گنجور

شمارهٔ ۲۱

گرفتم اینکه بدان لب نباشدم سخنی
تو خود نپرسی جانم به لب رسید از چه
به حیرتم که چرا خواجه‌ام به هیچ فروخت
اگر غلام نمی‌خواست می‌خرید از چه

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرفتم اینکه بدان لب نباشدم سخنی
تو خود نپرسی جانم به لب رسید از چه
هوش مصنوعی: فهمیدم که هیچ وقت از آن لب‌ها سخنی نخواهی گفت، تو هم حرفی نمی‌زنی و الان جانم به لب رسیده از این وضعیت.
به حیرتم که چرا خواجه‌ام به هیچ فروخت
اگر غلام نمی‌خواست می‌خرید از چه
هوش مصنوعی: من در شگفتم که چرا آقا به هیچ چیز خود را فروخت؛ اگر او به غلام نیاز نداشت، پس چرا چنین تصمیمی گرفت؟