شمارهٔ ۴۵۵
تا به کی از کثرت غم روی بر زانو نهم
تنگ گردد خانه بر من سر به شهر و کو نهم
دفع دل تنگی دمی از شغل غافل نیستم
دست اگر بردارم از جیب آستین بر رو نهم
شاکر بختم که منت دار از خویشم نکرد
عشرتی یاد آورم غم هاش بر پهلو نهم
کوچه معشوق باغ دلگشای عاشق است
بینم از هر جا ملالی رو به کوی او نهم
کس درین کاسد دیار از من مشامی خوش نکرد
چند چون گل رخت رعنایی به رنگ و بو نهم
مایه من انگبین ناب و پر آشوب شهر
به کزین بازار جنس خویش بر یک سو نهم
کفر و ایمان را به یک سنگ آن دو ابرو می کشد
تا به کی اعجاز را در پله جادو نهم
خو به عشرت کرده ام عادت به راحت چند گاه
می روم تا از سر این عادت ز طبع این خو نهم
طی راه از اشک بر مژگان سبکتر می کنم
خم نمی گردد ز ثقلم بار اگر بر مو نهم
نافه مشکم که عطرافشان به پا افتاده ام
در چه پا آویزم و رخ بر پی آهو نهم
بوالعجب دردی «نظیری » را به شور آورده است
سینه بشکافد گرش زنجیر بر بازو نهم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا به کی از کثرت غم روی بر زانو نهم
تنگ گردد خانه بر من سر به شهر و کو نهم
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر غم و اندوه سر روی زانویم بگذارم؟ دیگر جایی برای زندگی در من نیست، به دنبال شهر و کوی تازهای هستم.
دفع دل تنگی دمی از شغل غافل نیستم
دست اگر بردارم از جیب آستین بر رو نهم
هوش مصنوعی: من هرگز از کار و حرفهام غافل نیستم و همیشه در تلاشم تا دلتنگیهای خود را برطرف کنم. اگر لحظاتی از جیب آستینم چیزی کنار بگذارم، با دست خود آن را برمیدارم و به دیگران نشان میدهم.
شاکر بختم که منت دار از خویشم نکرد
عشرتی یاد آورم غم هاش بر پهلو نهم
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود شاکر هستم که هیچ گاه به من لطفی نکرده است. به یاد خوشیهایم نیستم و تنها غمهایم را به یاد میآورم و در دل نگاه میدارم.
کوچه معشوق باغ دلگشای عاشق است
بینم از هر جا ملالی رو به کوی او نهم
هوش مصنوعی: کوچهی محبوب، جایی است که دل عاشق را شاد میکند. من از هر گوشهای که نگران شوم، به سمت این کوچه میروم.
کس درین کاسد دیار از من مشامی خوش نکرد
چند چون گل رخت رعنایی به رنگ و بو نهم
هوش مصنوعی: هیچکس در این دیار کهنه، بوی خوشی از من دریافت نکرد. اما خواستم چهره زیبا و خوشرنگ و بویی چون گل به دیگران تقدیم کنم.
مایه من انگبین ناب و پر آشوب شهر
به کزین بازار جنس خویش بر یک سو نهم
هوش مصنوعی: من دارایی من عسل خالص و شور و شوق است، بر این اساس در این بازار از کالاهایم یک طرف را برمیدارم.
کفر و ایمان را به یک سنگ آن دو ابرو می کشد
تا به کی اعجاز را در پله جادو نهم
هوش مصنوعی: این بیت به یک تضاد اشاره دارد که بین کفر و ایمان وجود دارد و به ابروهای معشوق که نماد زیبایی و جاذبه است، ارتباط میدهد. شاعر از این طریق به قدرت و جاذبهای که زیبایی دارد اشاره میکند و میپرسد تا چه زمان باید این شگفتیها را در قالب توهمات و جادوها دنبال کرد. این بیان نشاندهندهی کشمکش درونی انسانها در مواجهه با باورها و زیباییهاست.
خو به عشرت کرده ام عادت به راحت چند گاه
می روم تا از سر این عادت ز طبع این خو نهم
هوش مصنوعی: من به لذت و راحتی عادت کردهام و گاهی پیش میروم تا از این عادت و راحتی خود فاصله بگیرم و به طبیعتم بازگردم.
طی راه از اشک بر مژگان سبکتر می کنم
خم نمی گردد ز ثقلم بار اگر بر مو نهم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به احساسات عمیق خود اشاره میکند. او میگوید که با اشکهایی که بر چشمانش میریزد، بار سنگینی را سبکتر میکند و اگر این بار را بر موهای کسی بگذارد، همچنان خم نمیشود. به نوعی، از استقامت و توان خود در تحمل درد و رنج سخن میگوید و نشان میدهد که این احساسات به او قدرتی میدهد که از سنگینی بارها و مشکلات زندگی به آسانی عبور کند.
نافه مشکم که عطرافشان به پا افتاده ام
در چه پا آویزم و رخ بر پی آهو نهم
هوش مصنوعی: من مانند گلی خوشبو هستم که عطرش همه جا پخش شده است. حالا نمیدانم چه کار کنم و رویم را به کدام سمت ببرم تا زیبایی و جذابیت خود را به نمایش بگذارم.
بوالعجب دردی «نظیری » را به شور آورده است
سینه بشکافد گرش زنجیر بر بازو نهم
هوش مصنوعی: نظیری در حال تجربه درد عجیبی است که او را به حالت پرشور و هیجان درآورده. گویی این درد آنقدر شدید است که اگر ممکن بود، سینهاش را میشکافت تا به آرامش برسد؛ حتی اگر مجبور شود زنجیری به دستانش ببندد.