکان او نزد من است، اما او غریب به حساب میآید؟
هم حبیب بیکسانم هم رقیب
هم دوای بی طبیبان هم طبیب
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که شخصی که صحبت میکند، هم دوست و محبوبش است و هم رقیبش؛ همچنین هم درمان دردهایش هست و هم خود پزشک او. به عبارت دیگر، این فرد تمامی جنبههای زندگی و احساسات او را در بر میگیرد و به نوعی کامل است.
هر که بی یار است او یارمنست
وانکه گل میجوید او خارمنست
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون همراه است، برای من همانند یک همراه به حساب میآید و کسی که به دنبال زیباییها میگردد، در واقع با مشکلات و دردها در ارتباط است.
یار او باشم که او یاریش نیست
با بد و نیک جهان کاریش نیست
هوش مصنوعی: من با یاری که هیچ کس کمکش نمیکند، همراه خواهم بود، چون او نه به خوبیها اهمیت میدهد و نه به بدیهای دنیا.
دوست با من در همه آفاق اوست
که نه دشمن دارد او کس را نه دوست
هوش مصنوعی: دوست واقعی کسی است که در تمام دنیا با من است و نه دشمنی دارد و نه دوستی دیگر.
موسی آمد باز و گفتش آن سقیم
باز گو کز ما چه گفتی ای کلیم
هوش مصنوعی: موسی دوباره آمد و به بیمار گفت: بگو که از ما چه گفتی، ای کلیم.
باز گو کانجا چه گفتندت جواب
بر سر لطفند با ما یا عتاب
هوش مصنوعی: بگو ببینم آنجا چه گفتند به تو؛ آیا سخنانشان با مهربانی بود یا با سرزنش؟
هر چه را بشنید باوی باز گفت
تا بانجام سخن ز آغاز گفت
هوش مصنوعی: هر چیزی را که شنید، بلافاصله به او پاسخ داد تا صحبت از ابتدا به انتها ادامه یابد.
یک به یک میگفت و یک یک میشنود
اندک اندک قوت جان میفزود
هوش مصنوعی: یک نفر به آرامی و با نرمی سخن میگوید و دیگری گوش میدهد. به تدریج این گفتگو به روح و جان او قوت و انرژی بیشتری میبخشد.
سر بسر چون آگهی از راز یافت
مرغ جانش قوت پرواز یافت
هوش مصنوعی: زمانی که مرغ جان به راز نهفتهای آگاه شد، توانایی پرواز و استقلال بیشتری پیدا کرد.
جا ز کاخ تن بشهر جان گرفت
شهر جان چه ملکت جانان گرفت
هوش مصنوعی: جایگاه بدن در شهر روح قرار گرفت، و این شهر روح، چه سرزمین زیبایی برای محبوبی است.
جان که با تن بود مغلوب تن است
ورنه کی تاووس شاد از گلخن است
هوش مصنوعی: روح انسانی که در جسم قرار دارد، تحت تاثیر جسم است. اگر نه، چگونه مرغ شادی مثل طاووس از شرایط سخت و گلخن زندگی خود رهایی مییابد؟
روز و شب از این جهان تن را مدد
از طعامی و شرابی میرسد
هوش مصنوعی: در طول روز و شب، ما از این دنیای مادی نیاز خود را از غذا و نوشیدنی تامین میکنیم.
چان چو تاووسی درین گلخن غریب
از غذاهای گلستان بی نصیب
هوش مصنوعی: مانند طاووسی که در این مکان دورافتاده به سر میبرد، از نعمتهای گلستان بیخبر و بینصیب است.
قوت این کم وز آن افزون شود
کی تواند جان ز تن بیرون شود
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی انسان از دو منبع حاصل میشود: از چیزهایی که کم هستند و از چیزهایی که بیشترند. هیچکس نمیتواند جان را از تن جدا کند.
قوت و قوت تن از آبست و نان
نان جان علم است و آبش عشق دان
هوش مصنوعی: نیروی جسمی و قدرت بدن از آب و نان تامین میشود، اما جان و روح انسان از علم و عشق رشد میکند.
بی عمل نه نان بدست آید نه آب
بی عمل سستی فزاید خورد و خواب
هوش مصنوعی: برای رسیدن به نتیجه و بهرهمندی از زندگی، باید عمل کرد و تنها با فکر و خیال به چیزی دست نخواهیم یافت. اگر بیعمل بمانیم، تنها به سستی و تنبلی دچار خواهیم شد و در نهایت نه نانی به دست میآوریم و نه آبی.
عشق آرد ذکر علم آرد عمل
غافل و کاهل نباشد جز دغل
هوش مصنوعی: عشق باعث یادگیری و دانش میشود و انجام عمل را به همراه دارد. کسی که بیتوجه و تنبل باشد، جز فریب و نیرنگ چیزی ندارد.
این سخن بگذار و زین ره باز گرد
باز گرد قصه ی آغاز گرد
هوش مصنوعی: این حرف را کنار بگذار و از این مسیر برگرد؛ برگرد و به داستان آغازین بازگرد.
زان غریب راه طور و مردنش
جان ازین گلخن بگلشن بردنش
هوش مصنوعی: از آن مکان دور و بینظیر، وقتی که جانش از آن گودال تاریک به باغ زیبا منتقل شد.
جان موسی گشت با حیرت قرین
تا برسم خویش سازندش دفین
هوش مصنوعی: جان موسی با شگفتی همراه شد تا خود را در گنجینهای پنهان ببرد.
بازگشت و قوم را آگاه کرد
چند تن بگزید و عزم راه کرد
هوش مصنوعی: او به قوم خود بازگشت و به آنها خبر داد. سپس تعدادی از افراد را انتخاب کرد و آماده سفر شد.
تا بجایی شد که ویرا دیده بود
یافت کمتر هر چه بر جستن فزود
هوش مصنوعی: تا جایی پیش رفت که او کمتر آنچه را که جستجو کرده بود، پیدا میکرد.
قوم با موسی بهر جانب دوان
تا مگر یابند ازو جایی نشان
هوش مصنوعی: مردم به دنبال موسی در هر سو میدویدند تا شاید جایی را از او پیدا کنند.
این یکی میگفت گر گش برده است
وان دگر گفتی که شیرش خورده است
هوش مصنوعی: یکی میگفت که آن شخص متخلف را گرفتهاند، در حالی که دیگری میگفت که او از خطر نجات پیدا کرده است.
عقل حیران زان حبات وزان ممات
عشق خندان بود از این ترهات
هوش مصنوعی: عقل از مشاهدهی زیباییهای زندگی و مرگ به شگفتی افتاده، اما عشق به خاطر این سخنان بیاساس و بیمعنی، مفتخر و خوشحال است.
حیرت موسی فزونتر هر زمان
جانب وادی ایمن شد روان
هوش مصنوعی: هر بار که موسی به سوی درهی امن میرفت، شگفتی او بیشتر میشد.
کای خدای من ازین کار شگفت
دست حیرت دامن جانها گرفت
هوش مصنوعی: ای خدای من، از این کار شگفتانگیز حیرت و شگفتی جانها را دربرگرفته است.
آشکارا ساز این راز نهان
جمله را از بند حیرانی رهان
هوش مصنوعی: این راز پنهان را به وضوح بیان کن و همه را از گرفتار شدن در حیرت آزاد کن.
پس خطاب آمد به موسی کای کلیم
داشت نزد ما وطن او از قدیم
هوش مصنوعی: به موسی گفته شد: ای کسی که با ما در ارتباط هستی، تو از دیرباز در نزد ما جایگاهی داشتی.
وقت آن شد کان غریب ممتحن
رخت از غربت برد سوی وطن
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که آن غریب آزموده، با چهرهای تازه و سرشار از امید به سوی زادگاه خود میرود.
هم زمین جویای او بد هم فلک
هم شجر هم وحش وهم طیر و ملک
هوش مصنوعی: هم زمین و هم آسمان، هم درختان و هم جانوران، هم پرندگان و هم فرشتگان در جستجوی او هستند.
هم نعیمش طالب آمد هم جحیم
هم ز کوثر آب او هم از حمیم
هوش مصنوعی: نعیم و جحیم هر دو در انتظار او هستند، او هم از چشمه کوثر آب مینوشد و هم از آب داغ و سوزان.
نه فلک در خورد حملش نه زمین
نه ملک باوی روا بودی قرین
هوش مصنوعی: نه آسمان، نه زمین و نه هیچ سلطنتی نمیتوانند بار او را تحمل کنند یا او را همراهی کنند.
طالب ما بود هم مطلوب ما
هم حبیب ما و هم محبوب ما
هوش مصنوعی: خواسته ما، آن چیزی بود که دلمان میخواست، همانی که به آن عشق میورزیدیم و هم کسی که در دل ما جای داشت.
باردادیمش مکان در کوی خود
ساختیمش مسکنی خوش سوی خود
هوش مصنوعی: ما او را به خانه خود دعوت کردیم و برایش محلی دلپذیر در کنار خود فراهم کردیم.
نیست از اعجاز عشق این بس شگفت
کز تن عاشق خواص جان گرفت
هوش مصنوعی: عشق به قدری شگفتانگیز است که از وجود جسمی عاشق، ویژگیهای روح را میگیرد.
عاشقان را تن اسیر جان بود
جان اسیر جذبه ی جانان بود
هوش مصنوعی: عاشقان، وجودشان در دستان عشق و احساس است و جانشان به خاطر کشش و魅ات محبوب در بند است.
نه چو جان ما که از حرص و هوس
خاصیت از خوی تن بگرفت و بس
هوش مصنوعی: نه مثل جان ما که به خاطر طمع و آرزو، تنها ویژگیای که دارد از طبیعت جسمانیاش است و بس.
ما هوسناکان که مملوک تنیم
گرچه تاووسیم شاد از گلخنیم
هوش مصنوعی: ما نیز که به خواستههای جسمانیمان وابستهایم، هرچند که مانند طاووسها درخشان و زیبا هستیم، اما از دنیای دنج و تاریک خود لذت میبریم.
کرده جان پاک را مغلوب خاک
ای دریغا ای دریغ از جان پاک
هوش مصنوعی: دل پاک و ناتمامی به دام خاک افتاد، افسوس! افسوس بر این جان پاک که گرفتار شد.
جسم پاکان را تو در این خاکدان
فارغ از آلایش این خاک دان
هوش مصنوعی: جسم پاکان را در این زمین میتوانی بیهیچ آلودگی و زشتی مشاهده کنی.
در مکانند و مکانشان لامکان
در زمینند و زمینشان آسمان
هوش مصنوعی: آنها در جایی هستند که هیچ مکان مشخصی ندارد، در حالی که بر روی زمین قرار دارند ولی آسمان آنها را در بر میگیرد.
بیدلان با دلبران پیوسته اند
تن بجان و جان بجانان بسته اند
هوش مصنوعی: دلباختگان همواره به معشوقان خود پیوند خوردهاند؛ بدن با روح در ارتباط است و روح نیز به معشوقان وابسته است.
عاشقان در تن خواص جان نهند
کفر را خاصیت ایمان دهند
هوش مصنوعی: عاشقان در زندگی خود ویژگیهای روح را میگذارند و به باورهای متفاوتی ارزش میدهند.
عاشقان را با تن و با جان چه کار
عشق را با کفر و با ایمان چه کار
هوش مصنوعی: عاشقان به عشق و حال خود مشغولاند و در واقع به مسائلی مانند کفر و ایمان اهمیتی نمیدهند. آنان تنها به زیبایی و احساسات خود میپردازند و به دنیا و اعتقادات توجهی ندارند.
عشق نه کعبه شناسد نه کنشت
عشق نه دوزخ گذارد نه بهشت
هوش مصنوعی: عشق مرزها و مکانهای مقدس را نمیشناسد و فراتر از مفاهیم بهشت و جهنم است. این حس عمیق و واقعی به هیچکدام از دستهبندیهای مذهبی و معنوی وابسته نیست.
چیست جنت خاری از گلزار عشق
وان سقر خاکستری از نار عشق
هوش مصنوعی: بهشت چه زیباییای دارد که در آن خاری از گلهای عشق وجود دارد و دوزخ چه تاریکیای دارد که از شعلههای عشق میسوزد.
سوزد از یک شعله ار باع نعیم
شوید از یک رشحه اطباق جحیم
هوش مصنوعی: اگر یک شعله آتش روح او را بسوزاند، میتواند به راحتی از یک نشانهای بهشتی هم لذت ببرد.
خلد و دوزخ لقمه ای در کام عشق
کوثر و غساق در یک جام عشق
هوش مصنوعی: بهشت و جهنم همچون لقمهای در دهن عشق هستند؛ خوشی و ناخوشی در یک جرعه از عشق به دست میآید.
دینی و عقبی براه او دو گام
کافر و مؤمن ببزم او دو جام
هوش مصنوعی: در این دنیا و در عالم باقی، هم کافر و هم مؤمن باید در مسیر ایمان پیش بروند و با دستاوردهای خود به حقایق دینی و اخلاقی نزدیک شوند. در این مسیر، هر کدام میتوانند سرنوشتی متفاوت داشته باشند، اما تلاش و گامهایشان در راه حقیقت اهمیت دارد.
من چه گویم عشق را شرح و بیان
کانچه گویم عشق افزونست از آن
هوش مصنوعی: من چه چیزی درباره عشق بگویم؟ آنچه بگویم در وصف عشق، کمتر از خود عشق است و نمیتواند حقایق آن را به خوبی توضیح دهد.
وقت شد ای عشق کز روی کرم
سوی ما بگذاری از این ره قدم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که زمان آن رسیده است، ای عشق، که با لطف و محبت خود به سمت ما بیایی و از این مسیر وارد شوی.
ای مبارک مقدم ای فرخنده پی
تا بکی از ما نپرسی تا بکی
هوش مصنوعی: ای خوش آمدی، ای نیکو و سعادتساز، تا کی باید منتظر باشی و از ما نپرسی که تا چه زمانی انتظار بکشیم؟
ای تو هم موسی و هم سیناو طور
هم انا اللهی و هم نخلی و نور
هوش مصنوعی: تو هم مانند موسی هستی و هم مانند کوه طور. تو هم تجلی الهی هستی و هم مانند نخل و نور.
ای تو هم پیغمبر و هم خود پیام
هم تو خود بودی کلیم و هم کلام
هوش مصنوعی: تو هم رسول و پیامآور هستی و هم خود پیام. تو خود موسای کلیم و سخنگو هم هستی.
خسته ای دارد درین وادی مقام
ای کلیم الله من زین ره خرام
هوش مصنوعی: ای موسی، در این سرزمین خستهای، آرام بگیر و قدمهای خود را به آرامی بردار.
تا ببینی پای تا سر خستگی
ناتوانی بینی و اشکستگی
هوش مصنوعی: تا آنجا که میتوانی خستگی و ناتوانی را در تمام وجودم ببینی و در چهرهام نشانههای شکست را احساس کنی.
هم بتن بیمار و هم از دل علیل
هم بدل بی یار و هم از جان ذلیل
هوش مصنوعی: من هم خودم بیمار هستم و هم از دل ضعيف و ناتوان. بدون یارم و جانم نیز در وضعیت خوار و ذلیل قرار دارد.
مانده دور از یارو مهجور از دیار
در غریبی ناتوانی خوار و زار
هوش مصنوعی: دور از رفیق و تنها ماندهام، در میان غریبتی که ناتوانم و حالورزیدم.
خود سوی خود هم ببر از خود پیام
من چه گویم خود تو میدانی تمام
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و پیامی که دارم را از درون خودت بگیر، من چه حرفی بزنم که خودت از قبل همه چیز را میدانی.
بندگی سرمایه ی آزادگیست
لیک شرط بندگی افتادگیست
هوش مصنوعی: خدمت به دیگران و بردگی، در واقع نشانهای از آزاده بودن است، اما برای اینکه بتوانیم خدمتگزار واقعی باشیم، باید humble و فروتن باشیم.
تا بدانی راه و رسم بندگان
از نبی یمشون هونا را بخوان
هوش مصنوعی: برای آنکه از روش زندگی بندگان آگاه شوی، داستان نبی را به دقت بشنو.
وز مرح و زکبر بیزاری طلب
گر عزیزی بایدت خواری طلب
هوش مصنوعی: اگر خواهان عزت و مقام هستی، باید از نشانههای تکبر و شرابخواری دوری کنی و در عوض، به خضوع و فروتنی روی بیاوری.
داند آن کو در خور این ذلت است
انما العزت کدامین عزت است
هوش مصنوعی: کسی که توانایی پذیرش ذلت را دارد، میداند که عزت واقعی چیست و کجا میتوان آن را یافت.
بندگان خواجه ی جان جهان
خواجه ی چرخند امیر اختران
هوش مصنوعی: بندگان، خدمتگزاران و پرستندگان کسی هستند که جان و جهان را در دست دارد. او کسی است که بر افلاک و ستارهها سلطنت میکند و امیر ستارههاست.
لیک با یاران شفیقند و سلیم
هم عطوف و هم رؤوف و هم حلیم
هوش مصنوعی: ولی یاران او مهربان و دوستانه هستند، هم دلسوز و رحیم و هم بردبار و آرام.
گرمرایشان راز یاران کلام
با عتاب آمد همی قالوا سلام
هوش مصنوعی: اگر سخن در مورد دوستان با نرمی و دلجویی گفته شود، ایجاد جو ناخوشایند و دلخوری نخواهد کرد و به جای آن سلام و احوالپرسی خواهد بود.
روز اگر در جمع یاران قاعدند
شب همه شب قائمند و ساجدند
هوش مصنوعی: اگر روزها در کنار دوستان حضور دارند، شبها همه به عبادت و سجده مشغولند.
نیست از خوف جحیم آرامشان
ربنا اصرف ذکر صبح و شامشان
هوش مصنوعی: آنها به خاطر ترس از جهنم آرامش ندارند و همهاش در دل و زبانشان ذکر خداوند را در صبح و شام تکرار میکنند.
روز با خلقند در نظم معاش
شب ز ذکر خالق اندر انتعاش
هوش مصنوعی: روزها به کار و زندگی مردم میگذرد و شبها با یاد خداوند خوشی و آرامش میآورند.
نه حدیث ما در این روز و شب است
کاین سخن بس معجب و مستغرب است
هوش مصنوعی: گفتن داستان ما در این روز و شب ممکن نیست، زیرا این سخن بسیار عجیب و شگفتانگیز است.
روز را تعبیر ظاهر کرده ایم
نام باطن را ز شب آورده ایم
هوش مصنوعی: ما روز را با ظاهر آن شناختهایم و برای باطنش، نام شب را به کار بردهایم.
بندگان در بندگی مستغرقند
ظاهر اندر خلق و باطن باحقند
هوش مصنوعی: مردم در خدمت و بندگی غرق شدهاند، در ظاهر به کارهای دنیوی مشغولاند اما در باطن با خداوند ارتباط دارند.
بندگان آنان که نگذارند اثر
با خدا در دل ز معبودی دگر
هوش مصنوعی: کسانی که اجازه نمیدهند محبتی غیر از محبت خدا در دلشان شکل بگیرد، بندگان واقعی خداوند هستند.
از خود و از عزم خود ببریده اند
پس خدا بر خویشتن بگزیده اند
هوش مصنوعی: آنان که از خود و ارادهشان فاصله گرفتهاند، در واقع خدا را بر خود انتخاب کردهاند.
با خدا خواند آنکه خود را، کافر است
کین مع الله الاها آخر است
هوش مصنوعی: کسی که به خداوند ایمان ندارد و خود را از درک حقیقت محروم میکند، به واقع خود را به کفر متهم کرده است، زیرا هیچ معبودی نیست جز خداوند یکتا.
جز ز حق نبود چو در آنان اثر
جز ز حق نارند در کاری نظر
هوش مصنوعی: فقط از حق است که در وجود افراد تأثیر دارد و جز حق هیچ چیزی در کار آنها نقش ندارد.
نزغضب آورده بر نفسی شکست
نه ز شهوت بر زنا بگشوده دست
هوش مصنوعی: غضب من را به شکست انداخته و نه از روی شهوت، بلکه دست به زنا زدهام.
ور بشهو ولهوشان نبود قیام
ور بلغو افتد گذر مرد اکرام
هوش مصنوعی: اگر جمعی از خوشیها و جشنها برقرار نباشد، ایستادگی و قیام جایز نیست و اگر به بیحالی بیفتد، دیگر مردان بزرگ و ارجمند هم در آنجا از بین میروند.
محتر ز ازلهو و از بیهودگی
دیده در یاد خدا آسودگی
هوش مصنوعی: از بیهودگی و frivolity دوری کن و با یاد خدا آرامش خاطر را تجربه کن.
ذکر آیات خدای مهربان
کی گذاردشان چو کوران و کران
هوش مصنوعی: آیا ذکر آیات خداوند مهربان میتواند انسانها را مانند کوران و کران بیتفاوت و بیاحساس کند؟
نه همین خواهند خود را رستگار
در دعا خواهند از پروردگار
هوش مصنوعی: آنها فقط به دنبال نجات خود هستند و در دعا از خداوند طلب کمک میکنند.
طاعت ازواج و ذریات خویش
خلق را هم پیرو طاعات خویش
هوش مصنوعی: اگر به مسئولیتها و وظایف خود نسبت به همسران و فرزندانتان به درستی عمل کنید، دیگران نیز از شما الگو خواهند گرفت و به طاعت و اطاعت از شما خواهند پرداخت.
هب لنا گویان از آنند و ازین
ربنا اجعلنا امام المتقین
هوش مصنوعی: ای پروردگار، ما را رهبران پرهیزگاران قرار ده.
عشق بازم سر زد از سودای یار
کتم معدومش ندارد آشکار
هوش مصنوعی: عشق دوباره از خاطر یار به جانم افتاده است، اما عشق من هیچ نشانی از او ندارد و دست نیافتنی است.
عشق دارد جمله از سر نهان
کز نهانش عشق میباشد عیان
هوش مصنوعی: عشق در دل همه پنهان است و کسانی که عاشق هستند، از عمق وجودشان عشق آشکار میشود.
از جفاهای زمانه سوخته
چشم حیرت در بر او دوخته
هوش مصنوعی: به خاطر ظلمها و سختیهای زمان، چشمانم از حیرت به او دوخته شده و هیچ چیز دیگر نمیبینند.
خاک بر فرق است و باد اندر دلش
آب در چشم است و آتش درگلش
هوش مصنوعی: این شعر به حالتی اشاره دارد که نشاندهنده تضاد و تناقض در احساسات و وضعیت درونی یک شخص است. فردی که به ظاهر تحت فشار و مشکلاتی است، در درونش احساسات مختلفی را تجربه میکند. در بیرون، زجر و رنج او مانند خاک بر سرش است و در درونش ترکیبی از غم و آتش ناشی از احساسات شدید وجود دارد. این یعنی او در تلاش است تا با مشکلاتش کنار بیاید، در حالی که احساساتش متلاطم و پر از شدت است.
چار عنصر را نباشد امتحان
کند باشد تیغ همت بر زبان
هوش مصنوعی: اگر انسان اراده و همت داشته باشد، میتواند حتی سختترین و پیچیدهترین عناصر و شرایط را نیز امتحان کند و از آنها عبور کند.
آب و آتش اندرون جان ماست
باد و خاکش جانب دکان ماست
هوش مصنوعی: درون وجود ما ترکیبی از احساسات و انرژیهای متضاد وجود دارد، در حالی که عناصر طبیعی مانند باد و خاک، محیط و اطراف ما را شکل میدهند.
کاه کوهی آتش اندر آب بود
باد و خاکش بهر استصواب بود
هوش مصنوعی: کاه که به ظاهر بیاهمیت و سبک است، در واقع درون خود آتش را پنهان کرده و با آب ترکیب میشود. این نشان میدهد که گاه چیزهای کوچک میتوانند تاثیر گذار باشند و عناصر مختلفی مانند باد و خاک در شکلگیری آن نقش دارند.
حسرت کاهی نباشد باد را
کهربایش یاد داد استاد را
هوش مصنوعی: باد شیرین و خوشبو به یاد روزهای خوبش به استادش یاد میدهد که حسرت چیزهای بیارزش را نداشته باشد.
آب را خاکی فشان و سیل بند
آب بر آتش بزن تا چند چند
هوش مصنوعی: آب را روی خاک بریز و با سیل آب، آتش را خاموش کن. تا کی این کارها ادامه خواهد داشت؟