گنجور

شمارهٔ ۴۵۷

ما برق جای نور به کاشانه برده‌ایم
آتش به پاسبانی پروانه برده‌ایم
بگرفته خواب دیده بخت و امید را
از بس ز وعده‌های تو افسانه برده‌ایم
با ما اگر خدای کند دشمنی به جاست
کز آشنا پناه به بیگانه برده‌ایم
این گوشمال درخور ما هست از فراق
نام جدایی تو دلیرانه برده‌ایم
مستیم، آنچنان که به قصد هلاک خویش
خنجر به خصم و سنگ به دیوانه برده‌ایم
از سایه خودیم رمان ما رمیدگان
کز کنج خانه گنج به ویرانه برده‌ایم
حرفی بگو، بپرس، «نظیری» چه محرمی است
حسرت به آشناییی بیگانه برده‌ایم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما برق جای نور به کاشانه برده‌ایم
آتش به پاسبانی پروانه برده‌ایم
هوش مصنوعی: ما جای نور را با برق پر کرده‌ایم و آتش را برای مراقبت از پروانه به همراه آورده‌ایم.
بگرفته خواب دیده بخت و امید را
از بس ز وعده‌های تو افسانه برده‌ایم
هوش مصنوعی: خواب و امید ما از بس که به وعده‌های تو دل بسته‌ایم، گرفته و محو شده است.
با ما اگر خدای کند دشمنی به جاست
کز آشنا پناه به بیگانه برده‌ایم
هوش مصنوعی: اگر خداوند با ما دشمنی کند، جایز است؛ زیرا ما از آن کس که با ما آشناست، به بیگانه پناه آورده‌ایم.
این گوشمال درخور ما هست از فراق
نام جدایی تو دلیرانه برده‌ایم
هوش مصنوعی: این تنبیه‌ای که ما دریافت کرده‌ایم به خاطر دوری و جدایی‌ات است و ما با شجاعت این درد را تحمل کرده‌ایم.
مستیم، آنچنان که به قصد هلاک خویش
خنجر به خصم و سنگ به دیوانه برده‌ایم
هوش مصنوعی: ما در حالتی مستی به سر می‌بریم که مانند کسی که برای آسیب رساندن به خود، به دشمنش چاقو می‌زند و به دیوانه سنگ پرتاب می‌کند، رفتار می‌کنیم.
از سایه خودیم رمان ما رمیدگان
کز کنج خانه گنج به ویرانه برده‌ایم
هوش مصنوعی: ما از سایه خود فرار کرده‌ایم و دور از خانه، گنجی را که داشتیم به ویرانه‌ای منتقل کرده‌ایم.
حرفی بگو، بپرس، «نظیری» چه محرمی است
حسرت به آشناییی بیگانه برده‌ایم
هوش مصنوعی: بگو چیزی، بپرس؛ «نظیری» چه رازی است که ما به دوستی با کسی که غریبه است، دلخوشی داریم اما از آن حسرت می‌خوریم.