گنجور

شمارهٔ ۶

بشکل جام می آمد هلال عید پدید
اشارتیست که دور هلال جام رسید
کسی ندیده قرین مهر با هلال و کنون
ز شکل جام و می آمد هلال و مهر پدید
چه نقشهای غریب و چه رنگهای عجیب
که نقشبند بهاری بروی باغ کشید
برون ز زیر سفیداب سوده شد زنگار
عیان ز توده ی زنگار زعفران گردید
درخت ثور مگر شد که بر سرشاخش
شدست منزل پروین و خانه ی ناهید
چه رنجها و چه غمها بباغ و باده کشان
شدست منزل پروین و خانه ی ناهید
چه رنجها و چه غمها بباغ و باده کشان
که از رسیدن دیماه و ماه روزه رسید
بساز عشرت مستان و زینت بستان
بچرخ ماه بر آمد بشاخ غنچه دمید
ز پرده های نواهای مطرب و بلبل
چه پرده ها که ز ناموس زهدها بدرید
بهای باده ببین گشت تا چه حد ارزان
که داد دانش و دین شیخ و جام و باده خرید
کرم ببین که در این فصل اگر چه زاهد بود
کسی زهمت پیر مغان نشد نومید
گرفت راه خرابات رند و جرعه گرفت
کشید رخت به میخانه شیخ و باده کشید
نشسته بودم با بخت خویشتن در جنگ
که کس مباد چو من مانده در غم جاوید
بباد رفت مرا گلستان عمر و دریغ
که دست من گلی از گلبن مراد نچید
کنون که عید و بهار است و روز و شب بنشاط
جوان و پیر چه رند شقی چه شیخ سعید
بروز خویش بباید مرا چو ابر گریست
ببخت خویش بباید مرا چو گل خندید
سروش عشق بگوشم رساند مژده که هان
غمین مباش که اینک ز راه یار رسید
نثار مقدم او جان رسیده بود بلب
ز در در آمد و بنشست یار وسویم دید
چه گفت گفت که گر عید روزه داران شد
چه گفت گفت که در باغ اگر شکوفه دمید
غمت مباد که باشد وثاق تو اینک
هم از جمالم گلشن هم از وصالم عید
نشسته یار و به پیشش ستاده من حیران
چو پیش خواجه ی بدخو گناهکار عبید
نبود جرأت گفتار اگر نبود مرا
خطابهای فصیح و جوابهای سدید
نبود رخصتش از ناز اگر نبود نهان
بریز خشم و عتابش هزار لطف و نوید
ز حد گذشت چو هنگامه های ناز و نیاز
بر رسید چو افسانه های وعدو وعید
دلش بخستگی و ناتوانیم بخشود
لبش ببستگی و بی زبانیم بخشید
ز روی لطف مرا خواند و پیش خویش نشاند
پس آنگه این لغز از من بامتحان پرسید
که باز گوی بمن خود چه باشد آن مرغی
که هیچ باز نیامد چو ز آشیانه پرید
نه جسم دارد و نه جان و زوست جان در جسم
نه گوش دارد و نه لب وزوست گفت و شنید
چه گوهر است که جا کرد در هزار صدف
اگرچه بود یکی قطره چون زا بر چکید
درون بحر گهرجای دارد این عجب است
که گوهر است و در آن بحر ژرف جای گزید
یکیست درو شده گوشوار چندین گوش
یکیست شمع و بسد خانه نور از آن تابید
جواب گفتمش این نیست جز سخن کامروز
در آن فرید کسی کوست در زمانه فرید
دلش جواهر آثار غیب را مخزن
لبش خزاین اسرار عرش راست کلید
تویی که طبع ترا بحر خواستم گفتن
تویی که رای تو با مهر خواستم سنجید
زمانه گفت که این قطره است و آن دریا
سپهر گفت که این دره است و آن خورشید
از آن زمان که من از تو جدا همی شده ام
جدا زهم نتوانم چه ماه روزه چه عید
دی و بهار و گل و خار و گلخن و گلزار
صباح و شام و ضیاء و ظلام و سایه و شید
از افتراق تو روزم چو روزگار سیاه
در اشتیاق تو چشمم از انتظار سفید
یکی نسیم ز کنعان به مصر آمده بود
یکی شمیم به شیراز از اسفهان بوزید
چه بود همره آن بود بوی پیرهنی
چه داشت این زیکی نامه بهر من تعویذ
بچشم کوری از آن بوی نور آمد باز
بجسم مرده از این نامه جان تازه رسید
چه نامه نامه و در آن قصیده ی غرا
چگونه غرا غیرت ده ظهیر و رشید
نه آن نبی و هم آن مهبط هزاران وحی
نه آن نبی و بر اعجاز خویش گشته شهید
ز نظم خویش توانم محیط مدحش شد
درون شکل حبابی محیط اگر گنجید
همان نه بهتر پویم ره ثنا بدعا
همان نه بهتر گویم به کردگار مجید
بزرگوار خدایا چه بودی ار بودی
همیشه تا که بهار و خزان و روزه و عید
زتو بساطم چونان که بوستان زبهار
بتو نشاطم چونان که روزه دار بعید
امیدوار چنانم کسی نگیرد عیب
که شد رسید مکرر در این قوافی و عید
در این دو روزه که میگشت ماه روزه تمام
نبود ورد زبانم جز این که عید رسید

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بشکل جام می آمد هلال عید پدید
اشارتیست که دور هلال جام رسید
هوش مصنوعی: در این بیت، هلال عید به شکل یک جام زیبا و دلنشین توصیف شده است. این تصویر نمادین به عنوان نشانه‌ای از ورود به زمان جدید و خوش‌آمدگویی به سال نو تلقی می‌شود. هلال ماه، به ویژه در ابتدای ماه، نمایانگر شروعی تازه و بازگشت به زندگی و شادی است.
کسی ندیده قرین مهر با هلال و کنون
ز شکل جام و می آمد هلال و مهر پدید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس تا به حال زیبایی ماه و ستاره را در کنار هم ندیده است، اما اکنون با شکل خاص لیوان و شراب، ماه و ستاره به وضوح نمایان شده‌اند.
چه نقشهای غریب و چه رنگهای عجیب
که نقشبند بهاری بروی باغ کشید
هوش مصنوعی: در این بهار، طرح‌ها و رنگ‌های عجیب و غریب زیبایی در باغ نقش بسته‌اند که توجه همه را به خود جلب می‌کند.
برون ز زیر سفیداب سوده شد زنگار
عیان ز توده ی زنگار زعفران گردید
هوش مصنوعی: زیر سفیدآب، زنگارها پاک شد و به وضوح مشخص گردید که این زنگارها به رنگ زعفران تبدیل شده‌اند.
درخت ثور مگر شد که بر سرشاخش
شدست منزل پروین و خانه ی ناهید
هوش مصنوعی: درخت ثور چقدر بزرگ است که بر روی شاخه‌اش، محل سکونت ستاره پروین و خانه ناهید قرار گرفته است.
چه رنجها و چه غمها بباغ و باده کشان
شدست منزل پروین و خانه ی ناهید
هوش مصنوعی: باغ و میخانه پر از دردها و اندوه‌ها شده است، خانه‌ی پروین و ناهید هم دیگر آرامش ندارد.
چه رنجها و چه غمها بباغ و باده کشان
که از رسیدن دیماه و ماه روزه رسید
هوش مصنوعی: زندگی پر از درد و غم است، به ویژه در میانه باغ و در کنار شراب. با نزدیک شدن به دیماه و ماه روزه، این رنج‌ها و غم‌ها بیشتر احساس می‌شوند.
بساز عشرت مستان و زینت بستان
بچرخ ماه بر آمد بشاخ غنچه دمید
هوش مصنوعی: به سراغ شادمانی و خوشگذرانی برو و باغ را زینت بده. ماه در آسمان نمایان شده و گل‌ها در حال شکفتن هستند.
ز پرده های نواهای مطرب و بلبل
چه پرده ها که ز ناموس زهدها بدرید
هوش مصنوعی: از لایه‌های آوازهای نوازندگان و بلبل‌ها چه لایه‌هایی که به خاطر ناموس زهد و پارسایی پاره شدند.
بهای باده ببین گشت تا چه حد ارزان
که داد دانش و دین شیخ و جام و باده خرید
هوش مصنوعی: بهای نوشیدنی را ببین که تا چه اندازه پایین آمده است، زیرا شیخ در ازای آن، علم و دین خود را معامله کرده و جام و شراب خریده است.
کرم ببین که در این فصل اگر چه زاهد بود
کسی زهمت پیر مغان نشد نومید
هوش مصنوعی: در این فصل، حتی اگر فردی زاهد باشد، نباید از تلاش و کوشش پیر مغان ناامید شود. کرم و لطفی که در این زمان باید وجود داشته باشد، نباید نادیده گرفته شود.
گرفت راه خرابات رند و جرعه گرفت
کشید رخت به میخانه شیخ و باده کشید
هوش مصنوعی: رند به سمت میخانه رفت و یک جرعه نوشید، سپس خود را به محفل شیخ رساند و باده نوشید.
نشسته بودم با بخت خویشتن در جنگ
که کس مباد چو من مانده در غم جاوید
هوش مصنوعی: نشسته بودم و با سرنوشت خودم در حال نبرد بودم، زیرا کسی به اندازه من در غم و اندوه باقی نمانده است.
بباد رفت مرا گلستان عمر و دریغ
که دست من گلی از گلبن مراد نچید
هوش مصنوعی: عمر گرانبهای من مانند یک گلستان زیبا به سرعت سپری شد و افسوس که نتوانستم حتی یک گل از باغ آرزوهایم بچینم.
کنون که عید و بهار است و روز و شب بنشاط
جوان و پیر چه رند شقی چه شیخ سعید
هوش مصنوعی: حالا که عید و بهار فرا رسیده و روز و شب پر از شوق و شادی است، چه کسی خسته و بدخلق و چه کسی خوشبخت و آرام دارد از این حال و هوا لذت می‌برد.
بروز خویش بباید مرا چو ابر گریست
ببخت خویش بباید مرا چو گل خندید
هوش مصنوعی: برای من ضروری است که به حال خود بپردازم؛ باید مانند ابر به خاطر سرنوشتم گریه کنم و همچون گل به خاطر خوشحالی‌ام بخندم.
سروش عشق بگوشم رساند مژده که هان
غمین مباش که اینک ز راه یار رسید
هوش مصنوعی: صدای عشق به من خبر خوشی داد که نگرانی نداشته باش، چرا که محبوب از راه رسیده است.
نثار مقدم او جان رسیده بود بلب
ز در در آمد و بنشست یار وسویم دید
هوش مصنوعی: جانم فدای او شده بود و به خاطرش از در وارد شدم و نشستم، و یارم را که به سمتم می‌آمد، دیدم.
چه گفت گفت که گر عید روزه داران شد
چه گفت گفت که در باغ اگر شکوفه دمید
هوش مصنوعی: اگر عید روزه‌داران فرا برسد، چه اهمیتی دارد؟ اگر در گلستان شکوفه‌ای نیز بزند، چه فرقی می‌کند؟
غمت مباد که باشد وثاق تو اینک
هم از جمالم گلشن هم از وصالم عید
هوش مصنوعی: غم نخور که در این لحظه زیبایی من و وصل من به تو مانند یک باغ پر از گل است.
نشسته یار و به پیشش ستاده من حیران
چو پیش خواجه ی بدخو گناهکار عبید
هوش مصنوعی: یار نشسته است و من به‌حال حیرت در برابر او ایستاده‌ام، مانند کسی که در پیش یک صاحب‌نفوذ بدخلق و گناهکار قرار دارد.
نبود جرأت گفتار اگر نبود مرا
خطابهای فصیح و جوابهای سدید
هوش مصنوعی: اگر نامه‌های زیبا و پاسخ‌های قاطع نبود، جرأت بیان کلمات در من وجود نداشت.
نبود رخصتش از ناز اگر نبود نهان
بریز خشم و عتابش هزار لطف و نوید
هوش مصنوعی: اگر اجازه‌اش برای ناز و فخر به خاطر نداشتن محبت و نازش نیست، پس خشم و عتاب او را به خاطر آن هزاران لطف و وعده‌ای که به ما داده، در دل نگه‌دار.
ز حد گذشت چو هنگامه های ناز و نیاز
بر رسید چو افسانه های وعدو وعید
هوش مصنوعی: وقتی که لحظه‌های عاشقانه و زیبای دلخواه به اوج خود رسید، به گونه‌ای ناگهانی و شگفت‌آور به واقعیتی تبدیل شد که مانند داستان‌های شیرین وعده‌ها و امیدها بود.
دلش بخستگی و ناتوانیم بخشود
لبش ببستگی و بی زبانیم بخشید
هوش مصنوعی: دلش را از خستگی و ناتوانی آزاد کرد و لبش را به سکوت در آورد، بی‌آنکه زبانی داشته باشد برای بیان احساساتش.
ز روی لطف مرا خواند و پیش خویش نشاند
پس آنگه این لغز از من بامتحان پرسید
هوش مصنوعی: او با مهربانی مرا به نزد خود دعوت کرد و نشاند. سپس از من درباره‌ی این معما پرسید.
که باز گوی بمن خود چه باشد آن مرغی
که هیچ باز نیامد چو ز آشیانه پرید
هوش مصنوعی: به من بگو آن پرنده چه ویژگی‌ای دارد که هرگز به آشیانه‌اش برنگشته و از آنجا پرواز کرده است.
نه جسم دارد و نه جان و زوست جان در جسم
نه گوش دارد و نه لب وزوست گفت و شنید
هوش مصنوعی: این کلمات نه وجود مادی دارند و نه روح، اما روح در جسم وجود دارد. همچنین این کلمات نه گوش دارند که بشنوند و نه لب که بگویند، اما از آن‌ها صحبت و شنیدنی وجود دارد.
چه گوهر است که جا کرد در هزار صدف
اگرچه بود یکی قطره چون زا بر چکید
هوش مصنوعی: چه گوهری است که در هزار صدف جا گرفته، باوجود اینکه تنها یک قطره از آن به‌صورت باران فرو می‌ریزد؟
درون بحر گهرجای دارد این عجب است
که گوهر است و در آن بحر ژرف جای گزید
هوش مصنوعی: این عجیب است که گوهری در دریا وجود دارد، در حالی که خود دریا نیز عمیق و وسیع است.
یکیست درو شده گوشوار چندین گوش
یکیست شمع و بسد خانه نور از آن تابید
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره می‌شود که با وجود تنوع و گوناگونی ظاهری موجودات، همگی در حقیقت به یک منبع واحد تعلق دارند. مانند گوشواره‌ها که به یک گوش آویزان هستند یا شمعی که نورش در خانه پخش می‌شود؛ بنابراین، هر چند که ممکن است جلوه‌های مختلفی داشته باشیم، اما همه ما در نهایت به یک حقیقت یا وجود واحد مرتبط هستیم.
جواب گفتمش این نیست جز سخن کامروز
در آن فرید کسی کوست در زمانه فرید
هوش مصنوعی: به او گفتم که این موضوع جز گفتگویی از امروز نیست، و در زمانه‌ای که فریدی وجود ندارد، کسی به مانند او نیست.
دلش جواهر آثار غیب را مخزن
لبش خزاین اسرار عرش راست کلید
هوش مصنوعی: دل او مانند گنجینه‌ای است که جواهرات و نشانه‌های ناشناخته را در خود دارد و لبانش مانند خزانه‌ای هستند که اسرار و حقایق عرش را نگه می‌دارند و کلید فهم آن اسرار در اختیار اوست.
تویی که طبع ترا بحر خواستم گفتن
تویی که رای تو با مهر خواستم سنجید
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که برای بیان ویژگی‌های وجودت به وسعت دریا نیاز دارم و همه‌چیز را با خرد و عشق تو می‌سنجم.
زمانه گفت که این قطره است و آن دریا
سپهر گفت که این دره است و آن خورشید
هوش مصنوعی: زمانه اشاره کرد که این فقط یک قطره است و آن بزرگ‌ترین دریا است. آسمان هم گفت که این تنها یک دره است و آن خورشید درخشان.
از آن زمان که من از تو جدا همی شده ام
جدا زهم نتوانم چه ماه روزه چه عید
هوش مصنوعی: از زمانی که از تو دور شده‌ام، دیگر نمی‌توانم خود را از تو جدا کنم، چه در روزهای معمولی، چه در ایام عید.
دی و بهار و گل و خار و گلخن و گلزار
صباح و شام و ضیاء و ظلام و سایه و شید
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف زیبایی‌های طبیعت و تغییرات روز و شب می‌پردازد. بهار با گل‌ها و بوته‌هایش، و شب و روز با نور و تاریکی‌هایشان از موضوعات این توصیف هستند. در واقع، تصاویر مختلفی از زیبایی‌های زندگی در این متن به چشم می‌خورد.
از افتراق تو روزم چو روزگار سیاه
در اشتیاق تو چشمم از انتظار سفید
هوش مصنوعی: در پی جدایی تو، روزگارم مثل روزهای غم‌انگیز و تاریک است و در انتظار تو، چشمانم همچون روزهای روشن و پر امید می‌درخشد.
یکی نسیم ز کنعان به مصر آمده بود
یکی شمیم به شیراز از اسفهان بوزید
هوش مصنوعی: یک نسیم از سرزمین کنعان به مصر رسیده بود و یک عطر از شیراز به سوی اسفهان وزید.
چه بود همره آن بود بوی پیرهنی
چه داشت این زیکی نامه بهر من تعویذ
هوش مصنوعی: بوی پیراهنی که با من بود، چه معنایی داشت؟ این نامه که برای من نوشته شده بود، چه خاصیتی داشت؟
بچشم کوری از آن بوی نور آمد باز
بجسم مرده از این نامه جان تازه رسید
هوش مصنوعی: از آن عطر دل‌انگیز، نوری به چشم نابینا رسید و از این نامه، به کالبد مرده، جان تازه‌ای داده شد.
چه نامه نامه و در آن قصیده ی غرا
چگونه غرا غیرت ده ظهیر و رشید
هوش مصنوعی: چه نامه‌ای است و در آن چقدر زیبا و پرشکوه است، غیور و شجاع به مانند ظهیر و رشید.
نه آن نبی و هم آن مهبط هزاران وحی
نه آن نبی و بر اعجاز خویش گشته شهید
هوش مصنوعی: نه او پیامبری است که هزاران وحی بر او نازل شده باشد، نه او پیامبری است که به خاطر شگفتی‌های خود جانش را از دست داده باشد.
ز نظم خویش توانم محیط مدحش شد
درون شکل حبابی محیط اگر گنجید
هوش مصنوعی: از نظم و ترتیب خود می‌توانم فضایی را به وجود بیاورم که در آن، ستایش او مانند یک حباب در مرکز آن قرار گیرد، حتی اگر این فضا محدود باشد.
همان نه بهتر پویم ره ثنا بدعا
همان نه بهتر گویم به کردگار مجید
هوش مصنوعی: بهتر است که نیکو سخن بگویم و در ستایش حمد و دعا کنم، و همین طور بهتر است که با پروردگار بزرگ و با عظمت صحبت کنم.
بزرگوار خدایا چه بودی ار بودی
همیشه تا که بهار و خزان و روزه و عید
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، اگر همیشه در کنار ما باشی، چگونه می‌شود که فصول بهار و پاییز، و روزه‌ها و جشن‌ها را تجربه کنیم؟
زتو بساطم چونان که بوستان زبهار
بتو نشاطم چونان که روزه دار بعید
هوش مصنوعی: از تو حال و روزم به مانند بهاری است که بوستان را سرسبز می‌کند و شادابم مانند روزه‌داری که به خوردن افطار نزدیک می‌شود.
امیدوار چنانم کسی نگیرد عیب
که شد رسید مکرر در این قوافی و عید
هوش مصنوعی: من امیدوارم که هیچ‌کس عیبی از من نگیرد، زیرا در این شعرها و لحظات جشنواره‌ای که دوباره تکرار می‌شود، دلیلی برای قضاوت وجود نداشته باشد.
در این دو روزه که میگشت ماه روزه تمام
نبود ورد زبانم جز این که عید رسید
هوش مصنوعی: در این دو روز که گذشت و ماه به پایان رسید، هیچ چیزی غیر از این در دلم نبود که عید فرا رسیده است.