گنجور

شمارهٔ ۴۸۰

غم از دل بر کران نتوان نهادن
گرانی بر جهان نتوان نهادن
مرا سری به جانان از ازل هست
که با جان در میان نتوان نهادن
ارادت کرده محرومی مقدر
گنه بر آسمان نتوان نهادن
نواله کز کف معشوق باشد
به تلخی از دهان نتوان نهادن
سری کافراختم از آستانش
بجز بر آستان نتوان نهادن
ز بس داغ جنون آشفته مغزم
سرم بر پرنیان نتوان نهادن
سمند عشرتم توسن چنانست
که مویش بر عنان نتوان نهادن
ثبات از عالم و ارکان برونست
اساسی آنچنان نتوان نهادن
قضای چرخ مار بیضه خوار است
درین کاخ آشیان نتوان نهادن
عزیز خاندانم از مکان رفت
قدم بر لامکان نتوان نهادن
توانم جان به آسان داد لیکن
به جسم مرده جان نتوان نهادن
چنان هجرش دل و دستم شکسته
که کلکم در بنان نتوان نهادن
قلم درکش به دیوان «نظیری »
ز بس سهوش نشان نتوان نهادن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غم از دل بر کران نتوان نهادن
گرانی بر جهان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: نمی‌توان درد و غم را از دل دور کرد، همچنان که نمی‌توان بار سنگین جهان را بدون زحمت بر دوش گذاشت.
مرا سری به جانان از ازل هست
که با جان در میان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: من از آغاز وجودم رابطه‌ای با محبوب دارم که هیچ کس نمی‌تواند آن را با جان خود مقایسه کند.
ارادت کرده محرومی مقدر
گنه بر آسمان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: محبت و ارادت انسان‌ها به یکدیگر، به گونه‌ای است که برخی از افراد به دلایل مختلف مانند تقدیر یا شانس، به عنوان محروم شناخته می‌شوند. همچنین، خطاها و گناهان آنها را نمی‌توان به آسمان و یا سرنوشت خود نسبت داد.
نواله کز کف معشوق باشد
به تلخی از دهان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: نانی که از دست معشوق به دست می‌آید، حتی اگر تلخ باشد، انسان نمی‌تواند آن را از دهانش بیرون بیاورد.
سری کافراختم از آستانش
بجز بر آستان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: من سر خود را از آستان او آفریدم و جز در آستان او نمی‌توانم آن را قرار دهم.
ز بس داغ جنون آشفته مغزم
سرم بر پرنیان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: به خاطر شدت و شدت احساسات و عشق، مغزم در هم ریخته است و نمی‌توانم سرم را بر روی پارچه نرم و لطیف بگذارم.
سمند عشرتم توسن چنانست
که مویش بر عنان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: سمند در اوج جوانی و زیبایی است، به گونه‌ای که نمی‌توان بر گردن آن افسار زد.
ثبات از عالم و ارکان برونست
اساسی آنچنان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: ثبات و پایداری چیزی فراتر از دنیا و عوامل بیرونی است و نمی‌توان آن را به راحتی برپا کرد.
قضای چرخ مار بیضه خوار است
درین کاخ آشیان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر در این دنیا به گونه‌ای است که نمی‌توان در این مکان آرامش و امنیت واقعی پیدا کرد.
عزیز خاندانم از مکان رفت
قدم بر لامکان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: عزیز خانواده‌ام به دیاری دیگر رفت و اکنون نمی‌توانی قدمی به جایی نامعلوم و بی‌نهایت بگذاری.
توانم جان به آسان داد لیکن
به جسم مرده جان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: می‌توانم به راحتی جانم را فدای چیزی کنم، اما نمی‌توانم جان زندگی را به جسمی که مرده است بدهم.
چنان هجرش دل و دستم شکسته
که کلکم در بنان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: چنان غم فراق او دلم را شکسته که هیچ چیز دیگر نتوانم در دست بگیرم.
قلم درکش به دیوان «نظیری »
ز بس سهوش نشان نتوان نهادن
هوش مصنوعی: نمی‌توان به خوبی اشتباهات او را در آثارش ثبت کرد، چون قلم از بس که به آنها اشاره کرده، دیگر جایی برای نوشتن باقی نمی‌گذارد.