گنجور

شمارهٔ ۴۷۱

دیریست بیرون رفته ام از اختیار خویشتن
بنشسته ام اندوهگین در انتظار خویشتن
گر از عیار حال خود در مجلس اظهاری کنم
ساز از مقام خود فتد من از عیار خویشتن
مشرب مصاحب می کند ورنه تفاوت بی حدست
تو مست حسن و ناز خود من در خمار خویشتن
تا رفتم از کوی مغان در من غریبی کار کرد
هرگز نمی آید مرا یاد دیار خویشتن
توفیق اگر یاری کند در زهد خشک آتش زنم
زاب ورع سوز آورم رنگی به کار خویشتن
سیلاب مستی سر دهم تا بیخ هستی برکند
یک بارگی فارغ شوم از خار خار خویشتن
گر بر سر صلح آورد روزی پشیمانی تو را
چندان بگریم کز دلت شویم غبار خویشتن
گر پیش می خواندی مراد ذوق مرا می یافتی
نقش خرابی مانده ام از یادگار خویشتن
آن شب که در خون خفته ام دانم شب آسودگی است
کم روز راحت دیده ام از روزگار خویشتن
یک روز برقع برفکن انصاف مشتاقان بده
خلق جهان را کرده ای امیدوار خویشتن
معشوق و عاشق را به هم نازی «نظیری» لازم است
دشمن نمی‌باشد کسی با دوستدار خویشتن

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیریست بیرون رفته ام از اختیار خویشتن
بنشسته ام اندوهگین در انتظار خویشتن
هوش مصنوعی: مدتی است که از خودم جدا شده‌ام و نمی‌توانم بر خودم تسلط داشته باشم. در حالی که غمگین هستم، در انتظار بازگشت خودم نشسته‌ام.
گر از عیار حال خود در مجلس اظهاری کنم
ساز از مقام خود فتد من از عیار خویشتن
هوش مصنوعی: اگر در جمع نشان دهم که چه حالتی دارم، ممکن است از جایگاه خود پایین بیفتم و به همان اندازه از ارزش خود کاسته شود.
مشرب مصاحب می کند ورنه تفاوت بی حدست
تو مست حسن و ناز خود من در خمار خویشتن
هوش مصنوعی: دوست با همبازی کردن، حالت خاصی به آدم می‌دهد، زیرا تفاوت‌های زیادی وجود دارد. تو در خوشی و زیبایی خود غرق شده‌ای، در حالی که من در خمار و حالت خودم هستم.
تا رفتم از کوی مغان در من غریبی کار کرد
هرگز نمی آید مرا یاد دیار خویشتن
هوش مصنوعی: وقتی از محل زندگی مغان دور شدم، احساس تنهایی در من شکل گرفت و هیچ‌گاه یاد دیار خودم به سراغم نمی‌آید.
توفیق اگر یاری کند در زهد خشک آتش زنم
زاب ورع سوز آورم رنگی به کار خویشتن
هوش مصنوعی: اگر توفیق کمک کند، در حالی که زهد و پرهیزکاری خشک و بی‌روح است، با آن آتش می‌زنم و از نُه رنگی به کار خود می‌زنم که در آن شائبه‌ای از تقوا و ورع وجود داشته باشد.
سیلاب مستی سر دهم تا بیخ هستی برکند
یک بارگی فارغ شوم از خار خار خویشتن
هوش مصنوعی: می‌خواهم همه‌ی مشکلات و رنج‌های زندگی‌ام را کنار بگذارم و به حالتی آزاد و بی‌دغدغه برسم. می‌خواهم با سرشوری از معرفت و عشق، به عمق وجودم نفوذ کنم و از مشکلات و دردهایم رها شوم.
گر بر سر صلح آورد روزی پشیمانی تو را
چندان بگریم کز دلت شویم غبار خویشتن
هوش مصنوعی: اگر روزی به صلح برسی، افسوس و پشیمانی تو را آنقدر بگریم که دل تو پاک و آزاد شود.
گر پیش می خواندی مراد ذوق مرا می یافتی
نقش خرابی مانده ام از یادگار خویشتن
هوش مصنوعی: اگر از قبل به صدای من گوش می‌کردی و به احساساتم توجه می‌کردی، می‌توانستی نشانه‌های از دست رفتن و ویرانی که به یادگار از من باقی مانده را ببینی.
آن شب که در خون خفته ام دانم شب آسودگی است
کم روز راحت دیده ام از روزگار خویشتن
هوش مصنوعی: آن شبی که در غم و اندوه غوطه‌ور هستم، می‌دانم که شب آرامش و استراحت است. چون در روزهای زندگی‌ام کمی راحتی را تجربه کرده‌ام.
یک روز برقع برفکن انصاف مشتاقان بده
خلق جهان را کرده ای امیدوار خویشتن
هوش مصنوعی: روزی پرده را کنار بزن و انصاف عاشقان را به آن‌ها بده، زیرا که تو باعث امیدواری مردم جهان به خود شده‌ای.
معشوق و عاشق را به هم نازی «نظیری» لازم است
دشمن نمی‌باشد کسی با دوستدار خویشتن
هوش مصنوعی: برای ارتباط عاشق و معشوق، لازم است که کمی ناز و دنیا با هم داشته باشند. هیچ دشمنی در مقابل کسی که به خودی خود را دوست دارد وجود ندارد.