گنجور

شمارهٔ ۴۴

از چاه غبغبش به درآورده ماه را
بر ماه، عقرب سیهش بسته راه را
عابد که بیندش به درآید ز خانقاه
سلطان که یابدش بگذارد سپاه را
گر روز حشر پرده ز رویش برافکنند
ایزد به روی بنده نیارد گناه را
آن کج کله چو بر صف عشاق بگذرد
شاهان ز سر نهند هوای کلاه را
از هیبت تجلی دیدار سوختیم
برق آورد بشارت باران گیاه را
عاجز شدست دیده ز ادراک حسن او
در حوصله جمال نگنجد نگاه را
باری چو در بغل همه خرمن نمی رود
بیچاره در کنار کشد برگ کاه را
امید هست کز سر آن بام بگذارد
پا در میان کوی گشودیم آه را
خاکش به فرق کن که به جانان نمی رسد
عاشق گر التفات کند مال و جاه را
گر این عطش به خلد «نظیری » ز جان رود
جویم ز سلسبیل به آتش پناه را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از چاه غبغبش به درآورده ماه را
بر ماه، عقرب سیهش بسته راه را
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبا و دلربای او مانند ماه است که از چاه غبغبش بیرون آمده و دل‌ها را تحت تأثیر قرار داده است، اما در عین حال، در دل این زیبایی، عقربی سیاه وجود دارد که نشان‌دهندهٔ خطر و عذاب است.
عابد که بیندش به درآید ز خانقاه
سلطان که یابدش بگذارد سپاه را
هوش مصنوعی: عابدی که ببیند، از خانقاه بیرون می‌آید تا در درگاه سلطان وارد شود و مردم را به خاطر او رها کند.
گر روز حشر پرده ز رویش برافکنند
ایزد به روی بنده نیارد گناه را
هوش مصنوعی: اگر در روز قیامت پرده از چهره او بردارند، خداوند به بنده اش اجازه نمی‌دهد که گناهش نمایان شود.
آن کج کله چو بر صف عشاق بگذرد
شاهان ز سر نهند هوای کلاه را
هوش مصنوعی: وقتی آن محبوب با سر کج خود از میان عاشقان عبور می‌کند، پادشاهان نیز به خاطر او از آرزوی تاج و کلاه خود دست می‌کشند.
از هیبت تجلی دیدار سوختیم
برق آورد بشارت باران گیاه را
هوش مصنوعی: ما از زیبایی و نورِ ملاقات معشوق به شدت متاثر شدیم، مانند صاعقه‌ای که خبر از آمدن باران و رشد گیاهان می‌دهد.
عاجز شدست دیده ز ادراک حسن او
در حوصله جمال نگنجد نگاه را
هوش مصنوعی: چشم‌ها از درک زیبایی او ناتوان شده‌اند و زیبایی او فرای آن است که نگاه بتواند آن را درک کند.
باری چو در بغل همه خرمن نمی رود
بیچاره در کنار کشد برگ کاه را
هوش مصنوعی: به هر حال وقتی که او نمی‌تواند همه بار را به تنهایی حمل کند، در حالتی که ناتوان است، تنها یک تکه‌ کوچکی از آن بار را برمی‌دارد.
امید هست کز سر آن بام بگذارد
پا در میان کوی گشودیم آه را
هوش مصنوعی: امید دارم که از بالای آن بام، قدمی به میان این کوی بگذارد و ناله و آه ما را بشنود.
خاکش به فرق کن که به جانان نمی رسد
عاشق گر التفات کند مال و جاه را
هوش مصنوعی: خاکی که بر سر اوست، نشان‌دهنده‌ی بی‌ارزشی‌اش است، زیرا عاشق حقیقی حتی اگر توجهی به او شود، به دنبال ثروت و مقام نیست و به محبوبش نمی‌رسد.
گر این عطش به خلد «نظیری » ز جان رود
جویم ز سلسبیل به آتش پناه را
هوش مصنوعی: اگر این تشنگی بهشت نظیری از دل برود، من در پی آب زلال بهشتی از آتش پناه می‌جویم.