گنجور

شمارهٔ ۴ - این ترکیب بند ایضا در مرثیه همایون نژاد شاهزاده مراد مغفور رضوان الله علیه گفته شده

لب خوش نگشته خنده ره جنگ می زند
در بزم مرگ ناله بر آهنگ می زند
هرگز زمانه جامه ماتم برون نکرد
نارفته شب به دامن شب چنگ می زند
وقت گذشته را به تأسف ز پی مرو
کاین جا نشاط گام به فرسنگ می زند
این دهر روز کور کش ایام خصم باد
دست طمع به گیسوی شبرنگ می زند
دست اجل به تیغ سیاست بریده باد
از خاک مهر بر دهن تنگ می زند
آرایش جنازه و دستار می کند
گویی که گل بر افسر و اورنگ می زند
این چرخ شوخ دیده عجب بی بصارتست
بر جام عشرت که ببین سنگ می زند؟
فرزند شاه اکبر والانژاد مرد
شیون برآورید که سلطان مراد مرد
آفاق پردریغ و جهان پر ندامتست
این روز مرگ نیست که روز قیامتست
خلقی پر اضطراب چه جای تمکنست؟
دهری پر انقلاب چه جای اقامتست؟
این ماتم کسی است که از گریه تا به حشر
بر جیب صبح و دامن شب ها علامتست
خون می کند به جلوه دل خلق گوییا
نخل جنازه رسته از آن نخل قامتست
هرکس چنین جمال درآرد به حشرگاه
رضوان گرش بهشت دهد در غرامتست
دل از نوید صحبت او بزم سور بود
اکنون سرای ماتم و کوی ملامتست
یاران عجب شکاری از دست داده ایم
بر سر زنید دست که وقت ندامتست
شهباز ما پریده ره آسمان گرفت
مرغی نرفته است که دیگر توان گرفت
ای بزم تیره ای رخ چون ارغوان کجاست؟
وی رزم درهمی شه گیتی ستان کجاست؟
شوق سجود و حرمت تعظیم کمترست
آن ناز صدر و سرکشی آستان کجاست؟
امروز غم به مسند شادی نشسته است
پهلونشین خسرو هندوستان کجاست؟
آن حکم ها که بود ازو آب کار کو؟
وان کارها که آمد ازو بوی جان کجاست؟
دل ها پر از غمست عزیزان چه واقعست؟
یک دل شکفته نیست خوشی در جهان کجاست؟
هرجا به سوک مرگ گروهی نشسته اند
زین غم که عام گشت ندانم امان کجاست؟
برگ و شکوفه نیست ثمر از کجا خورم؟
بشکست شاخ و برگ مرا آشیان کجاست؟
کسی را سرود در خور این تعزیت نبود
پیدا کنید کاول این داستان کجاست؟
خلقی به شیونند و نگویند حال چیست؟
صبر سخن شنیدن و تاب بیان کجاست؟
آفاق در مصیبت او ممتحن شده
این مرگ باعث الم مرد و زن شده
غم خاست در پیاله می از ساغر افکنید
شد بزم تیره پرده از آن رخ برافکنید
شمعی که هر روشن ازو بود مرده است
پروانه را برید به خاکستر افکنید
در خانه اش ز حلقه ماتم خرام نیست
این حلقه را ز صحن سرا بر در افکنید
ریحان جلوه یاسمن عشوه ریخته
چینید و هم بر آن قد جان پرور افکنید
بالین ز تاب کاکلش آشفتگی کشید
کوته کنید و عربده در کشور افکنید
رفت آن سری که تاج به او سرفراز بود
بر سر کنید خاک و کلاه از سر افکنید
پوشید چند جامه نیلی ز جور چرخ
بر آفتاب جامه چو نیلوفر افکنید
خیزید تا بدان سر تابوت دم زنیم
عرضی کنیم و کار وداعش به هم زنیم
رفتی و کارها همه در هم گذاشتی
آشفتگی به مردم عالم گذاشتی
جان ها غم رسیده و دل های بی قرار
در پیچ و تاب طره پر خم گذاشتی
از تو غبار بر دل بیگانه ای نبود
بهر چه بر دل پدر این غم گذاشتی؟
روز و شبت به رسم جنبیت ستاده بود
در زین خویش اشهب و ادهم گذاشتی
شمع مزار و خشت لحد ساختی قبول
رخسار تخت و طره پرچم گذاشتی
همت تو را به ملک نیاورد سر فرود
عالم به هر که خواست مسلم گذاشتی
حرمت نگاه داشتی و جای خویش را
بهر برادران مقدم گذاشتی
خونست بی تو گر همه دل چون دل منست
هر دل که بی تو خون نشود سنگ و آهنست
ای شاه مصر دور ز کنعان چگونه ای؟
ای یوسف از جدایی اخوان چگونه ای؟
هرگاه جلوه کرد تقاضا چه می کنی؟
با حسن شوخ در ته زندان چگونه ای؟
اسکندر از غم تو به ظلمت نشسته است
در زیر گل تو چشمه حیوان چگونه ای؟
ای پاره ای ز جان و جگرگوشه پدر
گشته جدا ز دیده و دامان چگونه ای؟
ما باری از فراق تو درخون دیده ایم
تو در میان روضه رضوان چگونه ای؟
آواز نوحه طبع و در آشفته می کند
ای بخت خوش به خواب پریشان چگونه ای؟
این جات کار دفتر و دیوان تمام بود
آن جا ز شغل و پرسش و دیوانه چگونه ای؟
قلزم سبک ثبات تر آنجا ز شبنم است
در بحر کل تو قطره باران چگونه ای؟
بشنو که بانگ بحر تو بر عرش می زنند
تا بنگریم در صف میدان چگونه ای؟
چون کار رفتگان دگر نیست کار تو
محشر شتاب می کند از انتظار تو
فردا کلاه پادشهی بر سر تو باد
رسم العمل به روز جزا دفتر تو باد
فردا که روز حشر برانگیزد از زمین
دوش و کنار حور و پری محشر تو باد
روزی که کارها همه موقوف حق شود
جبریل کارساز و خدا یاور تو باد
وقت سئوال گوش و لب منکر و نکیر
پر از قبول نکته جان پرور تو باد
آن حله ای که آدم ازان ذل و قدر یافت
گر رحمت دو کون بود در بر تو باد
مجموعه عمل چو به محشر درآوری
کار تو راست همچو خط مسطر تو باد
مغز از بخور روی مزارت معطرست
بوی بهشت همنفس مجمر تو باد
آدم بهای تو نشناسد درین جهان
تسبیح قدس در دل کان گوهر تو باد
نخل ریاض ملک که باب عزیز تست
سرسبز از دعای ثناگستر تو باد
کارش به حسن شاهد فرخندگی بود
هرچند بر تو مرگ بر او زندگی بود

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لب خوش نگشته خنده ره جنگ می زند
در بزم مرگ ناله بر آهنگ می زند
هوش مصنوعی: لبخند زیبایی به زندگی نمی‌زند، بلکه در دل جنگ، به بزم مرگ می‌رسد و ناله‌ای غم‌انگیز بر آهنگ زندگی سر می‌دهد.
هرگز زمانه جامه ماتم برون نکرد
نارفته شب به دامن شب چنگ می زند
هوش مصنوعی: زمان همیشه به صورت غم‌انگیز باقی نمی‌ماند و هرگز فرصتی برای ابراز اندوه نمی‌دهد؛ چون شب همواره به شب دیگری می‌چسبد و این وضعیت ادامه دارد.
وقت گذشته را به تأسف ز پی مرو
کاین جا نشاط گام به فرسنگ می زند
هوش مصنوعی: نگران گذشته نباش و در پی آن نرو، زیرا در اینجا شادی و نشاطی وجود دارد که می‌تواند تو را به دوردست‌ها ببرد.
این دهر روز کور کش ایام خصم باد
دست طمع به گیسوی شبرنگ می زند
هوش مصنوعی: روزگار مانند دشمنی است که با حسرت به زیبایی و موفقیت‌های ما چشم می‌دوزد و نمی‌تواند از آن چشم بردارد.
دست اجل به تیغ سیاست بریده باد
از خاک مهر بر دهن تنگ می زند
هوش مصنوعی: دست سرنوشت به وسیله سیاست، این مهر و نشان را از دست می‌گیرد و به زودی بر روی زمین می‌افتد، و به‌ناچار بر دهانه‌های بسته خود ضجه می‌زند.
آرایش جنازه و دستار می کند
گویی که گل بر افسر و اورنگ می زند
هوش مصنوعی: یک نفر به زیبایی و تزئین جسد و پوشش خود می‌پردازد، انگار که گل‌هایی بر تاج و تخت می‌گذارد.
این چرخ شوخ دیده عجب بی بصارتست
بر جام عشرت که ببین سنگ می زند؟
هوش مصنوعی: این دنیا با تمام زیبایی‌ها و دلخوشی‌هایش، به طور شگفت‌انگیزی نابینا و بی‌توجه است. در دل شادی‌ها، گاه سنگ‌هایی به چهره‌اش می‌زند که به زندگی سخت و دشوار اشاره دارد.
فرزند شاه اکبر والانژاد مرد
شیون برآورید که سلطان مراد مرد
هوش مصنوعی: پس از سال‌ها انتظار، فرزند شاه اکبر که از نسل بزرگترین پادشاهان است، به دنیا آمد. اکنون باید به خاطر آمدن او شادی و سرور برپا کرد، زیرا او همان کسی است که در میان ما به عنوان سلطان و نجات‌دهنده ظاهر شده است.
آفاق پردریغ و جهان پر ندامتست
این روز مرگ نیست که روز قیامتست
هوش مصنوعی: جهان پر از اندوه و حسرت است و حالتی که ما در آن قرار داریم، روز مرگ نیست بلکه روز حساب و جزا خواهد بود.
خلقی پر اضطراب چه جای تمکنست؟
دهری پر انقلاب چه جای اقامتست؟
هوش مصنوعی: با توجه به نوسانات و تغییرات مداوم در زندگی و اوضاع اجتماعی، نمی‌توان در چنین جهانی آرامش و آسایش یافت. در دنیایی که هر لحظه در حال تحول است، جایی برای استقرار و آسودگی وجود ندارد.
این ماتم کسی است که از گریه تا به حشر
بر جیب صبح و دامن شب ها علامتست
هوش مصنوعی: این غم و اندوه نشانه‌ای است از کسی که از زمان گریه‌اش تا روز قیامت، در هر صبح و شب اثرات آن را به جا گذاشته است.
خون می کند به جلوه دل خلق گوییا
نخل جنازه رسته از آن نخل قامتست
هوش مصنوعی: دل‌های مردم را با زیبایی و جلوه‌گری خود خونین می‌کند، همچون نخی که از درخت سوخته‌ای بیرون آمده و به صورت جنازه‌ای قد کشیده است.
هرکس چنین جمال درآرد به حشرگاه
رضوان گرش بهشت دهد در غرامتست
هوش مصنوعی: هر کسی که چنین زیبایی را به جهان بیاورد، حتی اگر در روز قیامت به او بهشت داده شود، هنوز هم در حق او کم‌فروشی شده است.
دل از نوید صحبت او بزم سور بود
اکنون سرای ماتم و کوی ملامتست
هوش مصنوعی: دل من به خاطر وعده‌های زیبا و دلنشین او پر از شادی و جشن بود، اما حالا خانه‌ام به مکانی پر از غم و سرزنش تبدیل شده است.
یاران عجب شکاری از دست داده ایم
بر سر زنید دست که وقت ندامتست
هوش مصنوعی: ما دوستان با ارزشی را از دست داده‌ایم و حالا جای اندوه و پشیمانی‌ است که باید به سر این موضوع به آرامی فکر کنیم.
شهباز ما پریده ره آسمان گرفت
مرغی نرفته است که دیگر توان گرفت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که از دستان ما پرواز کرده به آسمان رفته و دیگر قادر نیستیم آن را به دست آوریم، همچنان که مرغی دیگر نتوانسته از این فاصله راهی به پرواز پیدا کند.
ای بزم تیره ای رخ چون ارغوان کجاست؟
وی رزم درهمی شه گیتی ستان کجاست؟
هوش مصنوعی: کجاست آن جشن تاریک که چهره‌ای به زیبایی گل ارغوان دارد؟ و کجاست آن نبرد مختلط که فرمانروای جهان را در بر دارد؟
شوق سجود و حرمت تعظیم کمترست
آن ناز صدر و سرکشی آستان کجاست؟
هوش مصنوعی: علاقه به سجده و احترام به تعظیم کم‌تر از آن است که سرکشی و ناز کردن در برابر آستان کیست؟
امروز غم به مسند شادی نشسته است
پهلونشین خسرو هندوستان کجاست؟
هوش مصنوعی: امروز در دل من غم جای شادی را گرفته و جایی برای خوشحالی باقی نمانده است. ای پادشاه بزرگ هندوستان، کجایی؟
آن حکم ها که بود ازو آب کار کو؟
وان کارها که آمد ازو بوی جان کجاست؟
هوش مصنوعی: این متن به سوالاتی از دل زندگی اشاره دارد که در جستجوی علت و نتیجه‌گیری است. در واقع، درباره کارهایی که به نظر می‌رسد نتیجه‌ای ندارند یا فایده‌ای نمی‌رسانند، آنها را زیر سوال می‌برد. در این زبان شاعرانه، کنجکاوی در مورد منشأ برخی از امور و وجود آنها و چگونگی جلب احساسات و زندگی مورد توجه است. به نوعی، نگاهی به تردیدهایی درباره‌ی ارزش و معنای واقعی اعمال و وقایع دارد.
دل ها پر از غمست عزیزان چه واقعست؟
یک دل شکفته نیست خوشی در جهان کجاست؟
هوش مصنوعی: دل‌های ما پر از غم و اندوه است و نمی‌دانیم واقعاً مشکل کجاست. در حالی که دلی شاداب و خوشحال وجود ندارد، پس خوشی در این دنیا کجاست؟
هرجا به سوک مرگ گروهی نشسته اند
زین غم که عام گشت ندانم امان کجاست؟
هوش مصنوعی: هر جا که گروهی به خاطر مرگ عزاداری کرده‌اند و از این غم عمومی رنج می‌برند، نمی‌دانم جایی برای آرامش و آسایش کجاست.
برگ و شکوفه نیست ثمر از کجا خورم؟
بشکست شاخ و برگ مرا آشیان کجاست؟
هوش مصنوعی: برگ و شکوفه‌ای وجود ندارد، پس از کجا می‌توانم میوه‌ای پیدا کنم؟ شاخه و برگ من شکستگی دارند، حالا آشیان و لزم نشین کجاست؟
کسی را سرود در خور این تعزیت نبود
پیدا کنید کاول این داستان کجاست؟
هوش مصنوعی: هیچ شخصی را نیافتم که شایسته‌ی سرودن در سوگ این موضوع باشد؛ پس بیایید ببینیم ریشه‌ی این داستان از کجا آغاز می‌شود؟
خلقی به شیونند و نگویند حال چیست؟
صبر سخن شنیدن و تاب بیان کجاست؟
هوش مصنوعی: بعضی از مردم در حال شکایت و ناله هستند و نمی‌دانند که چه وضعیتی دارند. صبر و تحمل برای شنیدن سخن و بیان احساسات کجاست؟
آفاق در مصیبت او ممتحن شده
این مرگ باعث الم مرد و زن شده
هوش مصنوعی: جهان در غم و اندوه او آزمایش شده و این مرگ باعث درد و رنج مردان و زنان گردیده است.
غم خاست در پیاله می از ساغر افکنید
شد بزم تیره پرده از آن رخ برافکنید
هوش مصنوعی: غم و اندوه در پیاله شراب به وجود آمد، پس از آن برای اینکه مجلس شاداب شود، پرده‌ی تیرگی را از چهره‌ی خود کنار زده و آن را روشن کردند.
شمعی که هر روشن ازو بود مرده است
پروانه را برید به خاکستر افکنید
هوش مصنوعی: شمعی که هر بار روشن بود، خاموش شده است، پروانه را به خاکستر بسپارید.
در خانه اش ز حلقه ماتم خرام نیست
این حلقه را ز صحن سرا بر در افکنید
هوش مصنوعی: در خانه او نشانی از غم و اندوه وجود ندارد؛ این نشانه را از جلوی در خانه‌اش بردارید.
ریحان جلوه یاسمن عشوه ریخته
چینید و هم بر آن قد جان پرور افکنید
هوش مصنوعی: ریحان به زیبايي ياسمن، عشوه‌اي به خود گرفته و بر روی آن قد زیبا و جان‌پرور بیفکنيد.
بالین ز تاب کاکلش آشفتگی کشید
کوته کنید و عربده در کشور افکنید
هوش مصنوعی: بر اثر زیبایی و جذابیت موی او، زندگی و دنیای اطراف دچار به هم ریختگی و آشفتگی شده است. بیایید این وضعیت را نادیده بگیریم و در هیاهوی زندگی خودمان، شلوغی و جنجال ایجاد کنیم.
رفت آن سری که تاج به او سرفراز بود
بر سر کنید خاک و کلاه از سر افکنید
هوش مصنوعی: سری که مدت‌ها بر صدارت و افتخار نشسته بود، اکنون رفته است. بر خاک نثارش کنید و کلاه از سر بردارید.
پوشید چند جامه نیلی ز جور چرخ
بر آفتاب جامه چو نیلوفر افکنید
هوش مصنوعی: چندین لباس آبی از دقت و ظلم زندگی به تن کرده است؛ اما وقتی به آفتاب می‌رسد، آن لباس‌ها را مانند نیلوفر از تن درآورده و کنار می‌گذارد.
خیزید تا بدان سر تابوت دم زنیم
عرضی کنیم و کار وداعش به هم زنیم
هوش مصنوعی: بیایید بیدار شویم و به سوی تابوت برویم، تا با او وداع کنیم و صحبت‌هایی را پیش ببریم.
رفتی و کارها همه در هم گذاشتی
آشفتگی به مردم عالم گذاشتی
هوش مصنوعی: تو رفتی و همه چیز را مختل کردی، بلوا و آشفتگی برای مردم به وجود آوردی.
جان ها غم رسیده و دل های بی قرار
در پیچ و تاب طره پر خم گذاشتی
هوش مصنوعی: جان‌ها به اندوه گرفتار شده و دل‌ها در ناامیدی و بی‌قراری به سر می‌برند، در حالی که تو با موهای پیچ‌خورده‌ات آنها را به بازی گرفته‌ای.
از تو غبار بر دل بیگانه ای نبود
بهر چه بر دل پدر این غم گذاشتی؟
هوش مصنوعی: هیچ غباری بر دل غریبه‌ای نیست، چرا این اندوه را بر دل پدر گذاشتی؟
روز و شبت به رسم جنبیت ستاده بود
در زین خویش اشهب و ادهم گذاشتی
هوش مصنوعی: روز و شب تو به خاطر فعالیت و تلاش تو سپری می‌شود و در کنار این تلاش، زین و ادواتی که داری به نمایش گذاشته‌ای.
شمع مزار و خشت لحد ساختی قبول
رخسار تخت و طره پرچم گذاشتی
هوش مصنوعی: تو برای آرامگاه چه شمعی روشن کردی و چه سنگ قبری ساختی! با زیبایی چهره و موهایت مانند پرچم، بر آن تخت نشسته‌ای.
همت تو را به ملک نیاورد سر فرود
عالم به هر که خواست مسلم گذاشتی
هوش مصنوعی: تو به خاطر همت و اراده‌ات به مقام و منزلت بلندی دست یافته‌ای و سر فرود نیاوردی. به هرکسی که خواستی، با ایمان و اعتقاد کامل درستی و صداقت را نشان دادی.
حرمت نگاه داشتی و جای خویش را
بهر برادران مقدم گذاشتی
هوش مصنوعی: تو احترام و حرمت را حفظ کردی و برای برادرانت جایگاه خود را در اولویت قرار دادی.
خونست بی تو گر همه دل چون دل منست
هر دل که بی تو خون نشود سنگ و آهنست
هوش مصنوعی: اگر دل کسی مانند دل من در غم دوری تو می‌گرید، بی‌تردید خونین است. ولی هر دلی که تحت تأثیر این دوری قرار نگیرد، مانند سنگ و آهن سخت و بی‌عاطفه است.
ای شاه مصر دور ز کنعان چگونه ای؟
ای یوسف از جدایی اخوان چگونه ای؟
هوش مصنوعی: ای پادشاه مصر، دور از سرزمین کنعان چه احوالی داری؟ ای یوسف، در دوری از برادرانت چگونه هستی؟
هرگاه جلوه کرد تقاضا چه می کنی؟
با حسن شوخ در ته زندان چگونه ای؟
هوش مصنوعی: هر وقت زیبایی و درخواست خود را نشان می‌دهد، تو چه کار می‌کنی؟ در حالی که با زیبایی بازیگوش در زندان، حالت چگونه است؟
اسکندر از غم تو به ظلمت نشسته است
در زیر گل تو چشمه حیوان چگونه ای؟
هوش مصنوعی: اسکندر به خاطر غمت در تاریکی نشسته است. زیر گل تو چشمه‌ای وجود دارد که چطور است؟
ای پاره ای ز جان و جگرگوشه پدر
گشته جدا ز دیده و دامان چگونه ای؟
هوش مصنوعی: ای یادگار عزیز و بخش مهم وجود من، که از دیدگان و آغوشم دور شده‌ای، حالا چطور هستی؟
ما باری از فراق تو درخون دیده ایم
تو در میان روضه رضوان چگونه ای؟
هوش مصنوعی: ما به خاطر دوری تو، گریه و رنج زیادی را تحمل کرده‌ایم. حالا تو در بهشت و در میان نعمت‌ها چگونه‌ای؟
آواز نوحه طبع و در آشفته می کند
ای بخت خوش به خواب پریشان چگونه ای؟
هوش مصنوعی: سرود عزا و درد در دل شاعر طنین انداز شده و با این حال، او از خوشی های روزگار صحبت می کند. به راستی، بخت خوب چه حالتی دارد که در خواب هایش آشفتگی دیده می شود؟
این جات کار دفتر و دیوان تمام بود
آن جا ز شغل و پرسش و دیوانه چگونه ای؟
هوش مصنوعی: در اینجا، همه کارها و مسئولیت‌های اداری به پایان رسیده است. اما در آن طرف، در مورد شغل و سوالات و وضعیت دیوانگی چه می‌توان گفت؟
قلزم سبک ثبات تر آنجا ز شبنم است
در بحر کل تو قطره باران چگونه ای؟
هوش مصنوعی: در جایی که آرامش بیشتری وجود دارد، به مانند قطره‌ی بارانی در دریا، تفاوت ها و زیبایی هایی در انتظار هستند. تو چگونه هستی که در این گستره‌ی وسیع خود را بروز می‌دهی؟
بشنو که بانگ بحر تو بر عرش می زنند
تا بنگریم در صف میدان چگونه ای؟
هوش مصنوعی: به صدای دریا گوش کن که تا آسمان طنین‌انداز شده است، تا ببینیم تو در صف میدان چگونه خواهی بود.
چون کار رفتگان دگر نیست کار تو
محشر شتاب می کند از انتظار تو
هوش مصنوعی: زمانی که کار کردگان گذشته به پایان رسیده، کار تو نیز دیگر وجود ندارد. بنابراین، روز قیامت با شتاب و عجله به خاطر انتظار تو نزدیک‌تر می‌شود.
فردا کلاه پادشهی بر سر تو باد
رسم العمل به روز جزا دفتر تو باد
هوش مصنوعی: فردا بر سرت کلاهی به عنوان پادشاهی خواهد بود و پرونده‌ات در روز حساب و جزا باز خواهد شد.
فردا که روز حشر برانگیزد از زمین
دوش و کنار حور و پری محشر تو باد
هوش مصنوعی: فردا که روز رستاخیز فرا می‌رسد، از زمین حوریان و پریان به پا می‌خیزند و تو نیز در آن روز حاضر خواهی بود.
روزی که کارها همه موقوف حق شود
جبریل کارساز و خدا یاور تو باد
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که همه امور به دست خداوند متوقف شود و در آن زمان، فرشتۀ وحی و خداوند در کنار تو خواهند بود و کمکت می‌کنند.
وقت سئوال گوش و لب منکر و نکیر
پر از قبول نکته جان پرور تو باد
هوش مصنوعی: زمانی که از من سوال می‌شود، گوش و زبان من منکر هستند، اما دل من پر از پذیرش نکات ارزشمندی است که به جانم زندگی می‌بخشد.
آن حله ای که آدم ازان ذل و قدر یافت
گر رحمت دو کون بود در بر تو باد
هوش مصنوعی: لباسی که آدم از آن ذلت و احترام حاصل کرد، اگر رحمت دو جهان باشد، باید بر تو نازل شود.
مجموعه عمل چو به محشر درآوری
کار تو راست همچو خط مسطر تو باد
هوش مصنوعی: زمانی که روز حساب و قیامت فرا برسد، تمام اعمال تو مورد بررسی قرار خواهد گرفت. نتیجه کارهای تو به روشنی و به وضوح مشخص خواهد شد، مانند نوشتن خطی دقیق و مرتب.
مغز از بخور روی مزارت معطرست
بوی بهشت همنفس مجمر تو باد
هوش مصنوعی: عطر خوشی که از خاک قبر تو برمی‌خیزد، همچون بوی بهشت است و روحت در کنار تو بی‌نهایت دل‌چسب و خوشبوست.
آدم بهای تو نشناسد درین جهان
تسبیح قدس در دل کان گوهر تو باد
هوش مصنوعی: اگر کسی در این دنیا ارزش تو را نشناسد، همچون تسبیحی است که در دلش گوهر نابی وجود ندارد.
نخل ریاض ملک که باب عزیز تست
سرسبز از دعای ثناگستر تو باد
هوش مصنوعی: نخل‌های سبز و خوش‌برگ باغ ملک که متعلق به توست، به برکت دعای تو و از مدح و ستایش تو سرسبز و خرّم بمانند.
کارش به حسن شاهد فرخندگی بود
هرچند بر تو مرگ بر او زندگی بود
هوش مصنوعی: کار او به زیبایی و خوشبختی مرتبط بود، هرچند که برای تو مرگ بر او به معنای زندگی بود.