گنجور

شمارهٔ ۴۶۸

نوش می‌ریزد حدیثت در گزند خویشتن
تلخ از آن گویی که داری پاس قند خویشتن
بس پریشان ساختی زلف دراز خویش را
گردنی نگذاشتی فارغ ز بند خویشتن
هیچ کاری پیش از عشقت به کام من نبود
چون پسندیدی مرا گشتم پسند خویشتن
دولت عشق توام هرگه به خاطر بگذرد
سجده آرم پیش بخت ارجمند خویشتن
با خیالی مونسم کز فکر خود در وحشتم
از عزیزی ناورم سر در کمند خویشتن
هرگه از مجلس عبیر و دود بیرون آورند
دفع چشم بد برم دود سپند خویشتن
رام دل زلف سیه مارت نشد شرمنده‌ام
از فسون و دعوت ناسودمند خویشتن
صلح و جنگت بر دلم میدان طاقت تنگ ساخت
عرصه‌ای جو درخورِ سِیْرِ سمند خویشتن
عشقبازی گرچه می‌گویم خطاکاری بُوَد
برنگردم زین خطاکاری به پند خویشتن
پیش گفتارت «نظیری» جان به تحسین می‌دهد
ناز کن بر حسن ادراک بلند خویشتن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نوش می‌ریزد حدیثت در گزند خویشتن
تلخ از آن گویی که داری پاس قند خویشتن
هوش مصنوعی: گفتن از درد و مشکلات خود تو را آزار می‌دهد، زیرا تلخی آن را درک می‌کنی، اما باید به یاد داشته باشی که با آنچه برای خودت عزیز است، محافظت کنی.
بس پریشان ساختی زلف دراز خویش را
گردنی نگذاشتی فارغ ز بند خویشتن
هوش مصنوعی: تو با زلف بلندت آن‌قدر مرا به هم ریختی که حتی نتوانستی خود را از بند و زنجیر رها کنی.
هیچ کاری پیش از عشقت به کام من نبود
چون پسندیدی مرا گشتم پسند خویشتن
هوش مصنوعی: هیچ کاری قبل از عشق تو برایم لذت‌بخش نبود، اما وقتی تو مرا پسندیدی، من هم به خودم آراسته شدم.
دولت عشق توام هرگه به خاطر بگذرد
سجده آرم پیش بخت ارجمند خویشتن
هوش مصنوعی: خوشبختی و نعمت عشق تو هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود، و به خاطر این نعمت بزرگ، همیشه در برابر سرنوشت ارزشمند خود سجده می‌کنم.
با خیالی مونسم کز فکر خود در وحشتم
از عزیزی ناورم سر در کمند خویشتن
هوش مصنوعی: در دنیای افکارم شگفت زده‌ام، در حالی که با یک تصور آشنا هستم، از کسی که به او علاقه‌ دارم، نمی‌توانم رها شوم و در دام خودم گرفتار شده‌ام.
هرگه از مجلس عبیر و دود بیرون آورند
دفع چشم بد برم دود سپند خویشتن
هوش مصنوعی: هر بار که از مجلس بوی خوش و دود خارج می‌شوم، با دود عود خودم، چشم بد را از خود دور می‌کنم.
رام دل زلف سیه مارت نشد شرمنده‌ام
از فسون و دعوت ناسودمند خویشتن
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیبایی و فریب زلف‌های سیاه تو دچار آسیب شده است و از خواسته‌های بی‌خود و ناپسند خودم شرمنده هستم.
صلح و جنگت بر دلم میدان طاقت تنگ ساخت
عرصه‌ای جو درخورِ سِیْرِ سمند خویشتن
هوش مصنوعی: صلح و جنگ تو باعث شده که قلب من نتواند تحمل کند و فضای مناسب برای حرکت خود را نتوانم پیدا کنم.
عشقبازی گرچه می‌گویم خطاکاری بُوَد
برنگردم زین خطاکاری به پند خویشتن
هوش مصنوعی: عشق بازی را اگرچه اشتباه می‌دانم، اما از این کار دست نخواهم کشید و به نصیحت خودم توجهی نخواهم کرد.
پیش گفتارت «نظیری» جان به تحسین می‌دهد
ناز کن بر حسن ادراک بلند خویشتن
هوش مصنوعی: زبانت به قدری زیباست که جان آدمی را به تحسین وامی‌دارد، بنابراین با ناز و وقار بر درک بالای خود تکیه کن.