شمارهٔ ۷ - این بقیه ترکیب بند در مرثیه اشجع الشعرا یولقلی بیک واقع است که روز ماتم ولد دلبندم خبر موت او رسید
این درد بین که از پی هم ناگهان رسید
عضوی شکست از تن و زخمی بر آن رسید
از جای رفت زورق بی بادبان صبر
موجی نرفته موج دگر از کران رسید
واحسرتا که از قدراندازی فلک
بر دل دو زخم کاریم از یک کمان رسید
آمد به مغز مردمکم سهم اولین
بگذشت سهم دیگر و بر استخوان رسید
دل را نماند روی تلافی ز روزگار
جوری ندیده ام که به دادم توان رسید
نتوان به عمر نوح و خضر بر کران نهاد
باری که از مصیبت چرخم به جان رسید
ممنون شدم ز عمر که پیرانه سر مرا
طفلی پی سرور ز بخت جوان رسید
شد خاطرم شکفته که کاری شگفت شد
نخل مرا شکوفه به فصل خزان رسید
ماه نوی ز مغرب طالع طلوع کرد
زیب قبیله و شرف خاندان رسید
بودم ازین طرب مترنم که ناگهان
از خاصگان خانه به گوشم فغان رسید
گفتم خروش چیست؟ که خادم دوید و گفت
مرگ فلان و نامه موت فلان رسید
فریاد ازین دورنگی گیتی که خلق را
حرمانش با مراد عنان بر عنان رسید
یک سور کردم و به دو ماتم شدم اسیر
شادیم فرو آمد و غم توأمان رسید
گشتم ملول و تلخ مزاج از بنات خویش
نوشم به حلق و زهر به کام و دهان رسید
آن قاصدی که بر سر کوی از در سرا
بهر بشارت خلفم شادمان رسید
در صحن برزن از پی اعلام تعزیت
روز عزای خلف و صدیقم همان رسید
صد غصه در برابر یک ذوق دیده ام
نتوان درین جهان به خوشی رایگان رسید
گر مرد پایه پایه شود بی خطا بلند
بتوان به نردبان به سر آسمان رسید
آن را که جذب حق پی تکمیل برکشید
علمش ورای رفعت وهم و گمان رسید
وآن را که بی عنایتی حق فرو گذاشت
از فرق فرقدان به ته خاکدان رسید
من باری از زمانه مرادی نیافتم
با صد هزار عقده گشادی نیافتم
غم داشت باغبان که گل و یاسمن چه شد؟
گل جامه می درید که مرغ چمن چه شد؟
خاطر ز فوت نافه آهو رمیده بود
آمد فغان که طرفه غزال ختن چه شد؟
دل بود از مصیبت گجرات مویه گر
غافل که از جفای قضا بردکن چه شود؟
دوران یولقلی انیسی به سر رسید
آن رستم مصاف و مسیح سخن چه شد؟
دستان سرای خسرو و شیرین خموش شد
ظاهر نشد که عاقبت کوه کن چه شد؟
چون نظم او ستاره افلاک در همند
آن ناظم جواهر نعش و پرن چه شد؟
از جعد فکر چهره معنی مشوش است
عقده گشای یوسف مشگین رسن چه شد؟
پوشیده گشت پایه مقدور هر کسی
انجم شناس طالع هر انجمن چه شد؟
ایرج سپه ز هند به خوارزم می کشد
آن ترک تیز حمله شمشیرزن چه شد؟
داراب از دکن بحبش تاخت می برد
آن پیش تاز رخش به دریافکن چه شد؟
جان در وفا سپرد که سالار مملکت
گوید: دریغ ترک وفادار من چه شد؟
بی صاحب سخن، سخن افتاد دربدر
درها یتیم شد همه بحر عدن چه شد؟
بوی بشیر مصر به کنعان نمی رسد
مفتاح شادی در بیت الحزن چه شد؟
این نونهال ها ثمر خام می دهند
دل تشنه ایم میوه نخل کهن چه شد؟
این بلبلان ثمر خام می دهند
دل تشنه ایم میوه نخل کهن چه شد؟
این بلبلان بخرده دینار می پرند
مرغی که می فشاند شکر از دهن چه شد؟
معنی به لفظ روشنشان کرم پیله است
آن شبچراغ در دل شب نور تن چه شد؟
یک کس به رنگ مهر سلیمان نگین نیافت
درحیرتم که کان عقیق یمن چه شد؟
دفتر سیه ز شعر وی و دیده روشنست
آن خامه و دوات چو شمع و لگن چه شد؟
نطقی که بود واسطه عقل و روح کو؟
نظمی که بود رابطه جان و تن چه شد؟
طور هزار موسی تورات خوان کجاست؟
مصر هزار یوسف گل پیرهن چه شد؟
آن گوهری که خورد زمینش ز مهر کو؟
آن خاتمی که برد فرو اهرمن چه شد؟
فریادرس مجو که درین دشت کربلا
پرسش نشد که خون حسین و حسن چه شد؟
وااندها انیس دل دوستان نماند
عیشی که داشت سر گل و بوستان نماند
بی جبرئیل رفته به معراج شاعری
بر قوم خویش یافته فضل پیمبری
از لطف طبع راز ملک گفته با ملک
از حسن نظم عقد پری بسته با پری
افتاده از دو مصرع منقوش او به تاب
بر صفحه جمال بتان زلف عنبری
کرده بسیج راه چنان از ریاض خاک
چون باد صبح جان شده از روح پروری
خندان گرفته تحفه جنت ز دست حور
صورت به جان فشانی و معنی به دلبری
رضوان به ره ستاده ز انفاس طبع او
پیچیده در مشام نسیم معنبری
او در هوای نعره «طوبی لهم » به تاب
از شوق قامتش دل طوبی صنوبری
فردوس سوی او نگران با هزار چشم
کز خواب ناز باز کند چشم عبهری
گر پرده از عروس ضمیرش برافکنند
غلمان غلامیش کند و حور چاکری
ور حور از عذوبت لفظش خبر دهد
کوثر کند نثار لبش طبع کوثری
ایام خط به دفتر فضل و هنر کشید
ای نامه رخ سیه کن و ای خامه خون گری
زآشوب رستخیز گر اینجا مثل زنم
حرفیست سرزبانی و شوریست سرسری
می خواست پی به گوهر مقصود خود برد
در بحر شعر رفت فرو از شناوری
گر بی خبر ز گفته خود شد عجب مدان
معنیش بادگی کند و لفظ ساغری
از علم و فضل بود گران بر زمین فکند
طبعش ز فربهی و جهانش ز لاغری
از تیغ بت شکن شده از نظم بت نگار
کرده به دست و خامه خلیلی و آزری
برعکس از تهور و تدبیر کرده است
در صف سخن شکافی و در بزم صفدری
گر دفتر کواکب و افلاک طی کنند
هر حرف او کند فلکی، نقطه اختری
از نظم او که شهرت محمود داده است
گم گشته نام فرخی و ذکر عنصری
پرسی اگر به حشر چه آرم ندا رسد
شعر انیسی آور و وحی پیمبری
دیگر کسی نماند «نظیری » برابرت
عکس تو بود مرثیه گو شد ثناگرت
ای از صفای دل همه نور و صفا شده
برتر ز آفرینش ارض و سما شده
گلبانگ حمد برده به کروبیان عرش
از کبریای حق همه تن کبریا شده
در خدمت ملک به ملک گشته همنشین
از سایه خدا سوی نور خدا شده
اول چو شیر صرف به اعضا درآمده
آخر چو زبده از همه اخوان جدا شده
اندیشه تا به سرحد تحقیق برده پی
از نور عقل بر اثر انبیا شده
بر آسمان ذهن و ذکا کرده اختری
هر گل که در حدیقه طبع تو واشده
جز تو که در فصاحت لفظت نظیر نیست
کم ممکنی به طرز قدیم آشنا شده
از اعتقاد ثابت و نعت فصیح خویش
حسان ثابت حرم مصطفی شده
هرگه پی بیان در خلوت گشوده ای
شاهان ستاده بر سر کویت گدا شده
خندان نموده گلشن احسان به آب نظم
اول سحاب بوده و آخر صبا شده
ایزد جزای خیر تو را بر جنان نوشت
کو نیز بوده از فقرا ز اغنیا شده
خوش رو که عاریت به عناصر سپرده ای
جوهر به جای مانده عوارض هبا شده
در حبس تن ز شدت کربی که دیده ای
گردیده آبت آتش و آتش هوا شده
از نقش رسته ای و به معنی رسیده ای
حاصل تو را بقای ابد از فنا شده
چون پیرهن که از در کنعان درآورند
رضوان خلد را کفنت توتیا شده
چون لوح علم کل که همه حسن ها ازوست
خاک از طراوت تو به نشو و نما شده
تا تو به خاک خفته ای ای چشم مردمی
مردم گیا به خاک دکن کیمیا شده
تو بسته لب به مرگ کرم از ثنا و من
در ماتم تو مرثیه گوی ثنا شده
از بهر آن به مرثیه تو ثنای من
خالص شده که بی طمع و بی ریا شده
از قبله سخن نکنم روی بر قفا
کو کرده اقتدا به تو و مقتدا شده
تو رفته ای و کار مرا بر سر آمده
فکری کنم که کار سخن ابتر آمده
بس خوب یافتی و سخن کم گذاشتی
شوری ز لعل خویش به عالم گذاشتی
مشرف شدی به لوح قضا وز ضیای طبع
خورشید را به عیسی مریم گذاشتی
سیراب گردد از نم کلک تو عالمی
بحری درون قطره شبنم گذاشتی
طرز تو کهنه تا به قیامت نمی شود
آیین درست و قاعده محکم گذاشتی
گر غم گذاشتی بدل اما ز درج نطق
نیکو مفرحی جهت غم گذاشتی
حق باد ساقیت که ز راح خیال خویش
عیش مدام و جام دمادم گذاشتی
جاوید باد نام تو کز گوهر نتاج
بس فخر در قبیله آدم گذاشتی
جمشید عصر بودی از ابداع طبع خویش
چندین سواد شهر معظم گذاشتی
در شش جهت چو کوس سخن می زدی چرا
ملکی که بود بر تو مسلم گذاشتی؟
چون بی تو کار عیش فراهم نمی شود
اوراق نظم بهر چه درهم گذاشتی؟
آن رایتی که ملک فریدون بهاش بود
بردی و داغ بر جگر جم گذاشتی
آن گوهری که ملک سلیمان چو او نبود
پذرفتی و دریغ به خاتم گذاشتی
از کار خویش بر سر خاقان روزگار
بهر علامت افسر معلم گذاشتی
نوروز و عید را به الم ساختی اسیر
بر سال نام ماه محرم گذاشتی
ما را که از عزای تو آرد برون؟ که تو
افلاک را به کسوت ماتم گذاشتی
از سبزه زار چرخ نچیدی گلی به کام
همچون بنفشه پشت فلک خم گذاشتی
کوس دهن دریده نهادی به گوشه ای
کلک زبان بریده ابکم گذاشتی
تنها نسوختی جگر پاره طبیب
صد داغ دل به دارو و مرهم گذاشتی
از برکت تو فیض به آفاق می رسد
صد حیف خاک بر سر زمزم گذاشتی
شاید که چون مسیح لبت زندگی دهد
رخ بر رکاب خسرو اعظم گذاشتی
تا خاک باد جای تو خلد نعیم باد
سند و دکن ز ایرج و عبدالرحیم باد
شمارهٔ ۶ - این ترکیب بند مرثیه ایست که در فوت ولد دلبندم نورالدین محمد که دوازده روز در فضای دنیا بود گفته شده: دوش آن زمان که تیر شهاب از کمان فتادشمارهٔ ۸ - در راه مکه مکرمه: کشتی تن شده طوفان زده عصیانم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
این درد بین که از پی هم ناگهان رسید
عضوی شکست از تن و زخمی بر آن رسید
هوش مصنوعی: این مصیبت را ببین که ناگهان به سراغم آمد، عضوی از بدنم شکسته و زخمی بر آن به وجود آمده است.
از جای رفت زورق بی بادبان صبر
موجی نرفته موج دگر از کران رسید
هوش مصنوعی: قایق بدون بادبان که به سویی میرود، نشانهی این است که صبر دیگر نمیتواند موجی را برایش به ارمغان بیاورد و موج جدیدی از سمت دیگر به سراغش میآید.
واحسرتا که از قدراندازی فلک
بر دل دو زخم کاریم از یک کمان رسید
هوش مصنوعی: آه، چه حسرتی که از آسیبهایی که سرنوشت به ما میزند، دو زخم بر دل ما آمده و هر دو از یک تیر و کمان به ما رسیدهاند.
آمد به مغز مردمکم سهم اولین
بگذشت سهم دیگر و بر استخوان رسید
هوش مصنوعی: مردم اجازه میدهند که حق و سهم اول به راحتی رد شود و سپس نوبت به سهم دیگری میرسد که بر پایههای محکمتری استوار است و به وجود انسانها نفوذ میکند.
دل را نماند روی تلافی ز روزگار
جوری ندیده ام که به دادم توان رسید
هوش مصنوعی: دل من دیگر حوصلهی انتقامگیری از روزگار را ندارد؛ چنین حالتی را هرگز ندیدهام که بتوانم به کمک کسی برسم.
نتوان به عمر نوح و خضر بر کران نهاد
باری که از مصیبت چرخم به جان رسید
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به عمر طولانی نوح و خضر برسد، زیرا بار سنگین مصیبتهای زندگی بر دوش من به شدت فرود آمده و جانم را به تنگ آورده است.
ممنون شدم ز عمر که پیرانه سر مرا
طفلی پی سرور ز بخت جوان رسید
هوش مصنوعی: از زندگیام سپاسگزار شدم که در سن پیری، جوانی خوشحال و سرزنده به من هدیه داده شد.
شد خاطرم شکفته که کاری شگفت شد
نخل مرا شکوفه به فصل خزان رسید
هوش مصنوعی: به یادم چیزی تازه و عجیب شکفته شده است، گویی در پاییز، درخت نخل من شکوفه زده است.
ماه نوی ز مغرب طالع طلوع کرد
زیب قبیله و شرف خاندان رسید
هوش مصنوعی: ماه نو از سمت مغرب به آسمان آمد و زیبایی قبیله و افتخار خانواده را به نمایش گذاشت.
بودم ازین طرب مترنم که ناگهان
از خاصگان خانه به گوشم فغان رسید
هوش مصنوعی: من در حال لذت بردن از شادی و سرور بودم که ناگهان صدای فریاد از خواص خانه به گوشم رسید.
گفتم خروش چیست؟ که خادم دوید و گفت
مرگ فلان و نامه موت فلان رسید
هوش مصنوعی: در پاسخ به سوال من دربارهٔ سر و صدا و هیاهو، خدمتکار آمد و خبر داد که فلانی فوت کرده و نامهای در مورد مرگ او رسیده است.
فریاد ازین دورنگی گیتی که خلق را
حرمانش با مراد عنان بر عنان رسید
هوش مصنوعی: فریاد از این دنیای دو رو که مردم را از آرزوهایشان محروم کرده و به آنها اجازه نمیدهد به خواستههایشان برسند.
یک سور کردم و به دو ماتم شدم اسیر
شادیم فرو آمد و غم توأمان رسید
هوش مصنوعی: یک بار خوشحالی کردم، ولی در همان حال به دو دلیل ناراحت شدم. شادی از من دور شد و غم به سراغم آمد.
گشتم ملول و تلخ مزاج از بنات خویش
نوشم به حلق و زهر به کام و دهان رسید
هوش مصنوعی: من از دختران خود به حدی خسته و ناامید شدم که طعم تلخی به کامم نشسته و احساس میکنم نوشیدن زهر به حلقم نزدیک است.
آن قاصدی که بر سر کوی از در سرا
بهر بشارت خلفم شادمان رسید
هوش مصنوعی: قاصدی که در کنار کوچه ما به شادخبر رسانی از خوشبختی و خوشحالی فرزندم مشغول بود، به سراغ در خانه ما آمد.
در صحن برزن از پی اعلام تعزیت
روز عزای خلف و صدیقم همان رسید
هوش مصنوعی: در خیابان، به دنبال مراسم سوگواری برای روز عزای دوستم و جانشینم، حضور پیدا کردم.
صد غصه در برابر یک ذوق دیده ام
نتوان درین جهان به خوشی رایگان رسید
هوش مصنوعی: در این جهان، با وجود مشکلات و دردهای فراوان، یافتن شادی و لذت به سادگی امکانپذیر نیست.
گر مرد پایه پایه شود بی خطا بلند
بتوان به نردبان به سر آسمان رسید
هوش مصنوعی: اگر انسان با اصول و پایههای محکم و بینقص عمل کند، میتواند با تلاش و سعی به بلندیهای بزرگ و دستاوردهای عالی دست پیدا کند.
آن را که جذب حق پی تکمیل برکشید
علمش ورای رفعت وهم و گمان رسید
هوش مصنوعی: کسی که برای رسیدن به حقیقت تلاش کند و در این مسیر علم و دانشش فراتر از خیال و تصور او برود، به کمال خواهد رسید.
وآن را که بی عنایتی حق فرو گذاشت
از فرق فرقدان به ته خاکدان رسید
هوش مصنوعی: کسی که بیتوجهی به لطف و عنایت خداوند کند، از اوج مقام و اعتبار به پستی و خاکساری میرسد.
من باری از زمانه مرادی نیافتم
با صد هزار عقده گشادی نیافتم
هوش مصنوعی: در زندگی نتوانستم به هدفی دست پیدا کنم و با وجود تمام تلاشهایم، نتوانستم بر مشکلات و ناراحتیهایم غلبه کنم.
غم داشت باغبان که گل و یاسمن چه شد؟
گل جامه می درید که مرغ چمن چه شد؟
هوش مصنوعی: باغبان نگران بود که چه بر سر گلها و یاسمنها آمده است. در حالی که گل، به خاطر نگرانیش از وضعیت چمن، لباسش را پاره میکرد.
خاطر ز فوت نافه آهو رمیده بود
آمد فغان که طرفه غزال ختن چه شد؟
هوش مصنوعی: دل از فقدان بوی خوش نافه آهو پریشان شده بود و نالهای برخاست که چه بر سر غزال ختن آمده است؟
دل بود از مصیبت گجرات مویه گر
غافل که از جفای قضا بردکن چه شود؟
هوش مصنوعی: دل به خاطر مصیبتهای گجرات بسیار نگران و ناراحت است. اما اگر کسی در این وضعیت غافل باشد و از ظلم و قضا خود را دور کند، چه تاثیری خواهد داشت؟
دوران یولقلی انیسی به سر رسید
آن رستم مصاف و مسیح سخن چه شد؟
هوش مصنوعی: دوران یولقلی انیسی به پایان رسید و حالا باید از رستم، قهرمان میدان نبرد و مسیح کلام بپرسیم که چه بر سرشان آمده است؟
دستان سرای خسرو و شیرین خموش شد
ظاهر نشد که عاقبت کوه کن چه شد؟
هوش مصنوعی: دستنوشتههای شیرین و خسرو دیگر صدایی ندارد و معلوم نیست که در نهایت سرنوشت افرادی که به کوه کن معروف بودند، چه بر سرشان آمده است.
چون نظم او ستاره افلاک در همند
آن ناظم جواهر نعش و پرن چه شد؟
هوش مصنوعی: زیبایی و هماهنگی نظم او به مانند ستارههای آسمان است، پس این ناظم که جواهرهایی همچون نعش و پرن دارد، چه بر سرش آمده است؟
از جعد فکر چهره معنی مشوش است
عقده گشای یوسف مشگین رسن چه شد؟
هوش مصنوعی: از پیچیدگی و تردید ذهن، چهره معنی دچار به هم ریختگی است. چه شد که گرههای دلچسب یوسف در کنعان به آسانی باز شد؟
پوشیده گشت پایه مقدور هر کسی
انجم شناس طالع هر انجمن چه شد؟
هوش مصنوعی: هر کسی توانایی و قابلیت خود را مخفی نگهداشته و آن را با دقت میسنجد. حالا همگان در تلاشند تا بفهمند سرنوشت هر گروه یا جمعی به چه سمتی میرود.
ایرج سپه ز هند به خوارزم می کشد
آن ترک تیز حمله شمشیرزن چه شد؟
هوش مصنوعی: ایرج، فرمانده جنگی از هند به سرزمین خوارزم میآید. او به شدت و با قدرت زیادی به سمت دشمنان خود که جنگجویان چابک و زبدهای هستند، حمله میکند. حالا باید بررسی کنیم که چه بر سر آنها آمده است.
داراب از دکن بحبش تاخت می برد
آن پیش تاز رخش به دریافکن چه شد؟
هوش مصنوعی: داراب از دکن به سمت حبشه حرکت میکند و در این مسیر، اسبش را به جلو میرانَد. اما در این میان، با چه مسائلی مواجه میشود؟
جان در وفا سپرد که سالار مملکت
گوید: دریغ ترک وفادار من چه شد؟
هوش مصنوعی: جان خود را در راه وفا فدای کسی کردم که در مقام رهبری از من میپرسد که چرا وفادارم را از دست دادهام؟
بی صاحب سخن، سخن افتاد دربدر
درها یتیم شد همه بحر عدن چه شد؟
هوش مصنوعی: سخن بیصاحب و بیهدایت شده و به هر سو میافتد، همگی به نوعی گمراه و بیسرپرست هستند. آیا همه زیباییها و خوبیهای بهشتی که معرفت و درک عمیق را میطلبند، به کجا رفتهاند؟
بوی بشیر مصر به کنعان نمی رسد
مفتاح شادی در بیت الحزن چه شد؟
هوش مصنوعی: بوی خوش پیامآور مصر به سرزمین کنعان نمیرسد. کلید شادی در خانه غم کجا رفته است؟
این نونهال ها ثمر خام می دهند
دل تشنه ایم میوه نخل کهن چه شد؟
هوش مصنوعی: این جوانان تازهنفس، هنوز میوههای نارس و خامی به بار میآورند. دل ما برای میوههای شیرین و رسیده نخل قدیمی تنگ شده است.
این بلبلان ثمر خام می دهند
دل تشنه ایم میوه نخل کهن چه شد؟
هوش مصنوعی: بلبلان به ما میوهای نرسیده و ناپخته میدهند، در حالی که ما دلمان به میوهی نخل قدیمی و رسیدهای تنگ شده است.
این بلبلان بخرده دینار می پرند
مرغی که می فشاند شکر از دهن چه شد؟
هوش مصنوعی: این بلبلان با فریب و نیرنگ دینارها را به دست میآورند. در حالی که پرندهای وجود دارد که از دهانش شکر میریزد. پس چه اتفاقی افتاده است؟
معنی به لفظ روشنشان کرم پیله است
آن شبچراغ در دل شب نور تن چه شد؟
هوش مصنوعی: در دل شب، نوری که از چراغ ساطع میشود همانند کرم پیله است. این اشاره به روشنی و گرمایی دارد که در دل تاریکی وجود دارد، سوالی در مورد تأثیر و معنا دارد. اینکه نور تن چیست و چگونه در این شب تاریک نمایان میشود.
یک کس به رنگ مهر سلیمان نگین نیافت
درحیرتم که کان عقیق یمن چه شد؟
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته است به رنگ محبت و مقام سلیمان، نگینی پیدا کند. در دل من حیرت است که چرا آن عقیق یمنی به چنین وضعی درآمده است!
دفتر سیه ز شعر وی و دیده روشنست
آن خامه و دوات چو شمع و لگن چه شد؟
هوش مصنوعی: دفتر تیره و سیاه از شعر او پر شده و چشمهایم روشن است. آیا آن قلم و دوات مانند شمع و لگن چه بر سرشان آمده است؟
نطقی که بود واسطه عقل و روح کو؟
نظمی که بود رابطه جان و تن چه شد؟
هوش مصنوعی: کلامی که ارتباط میان عقل و روح را برقرار میکرد کجاست؟ نظمی که پیونددهنده جان و بدن بود چه شده است؟
طور هزار موسی تورات خوان کجاست؟
مصر هزار یوسف گل پیرهن چه شد؟
هوش مصنوعی: کوه طور که موسی در آنجا با وحی الهی مواجه شد، کجاست؟ و آن سرزمین مصر که یوسف در آنجا با زیبایی و فضیلت خود درخشید، چه بر سرش آمده است؟
آن گوهری که خورد زمینش ز مهر کو؟
آن خاتمی که برد فرو اهرمن چه شد؟
هوش مصنوعی: این شعر به مفهوم گرانبهایی اشاره دارد که تحت تأثیر عشق و محبت قرار میگیرد. به عبارتی، از نظر شاعر، چیزی که ارزشمند و قیمتی است، در برابر نیروهای منفی و شیطانی آسیبپذیر است. به طور کلی، در این شعر بیان میشود که جواهر واقعی و ارزشمند ممکن است در اثر عشق یا عوامل منفی در معرض خطر و از دست رفتن قرار گیرد.
فریادرس مجو که درین دشت کربلا
پرسش نشد که خون حسین و حسن چه شد؟
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی توصیه میشود که دنبال یاری و کمک نباشد، زیرا در این دشت کربلا هیچکس از سرنوشت خون حسین و حسن نمیپرسد و هیچ کمکی در کار نیست.
وااندها انیس دل دوستان نماند
عیشی که داشت سر گل و بوستان نماند
هوش مصنوعی: دوستان عزیزم، دیگر از شادمانی و لذتهایی که داشتیم خبری نیست، چون زیباییهای زندگی و لحظات خوش به سرعت از بین رفتند.
بی جبرئیل رفته به معراج شاعری
بر قوم خویش یافته فضل پیمبری
هوش مصنوعی: بدون حضور جبرئیل، شاعر به عروجی دست یافته و در جمع قوم خود، فضیلت پیامبری را یافته است.
از لطف طبع راز ملک گفته با ملک
از حسن نظم عقد پری بسته با پری
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی ارتباط میان طبیعت و جهان را بیان میکند. در آن، اشاره به لطافت و ظرافت خلاقیت و آفرینش وجود دارد. از یک سو، زیبایی و راز و رمزهای ملک (دنیا) را با قدرت و زیبایی موجودات مقایسه میکند و از سوی دیگر، نظم و سیستماتیک بودن عالم را که مانند عقدی میان پریها (زیباییها) است، مورد تاکید قرار میدهد. به طور کلی، این شعر توصیف کننده تعاملات زیبا و ظریف طبیعت و عناصر موجود در آن است.
افتاده از دو مصرع منقوش او به تاب
بر صفحه جمال بتان زلف عنبری
هوش مصنوعی: بیت به توصیف زیبایی و جذابیت خاصی اشاره دارد. شاعر میگوید که آنچه در زیبایی و لطافت توصیف میشود، همچون تصویری از عشق و شگفتی است که بر دل و جان اثر میگذارد. آن زیبایی به حدی است که باعث میشود هر کسی در برابر آن تسلیم شود و از آن لذت ببرد. زلفهای عنبرین و تابناک یادآور زیباییهای دلربا و افسونگر است که دیدن آنها کمتر کسی را بیتوجه میگذارد.
کرده بسیج راه چنان از ریاض خاک
چون باد صبح جان شده از روح پروری
هوش مصنوعی: با تلاش و تمرین زیاد، راهی برای رسیدن به کمال پیدا کرده و مانند صبح که تازه و نشاطآور است، حیات و جان خود را از پرورش روح دریافت کردهام.
خندان گرفته تحفه جنت ز دست حور
صورت به جان فشانی و معنی به دلبری
هوش مصنوعی: زنی با چهرهای زیبا و خوشحال، عطای بهشتی را به دست گرفته و با جذابیت و دلربایی خود، جان را فدای عشق میکند.
رضوان به ره ستاده ز انفاس طبع او
پیچیده در مشام نسیم معنبری
هوش مصنوعی: بهشتیان در کنار راه ایستادهاند و بوی خوشی که از نفسهای او میآید، در هوا پیچیده و به مشام میرسد.
او در هوای نعره «طوبی لهم » به تاب
از شوق قامتش دل طوبی صنوبری
هوش مصنوعی: او در شرایطی که به ستایش و خوشی میپردازد، به شدت از شوق و شادی و عشق به طرف بلندای زیبایی و کمال حرکت میکند، به طوری که قامتش مانند درختان سرو بلند و زیباست.
فردوس سوی او نگران با هزار چشم
کز خواب ناز باز کند چشم عبهری
هوش مصنوعی: بهشت به سوی او با هزار چشم نگاه میکند تا خواب عمیق را ترک کند و بیدار شود.
گر پرده از عروس ضمیرش برافکنند
غلمان غلامیش کند و حور چاکری
هوش مصنوعی: اگر رازهای درونی او را برملا کنند، جوانان زیبا به خدمت او درمیآیند و پریان به او خدمت خواهند کرد.
ور حور از عذوبت لفظش خبر دهد
کوثر کند نثار لبش طبع کوثری
هوش مصنوعی: اگر حور، از شیرینی و زیبایی کلماتش سخن بگوید، لبهایش آنقدر دلربا و خوشایند خواهند بود که میتوانند مانند کوثر، رودی از صفا و طراوت جاری کنند.
ایام خط به دفتر فضل و هنر کشید
ای نامه رخ سیه کن و ای خامه خون گری
هوش مصنوعی: روزگار بر صفحهای از علم و هنر خط نوشت، ای نامهای که چهرهات سیاه است و ای قلمی که خون جاری میکنی.
زآشوب رستخیز گر اینجا مثل زنم
حرفیست سرزبانی و شوریست سرسری
هوش مصنوعی: اگر در اینجا از بلای قیامت سخن بگویم، فقط یک حرفزنی بیاهمیت و سطحی است.
می خواست پی به گوهر مقصود خود برد
در بحر شعر رفت فرو از شناوری
هوش مصنوعی: شخصی قصد داشت که به حقیقت و هدف اصلی خود پی ببرد، بنابراین به دنیای شعر وارد شد و در عمق آن غوطه ور شد.
گر بی خبر ز گفته خود شد عجب مدان
معنیش بادگی کند و لفظ ساغری
هوش مصنوعی: اگر کسی از سخن خود بیخبر باشد، شگفتزده نشوید، چون ممکن است فقط کلمات را به طور ظاهری ادا کند و منظور واقعیاش چیز دیگری باشد.
از علم و فضل بود گران بر زمین فکند
طبعش ز فربهی و جهانش ز لاغری
هوش مصنوعی: نکتهای در این بیت وجود دارد که به وضعیتی اشاره میکند که فردی با دانش و فضیلت، به دلیل داشتن روح بزرگ و پرورده شدن در زمینههای علمی و فرهنگی، به زمین سنگینی میکند. به عبارتی دیگر، این فرد با وجود علم و فضیلت، از نظر معنوی و روحی چنان فربه و غنی شده که باعث میشود در دنیای مادی به سختی حرکت کند، در حالی که در مقابل، کسانی که از علم و فضیلت بیبهرهاند، از لاغری و نقصان رنج میبرند. به طور کلی، این بیت به تضاد میان غنای معنوی و فقر مادی اشاره دارد.
از تیغ بت شکن شده از نظم بت نگار
کرده به دست و خامه خلیلی و آزری
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی اشاره دارد به هنری که بااستفاده از کلمات و قلم خلق شده است. در آن به قدرت ایجاد تصاویری از زیبایی و شکوه در کار هنری اشاره شده و بیان میکند که هنرمند با دقت و ظرافت، آثار خود را به وجود آورده است. همچنین از شکست دادن بتهای سنتی و ایجاد نگرش نوین در هنر و ادب سخن میگوید.
برعکس از تهور و تدبیر کرده است
در صف سخن شکافی و در بزم صفدری
هوش مصنوعی: شخصی در کنار دلاوری و جسارت، با تفکر و تدبیر هم به کارهای خود میرسد و در جمعهای جشن و شادی، به شکستن حواشی و ایجاد ارتباط میپردازد.
گر دفتر کواکب و افلاک طی کنند
هر حرف او کند فلکی، نقطه اختری
هوش مصنوعی: اگر کتابی از ستارگان و آسمانها نوشته شود، هر کلمه او به مانند یک دانه ستاره نورانی خواهد بود.
از نظم او که شهرت محمود داده است
گم گشته نام فرخی و ذکر عنصری
هوش مصنوعی: از اشعار او که نام محمود را مشهور کرده، نام فرخی و یاد عنصری گم شده است.
پرسی اگر به حشر چه آرم ندا رسد
شعر انیسی آور و وحی پیمبری
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسی در روز قیامت چه خواهی کرد، باید بگویم که شعری دلنشین و وحیای از پیامبری خواهم آورد.
دیگر کسی نماند «نظیری » برابرت
عکس تو بود مرثیه گو شد ثناگرت
هوش مصنوعی: هیچ کس باقی نمانده است که شبیه تو باشد. در عوض، جای تو اکنون مرثیهسرایی میکند که برایت ستایش میگوید.
ای از صفای دل همه نور و صفا شده
برتر ز آفرینش ارض و سما شده
هوش مصنوعی: ای زیبایی که از خلوص دل نور و روشنی میتراوی و از همه آفرینشهای زمین و آسمان برتری.
گلبانگ حمد برده به کروبیان عرش
از کبریای حق همه تن کبریا شده
هوش مصنوعی: صدای نیایش و ستایش از فرشتگان مقرب در آسمان به گوش میرسد و همه موجودات با عظمت و بزرگی خداوند آشنا شدهاند.
در خدمت ملک به ملک گشته همنشین
از سایه خدا سوی نور خدا شده
هوش مصنوعی: در خدمت پادشاه، به مقام و جایگاهی رسیده که از سایه پروردگار، به نور و روشنایی او نزدیک شده است.
اول چو شیر صرف به اعضا درآمده
آخر چو زبده از همه اخوان جدا شده
هوش مصنوعی: در ابتدا مانند شیر قوی و شجاع به اجزای خود شکل میگیرد، و در نهایت، مانند بهترین و خاصترین عضو از بین همه، از باقی اعضا متمایز میشود.
اندیشه تا به سرحد تحقیق برده پی
از نور عقل بر اثر انبیا شده
هوش مصنوعی: اندیشه وقتی به اوج تحقیق و جستجو برسد، از روشنایی عقل و هدایت پیامبران الهام میگیرد.
بر آسمان ذهن و ذکا کرده اختری
هر گل که در حدیقه طبع تو واشده
هوش مصنوعی: در آسمان فکر و هوش تو، هر گلی که در باغچه طبع تو شکفته، مانند یک ستاره درخشان است.
جز تو که در فصاحت لفظت نظیر نیست
کم ممکنی به طرز قدیم آشنا شده
هوش مصنوعی: به جز تو که در سخنوری بیهمتا هستی، هیچ کس نمیتواند به شیوه قدیم آشنا باشد.
از اعتقاد ثابت و نعت فصیح خویش
حسان ثابت حرم مصطفی شده
هوش مصنوعی: حسان به خاطر ایمان محکم و شعرهای زیبا و شیوا، به عنوان شاعر حرم پیامبر مشخص و شناخته شده است.
هرگه پی بیان در خلوت گشوده ای
شاهان ستاده بر سر کویت گدا شده
هوش مصنوعی: هر زمان که تو در تنهایی به سخن میآیی، شاهان در مقابل درگاه تو ایستاده و خود را کمترین افراد میدانند.
خندان نموده گلشن احسان به آب نظم
اول سحاب بوده و آخر صبا شده
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شکوه طبیعت اشاره دارد. به معنای این است که با شکفتن گلها و زیبایی گلستان، احسان و لطفی به وجود آمده است که از آغاز بارندگی (سحاب) و در نهایت با وزش نسیم آرام (صبا) تجلی یافته است. به نوعی، زیبایی و لطافت در اثر این فعل و انفعالهای طبیعی به وجود آمده است.
ایزد جزای خیر تو را بر جنان نوشت
کو نیز بوده از فقرا ز اغنیا شده
هوش مصنوعی: خداوند پاداش نیکیهای تو را در بهشت ثبت کرده است، چرا که تو همواره از میان فقرا سر برآوردهای و به غنیها دست یازی نبودهای.
خوش رو که عاریت به عناصر سپرده ای
جوهر به جای مانده عوارض هبا شده
هوش مصنوعی: عزیز خوشرو، تو زیبایی و جذابیت خود را به عناصر طبیعی سپردهای، و این زیبایی در نهایت به زوال و تغییر تبدیل شده است.
در حبس تن ز شدت کربی که دیده ای
گردیده آبت آتش و آتش هوا شده
هوش مصنوعی: به خاطر شدت ویرانی، هم به خاطر درد و رنجی که تو تجربه کردهای، دلت چنان به آتش افتاده که دیگر حتی نفس کشیدن هم برایت دشوار شده است.
از نقش رسته ای و به معنی رسیده ای
حاصل تو را بقای ابد از فنا شده
هوش مصنوعی: از زایش خود آزاد شدهای و به حقیقت و هدفی بزرگ دست یافتهای. نتیجه این تغییر، بقا و جاودانگی است که از نابودی دوری میکنی.
چون پیرهن که از در کنعان درآورند
رضوان خلد را کفنت توتیا شده
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که مانند پیراهنی که از سرزمین کنعان خارج میشود، بهشت و نعمتهای آن، به عنوان پوششی برای روح تو گرانی بر آن میافکند. به نوعی، این تصویر نشاندهندهی سعادت و زیبایی روح در حقیقتی بالا است.
چون لوح علم کل که همه حسن ها ازوست
خاک از طراوت تو به نشو و نما شده
هوش مصنوعی: علم و معرفت همچون لوحی است که تمامی خوبیها و زیباییها از آن نشأت میگیرند، و این خاک که جاندار شده، به خاطر طراوت توست.
تا تو به خاک خفته ای ای چشم مردمی
مردم گیا به خاک دکن کیمیا شده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی تو در جذبه خواب غفلت فرو رفتهای، مردم به مانند گیاهی در خاک آرام گرفتهاند و به نوعی در حال تغییر و تحول هستند؛ همچون کیمیایی که از خاک برخاسته باشد. این تصویر به نوعی نشاندهندهی پیچیدگی زندگی و تحولات آن در отсутствие توجه است.
تو بسته لب به مرگ کرم از ثنا و من
در ماتم تو مرثیه گوی ثنا شده
هوش مصنوعی: تو به خاطر مرگ خود، چیزی نمیگویی و در سکوتی به سر میبری، اما من در غم تو در حال خواندن مرثیهای هستم که به نوعی ستایش تو به حساب میآید.
از بهر آن به مرثیه تو ثنای من
خالص شده که بی طمع و بی ریا شده
هوش مصنوعی: به خاطر تو، من در مرثیهام فقط تو را ستایش کردهام و این ستایش خالص و بینیت است، بدون هیچگونه طمع و خودخواهی.
از قبله سخن نکنم روی بر قفا
کو کرده اقتدا به تو و مقتدا شده
هوش مصنوعی: من دربارهی سمت قبله صحبت نمیکنم، زیرا کسی که به تو اقتدا کرده، حالا به پشت سرش نگاه میکند.
تو رفته ای و کار مرا بر سر آمده
فکری کنم که کار سخن ابتر آمده
هوش مصنوعی: تو رفتهای و حال من به هم ریخته است؛ باید راه حلی پیدا کنم چون کلامم ناتمام مانده است.
بس خوب یافتی و سخن کم گذاشتی
شوری ز لعل خویش به عالم گذاشتی
هوش مصنوعی: تو به خوبی خود را یافتید و خیلی کم سخن گفتید، اما با زیبایی لبخندتان جاذبهای جهانی خلق کردید.
مشرف شدی به لوح قضا وز ضیای طبع
خورشید را به عیسی مریم گذاشتی
هوش مصنوعی: شما به دانش و قدرت قضا مسلط شدید و روشنایی وجود خود را همچون نوری که به عیسی مریم بخشیده شده، درخشان کردید.
سیراب گردد از نم کلک تو عالمی
بحری درون قطره شبنم گذاشتی
هوش مصنوعی: از ذوق و طعم قلم تو، جهانی سیراب میشود. در یک قطره شبنم، دریایی از معانی نهفته است.
طرز تو کهنه تا به قیامت نمی شود
آیین درست و قاعده محکم گذاشتی
هوش مصنوعی: روش و طرز تو همیشه قدیمی و ثابت باقی میماند و هیچگاه تغییر نمیکند؛ همچنین، تو اصول و قواعد خوبی را بنا نهادهای که محکم و استوار هستند.
گر غم گذاشتی بدل اما ز درج نطق
نیکو مفرحی جهت غم گذاشتی
هوش مصنوعی: اگرچه غم را در دل خود نگه داشتهای، ولی از گفتار زیبا و دلنشین خود غافل نشو. این کلمات خوشایند میتوانند دلت را شاد کنند و غم را از یاد ببرند.
حق باد ساقیت که ز راح خیال خویش
عیش مدام و جام دمادم گذاشتی
هوش مصنوعی: به تو ثابت میکنم که حق داری، زیرا در دنیای خواب و خیال خود، همواره لذت و شادمانی را فراموش نکردهای و به دنبال آن هستی.
جاوید باد نام تو کز گوهر نتاج
بس فخر در قبیله آدم گذاشتی
هوش مصنوعی: نام تو جاودانه باد، چرا که از اصل و نژادی باارزش به وجود آمدهای و باعث افتخار قبیله آدم شدهای.
جمشید عصر بودی از ابداع طبع خویش
چندین سواد شهر معظم گذاشتی
هوش مصنوعی: جمشید در دوران خود به خاطر خلاقیت و استعدادش نامی بزرگ و پرآوزه در میان مردم داشت و به همین خاطر یادگارها و اثرات زیادی از خود در شهرهای مهم به جا گذاشت.
در شش جهت چو کوس سخن می زدی چرا
ملکی که بود بر تو مسلم گذاشتی؟
هوش مصنوعی: چرا زمانی که در شش جهت صحبت میکردی، به کسی که بر تو مسلم و ثابت بود، توجه نکردی؟
چون بی تو کار عیش فراهم نمی شود
اوراق نظم بهر چه درهم گذاشتی؟
هوش مصنوعی: چون بدون تو خوشی و لذت به وجود نمیآید، برای چه شعر و نظمهایی که سرودهای، کنار هم قرار دادهای؟
آن رایتی که ملک فریدون بهاش بود
بردی و داغ بر جگر جم گذاشتی
هوش مصنوعی: رایتی که متعلق به ملک فریدون بود را بردی و بر دل جم زخم عمیقی گذاشتی.
آن گوهری که ملک سلیمان چو او نبود
پذرفتی و دریغ به خاتم گذاشتی
هوش مصنوعی: تو آن گوهری را پذیرفتی که حتی سلیمان نیز مانند آن را نداشت، اما افسوس که آن را فقط در یک خاتم نهادید.
از کار خویش بر سر خاقان روزگار
بهر علامت افسر معلم گذاشتی
هوش مصنوعی: تو با کارهایت به فرمانروایی عصر خود نشان دادی که برای تعلیم و تربیت دیگران چه تلاشی کردهای.
نوروز و عید را به الم ساختی اسیر
بر سال نام ماه محرم گذاشتی
هوش مصنوعی: نوروز و عید را به گونهای گرامی داشتی که آنها را مانند المی زیبا ساختهای، اما به جای آنکه شادی و خوشی را ادامه دهی، با فرارسیدن ماه محرم، روحیه حزن و اندوهی را به وجود آوردی.
ما را که از عزای تو آرد برون؟ که تو
افلاک را به کسوت ماتم گذاشتی
هوش مصنوعی: کیست که بتواند از غم تو بیرون برود؟ تو که آسمانها را نیز در حالت عزاداری قرار دادهای.
از سبزه زار چرخ نچیدی گلی به کام
همچون بنفشه پشت فلک خم گذاشتی
هوش مصنوعی: تو از دشت و دمنوش هیچ گلی برای خود نچیدی، اما مانند بنفشه، سختیهای زندگی را به دوش کشیدی و خم شدی.
کوس دهن دریده نهادی به گوشه ای
کلک زبان بریده ابکم گذاشتی
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به بیتوجهی یا بیاعتنایی به کسی اشاره دارد که به خاطر رفتار یا گفتار ناپسندش در حاشیه قرار گرفته و نادیده گرفته شده است. به نظر میرسد که فردی با زبان بسته و محدود، به گوشهای رانده شده و دیگران او را گوشهنشین کردهاند.
تنها نسوختی جگر پاره طبیب
صد داغ دل به دارو و مرهم گذاشتی
هوش مصنوعی: تنها تو نبود که دلت دردمند شد، بلکه من نیز صد درد و غم را با دارو و درمان میسازم.
از برکت تو فیض به آفاق می رسد
صد حیف خاک بر سر زمزم گذاشتی
هوش مصنوعی: برکت تو باعث میشود که فضل و نعمت به سرزمینهای دوری برسد و چه بدا که بر سر چشمهی زلالی که میتواند زندگیبخش باشد، خاکی پاشیدهای.
شاید که چون مسیح لبت زندگی دهد
رخ بر رکاب خسرو اعظم گذاشتی
هوش مصنوعی: شاید به این دلیل که مانند مسیح، لبان تو زندگی را به من عطا کردهاند، صورتی که به نشانه بزرگی و عظمت، بر زانوی پادشاه بزرگ نهادهای.
تا خاک باد جای تو خلد نعیم باد
سند و دکن ز ایرج و عبدالرحیم باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که خاکی که تو در آن هستی، به بهشت و نعمت جاودانه تبدیل شود، سند و دکن که از سرزمینهای ایرج و عبدالرحیم هستند، نیز در همین روال باقی بمانند.