شمارهٔ ۸
عید است و دارد هر کسی فکر نثار مجلسی
گیرم تو از زر مفلسی گوهر فشان جای زرش
قانون مدحت ساز کن مدح ملک آغاز کن
درج معانی باز کن گوهر فشان شو بر درش
در شاد باش عید همایون و ستایش شاه
آن آهوان نغز بین بر طرف گلبرگ ترش
آن آهوان نغز بین بر طرف گلبرگ ترش
طرف گلستان سبز بین از نافه ی جان پرورش
افزود زیب گلستان چون سبزه سر برزداز آن
بنگر بتاراج خزان از سبزه گلبرگ ترش
زان سبزه چون خیزد صبا در سنبل آویزد صبا
دلها فرو ریزد صبا مستی برد از عبهرش
تا از گلش زد سبزه سر در سنبلش نبود اثر
از دل دلی باشد ببر از برگ گل نازکترش
در آن سر زلف دو تا از ما دلی شد مبتلا
میکرد چون دلها رها یا رب چه آمد بر سرش
بر گونه اش اشک این عجب نبود چو خط سر زد ز لب
رخسار و خط روز است و شب آن آفتاب این اخترش
لعل شبه اندود بین جزع گهر آمود بین
این آتش و آن دود بین پر آب از آن چشم ترش
بگذاشتی لعلش اگر رسم مسیحایی ز سر
اعجاز داوودی نگر جوشن ز خط بین در برش
آن مار و مار افساستی یا معجز موساستی
آن افعی آن بیضاستی یا روی و زلف کافرش
بر عارضش خط برده ره بگذشته یا زین راه شه
بنشسته بر رخسار مه گرد از مسیر لشکرش
در قید مهرش پای دل چون شد دل کین پرورش
رفت از کفش کالای دل کو غمزه ی غارتگرش
پر خار دل ز آزارها دامن ز خون گلزارها
آری گل آرد خارها این طرفه آب از آذرش
تا دل نداد آن دل شکن باور نبودش دردمن
باشد بفکر خویشتن اکنون که آمد باورش
هر شب نخفتن تا سحر بی وعده بودن منتظر
باور نکرد از من مگر وقتی که آمد بر سرش
معشوق کار افتاده به، دل برده و دل داده به
افکنده وافتاده به، مجروح و بر کف خنجرش
هم خط بر آن رخسار به هم سبزه بر ازهار به
هم گل میان خار به ایمن ز گلچین پیکرش
هرگز دهد دل زیرکی در دست نادان کودکی
نقدار دهی سد جان یکی با وعده ی مشتی زرش
شد مهر و کین پیشش یکی با نیک و بد کیشش یکی
بیگانه و خویشش یکی عشق و هوس یکسان برش
آن طرز غافل دیدنش آن دیدن و خندیدنش
آن بی سبب رنجیدنش آن رنجش صلح آورش
با غیر خفتن تا سحر از محرمان کردن حذر
بی موجبی خواندن ببر بی جرم راندن از درش
چند ای دل بیهوده گو مهربتان کینه جو
برکن نهال آرزو چون بهره نبود از برش
تار امل بگسسته به، جام هوس بشکسته به
درج غزل در بسته به، نا سفته خوشتر گوهرش
عید است و دارد هر کسی فکر نثار مجلسی
گیرم تو از زر مفلسی گوهر فشان جای زرش
قانون مدحت ساز کن مدح ملک آغاز کن
درج معانی باز کن گوهر فشان شو بر درش
شاهنشه عرش آستان خورشید کیوان پاسبان
فتح علی شه کز شهان هرگز نیامد همسرش
عید آمد از یکساله ره با پیک دولت بر درش
نبود عجب گر دست شه گوهرفشان شد بر سرش
هم ابر گوهر بار شد هم شاخ گوهر دارشد
هم خاک گوهر زار شد از طبع گوهر پرورش
باغ خلافت از خسان چون گلستان بود از خزان
اکنون چو از گل گلستان رونق رسید از حیدرش
بزم طرب بر پا نگر مجلس بهشت آسانگر
ساقی بقد طوبانگر از باده بر کف کوثرش
ناخورده می نبود عجب در خط شفق آساش لب
گردد شفق پیدا بشب چون خور نهان شد پیکرش
تا بزم شه بر پاستی مجمر تن اعداستی
جانشان سپند آساستی تا سوزد اندر مجمرش
شاه ملایک پاسبان بر فرش عرشی از وی عیان
تخت شهنشه عرش دان ذات شهنشه داورش
خورشید فر جمشیدشان کی حشمت اسکندر نشان
گه زرفشان گه سر فشان این از کف آن از خنجرش
ماه از پی کسب شرف تیر از پیش دفتر بکف
ناهید با مزمار و دف یابند ره شاید برش
خورشید جویای ضیا بهرام و برجیس از قفا
کیوانشان شد رهنما تا پیش دربان درش
ملکش چو بحری وندر آن از عدل کشتیها روان
کز عزم دارد بادبان وزحلم باشد لنگرش
عزمش چو مرغی تیز پر زانسوی امکانش گذر
منقارش از نصرت نگر وزفتح بین بال و پرش
تا گردش گردون بود تا عید ها میمون بود
ز اقبال روز افزون بود هر روز عید دیگرش
معبود بادا ناصرش منصور بادا لشکرش
مسرور بادا خاطرش معمور بادا کشورش
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عید است و دارد هر کسی فکر نثار مجلسی
گیرم تو از زر مفلسی گوهر فشان جای زرش
هوش مصنوعی: عید است و هر کسی در فکر تهیه هدیه برای یک جشن است. اما تو که از لحاظ مالی در مضیقهای، از جواهرات و زیباییهای درونت بهره ببر و آنها را در این مجال منتشر کن.
قانون مدحت ساز کن مدح ملک آغاز کن
درج معانی باز کن گوهر فشان شو بر درش
هوش مصنوعی: قانونی برای ستایش بنویس و ستایش پادشاه را شروع کن. معانی را باز کن و با درخشندگی خودت را معرفی کن.
در شاد باش عید همایون و ستایش شاه
آن آهوان نغز بین بر طرف گلبرگ ترش
هوش مصنوعی: در جشن و شادی عید بزرگ و در ستایش شاه، آن آهوان زیبا را که بر روی گلبرگهای تازه نشستهاند، ببین.
آن آهوان نغز بین بر طرف گلبرگ ترش
طرف گلستان سبز بین از نافه ی جان پرورش
هوش مصنوعی: آهوهای زیبا را ببین که در کنار گلبرگهای تازه در گلستان سبز بازی میکنند و از جان شیرین خود رشد میکنند.
افزود زیب گلستان چون سبزه سر برزداز آن
بنگر بتاراج خزان از سبزه گلبرگ ترش
هوش مصنوعی: زیبایی گلستان به مانند سبزهای است که از زمین سر برآورده و باید به آن توجه کرد، هر چند که در فصل پاییز، سبزه و گلبرگها به تاراج میروند و فصل خزان به سراغشان میآید.
زان سبزه چون خیزد صبا در سنبل آویزد صبا
دلها فرو ریزد صبا مستی برد از عبهرش
هوش مصنوعی: وقتی نسیم بهار از آن سبزهها عبور میکند، گلهای خوشبو را به خود آویزان میکند و دلها را به سرخوشی و شادی میآورد. این نسیم، با خود شوری و مستی از چشمهاش میآورد.
تا از گلش زد سبزه سر در سنبلش نبود اثر
از دل دلی باشد ببر از برگ گل نازکترش
هوش مصنوعی: اگر از گل سرسبز بیرون بیاید، دیگر نشانی از گلبرگهایش نخواهد بود؛ اما اگر دل کسی را با لطافت گلها بربایی، این دل به نازکی و ظرافت برگ گل خواهد شد.
در آن سر زلف دو تا از ما دلی شد مبتلا
میکرد چون دلها رها یا رب چه آمد بر سرش
هوش مصنوعی: در دو طرف زلف کسی، دلی گرفتار شد. او این دلها را به بازی گرفته و ما از این وضع نگرانیم که چه بلایی بر سر آن فرد آمده است.
بر گونه اش اشک این عجب نبود چو خط سر زد ز لب
رخسار و خط روز است و شب آن آفتاب این اخترش
هوش مصنوعی: بر روی گونهاش اشک وجود ندارد و این امر عجیب نیست، زیرا وقتی لبش به خنده میآید، چهرهاش درخشان و زیبا میشود که مانند روز و شب است و این خورشید، همان ستاره اوست.
لعل شبه اندود بین جزع گهر آمود بین
این آتش و آن دود بین پر آب از آن چشم ترش
هوش مصنوعی: درخشش به رنگ یاقوت را در خود نگه داشته، و درخشش جواهر را به تماشا گذاشته است. آن آتش و این دود را ببین و پر آب را از آن چشمان ترش مشاهده کن.
بگذاشتی لعلش اگر رسم مسیحایی ز سر
اعجاز داوودی نگر جوشن ز خط بین در برش
هوش مصنوعی: اگر زیبایی او را رها کردی، نگاه کن که چگونه معجزهوار از شگفتیهای داوود پرچمهایی در دست دارد.
آن مار و مار افساستی یا معجز موساستی
آن افعی آن بیضاستی یا روی و زلف کافرش
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف موجودی افسونگر و زیبا اشاره دارد که به نوعی خاص و منحصر به فرد است. این موجود میتواند هم نماد خطر باشد و هم زیبایی، مانند ماری که میتواند هم سمی و کشنده باشد و هم درخشان و جذاب. در این متن از کلمات موحش و معجزهآسا استفاده شده که نشاندهنده تضاد و جذابیتهای عمیق آن موجود است.
بر عارضش خط برده ره بگذشته یا زین راه شه
بنشسته بر رخسار مه گرد از مسیر لشکرش
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به زیبایی و جذابیت چهرهای دارد که با زخمی روی آن، به نوعی از گذشتهای حکایت میکند. این زخم، به نوعی نشاندهندهی مسیری است که فردی از آن گذشته، یا نشانهای از جنگ است که بر چهرهاش باقی مانده است. در واقع، زیبایی چهره او با آثار یک گذشته سخت، تضاد ایجاد کرده و این کنایه به زیبایی در عین درد و رنج است.
در قید مهرش پای دل چون شد دل کین پرورش
رفت از کفش کالای دل کو غمزه ی غارتگرش
هوش مصنوعی: وقتی که دل اسیر عشق او شد، احساس کینه و حسادت در دل رشد کرد و دیگر نتوانستم به راحتی از عواطف خودم دور شوم. حالا دیگر نمیدانم چطور از او آزاد شوم و از این آسیبها رهایی پیدا کنم.
پر خار دل ز آزارها دامن ز خون گلزارها
آری گل آرد خارها این طرفه آب از آذرش
هوش مصنوعی: دل از آزارها پرخار شده و دامنش پر از خون گلزارهاست. آری، گلها نیز خارهایی همراه دارند و این امر عجیبی نیست که آب از آتش به وجود میآید.
تا دل نداد آن دل شکن باور نبودش دردمن
باشد بفکر خویشتن اکنون که آمد باورش
هوش مصنوعی: تا زمانی که دلش را به کسی نداد، نتوانست به دردش ایمان بیاورد. حالا که دلش را داده، در فکر خود است و دردش را باور کرده است.
هر شب نخفتن تا سحر بی وعده بودن منتظر
باور نکرد از من مگر وقتی که آمد بر سرش
هوش مصنوعی: هر شب تا صبح بیدار ماندن و منتظر بودن، بدون اینکه وعدهای برای دیدار او باشد، سخت است. فقط وقتی او به سراغم آمد، این انتظار را باور کرد.
معشوق کار افتاده به، دل برده و دل داده به
افکنده وافتاده به، مجروح و بر کف خنجرش
هوش مصنوعی: عاشق بیچاره، دلش را برده و خودش را فدای معشوق کرده است. او مجروح و آسیبدیده است و در دست معشوق، خنجر نشان از درد و رنجی که میکشد، وجود دارد.
هم خط بر آن رخسار به هم سبزه بر ازهار به
هم گل میان خار به ایمن ز گلچین پیکرش
هوش مصنوعی: در این بیت توصیف زیبایی زنان به تصویر کشیده شده است. صورت زیبا و دلنشین او مانند سبزه بر روی گلها و گلهای تازهای که میان خارها رشد میکنند، است. حس لطافت و زیبایی او به اندازهای است که میتواند از دیگر جوانب زیبا نیز جدا و متمایز باشد. این تصویر نمادین نشاندهندهی درخشش و جذابیت خاص اوست که با تمام زیباییهای طبیعی اطرافش جفت و همخوانی دارد.
هرگز دهد دل زیرکی در دست نادان کودکی
نقدار دهی سد جان یکی با وعده ی مشتی زرش
هوش مصنوعی: هرگز نمیشود که دل آدم زیرک به دست فرد نادانی بیفتد، مانند این که اگر به یک بچه مقداری زعفران بدهی، جان یک فرد بزرگ را با وعدهاش به خطر بیندازی.
شد مهر و کین پیشش یکی با نیک و بد کیشش یکی
بیگانه و خویشش یکی عشق و هوس یکسان برش
هوش مصنوعی: دوستی و دشمنی در نزد او یکی شده است، چه خوب و چه بد برایش یکسان است. بیگانه و آشنا برای او تفاوتی ندارد. عشق و هوس نیز در نظرش برابر هستند.
آن طرز غافل دیدنش آن دیدن و خندیدنش
آن بی سبب رنجیدنش آن رنجش صلح آورش
هوش مصنوعی: طرز غافلانهای که او را میبیند، لبخند میزند و بدون دلیل ناراحت میشود، همین ناراحتیاش هم به نوعی صلحآور است.
با غیر خفتن تا سحر از محرمان کردن حذر
بی موجبی خواندن ببر بی جرم راندن از درش
هوش مصنوعی: خورشید ز پنهان کاشانه بیدار میشود و تا صبح با دیگران خوابیدن کار درستی نیست. بیدلیل کسی را متهم نکن و افراد بیگناه را از در خود بران.
چند ای دل بیهوده گو مهربتان کینه جو
برکن نهال آرزو چون بهره نبود از برش
هوش مصنوعی: ای دل، چرا بیهوده به مهربانان کینهجو شکایت میکنی؟ باید نهال آرزو را از ریشه برداشت، چون از میوهاش بهرهای نخواهی برد.
تار امل بگسسته به، جام هوس بشکسته به
درج غزل در بسته به، نا سفته خوشتر گوهرش
هوش مصنوعی: تار آرزوها پاره شده و خواستهها در هم شکستهاند. غزلهای زیبا در دل پنهان مانده و جواهر خوشبویی در دل وجود دارد که هنوز دیده نشده است.
عید است و دارد هر کسی فکر نثار مجلسی
گیرم تو از زر مفلسی گوهر فشان جای زرش
هوش مصنوعی: عید است و هر کسی در فکر برگزاری جشن و مهمانی است. من میخواهم از تو خواهش کنم که حتی اگر از نظر مالی در وضعیت خوبی نیستی، بهترین و ارزشمندترین چیزهایت را هم به دیگران هدیه بدهی.
قانون مدحت ساز کن مدح ملک آغاز کن
درج معانی باز کن گوهر فشان شو بر درش
هوش مصنوعی: نظم و قانون مدح و ستایش را به کار ببر و ستایش پادشاه را شروع کن. معانی و مفاهیم را روشن کن و مانند جواهرات در درگاه او بپاش.
شاهنشه عرش آستان خورشید کیوان پاسبان
فتح علی شه کز شهان هرگز نیامد همسرش
هوش مصنوعی: شاه بزرگ و بالادست عرش، خورشید کیوان را در آغوش گرفته و از فتح علی شاه، پاسبانی میکند که هیچ یک از شاهان پیش از او همسر ندارد.
عید آمد از یکساله ره با پیک دولت بر درش
نبود عجب گر دست شه گوهرفشان شد بر سرش
هوش مصنوعی: عید آمد و یک سال گذشت. با پیام حکومت به در خانهاش آمدهاند. عجیب نیست اگر دست پادشاه، که خود گوهرهای فراوان دارد، بر سر او بگذارد.
هم ابر گوهر بار شد هم شاخ گوهر دارشد
هم خاک گوهر زار شد از طبع گوهر پرورش
هوش مصنوعی: ابرها باران میبارند و شکوفهها برای به ثمر رسیدن آماده میشوند، حتی خاک نیز به دلیل خصلتهای خود، از این گوهرها بهرهمند میشود و در نتیجه، همه چیز در این فرآیند شکوفا و پرورش مییابد.
باغ خلافت از خسان چون گلستان بود از خزان
اکنون چو از گل گلستان رونق رسید از حیدرش
هوش مصنوعی: باغ خلافت مانند یک گلستان است که در فصل پاییز، زیبایی و سرسبزی خود را از دست داده بود. اما اکنون که حیدر (امام علی) آمده، دوباره به آن رونق و زندگی بازگشته و شکوفایی را به ارمغان آورده است.
بزم طرب بر پا نگر مجلس بهشت آسانگر
ساقی بقد طوبانگر از باده بر کف کوثرش
هوش مصنوعی: به مهمانی شادی نگاه کن، مانند مجلسی از بهشت. آسان و بیدردسر، ساقی با می گوارا در دست، از بادهای که مانند کوثر است، برای میهمانان میریزد.
ناخورده می نبود عجب در خط شفق آساش لب
گردد شفق پیدا بشب چون خور نهان شد پیکرش
هوش مصنوعی: اگر به آسمان نگاه کنیم، در حالت عادی رنگِ شفق میتواند جاذب و زیبا باشد. اما زمانی که خورشید غروب میکند و پنهان میشود، رنگها و زیباییهای آن به طور ناگهانی تغییر میکند. این واقعیت نشان میدهد که چیزهایی که به نظر میرسند، تحت تأثیر شرایط مختلف میتوانند معنای متفاوتی پیدا کنند.
تا بزم شه بر پاستی مجمر تن اعداستی
جانشان سپند آساستی تا سوزد اندر مجمرش
هوش مصنوعی: تا زمانی که مهمانی پادشاه برپاست، جانهای آنان مانند هیزم در آتش است و در مجمر گداخته میشوند.
شاه ملایک پاسبان بر فرش عرشی از وی عیان
تخت شهنشه عرش دان ذات شهنشه داورش
هوش مصنوعی: پادشاهی که فرشتگان در خدمت او هستند، بر زمین آسمانی تکیه دارد و از او میتوان به وضوح تخت پادشاهی آسمانی را دید. ذات او همانند ذات پادشاهی است که در داوریاش تردیدی نیست.
خورشید فر جمشیدشان کی حشمت اسکندر نشان
گه زرفشان گه سر فشان این از کف آن از خنجرش
هوش مصنوعی: خورشید که نماد قدرت و شکوه جمشید است، چه زمانی میتواند نشانهای از عظمت اسکندر باشد؟ این موضوع زمانی مطرح میشود که برافراشتگی و شکوه خاصی در دلهایشان وجود داشته باشد. آنچه را که در اختیار دارند، ممکن است با تهدیدی به وسیلهٔ سلاحها و فنون جنگی از دست بدهند.
ماه از پی کسب شرف تیر از پیش دفتر بکف
ناهید با مزمار و دف یابند ره شاید برش
هوش مصنوعی: ماه با تلاش برای رسیدن به عظمت، تیر را از جلو برگهای که در دست ناهید است میگیرد. آنها با ساز و دف به دنبال راهی میگردند که شاید بتوانند به هدفشان برسند.
خورشید جویای ضیا بهرام و برجیس از قفا
کیوانشان شد رهنما تا پیش دربان درش
هوش مصنوعی: خورشید به دنبال نور و پرتو بهرام و برجیس، از پشت کیوان به عنوان راهنما ظاهر شد تا به دربان درِ آنجا نزدیک شود.
ملکش چو بحری وندر آن از عدل کشتیها روان
کز عزم دارد بادبان وزحلم باشد لنگرش
هوش مصنوعی: ملک مثل دریایی است که در آن کشتیها با عدل و انصاف در حرکتاند. بادبانهای این کشتیها به عزم و اراده مردم بستگی دارد و لنگر آنها به صبر و بردباری وابسته است.
عزمش چو مرغی تیز پر زانسوی امکانش گذر
منقارش از نصرت نگر وزفتح بین بال و پرش
هوش مصنوعی: عزم او مانند پرواز پرندهای چابک است که از سوی امکانات عبور میکند. به توانایی او در پیروزی توجه کن و ببین که با بال و پرش چگونه به فتح میرسد.
تا گردش گردون بود تا عید ها میمون بود
ز اقبال روز افزون بود هر روز عید دیگرش
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا به چرخش ادامه دهد و عیدها همیشه خوشایند و خوشمزه باشند، به دلیل روزهای خوشبخت و رو به افزایش، هر روز مانند یک عید جدید خواهد بود.
معبود بادا ناصرش منصور بادا لشکرش
مسرور بادا خاطرش معمور بادا کشورش
هوش مصنوعی: خداوند مددکار ناصر و یاریگر منصور باشد. سپاهش شاد و دلش خوش باشد و سرزمینش آباد و رونقدار گردد.