گنجور

شمارهٔ ۱۹

باز صبح است و برآمد آفتاب
خواجه تا کی بر نمیخیزی ز خواب
نه اثر از عقل داری نه ز عشق
نه گذر در کوفه داری نه دمشق
منکر عشقی تو یعنی عاقلی
پس چرا اینگونه از خود غافلی
عشق اگر کفر است اگر دیوانگیست
خواجه را با عقل هم بیگانگیست
گر تو خود عاقل نه و عاشق نه‌ای
باز گو ای خواجه آخر پس چه‌ای
عشق را بگذار گر زان تو نیست
درخور این موهبت جان تو نیست
دور شو از وهم خود خواجه دمی
تا سخن رانیم از دانش همی
نزد هر کو عاقل و داناستی
از کجی بهتر نباشد راستی
آنکه جانش یافت از دانش فروغ
صدق را بهتر شمارد یا دروغ
بخل خوشتر نزد عاقل یا کرم
عدل بهتر پیش دانا یا ستم
طاعت از بنده و یا عصیان نکوست
خواجه شکر خواجه یا کفران نکوست
چستی از چاکر نکو یا کاهلی
آگهی خوشتر بود یا غافلی
خواجگان دانند کار بندگی
سرکشی به یا که سر افکندگی
با چنین کردار اگر شرمنده نیست
خواجه عاقل نیست یا خود بنده نیست
تو مگو هم عاقل و هم بنده‌ام
بنده‌ام وز بندگی شرمنده‌ام
بر کریمی خدا دل بسته‌ام
فارغ و آسوده دل بنشسته‌ام
خواجه عاقل نیستی پس غافلی
حاش‌لله کی کرم را قابلی
کردگار ما کریم است و رحیم
رحم او بر بندگان رسمی قدیم
ابر باشد در کرم، آری سمر
لیک از جو گندم آرد کی مطر
می‌ببارد روز و شب بر طرف دشت
لیک گندم کی بروید جز ز کشت
هم به خاک شوره بارد سال و ماه
هیچ دیده‌ستی برویاند گیاه
گر کرم باشد روا بی احتساب
بولهب را فرق کو با بوتراب
من گمانم این که خواجه عاقل است
لیک در خوابست و از خود غافل است
چشم تن بیدار و چشم جان به خواب
خفته او تا بر سر آرد آفتاب
شرط اول هر که مرد این ره است
چیست دانی او تقومواله است
خواجه باید تا که برخواند کسی
هم بمالد هم بجنباند بسی
اینچنین کاین خواجه خوابش برده است
زنده باشد حاش‌لله مرده است
مرگ تن پیدا و مرگ جان نهان
مرده باشد لیک نی از تن ز جان
خواجه ترسم رنجه گردد زین خطاب
نی غلط گفتم نه مرگ است این نه خواب
مرده آن باشد که روزی زنده بود
بود بیدار آنکه گویندش غنود
مرده هرگز خاک را کی گفته کس
سنگ را هرگز نگوید گفته کس
از نما باشد جمادی را حیات
هم ز حیوانی بود زنده نبات
زنده حیوانی به انسانی و باز
دارد انسانی به یزدانی نیاز
من گرفتم جان انسانیت هست
گوش کاری جان یزدانی به دست
گر نه از این چشمه جامی خورده‌ای
زنده باشی حاش‌لله مرده‌ای
نسبت طبع جمادی با نبات
نسبت طبع نبات است و حیات
نفس نامی کز جمادش پیکر است
پیکر جانیست کز وی برتر است
جان حیوان قالب جان بشر
جان انسان پیکر جان دگر
آنکه جان می‌بخشد از جان همه
هم شبان و هم خداوند رمه
ابلهان را جان انسانی نبود
غافلان را جان یزدانی نبود
غافلی گرچه به صورت ابلهی‌ست
خواب با مرگ ارچه در صورت یکی‌ست
خواب را با مرگ ره بی منتهاست
غافی را ز ابلهی بس فرقهاست
خواب آن باشد که بیداریش هست
غافل آن باشد که هشیاریش هست
خواجه را ترسم نباشد زنده جان
ورنه از خوابش رهاندن میتوان
گر ندارد جان اسیر ابلهی
غافلی تبدیل گیرد ز آگهی
خواب غفلت بی علاج و چاره نیست
بی دوا مرگ و بتر زان احمقیست
چاره نپذیرد بلای احمقی
همچو آن کو گشت در فطره شقی
بر همه یکسان تکالیف خدا
تا که عاقل گردد از ابله جدا
ورنه ابله تا قیامت ابله است
زابلهی دست تصرف کوته است
با ازل پیوسته شد سلک ابد
بد نه نیکو گردد و نیکو نه بد
خواجه را در خواب خوش ماندیم باز
وین سخن خواهد کشیدن بس دراز
عشق کو تا قصه‌ها کوته کند
عاقلان را غافل و ابله کند
زآگهی خوشتر چه باشد ابلهی
ابلهی شد مایهٔ سد آگهی
عقل چون کامل شود آگه شوی
عشق چون حاصل شود ابله شوی
هرکه را زین ابلهی جان خرم است
آگه از سر لکی لایعلم است
گفت پیغمبر امیر آگهان
اکثر اهل جنانند ابلهان
آگهی را آفتی زین ابلهیست
از پس این ابلهی باز آگهیست
صرصر عشق آورد هر سو گذار
نخل آگاهی فرو ریزد ز بار
دست یازد هر کجا بر عاقلی
عاقلی گردد بدل با غافلی
نه بصر نه ذوق و نه سمع و نه لمس
نه دگر حسها کان لم یغن وامس
عشق از اول دشمن آگاهی است
غفلت از نادانی و گمراهی است
تا که از نقش پراکنده ورق
شویی و از عشق آموزی سبق
نفست آمد همچو مرغی در قیاس
بال و پروازش از ادراک حواس
چون بدام افتاد مرغی را گذر
برکند صیادش اول بال و پر
پس رها از حلقهٔ دامش کند
اندک اندک پس خورد رامش کند
جایگاهی سازد اندر خانه‌اش
صبح و شام آماده دارد دانه‌اش
گه به گه آرد گذاری بر سرش
دستی از رحمت کشد بر پیکرش
داردش هر روز با لطفی دگر
باز آرد مرغک از نو بال و پر
پر بر آرد باز و روید بالها
مختلف باشد ولی احوالها
گرچه این پر خود به صورت آن پر است
قوت این پر ز جایی دیگر است
این به صحن خانه رسسته‌ت آن به دشت
این قوی از خانه گشته‌ست آن ز گشت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز صبح است و برآمد آفتاب
خواجه تا کی بر نمیخیزی ز خواب
هوش مصنوعی: صبح شده و آفتاب طلوع کرده است، پس ای عزیز، تا کی باید در خواب بمانی و بیدار نشوی؟
نه اثر از عقل داری نه ز عشق
نه گذر در کوفه داری نه دمشق
هوش مصنوعی: حالت به گونه‌ای است که نه نشانه‌ای از عقل در تو دیده می‌شود، نه عشق و علاقه‌ای. همچنین در هیچ یک از شهرهای بزرگ مثل کوفه یا دمشق حضور و عبوری نداری.
منکر عشقی تو یعنی عاقلی
پس چرا اینگونه از خود غافلی
هوش مصنوعی: اگر کسی عشق تو را انکار کند، به نظر می‌رسد که عاقل است، اما چرا در این حالت این‌قدر از خود بی‌خبر است؟
عشق اگر کفر است اگر دیوانگیست
خواجه را با عقل هم بیگانگیست
هوش مصنوعی: عشق اگر هم گناه باشد و دیوانگی، باز هم برای کسی که عاشق است، عقل و فهم بی‌معنا می‌شود.
گر تو خود عاقل نه و عاشق نه‌ای
باز گو ای خواجه آخر پس چه‌ای
هوش مصنوعی: اگر تو خود نه عاشق هستی و نه عاقل، پس در نهایت چه کسی هستی؟
عشق را بگذار گر زان تو نیست
درخور این موهبت جان تو نیست
هوش مصنوعی: اگر عشق برای تو مناسب نیست، بهتر است آن را رها کنی؛ زیرا برای این موهبت، ارزش وجودی تو کافی نیست.
دور شو از وهم خود خواجه دمی
تا سخن رانیم از دانش همی
هوش مصنوعی: از افکار و خیالات خود فاصله بگیر، تا بتوانیم به بحث و گفتگو درباره دانش بپردازیم.
نزد هر کو عاقل و داناستی
از کجی بهتر نباشد راستی
هوش مصنوعی: در نزد هر فرد عاقل و با دانشی، حقیقت و راستگویی بهتر از نادرستی و کژی است.
آنکه جانش یافت از دانش فروغ
صدق را بهتر شمارد یا دروغ
هوش مصنوعی: کسی که با دانایی و دانش به درک عمیق‌تری از حقیقت رسیده، صداقت و راست‌گویی را ارزشمندتر از دروغ می‌داند.
بخل خوشتر نزد عاقل یا کرم
عدل بهتر پیش دانا یا ستم
هوش مصنوعی: بخل و stingy بودن در نظر شخص عاقل بهتر از generosity و بخشندگی است، و انصاف و عدالت در نظر فرد دانا ارزش بیشتری دارد تا ظلم و ستم.
طاعت از بنده و یا عصیان نکوست
خواجه شکر خواجه یا کفران نکوست
هوش مصنوعی: پیروی از خداوند یا نافرمانی از او، هر یک به نوعی نیکوست. سپاسگزاری از خداوند خوب است و همچنین کفران نعمت‌ها نیز خوب است.
چستی از چاکر نکو یا کاهلی
آگهی خوشتر بود یا غافلی
هوش مصنوعی: زیبایی و تلاشی که از خدمتگزار خوب به چشم می‌خورد، بهتر است یا بی‌توجهی و تنبلی که با غفلت همراه است؟
خواجگان دانند کار بندگی
سرکشی به یا که سر افکندگی
هوش مصنوعی: آقایان و بزرگان می‌دانند که در خدمتگزاری، سرکشی و سرپیچی از دستورات چگونه است؛ یا اینکه باید خضوع و فروتنی را پیشه کرد.
با چنین کردار اگر شرمنده نیست
خواجه عاقل نیست یا خود بنده نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی با چنین رفتارهایی شرمنده نمی‌شود، یا عاقل نیست، یا حقیقتاً بنده نیست.
تو مگو هم عاقل و هم بنده‌ام
بنده‌ام وز بندگی شرمنده‌ام
هوش مصنوعی: تو نگو که هم عاقل هستی و هم بنده، من بنده‌ام و از بندگی خود خجالت می‌کشم.
بر کریمی خدا دل بسته‌ام
فارغ و آسوده دل بنشسته‌ام
هوش مصنوعی: من به رحمت و بزرگواری خدا امیدوارم و با خیال راحت و آرامش خاطر نشسته‌ام.
خواجه عاقل نیستی پس غافلی
حاش‌لله کی کرم را قابلی
هوش مصنوعی: ای خواجه، تو که عاقل نیستی، پس غافل هستی. حاشا که کسی شایسته کرم و رحمت خداوند باشد.
کردگار ما کریم است و رحیم
رحم او بر بندگان رسمی قدیم
هوش مصنوعی: خداوند ما بسیار بخشنده و مهربان است و این رحمت او بر بندگانش یک سنتی دیرینه و همیشگی است.
ابر باشد در کرم، آری سمر
لیک از جو گندم آرد کی مطر
آری ابر در کرم، «مشهور» است. ولی کجا باران از جو گندم می‌رویاند؟
می‌ببارد روز و شب بر طرف دشت
لیک گندم کی بروید جز ز کشت
هوش مصنوعی: باران به طور مداوم بر دشت می‌بارد، اما گندم فقط زمانی رشد می‌کند که کشت شده باشد.
هم به خاک شوره بارد سال و ماه
هیچ دیده‌ستی برویاند گیاه
هوش مصنوعی: سال‌ها و ماه‌ها به زمین خشک و شور باران می‌بارد، اما آیا دیده‌ای که در این سرزمین گیاهی سبز شود؟
گر کرم باشد روا بی احتساب
بولهب را فرق کو با بوتراب
هوش مصنوعی: اگر بخشش وجود داشته باشد، نباید حساب و کتابی در کار باشد. آیا بین ولهب و بوتراب تفاوتی وجود دارد؟
من گمانم این که خواجه عاقل است
لیک در خوابست و از خود غافل است
هوش مصنوعی: من فکر می‌کنم این شخص عاقل است، اما او در خواب است و از خود بی‌خبر.
چشم تن بیدار و چشم جان به خواب
خفته او تا بر سر آرد آفتاب
هوش مصنوعی: چشم ظاهری بیدار است، اما چشم باطنی در خواب به سر می‌برد تا زمانی که نور حقیقت بر او بتابد.
شرط اول هر که مرد این ره است
چیست دانی او تقومواله است
هوش مصنوعی: اولین شرط هر کسی که راهی را که مردان حق رفته‌اند می‌خواهد، این است که بدانی چه چیز او را برپا می‌دارد و از آن استفاده کند.
خواجه باید تا که برخواند کسی
هم بمالد هم بجنباند بسی
هوش مصنوعی: خواجه باید هنگام خواندن کسی را به وجد آورد و او را به تحرک وادار کند، به طوری که حس و حال او را تحت تأثیر قرار بدهد و با اشتیاق به او نزدیک شود.
اینچنین کاین خواجه خوابش برده است
زنده باشد حاش‌لله مرده است
هوش مصنوعی: این‌طور که به نظر می‌رسد، این شخص در خواب است و نمی‌فهمد که چه بر سر او می‌آید. اگر زنده است، خدا را شکر، اما اگر مرده باشد، تعجب‌آور است.
مرگ تن پیدا و مرگ جان نهان
مرده باشد لیک نی از تن ز جان
هوش مصنوعی: مرگ جسم آشکار است، اما مرگ روح پنهان است. فردی که مرده، از نظر جسمی از بین رفته، اما روح او همچنان وجود دارد.
خواجه ترسم رنجه گردد زین خطاب
نی غلط گفتم نه مرگ است این نه خواب
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که من به واسطه این صحبت دچار نگرانی و ناراحتی شده‌ام. نمی‌دانم آیا درست فهمیدم یا نه، اما احساس می‌کنم آنچه را که گفتم، همچنان درست نیست. این نه پایان زندگی است و نه خواب، بلکه چیزی دیگر است.
مرده آن باشد که روزی زنده بود
بود بیدار آنکه گویندش غنود
هوش مصنوعی: مرده کسی است که روزی زندگی می‌کرد و بیدار واقعی کسی است که او را خواب‌آلود می‌نامند.
مرده هرگز خاک را کی گفته کس
سنگ را هرگز نگوید گفته کس
هوش مصنوعی: هرگز کسی نمی‌گوید که مرده با خاک سخن می‌گوید، و همچنین هیچ‌کس سنگ را نمی‌تواند به سخن گفتن متهم کند.
از نما باشد جمادی را حیات
هم ز حیوانی بود زنده نبات
هوش مصنوعی: حیات جماد (اشیاء بی‌جان) از منظر ظاهر، به حیات گیاهان و حیوانات وابسته است. یعنی شاید به نظر برسد که تنها گیاهان و حیوانات زنده هستند، ولی در حقیقت، زندگی آن‌ها نیز تحت تأثیر چیزهای غیرزنده است.
زنده حیوانی به انسانی و باز
دارد انسانی به یزدانی نیاز
هوش مصنوعی: بعضی از موجودات زنده، چنان‌که در دنیای طبیعی مشاهده می‌شود، از حالت حیوانی به انسانی ارتقا می‌یابند و در نتیجه، انسان‌ها نیز به نوعی به نیازی بزرگتر که همان نیازی به خداوند است، پی می‌برند.
من گرفتم جان انسانیت هست
گوش کاری جان یزدانی به دست
هوش مصنوعی: من روح انسانیت را درک کرده‌ام و می‌دانم که زندگی واقعی در دست خداوند است.
گر نه از این چشمه جامی خورده‌ای
زنده باشی حاش‌لله مرده‌ای
هوش مصنوعی: اگر از این چشمه چیزی ننوشیده‌ای، زنده‌باشی! وا... اگر ننوشیده‌ای، مرده‌ای.
نسبت طبع جمادی با نبات
نسبت طبع نبات است و حیات
هوش مصنوعی: طبع جماد به طبع نباتی و حیات نباتی مشابهت دارد.
نفس نامی کز جمادش پیکر است
پیکر جانیست کز وی برتر است
هوش مصنوعی: نفس، یک نام است که از چیزی بی‌جان به وجود آمده، اما این پیکره بی‌جان از آن خود نیست، بلکه وجودی فراتر از آن دارد.
جان حیوان قالب جان بشر
جان انسان پیکر جان دگر
هوش مصنوعی: جان حیوان روحی است که در قالب جسم آن قرار دارد، روح انسان نیز همانند آن است اما در یک پیکر متفاوت. به عبارت دیگر، روح‌ها اشکال و جسم‌های متفاوتی دارند اما همگی حیات و وجود را تجربه می‌کنند.
آنکه جان می‌بخشد از جان همه
هم شبان و هم خداوند رمه
هوش مصنوعی: آن که به دیگران زندگی و بخشش می‌دهد، همواره مراقب و سرپرست همگان است و به نوعی مانند خداوندی برای این جماعت عمل می‌کند.
ابلهان را جان انسانی نبود
غافلان را جان یزدانی نبود
هوش مصنوعی: بی‌خبران و نادانان هیچ درکی از انسانیت ندارند و کسانی که غافل و بی‌فکرند، به حقیقتی الهی و روحانی دسترسی ندارند.
غافلی گرچه به صورت ابلهی‌ست
خواب با مرگ ارچه در صورت یکی‌ست
هوش مصنوعی: اگرچه در ظاهر می‌توان بی‌خبر و نادان به نظر رسید، اما خواب و مرگ در واقعیت یکی هستند و این خواب غفلت است.
خواب را با مرگ ره بی منتهاست
غافی را ز ابلهی بس فرقهاست
هوش مصنوعی: خواب و مرگ هر دو به هم نزدیک هستند و به نوعی به یکدیگر ارتباط دارند. در واقع، انسان در خواب به نوعی از زندگی جدا می‌شود و این جدایی می‌تواند به مرگ نیز منتهی شود. گاف به معنای جهل و نادانی، نشان می‌دهد که برخی افراد بدون آگاهی از این تفاوت‌ها، به سادگی درک نمی‌کنند که اختلاف‌های زیادی بین خواب و مرگ وجود دارد.
خواب آن باشد که بیداریش هست
غافل آن باشد که هشیاریش هست
هوش مصنوعی: خواب به حالتی گفته می‌شود که هنگام بیداری، انسان در آن فعالیت و آگاهی دارد. فردی که غافل است، در واقع از حالتی که باید بیدار و هشیار باشد، بی‌خبر است.
خواجه را ترسم نباشد زنده جان
ورنه از خوابش رهاندن میتوان
هوش مصنوعی: ترسم که خواجه زنده نباشد، وگرنه می‌توانستیم او را از خواب بیدار کنیم.
گر ندارد جان اسیر ابلهی
غافلی تبدیل گیرد ز آگهی
هوش مصنوعی: اگر جان کسی در دست فردی نادان و بی‌خبر باشد، از آگاهی و دانش او تغییر می‌کند.
خواب غفلت بی علاج و چاره نیست
بی دوا مرگ و بتر زان احمقیست
هوش مصنوعی: خواب غفلت درمان ندارند و راه خروجی برای آن نیست. مرگ بدون دارو از آن هم بدتر است و انجام چنین کاری نادانی به شمار می‌آید.
چاره نپذیرد بلای احمقی
همچو آن کو گشت در فطره شقی
هوش مصنوعی: مشکل و مصیبت احمق‌ها قابل حل نیست، مانند کسی که در ذات خود مصیبت‌زده و بدبخت شده است.
بر همه یکسان تکالیف خدا
تا که عاقل گردد از ابله جدا
هوش مصنوعی: تمام انسان‌ها برابر در وظایف الهی هستند تا اینکه خردمندان از نادانان تشخیص داده شوند.
ورنه ابله تا قیامت ابله است
زابلهی دست تصرف کوته است
هوش مصنوعی: اگر انسان احمق باشد، تا همیشه احمق خواهد ماند، زیرا افرادی که از هوش و درک‌های پایین‌تری برخوردارند، قادر به تغییر وضعیت خود نیستند.
با ازل پیوسته شد سلک ابد
بد نه نیکو گردد و نیکو نه بد
هوش مصنوعی: پیوند ابدی با زمان بی‌پایان برقرار شده است، نه خوب از این برهه می‌تواند به خوبی تغییر کند و نه بد از آن بدتر شود.
خواجه را در خواب خوش ماندیم باز
وین سخن خواهد کشیدن بس دراز
هوش مصنوعی: ما در خواب خوشی به سر می‌بریم و این موضوع هنوز ادامه خواهد داشت.
عشق کو تا قصه‌ها کوته کند
عاقلان را غافل و ابله کند
هوش مصنوعی: عشق کجاست که بتواند داستان‌ها را برای عاقل‌ها کوتاه کند و آن‌ها را غافل و بی‌خبر کند؟
زآگهی خوشتر چه باشد ابلهی
ابلهی شد مایهٔ سد آگهی
هوش مصنوعی: هیچ چیز بهتر از آگاهی نیست، اما نادانی باعث می‌شود که انسان از این آگاهی دور بماند و به سد و مانعی تبدیل شود.
عقل چون کامل شود آگه شوی
عشق چون حاصل شود ابله شوی
هوش مصنوعی: زمانی که عقل به کمال برسد، آگاهی تو افزایش می‌یابد و زمانی که عشق به اوج خود می‌رسد، ممکن است به ضعف و سادگی دچار شوی.
هرکه را زین ابلهی جان خرم است
آگه از سر لکی لایعلم است
هوش مصنوعی: هر کسی که از نادانی خوشحال باشد، در واقع از نادانی‌اش بی‌خبر است.
گفت پیغمبر امیر آگهان
اکثر اهل جنانند ابلهان
هوش مصنوعی: پیامبر فرمودند که بیشتر کسانی که به بهشت می‌روند، بی‌خبر و نادان هستند.
آگهی را آفتی زین ابلهیست
از پس این ابلهی باز آگهیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ابلهی که در حال حاضر وجود دارد، باعث این مشکلات است و پس از او نیز دوباره ابلهی دیگر دیده می‌شود که همان مسائل را تکرار می‌کند. به عبارت دیگر، چرخه‌ی نادانی همچنان ادامه دارد و هر بار ابلهی تازه‌ای ظهور می‌کند.
صرصر عشق آورد هر سو گذار
نخل آگاهی فرو ریزد ز بار
هوش مصنوعی: عشق مانند طوفانی شدید به هر سمت می‌وزد و آگاهی نیز مانند میوه‌های سنگین روی درخت، از بارش عشق می‌ریزد.
دست یازد هر کجا بر عاقلی
عاقلی گردد بدل با غافلی
هوش مصنوعی: هر جا که فردی عاقل را به کار بگیری یا با او در ارتباط باشی، خود به خود در وجودت صفات عاقلانه شکل می‌گیرد و به عقلی تبدیل می‌شوی؛ اما اگر با فردی ناخودآگاه یا بی‌خبر از واقعیت‌ها همراه شوی، از عقلانیت دور می‌شوی.
نه بصر نه ذوق و نه سمع و نه لمس
نه دگر حسها کان لم یغن وامس
هوش مصنوعی: نه بینایی، نه شنوایی، نه چشایی، نه لامسه و نه هیچ حس دیگر، انگار که هیچ یک وجود نداشته‌اند و دیروز هم همین‌طور بود.
عشق از اول دشمن آگاهی است
غفلت از نادانی و گمراهی است
هوش مصنوعی: عشق در آغاز دشمن آگاهی و فهم است؛ زیرا غفلت و نادانی به گمراهی می‌انجامد.
تا که از نقش پراکنده ورق
شویی و از عشق آموزی سبق
هوش مصنوعی: تا زمانی که از انواع مختلف تصاویر و نمادها جدا شوی و از عشق درس بگیری.
نفست آمد همچو مرغی در قیاس
بال و پروازش از ادراک حواس
هوش مصنوعی: نفس تو مانند پرنده‌ای است که در مقایسه با بال و پروازش، از درک حواس فراتر می‌رود.
چون بدام افتاد مرغی را گذر
برکند صیادش اول بال و پر
هوش مصنوعی: وقتی که یک پرنده به دام می‌افتد، شکارچی ابتدا بال و پر آن را می‌چیند تا نتواند پرواز کند.
پس رها از حلقهٔ دامش کند
اندک اندک پس خورد رامش کند
هوش مصنوعی: به تدریج از چنگال او آزاد می‌شود و به آرامی او را تسلیم می‌کند.
جایگاهی سازد اندر خانه‌اش
صبح و شام آماده دارد دانه‌اش
هوش مصنوعی: در خانه‌اش فضایی را مهیا می‌کند که صبح و شب، خوراکش همیشه آماده باشد.
گه به گه آرد گذاری بر سرش
دستی از رحمت کشد بر پیکرش
هوش مصنوعی: هر ازگاهی دستی از رحمت بر سر او می‌نوازد و بر جانش تاثیر می‌گذارد.
داردش هر روز با لطفی دگر
باز آرد مرغک از نو بال و پر
هوش مصنوعی: هر روز با محبت جدیدی، مرغ کوچکی دوباره بال و پرش را به دست می‌آورد.
پر بر آرد باز و روید بالها
مختلف باشد ولی احوالها
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که پر می‌زند و بال‌هایش به سمت بالا می‌رود، هرچند که بال‌های متفاوتی دارد، ولی اوضاع و احوالش یکسان است.
گرچه این پر خود به صورت آن پر است
قوت این پر ز جایی دیگر است
هوش مصنوعی: هرچند که این پر از نظر ظاهر شبیه به آن پر است، اما قدرت و نیرویش از منبع دیگری تأمین می‌شود.
این به صحن خانه رسسته‌ت آن به دشت
این قوی از خانه گشته‌ست آن ز گشت
هوش مصنوعی: این به صحن خانه تو آمده و آن به دشت رفته است. این قوی از خانه خارج شده و آن (دیگری) در حال گردش است.