شمارهٔ ۳
صبح است و گشادند در دیر مغان را
پیمانه نهادند به کف مغبچگان را
ساقی بده آن رطل گران تا به رخ بخت
ریزیم و ز سر بازنهد خواب گران را
وانگاه به جامی دو دگر پاک بشوییم
از روی دل غمزده گرد دو جهان را
سر مست خرامیم به باغی که در آنجا
بر دامن گل دست ندادند خزان را
گلزار ولای شه لولاک محمد
کز نکهتی آراست زمین را و زمان را
سد شکر خدا را که نمردیم و بدیدیم
خالی بجز از وی دل و دست و سر و جان را
ای شوخ رها کن دل سرگشتهٔ ما را
کانسان که تو دیدیش نبینی دگر آن را
از جمع دگر بود پریشان دل و یکچند
میبرد ندانسته به زلف تو گمان را
خستند دل و جرم به ابروی تو بستند
دادند به دست تو پس از تیر کمان را
بگشا نظر ای شاهد دنیا سوی آنان
کاندر طلبت بسته شب و روز میان را
مهر تو نخواهیم و ز کین تو نکاهیم
ز آتش نه زیان است و نه سود آب روان را
چیزی که بدان شاد توان بود ندیدیم
دیدیم سراسر همه اسباب جهان را
کار من و تو راست نیاید دگر ای دهر
بگذار کزین ورطه بجوییم کران را
گر بند دلم بندگی شاه نبودی
بر هم زدمی سلسلهٔ کون و مکان را
شاهی که از او شادروان خسرو لولاک
آن خواجه که او علت غائیست جهان را
نور احد است احمد و شه سایهٔ ایزد
بربند نشاط از همه جز دوست زبان را
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صبح است و گشادند در دیر مغان را
پیمانه نهادند به کف مغبچگان را
هوش مصنوعی: صبح شده و درِ میخانهها را باز کردهاند. جامها را در دست مینوشیدگان گذاشتهاند.
ساقی بده آن رطل گران تا به رخ بخت
ریزیم و ز سر بازنهد خواب گران را
هوش مصنوعی: ای ساقی، آن ظرف سنگین را به من بده تا بخت خود را به بهترین شکل تجربه کنیم و خواب عمیق و بیفکر را از سر بزنیم.
وانگاه به جامی دو دگر پاک بشوییم
از روی دل غمزده گرد دو جهان را
هوش مصنوعی: سپس ما با یک جام دیگر، غم و اندوه را از دل پاک کنیم و از دو جهان را برگردانیم.
سر مست خرامیم به باغی که در آنجا
بر دامن گل دست ندادند خزان را
هوش مصنوعی: در باغی که در آن، پاییز نتوانسته بر گلها دست بزند، ما خوشحال و سرمست به آرامی قدم میزنیم.
گلزار ولای شه لولاک محمد
کز نکهتی آراست زمین را و زمان را
هوش مصنوعی: باغ و زمین و زمان به زیبایی و عطر محمد زیبا شده است. زیبایی او همچون گلی در گلزار، جهان را آراسته و مملو از خوشبوئی کرده است.
سد شکر خدا را که نمردیم و بدیدیم
خالی بجز از وی دل و دست و سر و جان را
هوش مصنوعی: خدا را شکر میکنم که هنوز زندهایم و توانستهایم چیزی جز خدا را در دل و دست و سر و جان خود مشاهده نکنیم.
ای شوخ رها کن دل سرگشتهٔ ما را
کانسان که تو دیدیش نبینی دگر آن را
هوش مصنوعی: ای شوخ، دل پریشان ما را رها کن، چون کسی که تو را دیده، دیگر آن دل را نخواهد دید.
از جمع دگر بود پریشان دل و یکچند
میبرد ندانسته به زلف تو گمان را
هوش مصنوعی: دلهای دیگران آشفته و پریشان است و مدتی میگذرد که بدون اینکه آگاه باشند، به زیبایی و زلف تو گمان میبرند.
خستند دل و جرم به ابروی تو بستند
دادند به دست تو پس از تیر کمان را
هوش مصنوعی: دلها خستهاند و گناهها با تو مرتبط شده است. پس از آنکه تیر و کمان را در دستان تو قرار دادند، این مسئولیت به تو سپرده شده است.
بگشا نظر ای شاهد دنیا سوی آنان
کاندر طلبت بسته شب و روز میان را
هوش مصنوعی: ای زیبا، نظر خود را به سوی آنانی باز کن که شب و روز در جستجوی تو هستند.
مهر تو نخواهیم و ز کین تو نکاهیم
ز آتش نه زیان است و نه سود آب روان را
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو را ترک نخواهیم کرد و از آتش کینه و نفرت انتقام نمیگیریم. این آتش نه به ما ضرری میزند و نه سودی برای ما دارد، مانند آب روان که تنها به جریان خود ادامه میدهد.
چیزی که بدان شاد توان بود ندیدیم
دیدیم سراسر همه اسباب جهان را
هوش مصنوعی: ما هیچ چیز را که باعث شادی ما شود، ندیدهایم. همه چیزهایی که در جهان وجود دارد را دیدهایم.
کار من و تو راست نیاید دگر ای دهر
بگذار کزین ورطه بجوییم کران را
هوش مصنوعی: کار من و تو دیگر به درستی پیش نمیرود ای روزگار، پس بگذار از این وضعیت دشوار راهی برای نجات پیدا کنیم.
گر بند دلم بندگی شاه نبودی
بر هم زدمی سلسلهٔ کون و مکان را
هوش مصنوعی: اگر در دل من عشق به شاه و بزرگی نبود، با یک حرکت میتوانستم نظم و نظام جهان را برهم زنم.
شاهی که از او شادروان خسرو لولاک
آن خواجه که او علت غائیست جهان را
هوش مصنوعی: شاهی که او منشاء خوشحالی و شادابی است، همانند خسرو لولاک، که دلیل زیبایی و روشنی جهان به شمار میآید.
نور احد است احمد و شه سایهٔ ایزد
بربند نشاط از همه جز دوست زبان را
هوش مصنوعی: نور یگانگی، احمد است و سایهی خدا بر آدمی، شراکت در شادی را از همه جز دوست به زبان میآورد.