گنجور

شمارهٔ ۳ - این ترکیب بند حین وداع و معاودت از مکه معظمه به هندوستان به طرز عرفای موحد در نعت حضرت سید المرسلین مذیل به اسم ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان بن بیرام خان گفته شده

شب گلابی بر رخم خوابم ز چشم تر زدند
از سجود درگه عشقم گلی بر سر زدند
اول شب بانگ نوشانوشم از ذرات خاست
که ندای الصلوة آمد همه ساغر زدند
قبله کردم قصد در چشمم در تارسا نمود
کعبه بستم نقش بر رویم بت آزر زدند
از نم میزاب و تار سبحه حاجت خواستم
قرعه بر شط شراب و بر خم کافر زدند
گردن سرخ صراطی حلق قربانی نمود
کز شراب شعله بارش بر گلو خنجر زدند
مرهم از آب و گل دیر مغان می ساختند
هرکه از خار مغیلانش به پا نشتر زدند
گر شدم مجنون ز حرفم داستان ها ساختند
ور شدم منصور دارم بر سر منبر زدند
از خرابات محبت یافت هرکس هرچه یافت
کعبه را هم حلقه ای پی گم کنان بر در زدند
بولهب از کعبه، ابراهیم از بتخانه خاست
واژگون نعلیست هرجا گونه دیگر زدند
شرع شارع بهر عامست ارنه اهل عشق را
جذبه چون گردید غالب دوش بر رهبر زدند
غیرعاشق نیست کس را ره به معراج وصال
جبرئیلش را گره در راه بر شهپر زدند
آب خضر و جام اسکندر به پشت پا زدیم
خیمه ما بر کنار چشمه کوثر زدند
هر کجا رفتم بدوش روزگارم بار بود
کعبه را محمل کجا بر ناقه لاغر زدند
گر کشم از مکه سر، ترسانم از کردار خویش
طایرانش سنگ عبرت پیل را بر سر زدند
کعبه است اینجا ملک حیران کار افتاده است
آسمان را در گل این خانه بار افتاده است
دیده ام را از جمال کعبه بینا کرده اند
توشه راه خراباتم مهیا کرده اند
خوش تماشاییست گبری سجده می آرد به دیر
دامن عرش و نقاب کعبه بالا کرده اند
برهمن گویا همی سوزد که هر سو در منا
آتشی از خون بسمل بر سر پا کرده اند
آتشین پایی ز وادی می رسد کاندر حرم
ریگ ها را سایه پرورد مصلا کرده اند
از گل و آبش فرح می بارد این آن خانه است
کش خضر سقا و ابراهیم بنا کرده اند
نشئه می سازند رنگین نغمه می سازند خوش
آتش قندیل و آب سبحه یک جا کرده اند
بوسه بر سنگ سیاه او به گستاخی مزن
مردمان دیده را زین سرمه بینا کرده اند
یوسفان را بر سر چاهش سبو بشکسته اند
حوریان را در ره وادیش سودا کرده اند
هم ازین جنسست گر بت را سجود آورده اند
هم به این نقش است گر وصف چلیپا آورده اند
کیش و مذهب را زبان دان گر شوی معنی یکی است
مصحف و انجیل را از هم مجزا کرده اند
قتل اسماعیل رمزی بود این افشاگران
لوح صحرا را به خون کشته انشا کرده اند
زاهد و فاسق به وسعت گنجد آنجایی که اوست
این فقیهان راه حق را تنگ بر ما کرده اند
کعبه را مستانه لبیک آرم از میقات عشق
کز الستم هم به این لبیک گویا کرده اند
عشق می بگرفته پا و سر کبابم سوخته
آتش این هیمه را بسیار گیرا کرده اند
عشقم از کوبی برون آورده از بس تنگیش
کعبه را گه قبله گاهی دیر ترسا کرده اند
مستیم تا پیشگاهی برده از بس وسعتش
خاک عقبا بر سر مشغول دنیا کرده اند
بر سر هر چشمه خالی صد سبو می کرده ام
خضر گم کردست راهی را که من طی کرده ام
این قدر دانم که با نظاره چشمم آشناست
آن که حیران رخ اویم نمی دانم کجاست
پای تا سر محو در نظاره گشتم همچو شمع
درنظر افزود چندانی که از جسمم بکاست
سیل دیدار آمد و خاشاک هستی پاک برد
این که اکنون غوطه در وی می خورم بحر فناست
خواب ازان آشفته تر دیدم که تعبیرش کنی
برنمی آرد قیامت سر ازین شوری که خاست
جمله اجزای وجودم را منور ساخت عشق
سایه پیش آفتاب و مس به نزد کیمیاست
دارم از اقبال عشق اندیشه آزادگی
گر هوایی در سر سروست از باد صباست
بر سر مرغان وادی گل فشانی می کنم
کز سرشگم در کف پا خار در نشو و نماست
در قیامت خون بهای دیده گریان من
دستگاه روز بازار شهیدان مناست
ای صبا خیز و کف خاکی دگر زان کو بیار
نور شد در دیده آن گردی که گفتی توتیاست
قطع گفتن کن که خاموشی درین صف واعظست
ترک دانش کن که نادانی درین ره مقتداست
تا به صدر آشنایی حیرت اندر حیرتست
دیده ای وا کن که بینایی درین ره پیشواست
از سر اخلاص پا بردار مقصد در دلست
از حضور دل زبان بگشا اجابت در دعاست
طرف و سعی حاجیان اظهار شوقی بیش نیست
آن که من می جویمش نی در حرم نی در صفاست
از جهان چندش که جستم هیچ بانگی برنخاست
خم که در میخانه پر گردید از می بی صداست
خیر بادی کعبه را گفتم که سنگ راه بود
پی به دل بردم که راهش سوی آن درگاه بود
گوشه ای خفتم که راهم را سر و پایان نبود
لنگر افکندم که کشتی در خور طوفان نبود
مرغ بینش را شکستم پر که طیران کند داشت
رخت دانش را بریدم پی کزین میدان نبود
سر به سر بازار حکمت کور دیدم خلق را
توتیای حق شناسی در همه دکان نبود
شیشه بر صد که شکستم باده موسی نداشت
غوطه در صد چشمه خوردم چشمه حیوان نبود
اهل معنی را ز صحبت سبزه ای از گل نرست
قوم وادی را ز عرفان تره ای بر خوان نبود
دیده یعقوب بر دیوار و در وا شد دریغ
غیر بوی پیرهن در کلبه احزان نبود
دل به حسرت بر در از نظاره مجلس گداخت
جان به درگه سوخت کش زین بیشتر فرمان نبود
تا نگه کردم عنان برتافت کز یک جلوه اش
پاره پاره دل چو طور موسی عمران نبود
زخم زد اما به جولانی ز خاکم بر نداشت
کاین چنین گو در خور آن دست و آن چوگان نبود
خون ما در گردن بی باک عشق پرده در
حسن تا در ره بود این فتنه در دوران نبود
در بن هر خار صد لیلی است از دیدار او
وادیی دیدی که مجنونی درو حیران نبود
این حجاب از بود ما باشد وگرنه پیش ازین
برقع صورت به پیش چهره جانان نبود
حسن پرتو بر جهان افکند ورنه پیش ازین
ذره دل آشفته و پروانه سرگردان نبود
پرده از عالم برافتد گر برآید آشکار
ما عدم بودیم آن روزی که او پنهان نبود
برنتابد فر حق جز کبریای احمدی
غیر یک دل در دو عالم قابل جولان نبود
احمد مرسل که باطن مشرق انوار داشت
دوست را آیینه بر اندازه دیدار داشت
تا زمین شد مولد و مأوای خیرالمرسلین
صد شرف در منزلت بر آسمان دارد زمین
این جهان در علم او شاخ گیا در بوستان
وین فلک با فضل او بال مگس در انگبین
طور صد موسی برانگیزد ز خاک آستان
شمع صد عیسی برافروزد به باد آستین
آب درجو داشت آن فصلی که عالم بود خاک
دست در گل داشت آن روزی که آدم بود طین
شکل اول را چو کلک آفرینش نقش بست
زو جواز آفرین می خواست صورت آفرین
صنع را مشاطه کل علم را آیینه دار
در بر و پهلوی آدم دیده حوا را جنین
ذیل قدرش چهره آرا بود از اول خاک را
گر نبودی سجده او موی رستی از جبین
گر نگرداند به آیین شریعت چرخ را
پنبه گردد باز تار و پود ایام و سنین
نزد عقل من ز تصدیق نبوت برتر است
رسم او ما راست مذهب کار او ما راست دین
منزلت بنگر که اقرار به او ایمان ماست
خصم اگر گوید کلام اوست قرآن مبین
گل نگار از جلوه اش فرش رخ خلد برین
عطرروب از روضه اش جاروب زلف حور عین
صورت شق القمر بر چرخ می دانی چه بود؟
خاتمی می کرد در انگشت بشکستش نگین
گر نیفتد سایه اش بر خاک چندان دور نیست
بی مکان را هم مکان شد بی نشان را هم نشین
چون سبق کز طفل ماند ماند ازو لوح و قلم
چون قفس کز مرغ ماند ماند ازو عرش برین
گر به یک دم طی کند هفت آسمان نبود عجب
جبرئیلش در رکابست و براقش زیر زین
دیده اش از سرمه «مازاغ » روشن کرده اند
منزلش در «لانبی بعدی » معین کرده اند
مطرب مستم ز خلوتگاه سلطان آمده
سرخوش از احسان شده با خود به الحان آمده
شعله گردم ولی از خار وادی خاسته
سوخته ابرم ولی بر کعبه گریان آمده
وادی از دنبال من گه بر کتف بگریسته
کعبه استقبال من زمزم به دامان آمده
ما به جانان بسته ایم احرام از میقات عشق
کعبه ما قبله گبر و مسلمان آمده
نی هوای کعبه دارم بعد ازین نی فکر دیر
مقصد من بارگاه خان خانان آمده
آن که در ظلمات تنهایی خیال مدح او
تشنه طبعان سخن را آب حیوان آمده
هر که را طومار عهد نیک بختی واکنند
ساعت مولود او بینند عنوان آمده
طبع من سنگیست از تحمید او گویا شده
نظم من خاکیست از مدحش درو جان آمده
گنج از هر نکته ام پیدا توان کردن که او
پای تا سر در مدیح خویش پنهان آمده
سنگ از من لعل گردد خاک از من زر شود
آب و رنگ آفتابم جانب کان آمده
شکرست این نوع لفظ از شکرستان خاسته
بلبلست این جنس خاطر از گلستان آمده
در نمکزار حقوقش خاطرم افتاده بود
خود نمک گردید و سوی نمکدان آمده
بر کف اسکندر امروز آب حیوان دیده اند
مژده الیاس را خضر از بیابان آمده
بلبل مستم پیام نوبهار آورده ام
تازه تر صوتی به باغ از صوت پار آورده ام
هرکجا دامن ز چشم خونفشان افشانده ام
موج خونین بر سر هفت آسمان افشانده ام
پا و دست از مسند و پهلوی جم دزدیده ام
دوش و سر از تاج و تشریف کیان افشانده ام
هم به آن سر بار شوقت را به دوش آورده ام
همه به آن پا دست در راهت ز جان افشانده ام
شرم دارم گر ز نزدیکان تو نامم برند
با چنین دوری که جان بر آستان افشانده ام
لذت درد محبت کی فراموشم شود؟
این نمک را من به مغز استخوان افشانده ام
قسمتم جز بر همان مهمانسرای خود مباد
از کباب دل پرست آن جا که خوان افشانده ام
دور را مهمان گستاخم به بازی بارها
نقل بر ساقی و می بر میزبان افشانده ام
تا چه گل ها بشکفد کز سرگذشت زلف تو
شب عبیری بر دماغ میهمان افشانده ام
در بیان آرزومندی سری شوریده است
هر نقط کز خامه مشکین فشان افشانده ام
بلبل باغم که شاخ و برگ بر گل چیده ام
شبنم صبحم که بر خورشید جان افشانده ام
مست شوقم خرده بر زشت و نکوی من مگیر
از نسیم تست گر گل گر خزان افشانده ام
گرچه با تو در سفر کوته عنانی کرده ام
جان و دل از پی بر آن دست و عنان افشانده ام
کار با ضعف دل افتادست و اشگ عاجزی
جعبه خالی کرده بر دشمن کمان افشانده ام
همتی در کار دل کن کز مزار عافیت
خاک سرگردانیش بر خان و مان افشانده ام
هرکه رخ تابد ازین دولتسرا گمراه باد
کعبه هم لبیک گوی خاک این درگاه باد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب گلابی بر رخم خوابم ز چشم تر زدند
از سجود درگه عشقم گلی بر سر زدند
هوش مصنوعی: در شب، احساس لطیفی بر چهره‌ام نشسته است. خوابم از اشک‌هایم متأثر شده و در پی عبادت و عشق، گلی بر سرتاسر وجودم شکفته شده است.
اول شب بانگ نوشانوشم از ذرات خاست
که ندای الصلوة آمد همه ساغر زدند
هوش مصنوعی: در آغاز شب، صدای شاداب و دلنشینی از دور شنیده می‌شود که همه را به نوشیدن و شادی دعوت می‌کند و در این حال همه مشغول نوشیدن می‌شوند.
قبله کردم قصد در چشمم در تارسا نمود
کعبه بستم نقش بر رویم بت آزر زدند
هوش مصنوعی: من به چشمم سمت قبله را نشان کردم و در دل تاریکی، کعبه را در نظرم مجسم نمودم، اما بر چهره‌ام نقشی از بت آزر حکاکی کردند.
از نم میزاب و تار سبحه حاجت خواستم
قرعه بر شط شراب و بر خم کافر زدند
هوش مصنوعی: در حالتی یأس و ناامیدی، از خدا خواستم که حاجتم را برآورده کند، اما به جای آنچه خواستم، مرا به سمت شط شراب و یک جام از دنیای کفر و نافرمانی کشاندند.
گردن سرخ صراطی حلق قربانی نمود
کز شراب شعله بارش بر گلو خنجر زدند
هوش مصنوعی: گردن سرخ، نشان قربانی را می‌دهد که به خاطر شراب آتشین، خنجر بر گلویش زده‌اند.
مرهم از آب و گل دیر مغان می ساختند
هرکه از خار مغیلانش به پا نشتر زدند
هوش مصنوعی: در دیر مغان، مرهم‌هایی از گل و آب می‌ساختند و هر کسی که با خارهای مغیلان بر پایش زخمی می‌زدند.
گر شدم مجنون ز حرفم داستان ها ساختند
ور شدم منصور دارم بر سر منبر زدند
هوش مصنوعی: اگر به خاطر سخنانم دیوانه شدم، داستان‌های زیادی درباره‌ام ساخته‌اند و اگر شبیه منصور شوم، بر سر منبر به من حمله می‌کنند.
از خرابات محبت یافت هرکس هرچه یافت
کعبه را هم حلقه ای پی گم کنان بر در زدند
هوش مصنوعی: از خرابات عشق، هر کسی آنچه خواست را یافت. حتی کسانی که گم شده بودند، با حلقه ای بر در کعبه، سراغی از آنجا گرفتند.
بولهب از کعبه، ابراهیم از بتخانه خاست
واژگون نعلیست هرجا گونه دیگر زدند
هوش مصنوعی: بولهب از کعبه خارج شد، و ابراهیم نیز از معبد بت‌ها برخاست. در هر جا که ناپسند و نامناسب رفتار کردند، عواقب و نتایج نامطلوب آن آشکار شد.
شرع شارع بهر عامست ارنه اهل عشق را
جذبه چون گردید غالب دوش بر رهبر زدند
هوش مصنوعی: قانون برای همه مردم وضع شده است، ولی زمانی که عشق در دل اهل آن جوانه می‌زند، آن‌ها چنان تحت تأثیر قرار می‌گیرند که شب گذشته بر روی راهنمای خود اعتراض کردند.
غیرعاشق نیست کس را ره به معراج وصال
جبرئیلش را گره در راه بر شهپر زدند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز عاشقان به مقام والای وصال نمی‌رسد و مانند جبرئیل، این عشق است که مسیر را هموار می‌کند. در این راه، موانع و مشکلات ممکن است بر سر راه قرار گیرند، اما عاشقان با تصمیم و اراده‌ای قوی می‌توانند از آن‌ها عبور کنند.
آب خضر و جام اسکندر به پشت پا زدیم
خیمه ما بر کنار چشمه کوثر زدند
هوش مصنوعی: ما از خوشی و نعمت‌های بزرگی که به دست آورده‌ایم، غافل شدیم و به راحتی از کنار آن‌ها عبور کردیم، در حالی که زندگی‌مان را در کنار منابع بی‌پایان فیض و رحمت قرار داده‌ایم.
هر کجا رفتم بدوش روزگارم بار بود
کعبه را محمل کجا بر ناقه لاغر زدند
هوش مصنوعی: هر جا که رفتم، بار سنگین روزگار بر دوش من بود. دیگر اینکه، کعبه، که مکان مقدسی است، چگونه بر این شتر لاغر سوار شده است.
گر کشم از مکه سر، ترسانم از کردار خویش
طایرانش سنگ عبرت پیل را بر سر زدند
هوش مصنوعی: اگر از مکه خارج شوم، از کارهای خودم می‌ترسم. پرندگان سنگ عبرت را بر سر فیل زدند، و من هم ممکن است دچار عواقب کارهای خود شوم.
کعبه است اینجا ملک حیران کار افتاده است
آسمان را در گل این خانه بار افتاده است
هوش مصنوعی: در اینجا، مکان مقدسی را توصیف می‌کند که به دلیل حوادثی، به حالتی ناامیدکننده و غم‌انگیز درآمده است. آسمان نیز به نوعی تحت تأثیر این وضعیت قرار گرفته و در ناامیدی فرو رفته است. به طور کلی، این فضا بیانگر اوضاعی است که زیبایی و وقار آن دچار اختلال شده است.
دیده ام را از جمال کعبه بینا کرده اند
توشه راه خراباتم مهیا کرده اند
هوش مصنوعی: چشمانم را به زیبایی کعبه بینا کرده‌اند و برای سفر به خرابات، وسایل و آماده‌سازی کرده‌اند.
خوش تماشاییست گبری سجده می آرد به دیر
دامن عرش و نقاب کعبه بالا کرده اند
هوش مصنوعی: این تصویر زیبا نشان می‌دهد که یک گبر (کسی که به زرتشتیگری معتقد است) با کمال احترام و عشق در کنار معبد می‌سجد و به آسمان نگاه می‌کند. او دامن عرش را لمس می‌کند و با افتخار نقاب کعبه را به کنار زده است، گویی جهانی از عشق و ایمان را به تصویر می‌کشد.
برهمن گویا همی سوزد که هر سو در منا
آتشی از خون بسمل بر سر پا کرده اند
هوش مصنوعی: گویا برهمن می‌گوید که در هر طرف منا، آتش‌هایی از خون قربانی‌ها روشن شده و این امر سبب سوختن او شده است.
آتشین پایی ز وادی می رسد کاندر حرم
ریگ ها را سایه پرورد مصلا کرده اند
هوش مصنوعی: شخصی با سرعت و شجاعت از یک مکان دل‌انگیز و پرانرژی آمده است و در محلی مقدس، سایه‌ای از ریگ‌ها، مانند پروردگار بر مساجد و مکان‌های عبادت گسترده شده است.
از گل و آبش فرح می بارد این آن خانه است
کش خضر سقا و ابراهیم بنا کرده اند
هوش مصنوعی: این خانه پر از شادی و زیبایی است، زیرا خضر و ابراهیم با دستان خود آن را ساخته‌اند. وجود گل و آب در اینجا نشانه‌ای از سرزندگی و طراوت است.
نشئه می سازند رنگین نغمه می سازند خوش
آتش قندیل و آب سبحه یک جا کرده اند
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از ایجاد حال و هوای شاد و دلپذیر است. افراد با سرودهای زیبا و رنگ‌های جذاب، فضایی دلنشین و خوشایند می‌سازند. آنها در کنار هم، جلوه‌هایی از زیبایی را به تصویر می‌کشند که شامل نور شمع و حتی روحانیّت می‌شود. همه این عناصر به یکدیگر پیوند خورده‌اند تا احساس خوبی ایجاد کنند.
بوسه بر سنگ سیاه او به گستاخی مزن
مردمان دیده را زین سرمه بینا کرده اند
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که نباید با بی‌احترامی به سنگ سیاه او نزدیک شوی، زیرا مردمان با دقت و بینش خود به این موضوع توجه کرده‌اند و آن را مانند سرمه‌ای که چشمانشان را بینا می‌کند، می‌دانند.
یوسفان را بر سر چاهش سبو بشکسته اند
حوریان را در ره وادیش سودا کرده اند
هوش مصنوعی: بر سر چاه یوسف‌ها، سبوها را شکسته‌اند و حوری‌ها در مسیر او، دچار عشق و شیدایی شده‌اند.
هم ازین جنسست گر بت را سجود آورده اند
هم به این نقش است گر وصف چلیپا آورده اند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر بت را به سجود درآورده‌اند، نشان‌دهنده نوعی احترام و تقدس است و اگر چلیپا (صلیب) توصیف شده است، باز هم به نوعی از همان جنس و مفهوم احترام و تقدس اشاره دارد. در واقع، هر دو به نوعی به ارزش و اهمیت نمادینی که دارند، اشاره می‌کنند.
کیش و مذهب را زبان دان گر شوی معنی یکی است
مصحف و انجیل را از هم مجزا کرده اند
هوش مصنوعی: اگر زبان کیش و مذهب را بفهمی، متوجه می‌شوی که در حقیقت هر دو یکی هستند. اما آن‌ها را مثل قرآن و انجیل از هم جدا کرده‌اند.
قتل اسماعیل رمزی بود این افشاگران
لوح صحرا را به خون کشته انشا کرده اند
هوش مصنوعی: کشتن اسماعیل نمادی است از رازهایی که افشاگران با خون به تصویر کشیده‌اند. آنها داستان‌های پنهان را با تلخی و فاجعه آغشته کرده‌اند.
زاهد و فاسق به وسعت گنجد آنجایی که اوست
این فقیهان راه حق را تنگ بر ما کرده اند
هوش مصنوعی: زاهد و فاسق در جایی که اوست، به اندازه وسیع قرار می‌گیرند. اما فقهای راه حق بر ما سخت گرفته‌اند و آن را برای ما تنگ کرده‌اند.
کعبه را مستانه لبیک آرم از میقات عشق
کز الستم هم به این لبیک گویا کرده اند
هوش مصنوعی: من با شور و شوق از سر عشق، به کعبه ندا می‌زنم. چراکه پیش از این نیز، در عالم دیگری، ندا داده شده که باید به این ندا پاسخ بدهی.
عشق می بگرفته پا و سر کبابم سوخته
آتش این هیمه را بسیار گیرا کرده اند
هوش مصنوعی: عشق مرا در چنگال خود گرفته و من به حدی در آتش این احساس سوخته‌ام که شدت آن بسیار بالا رفته است.
عشقم از کوبی برون آورده از بس تنگیش
کعبه را گه قبله گاهی دیر ترسا کرده اند
هوش مصنوعی: عشق من چنان باعث شده که از تنگی‌اش، کعبه را بیرون می‌آورد، زیرا گاهی به خاطر اعتقاد متعصبان، به یک مذهب دیگر گرایش پیدا کرده‌اند.
مستیم تا پیشگاهی برده از بس وسعتش
خاک عقبا بر سر مشغول دنیا کرده اند
هوش مصنوعی: ما در حالی غرق در خوشی و شرابیم که به خاطر وسعت و بزرگی دنیا، به زندگی دنیوی مشغول شده‌ایم و از یاد آخرت غافل شده‌ایم.
بر سر هر چشمه خالی صد سبو می کرده ام
خضر گم کردست راهی را که من طی کرده ام
هوش مصنوعی: در کنار هر چشمه‌ای که نشستم، صدها ظرف آب پر کرده‌ام، اما خضر (شخصیتی نمادین در ادبیات) راهی را که من رفته‌ام، گم کرده است.
این قدر دانم که با نظاره چشمم آشناست
آن که حیران رخ اویم نمی دانم کجاست
هوش مصنوعی: می‌دانم که چشمانم با زیبایی‌هایش آشناست، اما نمی‌دانم آن کسی که مرا در حیرت فرو برده کجاست.
پای تا سر محو در نظاره گشتم همچو شمع
درنظر افزود چندانی که از جسمم بکاست
هوش مصنوعی: تمام وجودم در تماشای او غرق شده است، مانند شمعی که در نورش ذوب می‌شود و از جسمم چیزی کم می‌شود.
سیل دیدار آمد و خاشاک هستی پاک برد
این که اکنون غوطه در وی می خورم بحر فناست
هوش مصنوعی: سیل دیدار به من حمله‌ور شده و بی‌ارزش‌های وجودم را شسته و برده است. اکنون در این دریا غوطه‌ورم که نشانه‌ای از فنا و زوال است.
خواب ازان آشفته تر دیدم که تعبیرش کنی
برنمی آرد قیامت سر ازین شوری که خاست
هوش مصنوعی: من خواب‌هایی بسیار آشفته‌تر از آنچه داشتم را دیدم، که برای تعبیر کردن آن‌ها نه تنها نمی‌توانی کمکی کنی، بلکه حالتی از آشفتگی و شور و هیجان برانگیخته است که نمی‌توانی از آن نجات پیدا کنی.
جمله اجزای وجودم را منور ساخت عشق
سایه پیش آفتاب و مس به نزد کیمیاست
هوش مصنوعی: عشق مانند نوری است که تمام اجزای وجودم را روشن کرده و مانند سایه‌ای در برابر خورشید است. همچنین، عشق ارزش و اهمیت دارد، مثل اینکه مس با نزدیک شدن به کیمیا، به طلا تبدیل می‌شود.
دارم از اقبال عشق اندیشه آزادگی
گر هوایی در سر سروست از باد صباست
هوش مصنوعی: دارم فکر می‌کنم که عشق چه خوشبختی‌هایی به همراه دارد. اگر در روح من هوای آزادی و رهایی باشد، این بخشی از تأثیر نسیم ملایم است که به من زندگی و نشاط می‌دهد.
بر سر مرغان وادی گل فشانی می کنم
کز سرشگم در کف پا خار در نشو و نماست
هوش مصنوعی: من بر فراز پرندگان این باغ، عشق و شادی را پخش می‌کنم، زیرا از غم و اندوهی که در وجودم هست، در پاهایم خارهایی سر برآورده‌اند.
در قیامت خون بهای دیده گریان من
دستگاه روز بازار شهیدان مناست
هوش مصنوعی: در روز قیامت، اشک‌هایی که بر چشم من ریخته شده است، بهای جان من خواهد بود و آنجا محلی است که شهیدان به حساب و کتاب پرداخته می‌شوند.
ای صبا خیز و کف خاکی دگر زان کو بیار
نور شد در دیده آن گردی که گفتی توتیاست
هوش مصنوعی: ای نسیم، برخیز و با خود خاکی بیاور که در آن نورانی شده، آن غباری که تو گفتی شبیه توت است.
قطع گفتن کن که خاموشی درین صف واعظست
ترک دانش کن که نادانی درین ره مقتداست
هوش مصنوعی: سخن گفتن را متوقف کن زیرا در اینجا سکوت شایسته است. از دانش و آگاهی دوری کن چرا که نادانی در این مسیر پیشوایی می‌کند.
تا به صدر آشنایی حیرت اندر حیرتست
دیده ای وا کن که بینایی درین ره پیشواست
هوش مصنوعی: تا زمانی که به اوج دوستی رسیدی، چشمت به حیرت خواهد بود. حالا چشم خود را باز کن و ببین که در این مسیر، بینش و آگاهی راهنماست.
از سر اخلاص پا بردار مقصد در دلست
از حضور دل زبان بگشا اجابت در دعاست
هوش مصنوعی: با نیت خالصانه قدم بردار، زیرا هدف در دل نهفته است. وقتی قلبت را حاضر کردی، زبانت را به دعا باز کن، که در آن اجابت وجود دارد.
طرف و سعی حاجیان اظهار شوقی بیش نیست
آن که من می جویمش نی در حرم نی در صفاست
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاق زائران خانه خدا فقط به خاطر انجام مناسک حج است، اما آنچه من به دنبالش هستم، نه در حرم و نه در صف‌های خاص حج یافت نمی‌شود.
از جهان چندش که جستم هیچ بانگی برنخاست
خم که در میخانه پر گردید از می بی صداست
هوش مصنوعی: وقتی از دنیا و مشکلاتش دور شدم و به دنبال آرامش رفتم، هیچ صدایی بلند نشد. حتی در میخانه که پر از شراب است، همه چیز به آرامی و بی سر و صدا است.
خیر بادی کعبه را گفتم که سنگ راه بود
پی به دل بردم که راهش سوی آن درگاه بود
هوش مصنوعی: با بادی که به کعبه وزید، به سنگی اشاره کردم که راه را نشان می‌دهد و متوجه شدم که آن مسیر به درگاه حق منتهی می‌شود.
گوشه ای خفتم که راهم را سر و پایان نبود
لنگر افکندم که کشتی در خور طوفان نبود
هوش مصنوعی: در جایی پنهان شدم که نه راهی برای رفتن داشتم و نه انتهایی برای سفر، لنگری انداختم، ولی کشتی‌ام در شرایط طوفانی قرار نداشت.
مرغ بینش را شکستم پر که طیران کند داشت
رخت دانش را بریدم پی کزین میدان نبود
هوش مصنوعی: مرغ بینش خود را آزاد نکردم تا پرواز کند، چرا که لباس دانش را از او گرفتم؛ زیرا در این میدان چیزی نداشت.
سر به سر بازار حکمت کور دیدم خلق را
توتیای حق شناسی در همه دکان نبود
هوش مصنوعی: در میان جمعیتی که در بازار دانش و حکمت به سر می‌بردند، افراد زیادی را دیدم که به نوعی نادان و غافل بودند. در همه جا، نشانی از حقیقت و شناخت واقعی وجود نداشت.
شیشه بر صد که شکستم باده موسی نداشت
غوطه در صد چشمه خوردم چشمه حیوان نبود
هوش مصنوعی: شیشه‌ای را که شکستم، باده موسی (به معنای نوشیدنی الهی) نداشت، و در حالی که صد چشمه آب نوشیدم، آن چشمه‌ها نمی‌توانستند مانند چشمه‌ی حیات باشند.
اهل معنی را ز صحبت سبزه ای از گل نرست
قوم وادی را ز عرفان تره ای بر خوان نبود
هوش مصنوعی: افراد فهمیده و عارف به مفاهیم عمیق، از گفت‌وگو با ظواهر و زیبایی‌ها نمی‌آموزند و کسانی که در وادی دینی و معنوی هستند، از کمترین معرفت و آگاهی هم بهره نمی‌برند.
دیده یعقوب بر دیوار و در وا شد دریغ
غیر بوی پیرهن در کلبه احزان نبود
هوش مصنوعی: چشمان یعقوب تنها به خاطر زیبایی یوسف به دیوار دوخته شده بود و افسوس که در خانه اندوه، بوی پیراهن او نیست.
دل به حسرت بر در از نظاره مجلس گداخت
جان به درگه سوخت کش زین بیشتر فرمان نبود
هوش مصنوعی: دل به انتظار و حسرت در درگاه نشست و جانی که در پی اش بود، در آتش عشق سوخت. دیگر از این بیشتر نبود که اجازه‌ای برای ورود به آن مجلس داده نشد.
تا نگه کردم عنان برتافت کز یک جلوه اش
پاره پاره دل چو طور موسی عمران نبود
هوش مصنوعی: زمانی که نگاه کردم، افسار دل از دستم گرفت و بی‌تاب شد. از زیبایی‌اش، دل من همچون کوه طور موسی، تکه‌تکه و آشفته گردید.
زخم زد اما به جولانی ز خاکم بر نداشت
کاین چنین گو در خور آن دست و آن چوگان نبود
هوش مصنوعی: زخم زد، اما از زمین به خاطر جولان خودم برنداشت، زیرا با این وضعیت، دست و چوبدستی مناسب نبوده است.
خون ما در گردن بی باک عشق پرده در
حسن تا در ره بود این فتنه در دوران نبود
هوش مصنوعی: عشق بی باک ما باعث شده که در جستجوی زیبایی، احساسات شدید و خطرناک به وجود آید. در گذشته، چنین فتنه‌ای به وجود نیامده بود.
در بن هر خار صد لیلی است از دیدار او
وادیی دیدی که مجنونی درو حیران نبود
هوش مصنوعی: در دل هر خار، عشق و زیبایی فراوانی وجود دارد. آیا وادی‌ای را دیده‌ای که در آن مجنون دچار سردرگمی نباشد؟
این حجاب از بود ما باشد وگرنه پیش ازین
برقع صورت به پیش چهره جانان نبود
هوش مصنوعی: این پرده‌ای که بین ما هست، از وجود ما ناشی می‌شود، وگرنه قبل از این، مانعی برای دیدن چهره معشوق نبود.
حسن پرتو بر جهان افکند ورنه پیش ازین
ذره دل آشفته و پروانه سرگردان نبود
هوش مصنوعی: زیبایی و نور حسن باعث روشنایی و آراستگی جهان شده است؛ در غیر این صورت، قبل از آن هم دل‌ها آشفته و پروانه‌ها سرگردان بودند و حالتی نداشتند.
پرده از عالم برافتد گر برآید آشکار
ما عدم بودیم آن روزی که او پنهان نبود
هوش مصنوعی: اگر روزی پرده از عالم برداشته شود و حقیقت خود را نشان دهد، ما در آن زمان که او در خفا بود، وجود نداشتیم.
برنتابد فر حق جز کبریای احمدی
غیر یک دل در دو عالم قابل جولان نبود
هوش مصنوعی: هیچ حقیقتی جز بزرگی و عظمت پیامبر حضرت احمد (ص) در این دنیا و آن دنیا نمی‌تواند وجود داشته باشد و هیچ دل و روحی در این دو جهان مستحق شکوفایی و تبلور نیست.
احمد مرسل که باطن مشرق انوار داشت
دوست را آیینه بر اندازه دیدار داشت
هوش مصنوعی: احمد مرسل به عنوان پیامبری که باطن روشن و نمایان از حقیقت دارد، در کنار دوستش به گونه‌ای رفتار می‌کند که او را در آینه‌ای به اندازه‌ی دیدارشان می‌بیند. این نشان‌دهنده‌ی ارتباط عمیق و روشنایی است که در این دوستی نهفته است.
تا زمین شد مولد و مأوای خیرالمرسلین
صد شرف در منزلت بر آسمان دارد زمین
هوش مصنوعی: زمین، جایی که پیامبر عظیم‌الشان به دنیا آمده و مأمن او بوده، صد ویژگی و مقام بلند در آسمان دارد.
این جهان در علم او شاخ گیا در بوستان
وین فلک با فضل او بال مگس در انگبین
هوش مصنوعی: این دنیا تحت علم و دانش او قرار دارد، مانند درختی که در باغ میوه می‌دهد و آسمان با فضل و رحمت او مانند بال مگسی است که بر عسل نشسته است.
طور صد موسی برانگیزد ز خاک آستان
شمع صد عیسی برافروزد به باد آستین
هوش مصنوعی: به طور معجزه‌آسا، صد موسی را از خاک برمی‌خیزد و شمع صد عیسی با نسیم آستینی روشن می‌شود.
آب درجو داشت آن فصلی که عالم بود خاک
دست در گل داشت آن روزی که آدم بود طین
هوش مصنوعی: در آن زمانی که جهان پر از آب بود، خاک در دستانش گل داشت یعنی بشر هنوز به وجود نیامده بود.
شکل اول را چو کلک آفرینش نقش بست
زو جواز آفرین می خواست صورت آفرین
هوش مصنوعی: زمانی که شکل نخستین آفرینش به تصویر کشیده شد، صورت آفرین برای ادامه خلق و ایجاد نیاز به اجازه داشت.
صنع را مشاطه کل علم را آیینه دار
در بر و پهلوی آدم دیده حوا را جنین
هوش مصنوعی: سازندگی و هنرآفرینی، تمامی دانش‌ها را بازتاب می‌دهد و در وجود آدم، زیبایی و همسری حوا را نشان می‌دهد.
ذیل قدرش چهره آرا بود از اول خاک را
گر نبودی سجده او موی رستی از جبین
هوش مصنوعی: چهره زیبا و نیکوی او از آغاز آفرینش شناخته شده بود. اگر سجده‌ای بر خاک او نبود، موهای او نیز از پیشانی‌اش رشد نمی‌کرد.
گر نگرداند به آیین شریعت چرخ را
پنبه گردد باز تار و پود ایام و سنین
هوش مصنوعی: اگر چرخ زمان به روند شریعت نگردد، تار و پود روزگار و سال‌ها بی‌معنا و بی‌اساس می‌شود.
نزد عقل من ز تصدیق نبوت برتر است
رسم او ما راست مذهب کار او ما راست دین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای من، عقل و فهم به‌مراتب بالاتر از ایمان به پیامبری است. روش و آیین او برای ما درست و قابل قبول است و ما پیرو آن هستیم.
منزلت بنگر که اقرار به او ایمان ماست
خصم اگر گوید کلام اوست قرآن مبین
هوش مصنوعی: به مقام و رتبه‌ی او دقت کن، زیرا اقرار به او خود نشانه‌ی ایمان ماست. حتی اگر دشمن بگوید که کلام او مانند قرآن روشن و واضح است، باز هم منزلت او را باید شناخت.
گل نگار از جلوه اش فرش رخ خلد برین
عطرروب از روضه اش جاروب زلف حور عین
هوش مصنوعی: گل زیبا از زیبایی‌اش مانند فرشی در بهشت جلوه‌گری می‌کند و بوی خوشی که از آن به مشام می‌رسد، مانند عطر گل‌ها در باغ است و زلف‌هایش مانند جارویی، زیبایی حوریان بهشتی را می‌سازند.
صورت شق القمر بر چرخ می دانی چه بود؟
خاتمی می کرد در انگشت بشکستش نگین
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی چه اتفاقی افتاده که چهره‌ی شق‌القمر بر آسمان نمایان شده است؟ انگشترش را خاتمی می‌کرد و در نتیجه، نگین آن انگشتر شکست.
گر نیفتد سایه اش بر خاک چندان دور نیست
بی مکان را هم مکان شد بی نشان را هم نشین
هوش مصنوعی: اگر سایه‌اش بر زمین نیفتد، فاصله‌ای ندارد؛ بی‌مکانی نیز به مکان تبدیل می‌شود و بی‌نشان، صاحب نشانی می‌شود.
چون سبق کز طفل ماند ماند ازو لوح و قلم
چون قفس کز مرغ ماند ماند ازو عرش برین
هوش مصنوعی: زمانی که کودک از یادگیری و تحصیل باز می‌ماند، همچنان مانند لوح و قلمی ناتمام باقی می‌ماند. همان‌طور که اگر پرنده‌ای در قفس بماند، از او عرش آسمانی دور خواهد شد.
گر به یک دم طی کند هفت آسمان نبود عجب
جبرئیلش در رکابست و براقش زیر زین
هوش مصنوعی: اگر در یک لحظه بتواند هفت آسمان را طی کند، جای تعجب نیست که جبرئیل در کنار اوست و براقش زیر زین او قرار دارد.
دیده اش از سرمه «مازاغ » روشن کرده اند
منزلش در «لانبی بعدی » معین کرده اند
هوش مصنوعی: چشم او با سرمه‌ای خاص روشن شده و مکان او به خوبی در محلی مشخص شده است.
مطرب مستم ز خلوتگاه سلطان آمده
سرخوش از احسان شده با خود به الحان آمده
هوش مصنوعی: موسیقی‌دان مست از مکان پادشاه بیرون آمده و با خوشحالی از لطف او، با خود به آهنگ‌ها آمده است.
شعله گردم ولی از خار وادی خاسته
سوخته ابرم ولی بر کعبه گریان آمده
هوش مصنوعی: من همچون شعله‌ای شعله‌ور هستم، اما از خار و چاله‌های این وادی به آتش درآمده‌ام. گرچه باران می‌بارم و گریانم، اما بر کعبه‌ام نازل شده‌ام.
وادی از دنبال من گه بر کتف بگریسته
کعبه استقبال من زمزم به دامان آمده
هوش مصنوعی: در جایی که من می‌روم، گویی که کوهی از اشک بر دوش دارد و کعبه به خاطر ورود من آماده است و آب زمزم به دامن من نزدیک شده است.
ما به جانان بسته ایم احرام از میقات عشق
کعبه ما قبله گبر و مسلمان آمده
هوش مصنوعی: ما برای معشوق‌مان، با احساسات عشق آماده شده‌ایم، همان‌طور که زائران به خانه خدا می‌روند؛ برای ما، عبادتگاهی وجود دارد که فرقی نمی‌کند، چه زرتشتی باشیم و چه مسلمان، در آن به سوی معشوق‌مان می‌رویم.
نی هوای کعبه دارم بعد ازین نی فکر دیر
مقصد من بارگاه خان خانان آمده
هوش مصنوعی: من دیگر به کعبه و مکان‌های مذهبی فکر نمی‌کنم، هدف من اکنون رسیدن به مقام و عظمت پادشاهی است.
آن که در ظلمات تنهایی خیال مدح او
تشنه طبعان سخن را آب حیوان آمده
هوش مصنوعی: آن کس که در دل تاریکی‌های تنهایی، آرزوی ستایش او را دارد، برای سخنوران مانند آب حیات است.
هر که را طومار عهد نیک بختی واکنند
ساعت مولود او بینند عنوان آمده
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی‌اش فرصتی برای خوشبختی به دست آورد، در زمان تولدش نشانه‌هایی از سرنوشت خوب و موفقیت را خواهد دید.
طبع من سنگیست از تحمید او گویا شده
نظم من خاکیست از مدحش درو جان آمده
هوش مصنوعی: نفس من مثل سنگ است و از ستایش او به وضوح احساس می‌شود، که شعر من مانند خاکی است که از مدح او جان گرفته.
گنج از هر نکته ام پیدا توان کردن که او
پای تا سر در مدیح خویش پنهان آمده
هوش مصنوعی: هر نکته‌ای که من بگویم می‌تواند به گنجی تبدیل شود، زیرا او به طور کامل در ستایش خود پنهان شده است.
سنگ از من لعل گردد خاک از من زر شود
آب و رنگ آفتابم جانب کان آمده
هوش مصنوعی: از من، سنگ به جواهر تبدیل می‌شود و خاک به طلا. به گونه‌ای هستم که مانند نور آفتاب، هر چیزی را زیبا می‌کنم و به سمت معدن خود می‌برم.
شکرست این نوع لفظ از شکرستان خاسته
بلبلست این جنس خاطر از گلستان آمده
هوش مصنوعی: این نوع کلمات مانند بهترین طعم شکر هستند و مانند بلبل، این نغمه‌ها از گلستان به گوش می‌رسند.
در نمکزار حقوقش خاطرم افتاده بود
خود نمک گردید و سوی نمکدان آمده
هوش مصنوعی: در دشت نمکی یاد خاطراتش به ذهنم آمد و او خود به نمک تبدیل شد و به سمت نمکدان آمد.
بر کف اسکندر امروز آب حیوان دیده اند
مژده الیاس را خضر از بیابان آمده
هوش مصنوعی: امروز بر دست اسکندر آب حیات را مشاهده کرده‌اند و خبر آمده که الیاس از بیابان به همراه خضر آمده است.
بلبل مستم پیام نوبهار آورده ام
تازه تر صوتی به باغ از صوت پار آورده ام
هوش مصنوعی: بلبل شاداب و خوشحالی هستم که پیامی از فصل بهار آورده‌ام و آواز جدیدی برای باغ آورده‌ام که تازگی و طراوت بیشتری نسبت به صدای قبلی دارد.
هرکجا دامن ز چشم خونفشان افشانده ام
موج خونین بر سر هفت آسمان افشانده ام
هوش مصنوعی: هرجا که اشک و غم از چشم من ریخته شده، صحنه‌ای از درد و اندوه را در آسمان‌ها به وجود آورده‌ام.
پا و دست از مسند و پهلوی جم دزدیده ام
دوش و سر از تاج و تشریف کیان افشانده ام
هوش مصنوعی: من دیشب پا و دست خود را از جایی که نشسته بودم دزدیدم و سر و گردن خود را از تاج و آراستگی پادشاهان به زمین افکنده‌ام.
هم به آن سر بار شوقت را به دوش آورده ام
همه به آن پا دست در راهت ز جان افشانده ام
هوش مصنوعی: من بار عشق تو را به دوش کشیده‌ام و با تمام وجودم، جانم را در راه تو فدای تو کرده‌ام.
شرم دارم گر ز نزدیکان تو نامم برند
با چنین دوری که جان بر آستان افشانده ام
هوش مصنوعی: من شرمنده‌ام اگر دوستانت نام من را به زبان بیاورند، چرا که با این فاصله‌ای که از تو دارم، جانم را در عشق تو فدای درگاهت کرده‌ام.
لذت درد محبت کی فراموشم شود؟
این نمک را من به مغز استخوان افشانده ام
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که لذت و حس خوبی که از درد عشق به دست آورده‌ام را فراموش کنم؟ این احساس عمیق را به وجودم جای داده‌ام و به ذره‌ذره وجودم رسوخ کرده است.
قسمتم جز بر همان مهمانسرای خود مباد
از کباب دل پرست آن جا که خوان افشانده ام
هوش مصنوعی: سرنوشتم جز همان جایی که مهمانسرای خودم است نیست، چون دل من فقط به آنجا و کباب خوشمزه‌ای که در آنجا برای خودم آماده کرده‌ام وابسته است.
دور را مهمان گستاخم به بازی بارها
نقل بر ساقی و می بر میزبان افشانده ام
هوش مصنوعی: من در دور و اطرافم مهمانی بی‌پروا دارم که بارها برایم داستان‌ها را تعریف کرده و می‌نوشد. من نیز شراب و خوشی را به مهمانی‌ام هدیه کرده‌ام.
تا چه گل ها بشکفد کز سرگذشت زلف تو
شب عبیری بر دماغ میهمان افشانده ام
هوش مصنوعی: تا ببینیم چه گل‌های زیبا و خوشبویی می‌رویند، چرا که من از داستان زلف تو، بوی خوشی را بر سر میهمان پخش کرده‌ام.
در بیان آرزومندی سری شوریده است
هر نقط کز خامه مشکین فشان افشانده ام
هوش مصنوعی: در دل من آرزویی وجود دارد که بسیار شدید و پرشور است. هر نقطه‌ای که از قلم مشکی‌ام بر روی کاغذ آمده، نشانه‌ای از این احساس عمیق و پرشور است.
بلبل باغم که شاخ و برگ بر گل چیده ام
شبنم صبحم که بر خورشید جان افشانده ام
هوش مصنوعی: من در باغ بلبل هستم و به گل‌ها عشق می‌ورزم، همچنان که شبنم صبحگاهی با زیبایی‌اش بر روی خورشید می‌درخشد.
مست شوقم خرده بر زشت و نکوی من مگیر
از نسیم تست گر گل گر خزان افشانده ام
هوش مصنوعی: من تحت تاثیر شوق و عشق قرار دارم و از ناملایمات و زیبایی‌ها به خاطر تو غمگین نیستم. هرچند ممکن است در حال حاضر خوب یا بد به نظر بیایم، اما زیبایی و لطافت تو باعث می‌شود که این وضعیت برایم اهمیت نداشته باشد.
گرچه با تو در سفر کوته عنانی کرده ام
جان و دل از پی بر آن دست و عنان افشانده ام
هوش مصنوعی: هرچند که به خاطر تو در سفر به سرعت پیش می‌روم، اما جان و دل خود را به دنبال تو رها کرده‌ام و دنبال آن دست و عزم خود را رها کرده‌ام.
کار با ضعف دل افتادست و اشگ عاجزی
جعبه خالی کرده بر دشمن کمان افشانده ام
هوش مصنوعی: کار با دل ضعیف و احساس ناتوانی پیش می‌رود و من در برابر دشمن فقط با یک جعبه خالی از تسلیحات ایستاده‌ام.
همتی در کار دل کن کز مزار عافیت
خاک سرگردانیش بر خان و مان افشانده ام
هوش مصنوعی: با عزم و اراده‌ای قوی در انجام کارهای دل خود بکوش، زیرا من از آرامش و راحتی دوری گزیده‌ام و خاک سرگردانی را در خانه و زندگی خود پاشیده‌ام.
هرکه رخ تابد ازین دولتسرا گمراه باد
کعبه هم لبیک گوی خاک این درگاه باد
هوش مصنوعی: هر کسی که از این مکان نورانی دور شود، به راه غلط می‌رود. حتی کعبه هم که مقدس‌ترین مکان است، باید در برابر این درگاه احترام بگذارد و به آن پاسخ مثبت بگوید.