گنجور

شمارهٔ ۶ - این ترکیب بند مرثیه ایست که در فوت ولد دلبندم نورالدین محمد که دوازده روز در فضای دنیا بود گفته شده

دوش آن زمان که تیر شهاب از کمان فتاد
ما را ستاره خلف از آسمان فتاد
همچون هلال عید طلوع و غروب کرد
فرزند من به طالع من هم قران فتاد
دردانه ام که جا به کنار کسی نکرد
آمد ازان هان و برون زین جهان فتاد
گفتم بلند بانگ اقامت به گوش او
ساکن نشد که بارگیش خوش عنان فتاد
بالین که از عدم به سرای وجود برد
مست شبانه بود به خواب گران فتاد
موی سرش به نقره برابر گذاشتم
قسمت نگر که خاک به موی میان فتاد
ساحل کف سئوال به دریا گشاده بود
زد موجه محیط و دری بر کران فتاد
از چرخ روز کور سراسیمه سرترم
کحل الجواهرم به شب از کحل دان فتاد
فراش نقش خانه به جاروب می برد
من اعمی و به شب درم از ریسمان فتاد
یک میوه بر درخت برومند بسته شد
وان هم نپخته در نظر باغبان فتاد
لب ناگشوده غنچه ام از شاخ کنده شد
سر برنکرده بیضه از آشیان فتاد
زودش چو ماه نو فلک از شیر باز کرد
طفلم به دست دایه نامهربان فتاد
معجز به کعبه، سحر به کشمیر می برند
از تخم من که در گل هندوستان فتاد
رطب اللسان به خاک عظیم رمیم شد
عیسی دمی ز دامن آخر زمان فتاد
در باغ و مزرع همه کس برگ ریز شد
ما را درخت و شاخ ز باد خزان فتاد
توأم نگشت سور می و نغمه بر لبم
تا مرگ دختر و پسرم توأمان فتاد
اشگم چو فرقدان ز سر آسمان گذشت
کز آسمان طالع من فرقدان فتاد
دختر که پار مرد پسر در عوض بزاد
امسال غبن شد که زیان بر زیان فتاد
شاید که خار بر سر سرو و سمن کنم
کان گل که بود تاج سر بوستان فتاد
آه این چه ذوق بود که در کام جان شکست
مغزم به لب رسید و به حلق استخوان شکست
تا چشم من ز فوت در من سحاب شد
هرجا دری به بطن صدف بود آب شد
بر من جهان سیاه شد از مرگ نور دین
بر چرخ زهره نوحه گر آفتاب شد
ماه از جفای چرخ خراشید روی خویش
خون ریخت بر زمین و لقب آفتاب شد
از بس که سوختم دل بیرحم دشمنان
بر داغ گوشه جگر من کباب شد
سنگم بر آبگینه مینا زد آسمان
جرعه ز خاک و خاک ز جرعه خراب شد
آمد به خوشه تخم امیدم به خون دل
وان خوشه دانه کرد و دگر خون ناب شد
سبع المثانی آن ولد ثانیم نماند
ام الولد نرفت که ام الکتاب شد
در حیرتم که شربت مرگش ز هوش برد؟
یا شیر دایه زان لب میگون شراب شد؟
سرخوش غنوده بود در آغوش جان من
چشمان نیم خواب گشود و به خواب شد
رفتم لبان ببوسمش از لطف جان سپرد
آب حیات از نفس من سراب شد
گیرم ز مهر تربت او در بغل کشم
فرزند شد تراب و پدر بوتراب شد
گفتم ز بعد یک چله تطهیر او دهم
از اعتکاف یک دهه در پیچ و تاب شد
آهم اگر مزاحم گردون شود چه سود؟
نتوان سوی فرشته به رجم شهاب شد
بر رمل طالعش مژه ام نقطه ای نهاد
در خانه حیات وی این انقلاب شد
صبح نخستیم نفسی چند رخ نمود
صبح دوم به نیم نفس در نقاب شد
اشگم بنات نعش ز نعش بنات گشت
چشمم سراب نقش ز نقش سراب شد
اندوه من ز خوردن اندوه شد قوی
گنجشگ شد عقاب چو قوت عقاب شد
ما را جگر ز شکر هندوستان بسوخت
آهو کجا چرید که خون مشگ ناب شد
افتاده ام به گوشه پیری و بی کسی
چون خیمه کهن که گسسته طناب شد
گو نقش شو خراب نظر بر حقیقتست
صد در عدد یکیست که صد جا حساب شد
شهباز من ز عرش به زیر آمدن چه سود؟
صیدی نکرده از همه سیر آمدن چه سود؟
واحسرتا که شاخ امیدم به بر نماند
چندان که بو کنم ز درختم ثمر نماند
افتاد نور صبح نخستین به بسترم
رفتم ز خواب چشم بمالم سحر نماند
دوران خراج ملک بدخشان ز من گرفت
لعلی که کوه داشت به طرف کمر نماند
بر عاجزان ز بی بصری خنده می زدم
چشمم بصیر گشت که نور بصر نماند
چندان طپیدم از غم همجنس خویشتن
کو را قفس شکست و مرا بال و پر نماند
گویی که نقش انجم و افلاک رفته اند
در نه صدف به طالع من یک گهر نماند
صحرانورد و سوخت مغزم ز کار خویش
بحر از درم پرست و در ابرم مطر نماند
بر طفل من که مردمک دیده منست
چندان گریست سنگ که نم در حجر نماند
پستان غنچه بی نفس صبح خشگ گشت
شیر سحاب بی لب گلبرگ تر نماند
سودای قوم شوق کلیم اللهی ببرد
آن نعره اناالله و نور شجر نماند
با شکر دکن گل ایران سرشته گشت
در طبع هند خاصیت گلشکر نماند
صیاد در کمینگه آهو نشسته بود
مشگی که نافه بست به خون جگر نماند
چون روز در نقاب شدم کافتاب رفت
چون شب سیاه پوش شدم کان قمر نماند
پامال حادثات سپهرم به حیرتم
دهرم چگونه یافت چو از من اثر نماند
بیند چو روزگار دری از نتاج من
دفنش کند که در خور عقدش گهر نماند
چرخم به این بلای بزرگ امتحان نمود
دیگر به من نفاق قضا و قدر نماند
کاری چنین خطیر مرا کز جهان فتاد
در نزد خاطرم دو جهان را خطر نماند
مداح خود به مرتبه خویشتن شدیم
گر مختصر شدیم سخن مختصر نماند
بهتر که اصل و نسل به خاک وطن بریم
ما را که در دیار غریبی پسر نماند
از نور دین محمد حوری جمال حیف
رفت و نیافت تربیت ماه و سال حیف
نور دو چشمم آن در دریا تبار کو؟
او رفت و من روان ز پیش یادگار کو؟
از سلک نظم عترت من انتظام یافت
همزاد گوهر سخن آبدار کو؟
چرخم به نسیه ریزه خوان هم نمی دهم
نقد درست سکه کامل عیار کو؟
نفخی که شد به دامن مریم نهان چه شد؟
دستی که شد ز جیب کلیم آشکار کو؟
مژگان حور پنجه شیرست بر دلم
آن چشم آهوانه مردم شکار کو؟
بر فضل من نماند گواهی زمانه را
طفلی که بود واسطه افتخار کو؟
محروم گشته ام شب از آواز گریه اش
آن گریه ای که با دل من داشت کار کو؟
حوران اشگ بر سر خاکش فتاده اند
گو بکریان چشم مرا پرده دار کو؟
بی مادر و پدر ننهد پای بر صراط
حفظ ملایکش ز یمین و یسار کو؟
لطفست اگر اجل به کسی شربتی دهد
قحط سخاست داروی دفع خمار کو؟
کشتم ز گرم و سرد تموز و خزان بسوخت
بگذاشت چار فصل حیاتم بهار کو؟
در برگ ریز عمر ز کف رفت حاصلم
تخم نشاط خاطر امیدوار کو؟
از اختلاف روز و شبم دانه ای نرست
عمرم گذشت حاصل لیل و نهار کو؟
جان بانگ «ارجعی » شنود صبر چون کند؟
شهباز را که نعره زند شه قرار کو؟
در عرصه عدم همه مستان فتاده اند
از مست من خبر که دهد؟ هوشیار کو؟
گیرم به دیده پا نهد آن دیده از کجاست؟
گیرم که در کنار من آید کنار کو؟
خواهم دهم فریب به دنیا چو آدمش
راه بهشت و حیله طاوس و مار کو؟
هم قبر او ز هدیه او زرفشان کنید
ای مهر طوق و ای مه نو گوشوار کو؟
ای آسمان که زایر این روضه ای مدام
بر مرقدش ز زهره و پروین نثار کو؟
این نرگس و سمن که کنیزان این درید
درج عبیر و مجمره عطربار کو؟
ای ناله صور غم به دل خاک درفکن
وز روی خاک پرده افلاک درفکن
خیزید تا ز عقده برآریم ماه را
یک سو کنیم پرده مهد سیاه را
مشگین کنیم از تف دل سقف زرنگار
لعلی کنیم از نم خون بارگاه را
اول گلاب دیده فشانیم بر زمین
وآنگه به جعد آه بروبیم راه را
گرد و غبار کوی بشوییم ز آب چشم
فرش قدم کنیم نشان جباه را
وآنگه ز صحن خانه به ایوانش آوریم
بندیم بر محفه عودی کلاه را
همچون بنات نعش بگیریم نعش او
چو کهکشان کنیم به سر جمله کاه را
از خانه تا حظیره بسوزیم تف زنان
هم مشغل دو دیده و هم شمع آه را
پس وقت دفن پرده ز رویش برافکنیم
تا پر کند ز نور و صفا خوابگاه را
از برکت شفاعت فرزند ما سزد
بخشند تا به آدم و حوا گناه را
تا دیده ام که بر رخ او خاک کرده اند
نفکنده ام به روی رفیقان نگاه را
ای بس شگفت رسم که اخوان عزیز خویش
در چاه افکنند و بپوشند چاه را
در سایه شفاعت نخل مزار او
امید بسته ایم عطای الاه را
محنت کشیدگان به غربت فتاده ایم
بگذاشته ز جور حوادث پناه را
از بهر کیمیای فراغت ز شهر خویش
برکنده ایم ریشه مردم گیاه را
بس در هوای مسکن غربت گداختیم
اکسیر اگر کنیم سزد خاک راه را
از سیم طلعتان نشابور کرده ایم
کان زر سفید زمین سیاه را
خیزند اگر ز خاک شفیعان ما به حشر
در محشر آوریم دو عالم سپاه را
بهتر که جسم زار به خاک وطن بریم
حق مهربان کند دل عباس شاه را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش آن زمان که تیر شهاب از کمان فتاد
ما را ستاره خلف از آسمان فتاد
هوش مصنوعی: شب گذشته هنگامی که شهاب‌سنگ از کمان آسمانی سقوط کرد، ما نیز به‌نوعی از آسمان ستاره‌ای به‌عنوان جایگزین دریافت کردیم.
همچون هلال عید طلوع و غروب کرد
فرزند من به طالع من هم قران فتاد
هوش مصنوعی: فرزند من مانند هلال ماه رمضان به دنیا آمد و به زندگی من نور و خوشبختی آورد.
دردانه ام که جا به کنار کسی نکرد
آمد ازان هان و برون زین جهان فتاد
هوش مصنوعی: من گوهری ارزشمند هستم که هیچ‌گاه به کناری گذاشته نشده‌ام، و حالا از این دنیا بیرون رفته‌ام.
گفتم بلند بانگ اقامت به گوش او
ساکن نشد که بارگیش خوش عنان فتاد
هوش مصنوعی: به او گفتم که صدای بلندی برای ماندن بزنید، اما او همچنان آرام نشد و در نهایت، بار سنگینش به آرامی به زمین افتاد.
بالین که از عدم به سرای وجود برد
مست شبانه بود به خواب گران فتاد
هوش مصنوعی: در رختخوابی که از هیچ به دنیای وجود منتقل شده، مستی شبانه به خواب عمیق فرو رفته است.
موی سرش به نقره برابر گذاشتم
قسمت نگر که خاک به موی میان فتاد
هوش مصنوعی: موهای سر او را با نقره مقایسه کردم، اما توجه کن که خاک به موهای وسط او افتاده است.
ساحل کف سئوال به دریا گشاده بود
زد موجه محیط و دری بر کران فتاد
هوش مصنوعی: ساحل دریا پر از سوالات و کنجکاوی‌ها بود، و امواج دریا به سمت آن می‌آمدند و در کنار ساحل به زمین می‌افتادند.
از چرخ روز کور سراسیمه سرترم
کحل الجواهرم به شب از کحل دان فتاد
هوش مصنوعی: از چرخ روز که مملو از دست‌انداز و ناپایداری است، من کمی سرگردان و مضطرب‌تر هستم. در شب، زیبایی و درخشش هایم را کمی فراموش می‌کنم و به خواب می‌روم.
فراش نقش خانه به جاروب می برد
من اعمی و به شب درم از ریسمان فتاد
هوش مصنوعی: یک خدمتکار در حال جارو کشیدن نقش‌های خانه است و من که نابینا هستم، شب در تاریکی به ریسمانی که به پایم گره خورده، برخورد می‌کنم.
یک میوه بر درخت برومند بسته شد
وان هم نپخته در نظر باغبان فتاد
هوش مصنوعی: میوه‌ای بر درخت سرسبز و تنومند رشد کرد، اما هنوز نرسیده و نپخته به نظر باغبان افتاد.
لب ناگشوده غنچه ام از شاخ کنده شد
سر برنکرده بیضه از آشیان فتاد
هوش مصنوعی: غنچه‌ای که هنوز باز نشده بود، از درخت جدا شد و به زمین افتاد، در حالی که تخم پرنده‌ای هم از لانه‌اش به پایین سقوط کرد.
زودش چو ماه نو فلک از شیر باز کرد
طفلم به دست دایه نامهربان فتاد
هوش مصنوعی: زمانی که ماه نو به سرعت می‌آید، آسمان از شیر فاصله می‌گیرد و نوزادم به دستان دایه‌ای بی‌مهری سپرده می‌شود.
معجز به کعبه، سحر به کشمیر می برند
از تخم من که در گل هندوستان فتاد
هوش مصنوعی: معجزه را به کعبه و جادو را به کشمیر می‌برند؛ از دانه‌ای که من شدم و در خاک هند روییده است.
رطب اللسان به خاک عظیم رمیم شد
عیسی دمی ز دامن آخر زمان فتاد
هوش مصنوعی: زبان رطب و شیرین به خاک پرمقدار و عظیم رمیم شد و عیسی در دم آخر زمان از دامن او سقوط کرد.
در باغ و مزرع همه کس برگ ریز شد
ما را درخت و شاخ ز باد خزان فتاد
هوش مصنوعی: در باغ و زمین هر کس دچار افت و خسارت شد، اما ما درخت و شاخه‌امان به خاطر وزش بادهای پاییزی آسیب دیده است.
توأم نگشت سور می و نغمه بر لبم
تا مرگ دختر و پسرم توأمان فتاد
هوش مصنوعی: من هرگز نتوانستم از شراب و موسیقی لذت ببرم تا زمانی که هر دو فرزندم به طور همزمان فوت کردند.
اشگم چو فرقدان ز سر آسمان گذشت
کز آسمان طالع من فرقدان فتاد
هوش مصنوعی: چشمانم مانند ستاره‌ ای در آسمان به سمت بالا می‌رود، زیرا سرنوشت من از آسمان همچون ستاره‌ ای دیگر به زمین افتاده است.
دختر که پار مرد پسر در عوض بزاد
امسال غبن شد که زیان بر زیان فتاد
هوش مصنوعی: دختر به خاطر درگذشت پدرش دچار دردسر و مشکلاتی شده است و به همین دلیل، احساس ناکامی و زیان بیش‌تری کرده است.
شاید که خار بر سر سرو و سمن کنم
کان گل که بود تاج سر بوستان فتاد
هوش مصنوعی: شاید به خاطر اینکه گل سرسبد باغ با افتادنش، حالا خارها را بر سر سرو و سمن بگذارم.
آه این چه ذوق بود که در کام جان شکست
مغزم به لب رسید و به حلق استخوان شکست
هوش مصنوعی: آه، چه حسی بود که در دل دردناک شد، عقل و فکر من به حدی به لب‌های من نزدیک شد که تقریباً فرو ریخت و استخوان‌هایم از شدت فشار شکست.
تا چشم من ز فوت در من سحاب شد
هرجا دری به بطن صدف بود آب شد
هوش مصنوعی: وقتی که چشم من پر از اشک و غم شد، هر جا که نگاه می‌کردم، مانند دریایی بود که در دل صدف قرار دارد و به طرز زیبایی به وجود می‌آمد.
بر من جهان سیاه شد از مرگ نور دین
بر چرخ زهره نوحه گر آفتاب شد
هوش مصنوعی: پس از مرگ دین، دنیا بر من تاریک و سیاه شد و مانند نوحه‌گری، زهره (Venus) بر گردونه آسمان به سوگ آفتاب نشسته است.
ماه از جفای چرخ خراشید روی خویش
خون ریخت بر زمین و لقب آفتاب شد
هوش مصنوعی: ماه به خاطر ظلم و بی‌رحمی زمان، صورتش زخمی و خونین شد و این حادثه باعث شد که لقب آفتاب را بگیرد.
از بس که سوختم دل بیرحم دشمنان
بر داغ گوشه جگر من کباب شد
هوش مصنوعی: به خاطر سوزش و درد زیادی که از دشمنان احساس کردم، دل بی‌رحم آن‌ها باعث شد که زخم من به شدت عمیق شود و مانند کباب بسوزد.
سنگم بر آبگینه مینا زد آسمان
جرعه ز خاک و خاک ز جرعه خراب شد
هوش مصنوعی: من به خاطر سختی و محکم بودن خود مانند سنگ، به زیبایی و لطافت شیشه (آبگینه) ضربه زدم. آسمان (عشق یا زندگی) از خاک یک جرعه نوشید و این جرعه باعث شد که خاک به حالت ویران و خراب درآید.
آمد به خوشه تخم امیدم به خون دل
وان خوشه دانه کرد و دگر خون ناب شد
هوش مصنوعی: امید من با درد و رنج زیاد به بار نشسته، اما در نهایت آنچه به دست آمد، دیگر به شکلی ناب و خالص نیست.
سبع المثانی آن ولد ثانیم نماند
ام الولد نرفت که ام الکتاب شد
هوش مصنوعی: سبع المثانی، یعنی سوره حمد، برای من به عنوان فرزندی دوم باقی مانده است و مادر فرزندی که هیچ‌گاه از او جدا نشده‌ام، به نوعی به کتاب آسمانی تبدیل شده است.
در حیرتم که شربت مرگش ز هوش برد؟
یا شیر دایه زان لب میگون شراب شد؟
هوش مصنوعی: متن به تفکر و حیرت شاعر اشاره دارد. او در تعجب است که آیا نوشیدن مرگ باعث بی‌هوشی او شده است یا شیر دایه از آن لب‌های زیبا به شراب بدل شده است؟ این سوالات نشان‌دهنده کنجکاوی و تأمل عمیق شاعر در مورد زیبایی و مرگ است.
سرخوش غنوده بود در آغوش جان من
چشمان نیم خواب گشود و به خواب شد
هوش مصنوعی: شخصی شاد و آرام در آغوش من خوابیده بود که ناگهان چشمانش را نیمه باز کرد، اما دوباره به خواب رفت.
رفتم لبان ببوسمش از لطف جان سپرد
آب حیات از نفس من سراب شد
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و محبت، به سراغ او رفتم تا لبانش را ببوسم، اما او انقدر زیبا بود که جانم را گرفت و آب حیات من به سرابی تبدیل شد.
گیرم ز مهر تربت او در بغل کشم
فرزند شد تراب و پدر بوتراب شد
هوش مصنوعی: اگر من عشق و محبت او را در آغوش بگیرم، فرزندی از خاک او به وجود می‌آید و پدرش به خاک تبدیل می‌شود.
گفتم ز بعد یک چله تطهیر او دهم
از اعتکاف یک دهه در پیچ و تاب شد
هوش مصنوعی: پس از گذراندن یک دوره چهل روزه پاکسازی، تصمیم گرفتم که از گوشه‌ نشینی خودم یک هفته دیگر بیشتر بگذرانم، ولی دچار دلهره و افکار متناقض شدم.
آهم اگر مزاحم گردون شود چه سود؟
نتوان سوی فرشته به رجم شهاب شد
هوش مصنوعی: اگر آه و ناله‌ام به آسمان برسد، چه فایده‌ای دارد؟ نمی‌توانم مانند شهاب بر فرشتگان بیفتم.
بر رمل طالعش مژه ام نقطه ای نهاد
در خانه حیات وی این انقلاب شد
هوش مصنوعی: در روزگار خود، نقطه ای از زیبایی و شگفتی بر مسیر زندگی‌اش افتاد که باعث تغییر و تحولی بزرگ در وجود او شد.
صبح نخستیم نفسی چند رخ نمود
صبح دوم به نیم نفس در نقاب شد
هوش مصنوعی: در آغاز صبح، چهره‌ای از جمال و زیبایی جلوه‌گر شد، اما در صبح دوم، با کمی تغییر و احتیاط، آن زیبایی دوباره پنهان شد.
اشگم بنات نعش ز نعش بنات گشت
چشمم سراب نقش ز نقش سراب شد
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر اشک‌هایم به مانند نخل‌های بی‌جان شده، و به یاد نقش‌هایی که از سراب دیدم، چشمم دچار توهم و کج‌فهمی شده است.
اندوه من ز خوردن اندوه شد قوی
گنجشگ شد عقاب چو قوت عقاب شد
هوش مصنوعی: اندوه من به قدری زیاد شده که مثل یک عقاب قوی شده است. غم و اندوه من باعث شده که به اندازه نیروی یک عقاب قوی شوم.
ما را جگر ز شکر هندوستان بسوخت
آهو کجا چرید که خون مشگ ناب شد
هوش مصنوعی: ما از شکر هندوستان دلمان به شدت آزرده شده است. آهو کجا چرا دارد که خون عطر ناب به وجود آمد؟
افتاده ام به گوشه پیری و بی کسی
چون خیمه کهن که گسسته طناب شد
هوش مصنوعی: من در گوشه‌ای از زندگی تنهایی و پیری به سر می‌برم، مانند یک چادر قدیمی که طناب‌هایش پاره شده و دیگر نمی‌تواند ایستاده باشد.
گو نقش شو خراب نظر بر حقیقتست
صد در عدد یکیست که صد جا حساب شد
هوش مصنوعی: اگر به نظر خواهی بیفتی، متوجه می‌شوی که ظاهرسازی تنها یک رویاست و در واقعیت، در میان صدها مورد، تنها یکی مهم است که در نهایت رقم می‌خورد.
شهباز من ز عرش به زیر آمدن چه سود؟
صیدی نکرده از همه سیر آمدن چه سود؟
هوش مصنوعی: پرنده بلندپرواز من، چه فایده‌ای دارد که از آسمان پایین بیایی؟ وقتی که هیچ شکار و طعمه‌ای نکرده‌ای، پایین آمدن تو چه سودی دارد؟
واحسرتا که شاخ امیدم به بر نماند
چندان که بو کنم ز درختم ثمر نماند
هوش مصنوعی: وای بر من که دیگر امیدم مانند یک شاخه نمانده و آنقدر هم که بخواهم از درخت ثمر ببرم، میوه‌ای باقی نمانده است.
افتاد نور صبح نخستین به بسترم
رفتم ز خواب چشم بمالم سحر نماند
هوش مصنوعی: صبحگاه نخستین نورش به بستر من تابید و من از خواب بیدار شدم تا چشمانم را مالش دهم، اما سحر دیگر نمانده بود.
دوران خراج ملک بدخشان ز من گرفت
لعلی که کوه داشت به طرف کمر نماند
هوش مصنوعی: زمانی که مالیات کشور بدخشان از من گرفته شد، سنگ قیمتی که در کوه وجود داشت دیگر در دسترس نبود.
بر عاجزان ز بی بصری خنده می زدم
چشمم بصیر گشت که نور بصر نماند
هوش مصنوعی: زمانی که من به افراد ناتوان و بی‌خبر از اطراف خود می‌خندیدم، چشمم باز شد و بینایی واقعی را پیدا کردم. اکنون متوجه شدم که روشنایی بصیرت و آگاهی در من از بین رفته است.
چندان طپیدم از غم همجنس خویشتن
کو را قفس شکست و مرا بال و پر نماند
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای از ناراحتی هم جنس خودم در درونم به تپش درآمدم که قفس زندگیم را شکست، اما حالا دیگر بال و پر آزادی ندارم.
گویی که نقش انجم و افلاک رفته اند
در نه صدف به طالع من یک گهر نماند
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که ستارگان و آسمان‌ها همه به دور من رفته‌اند و در این شرایط، هیچ گوهر و نهایتی برای من باقی نمانده است.
صحرانورد و سوخت مغزم ز کار خویش
بحر از درم پرست و در ابرم مطر نماند
هوش مصنوعی: در زندگی خود، سختی‌ها و چالش‌های زیادی را تجربه کرده‌ام، به طوری که دیگر نای ادامه دادن ندارم. در حالی که دیگران از سرمایه و ثروت خود بهره‌مند هستند، من در وضعیت دشواری قرار دارم و چیزی برای من باقی نمانده است.
بر طفل من که مردمک دیده منست
چندان گریست سنگ که نم در حجر نماند
هوش مصنوعی: برای فرزند من که مثل مردمک چشم من است، سنگین و طولانی گریه کرد، تا جایی که حتی نم و رطوبت هم در سنگ باقی نماند.
پستان غنچه بی نفس صبح خشگ گشت
شیر سحاب بی لب گلبرگ تر نماند
هوش مصنوعی: پستان غنچه در ابتدای صبح خشک و بی‌جان شده است، همانطور که شیر باران بدون لبخند، گلبرگ تازه را فراموش کرده است و دیگر رنگ و نرمی خود را از دست داده است.
سودای قوم شوق کلیم اللهی ببرد
آن نعره اناالله و نور شجر نماند
هوش مصنوعی: شوق دیدار خدای بزرگ، افرادی را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد و فریاد «من هستم» از وجود آنان برخاسته است، به طوری که نشانه‌های نور و زندگی از درختان نیز محو می‌شود.
با شکر دکن گل ایران سرشته گشت
در طبع هند خاصیت گلشکر نماند
هوش مصنوعی: با تلاش و زحمت، گل‌های ایران به زیبایی و لطافت خاصی دست پیدا کردند، اما در زادگاه خود، هند، دیگر آن خاصیت شیرینی و زیبایی را نداشتند.
صیاد در کمینگه آهو نشسته بود
مشگی که نافه بست به خون جگر نماند
هوش مصنوعی: در کمین آهو، صیاد منتظر نشسته بود و هیچ چیز از درد و رنجش باقی نمانده بود.
چون روز در نقاب شدم کافتاب رفت
چون شب سیاه پوش شدم کان قمر نماند
هوش مصنوعی: وقتی که روز به پایان رسید و من در دل شب فرو رفتم، مانند خورشید که غروب می‌کند، روشنایی‌ام را از دست دادم. اکنون که در تاریکی شب فرورفته‌ام، دیگر هیچ ماهی در آسمان نیست.
پامال حادثات سپهرم به حیرتم
دهرم چگونه یافت چو از من اثر نماند
هوش مصنوعی: مشکلات و رویدادهای زندگی مرا زیر پا گذاشته‌اند و حالا در شگفتم که چگونه می‌توانم به زندگی ادامه دهم، در حالی که از من هیچ نشانی باقی نمانده است.
بیند چو روزگار دری از نتاج من
دفنش کند که در خور عقدش گهر نماند
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار به من پشت کند و به فراموشی بسپارد، دیگر چیزی از دستاوردهایم باقی نخواهد ماند.
چرخم به این بلای بزرگ امتحان نمود
دیگر به من نفاق قضا و قدر نماند
هوش مصنوعی: من در این وضعیت سخت و امتحان بزرگ به سر می‌برم و دیگر از نیرنگ‌ها و فریب‌های سرنوشت چیزی برایم نمانده است.
کاری چنین خطیر مرا کز جهان فتاد
در نزد خاطرم دو جهان را خطر نماند
هوش مصنوعی: کاری انجام دادم که از شدت اهمیتش، تمام دنیا به نظر من بی‌ارزش آمد و هیچ خطری دیگر برایم احساس نشد.
مداح خود به مرتبه خویشتن شدیم
گر مختصر شدیم سخن مختصر نماند
هوش مصنوعی: مداح خود به سمتی رسیدیم که اگرچه سخن ما کوتاه است، ولی اهمیت و معنی آن کم نیست.
بهتر که اصل و نسل به خاک وطن بریم
ما را که در دیار غریبی پسر نماند
هوش مصنوعی: بهتر است که ما اصل و نسل‌مان را در خاک وطن بگذاریم، زیرا در سرزمین بیگانه فرزندی از ما نخواهد ماند.
از نور دین محمد حوری جمال حیف
رفت و نیافت تربیت ماه و سال حیف
هوش مصنوعی: از نور دین پیامبر محمد، زیبایی حوری به خطر افتاده و نتوانسته است تربیت شود، و این واقعا جای تأسف دارد.
نور دو چشمم آن در دریا تبار کو؟
او رفت و من روان ز پیش یادگار کو؟
هوش مصنوعی: نور دو چشمم در جستجوی کسی است که به دریا رفته است. او رفت و من در پی او در حال حرکت هستم، اما اثری از او نمی‌یابم.
از سلک نظم عترت من انتظام یافت
همزاد گوهر سخن آبدار کو؟
هوش مصنوعی: از میان نظم و ترتیب خاص خانواده من، آیا همزاد و هم‌دم گوهر کلام شیرین و گوارا کجا می‌تواند باشد؟
چرخم به نسیه ریزه خوان هم نمی دهم
نقد درست سکه کامل عیار کو؟
هوش مصنوعی: من به خاطر چیزهای کم‌ارزش و بی‌اهمیت، کار ارزشمند و واقعی خود را رها نمی‌کنم. من به دنبال چیزهایی با ارزش واقعی و استاندارد بالا هستم.
نفخی که شد به دامن مریم نهان چه شد؟
دستی که شد ز جیب کلیم آشکار کو؟
هوش مصنوعی: نفخی که به دامن مریم رسید، چه تأثیری داشت؟ و دستانی که از جیب پیامبر کلیم بیرون آمد، چه نشانه‌ای داشت؟
مژگان حور پنجه شیرست بر دلم
آن چشم آهوانه مردم شکار کو؟
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و دل‌فریب او مانند پنجه‌های شیر بر قلب من تأثیر گذاشته است. اکنون، چه کسی توانسته است به این زیبایی نزدیک شود و من را شکار کند؟
بر فضل من نماند گواهی زمانه را
طفلی که بود واسطه افتخار کو؟
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که زمان و روزگار نتوانسته‌اند بر نعمت‌ها و فضائل من گواهی دهند. او از یک طفل یاد می‌کند که در گذشته باعث افتخار و سربلندی او بوده است، اما اکنون دیگر هیچ نشانه‌ای از آن افتخار باقی نمانده است. به نوعی، این بیت تأکید بر زوال افتخارات و کم‌اعتباری زمانه دارد.
محروم گشته ام شب از آواز گریه اش
آن گریه ای که با دل من داشت کار کو؟
هوش مصنوعی: من شب‌ها از صدای گریه‌اش محروم شده‌ام، آن گریه‌ای که بر دل من تأثیر عمیق داشت، حالا کجاست؟
حوران اشگ بر سر خاکش فتاده اند
گو بکریان چشم مرا پرده دار کو؟
هوش مصنوعی: حوریان به خاطر او بر خاکش اشک می‌ریزند. آیا کسی هست که پرده‌داری کند و چشم من را نگه دارد؟
بی مادر و پدر ننهد پای بر صراط
حفظ ملایکش ز یمین و یسار کو؟
هوش مصنوعی: کسی که پدر و مادر ندارد، چگونه می‌تواند بر راه راست قدم بگذارد و از نگهبانی فرشتگان در دو جانب خود بهره‌مند شود؟
لطفست اگر اجل به کسی شربتی دهد
قحط سخاست داروی دفع خمار کو؟
هوش مصنوعی: اگر مرگ به کسی فرصتی برای نوشیدن بدهد، در حالی که کمبود نعمت‌های زندگی بر او حاکم است، پس داروی رفع درد و رنج کجاست؟
کشتم ز گرم و سرد تموز و خزان بسوخت
بگذاشت چار فصل حیاتم بهار کو؟
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر از تجربه‌های سخت و دشواری‌هایی که در طول زندگی‌اش داشته، صحبت می‌کند و به یاد می‌آورد که چگونه دچار ناامیدی و درد شده است. او به این فکر می‌کند که در میان تمام این مشکلات و چالش‌ها، لحظاتی از شادی و زیبایی مانند بهار را فراموش کرده و اکنون از آنها خبری نیست. به عبارتی، شاعر به از دست رفتن خوشی‌ها و زیبایی‌های زندگی‌اش اشاره می‌کند و می‌پرسد که چه بر سر آن لحظات خوب آمده است.
در برگ ریز عمر ز کف رفت حاصلم
تخم نشاط خاطر امیدوار کو؟
هوش مصنوعی: در دوران زندگی‌ام، آنچه که به دست آوردم از بین رفته و از بین رفتن آن، حال و هوای دل و امید مرا تحت تأثیر قرار داده است. اکنون باید بگویم که کجا می‌توانم نشانه‌ای از خوشبختی و نشاط برای دل امیدوارم پیدا کنم؟
از اختلاف روز و شبم دانه ای نرست
عمرم گذشت حاصل لیل و نهار کو؟
هوش مصنوعی: من از تفاوت روز و شب هیچ دستاوردی ندارم، عمرم سپری شده و نتیجه‌ای از شب و روزهایم به دست نیاورده‌ام.
جان بانگ «ارجعی » شنود صبر چون کند؟
شهباز را که نعره زند شه قرار کو؟
هوش مصنوعی: جان پرنده‌ای که به گذشته بازگردد، چگونه می‌تواند صبر کند؟ وقتی که شاهین فریاد می‌کشد، چگونه می‌تواند در آرامش باقی بماند؟
در عرصه عدم همه مستان فتاده اند
از مست من خبر که دهد؟ هوشیار کو؟
هوش مصنوعی: در دنیای وجود، همه به واسطهٔ مستی گم شده‌اند و هیچ‌کس از حال من اطلاعی ندارد. آیا کسی هست که هوشیار باشد و از حال من خبر دهد؟
گیرم به دیده پا نهد آن دیده از کجاست؟
گیرم که در کنار من آید کنار کو؟
هوش مصنوعی: بگذار فرض کنیم که آن کسی که در نظر دارم، به چشمان من نگاه کند. حالا این سؤال مطرح می‌شود که او از کجا می‌آید؟ فرض کنیم که او در کنار من بیاید، اما کنار کدام کو؟
خواهم دهم فریب به دنیا چو آدمش
راه بهشت و حیله طاوس و مار کو؟
هوش مصنوعی: می‌خواهم دنیا را فریب بدهم، همان‌طور که آدم به راه بهشت راهنمایی شد و طاوس و مار چه حیله‌هایی به کار بردند.
هم قبر او ز هدیه او زرفشان کنید
ای مهر طوق و ای مه نو گوشوار کو؟
هوش مصنوعی: این شعر به تمجید و ستایش از یک شخص خاص اشاره دارد. شاعر به زیبایی و ارزش وجودی او پرداخته و از دیگران می‌خواهد که با احترام و محبت به او توجه کنند. همچنین به الهام‌بخشی و اثرگذاری این فرد در زندگی دیگران اشاره شده است. شاعر با بیان این جملات، احساساتی عمیق نسبت به محبوب خود را بیان می‌کند و از زیبایی‌های او همچون طوق و گوشواره یاد می‌کند.
ای آسمان که زایر این روضه ای مدام
بر مرقدش ز زهره و پروین نثار کو؟
هوش مصنوعی: ای آسمان، تو که همیشه زائر این مکان مقدس هستی، بر روی مرقد او درود بفرست و گل‌های زهره و پروین را نثار کن!
این نرگس و سمن که کنیزان این درید
درج عبیر و مجمره عطربار کو؟
هوش مصنوعی: این گل نرگس و گل سمن که برده‌های این مکان هستند، چه عطر و بوی خوشی دارند که در فضای اینجا پخش شده است؟
ای ناله صور غم به دل خاک درفکن
وز روی خاک پرده افلاک درفکن
هوش مصنوعی: ای درد و ناله‌ات را به دل خاک بریز و از روی زمین پرده آسمان را کنار بزن.
خیزید تا ز عقده برآریم ماه را
یک سو کنیم پرده مهد سیاه را
هوش مصنوعی: بیایید برای رهایی از مشکلات و دغدغه‌ها، شب را کنار بزنیم و روشنایی را به میدان بیاوریم.
مشگین کنیم از تف دل سقف زرنگار
لعلی کنیم از نم خون بارگاه را
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف زیبایی و جلالی پرداخته است که می‌تواند فضایی شگفت‌انگیز و پر از رنگ و نور را ایجاد کند. او به تصویری اشاره می‌کند که در آن، رنگین‌کمانی از زیبایی‌ها و احساسات مختلف به وجود می‌آید. این تصویر می‌تواند نمادی از شگفتی، احساس و زیبایی در زندگی یا هنر باشد.
اول گلاب دیده فشانیم بر زمین
وآنگه به جعد آه بروبیم راه را
هوش مصنوعی: در ابتدا، گلبرگ‌های گلاب را به زمین می‌پاشیم و سپس با زیبایی و ناز، به سوی راهی که در پیش داریم می‌رویم.
گرد و غبار کوی بشوییم ز آب چشم
فرش قدم کنیم نشان جباه را
هوش مصنوعی: از اشک چشم بپاکیم گرد و غبار کوی معشوقه را و با قدم‌های خود، نشان جبین او را بروی فرش بگذاریم.
وآنگه ز صحن خانه به ایوانش آوریم
بندیم بر محفه عودی کلاه را
هوش مصنوعی: سپس از حیاط خانه به حیاط بزرگ‌تر می‌رویم و کلاهمان را با سلیقه‌ای خاص بر سر خواهیم گذاشت.
همچون بنات نعش بگیریم نعش او
چو کهکشان کنیم به سر جمله کاه را
هوش مصنوعی: ما مانند ستاره‌های دنباله‌دار، او را در برمی‌گیریم و به مانند کهکشان‌ها، تمام کاه‌ها را به دور او جمع می‌کنیم.
از خانه تا حظیره بسوزیم تف زنان
هم مشغل دو دیده و هم شمع آه را
هوش مصنوعی: از خانه تا حظیره ما بسوزیم و در کنار هم با اشک و آه، دل‌مان را روشن نگه داریم.
پس وقت دفن پرده ز رویش برافکنیم
تا پر کند ز نور و صفا خوابگاه را
هوش مصنوعی: پس از اینکه او را دفن کردیم، پرده را از روی او کنار خواهیم زد تا خوابگاه او پر از نور و صفا شود.
از برکت شفاعت فرزند ما سزد
بخشند تا به آدم و حوا گناه را
هوش مصنوعی: به خاطر شفاعت فرزند ما، شایسته است که گناه آدم و حوا بخشیده شود.
تا دیده ام که بر رخ او خاک کرده اند
نفکنده ام به روی رفیقان نگاه را
هوش مصنوعی: تا وقتی که دیده‌ام بر چهره او غباری نشسته، نتوانسته‌ام به دوستانم نگاه کنم.
ای بس شگفت رسم که اخوان عزیز خویش
در چاه افکنند و بپوشند چاه را
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حیرت و شگفتی خود اشاره دارد که چگونه افراد نزدیک و عزیز، به یکدیگر آسیب می‌زنند و ناخواسته باعث درد و رنج همدیگر می‌شوند. این رفتار نادرست و غیرقابل درک را با تصویری از انداختن کسی به درون چاه و سپس پوشاندن چاه، به تصویر کشیده است.
در سایه شفاعت نخل مزار او
امید بسته ایم عطای الاه را
هوش مصنوعی: ما در پناه شفاعت درخت نخل مزار او به رحمت الهی امید داریم.
محنت کشیدگان به غربت فتاده ایم
بگذاشته ز جور حوادث پناه را
هوش مصنوعی: ما که در غربت و دوری از دیار خواری کشیده‌ایم، به خاطر سختی‌های زندگی، پناه را به فراموشی سپرده‌ایم.
از بهر کیمیای فراغت ز شهر خویش
برکنده ایم ریشه مردم گیاه را
هوش مصنوعی: به خاطر دستیابی به آرامش و راحتی، از زادگاهمان جدا شده‌ایم و ریشه‌داران را از جا کنده‌ایم.
بس در هوای مسکن غربت گداختیم
اکسیر اگر کنیم سزد خاک راه را
هوش مصنوعی: ما به شدت در آرزوی زندگی در دیار غربت سوخته‌ایم، اگر بخواهیم به بالاترین مرحله برسیم، سزاوار است که به دنبال حقیقت و راه درست باشیم.
از سیم طلعتان نشابور کرده ایم
کان زر سفید زمین سیاه را
هوش مصنوعی: ما به زیبایی چهره شما در نشابور (شهر هنر و زیبایی) اشاره کرده‌ایم که مانند نقره‌ای است که زمین تاریک را روشن می‌کند.
خیزند اگر ز خاک شفیعان ما به حشر
در محشر آوریم دو عالم سپاه را
هوش مصنوعی: اگر شفیعان ما در روز قیامت از خاک بر خیزند، ما دو عالم را به صف حاضر خواهیم کرد.
بهتر که جسم زار به خاک وطن بریم
حق مهربان کند دل عباس شاه را
هوش مصنوعی: بهتر است که بدن آسیب‌دیده‌ام را به زادگاهم ببرم تا خداوند مهربان دل عباس شاه را خوشنود کند.