گنجور

شمارهٔ ۲۹

یاد دارم من که روزی چند کس
راه بازاری گرفتند از هوس
آن نهان در جیب خود خرمهره داشت
این فلوسی چند در کیسه گذاشت
بود سیمی اندک این یک را به جیب
لیک بی غش بود و بی هر گونه عیب
وان دگر انباشته جیب و بغل
با زری مغشوش و با سیمی دغل
هم به کف زان نقد مشتی بی حساب
که منم در سیم و زر صاحب نصاب
جمله با هم سوی بازار آمدند
جنس قوتی را خریدار آمدند
آنکه سیمی اندک اندر جیب داشت
بر در دکان خبازی گذاشت
یافت نانی نغز و هم وجه خورش
که بشاید زان بدن را پرورش
وانکه را خرمهره بودی با فلوس
هم به دست افتاده مقداری سبوس
وان دگر مغرور سیم و زر شده
جانب دکان حلواگر شده
ریخت مشتی پر ز نقد کم عیار
که ازین حلوا از آن حلوا بیار
مرد حلوایی نظر کردش به زر
گفت ای جان پدر حلوا مخر
اشتلم بگذار و این زر باز گیر
شحنه را هم آگه از این راز گیر
زر بگیر و زود سوی خانه شو
در ببند و زآن سوی کاشانه شو
کس به زرق از این دکان حلوا نخورد
کس به افسون سود ازین کالا نبرد
روح پاک است ای دغل این شهد نوش
کی ستاند قلب تو حلوا فروش
آن دغل اینک منم کاینک دوان
سوی خانه میشتابم زان دکان
آن حریفان گشته سیر از نان خویش
من به جای نان همی از جان خویش
کاش زود آگه شود شحنه ز راز
نقد قلب من ز من گیرند باز
مکسبی زین پس مگر گیرم به پیش
رایج بازار بینم نقد خویش
مکسب زرگر نباشد گو فلوس
وجه حلوا گر نباشد گو سبوس
کیستم من خود یکی از ابلهان
تن زده اندر شمار آگهان
که منم آگه ز اسرار طریق
سوی من رانید زین ره ای فریق
نه شناسای خطایی از صواب
نه رفیق از دزد و نه آب از سراب
مُعْجَب اندر خویش و از پندار خویش
دلخوش از گفتار بی کردار خویش
سُکسُک اندر کار و در کردار چُست
چابک اندر گفت و در کردار سست
اسب تازی در سخن وندر عمل
همچو خر افتاده حیران در وَحَل

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یاد دارم من که روزی چند کس
راه بازاری گرفتند از هوس
هوش مصنوعی: به خاطر دارم روزی چند نفر به خاطر شهوت و خواسته‌های آنی، به دنبال لذت‌های دنیوی رفتند و در پی بازارهای مختلفی رفتند.
آن نهان در جیب خود خرمهره داشت
این فلوسی چند در کیسه گذاشت
هوش مصنوعی: او در جیب خود خرماهای خوشمزه‌ای داشت و این چند سکه را در کیسه‌اش گذاشت.
بود سیمی اندک این یک را به جیب
لیک بی غش بود و بی هر گونه عیب
هوش مصنوعی: در جیبم کمی نقره است، اما از اصل و کیفیت خالی نیست و هیچ عیبی ندارد.
وان دگر انباشته جیب و بغل
با زری مغشوش و با سیمی دغل
هوش مصنوعی: دیگری جیب و بغلش پر از زر و سیم است، اما این زر و سیم با هم قاطی و ناپاک است.
هم به کف زان نقد مشتی بی حساب
که منم در سیم و زر صاحب نصاب
هوش مصنوعی: من صاحب ثروت و دارایی هستم، اما آنچه را که در دست دارم هم ارزشی ندارد و بی‌حساب است.
جمله با هم سوی بازار آمدند
جنس قوتی را خریدار آمدند
هوش مصنوعی: همه همراه با هم به بازار رفتند و خریداری به دنبال کالای غذایی آمد.
آنکه سیمی اندک اندر جیب داشت
بر در دکان خبازی گذاشت
هوش مصنوعی: یک نفر که مبلغ کمی پول همراه داشت، در کنار نانوایی ایستاد.
یافت نانی نغز و هم وجه خورش
که بشاید زان بدن را پرورش
هوش مصنوعی: براساس این بیت، فردی در جستجوی غذایی خوشمزه و مناسب است که بتواند به بدن او قوت و انرژی بدهد تا به خوبی رشد کند.
وانکه را خرمهره بودی با فلوس
هم به دست افتاده مقداری سبوس
هوش مصنوعی: کسی که در گذشته به او خوشبختی و ثروت دست یافته بود، حالا با پول اندکی هم ممکن است به دست بیاورد.
وان دگر مغرور سیم و زر شده
جانب دکان حلواگر شده
هوش مصنوعی: شخصی که فریب روزگار و ثروت را خورده و به دنبال لذت‌های مادی رفته، به مانند کسی است که فقط به ظاهر و جذابیت دکان شیرینی‌فروشی توجه دارد.
ریخت مشتی پر ز نقد کم عیار
که ازین حلوا از آن حلوا بیار
هوش مصنوعی: گروهی از افراد، که ارزش چندانی ندارند، با دقت و وسواس به جمع‌آوری چیزهای کم‌ارزش مشغول‌اند و از این می‌خواهند که از بین این چیزهای بی‌کیفیت، چیز بهتری به دست بیاورند.
مرد حلوایی نظر کردش به زر
گفت ای جان پدر حلوا مخر
هوش مصنوعی: مرد حلوایی به طلای زرد نگاه کرد و گفت: ای جان، برای من حلوا نزن.
اشتلم بگذار و این زر باز گیر
شحنه را هم آگه از این راز گیر
هوش مصنوعی: نقد را کنار بگذار و این پول را بگیر، اما شحنه را هم در جریان این راز قرار بده.
زر بگیر و زود سوی خانه شو
در ببند و زآن سوی کاشانه شو
هوش مصنوعی: پول را بگیر و به سرعت به خانه برگرد، در را ببند و از آن طرف به آرامش برسی.
کس به زرق از این دکان حلوا نخورد
کس به افسون سود ازین کالا نبرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از فریب‌های این دکان چیزی نخورده و هیچ‌کس از این کالا سودی نبرده است.
روح پاک است ای دغل این شهد نوش
کی ستاند قلب تو حلوا فروش
هوش مصنوعی: ای فرد فریبکار، روح تو پاک است و بهشتی است، اما این شیرینی که می‌خوری، دل تو را نمی‌خرد و تنها در دنیای مادی باقی می‌ماند.
آن دغل اینک منم کاینک دوان
سوی خانه میشتابم زان دکان
هوش مصنوعی: من اکنون خود را به سمت خانه می‌دوانم، همانطور که از دکان بیرون می‌آیم و دغل و فریبکاری در وجودم موج می‌زند.
آن حریفان گشته سیر از نان خویش
من به جای نان همی از جان خویش
هوش مصنوعی: حریفان من از خوردن نان خسته شده‌اند، اما من به جای نان از جان خود می‌گذرم.
کاش زود آگه شود شحنه ز راز
نقد قلب من ز من گیرند باز
هوش مصنوعی: ای کاش که نگهبان زودتر از راز دل من باخبر شود و دل مرا دوباره از من بگیرد.
مکسبی زین پس مگر گیرم به پیش
رایج بازار بینم نقد خویش
هوش مصنوعی: از این به بعد تنها در صورتی کسب و کار می‌کنم که در بازار رایج، فرصت‌های مناسب و مالی خوبی را ببینم.
مکسب زرگر نباشد گو فلوس
وجه حلوا گر نباشد گو سبوس
هوش مصنوعی: اگر زرگر طلا نباشد، فایده‌ای ندارد؛ و اگر حلوا وجود نداشته باشد، پس سبوس هم چیزی به حساب نمی‌آید.
کیستم من خود یکی از ابلهان
تن زده اندر شمار آگهان
هوش مصنوعی: من کی هستم؟ من نیز یکی از نادانانی هستم که در میان آگاهان قرار دارم.
که منم آگه ز اسرار طریق
سوی من رانید زین ره ای فریق
هوش مصنوعی: من به رازهای این مسیر آگاه هستم، پس از این راه، ای گروه، مرا هدایت کنید.
نه شناسای خطایی از صواب
نه رفیق از دزد و نه آب از سراب
هوش مصنوعی: نه می‌تواند تشخیص دهد که چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، نه دوست را از دزد می‌سازد و نه می‌تواند آب واقعی را از آب خیالی تشخیص دهد.
مُعْجَب اندر خویش و از پندار خویش
دلخوش از گفتار بی کردار خویش
هوش مصنوعی: شخصی در خود غرق شده و به خاطر تصوراتی که دارد خوشحال است، در حالی که حرف‌هایش با عملش در تناقض است.
سُکسُک اندر کار و در کردار چُست
چابک اندر گفت و در کردار سست
هوش مصنوعی: شخصی که در کار و رفتار خود بسیار فعال و پویا است، در صحبت کردن هم تند و سریع است، اما در عمل و رفتار ممکن است ناهماهنگی و سستی داشته باشد.
اسب تازی در سخن وندر عمل
همچو خر افتاده حیران در وَحَل
هوش مصنوعی: اسب تازی در گفتار پر از ناز و غرور است، اما در عمل به اندازه‌ای بی‌خبر و سردرگم است که مانند الاغی در گل و لای گم شده، نمی‌داند کجا برود.