گنجور

شمارهٔ ۳۵۵

بستم در تصرف گفت و شنید خویش
دادم به قبض و بسط تو قفل کلید خویش
رفتم به آه و ناله کنم ساز خلوتی
بردم ز مجلس تو نشید و نبید خویش
شب از خیال وصل تو خوابم نمی برد
چون کودکان ز خوشدلی روز عید خویش
با صد ستاره سوخته دارد قرینه ام
در منتم ز اختر بخت سعید خویش
ترسم که یا روز جزا سر به سر کند
با ذوق تیغ خویش ثواب شهید خویش
چل سال شد که مرثیه خوانم به فوت عمر
تا کی به صوت خویش سرایم نشید خویش
شد عمر و قید بندگی از گردنم نرفت
سرمایه باختم به فروش و خرید خویش
تلخ مسیح از چه چشم من که دیده ام
در نیستی خویش علاج مفید خویش
از جان غلام پیر مغانم که خلق او
کردست منکران جهان را مرید خویش
هرگز نظر دو جلوه به یک رنگ ازو ندید
هستم همیشه در غلط از سهو دید خویش
سودای چون تویی به «نظیری » کجا رسد
صد شهر مشتری و تو در من یزید خویش

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بستم در تصرف گفت و شنید خویش
دادم به قبض و بسط تو قفل کلید خویش
هوش مصنوعی: من کنترل گفت و شنید را در دست گرفتم و اختیار آن را به تو سپردم تا تو قفل و کلید آن را داشته باشی.
رفتم به آه و ناله کنم ساز خلوتی
بردم ز مجلس تو نشید و نبید خویش
هوش مصنوعی: من به خاطر غم و اندوهی که دارم، به گوشه‌ای خلوت پناه بردم و از جمع شما دور شدم. در آنجا سعی کردم با ساز و ناله، درد و دل کنم و از شراب و نوشیدنی‌های خودم دور شوم.
شب از خیال وصل تو خوابم نمی برد
چون کودکان ز خوشدلی روز عید خویش
هوش مصنوعی: در شب، فکر وصال تو خواب را از من گرفته است، مانند کودکانی که به خاطر خوشدلی روز عید خود نمی‌توانند بخوابند.
با صد ستاره سوخته دارد قرینه ام
در منتم ز اختر بخت سعید خویش
هوش مصنوعی: من به قدری شاد و خوشبختم که در دل خود، همواره یاد و نشانه‌ای از ستاره‌های درخشان دارم. این ستاره‌ها نماد خوشبختی و سرنوشت خوب من هستند.
ترسم که یا روز جزا سر به سر کند
با ذوق تیغ خویش ثواب شهید خویش
هوش مصنوعی: می‌ترسم که در روز قیامت، خداوند با تیغ عدالتش، پاداش شهیدان را به طور کامل از آن‌ها بگیرد.
چل سال شد که مرثیه خوانم به فوت عمر
تا کی به صوت خویش سرایم نشید خویش
هوش مصنوعی: چهل سال است که به خاطر گذر عمر و مرگ زندگی‌ام شعر می‌نویسم. نمی‌دانم تا کی باید با صدای خودم، غم و اندوه‌ام را بیان کنم.
شد عمر و قید بندگی از گردنم نرفت
سرمایه باختم به فروش و خرید خویش
هوش مصنوعی: عمر من گذشته و نتوانسته‌ام از بندگی رهایی یابم. من سرمایه‌ام را در خرید و فروش خودم از دست داده‌ام.
تلخ مسیح از چه چشم من که دیده ام
در نیستی خویش علاج مفید خویش
هوش مصنوعی: چرا اینچنین تلخ و نگرانم، چونکه به راستی در وجود خودم دارویی مؤثر برای درمان دردهایم نیافته‌ام.
از جان غلام پیر مغانم که خلق او
کردست منکران جهان را مرید خویش
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و ارادت به پیر مغان، جانم را فدای او می‌کنم، چرا که این شخص به گونه‌ای است که باعث شده بسیاری از مردم به او دل ببندند و از حقیقت دور شوند.
هرگز نظر دو جلوه به یک رنگ ازو ندید
هستم همیشه در غلط از سهو دید خویش
هوش مصنوعی: هرگز ندیدم که دو جلوه از او به یک شکل باشد. همیشه در تشخیص خودم دچار اشتباه هستم.
سودای چون تویی به «نظیری » کجا رسد
صد شهر مشتری و تو در من یزید خویش
هوش مصنوعی: عشق و شور و شوقی مانند تو در هیچ‌کس یافت نمی‌شود، حتی اگر صد شهر از نعمت‌های باارزش در اختیار داشته باشد، اما تو همچنان در من از خودت هم بزرگ‌تر به نظر می‌رسی.