گنجور

شمارهٔ ۲۷

این امام و رهنمای هشتمین
هم صراط حق و هم نور مبین
ای فروغ هفتم از نور دوم
انظرونا نقتبس مِن نورکم
انت قلب‌القلب قلاب‌النفوس
انت نورالنور یا شمس‌الشموس
تو سرا پا عدلی و نوری تمام
من ز پا تا سر همه ظلم و ظلام
ظلمتی را رو به سوی نور بین
صبح، پایانِ شبِ دیجور بین
از ضیا ظلمت چه جوید جز فنا
تا رود ظلمت نماند جز ضیا
چیست ظلمت نیست ظلمت جز عدم
هم تو بودی هم تو خواهد بود هم
من گرفتم رو نهادم سوی تو
با کدامین رو ببینم روی تو
سینهٔ من درخور مهر تو نیست
دیدهٔ من لایق چهر تو نیست
نه سری دارم سزای درگهت
نه رخی شایستهٔ خاک رهت
روی من شایستهٔ آن خاک نیست
در خور آن پاک، این ناپاک نیست
بر سرم از لطف اگر آری گذر
افکنی از مهر اگر سویم نظر
اولم دستی بباید دادنت
تا توانم زان بگیرم دامنت
پس دلی سوزان و چشمی غرق خون
طاقتی اندک، غمی از حد فزون
پس زبانی کاشف هر گونه راز
پس بیانی سر به سر عجز و نیاز
زان سپس گوشی به قیل و قال من
جای رحم است آن زمان بر حال من

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این امام و رهنمای هشتمین
هم صراط حق و هم نور مبین
هوش مصنوعی: این شخص که اشاره به امام هشتم دارد، هم راهنمای راستین و هم روشنایی واضح و روشنی‌بخش است.
ای فروغ هفتم از نور دوم
انظرونا نقتبس مِن نورکم
هوش مصنوعی: ای منبع نور و روشنی، بر ما نظر افکنید تا از نور شما بهره‌مند شویم و روشنی بگیریم.
انت قلب‌القلب قلاب‌النفوس
انت نورالنور یا شمس‌الشموس
هوش مصنوعی: تو قلب قلب‌ها و دلیلی برای وجود جان‌ها هستی. تو نور نورها هستی، ای خورشید خورشیدها.
تو سرا پا عدلی و نوری تمام
من ز پا تا سر همه ظلم و ظلام
هوش مصنوعی: تو کامل و پر از عدالت و نور هستی و من از سر تا پا مملو از ظلم و تاریکی‌ام.
ظلمتی را رو به سوی نور بین
صبح، پایانِ شبِ دیجور بین
هوش مصنوعی: در دل تاریکی، به سمت روشنایی نگاه کن، که صبح، پایان شب تاریک را نشان می‌دهد.
از ضیا ظلمت چه جوید جز فنا
تا رود ظلمت نماند جز ضیا
هوش مصنوعی: نور از تاریکی چه می‌خواهد جز نابودی؟ وقتی تاریکی از بین برود، تنها نور باقی می‌ماند.
چیست ظلمت نیست ظلمت جز عدم
هم تو بودی هم تو خواهد بود هم
هوش مصنوعی: ظلمت چیزی جز نبود نیست، تو در آغاز وجود داشتی و در انتها نیز خواهی بود.
من گرفتم رو نهادم سوی تو
با کدامین رو ببینم روی تو
هوش مصنوعی: من به تو توجه کرده‌ام، حالا نمی‌دانم با چه نگاهی باید زیبایی تو را بنگرم.
سینهٔ من درخور مهر تو نیست
دیدهٔ من لایق چهر تو نیست
هوش مصنوعی: دل من نمی‌تواند عشق تو را تحمل کند و چشمم شایسته‌ی دیدن چهره‌ی زیبای تو نیست.
نه سری دارم سزای درگهت
نه رخی شایستهٔ خاک رهت
هوش مصنوعی: من نه مقام و مرتبه‌ای دارم که شایسته‌ی درگاه تو باشد و نه چهره‌ای دارم که لایق خاک پای تو باشد.
روی من شایستهٔ آن خاک نیست
در خور آن پاک، این ناپاک نیست
هوش مصنوعی: چهره من لیاقت چنین خاکی را ندارد؛ این زمین پاک است و من شایسته آن نیستم.
بر سرم از لطف اگر آری گذر
افکنی از مهر اگر سویم نظر
هوش مصنوعی: اگر با لطف و محبت بر من بگذری و نگاهی از سر مهر به من بیندازی، برایم بسیار گواراست.
اولم دستی بباید دادنت
تا توانم زان بگیرم دامنت
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانم دامن تو را بگیرم، ابتدا باید دستی به تو بدهم.
پس دلی سوزان و چشمی غرق خون
طاقتی اندک، غمی از حد فزون
هوش مصنوعی: دلش آتشین و چشمانش پر از اشک است، توانش بسیار کم و غمش بیش از حد قابل تحمل.
پس زبانی کاشف هر گونه راز
پس بیانی سر به سر عجز و نیاز
هوش مصنوعی: زبان می‌تواند هر رازی را فاش کند، اما در عین حال گفتاری است که همیشه از ناتوانی و نیاز انسان حکایت دارد.
زان سپس گوشی به قیل و قال من
جای رحم است آن زمان بر حال من
هوش مصنوعی: پس از آن، هر کس که در مورد منضاع و داد و فریاد من بیاندیشد، باید به حال من رحم کند.